جهت وقف

جهت وقف داعي و انگيزه‏اي است که واقف با در نظر گرفتن آن، مبادرت به وقف مال خود مي‏نمايد، مثل وقفِ مال به انگيزه اطعام ايتام. جهت وقف ـ به معني مذکور ـ بايد مشروع باشد، (بند 4 ماده 190 قانون مدني) بنابراين وقف بر مقاصد غيرمشروع، يعني مقاصدي که به نحوي از انحا مورد نهيِ قانون است، باطل است. در هر عمل حقوقي از جمله وقف، مفروض اين است که جهت آن، يعني انگيزه شخص از ايجاد آن، مشروع است؛ مگر اينکه نامشروع‏بودن آن احراز شود. (مستنبط از مدلول ماده
شنبه، 17 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جهت وقف
جهت وقف
جهت وقف






جهت بِر

جهتي را گويند که در آن خير و نيکي باشد، مثل احسان به فقرا.

جهت وقف

جهت وقف داعي و انگيزه‏اي است که واقف با در نظر گرفتن آن، مبادرت به وقف مال خود مي‏نمايد، مثل وقفِ مال به انگيزه اطعام ايتام. جهت وقف ـ به معني مذکور ـ بايد مشروع باشد، (بند 4 ماده 190 قانون مدني) بنابراين وقف بر مقاصد غيرمشروع، يعني مقاصدي که به نحوي از انحا مورد نهيِ قانون است، باطل است. در هر عمل حقوقي از جمله وقف، مفروض اين است که جهت آن، يعني انگيزه شخص از ايجاد آن، مشروع است؛ مگر اينکه نامشروع‏بودن آن احراز شود. (مستنبط از مدلول ماده 217 قانون مدني)

جواز

در اين معاني به کار مي‏رود:
1ـ در اصطلاح حقوقي، جواز وصفِ عقدي است که به اراده هر کدام از طرفين و بدون استناد به سبب خاص، قابل فسخ باشد. جواز به اين معني، مقابل «لزوم» به کار مي‏رود. (رک: عقد جايز، عقد لازم) تأسيس حقوقي وقف، داراي چنين صفتي نيست.
2ـ به عنوان يک حکم تکليفي، حالتي است که به موجب آن، ارتکاب عملي يا ترک فعل خاصي، شرعا مستلزم مجازات (دنيوي يا اخروي) يا بُغضِ شارع نيست؛ مقابل حرمت. مثلاً مي‏گويند جايز است که واقف، سهم موقوفٌ‏عليهم را از منافع موقوفه، برابر يا نابرابر قرار دهد.

حابس

حبس‏کننده مال را گويند. (رک: حبس)

حاکم

در اين معاني به کار مي‏رود:
1ـ در مورد انعقاد وقف، حاکم اصالتا ولي‏فقيه و نيابتا مقامهاي صلاحيتدار مربوط به «جهت» وقف است که به نام حاکم در وقف بر مصالح عامه و نيز وقف بر غير محصور، «قبولِ» وقف به عهده آنان است، مثلاً در وقف مال براي ساختن بيمارستان يا ساير امور درماني عام‏المنفعه، قبول وقف به نيابت از ولي‏فقيه، بر عهده وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکي يا واحدهاي تابعه آن است.
2ـ در مورد رسيدگي‏هاي قضايي و دعاوي مربوط به اصل وقف، منظور از حاکم، دادگاه مدني خاص است که در اين مورد دادگاه صلاحيتدار مي‏باشد. (بند 2 ماده 3 لايحه قانوني دادگاههاي مدني خاص)

حاکم شرع

در مورد هر گونه رسيدگي قضايي در مسائل مربوط به اصلِ وقفيّت يا عزل و نصب مسؤولين و مديران آن، منظور از حاکم شرع، دادگاه مدني خاص است که در اين خصوص داراي صلاحيت قانوني است. (بند 2 ماده 3 لايحه قانوني دادگاههاي مدني خاص)

حبس

در حقوق مدني مصونيّت يک مال را از انحاء تصرّفاتِ مالک اعمّ از نقل و انتقال قراردادي، نقل و انتقال قهري، اتلاف عمدي و استعمال شخصي «حبس» مي‏نامند؛ اعمّ از اينکه به‏طور دائم باشد يا موقّت و يا مطلق و اعمّ از اينکه به‏طور کامل باشد و يا ناقص. در حبس کامل، مالک حق نقل و انتقال قراردادي، امکان به ارث‏رسيدن، حق تغيير و استعمال شخصي و حق اتلاف عمدي را ساقط و زايل مي‏گرداند، ولي در حبس ناقص فقط برخي از اين عناوين ساقط مي‏گردد، مثلاً ممکن است حق نقل و انتقال قراردادي ساقط شود ولي حق وراثتِ مال باقي بماند.
بنابراين در مواردي که شخص عين مالي را به مدّت معيّني حبس نموده و منافع آن را به نفع افراد معيّني به جريان مي‏اندازد، از نظر تحليل حقوقي، وقف تحقّق نيافته است، بلکه مصاديق ديگري از حق انتفاع محقّق شده است، زيرا در وقف، مال از ملکيّت مالک خارج شده و به‏طور کامل حبس مي‏گردد. از آنچه گفته شد روشن مي‏شود که رابطه حبس و وقف عموم و خصوص مطلق است، يعني در هر وقفي حبس هم محقّق شده است، ولي فقط برخي از حبسها ـ که جامع شرايط باشند ـ وقف محسوب مي‏شوند. حبس به مفهوم عام مذکور، قسيم و قدر مشترک بين وقف و ساير اقسام حق انتفاع است.

حبس خاص

اگر حبس مال به نفع اشخاص معيّن و محدود برقرار شده باشد، آن را حبس خاص مي‏نامند.

حبس دائم

حبس دائم، حبس‏نمودنِ يک مال براي هميشه است که با اجتماع ساير شرايط، ممکن است قرينه وقفيّت باشد.

حبس عام

اگر مال به نفع اشخاص غيرمحصور و غيرمعيّن حبس شده باشد، يا حبس مال به «جهت» خاصي (مثل نشر کتب علمي) صورت گرفته باشد، آن را حبس عام مي‏نامند.

حبس مطلق

حـبس‏نـمودن يک مال را بدون قيد مدت، حبس مطلق گوينـد. مـدتِ برقراريِ اين نوع از حق انتفاع تا لحظه فوت مالـک اسـت و به صرفِ مرگ او منتفي مـي‏شود و پيـش از
فـوت او نيـز هر لحظـه قابل رجوع است. (مدلول ماده 44 قانون مدني)

حبس موقت

حبس‏نمودن يک مال را به مدت معيّن، حبس موقّت گويند که مصداقي از حبس ناقص است، رعايت اين مدت از طرف مالک، لازم است.

حبيس

مالِ حبس‏شده را حبيس گويند.

حجر

حَجر در لغت به معني منع است و در اصطلاح حقوقي، حالت ممنوعيّت قانوني از دخالت و طرفيّت در اَعمال حقوقي ـ تماما يا بعضا ـ حجر ناميده مي‏شود، در چنين موردي اعمال حقوقي شخص برحسب مورد باطل يا غيرنافذ است. عوامل سه‏گانه جنون، سفَهْ و صِغَر سنّ اسباب اصلي حَجر هستند. (رک: محجور)

حصه

(ج: حِصَصْ) عبارت از سهم هر يک از شرکا از مال مُشاع است، سهم تعيين‏شده هر يک از موقوفٌ‏عليهم را از عوايد عين موقوفه نيز حِصّه مي‏نامند.

حصه شايع

به معني سهم مشاع است. (رک: سهم مشاع)

حق ارتفاق

عبـارت از حقـي است که به موجب آن، شخصي به دليل مالکيّت بر ملک خود، مي‏تواند از ملک مجاور عبورومرور نموده يا آب ببرد. ممکن است ملک موقوفه در ملک مجاور داراي حق ارتفاق باشد، يا ملک مجاور در زمين موقوفه داراي اين حق بوده باشد. به هر حال وقفيّت هر کدام از دو ملک مجاور لطمه‏اي به حقوق ارتفاقي نمي‏زند (مدلول ماده 64 قانون مدني)

حق انتفاع

عبارت است از حق شخص نسبت به استفاده و بهره‏برداري از مالي که در قيد مالکيت ديگري است و يا مالک خاصي ندارد. (مدلول ماده 40 قانون مدني) کاملترين نوعِ حق انتفاع، حق موقوفٌ‏عليهم نسبت به مال موقوفه است، و عُمري و رُقبي و سُکْني و حبس مطلق نيز مصاديق ديگري از حق انتفاع هستند که از وقف ضعيفتر مي‏باشند، (رک: عُمري، رُقبي، سُکني، حبس مطلق) حق انتفاع در تمام صُوَر و اقسام آن، ضعيفتر از حق مالکيت است، زيرا حق مالکيّت شامل همه‏گونه تصرف است، ولي حق انتفاع منحصر در استفاده متعارف است. حق انتفاع داراي اين ويژگيهاست:
1ـ قائم به شخص است؛ پس با مرگ صاحب يا صاحبان حق انتفاع پايان مي‏پذيرد.
2ـ «حق انتفاع را فقط درباره شخص يا اشخاصي مي‏توان برقرار کرد که در حين ايجاد حق مزبور وجود داشته باشند، ولي ممکن است اين حق تبعا براي کساني هم که در حين عقد به وجود نيامده‏اند، برقرار شود». (ماده 45 قانون مدني) يعني بر معدوم به تَبَعِ موجود، مي‏توان حق انتفاع برقرار ساخت. (رک: وقف بر معدوم به تبعِ موجود)
3ـ مالِ موضوع حق انتفاع، بايد عينـي باشد که با استفـاده مستمر عرفا قابليّت بقا داشته باشد. (مـدلول مـاده 46 قانون مدني)
4ـ قبض مالِ موضوع حق انتفاع، شرط صحّت اين عقد است. (ماده 47 قانون مدني)
5 ـ در حق انتفاع، انتقال عين از طرف مالک به غير، موجب بطلان حق انتفاع نمي‏شود. (منهاي مورد وقف که امکان انتقال وجود ندارد.) زيرا حق مالکيت صاحب مال به قوّت خود باقي است، ولي اين انتقال نمي‏تواند منافي حقوق صاحبان حق انتفاع باشد. (ماده 53 قانون مدني)
6ـ برقراري حق انتفاع، تبرّعي و مجّاني است.

حق التوليه

(رک: اجرت المتولّي)

حوز

1ـ به معني حيازت است. (رک: حيازت)
2ـ در بعضي از متون فقهي به «قبض» موقوفه از جانب موقوفٌ‏عليهم اطلاق شده است.

حوزه

محدوده عمل يک واحد تشکيلاتيِ اداره اوقاف و امور خيريّه يا شعب تحقيق است که سازمان اوقاف آن را تعيين و ابلاغ مي‏کند. (دستورالعمل شماره 919/230 سازمان اوقاف)

حيازت

به موجب ماده 146 قانون مدني: «مقصود از حيازت، تصرّف و وضع يد است يا مهيّا ساختن وسايل تصرّف و استيلاء.» حيازت اموال مباح يکي از اسباب تملّک است، بنابراين شخص مي‏تواند پس از تملک يک مال مباح، مُبادرت به وقف آن نمايد. (رک: مباح)

خيار

اختيار فسخ معامله يا عقد لازم است که ممکن است هر کدام از طرفين يا شخص ثالث واجد باشند. اختيار فسخ عقدِ لازم علي‏الاصول بايد در متن عقد تصريح شود. در بعض موارد خيار فسخ قانونا براي يکي از طرفين ايجاد مي‏شود؛ هر چند که مفاد قرارداد ساکت از اين مورد باشد. براي انحلال و فسخ عقود جايز، با توجه به طبيعت آنها نيازي به درج خيار فسخ نيست. در وقف، خيار فسخ وجود ندارد. (رک: اشتراط خيار در وقف)




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.