شاعر: رضا جعفری
گناه میچکد از سقف اعتقاد گلینم
میان این همه سنگ بنا خرابترینم
سوار ناقهی معراجم و عروج ندارم
به گل نشسته تقلای پای آه حزینم
تنیده پیچک عصیان به دور ساقهی زردم
نشسته آفت تردید، روی برگ یقینم
نه آسمان بزرگی نه یک ستارهی روشن
نه هیچ دست بلندی که خوب ماه بچینم
به شکل ظاهریام هیچ اعتماد نشاید
دچار زلزلهای سخت گشته کوه یقینم