نویسنده: عباس كوثری
جوهری مینویسد: «بشرة» و «بشر» ظاهر پوست انسان است و بشرهی زمین گیاهان نمایان شده بر آن است. (1) جمع بَشرَه، بشر است مثل قصبه و قصب. سپس بر انسان در مفرد و جمع اطلاق شده است. (2) چون پوست انسان نمایان و آشكار است، برخلاف حیواناتی كه پوست آنها از پشم و مو و كرك پوشانده شده است، بر انسان كلمه بشر اطلاق شده است. در قرآن هر جا مقصود از انسان، جثه و بدن ظاهری بوده، از كلمه بشر استفاده شده است. (3)
ابن فارس معتقد است معنای اصلی بشر موجودی است كه با حسن و جمال ظهور یابد و از این رو به انسان بشر گفته شده كه نمایان و آشكار است، (4) چنان كه اطلاق لفظ انسان بر این اساس است كه افراد به یكدیگر انس میگیرند و به همین دلیل است كه گفته شده الانسان مدنی بالطبع یا از این جهت است كه انسان بر وزن افعلان از ماده نسی است و اصل آن «انسیان» بوده و به معنای موجودی است كه عهد الهی را فراموش كرده است. (5)
شیخ طوسی در تفسیر «لواحه للبشر» چهار معنا ذكر میكند: 1. تغییردهنده پوست انسان؛ 2. سوزاننده پوست بدن؛ 3. برگرفته از لوح به معنای ظهور، یعنی جهنم برای تمام مردم آشكار میشود، چنان كه در آیه دیگر فرموده است: «وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرَى » (12): و جهنم برای هر بینندهای آشكار میشود. دلیل بر اینكه مقصود، آشكار شدن جهنم است نه پوست، این است كه قرآن در آیه قبل از آن میفرماید آتش جهنم چیزی را باقی نمیگذارد و نه چیزی را رها میسازد؛ 4. مقصود تغییر پوست به سرخی است؛ زیرا یكی از معانی تلویح تغییر كردن پوست به سرخی است. (13) در هر صورت بشر در آیه - به جز احتمال سوم- به معنای پوست بدن انسان است.
كوثری، عباس، (1394)، فرهنگنامه تحلیلی وجوه و نظائر در قرآن (جلد اول)، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول
ابن فارس معتقد است معنای اصلی بشر موجودی است كه با حسن و جمال ظهور یابد و از این رو به انسان بشر گفته شده كه نمایان و آشكار است، (4) چنان كه اطلاق لفظ انسان بر این اساس است كه افراد به یكدیگر انس میگیرند و به همین دلیل است كه گفته شده الانسان مدنی بالطبع یا از این جهت است كه انسان بر وزن افعلان از ماده نسی است و اصل آن «انسیان» بوده و به معنای موجودی است كه عهد الهی را فراموش كرده است. (5)
كاربردهای بشر در قرآن
1. آدم (علیه السلام)
خداوند متعال میفرماید: «وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ* فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ» (6): به خاطر بیاور هنگامی را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشری را از گل خشكیدهای كه از گل بدبویی گرفته شده میآفرینم؛ هنگامی كه كار آن را به پایان رساندم و در او از روح خود دمیدم، همگی برای او سجده كنید. بنابر قرائن ذكر شده در آیه یعنی آفرینش از گل خشكیده و نیز سجده ملائكه، مقصود از بشر، آدم (علیه السلام) است. همین سان است بشر در آیه 71 سوره ص.2. عموم انسانها
خداوند متعال میفرماید: «وَ مِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ » (7): از نشانههای او این است كه شما را از خاك آفریده است. سپس به ناگاه انسانهایی شدید و در روی زمین گسترش یافتید.3. پوست بدن
خداوند متعال میفرماید: «وَ مَا أَدْرَاکَ مَا سَقَرُ * لاَ تُبْقِی وَ لاَ تَذَرُ *لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ » (8) «لواحه» از ماده لوح به معنای تغییر است (9) و «لوّحه الشمس» یعنی خورشید او را تغییر داد (10) و معنایش این است كه آتش جهنم چهره را تغییر میدهد یا آنكه چهره را سیاه میكند (بدتر از شب سیاه تاریك) (11).شیخ طوسی در تفسیر «لواحه للبشر» چهار معنا ذكر میكند: 1. تغییردهنده پوست انسان؛ 2. سوزاننده پوست بدن؛ 3. برگرفته از لوح به معنای ظهور، یعنی جهنم برای تمام مردم آشكار میشود، چنان كه در آیه دیگر فرموده است: «وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرَى » (12): و جهنم برای هر بینندهای آشكار میشود. دلیل بر اینكه مقصود، آشكار شدن جهنم است نه پوست، این است كه قرآن در آیه قبل از آن میفرماید آتش جهنم چیزی را باقی نمیگذارد و نه چیزی را رها میسازد؛ 4. مقصود تغییر پوست به سرخی است؛ زیرا یكی از معانی تلویح تغییر كردن پوست به سرخی است. (13) در هر صورت بشر در آیه - به جز احتمال سوم- به معنای پوست بدن انسان است.
پینوشتها:
1. اسماعیل جوهری، الصحاح، ج2، ص 590.
2. احمد فیومی، المصباح المنیر، ج1و2، ص49.
3. حسین راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص194.
4. ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج1، ص251.
5. حسین راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص94.
6. حجر: 28-29.
7. روم: 20.
8. مدثر: 27-29.
9. خلیل بن احمد فراهیدی، ترتیب كتاب العین، ج3، ص 8661.
10. حسین راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص75.
11. محمود زمخشری، الكشاف، ج4، ص650.
12. نازعات: 36.
13. محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج10، ص180.
كوثری، عباس، (1394)، فرهنگنامه تحلیلی وجوه و نظائر در قرآن (جلد اول)، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول