رومن یاکوبسن

رومن اُسیپُویچ یاکوبسن (1896- 1982) زبان‌شناسی روسی بود که آثار و افکارش تأثیر گسترده‌ای بر زبان‌شناسیِ قرن بیستم بر جای گذاشت. او هنگامی که هنوز دانشجو بود، چهره‌ی اصلی «حلقه‌ی زبان‌شناسیِ مسکو»
سه‌شنبه، 15 فروردين 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
رومن یاکوبسن
رومن یاکوبسن

 

نویسندگان: نینانورگارد، بئاتریکس بوسه، روسیو مونتورو
برگردانندگان: احمد رضایی جمکرانی، مسعود فرهمند فر
 

رومن اُسیپُویچ یاکوبسن (1896- 1982) زبان‌شناسی روسی بود که آثار و افکارش تأثیر گسترده‌ای بر زبان‌شناسیِ قرن بیستم بر جای گذاشت. او هنگامی که هنوز دانشجو بود، چهره‌ی اصلی «حلقه‌ی زبان‌شناسیِ مسکو» به شمار می‌آمد، [حلقه‌ای] که نقش مهمی در رشد و گسترش فُرمالیسمِ روسی داشت. ناآرامی‌های سیاسی در روسیه در 1920 باعث شد یاکوبسن به چکسلواکی نقل مکان کند؛ وی در آنجا ( به همراه دیگران) «حلقه‌ی زبان‌شناسیِ پراگ» را بنیان نهاد که بعدها به «مکتب پراگ» معروف شد. وی سهم بسزایی در گسترش تفکّر ساختارگرا داشت. با حمله‌ی نازی‌ها به چکسلواکی در آغاز جنگ جهانی دوّم، یاکوبسن پراگ را به مقصد اسکاندیناوی (سوئد و دانمارک) ترک کرد و در آنجا با لوییس یلمزلف و «حلقه‌ی زبان‌شناسیِ کپنهاگ» آشنا شد. در سال 1941، یاکوبسن به امریکا رفت و «حلقه‌ی زبان‌شناسیِ نیویورک» را دایر کرد. از سال 1949 تا زمان بازنشستگی‌اش، او صاحب کرسی استادی در دانشگاه هاروارد و سپس دانشگاه اِم آی تی بود.
اگر چه یاکوبسن به لحاظ دانشگاهی در چندین رشته از جمله زبان‌شناسی، ریاضیات، فیزیک و زیست‌شناسی فعالیت می‌کرد، بیشترین تأثیر او بر تفکّر قرن بیستم در گسترشِ ساختارگرایی، نشانه‌شناسی و سبک‌شناسی دیده می‌شود. نقش اصلی یاکوبسن تلاشِ او برای توصیف سازمایه‌های ارتباط کلامی بود، آن هم از طریق بازنگری در الگوی سه بخشیِ ارتباط که کارل بوهلر (در 1934) مطرح کرد. الگوی بوهلر از سه رکن تشکیل شده بود: گوینده، مخاطب و پیام. امّا یاکوبسن (در 1960) سه رکن دیگر بدان افزود و الگویی به دست داد که متشکل بود از: گوینده، مخاطب، تماس میان این دو، رمزگان مورد استفاده در گفتار، بافتی که بدان ارجاع می‌شود، و خودِ پیام (یا واژگانی برای بیان موضوعی خاص).

 

گوینده

بافت

 

مخاطب

پیام

تماس

رمزگان

در بازنگری یاکوبسن از الگوی بوهلر، هر مؤلفه‌ی این الگو به طور مشخص نقش زبانیِ ویژه‌ای، مرتبط با آن الگو، دارد. بُعد ارتباطی که تکیه اش بر گوینده است نقشِ عاطفی نامیده می‌شود. نقش انگیزشی کاربردِ زبان با محوریتِ مخاطب است. نقش سخن‌گشایی متوجّه تماس میان طرفین گفت‌و‌گو است. نقش فرا‌زبانی کاربردِ زبان با محوریتِ رمزگان است. نقش ارجاعی متوجّه بافتِ پیام است. و نقش شعری کاربرد زبان با تکیه بر خود پیام است.

 

عاطفی

ارجاعی

 

انگیزشی

شعری

سخن گشایی

فرازبانی

اگر چه یکی از این نقش‌ها معمولاً غالب است، دیگر نقش‌ها نیز می‌توانند در یک عبارت کلامیِ مفروض وجود داشته باشند، یعنی تکیه‌ی عبارت کلامی یا بر گوینده، مخاطب، تماس، رمزگان و بافت است یا بر خود پیام. به نظر می‌رسد نقش غالب در هنر کلامی بر پیام متمرکز باشد، یعنی نقش شعری؛ در حالی که بیشتر متن‌های واقعیت بنیاد مثل کتاب‌های تاریخی و دانش‌نامه‌ها بافت محور هستند و به همین خاطر باید آنها را ذاتاً ارجاعی دانست. یاکوبسن علاقه‌ی ویژه‌ای به نقش شعریِ زبان و ارکان محوری در «ادبیّتِ» متن داشت؛ با وجود این، با قدرت تأکید می‌کرد که نقش شعری می‌تواند خارج از ادبیات نیز غالب باشد، همان‌گونه که برخی متن‌های ادبی را می‌توان با نقش‌هایی غیر از [نقشِ] شعری مشخص کرد. یکی ازنمونه‌های معروفی که یاکوبسن برای روشن شدن این مطلب ذکر می‌کند شعار سیاسیِ نامزد ریاست جمهوری، دُوایت دی. آیزِنهاور است: «من آیکی (1) (Ike) را دوست دارم» (یاکوبسن، 1960)
دیگر ایده‌ی مرکزی در آثار یاکوبسن در حوزه‌ی سبک‌شناسی، در مقاله‌ی «دو بُعدِ زبان و دو نوع اختلال زبان‌پریشی» (1956) بازتاب گرفته است. بر اساس مطالعات صورت گرفته درباره‌ی نقص‌های زبانی در افراد مبتلا به زبان‌پریشی، الگوی یاکوبسن نشان می‌دهد که اساس گفتمان بر دو اصلِ بنیادی استوار است: تشابه و مجاورت. او این اصل‌ها را با صناعات بلاغیِ استعاره و مجاز پیوند می‌زند زیرا بنیانِ استعاره، تشابه است («معشوق من گلِ رُز است»)، و بنیان مجاز نیز مجاورت، یعنی تداعی یا ارتباط نزدیک («تاج و تخت» به جای «پادشاه»). باید توجّه داشته باشیم که استعاره و مجاز در معنای نسبتاً وسیعی به کار می‌روند. به طوری که اوّلی هم استعاره و هم تشبیه را شامل می‌شود، و دوّمی نیز مجاز و مجاز جزء به کل را. در گفتمان، یک موضوع به موضوع دیگر اشاره می‌کند، که این نیز یا به علّت تشابه‌شان است (اصل استعاری)، یا به علّت مجاورت‌شان (اصل مجازی). از نگاه یاکوبسن، استعاره به محور جانشینی زبان (محور «انتخاب») مربوط می‌شود که متشکل است از مجموعه‌ای از عناصر دستوری و زبانیِ هم‌سنگ که برای ساخت جملات یا متون، انتخاب از میان آن‌ها صورت می‌گیرد. در سوی دیگر، مجاز به محور هم‌نشینیِ زبان (محور «ترکیب») تعلّق دارد که در آنجا انتخاب‌های صورت گرفته از پارادایم‌های مختلف در زنجیره‌های هم‌نشینی (یعنی جمله‌ها و متن‌ها) ترکیب می‌شوند. فاولر با نمونه‌ی زیر، این مطلب را به خوبی نشان می‌دهد (فاولر، 1986: 98-99):

 

 

زنجیره‌ی جانشینی

          زنجیره‌ی هم‌نشینی

کودکی

می‌خوابد

نوزادی

لالا می‌کند

جوانی

چُرت می‌زند

پسربچّه‌ای

خواب می‌بیند

...

...

استعاره و مجاز، تشابه و مجاورت، به منزله‌ی اصول پایه‌ای هستند که حالت‌ها و گونه‌های مختلفِ ادبیات را شکل می‌دهند:
«تقدّم فرآیند استعاری در مکاتب ادبیِ رمانتیسیسم و سمبولیسم به کرّات تصدیق شده است، امّا هنوز به طور کامل نپذیرفته‌اند که در جریان رئالیستی - که به مرحله‌ی واسط میان زوال رمانتیسیسم و ظهور سمبولیسم تعلّق دارد و با هر دوی آنها در تقابل است - این مجاز است که نقش تعیین کننده را ایفا می‌کند. با حرکت در مسیر روابط مجاورت، نویسنده‌ی رئالیست به گونه‌ای مجازوار از پیرنگ به فضای داستان منحرف می‌شود و از شخصیت‌ها به موقعیت زمان و مکان. او شیفته‌ی جزئیاتِ مجازگونه می‌شود. در صحنه‌ی خودکشی آناکارِنینا، توجّه هنریِ تولستوی به کیف دستیِ قهرمان زن معطوف شده است؛ و در جنگ و صلح، همین نویسنده با استفاده از مجاز جزء به کل، "شانه‌های عریان" را به جای شخصیت زنی که این ویژگی به او تعلّق دارد به کار می‌برد.» (یاکوبسن، 1956: 77-78)
اصل استعاری ارتباطِ تنگاتنگی با نقشِ شعریِ زبان دارد، و اصل مجاز نیز مشخصه‌ی نقشِ ارجاعیِ زبان است. در کتاب شیوه‌های نگارش مدرن (1977)، دیوید لاج این ایده‌های مربوط به استعاره و مجاز را در بررسی شگردِ رواییِ شماری از نویسندگان مدرن از جمله اُروِل، جویس، همینگوی، لارکین و بارُوز پی می‌گیرد.
یاکوبسن در دوران فعالیتش مطالب گسترده‌ای درباره‌ی جنبه‌های زبان‌شناسی صوری در متن‌های ادبی نوشت. اگر چه او را به خاطر اندیشه‌هایی که راجع به فرم و ساختار متن‌ها مطرح کرد می‌ستایند، گاهی از او به علّت نادیده گرفتن ابعاد کاربردی، اجتماعی و تاریخیِ زبان در تحلیل‌هایش انتقاد می‌کنند. نمونه‌ی بارز این موضوع تحلیلِ گسترده و تاحدّی فنّیِ یاکوبسن و لوی استراوس (1962) از ویژگی‌های زبانی، نحوی و عروضیِ شعر «گربه‌ها» اثر بودِلر (1847) است که انتقاد شدید ریفاتر (1966) را برانگیخت. ریفاتر از غفلت یاکوبسن و لوی استراوس از نقش ویژگی‌های صوری تحلیل‌شان انتقاد کرده و آن‌ها را متّهم می‌کند به توجّه بیش از حد به ساختارهایی که اهمیتی در تأثیر شعریِ متن ندارند: «روش نویسنده‌ها بر این فرض مبتنی است که هرنظام ساختاری که آنها بتوانند در شعر تعریف کنند لزوماً یک ساختار شعری است. در مقابل، آیا نمی‌توان تصوّر کرد که شعر ممکن است ساختارهایی داشته باشد که دخالتی در نقش و تأثیر آن به منزله‌ی یک اثر ادبی نداشته باشند، و [آیا نمی‌توان تصوّر کرد که] ممکن است زبان‌شناسانِ ساخت‌گرا هیچ راهی برای تشخیص این ساختارهای بی‌نشان از ساختارهای فعّال ادبی نداشته باشند؟» (ریفاتر، 1996: 191)
قطع نظر از این انتقاد، تأثیر کارهای بنیادینِ یاکوبسن بر رشد و توسعه‌ی سبک‌شناسیِ مدرن را نمی‌توان نادیده یا دستِ کم گرفت.

پی‌نوشت‌ها:

1. نام مستعار آیزنهاور در پوسترهای انتخاباتی‌اش: Ike

منبع مقاله :
نورگوا، نینا، (1394)، فرهنگ سبک‌شناسی، برگردان: احمد رضایی جمکرانی، مسعود فرهمندفر، تهران: انتشارات مروارید، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط