شاعر: ژوليده نيشابورى
لحظه اى خود را بيا از خويشتن بيگانه كن
ديدنى ها را فداى ديدن جانانه كن
تا به كى مى از سبوى غير مى نوشى بيا
از سبوى رحمت حق باده در پيمانه كن
گنج در ويرانه پنهان ست بايد رنج كرد
گنج بى رنج ار كه خواهى خويش را ويرانه كن
تا نگردد از پريشانى پريشان خاطرت
هر كجا ديدى پريشان گيسوانى شانه كن
هر كجا ديدى كه عقل تو حريف نفس نيست
عقل را بگذار و خود را در جهان ديوانه كن
همچو شمعى فيض بخش ديگران باش و بسوز
در مقام جانفشانى خويش را پروانه كن
بهر تاريكى گور خويش شمعى برروز
فكر فردا و حساب خالق جانانه كن
در مقام خاكسارى همچنان خورشيد باش
خدمت خلق خدا با همّتى مردانه كن
پند عبرت مى دهد «ژوليده» با پندش تو را
تا نگرديدى اسير دام ترك دانه كن