یک بز و نیم بز

پیرزنی بود که از مال دنیا فقط سه بزداشت. شبی دزد آمد و بزها را برد. پیرزن، گریان و نالان پیش داروغه رفت و گفت:
سه‌شنبه، 12 ارديبهشت 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
یک بز و نیم بز
یک بز و نیم بز

نویسنده: محمدرضا شمس

 
پیرزنی بود که از مال دنیا فقط سه بزداشت. شبی دزد آمد و بزها را برد. پیرزن، گریان و نالان پیش داروغه رفت و گفت:
«آقای داروغه، قربون داغ داغکت
یک داغ و دو داغ و نیم داغکت
یک بزو دو بزو نیم بزی داشتم
یک دزد و دو دزد و نیم دزدی اومد
یک بزو دو بزو نیم بزم رو برد.»
داروغه، پیرزن را پیش قاضی فرستاد. پیرزن گریه‌کنان گفت:
«آقای قاضی، قربون قاض قاضکت
یک قاض و دو قاض و نیم قاضکت
یک بزو دو بزو نیم بزی داشتم
یک دزد و دو دزد و نیم دزدی اومد
یک بزو دو بزو نیم بزم رو برد.»
قاضی گفت: «برو پیش وزیر.»
پیرزن رفت پیش وزیر و با گریه گفت:
«آقای وزیر، قربون وزوزکت
یک وز و دو وز و نیم وزکت
یک بزو دو بزو نیم بزی داشتم
یک دزد و دو دزد و نیم دزدی اومد
یک بزو دو بزو نیم بزم رو برد.»
وزیر او را پیش پادشاه فرستاد. پیرزن، گریان و نالان به پادشاه گفت:
«آقای پادشاه، قربون پادپادکت
یک پاد و دوپاد ونیم پادکت
یک بزو دو بزو نیم بزی داشتم
یک دزد و دو دزد و نیم دزدی اومد
یک بزو دو بزو نیم بزم رو برد.»
پادشاه گفت:
«یک راه و دو راه و نیم راهی می‌ری
یک باغ و دو باغ و نیم باغی می‌ری
یک چوب و دو چوب و نیم چوبی برمی‌داری
سر جاده می‌ایستی، بزت رو از سه نفر که رد می‌شن، می‌گیری.»
پیرزن، یک راه و دو راه و نیم راهی رفت.
یک باغ و دو باغ و نیم باغی رفت.
یک چوب و دو چوب و نیم چوبی برداشت.
رفت سر جاده ایستاد. دید سه نفر بزهاش را می‌برند. با چوب دنبال‌شان کرد. دزدها ترسیدند و فرار کردند. پیرزن بزها را برداشت و خوشحال و خندان به خانه برگشت.
منبع مقاله :
شمس، محمدرضا؛ (1394)، افسانه‌های این‌ورآب، تهران: نشر افق، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط