شاعر: محمدسعید میرزایی
ای پیشوای آینههای زمین، امام!
آیینه شکسته ما را ببین، امام!
بعد از تو با حریم شهیدان چه میکنند؟
بعد از تو چیست طالع این سرزمین، امام؟
خاموش میشد آتش خورشید اگر نبود
از دستهای روشن تو، خوشه چین، امام
از یاری تو، دوست تو، سخت در شگفت
از باور تو، دشمن تو، شرمگین، امام
از آسمان بزرگتر، از آب پاکتر
وز هرچه در زمانه تو تنهاترین امام
بغضی تمامی کلماتم گرفتهاند
باید چگونه گفت که بود اینچنین امام
آری خدا تو را به سوی خویش خوانده بود
آنشب که ماه بوسه زدت بر جبین امام
هرگز نمیرسید از آن خیل سوگوار
دست کسی به دست تو بالانشین، امام
بر شانههای سوخته تشییع میشدی
خورشید گُر گرفته به دوش زمین، امام!
آنگاه رهسپار شدند آفتابها
همراه با تو، در سفر آخرین، امام
شب را ورق زدند، تو رفتی و بعد ماند
با ما دلی خزانزده، تنها همین، امام
اینجا ببین دخیل هزاران شهید را
با یاد توست قلب جهان، بعد از این، امام