دنیای جوان
شیوه موعظه قرآن
هنگامی که با این معنا روبهرو میشویم درمییابیم که اگر شیوههای وعظ به شکلی دقیق و عمیق، بررسی شده و آگاهانه به کار گرفته شود و نیز وعظدهنده و نصیحتگو، از ابزارهای استوار فکری و ابزار ملایم عاطفی بهره گیرد و هر آنچه را که عنصر فکر و عنصر احساس آدمی بدان نیازمند است در نظر بگیرد، موفقترین و ثمربخشترین شیوههای تربیتی به کار گرفته شده است.
پند به وسیله الگو
«هر کس که در درون خود واعظی نداشته باشد که او را پند گوید، موعظه دیگران او را سودمند نخواهد بود». این حدیث به ما میگوید انسان میتواند با بهرهجویی از تجارب خویشتن، خود را پند دهد و موعظه کند.
امام علی(ع) در نهجالبلاغه به همین موضوع اشاره نموده و فرمودهاند: «خیرُ ما جرَّبْتَ ما وعظک» «بهترین تجربههای تو آن است که تو را وعظ دهد».
بنابراین تجربه به سبب دربرداشتن جنبه فکر و جنبه احساس میتواند به تو درس و اندیشه و حرکت آگاهانه بر اساس شناخت واقعیت پیرامون بدهد و ببخشد. بر این اساس میبینیم انسانهایی که پیش و بیش از گفتار، با رفتار خود به دیگران اندرز میدهند، از الگو به عنوان یکی از ابزارهای موعظه، بهره میجویند. از اینرو میتوان کلمه «تجربه» را در چارچوبی قرار داد که در بردارنده تمامی ابزارهای فکر، تأمل، رفتار تجربی و نیز ابزارهای تأثیرگذار دیگر است. تمامی اینها مسیر بزرگ موعظه را نشان میدهد که میتوان آن را چنین خلاصه کرد: [موعظه عبارت است از] شیوه عملی متنوع و آگاهیبخش که انسان را جهت تصحیح لغزشها یا جبران کجرفتاریهایش و نیز گشودن افقهای بسته بر حیاتش، به اندیشه وا میدارد.
پندگیرنده
است. بنابراین، انسانی که به طور کامل بدان توجه و اعتنا نمیکند همانند انسان مردهای است که فاقد احساس است. فقدان احساس و شعور که در کالبد انسانهای مرده امری طبیعی است چه بسا در وجود انسانهایی که نهال شخصیت خود را میخشکانند و فکر خود را منجمد میکنند امری طبیعی باشد. این مطلب در تعابیر قرآن کریم نیز وجود دارد که میفرماید: «ایشان را چشمهایی است که بدان نمیبینند و گوشهایی که بدان نمینیوشند و دلهایی که بدان فهم نمیکنند».(1)
این آیه به ما میگوید هر گاه، انسان بُعد فکری یا عاطفی یا ارادی شخصیت خود را بخشکاند، به انسانی جامد و بیروح تبدیل مییابد: «سواءٌ علیهم أأنذرتهم ام لم تنذرهم لایؤمنون»(2) خواه بترسانی یا نترسانی تفاوتشان نکند، ایمان نمیآورند. «ختم الله علی قلوبهم و علی ابصارهم غشاوة»(3) خدا بر دلهایشان و بر گوششان مهر نهاده و بروری چشمانشان پردهای است و برایشان عذابی است بزرگ.
یعنی چگونه ممکن است وعظها و اندرزها در شخصیت انسانی که آن را برنمیتابد تأثیری بر جای گذارد؟
تربیت ابراهیمی
هنگامی که به بررسی شخصیت ابراهیم(ع) از آغاز زندگیاش میپردازیم در وجود او، شخصیت انسانی را مییابیم که از طریق روی آوردن به حقیقت محض در زندگی خود، به خداوند تعالی گرایش پیدا میکند. اگر بخواهیم از راه آیات الهی قرآن کریم، رفتار او را بررسی کنیم، میبینیم ابراهیم انسانی بود که در برابر افکار منحرف کفرآلود و شرکآمیز میایستاد و این کار را از طریق برانگیختن نگرانی و دغدغه معرفت در اذهان انسانهای اطراف خود ـ چنان که در ذهن خود او به وجود آمده بود ـ انجام میداد. این مسأله از آنجا مشهود است که وی در گفتگوهای فکری با خویش (حدیث نفس) و دیگران به نقش پرستندگان ستارهها و ماه و خورشید درآید تا
مردم را در برابر عظمت این مخلوقات به شگفتی وادارد. آنگاه در بررسی این اندیشه بر این نکته تأکید میورزید که این آفریدهها نمیتوانند آفریدگار باشند زیرا خدا نماد حضور فراگیر و مدام در تمام گستره هستی است.
با توجه به آنچه آمد به نظر ما، حضرت ابراهیم، انسانی بود که برای رهبری و هدایت جامعه به سمت ایمان تلاش میکرد و ابزار او نیز در این کار، ایجاد ضربه و وارد کردن شوک در جامعه بود.
به عنوان نمونه، هنگامی که بتها را میشکند و بزرگ بتان را متهم میکند تا بتپرستان را به اعتراف وادارد که معبودهای آنان، توانایی سخن گفتن ندارند: «لقد علمت ما هؤلاء ینطقون»(5) [آن مشرکان در پاسخ ابراهیم گفتند]: «تو خود میدانی که اینان سخن نمیگویند».
او با این شیوه به گفتگو با آنان میپردازد تا نادرستی افکارشان را بر آنان آشکار کند. همچنین آنجا که با شیوهای گاه ملایم و گاه تند در برابر پدر خود ایستادگی میکند، از همین ابزار استفاده میکند. او در برابر سلطان بیدادگر زمان خود نیز از همین روش استفاده میکند. سلطان ادعا میکرد او است که انسانها را زنده میکند و میمیراند. ابراهیم در پاسخ او گفت خدای من است که زنده میکند و میمیراند و آنگاه به او میگوید: خدا خورشید را از مشرق به مغرب میآورد [اگر تو خدایی] پس خورشید را از مغرب به مشرق برآور! آنگاه آن سلطان کافر مبهوت شد.(6)
انسان الهی
طبیعی است که دوستی خداوند با ابراهیم نتیجه دوستی او با خدا است.(8) و این دوستی فضایی را میان آن دو پدید آورده است که محبتی دوطرفه به سمت یکدیگر در جریان است. این بالاترین درجه رابطه انسان با خدای خویش است. و این همان درجه بندگی است که کمال مییابد و به دوستی میفرجامد.
این دوستی که از عبودیت جریان یافته در عمق احساس نشأت گرفته است و حالتی است که ابراهیم وجود خود و هستی را قائم به ذات الهی میبیند، او را در رتبهای قرار میدهد که به نوعی جرأت بورزد تا از خداوند، زنده شدن مردگان را بطلبد. این بدان معنا است که ابراهیم هنگام سخن گفتن با خدا و زیستن در پرتو آفتاب الهی، ناخودآگاه حیاتی آمیخته از آگاهی مؤمنانه و بندگی و عشق فرمانبردارانه دارد.
از این بعد، ابراهیم(ع) را انسانی مییابیم که زیستن او نماد کامل تسلیم به خداوند است. این حقیقت را از تعبیر قرآن نیز درک میکنیم که ابراهیم نخستین کسی است که واژه اسلام در باره او به کار رفته است: «ملة ابیکم ابراهیم هو سمالکم السلمین من قبل»(9) [دین شما[ کیش پدرتان ابراهیم است. او پیش از این شما را مسلمان نامید.
«اذ قال له ربُّه: اسلم، قال اسلمت لرب العالمین و وصی بها ابراهیم بنیه و یعقوب قال: یا بنیّ انّ اللّه اصطفی لکم الدین فلا تموتن الاّ و انتم مسلمون»(10) «و پروردگارش به او گفت: تسلیم شو. گفت: من در برابر پروردگار جهانیان تسلیمم. ابراهیم به فرزندان خود وصیت کرد که در برابر خدا تسلیم شوند. و یعقوب به فرزندان خود گفت: ای فرزندان من، خدا برای شما این دین را برگزیده است. مباد بمیرید بیآنکه بدان گردن نهاده باشید». بنابراین حضرت ابراهیم(ع) نخستین کسی است که «اسلام» را پس از شنیدن نام آن از سوی خداوند سبحان به عنوان شیوه و مسیر زندگی ابداع کرد و در خط آن حرکت کرد. از اینرو است که تمام ادیان یا نبوتهای ابراهیمی ـ اگر این تعبیر درست باشد ـ به نوعی اسلام به معنی عام کلمه را برگزیدهاند، «انّ الدین عنداللّه الاسلام»(11) «هر آینه دین در نزد خدا، دین اسلام است».
«و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه»(12). «و هر کس که دینی جز اسلام، اختیار کند از او پذیرفته نخواهد شد و در آخرت از زیاندیدگان خواهد بود». این همان اسلام عام و فراگیری است که تمامی نبوتها را در برمیگیرد و به دیگر بیان، این همان مسیر توحید است.
طبیعی است که میبینیم، ابراهیم(ع) این انسانی که با تمام آگاهی، وجدان و پویایی خود در زندگی خود، خدایی زیسته است، میکوشد تا در محیط خاص خود حرکتی تربیتی ایجاد کند تا این اسلام روحی را که خود عالیترین مراتب و درجاتش را گذرانده است به فرزندان خویش نیز منتقل سازد؛ چنان که میکوشد تا آن را به دیگر انسانها نیز انتقال دهد.
این همان مسألهای است که قرآن کریم از آن خبر میدهد: «و وصّی بها ابراهیم بنیه و یعقوب قال یا بنیّ ان اللّه اصطفی لکم الدین فلا تموتنّ الاّ و انتم مسلمون»(13).
و ابراهیم به فرزندان خود وصیت کرد که در برابر خدا تسلیم شوند و یعقوب به فرزندان خود گفت: ای فرزندان من، خدا برای شما این دین را برگزیده است. مباد بمیرید بیآنکه بدان گردن نهاده باشید».
اسلام، شیوهای تربیتی
وقتی آیه «و بشّرناه بغلام حلیم»(14) «پس او را به پسری بردبار مژده دادیم» را میخوانیم درمییابیم که ابراهیم(ع) پس از مدتها ناامیدی، چشمانتظار فرزندی است که خداوند تعالی پسری آرام، نرمخو و بزرگوار که در موقعیتهای سخت و ناخوشایند، دچار تشنج و تزلزل نمیشود به او میبخشد. آیه «فلما بلغ معه السعی»(15) «چون با پدر به جایی رسید که باید به کار بپردازند» نشانه آن است که اسماعیل در تمام مدتی که با پدر خود گذرانده پیوندی ناگسستنی با او داشته است. این امر طبیعی است بویژه آنکه پس از مدتها ناامیدی، چنین فرزندی نصیب انسان گردد. با این حال، حضرت ابراهیم(ع) کسی است که تمام دل و ایمان خود را به خداوند پیوند داد و تمام آگاهی معنوی خود را که آمیزه ابعاد فکری و روحی و عبادی و عملی بود به فرزندش اسماعیل(ع) منتقل کرده است به گونهای که همان حالت تسلیم محض که در ابراهیم(ع) بود در اسماعیل(ع) یافت میشود.
مبارزه با احساس عاطفی و مبارزه با نفس
عاطفه پدری، او را حتی از مشاهده ذبح فرزندش به دست دیگران مانع میشود تا چه رسد به اینکه خود او به دست خود، فرزندش را سر ببرد. یعنی عاطفه و احساس محبت و مهربانی و اشتیاقی که طبعا هر پدری نسبت به یگانه فرزند زیبا و محبوب خویش میتواند داشته باشد، در خویش تار و مار کند.
در مقابل نیز اسماعیل(ع) به عالیترین درجات مبارزه با نفس و خودخواهی رسیده است چنان که هر دو با هم در پذیرش دین، با موانع ستیز کردند و به مرحلهای از ایمان رسیدند که در نبرد با این دشمن درون نیز به پیش بتازند. به این ترتیب ابراهیم(ع) باید عاطفهاش را نسبت به فرزندش بکشد و اسماعیل احساس خودی خویش را و هر دو از این آزمون عملی سرافراز بیرون میآیند. «قال له یا بنیّ انّی اری فی المنام انّی اذبحک فانظر ماذا تری»(16) گفت: «ای پسرکم در خواب دیدهام که تو را ذبح میکنم، بنگر که چه میاندیشی؟»
و اسماعیل در پاسخ این سؤال برای تفکر و تأمل درنگ نمیکند و میگوید: «یا ابت افعل ما تؤمر ستجدنی ان شاءاللّه من الصابرین»(17) «ای پدر به هر چه مأمور شدهای عمل کن، که اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهی یافت».
پدری و فرزندی
احساس میکنیم که اسماعیل(ع) به نوعی زمینه رویارویی با این آزمون را داراست و نیز در تجربه پیامبری ابراهیم(ع) اخلاص به گونه و اندازهای وجود دارد که او به فرزند خود از دید عاطفی انسانی ننگرد بلکه او را هم با چشم رسالت بنگرد و با خود بگوید: اسماعیل(ع) انسانی است که در زندگی خود همچون بنده مخلصی در مسیر توحید گام خواهد زد، بنابراین لازم است نسبت پدری خود به او و نسبت پسری او به خودم را وسیله فرورفتن و غرق شدن در بعد فردی و شخصی مسأله قرار ندهم بلکه او را بندهای از بندگان خدا بدانم و بر اصل عبادتورزی او نسبت به خداوند تأکید کنم. علاوه، او فردی از جامعه انسانی است، پس بر من است که از او انسانی بسازم تا تجربه بشریای از ایمان و پایداری از خود بر جای بگذارد.
آمیزش بعد انسانی والهیشخصیت
از منظر بعد الهی شخصیت ابراهیم(ع) میبینیم که او علاوه بر آنکه فرستادهای برای تمام مردم است، خود را فرستادهای برای هدایت فرزند خود هم میبیند. بنابراین همانند برخی، نمیکوشد رسالتی را به مردم ابلاغ کند
که خانواده و فرزندانش از روح آن غافلند و نمیخواهد تنها آزادی مطلق دیگران را تهدید کند و خانوادهاش را از فضای دعوت، به دور دارد.
ابراهیم(ع) پس از خودسازی، توانست شخصیتهای متعهد و مسؤولیتپذیری را پرورش دهد. او در همان هنگام که گرم شکلبخشی و رهبری شخصیت اسماعیل است، او را در کار بالا بردن پایههای خانه کعبه با خود همراه میکند: «و اذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت و اسماعیل ...»(18) ... «و چون ابراهیم و اسماعیل پایههای خانه را بالا بردند ...» و به این ترتیب فرزندش را در معرض فضای روحی و معنوی ساختن خانه کعبه قرار داد. کاری که نه تنها کاری فیزیکی بل حرکت و تلاشی سرشار از معنویت و روحانیت بود.
اسحاق(ع) و یعقوب(ع) نیز چنین بودهاند: «ام کنتم شهداء اذ حضر یعقوب الموت اذ قال لبنیه ما تعبدون من بعدی قالوا نعبد الهک و اله ابائک ابراهیم و اسماعیل و اسحاق الها واحدا و نحن له مسلمون»(19) «آیا شما حاضر بودید آنگاه که مرگ یعقوب فرا رسید و به فرزندانش گفت: پس از من چه چیزی را میپرستید؟ گفتند: خدای تو و خدای نیاکان تو، ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را به یکتایی خواهیم پرستید و در برابر او تسلیم هستیم».
یعقوب(ع) هم که نوه ابراهیم(ع) است همین مسیر را پیموده و همانند ابراهیم(ع) با فرزندان خود گفتگو کرده است.
ما در قرآن، سخن مفصلی در باره روشی که ابراهیم(ع) در تربیت اسماعیل و اسحاق به کار گرفته بود، نمیبینیم اما چنین برمیآید که ابراهیم(ع) با سفارشها و پندها از سویی، و الگودهی عملی از سوی دیگر، فضایی مناسب برای اینکه فرزندانش آموزشهای او را بپذیرند، فراهم کرده بود و در نتیجه این اقدامات، اسماعیل و اسحاق و یعقوب همگی سر به فرمان اسلام نهادند.
فرزندان پیامبران همانند دیگرانند
آیتاللّه فضلاللّه: فرزندان پیامبران و اولیاء و علما نیز انسانهایی هستند همچون سایر انسانها، که از شرایط مطلوب و نامطلوب تأثیر میپذیرند... و چه بسا هنگامی که عوامل مثبت و منفی در محیط زندگیاشان برای جذب آنها به ستیز با یکدیگر برمیخیزند، خود نیز از درون دچار کشمکشی روانی میشوند که بازتاب درگیری بیرون است.
بنابراین، ضروری نیست که فرزند پیامبر حتما انسان شایستهای باشد یا فرزند امام و عالم و مجاهد همانند او باشد. زیرا پدر جزئی از اجزای موجود در محیط است و یکی از صدها عاملی به شمار میآید که در ساختن شخصیت انسانی او مؤثر است.
... چه بسا پدران به علت وجود عوامل متضاد دیگر، یا فشارهای وارد بر موقعیت و حرکت خود در موضع ضعف و تزلزل قرار گیرند، چنان که نتوانند بر خانواده خود تأثیر فراوان بگذارند. این، مشکل بسیاری از دعوتکنندگان (پیامبران و امامان و عالمان) است. چرا که گاه فشار مشکلات و پیچیدگیهای دعوت، انسان را از پرداختن به خانواده خود بازمیدارد. به گونهای که او را در کنار دریچهای گشاده به دنیا و بسته بر خانواده قرار میدهد.
ادامه دارد.
پی نوشت:
1ـ اعراف/179.
2ـ بقره/6.
3ـ بقره/7.
4ـ صافات/2.
5ـ انبیاء/65.
6ـ بقره/258.
7ـ نساء/125.
8ـ اشاره به آیه 54 سوره مائده دارد که میفرماید: «یا ایها الذین آمنوا من یرتدّ منکم عن دینه فسوف یأتی اللّه بقوم یحبهم و یحبونه...» ای کسانی که ایمان آوردهاید هر که از شما از دینش بازگردد، چه باک، زودا که خدا مردمی را بیاورد که دوستشان بدارد و دوستش بدارند ...» در این آیه به محبت متقابل خدا و بندگان مؤمن خدا تصریح شده است که قطعا ابراهیم(ع) یکی از مصادیق بارز آن است.
9ـ حج/78.
10ـ بقره/131 ـ 132.
11ـ آلعمران/19.
12ـ آلعمران/85.
13ـ بقره/132.
14ـ صافات/101.
15ـ صافات/102.
16ـ همان.
17ـ همان.
18ـ بقره/127.
19ـ بقره/133.