تأثیر بستر دینی در پیشرفت علم

دوره‌ی اول باید در نسبت‌اش با گذشته‌های کهن خصوصاً با علم مصری و بابلی لحاظ گردد. در این دوره سه دوره‌ی کوچک‌تر پیدایش و رشد علمی قابل تشخیص است. اولین دوره از این دوره‌های سه‌گانه به پیدایش علوم
دوشنبه، 21 فروردين 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
تأثیر بستر دینی در پیشرفت علم
 تأثیر بستر دینی در پیشرفت علم

نویسنده: حمیدرضا آیت اللهی

 

دوره‌های زیر را می‌توان در تاریخ بشر به عنوان دوران پیشرفت علمی نشان داد: (1)
1) دوره‌ی یونانی، اسکندرانی؛
2) عصر طلایی پیشرفت علمی مسلمانان؛ (2)
3) انقلاب علمی قرن هفدهم؛
4) دوره مادی‌گرایی علمی در قرن نوزدهم؛
5) تغییر نگرش علمی در نیمه‌ی اول قرن بیستم؛
6) دگرگونی در نگرش به نحوه‌ی پیشرفت علمی در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم (هال، 1363، ص 17).
هر یک از دوره‌های فوق ویژگی‌های خاص خود را داشته‌اند که در این نوشتار در صدد هستیم پس از مشخص ساختن آن ویژگی‌ها عوامل فرهنگی‌ای را که باعث این تحولات شده‌اند به اختصار توضیح دهیم.
1) دوره‌ی اول باید در نسبت‌اش با گذشته‌های کهن خصوصاً با علم مصری و بابلی لحاظ گردد. در این دوره سه دوره‌ی کوچک‌تر پیدایش و رشد علمی قابل تشخیص است. اولین دوره از این دوره‌های سه‌گانه به پیدایش علوم حساب و ستاره‌شناسی اختصاص دارد که در میان مصریان و بابلی‌ها و فنیقی‌ها در حدود 600 سال قبل از میلاد به وقوع پیوست (همان، صص 27-20).
دومین دوره‌ی فرعی به دوره‌ی مهم پیشرفت علمی نزد یونانیان و در تمدن یونانی پس از جنگ‌های ایران و یونان بازمی‌گردد. این دوره عصر باشکوهی از کوشش در دانش‌های نظری خصوصاً در هندسه و ریاضیات به حساب می‌آید. در این دوره پیدایش و پیشرفت در زیست‌شناسی و مبانی فیزیک را می‌توان به خوبی مشاهده نمود. در دانش‌های کاربردی، پزشکی بیشتر از سایر دانش‌ها پیشرفت داشته است. در معماری نیز پیشرفت‌هایی را در این دوره مشاهده می‌کنیم (همان، صص 88-27).
ارزشمندترین و پایدارترین فعالیت علمی در دوران باستان در فعالیت‌های علمی اسکندرانی نمود یافت. این فعالیت‌ها در سومین دوره از پیشرفت دانش در دوران کهن بود که پس از افول عصر درخشان یونان در قرن چهارم قبل از میلاد رخ داد. اسکندریه به عنوان مرکز علمی جهان جایگزین آتن گردید. کتابخانه‌ی اسکندریه همه‌ی آنچه برای پیشرفت علم لازم بود را طی دو قرن برای اندیشمندان فراهم آورد. فعالیت این اندیشمندان بر ریاضیات، نجوم، پزشکی، ادب و هنر متمرکز بود (همان، صص 127-88).
2) پس از افول دوران اسکندرانی، جهان به یک دوره‌ی طولانی رکود علمی مواجه شد. رهبانیت که توسط کلیسا تبلیغ می‌شد تمایلی به پیشرفت در علوم طبیعی نداشت (همان، ص 131). در قرن هشتم میلادی پس از شکوفائی تمدن اسلامی، نهضت ترجمه در قلمرو اسلامی موجب احیاء اندیشه و علم یونانی و اسکندرانی شد. تساهل اندیشمندان مسلمان نسبت به سایر منابع علمی، که اسلام به آن تشویق می‌کرد، و ترغیب اسلام و بزرگان دین به طلب هرگونه دانش، مسیر را برای یک تحرک علمی در قلمرو اسلامی خصوصاً در خاورمیانه هموار کرد. عصر طلائی پیشرفت علم در جوامع اسلامی نه تنها موجب احیاء مجدد علم یونانی شد بلکه علت برخی کاوش‌ها و اکتشافات جدید علمی مخصوصاً در ریاضیات، نجوم، فیزیک نور، پزشکی و شیمی گردید. کتاب‌های علمی مسلمانان علم دوران باستان را به همراه قوانین علمی بسیاری که خود به آن افزوده به سومین مرحله‌ی پیشرفت علم انتقال داد (کاپالدی، 1377، صص 64-60).
3) سومین دوره، انقلاب علمی در قرن هفدهم است. این دوران از قرن سیزدهم جوانه زد و تا قرن نوزدهم ادامه یافت. مؤثرترین پیشرفت علم در این عصر بود. پس از انقلاب علمی، علم به جای کارکرد نظری صرف، هم کارکرد نظری و هم کارکرد عملی و کاربردی پیدا کرد. تأثیر تکنیکی و کاربردی علم در قرون گذشته چندان جدی نبود. پیشرفت کاربردی در مهندسی، کشاورزی، پزشکی و علوم نظامی عمیقاً در زندگی روزمره‌ی مردم و سرنوشت جوامع تأثیر می‌گذاشت (هال، 1363، صص 295- 217). این واقعیت اهمیت پیشرفت علمی و ضرورت تلاش‌های مداوم و جدی در رسیدن به فضای جدیدی از پیشرفت علمی را نشان می‌داد. این دگرگونی‌ها آن چنان مؤثر بود که توانست زیربنای فرهنگ انسانی را تغییر دهد.
لویس ویلیام هلزی‌ هال (L. W. H. Hull) تعبیر جالبی از این تغییر نگرش بشر که در دو مرحله رخ داد، دارد. او مرحله‌ی اول را هندسه‌ی آسمانی و مرحله‌ی دوم را مکانیک آسمانی می‌نامد (فصل 6-5). در مرحله‌ی اول، محاسبات علمی بشر پیشرفت‌های چشم‌گیری یافت و در مرحله‌ی دوم، یافتن علل فیزیکی پدیده‌های عالم تحول عمیقی را به بار آورد. اگر چه برخی جنبش‌های سیاسی، اقتصادی، دینی و نظامی فضای فرهنگی را آماده ساخت تا در آن انقلاب علمی میسر شود، ولی خود انقلاب علمی نیز به نوبه‌ی خود دگرگونی‌های مهمی را در نگرش بشریت به وجود آورد.
به هر حال نقطه‌ی آغازین این انقلاب در نجوم بود، و این تحولات علمی هم در اندازه‌گیری و هم در نظریه‌های تبیین حرکت ستارگان رخ داد. مکانیک آسمانی به نگرش همگونی‌های طبیعت منجر شد. تحت تأثیر این نگرش، مکانیک نیوتیونی توانست خود را بر همه‌ی تلاش‌های علمی به مدت دو تا سه قرن چیره سازد، و همچنین مبنایی برای تمامی پیشرفت‌های سپس‌تر علمی گردد.
4) ویژگی متمایز دوره‌ی چهارم، پیدایش شیمی نوین و زیست‌شناسی و زمین‌شناسی است. فیزیک توانست به پیشرفت‌های خود مخصوصاً در ترمودینامیک و الکتریسته ادامه دهد. تمامی این پیشرفت‌ها مرهون نظریه‌ی اتمی بود که بعد از بیست قرن توانست توجیه‌های مناسبی را برای طرح دوباره بیابد. از این دوره به ماتریالیسم علمی تعبیر می‌شود که نوعی دیدگاه‌های الحادی را تقویت نمود. این پیشرفت شتاب یافته‌ی علمی در انتهای قرن هجدهم و قرن نوزدهم رخ داد. در انتهای این دوران علم فرمانروای مطلق اندیشه‌ی بشری گردیده بود (همان، صص 366-317).
5) دوران پنجم در قرن بیستم، یک نقطه‌ی تحول در دیدگاه علمی بود. اگرچه در این دوران، هم با پیشرفت شگفت‌آور فنی و هم با رشد سرسام‌آور علم محض مواجه هستیم، ولی نقش علم به عنوان یگانه فرمانروای اندیشه‌ی بشری و تنها تبیین‌گر عالم به زیر سؤال رفت. جزم‌اندیشی‌های علمی بازنگری شد، و در نتیجه، تفکر جزم‌اندیشانه رفته رفته از جوامع علمی رخت بربست. این تحول به سبب بررسی‌های جدی در مبانی فلسفی علم اتفاق افتاد. این بررسی‌ها محور بحث‌های فیلسوفان علم بود. رها کردن نگرش مکانیستی محض به جهان، گرایش به آزاد‌اندیشی بیشتر و پی بردن به اینکه علم باید از تبیین جهان دست بکشد و تنها به توصیف و پیشگوئی آن خرسند باشد، همه نتیجه‌ی بررسی دقیق در چهارچوب‌های علمی بوده است (همان، ص 17). جنبه‌ی دیگر پیشرفت علمی در این دوره تعمیم روش علمی به علوم انسانی همانند جامعه‌شناسی و روان‌شناسی بوده است. این کوشش در پایان دوره‌ی گذشته آغاز شد؛ و در قرن بیستم ادامه یافت. دانشمندان علوم انسانی سعی کردند تا روش علوم طبیعی را در پژوهش‌های خویش بکار برند. اگر چه این افراد تا حدودی به موفقیت‌هایی دست یافتند، ولی در انجام کارهای‌شان در چارچوب روش استقرائی علمی با مشکلات زیادی مواجه شده‌اند.
6) در دو دهه‌ی انتهایی قرن بیستم و شروع هزاره‌ی جدید، مشکلات اساسی محیط زیست موجب یک نوع بدبینی به تکنولوژی و عواقب نامطلوب آن گردید. وظیفه‌ی تکنولوژی که بر کشفیات علمی مبتنی بوده است، رساندن بشر به یک زندگی آسوده‌تر و کم دردسرتر به حساب می‌آمد، اما تکنولوژی آنچنان آلودگی و تخریبی بوجود آورد که مصیبت‌هایش برای بشریت بیشتر از کمک‌هایش بود. بنابراین، ارزش مطلق پیشرفت علمی و توانایی آن در تدارک رفاه و آسایش برای همه‌ی مردم زیر سؤال رفت. عوامل اخلاقی با محدودیت‌هایی که ایجاد می‌کردند در تمامی تحقیقات علمی موقعیت مهمی یافت. پیشرفت هدایت شده جایگزین پیشرفت آزاد و بی محدودیتی گردید که تأثیر تخریبی خود را در گذشته نشان داده بود. این پیشرفت بی قید، طبیعتی را تخریب می‌کرد که محیط زیست همان انسانی بود که داعیه‌ی کمک به آن را داشت. در این دوران نوعی بازگشت به طبیعت و ارزش قائل شدن برای خود طبیعت در میان دانشمندان رواج یافت (Nasr. 1996, Introduction).

پیش‌زمینه‌های دینی در پیشرفت‌های علمی

در بررسی علل پیدایش پیشرفت‌های علمی، پرسشی جدی وجود داشته است مبنی بر اینکه «چرا پیشرفت‌های علمی در زمان‌های خاص و موقعیت‌های جغرافیایی به خصوصی اتفاق افتاده است؟». عملی‌ترین تغییرات در زندگی بشر تحت تأثیر پیشرفت علمی در سومین دوران اتفاق افتاد. بسیاری دگرگونی‌ها نیز پیش از این دوران در سایر جنبه‌های زندگی انسانی رخ داده بود که همه‌ی آن‌ها می‌توانستند به عنوان زمینه‌های پیشرفت علمی مطرح باشند. بعضی از این دگرگونی‌ها در نگرش فلسفی، تفکر دینی و بعضی روابط بین‌فرهنگی بود که نگرش فرهیختگان را در آن دوران تغییر داد. بنابراین، اگر بخواهیم عوامل چنان پیشرفت‌هایی را بشناسیم، باید ابتدا آن پس زمینه‌های را بررسی کنیم که مسیر را برای آن هموار نمودند؛ عواملی که توانستند پس از یک دوران طولانی (18 قرن به یک تعبیر و یا 10 قرن به تعبیر دیگر) امکان پیشرفت را فراهم نمایند.
دوباره آن پرسشِ بجا را مطرح می‌کنیم: «چرا انقلاب علمی در دوران سوم و همچنین پیشرفت علمی در دو دوره‌ی پیش از آن در خاورمیانه و اروپا اتفاق افتاد؟ و چرا چنین تحولاتی در آفریقا یا امریکای شمالی و جنوبی و یا در شمال آسیا یا در هند و چین به وقوع نپیوست؟ در فرهنگ اروپایی و خاورمیانه‌ای چه ویژگی‌هایی وجود داشت که توانست زمینه‌ی مناسبی را برای پیشرفت علمی فراهم کند؟». این پرسش از منظری جغرافیایی است که تاریخدانان آن را به عنوان یک جهش شگفت‌آور در تاریخ انسانی مطرح کرده‌اند. مهم‌ترین پاسخی که به این سؤال داده شده است به شرایط دینی این قلمروها برمی‌گردد. شواهد زیادی وجود دارد که این اعتقاد را تقویت می‌کند که نگرش خداباورانه‌ی توحیدی یا آموزه‌های دینی در ادیان ابراهیمی پیش فرض‌هایی را برای معتقدین به این ادیان در کار آورد که بر فعالیت‌های آنان در جهت پیش بردن علم تأثیر گذارد (Lonergan, 1970).
انسان همواره مقهور قوای طبیعت همچون سیل‌ها، آتشفشان‌ها، جانوران قدرتمند و تندرها بوده است. او همچنین یک احساس ضعف در برابر عظمت پاره‌ای از جلوه‌های عالم همچون کوه‌ها، خورشید، ستارگان و یا رودخانه‌های بزرگ و طولانی داشته است. لذا بنابراین دو عامل (مقهور بودن و احساس ضعف)، او برای طبیعت بخاطر قدرت و عظمت‌اش تقدس قائل می‌شد و به این عوامل وجهه‌ی خدایی می‌بخشید. در نتیجه، قداست و خدایی قائل شدن برای این جلوه‌های طبیعت مانع بزرگی در برابر هرگونه تلاشی بود که برای غلبه بر قوای طبیعت در کار می‌آمد. انسان بجای غلبه بر این اشیاء، به آن‌ها تقدس بخشیده و آن‌ها را می‌پرستید. همین امر موجب شد که هر نوع پیشرفتی در علم که از طریق تسلط بر طبیعت امکان می‌یافت متوقف گردد.
اما، این ادیان ابراهیمی بودند که «آموزه‌ی آفرینش» را به پیش آوردند؛ آموزه‌ای که در آن طبیعت مخلوق خداوند و تحت سیطره‌ی او به حساب می‌آید. بنابراین آموزه، طبیعت هیچ وجود و قدرت مستقلی ندارد. طبیعت مقهور خداوند است و هیچ درکی از جانب خویش ندارد. طبیعت یکسره ناآگاه و غیر هوشیار است. تمامی قوای طبیعت از جانب قادر مطلقی می‌آید، و تمامی جلوه‌های عظمت در عالم بر اساس افعال اوست (باربور، 1362، ص 56). پیامبران به مردم آموختند که عالم ماده چیزی بجز سنگ و چوب بی جان و بی اختیار و ناتوان نیست که نمی‌تواند هیچ کاری را بنفسه برای انسان انجام دهد. خداوند عالم مطلقی است که همه چیز را در عالم در بهترین نظم و هماهنگی آفریده است. او به انسان عقل و قدرت عطا کرده است تا آیات و نشانه‌های او را دریابد و طبیعت را در خدمت خویش درآورد. آموزه‌ی خلقت از طبیعت تقدس‌زدایی نمود و برای بشر این امکان را فراهم نمود تا بدون ترس از اینکه کاری برخلاف آن تقدس ادعایی انجام دهد، بر طبیعت تسلط جوید. «آموزه‌ی عالم مطلق بودن خداوند» که نظم و هماهنگی موجود در طبیعت نشانه‌های آن هستند، نگرش سامانمندی و قانون‌پذیری جهان را به همراه داشت (همان). خالق و ناظم هوشیار عالم حتماً جهان را به گونه‌ای آفریده است که تأثیر و تأثرهای یکنواخت و ثابت اشیاء موجود در آن براساس نوعی برنامه‌ریزی قابل کشف جریان داشته باشد. یافتن قوانین طبیعت چیزی بجز آگاهی یافتن بر شعور آفریدگار آن و نحوه‌ی فعل او در این جهان که اسرار آفرینش است، نیست. و بدین‌ترتیب انسان معرفت بیشتری نسبت به خداوند و صفات و افعال او پیدا خواهد کرد. این معرفت نیز به نوبه‌ی خود در انسان محبت بیشتری را نسبت به خالق جهان پدید خواهد آورد و بشر بیشتر مطیع او خواهد گردید. تمامی این دیدگاه‌ها همان‌هایی است که ادیان ابراهیمی تبلیغ می‌کرده‌اند. بدین‌ترتیب این ادیان، فی حد ذاته، توانسته‌اند انسان را بطور غیرمستقیم به کشف قوانین طبیعت ترغیب کنند. با اینکه بعضی افراد در این جوامع اعتقاد چندانی به این ادیان نداشته‌اند، ولی بستر فرهنگی آن‌ها که بر اعتقادات دینی فوق مبتنی است به آن‌ها پیش‌فرضی را عطا کرده بود که آن‌ها را به کشف قوانین طبیعت سامانمند ترغیب می‌کرد. تمایلات دینی پیش قراولان این نهضت‌های علمی واقعیتی تاریخی است. عبارات گالیله در این باره به خوبی چنین پیش فرضی را نشان می‌دهد. او معتقد بود که:
فلسفه و دانش حقیقی در این کتاب بزرگ - یعنی جهان - که همواره در برابر دیدگان ما قرار دارد نوشته شده است... اما نمی‌توان آن را دریافت مگر آنکه ابتدا نحوه‌ی فهم زبان آن و شیوه‌ی تفسیر و علائمی را که [این دانش] بدان نوشته شده فراگرفت. این کتاب به زبان ریاضیات نوشته شده است (Galileo, 1960, pp.183-4).
نیوتون که قهرمان نهضت علمی بود کتاب‌هایی که در الهیات نوشته است، بیش از کتاب‌هایی است که درباره‌ی علم انتشار داده است. تمامی دانشمندان در انقلاب علمی به رویکرد دینی خویش در آثار علمی‌شان اقرار داشته‌اند. البته بعضی از آنان نیز مشکلات جدی با جزم‌اندیشی‌ای تفاسیر ارسطویی کتاب مقدس داشته‌اند.
بنابراین، دو آموزه‌ی ادیان ابراهیمی (نه همه‌ی اعتقادات جزمی آن‌ها) زمینه‌ی فرهنگی مناسبی را برای نهضت علمی پدید آورده‌اند. این دو آموزه «مخلوق بودن جهان» و «نظم طبیعت» هستند. آموزه‌ی اول به قدرت مطلق خداوند اشاره دارد و آموزه‌ی دوم به علم مطلق او. اولی انسان را تشویق می‌کرد که بر طبیعتی که با مخلوق بودنش از آن تقدس‌زدایی شده است، سیطره پیدا کند. به نظر می‌آید که این آموزه (قدرت مطلق الهی) در پیشرفت تکنیکی انسان مؤثر بوده است. دومی نیز بشر را ترغیب می‌کرد تا قوانین طبیعت را (که شعور والای الهی بر اساس آن قوانین جهان را آفریده است) کشف کند. به نظر می‌رسد که این آموزه (علم مطلق الهی) به کشف قوانین علمی محض انجامیده است.
در اینجا پرسشی دیگر قابل طرح است و آن اینکه: اگر دیدگاه دینی خلقت می‌باید در پیشرفت علم مؤثر باشد، پس چرا پیشرفت علم در اروپا تا دوران پس از قرون وسطی به تأخیر افتاد؟ آیا مگر کلیسا مانعی در برابر پیشرفت علم نبود؟ در پاسخ ابتدا باید به این مسئله توجه داشت که اگر باید کلیسا را در رکود علم در اروپا مقصر دانست چرا نباید سایر فرهنگ‌ها را در رکود علمی مقصر دانست؟ در کشورهایی که کلیسا در آن نقش نداشت چرا رکود اتفاق افتاد؟ واقعیت این است که چون مسیحیت ذاتاً مشوق دیدگاه خلقت و نظم عالم بود، توقع می‌رفته است که رویکرد کلیسا نیز در این جهت باشد و لذا از آن انتقاد می‌شد؛ و بر همین مبنا بود که کلیسایی که در تفاسیر ارسطویی و افلاطونی از کتاب مقدس گرفتار آمده بود با دانشمندانی درگیر شد که در جهتی تلاش می‌کردند که آن آموزه‌ها (خلقت و نظم) آنان را به آن سو سوق می‌داد. وایتهد در این باره چنین نظری دارد: «نظر من این است که ایمان به امکان علم که از دیرباز در تکوین و تکامل نظریه‌ی علمی جدید دخیل بوده، اقتباس ناخودآگاهانه‌ای از الهیات قرون وسطی است» (Whitehead, 1925, p.14).
به هر حال هنوز این پرسش باقی است که «چرا آموزه‌ی خلقت نتوانست زودتر پیشرفت علمی را موجب شود؟»؛ «چه موانعی در برابر نهضت علمی وجود داشت که آن را تا قرن هفدهم به تأخیر انداخت؟». پاسخ ایان باربور (1362، صص 55-57) به این پرسش به بعضی اعتقادات جزمی مسیحیت در آن دوران برمی‌گردد. تبلیغ آخرت‌اندیشی و تشویق به رهبانیت مانع عمده در برابر هرگونه تلاش دنیوی در جهت پیشرفت علم بود. این پروتستانتیسم بود که توانست از این افراط‌گری‌ها بکاهد و آن را متعادل کند.
اما عصر طلایی پیشرفت علمی اسلامی چنان موانعی را نداشت. به همین دلیل بود که با اینکه تمدن اسلامی هفت قرن پس از مسیحیت پیدایش یافت، ولی دوران طلایی پیشرفت علمی در میان مسلمانان پنج قرن پیش از نهضت علمی در میان مسیحیان اتفاق افتاد. و این به چند جهت بود. اول آنکه ممانعت اسلام از رهبانیت که از تعلیمات مستقیم قرآن بود دنیوی‌گریزی را رد می‌نمود (قرآن، حدید، 27).(3) دوم آنکه ترغیب مستقیم و صریح اسلام به کشف و یادگیری هر نوع دانش از هر مکانی زمینه‌ی مناسب دیگری را- بجز آموزه‌ی قدرت و علم مطلق الهی - در میان مسلمانان پدید آورد. (4) سوم آنکه تسامحی که اندیشمندان مسلمان مخصوصاً نسبت به سایر ادیان ابراهیمی داشتند و از دستورات مستقیم الهی ناشی می‌شد، مسیر را برای همکاری با دیگر ادیان به خصوص مسیحیت هموار می‌کرد (هال، 1363، ص 140)؛ در حالی که آموزه‌ی رستگاری در مسیحیت که فقط برای مسیحیان و از طریق مسیح میسر می‌گردید، توجه چندانی به سایر ادیان و اندیشه‌های آن‌ها نمی‌نمود. البته این پرسش که چرا این درخشش پیشرفت علمی در میان مسلمانان پس از دو یا سه قرن رو به خاموشی نهاد، باید در پژوهشی دیگر مورد ارزیانی قرار گیرد. در پایان چند نکته‌ی دیگر نیز باید افزوده گردد:
نهضت علمی با پیشرفت‌های تکنیکی‌اش چنان مهم و فراگیر بود که نگرش‌های فرهنگی جدیدی را بوجود آورد که بر اساس آن مراحل چهارم تا ششم پیشرفت علمی برای تمامی مردم جهان با هر نوع دینی میسر گشت.
پیشرفت علمی در دوران سوم تغییراتی را در جهان بینی بشر به وجود آورد. هندسه و مکانیک آسمانی دیدگاه انسان مرکزی (آنتروپوسنتریک) قرون وسطی را از بین برد و نگرش انسان‌مدارانه (اومانیستی) را به میان آورد که در برخی موارد به اندیشه‌های الحادی در قرن نوزدهم انجامید (گریفین، 1381، ص 71).
همان‌گونه که دکتر سیدحسین نصر به درستی در کتاب ارزشمندش با عنوان «دین و سامان طبیعت» تأکید می‌کند (Nasr, 1996, Introduction)، ششمین دوران پیشرفت علمی در قرن بیست و یکم نمی‌تواند توفیق یابد مگر آنکه نقشی فعال به ادیان ابراهیمی مخصوصاً اسلام دهد (نصر، 1379، ص 215). پیشرفت‌های علمی در قرون هجده تا بیست که برای بشر احساس ناوابستگی به دستورات دینی مبتنی بر فرامین الهی را بوجود آورده بود، به تخریب طبیعت و محیط زیست انجامید. بشر رفته رفته به این دخالت‌های بی قید و بند در طبیعت بدبین شده است. کشفیات علمی و پیشرفت‌های تکنیکی بجای رفاه، نگرانی و زحمت ایجاد نموده است. تنها راه خلاصی در این قرن بازگشت به دین و راهنمایی‌های آن است. تمامی شواهد نشان از چنین توجهی دارد.

پی‌نوشت‌ها:

1. این مقاله اولین بار در مجله‌ی پژوهش‌های فلسفی - کلامی، سال پنجم، شماره‌ی اول و دوم (پاییز و زمستان 1382) صفحات 65 تا 74 منتشر شده است.
2.‌هال به رغم ذکر دوران تحول شگرف علمی در دوران اسلامی در منبع پیشین طی یک فصل از ذکر آن در کنار سایر دوران‌ها در دسته بندی خود اجتناب کرده است.
3. آیه‌ی 27 سوره حدید، ... وَ رَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ... که بر طرد رهبانیه مسیحی از دیدگاه قرآن ناظر است.
4. روایاتی همچون: «اطلبوا العلم ولو بالصین» و یا «طلب العلم فریضه علی کل مسلم و مسلمه» تأییدی بر این نگاه است.

منابع :
بار بور، یان جی. (1362). علم و دین، ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
کاپالدی، نیکلاس، (1377). فلسفه‌ی علم، ترجمه‌ی علی حقی، تهران: انتشارات سروش.
گریفین، دیوید ری. (1381). خدا و دین در جهان پسامدرن، ترجمه‌ی حمیدرضا آیت اللهی، تهران: آفتاب توسعه.
نصیر، سیدحسین، (1379). نیاز به علم مقدس، ترجمه‌ی حسن میانداری، قم: مؤسسه فرهنگی طه.
هال، ال دبلیو اچ. (1363). تاریخ و فلسفه‌ی علم، ترجمه‌ی عبدالحسین آذرنگ، تهران: انتشارات سروش.
Galileo, (1960." The Essayer" , in The Controversy on the comets of)
1618, trans. By S. Drake and C.D. O’Malley, Philadelphia: University of Pennsylvania Press, 1960, 183-4.
Lonergan, Bernard. (1970). Insight: A Study of Human Understanding, New York: Philosophical Laibrary.
Nasr, Seyyed Hossein, (1996). Religion and the Order of Nature, New York, NY Publisher,
Whitehead, Alfred North. (1925). Science and the Modern World, New York: The Macmillan Company.

منبع مقاله :
آیت اللهی، حمیدرضا؛ (1392)، سنجه‌هایی در دین‌پژوهی معاصر، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط