ابن فارس معتقد است معنای اصلی بعث همان برانگیختن است و بقیه معانی مجازیاند. (2) راغب نیز مینویسد: «اصل البعث اثارة الشیء و توجیهه»: معنای اصلی بعث برانگیختن و گسیل داشتن است. وی در ادامه آورده است بعث بر دو قسم است: 1. بعث بشری، مثل فرستادن یكی از اشخاص به سوی انجام كار موردنیاز؛ 2. بعث الهی كه خود بر دو قسم است: الف) ایجاد اعیان و اجناس مختلف موجودات از عدم كه مخصوص ذات باری است؛ ب) احیاء مردگان كه گاه بعضی از اولیای الهی همانند عیسی (علیه السلام) به اذن خداوند میتوانند این كار را انجام دهند. (3)
كاربردهای بعث در قرآن
1. فرستادن
كلمه بعث در آیات مختلفی از قرآن كریم به معنای فرستادن آمده است كه كاربردهای مصداقی آن به شرح ذیل است.الف) ارسال پیامبران به صورت عام
خداوند متعال میفرماید: «کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ ... » (4). مردم در آغاز یك دسته بودند. پس از آنكه اختلاف در میان آنان پیدا شد خداوند پیامبران را فرستاد تا مردم را بشارت و بیم دهند. بعث به همین معناست در آیه: «وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً ... » (5).ب)ارسال موسی (علیه السلام)
قرآن كریم میفرماید: «ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَى بِآیَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَ مَلَئِهِ ... » (6): سپس به دنبال آنان (پیامبران پیشین) موسی را با آیات خویش به سوی فرعون و اطرافیان او فرستادیم.ج) ارسال یوسف (علیه السلام)
خداوند متعال میفرماید: «وَ لَقَدْ جَاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جَاءَکُمْ بِهِ حَتَّى إِذَا هَلَکَ قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً» (7): پیش از این یوسف (علیه السلام) دلایل روشن برای شما آورد؛ ولی شما همچنان در آنچه او برای شما آورده بود، تردید داشتید تا زمانی كه از دنیا رفت، گفتید: خداوند هرگز بعد از او پیامبری مبعوث نخواهد كرد.د)ارسال محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)
در آیات مختلفی از قرآن، رسالت الهی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) با تعبیر «بعث» آمده است. خداوند در سوره جمعه میفرماید: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ» (8). به گفته بسیاری از مفسران مقصود از «امیین» ملت عرب است و از آن جهت كه افراد با سواد در میان آنان اندك بوده است، به امی نامیده شدهاند. رسول گرامی اسلام برخاسته از ملت عرب بود، بدون آنكه رسالتش مخصوص آنان باشد، بلكه او فرستاده خدا به سوی تمام مردم بود و هیچگونه منافاتی ندارد كه پیامبری در میان افرادی خاص مبعوث به رسالت شود؛ اما گستره رسالت وی تمام انسانها باشد. (9) راغب نیز همین معنا را از فرّاء نقل میكند. (10) مؤلف كشاف مینویسد: امّی منسوب به امت عرب است؛ زیرا در امتها تنها آنان از نوشتن و خواندن بهرهای نداشتند. (11) این احتمال نیز وجود دارد كه امی به ملتی گویند كه كتاب آسمانی بر آنان نازل نشده باشد. (12) در نتیجه معنای آیه چنین است: او كسی است كه در میان جمعیت درس نخوانده است؛ رسولی از خودشان فرستاد كه آیاتش را بر آنان میخوانَد و آنان را تزكیه میكند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت میآموزد و مسلماً پیش از آن در گمراهی آشكاری بودند.به همین معناست بعث در آیه 164 سوره آل عمران و آیهای كه درباره دعای حضرت ابراهیم برای رسالت پیامبر است: «رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» (13). مقصود از «رسولاً» پیامبر خاتم است. از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده است كه فرمود: انا دعوة ابی ابراهیم و بشارة عیسی (علیه السلام): من همان دعای پدرم ابراهیم و بشارت عیسی (علیهما السلام) هستم. (14) دلیل دیگر این است كه این دعای ابراهیم برای فرزندانش بوده كه در مكه و اطراف آن سكنا میگزینند؛ زیرا در آیه قبل فرمود: «رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً». مرجع ضمیر جمع در جمله «وَ اِبْعَثْ فیهِمْ» همین ذریه و فرزندان است و معلوم است كه برای اهل مكه پیامبری با این مشخصه غیر از خاتم الانبیا محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نبوده است. (15) نتیجه آن این است كه آیه بالا رسالت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را با تعبیر «بعث» بیان كرده است.
2. نصب و تعیین زمامدار
قرآن داستان درخواست بنی اسرائیل از پیامبرشان را كه خواستند برای آنان زمامداری تعیین كند، چنین بیان كرده است: «... إِذْ قَالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکاً نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ... » پیامبر آنان در آغاز فرمود: شاید اگر دستور پیكار به شما داده شود، در راه خدا جهاد و پیكار نكنید. گفتند: چگونه ممكن است در راه خدا پیكار نكنیم، در حالی كه از خانهها و فرزندانمان بیرون رانده شدهایم. پس از این سخن بود كه پیامبر بنی اسرائیل برای آنان این پیام را آورد كه «إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً»: خداوند طالوت را برای زمامداری شما تعیین كرده است.آلوسی در معنای «ابعث لنا» مینویسد: برای ما امیری قرار ده. معنای اصلی بعث، فرستادن مبعوث از مكانی است كه در آن قرار دارد، لكن به تناسب متعلقات، معنای آن مختلف میشود. (16) در روح البیان آمده است: پادشاهی را برای ما قرار ده و نصب نما. (17) زمخشری نیز آورده است آنان از پیامبر خویش خواستند برای آنان فرمانده نظامی تعیین كند، همانند كاری كه پیامبر خاتم از تجهیز لشكر و نصب فرمانده انجام میداد. (18) در تفاسیر شیعه همانند مواهب الرّحمن (19) و تفسیر لاهیجی (20) نیز همین معنا ذكر شده است.
از مواردی كه میتوان بعث را به معنای تعیین و نصب دانست، آیه دوازدهم سوره مائده است كه میفرماید: «وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ بَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً... ». لاهیجی ذیل جمله «اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً» مینویسد: امر كردیم موسی را كه دوازده رئیس را از دوازده سبط ایشان برانگیزد تا رئیس قوم خود باشند و در به جا آوردن اوامر الهی و خروج بر جبابره و جهاد با آنان ضامن ایشان باشند. (21)
علامه طباطبایی معتقد است منظور از دوازده نقیب، دوازده رئیس است كه هر یك بر یكی از اسباط دوازده گانه بنی اسرائیل ریاست داشتند و به منزله والیان بودند و همان نسبتی را با بنی اسرائیل داشتند كه اولی الامر و صاحبان فرمان نسبت به این امت دارند. آنان مرجع امور دینی و دنیوی بنی اسرائیل بودند؛ ولی وحی از آسمان نمیگرفتند و شریعتی را تشریع نمیكردند. كار وحی و تشریع فقط بر عهده موسی (علیه السلام) بود. (22)
در برخی از روایات، جانشینان دوازده گانه پیامبر اسلام به نقبای بنی اسرائیل تشبیه شدهاند. در حدیثی از پیامبر نقل شده كه فرمود: «جانشینان بعد از من به تعداد نقبای بنی اسرائیل است. » (23) در نتیجه میتوان گفت مقصود از «بَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً» تعیین و نصب رئیس و فرمانروا برای هر یك از تیرههای دوازدهگانه است. (24)
3. بیدار كردن
در قصه اصحاب كهف و بیدار شدن آنان پس از خواب طولانی، قرآن كریم میفرماید: «ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً» (25). مقصود از كلمه بعث بیدار كردن از خواب است نه زنده كردن (26)؛ به این دلیل كه در آیه قبل میفرماید: «[پرده خواب را] بر گوششان زدیم و سال ها در خواب فرو رفتند. » در نتیجه «بعث» بیدار شدن از همین خواب است. (27) مقصود از «حزبین» دو گروه از اصحاب كهف بودهاند، چنان كه در آیه نوزدهم آمده است: «اینگونه آنان را از خواب بیدار كردیم تا از یكدیگر سؤال كنند. یكی از آنان گفت: چه مدت خوابیدید؟ گفتند: یك روز یا بخشی از یك روز. گفتند: پروردگارتان از مدت خوابتان آگاهتر است. » برخی احتمال دادهاند كه مقصود مؤمنان و كافران بودهاند كه با اطلاع یافتن از قصه اصحاب كهف، درباره آنان دو گروه شدند (28) و معنای آیه این است كه سپس آنان را بیدار كردیم تا بدانیم كدام یك از آن دو گروه مدت خواب خود را بهتر حساب كردهاند. اگر سؤال شود چگونه خداوند دانستن مدت خواب را علت برای نهادن پرده خواب بر گوش اصحاب كهف قرار داده است، جواب این است كه مقصود از «لنعلم»آشكار شدن مدت خواب برای اصحاب كهف یا غیر آنان بوده است وگرنه خداوند به همه چیز آگاه است و فلسفه آگاه شدن آنها به مدت خوابشان این است كه ایمانشان افزون شود و نشانه الهی برای كفار باشد تا درباره زنده شدن دوباره انسانها در قیامت، راه انكار را در پیش نگیرند. (29)به همین معناست بعث در آیه دیگر كه میفرماید: «وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ مَا جَرَحْتُمْ بِالنَّهَارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضَى أَجَلٌ مُسَمًّى... » (30). از دیدگاه مفسران جمله «یبعثكم» به این معناست كه خداوند آنان را در روز از خواب بیدار میكند. ابوالفتوح رازی مینویسد: و بعث از خواب بیدار كردن باشد و اینجا مراد آن است. (31) بیضاوی و علامه طباطبایی مینویسند: از بیداری به «بعث» تعبیر شده تا با صدر آیه كه از خواب به «توفی» تعبیر كرده است، در محاذات و نظام هماهنگ قرار بگیرند. (32)
4. تعیین داور
حل اختلاف بین همسران از اموری است كه اسلام بدان اهمیت داده و برای آن قوانینی خاص مقرر كرده است. قرآن كریم میفرماید: «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِهَا إِنْ یُرِیدَا إِصْلاَحاً یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُمَا إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیماً خَبِیراً» (33): و اگر از جدایی میان آن دو (همسر) بیم داشته باشید، یك داور از خانواده شوهر و یك داور از خانواده زن تعیین كنید. اگر این دو داور تصمیم به اصلاح داشته باشند، خداوند به توافق آنان كمك میكند. همانا خدا دانا و آگاه است.5. تسلط
مفسران بعث را در برخی از آیات به معنای تسلط دانستهاند. خداوند متعال میفرماید: «وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ یَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقَابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ» (34). زمخشری مینویسد: معنای آیه چنین است كه خداوند بر خود حتم كرده است گروهی را تا قیامت بر یهود مسلط كند كه آنان را در عذاب سختی فرو برد. قبل از اسلام یهودیان به مجوس جزیه میپرداختند و بعد از اسلام، پیامبر خاتم بر آنان جزیه مقرر كرد. «لیبعثن» به این معناست كه خداوند تا دامنه قیامت كسی را بر آنان مسلط خواهد ساخت، چنان كه آیه «... بَعَثْنَا عَلَیْکُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ ... » (35) به این معناست كه ما بر شما (بنی اسرائیل) گروهی از بندگان پیكارجوی خود را مسلط میسازیم. (36) بیضاوی و نسفی نیز همین معنا را آوردهاند. (37) آنچه معنای سلطه و غلبه را تقویت میكند، سیاق آیه و متعدی شدن ماده بعث با كلمه «علی» است و جمله «من یسومهم سوءالعذاب» به معنای عقوبت دادن سخت است.از جمله «إنَّ اللهَ سَریعُ الحِسابِ» استفاده میشود كه این سلطه و غلبه بر آنان تقویت و كیفری بوده است كه خداوند در قبال عصیان و طغیان آنان مقرر كرده است، چنان كه آیات پیشین و نیز آیات بعد از آن بیانگر این جهت است. مرحوم طبرسی مینویسد: بر اساس نظر تمامی مفسران و حدیث امام باقر (علیه السلام) مقصود از این گروه كه بر یهود مسلط میشود امت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است. (38)
6. زنده كردن مردگان در دنیا
خداوند در قرآن سرگذشت یكی از اولیای خویش را چنین نقل میكند كه او را پس از صد سال زنده كرد تا نشانهای برای مردم در امور معاد باشد و از این زنده شدن تعبیر به «بَعَثَه» كرده است: «أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَى قَرْیَةٍ وَ هِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ» (39): یا همانند كسی كه از كنار یك آبادی ویران شده عبور كرد؛ در حالی كه دیوارهای آن به روی سقفها فرو ریخته بود، گفت: چگونه خدا اینها را پس از مرگ زنده میكند؟ خدا او را یكصد سال میراند. سپس زنده كرد.قرائن ذكر شده در آیه بیانگر این است كه این فرد از اولیای الهی بوده است؛ زیرا مخاطب الهی قرار گرفته است، آنجا كه خداوند به او میفرماید: «چقدر درنگ كردی؟ گفت: یك روز یا بخشی از یك روز. فرمود: نه بلكه یكصد سال درنگ كردی. نگاه كن به غذا و نوشیدنی خود، هیچگونه تغییر نیافته است. » در اینكه مقصود از این فرد كدام یك از اولیای الهی بوده است، احتمالات گوناگونی است. در روایات نیز به صورت مختلف ذكر شده است. برخی او را ارمیا و بعضی دیگر خضر دانستهاند. در دیدگاه مشهور، عُزیر پیامبر بوده است. (40) «بعثه» در آیه به قرینه «اماته» به معنای زنده كردن پس از مرگ است و چون نظاره كردن به طعام و نوشیدنی و به مركباش، مربوط به نشئه دنیوی است، زنده شدن وی نیز مربوط به همین مرحله است، چنان كه جمله «وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ» شاهدی دیگر بر همین احیای دنیوی است؛ زیرا تحقق نشانه الهی برای مردم در تصدیق معاد، در دنیاست نه آخرت.
آیه دیگری كه در آن «بعث» به معنای زنده كردن مردگان در دنیا آمده است، این آیه است: «ثُمَّ بَعَثْنَاکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»(41). در آیه پیش از آن آمده است، یهودیان به موسی (علیه السلام) گفتند ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر اینكه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببینم و این یكی از بهانهجوییهای بنی اسرائیل در انكار رسالت موسی (علیه السلام) بود كه موجب شد به صاعقه مرگبار مبتلا شوند. از امام رضا (علیه السلام) روایت شده است: بنی اسرائیل در آغاز به حضرت موسی (علیه السلام) گفتند هرگز نمیپذیریم كه تو فرستاده خدا و هم سخن او باشی، مگر اینكه ما نیز كلام خداوند را بشنویم؛ از این رو موسای كلیم (علیه السلام) هفتاد نفر از آنان را برگزید و به میقات برد؛ ولی پس از شنیدن كلام خدا از همه جهتهای ششگانه مجدداً گفتند هرگز ایمان نمیآوریم كه این كلام خداست، مگر اینكه آشكارا او را ببینیم. اینجا بود كه صاعقه آنان را فراگرفت و جان سپردند. (42) پیش از این نیز از موسی (علیه السلام) خواسته بودند كه برای آنان معبودی همانند بت پرستان قرار دهد. قرآن كریم میفرماید: «و بنی اسرائیل را از دریا عبور دادیم. در راهشان به گروهی رسیدند كه اطراف بتهایشان با تواضع و خضوع گرد آمده بودند. به موسی گفتند: تو هم برای ما معبودی قرار ده، همان گونه كه آنان معبودانی دارند. گفت: شما جمعیتی جاهل و نادانید. » (43)
7. احیای مردگان در قیامت
خداوند متعال میفرماید: «أَ لاَ یَظُنُّ أُولئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ* لِیَوْمٍ عَظِیمٍ * یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ» (44): آیا آنان گمان نمیكنند كه دوباره زنده میشوند در روزی بزرگ؛ روزی كه مردم در پیشگاه پروردگار جهانیان میایستند. همچنین قرآن كریم میفرماید: «... أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ» (45)، «ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تُبْعَثُونَ» (46). جمله «یَقومُ النّاسُ» در آیه اول و كلمه «فی القبور» و «یوم القیامة» در آیه دوم و سوم قرینهاند كه مبعوث شدن مربوط به احیای مردگان است.8. الهام
یكی از كاربردهای كلمه «بعث» در قرآن الهام است. ابوالفتوح رازی و فیروزآبادی ذیل آیه «فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَاباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْأَةَ أَخِیهِ ... » (47) مینویسند: بعث در آیه به معنای الهام است؛ یعنی خداوند الهام كرد (48)؛ در نتیجه معنای آیه این است كه خداوند به زاغی الهام كرد كه در زمین جستجو و كاوش كند تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن كند.9. دادن نمایندگی و توكیل
خداوند در سوره كهف میفرماید: «... فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّهَا أَزْکَى طَعَاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ ... » (49). ورق به معنای دراهم است و معنای آن طبق گفته فاضل مقداد چنین است درهمهای خود را به وی بدهید. او را روانه كنید تا از جانب شما خرید كند. (50) قرطبی از مفسران اهل سنت نیز همین مطلب را استفاده كرده و نوشته است: دانشمندان ما بر صحت وكالت، به آیاتی استناد كردهاند كه آیه بالا یكی از آنهاست. (51)گفتنی است برای هیئت انبعاث در قرآن دو احتمال ذكر شده است: الف) برخاستن سریع؛ ب)سرعت در فرمانبرداری. خداوند متعال در سوره شمس درباره پی كنندهی ناقه صالح میفرماید: «إِذِ انْبَعَثَ أَشْقَاهَا» (52). شیخ طوسی و میبدی معتقدند «انبعث» به این معناست كه به تندی برخاست و انبعاث به معنای سرعت گرفتن در اطاعت و فرمانبرداری است. (53) ابوحیان در معنای آن آورده است به هدف پی كردن ناقه با نشاط و حرص بیرون آمد. (54) طبری نیز آن را به معنای «ثار» یعنی برخاستن سریع و تند دانسته است. (55)
پینوشتها:
1. اسماعیل جوهری، الصحاح، ج1، ص266.
2. ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج1، ص266.
3. حسین راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص132.
4. بقره: 213.
5. نحل: 36.
6. اعراف: 103.
7. غافر: 34.
8. جمعه: 2.
9. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج19، ص264.
10. حسین راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص87.
11. محمود زمخشری، الكشاف، ج4، ص529.
12. محمد ماوردی، النكت و العیون، ج6، ص5.
13. بقره: 129.
14. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج1و2، ص395. محمود زمخشری، الكشاف، ج1، ص188 ( با اندك اختلاف).
15. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج1و2، ص395.
16. محمود آلوسی، روح المعانی، ج2، ص248.
17. اسماعیل بروسوی، تفسیر روح البیان، ج1، ص381. محمد بن علی شریف لاهیجی؛ تفسیر شریف لاهیجی، ج1، ص239.
18. محمود زمخشری، الكشاف، ج1، ص291.
19. سید عبدالاعلی سبزواری، مواهب الرحمن، ج4، ص117.
20. محمد بن علی شریف لاهیجی؛ تفسیر شریف لاهیجی، ج1، ص239.
21. همان، ص624.
22. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج5، ص240.
23. احمد بن حنبل، مسند الامام احمد بن حنبل، ج1، ص 671، ح3849.
24. ر.ك: ناصر مكارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج4، ص308-309.
25. كهف: 12.
26. محمد ماوردی، النكت و العیون، ج3، ص288. محمود آلوسی، روح المعانی، ج9، ص12.
27. ر.ك: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج13، ص249.
28. محمود زمخشری، الكشاف، ج2، ص70. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج5و6، ص698.
29. محمود زمخشری، الكشاف، ج2، ص706.
30. انعام: 60.
31. ابوالفتوح رازی، روض الجنان، ج7، ص319.
32. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج7، ص13. عبدالله بیضاوی، تفسیر البیضاوی، ج1، ص314.
33. نساء: 35.
34. اعراف: 167.
35. اسراء: 5.
36. محمود زمخشری، الكشاف، ج2، ص173.
37. عبدالله بیضاوی، تفسیر البیضاوی، ج2،ص 121. عبدالله نسفی، تفسیر النسفی المسمی بمدارك التنزیل و حقایق التأویل، ج2، ص83.
38. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج3و4، ص760.
39. بقره: 259.
40. محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج2، ص320.
41. بقره: 56.
42. عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج4، ص511؛ به نقل از آلاء الرحمن، ص94. نیز ر.ك: ابن جمعه عروسی حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج2، ص65، ح248.
43. اعراف: 138.
44. مطفّفین: 4-7.
45. حج: 7.
46. مؤمنون: 16.
47. مائده: 31.
48. ابوالفتوح رازی؛ روض الجنان، ج6، ص344.
49. كهف: 19.
50. مقداد بن عبدالله سیوری، كنز العرفان فی فقه القرآن، ج2، ص69.
51. محمد قرطبی، الجامع لأحكام القرآن، ج10، ص245.
52. شمس: 12.
53. محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج5، ص267. رشید الدین میبدی، كشف الاسرار و عدة الابرار، ج10، ص507.
54. محمد ابوحیان، البحر المحیط، ج10، ص490.
55. محمد بن جریر طبری، جامع البیان، ج15، ص269.
كوثری، عباس، (1394)، فرهنگنامه تحلیلی وجوه و نظائر در قرآن (جلد اول)، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول