بررسی انتقاداتِ مک‌گراث به دیدگاه‌های داوکینز

پروفسور آلیستر مک‌گراث استاد الهیات تاریخی دانشگاه آکسفورد و دستیار پژوهشی ارشد در کالج هریس منچستر است. وی ابتدا در رشته‌ی شیمی تحصیل کرده و قبل از تحصیل الهیات نظام‌مند، تحقیقاتی در زمینه‌ی
دوشنبه، 21 فروردين 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
بررسی انتقاداتِ مک‌گراث به دیدگاه‌های داوکینز
 بررسی انتقاداتِ مک‌گراث به دیدگاه‌های داوکینز

نویسنده: حمیدرضا آیت اللهی

 

پروفسور آلیستر مک‌گراث (1) استاد الهیات تاریخی دانشگاه آکسفورد و دستیار پژوهشی ارشد در کالج هریس منچستر است. وی ابتدا در رشته‌ی شیمی تحصیل کرده و قبل از تحصیل الهیات نظام‌مند، تحقیقاتی در زمینه‌ی بیوفیزیک مولکولی در دانشگاه آکسفورد به انجام رسانده است. خود وی عنوان می‌کند که:
من یک ملحد بودم. در سال 1953 در ایرلند شمالی متولد شدم. ابتدا گمان می‌کردم که خدا یک توهّم بچه‌گانه است که برای پیرها، شیادان مذهبی و کسانی که از نظر هوشی ضعیف هستند، مناسب است. علوم طبیعی که در دوران دبیرستان مطالعه کرده بودم، مرا به این نتیجه رسانده بودند که میان الحاد (2) و علوم طبیعی رابطه‌ی مستقیمی وجود دارد و همین امر باعث شده بود که دین را به بوته‌ی نقد بکشم. در سال 1971 در دانشگاه آکسفورد با مطالعه‌ی بیوفیزیک مولکولی، هیجان بیشتری برای پژوهش عالم طبیعت یافتم. با وجود شادی و شور فراوانی که برای مطالعه‌ی علوم طبیعی داشتم، به فکر باز‌اندیشی و تجدیدنظر در تفکرات الحادی‌ام افتادم. برای هیچکس آسان نیست که عقاید محوری‌اش را در معرض نقد قرار دهد. دلیل من برای اینکار وقوف به این امر بود که مطالب به روشنی و وضوحی که من فکر می‌کردم، نبودند. من این مرحله را بحران ایمان (3) می‌نامم. رفته‌رفته فهمیدم که دلایل مکاتب الحادی، قابل قبول نیستند. دلایلی که زمانی روشن، قاطع و قانع کننده به نظر می‌رسیدند، برایم به دلایلی مبتنی بر دور باطل تبدیل شدند. فرصت صحبت با مسیحیان درباره‌ی ایمان‌شان، برای من آشکار کرد که درباره‌ی مسیحیت کم می‌دانم و همان‌ها را هم از توضیحات نه چندان درست منتقدان جنجالی مسیحیت مثل برتراند راسل و کارل مارکس اخذ کرده بودم. ارتباط قطعی‌ای که من میان علوم طبیعی و الحاد می‌دیدم ارتباطی احمقانه و جاهلانه بود. پس از گرویدن به مسیحیت، به بررسی جدایی نظام‌مند علوم طبیعی و الحاد پرداخته و با بررسی هرچه بیشتر، علوم طبیعی را از چشم‌انداز مسیحیت دیدم. در سال 1977 در حال مطالعه‌ی بیوفیزیک مولکولی در آکسفورد اولین کتاب ریچارد داوکینز (4) جانورشناس ممتاز آکسفورد با عنوان ژن خودخواه (5) را دیدم. با وجود توانایی بالای وی در بیان مفاهیم مشکل، نکته‌ای که که در آن یافتم، الحاد کم‌عمق و سطحی نگرانه‌ی آن بود که با بر چسبی روشنفکرانه به زیست‌شناسی او اضافه شده بود، و نه با استدلال‌های واضح و یقینی. داوکینز، هم اکنون به متفکر پیشتاز تشکیلات الحادی بریتانیا و یکی از صریح‌ترین منتقدان دین مسیحیت تبدیل شده است. کیفیت تقریرات و جسارت نثرش از او حریفی اجتناب ناپذیر برای مدافعه گران (6) مسیحی ساخته است (McGrath, 2007, p1-6).
مک‌گراث در این مقاله رویکرد داوکینز به مسئله‌ی دین و علم را مطرح کرده و ارتباط میان علوم طبیعی و الحاد را به چالش کشیده و مهم‌ترین عناصر نقد الحادی مسیحیت را مطرح کرده و به آن‌ها جواب داده است. البته این نقدها با طول و تفصیل بیشتری در کتاب وی تحت عنوان "خدای داوکینز" (7) بیان شده‌اند (Mc Grath, 2004, pp. 31-2).

نقدهای داوکینز به مسیحیت و پاسخ‌های مک‌گراث به این انتقادات

1) علم خدا را حذف کرده است

به نظر داوکینز علم و نظریه‌ی تکامل داروین (8) اعتقاد به خدا را به غیرممکن ساخته است. قبل از داروین، جهان امری تلقی می‌شد که توسط خدا طراحی شده اما پس از او تنها «توهم طرح» مطرح می‌شود. جهان داروینی هیچ هدفی ندارد و نمی‌توان آن را به صورت «خیر» یا «شر» توصیف کرد. چیزی نیست جز بی تفاوتی بی امان کور. وی داروینیسم را یک نظریه‌ی زیست شناختی نمی‌داند بلکه آن را یک جهان بینی می‌داند. داروین به خصوص و علم به طور عموم ما را به سمت الحاد سوق می‌دهند (Dawkins, 1995, p.133).
مک‌گراث در پاسخ عنوان می‌کند که معروف است که روش علمی قادر به قضاوت در مورد فرضیه‌ی خدا، خواه مثبت و خواه منفی، نیست. آنان که باور دارند وجود خدا را ثابت یا رد می‌کنند، از روش علمی فراتر از محدودیت‌های قانونی‌اش استفاده می‌کنند و آن را بی اعتبار می‌کنند.
برخی از زیست شناسان سرشناس مانند فرانسیس اس کالینز (9)، سرپرست پروژه‌ی تعیین ژنوم انسانی، معتقد است که علوم طبیعی ایمان را تأیید می‌کنند (Mc Grath, 2007, pp.23-37).
اما زیست شناس تکاملی، استفن جی گلد (10) تعبیرهای سلبی درباره‌ی ایمان را رد می‌کند و معتقد است که ایمان را به هیچ نحوی نمی‌توان اثبات کرد؛ اگر قرار است پرسش از وجود خداوند حل شود بهتر است بر پایه و اساس‌های دیگری حل شود. محدودیت‌های دینی روش علمی، در زمان خود داروین هم به خوبی درک شده بود و این نظر جدیدی نیست. این نکته در نوشته‌های تی. اچ. ‌هاکسلی (11) هم بیان شده است. گلد در سال 1992 مقاله‌ای در مجله‌ی علمی آمریکایی (12) عنوان کرد که علم به وسیله‌ی روش‌های قانونی‌اش نمی‌تواند در مورد خدا قضاوت کند و داروینیسم هیچ ارتباطی با وجود یا ماهیت خدا ندارد. وی معتقد است که زیست شناسان تکاملی هم می‌توانند ملحد باشند و هم موحد. وی همچنین می‌گوید جی. جی. سیمپسون (13) که یک اومانیست لاادری گراست و مسیحی ارتدکس روسی، تئودوسیوس دوبژانسکی (14) هم در نوشته‌های‌شان این نکته را تأیید کرده‌اند (Gould. 1992, pp.118-127). مک گراث عنوان می‌کند که داوکینز داروینیسم را آزادراهی خردمندانه به سوی الحاد می‌داند اما این خط سیر خردمندانه مستقیماً به لاادری‌گرایی می‌رسد. داوکینز فاصله‌ی منطقی بین داروینیسم و الحاد را با لفّاظی و سخن پراکنی پر می‌کند نه با سند و مدرک. اگر قرار باشد نتایج قطعی حاصل شود، باید بر پایه و اساس دیگری باشد و هرکس خلاف این را بگوید باید دلیل داشته باشد (Mc Grath, 2007, p. 8-10).

ارزیابی:

اگرچه مک‌گراث به درستی فقدان دلیل و شواهد را در آثار داوکینز نشان داده است و استفاده‌ی نابجای او را از لفاظی و سخن‌پردازی نشان داده است، اما مناسب بود که علت چنین برداشتی را در اندیشه‌ی داوکینز و پذیرندگان سخنش نشان می‌داد. درست است که بسیاری دانشمندان استنباط نتایج الحادی از تئوری داروین را قبول ندارند، اما باید بررسی کرد چه شده است که بسیاری مردمان، مخصوصاً عوام، برداشت داوکینز را قبول می‌کنند. واقعیت این است که فرضیه‌ی داروین سه نگرش دینی را تهدید نموده است: برهان نظم در تقریر ویلیام پیلی (15) از آن، نظریه‌ی خلقت در اندیشه‌ی مسیحی و نحوه‌ی حضور و تدبیر الهی در عالم تجربی. بدیهی است کسانی که تنها راه اثبات خداوند را از طریق بیان عامیانه‌ی برهان نظم می‌دانند، در قبال توجیه تکاملی از نظم در عالم، آماده‌ی برداشت الحادی از تکامل داروینی هستند. این ضعف به آنان که در فضای الهیات طبیعی، از خدایی رخنه‌پوش جانب‌داری کرده و می‌کنند برمی‌گردد؛ چرا که آنان به شدت در قبال نظریه‌ی تکاملی آسیب پذیر هستند.
همچنین برداشت برخی از علوم از خداوند که او مانند فاعلی بالقصد در عمل مباشری و مقطعی در عالم حضور می‌دهند و فعل خداوند را با اراده‌ی گزافی او تحلیل می‌کنند، در مقابلِ نظریه‌ی تکامل دچار مشکلات بسیاری می‌گردد و آن را از اساس با نگرش دینی خود متضاد می‌یابند. این افراد حتی باورهای علمی را که تحولات عالم را بر اساس قوانین ثابت فیزیکی تبیین می‌کند، تهدیدی برای حضور و تدبیر الهی - آن هم به صورت گزافی - می‌دانند. تحلیل آموزه‌ی خلقت در مسیحیت که به صورت فوق بیان شود با نظریه‌ی داروین تعارض می‌یابد.
به نظر می‌رسد که مک‌گراث علاوه بر سستی دلایل داوکینز باید بخشی از نقد را متوجه برداشت‌های ناقص و نامتجانس از خداوند می‌کرد. در صورتی که تلقی صحیحی از خداوند و فعل او در عالم ارائه گردد، یقیناً تبلیغات داوکینزی جایی برای سست نمودن اعتقادات مردم نخواهد یافت. حال اینکه چرا این چنین تلقی‌های ناقصی از خداوند وجود دارد، خود مسئله‌ی دیگری است که باید در جای خود بررسی شود.

2) ایمان و عقیده مانع از پرداختن به دلیل و سند می‌شود

داوکینز معتقد است که مسیحیت بر ایمان تأکید می‌کند و این تأکید به معنای عقب نشینی از دلیل و مدرک برای تأیید ایمان است. یکی از اعتقادات اصلی داوکینز که تا حد کسالت‌آوری در نوشته‌هایش تکرار شده، این است که «ایمان حقیقتی کور است؛ در غیاب دلیل و حتی با وجود مدرک و دلیل». وی ایمان را نوعی بیماری روانی، یکی از شیاطین بزرگ جهان و مثل ویروس آبله می‌داند؛ با این تفاوت که ویروس دین در قبال ریشه‌کن شدن بسیار مقاوم تر است (Dawkins, 1989, p:198).
مک‌گراث می‌گوید زمانی که خودم یک ملحد بودم دلایل داوکینز را قطعی می‌شمرد و بی تردید مانند او می‌اندیشیدم اما پس از گرویدن به مسیحیت نظرم کاملاً عوض شده است (Mc Grath , 2004, p:34-39). داوکینز به ما می‌گوید ایمان یعنی حقیقتی کور در غیاب دلیل و حتی با وجود دلیل. اما چه کسی این تعریف مضحک از ایمان را می‌پذیرد؟ چه دلیلی وجود دارد که نشان دهد این همان تعریف مردم متدین از ایمان است؟ داوکینز حتی تعریفی از یک نویسنده‌ی دینی در مورد ایمان ارائه نمی‌کند تا این تعریف بسیار نامعقول را که در آن ایمان مثل دلقک بازی روشن فکرانه‌ای ارائه شده، اثبات کند. مک‌گراث این نظر را قبول ندارد و می‌گوید هنوز اندیشمندی را ندیده است که از این تعریف دفاع کند. این تعریف داوکینز است که آن را در ذهنش طرح‌ریزی کرده و به نحوی آن را مطرح کرده که گویی خصوصیات کسانی است که او آرزو داشته آنان را سرزنش کند. داوکینز نظریه‌ی ویلیام پیلی (16) در مورد برهان نظم و وجود ناظمی برای عالم را اشتباه دانسته و آن را رد می‌کند.
دبلیو. اچ. گریفیث توماس (17) (1924-1861) تعریفی از ایمان ارائه داده است که نمونه‌ی یک سنت مسیحی دیرپاست. وی می‌گوید: «ایمان بر تمام طبیعت انسان تأثیر می‌گذارد، براساس دلیل مناسب با اعتقاد ذهن و فکر شروع می‌شود، با اطمینان قلب و احساسات بر اساس اعتقاد ادامه پیدا می‌کند، در توافق میل و اراده به اوج کمال می‌رسد و نتایج آن در رفتار ظاهر می‌شود» (Griffith, 1930, p:xviii). مک گراث وظیفه‌ی داوکینز را ارائه‌ی استدلال و دلایلی می‌داند که نشان دهد تعریف نادرست و بی معنی وی از ایمان، خصوصیت مسیحیت است (Mc Grath, 2007, p.18). داوکینز پس از مطرح کردن یک تعریف سطحی از ایمان، تلاش می‌کند آن را نقش بر زمین کند (مغالطه‌ی پهلوان پنبه) و می‌گوید ایمان بچه گانه است و فقط برای پرکردن ذهن بچه‌های کم سن و احساساتی خوب است؛ در عین حال امری نامشروع و غیراخلاقی است که از لحاظ فکری و عقلی برای بزرگسالان مضحک است. اعتقاد به خدا مثل اعتقاد به بابانوئل است، وقتی بزرگ می‌شویم آن را کنار می‌گذاریم (Dawkins, 1995, p:45). مک‌گراث بیان می‌کند که:
این استدلال به همان اندازه که ناشیانه و ضعیف است، غیر قابل قبول هم هست و مثل استدلال یک بچه مدرسه‌ای است که از مباحثه ث بزرگان سردرآورده است. هیچ سند تجربی جدی درباره‌ی اینکه مردم اعتقاد به خدا را مثل اعتقاد به بابانوئل بدانند وجود ندارد. من در شش سالگی اعتقادم به بابانوئل را از دست دادم و در هیجده سالگی به وجود خدا پی بردم. همان‌طور که در کتابم با عنوان «سپیده دم الحاد» (18) این نکته را خاطر نشان کرده‌ام، بسیاری از مردم در بزرگسالی به خدا ایمان می‌آورند و هنوز کسی را ندیده‌ام که در بزرگسالی به بابانوئل اعتقاد داشته باشد. استدلال داوکینز به قیاس واقعی میان خدا و بابانوئل نیاز دارد، اما چنین ارتباطی میان این دو وجود ندارد و مردم اعتقاد به خدا را در زمره‌ی اعتقادات بچه‌گانه به شمار نمی‌آورند. این ادعا سردرگمی درباره‌ی نتیجه و پیش‌فرض یک استدلال است. از وجوه جالب تر الحاد داوکینز، احتمالی است که از آن با قطعیت و حتمیت صحبت می‌کند (Mc Grath, 2004, pp:23-45).
ریچارد فینمن (19) (1988-1918) که جایزه‌ی نوبل فیزیک را در سال 1965 به خاطر کار بر روی الکترودینامیک کوانتومی گرفت، می‌گوید: «علم شامل گزاره‌هایی با درجات مختلفی از اطمینان است، برخی از این گزاره‌ها نامطمئن‌اند، برخی تقریباً مطمئن‌اند اما هیچ کدام به طور حتم مطمئن نیستند» (Mc Grath, 2007, p20).

ارزیابی:

در اینجا نیز داوکینز با برداشت‌های خاصی از دین به این وسوسه افتاده است که ایمان را مانع درک استدلال بداند. به نظر می‌رسد آنچه که پیش‌فرض داوکینز را برای این نتیجه‌گیری‌اش فراهم نموده است نه برداشت عقلی از خداوند بلکه برخی آموزه‌های مسیحی بوده است. باورداشت‌هایی همچون گناه اولیه، تجسد، زندگی فدیه‌وار مسیح و غیره در آموزه‌های مسیحی قابل استدلال نیست و شواهدی نیز برای آن‌ها نمی‌توان ارائه نمود. در چنین حالتی تنها راه رسوخ این اعتقادات نه دلیل که همان ایمان کور است. این ایمان نیز طی خطابه‌ها و تلقین‌های طولانی برای یک مسیحی حاصل می‌شود. جای تعجب نیست که تغییر دین به مسیحیت در فرآیندی طولانی و در سایه‌ی ایجاد باور از طریق خطابه‌های متعدد حاصل می‌شود، برخلاف اسلام که فقط ذکر شهادتین برای گرویدن به اسلام کافی است.
دکارت، بزرگ‌ترین فیلسوف عقل‌گرای دوران جدید غربی، با اینکه کتاب اصلی‌اش را برای اثبات خداوند و بقای نفس پس از مرگ می‌نویسد و سعی می‌کند دلایل بسیار محکمی برای اثبات وجود خداوند ارائه کند اما در اصل 25 کتاب اصول فلسفه وقتی به باورداشت‌هایی همچون تجسد، عشاء ربانی و تثلیث می‌رسد، راه عقل را بر این اعتقادات می‌بندد و تبعیت از کلیسا و تابعیت از ایمان را (که ایمانی کور است) تنها راه وصول به این باورها می‌داند. مک‌گراث بجای پاسخ به داوکینز در خصوص این نوع آموزه‌ها به آموزه‌هایی اشاره دارد که از نظر بسیاری فیلسوفان از طریق عقل بشری نیز می‌توان به آن‌ها رسید.

3) خدا ویروس ذهن است

داوکینز بر این باور است که تصور خدا یک بیماری کشنده‌ی پیش‌رونده است که اذهان سالم را مورد هجوم قرار داده و آن‌ها را عفونی می‌کند. اعتقاد به خدا بر اساس مبانی عقلانی و مستدل به وجود نیامده بلکه نتیجه‌ی آلوده‌شدن ذهن به یک ویروس مهاجم است، مثل ویروس‌هایی که باعث آشوب و بی نظمی در شبکه‌ی کامپیوتر می‌شوند (Dawkins, 2003, p.121). مک‌گراث خاطر نشان می‌سازد که هیچ مدرک قابل مشاهده‌ای دال بر اینکه عقاید مثل ویروس‌اند یا مثل ویروس‌ها گسترش می‌یابند، یافت نشده است. بی معنی است که درباره‌ی نوعی ویروس به عنوان خیر و درباره‌ی نوعی دیگر به عنوان شر صحبت کنیم. اگر عقاید با ویروس‌ها مقایسه شوند به راحتی نمی‌توان آن را به عنوان خوب و بد حتی درست و غلط توصیف کرد. این نکته ما را به این نتیجه می‌رساند که عقاید باید بر اساس میزان توفیق‌شان در تکثیر و پراکندگی یا میزان موفقیت‌شان در انتشار و میزان بقاء و عمرشان سنجیده شوند. علوم طبیعی را می‌توان بر اساس الحاد یا توحید توصیف کرد ولی هیچ کدام از این توصیفات اقتضای نفس علوم طبیعی نیست. اگر تمامی عقاید در حکم ویروس باشند، ایجاد تمایز میان کفر و اعتقاد به خدا بر پایه‌های علمی غیرممکن می‌شود (Mc Grath, 2000, pp.37-38).
مک‌گراث به سه نکته‌ی کلی در خصوص مطالب گفته شده اشاره می‌کند:
1) ویروس‌های واقعی قابل مشاهده هستند، اما ویروس‌های فرهنگی یا دینی داوکینز فقط فرضیه هستند و برای وجود آن‌ها هیچ دلیل قابل مشاهده‌ای وجود ندارد.
2) هیچ دلیل تجربی‌ای وجود ندارد که نشان دهد عقاید مثل ویروس هستند. ممکن است عقاید به شیوه‌ای عمل کنند که از جنبه‌های خاصی به نظر برسد مانند ویروس هستند اما میان قیاس و همسانی فاصله‌ی زیادی هست و همان طور که تاریخ علم به تلخی نشان می‌دهد، بیشتر کوره راه‌های غلط در علم نتیجه‌ی تمثیل‌هایی است که اشتباهاً همسان فرض شده‌اند.
3) شعار «خدا به مثابه ویروس» برای الحاد نتیجه بخش نیست. البته داوکینز از پذیرش این مسئله سر باز می‌زند و الحاد را نتیجه‌ی محتوم روش علمی به حساب می‌آورد. اما همان گونه که در مباحث گذشته گفته شد، علوم طبیعی می‌توانند به طور الحادی و یا توحیدی توصیف شوند اما آن‌ها به خودی خود، الحادی یا توحیدی نیستند (Mc Grath, 2007. p.21-23).

ارزیابی:

داوکینز در این برداشت منفی خویش از دین بجای پرداختن به رد دلایل خداباورانه به علت اعتقاد به خدا اشاره می‌کند. گویی وی در مقابل این پرسش قرار گرفته است که اگر اعتقاد به خداوند ناموجه است پس چرا بسیاری از مردم این باور را صحیح می‌دانند و او درصدد است تا وجهی سلبی برای توجیه خیل انبوه دینداران بیاورد. این مسیر همان راهی است که مارکس، فویرباخ، فروید و اگوست کنت پیمودند تا به نحوی علت باور به خدا را به عوامل انحرافی استناد دهند و در نتیجه آن را از میان به در کنند. مارکس نیز دین را افیون توده‌ها می‌دانست؛ چرا که برخی از باورهای دینی بجای ارائه‌ی راه حلی برای توده‌های ستم کشیده حتی آنان را بر اساس برخی آموزه‌های دینی از احقاق حق خود نیز دور می‌سازد. گویی همچون مُسکّنی است که آنان را در قبال درد ستم آرام کرده و در نتیجه، آنان درست از مبارزه برای احقاق حق خود بازمی‌دارند. گرچه این برداشت مارکس یا داوکینز در بسیاری موارد برعکس است و در برخی موارد، ادیان خود بر آشوبنده‌ی روح حق خواهی معتقدان‌شان شده‌اند، اما برخی باورهای غلط نیز در برخی شرایط همان نقش افیون را برای توده‌ها بازی کرده است. برخی توده‌ها در اعتقاد به قضا و قدر، راه جبرباورانه را پیش گرفتند، در نتیجه هرگونه ستمی را که بر آنان اعمال می‌گردید قضا و قدر محتوم خویش و مبارزه علیه ستم را عصیان علیه خواست خدا می‌دانستند؛ از این رو پذیرای ستم شده و آرامش کاذب پیدا می‌کردند و دست از مبارزه با ستم برمی‌داشتند. لذا مک گراث نه تنها باید با این القای داوکینز مقابله کند بلکه باید عوامل و شرایطی را نیز که واقعاً برخی را خیال‌پردازانه و بیمارگونه به باور دینی کشانده است، نقد نماید، چرا که در صورت درست شدن آن تلقی‌های منحرفانه از دین نه تنها جایی برای داوکینز باقی نمی‌گذارد بلکه آسیب‌های جدی را که دین از این خرافه‌پردازی‌ها دیده است بر ملا می‌کند.

4) دین چیز بدی است

داوکینز اعتقاد دارد که دین به خودی خود چیز بدی است که به چیزهای بد دیگری رهنمون می‌شود. دین شر است چون ایمان باعث پرهیز هر انسانی از وظیفه‌ی تکفر می‌شود. مک‌گراث با بیان این نکته که نقطه نظر داوکینز قابل تردید است می‌گوید باور وی در مقابل دلایل و شواهد دوام نمی‌آورد. گرچه زمانی متداول بود که به پیروی از زیگموند فروید دین را نوعی آسیب و کج‌اندیشی بدانیم، اما این تلقی اکنون در مقابل آن شواهد تجربی که نشان می‌دهد رویکردهای بسیاری به ادیان حقیقتاً می‌توانند برای فرد خوب و مفید باشند، رو به فراموشی می‌رود. البته این دلایل و شواهد به ما اجازه نمی‌دهند که نتیجه بگیریم خدا وجود دارد بلکه یکی از ستون‌های اصلی نهضت الحاد را - مبنی بر اینکه «دین برای تو بد است» - تضعیف می‌کند (Koenig and Cohen, 2001, p.101).
در سال 2001 بررسی صد پژوهش بر پایه‌ی سند و مدرک برای بررسی فراگیر ارتباط میان دین و خیر بشر موارد زیر را نشان داد:
- 79 درصد از آن‌ها رابطه‌ی مثبتی میان دین و خیر بشر اعلان کردند.
- 13 درصد از آن‌ها هیچ پیوند معنی‌داری میان دین و خیر بشر نیافتند.
- 1 درصد از آن‌ها ارتباط منفی میان دین و خیر بشر گزارش کردند.
(Miller and Thoreson, 2003. pp.24-35)
کل جهان‌بینی داوکینز براساس ارتباط منفی میان دین و خیر بشر بر همان 1 درصد از نتیجه‌ی این پژوهش تجربی استوار است. این مسئله حداقل یک نکته را کاملاً روشن ساخته است و آن اینکه ما می‌توانیم فقط در سایه‌ی دلایلی علمی ادعایی را مطرح کنیم نه با تعصبات شخصی. به نظر می‌رسد همه‌ی دنیای داوکینز بر این فرض محوری شکل گرفته که «ایمان برای تو بد است»؛ نظری که در مقابل شواهد تجربی تاب مقاومت ندارد (Mc Grath, 2007, pp.26-27).

ارزیابی:

آمارهای ارائه شده توسط مک‌گراث و دیگران به خوبی تمایل بسیاری را به دین برملا می‌سازد و نشان می‌دهد که از نظر اکثریتِ قابل توجهی از مردم، دین نه تنها بد نیست بلکه آنان دین را ضرورت زندگی خود می‌دانند. اما مسئله در اینجا این است که تلقی داوکینز از خوب و بد دچار مشکلاتی است. اگر کسی آزادی بهره‌مندی از لذایذ دنیا را خوب بداند، یقیناً برخی از محدودیت‌های تعالی بخش دین را بد خواهد دانست. در اینجا مشکل از آنجا بر می‌خیزد که ملاک‌های داوکینز و مک‌گراث از خوب و بد تفاوت عمده‌ای با هم دارند و هر دو نیز شاید با برخی برداشت‌های اسلامی تفاوت‌هایی داشته باشند. داوکینز باید توافقی برای معنای خوب و بد به دست آورد تا بتوان در خصوص صحت و یا عدم صحت ادعایش قضاوت نمود. از آنجا که در ابتدای امر بسیاری از مردم به صورت «هدونیستی» با خوب و بد برخورد می‌کنند و مدرنیته نیز این را باور عام نموده است؛ لذا با ملاک التذاذ بی محدودیت به عنوان خوب، دین در نظر سطحی لذت‌طلبان در زمره‌ی امور بد قرار خواهد گرفت.

نتیجه‌گیری

در این مقاله داوکینز با بیان چهار نکته، مسیحیت را نقد کرده و عنوان می‌دارد که علوم طبیعی ما را به الحاد می‌رسانند. وی با تمسک به ماتریالیسم علمی به تعارض میان علم و دین قائل است و می‌توان با قطعیت گفت که وی خدا و دین را از زندگی بشر حذف کرده و تنها به علم و روش علمی پایبند است. رابطه‌ای که وی میان علوم طبیعی و الحاد می‌بیند، تعمیم غیرمجاز روش علمی است که در جامعه‌ی علمی قابل اهمیت نیست (p.24). آقای پیتر مداوار (20) که چند سال پیش جایزه‌ی نوبل پزشکی را گرفته می‌گوید: «وجود محدودیت در علم، با عدم توانایی‌اش در پاسخ‌گویی به سؤالاتی نظیرِ چگونه هر چیزی در زندگی شروع می‌شود؟ و ما برای چه اینجا هستیم؟ مشخص می‌شود» (Medawar, p.31 1979). شروع خرد علمی، فهم آگاهانه و حاکی از احترام نسبت به محدودیت‌های آن است. علوم طبیعی الحادی یا توحیدی نیستند بلکه قابل تفسیر به شیوه‌های توحیدی، لاادری‌گرایانه و الحادی هستند. مناقشه میان الحاد و توحید نمی‌تواند بر پایه‌ی علوم طبیعی باشد. داوکینز یکی از راه‌های خوانش طبیعت را نشان داده است که همان روش علمی و تکاملی است. اما راه‌های دیگری هم برای خوانش طبیعت موجود است و آن راهی است که مک‌گراث آن را چنین توصیف می‌کند (Mc Grath, 2007, p. 25): «راهی که سال‌ها قبل یافته‌ام و آن را به لحاظ فکری، محکم و به لحاظ معنوی، غنی و پرمایه می‌دانم؛ آن راه این است که: آسمان‌های باشکوه خداوند را فریاد می‌کنند و طبیعت، صنعت دستان او را (مزامیر داوود، 1:19)».
اما بر اساس ارزیابی‌هایی که از سخنان مک گراث و داوکینز به عمل آمد، باید این موضوع را نیز اضافه نمود که برخی جلوه‌های نامأنوس و خرافی از دین به همراه بعضی آموزه‌های مسئله‌دار دینی در برخی موارد گفته‌ی داوکینز را تأیید می‌کنند. درست است که مک‌گراث به خوبی نقدهای درستی بر ادعاهای کلی و بدون شواهد علمی داوکینز وارد کرده است، ولی به نظر می‌رسد ادعاهای داوکینز می‌تواند برای خرافه‌زدایی از دین مفید باشد. همچنین با نگاهی عمیق‌تر به نظام ارزشی این دو متفکر دیده می‌شود که برخی تفاوت‌های مبنایی بین نظام‌های ارزشی موجب قضاوت‌های نابجای داوکینز شده است که برای ارزیابی قضاوت این دو باید از پیش به توافقی در زمینه‌ی این نظام‌ها دست یافت تا امکان تحری حقیقت باشد. (21)
* این مقاله اولین بار در فصلنامه علمی - پژوهشی فلسفه دین، سال ششم، شماره اول، بهار 1388 با همراهی خانم فاطمه احمدی منتشر شده است.

پی‌نوشت‌ها:

1. Alister McGrath
2. atheisim
3. crisis af faith
4. Richard Dawkins
5. The Selfish Gene
6. apologists
7. Dawkins" God
8. Darwinian evolutionary theory
9. Fransis S. Callins
10. Stephen Jay. Gould
11. T. H. Huxley
12. Scientific American
13. G.G. Simpson
14. Theodosius Dobzhansky
15. William Paley
16. William Paley
17. W. H Griffith Thomas
18. The Twilight of Atheism
19. Richard Feynman
20. Peter Medawar

منابع :
Dawkins, R. (1989). The Selfish Gene. 2nd edn. Oxford University Press.
....... (1995). River Out of Eden: A Darwinian View of Life
London: Phoenix
....... (2003).A Devil’s Chaplain, London: Weiden field
Nicolson
Gould, S. J. (1992). “ Impeachinf a Self- Appointed Judge ”, Scientific American Journal.
Griffiths Thomas, W. H. (1930). The Principles of Theology. London: Longmans, Green & Go Koenig. H. G., and Cohen, H. J. (2001). The Link between Religion and Health: Psychoneuro Immunology and the Faith Factor, Oxford: Oxford University Press McGrath, Alister. (2004). Dawkin’s God: Genes, Memes and the Meaning of Life. Oxford: Blackwell
...... (2003). The Science of God: An Introduction to
Scientific Theology. London: Continunn
..... (2000). The Order of Thing: Exploration in Scientific
Theology. Oxford: Blackwell
..... (2004). TheTwilight of Atheism: The Rise and Fall of
Disbelief in the Modern World. Blackwell
...... (2007). The Dawkin’s Delusion? Atheist
Fundamentalism and the Denial of the Divine. London: SPCK
....... (1 April 2007). “Has Science Killed God? ” froid
http://www.edmunds.com.ac.uk/faraday/ papers, phd Medawar, P. (1979). Advice to a Young Scientist, London: Harper and
Row; The Limits of Science, Oxford: Oxford University Press Miller, W. R., and Theoreson, C. E. (2003). “Spirituality, Religion and Health: An Emerging Research field”, American Psychologist Oxford: Oxford University Press.

منبع مقاله :
آیت اللهی، حمیدرضا؛ (1392)، سنجه‌هایی در دین‌پژوهی معاصر، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط