انسان از ديدگاه اسلام
نويسنده: استاد جعفر سبحانى
اصل اول
انسان موجودى است مركب از جسم و روح، كه پس از مرگ، جسم او متلاشى مىشود ولى روح او به حيات خود ادامه مىدهد، و مرگ انسان به معناى فناى او نيست. از اين جهت تا برپايى قيامت، در عالم برزخ زندگى خواهد داشت. قرآن در بيان مراتب آفرينش انسان، آخرين مرحله آن را كه با نفخه روح در كالبد وى صورت مىپذيرد،با اين جمله ياد مىكند:‹‹ثم انشاناه خلقا آخر›› (مؤمنون/14): آنگاه او را موجودى ديگر قرار داديم.
نيز در آيات متعدد به حيات برزخى انسان اشاره مىكند و از آن جمله مىفرمايد: ‹‹و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون›› (مؤمنون/100): و پيش روى (و يا پشت آنان) برزخ (1) است تا روزى كه برانگيخته مىشوند. آياتى كه بر حيات برزخى گواهى مىدهند بيش از آنند كه در اينجا نقل گردند.
اصل دوم
هر انسانى با فطرت پاك و توحيدى آفريده مىشود، به گونهاى كه اگر به همين حالت پيش برود و عوامل خارجى او را منحرف نكنند، راه حق را خواهد پيمود. هيچ فردى از مادر خويش خطاكار، گنهكار، و يا بد سگال زاده نشده است، و پليديها و زشتيها جنبه عرضى داشته و معلول عوامل بيرونى و اختيارى است.وروحيات ناپسند موروثى نيز به گونهاى نيست كه در سايه اراده و خواست انسان تغيير ناپذير باشد. بنابراين انديشه گناه ذاتى فرزندان آدم، كه در مسيحيت كنونى مطرح است، بىپايه است.
قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: (روم/30): بدون هيچگونه انحراف به چپ و راست، به آيين الهى روى آور كه خداوند انسانها را بر اساس آن آفريده است.
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم نيز مىفرمايد:«ما من مولود الا يولد على الفطرة» (2) : هيچ مولودى نيست مگر اينكه بر فطرت پاك (توحيد و يگانه پرستى) به دنيا مىآيد.
اصل سوم
انسان موجودى است مختار و انتخابگر، يعنى در پرتو قوه عقل پس از بررسى جوانب مختلف فعل، انجام يا ترك آن را برمىگزيند. قرآن كريم مىفرمايد: ‹‹انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا›› (انسان/3): ما راه را به او نشان دادهايم، او يا سپاسگزار است و يا كفران كننده.
نيز مىفرمايد: ‹‹ وقل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر›› (كهف/29): بگو حق از جانب پروردگارتان نازل گرديده است. پس هركس مىخواهد ايمان آورد و هركس مىخواهد كفر ورزد.
اصل چهارم
انسان به حكم اينكه از فطرتى سليم برخوردار است، و داراى قوه عقل است كه مىتواند خوب را از بد تميز دهد و نيز از اختيار و انتخابگرى برخوردار است - روى اين جهات - موجودى است تربيت پذير، كه راه رشد و تعالى و بازگشتبه سوى خدا به روى او در همه زمانها گشوده است، مگر در لحظهاى (لحظه مشاهده مرگ) كه ديگر توبه او پذيرفته نيست. از اين جهت، دعوت پيامبران شامل همه افراد بشر بوده است، حتى افرادى مانند فرعون، چنانكه مىفرمايد:
‹‹فقل هل لك الى ان تزكى× و اهديك الى ربك فتخشى›› (نازعات/18-19):اى موسى به فرعون بگو آيا مىخواهى تزكيه شوى و ترا به سوى پروردگارت هدايت كنم، تا خشيتيابى.
بر اين اساس انسان نبايد هيچگاه از رحمت و مغفرت الهى مايوس گردد. چنانكه مىفرمايد:
‹‹لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا›› (زمر/53): از رحمتخدا مايوس نشويد، كه او همه گناهان را مىآمرزد.
اصل پنجم
انسان به حكم اينكه از نور خرد و موهبت اختيار برخوردار است، موجودى مسئول است: مسئول در برابر خدا، در برابر پيامبران و رهبران الهى، در برابر گوهر انسانى خويش و انسانهاى ديگر و در برابر جهان. قرآن به مسئوليت بشر در آيات بسيارى تصريح دارد.
مىفرمايد: ‹‹ اوفوا بالعهد ان العهد كان مسؤولا›› (اسراء/34): به پيمان وفادار باشيد كه از پيمان سؤال مىشود.
نيز مىفرمايد: ‹‹ ان السمع والبصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسؤولا›› (اسراء36): از گوش و چشم و دل سؤال مىشود.
باز مىفرمايد:‹‹ ايحسب الانسان ان يترك سدى›› (قيامت/36): آيا انسان گمان مىكند كه به حال خود رها شده است.
و پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است:«الا كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته». (3)
اصل ششم
هيچ انسانى بر ديگرى مزيت و برترى ندارد مگر از طريق كمالات معنوى كه از آن برخوردار است. بارزترين ملاك مزيت و برترى نيز تقوا و پرهيزگارى در همه شئون زندگى است. چنانكه مىفرمايد:
‹‹يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر وانثى وجعلناكم شعوبا و قبائللتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقاكم›› (حجرات/13):اى انسانها ما شما را از يك مرد و زن آفريديم، و شما را دستهها و قبيلههاى گوناگون قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد، همانا گراميترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شما است.
بنابر اين خصوصيات نژادى وجغرافيايى ونظاير آن از ديدگاه اسلام مايه برترى طلبى و تفاخر و تبختر نيست.
اصل هفتم
ارزشهاى اخلاقى، كه در حقيقت اصول انسانيتبوده و ريشه فطرى دارند، اصولى ثابت و جاودانه اند، و گذشت زمان و تحولات اجتماعى سبب تغيير و دگرگونى آنها نمىشود. مثلا زيبايى وفا به عهد و پيمان، يا نيكى را با نيكى پاسخ گفتن، امرى جاودانه است و تا بشر بوده و خواهد بود، اين قانون اخلاقى دگرگون نخواهد شد. همچنين استحكم به زشتى خيانت و خلف وعده. بنابراين، از ديدگاه عقل، در زندگى اجتماعى بشر يك رشته اصول وجود دارد كه با طبيعت و سرشت انسان درهم آميخته و ثابت و پايدار مىباشد.
آرى در كنار اين اصول اخلاقى يك رشته آداب و رسوم نيز يافت مىشود كه از شرايط زمانى و مكانى تاثير پذيرفته و دستخوش تغيير و دگرگونى قرار مىگيرد، كه ربطى به مبادى و اصول ثابت اخلاقى ندارد.
قرآن كريم به برخى از اصول عقلى و ثابت اخلاقى اشاره دارد، چنانكه مىفرمايد:
‹‹هلجزاء الاحسان الاالاحسان›› (الرحمن/60): آيا پاداش احسان، چيزى جز احسان است؟
‹‹ما على المحسنينمن سبيل›› (توبه/91): برنيكوكاران نكوهشى نيست.
‹‹فان الله لا يضيع اجر المحسنين›› (يوسف/90): خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمىسازد.
‹‹ان الله يامر بالعدل والاحسان و ايتاء ذي القربى و ينهى عن الفحشاء والمنكر و البغي›› (نحل/90): خدا به دادگرى و نيكوكارى و كمك به خويشاوندان فرمان مىدهد و از پليدى و زشتى و ستم نهى مىكند.
اصل هشتم
اعمال انسان، گذشته از اينكه در سراى ديگر پاداش يا كيفر دارد، در اين جهان نيز خالى از پيامدهاى خوب و بد نيست.در حقيقت پارهاى از حوادث جهان عكسالعمل فعل او مىباشد، و اين حقيقتى است كه وحى از آن پرده برداشته و علم بشر نيز تا حدى بدان پى برده است. قرآن كريم در اين باره آيات بسيارى دارد كه دو نمونه را يادآور مىشويم:
‹‹و لو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماءو الارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون›› (اعراف/96): هرگاه اهل آباديها ايمان آورند و پرهيزگار باشند، درهاى بركات آسمان و زمين را به روى آنان مىگشاييم، ولى آنان (آيات الهى را) تكذيب كردند، پس ما نيز آنها را به كيفر اعمالشان رسانديم.
حضرت نوح به امتخود يادآور مىشود كه ميان پاكى از گناه و گشوده شدن درهاى رحمت الهى و فزونى نعمتخداوند رابطهاى برقرار است. چنانكه مىفرمايد:‹‹وقلت استغفروا ربكم انه غفارا× يرسل السماء عليكم مدرارا× ويمددكم باموال وبنين ويجعل لكم انهارا›› (نوح10-12): (به قوم خود) گفتم از خدا طلب آمرزش كنيد، او آمرزنده گناهاست، در اين صورت از آسمان بر شما باران فراوان فرود مىفرستد. و با مال و فرزند شما را كمك مىكند. و براى شما باغها وچشمهسارهايى پديد مىآورد.
اصل نهم
پيشرفت و عقبگرد امتها ناشى از عللى است كه صرفنظر از برخى عوامل بيرونى، عمدتا ريشه در عقايد و اخلاق و رفتار خود آنان دارد.اين اصل با قضا و قدر الهى نيز منافات ندارد، زيرا اين قاعده خود از مظاهر تقدير كلى الهى است. يعنى مشيت كلى الهى بر اين تعلق گرفته است كه امتها از طريق عقايد و رفتار خود سرنوشتخود را رقم زنند. مثلا جامعهاى كه روابط اجتماعى خود را بر اصل عدالت و دادگرى استوار سازد، زندگى نيك و آرامى خواهد داشت، و امتى كه روابط اجتماعى خود را بر خلاف آن قرار دهد، سرنوشتى ناگوار در كمين او خواهد بود. اين اصل همان است كه در اصطلاح قرآن «سنتهاى الهى» ناميده شده است. چنانكه قرآن مجيد مىفرمايد:
‹‹فلما جاءهم نذير ما زادهم الا نفورا× استكبارا في الارض ومكر السىء ولا يحيق المكرالسيئ الا باهله فهل ينظرون الا سنة الاولين فلن تجد لسنة الله تبديلا و لن تجد لسنة الله تحويلا››. (فاطر/42-43): آنگاه كه بيم دهندهاى نزدشان آمد، جز دورى از بيمدهنده آنها را سودى نبخشيد، به علت استكبار در زمين و نيرنگهاى زشت،(بايد دانست كه) نيرنگهاى بد جز نيرنگبازان را در بر نمىگيرد. آيا آنان جز سنتى كه بر گذشتگان حاكم بود، منتظر چيز ديگرى هستند؟! در سنتخدا هيچ تحول و دگرگونى نمىيابى.
‹‹...و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين...و تلك الايام نداولها بين الناس...›› (آل عمران/139-140): شماها برتريد اگر مؤمن باشيد... و اين روزها (پيروزى و شكست) را بين مردم دستبه دست مىگردانيم.
اصل دهم
تاريخ بشر آينده روشنى دارد. درست است كه زندگى بشر غالبا با نابرابريها و نابسامانيها همراه بوده است، ولى اين وضع تا آخر ادامه نخواهد داشت، بلكه تاريخ بشر به سوى آيندهاى روشن درحركت است كه در آن عدل فراگير حاكم شده. و به تعبير قرآن كريم صالحان، حاكمان زمين خواهند بود. چنانكه مىفرمايد:
‹‹و لقدكتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون›› (انبياء/105): ما در زبور پس از «ذكر» (شايد مقصود تورات باشد) نوشتيم كه صالحان حاكمان زمين خواهند شد.
و نيز مىفرمايد: ‹‹وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض كما استخلف الذين من قبلهم›› (نور/55): خداوند به افرادى از شما كه ايمان آورده و كارهاى نيك انجام دهند وعده داده است كه آنان را در زمين خلافتبخشد، همان گونه كه پيشينيان را خلافتبخشيده است.
بنابراين در آينده تاريخ و در گردونه مبارزه مستمر حق و باطل، پيروزى نهايى از آن حق است، هرچند به طول انجامد. چنانكه مىفرمايد:
‹ل نقذف بالحق على الباطل فيدمغهفاذا هو زاهق›› (الانبياء/18): حق را بر سر باطل مىزنيم تا آن را درهم كوبد، پس ناگهان نابود گردد.
اصل يازدهم
انسان از ديدگاه قرآن كريم از كرامتى ويژه برخوردار است، تا آنجا كه مسجود فرشتگان قرار گرفته است. چنانكه مىفرمايد:
‹‹و لقدكرمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر ورزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا›› (اسراء/70): همانا بنى آدم را كرامتبخشيديم و آنان را در خشكى و دريا جاى داده و از طيبات روزى داديم و بربسيارى از آفريدههاى خود برترى بخشيديم.
با توجه به اينكه اساس زندگى انسان را حفظ كرامت وعزت نفس تشكيل مىدهد، انجام هرگونه كارى كه اين موهبت الهى را خدشهدار سازد از نظر اسلام ممنوع است. به تعبيرى روشنتر، هر نوع سلطهگرى و سلطه پذيرى ناروا، اكيدا ممنوع مىباشد. امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايد: «ولا تكن عبد غيرك وقد جعلك الله حرا» (4) : بنده ديگرى مباش، خدا ترا آزاد آفريده است.
نيز مىفرمايد: «ان الله تبارك و تعالى فوض الى المؤمن كلشيء الا اذلال نفسه»: خدا كارهاى فرد با ايمان را به دستخود او سپرده (و او را در انجام و ترك آنها آزاد گذارده) جز خوار ساختن خويش را. (5)
روشن است كه حكومتهاى مشروع الهى با اين قانون منافات ندارد، چنانكه توضيح آن در بحث آينده خواهد آمد.
اصل دوازدهم
حيات عقلانى انسان از ديدگاه اسلام جايگاه ويژهاى دارد، زيرا برترى و ملاك امتياز انسان از ساير حيوانات به قوه تفكر و نيروى خرد او است. از اين روى در آيات بسيارى از قرآن كريم، بشر به تفكر و انديشه ورزى دعوت شده است تا آنجا كه پرورش فكر و تفكر در مظاهر خلقت را از ويژگىهاى خردمندان دانسته است. چنانكه مىفرمايد:
‹‹الذين يذكرون الله قياما وقعودا وعلى جنوبهم ويتفكرونفي خلقالسمواتوالارض ربنا ما خلقت هذا باطلا›› (آل عمران/192): آنان كسانى هستند كه خدا را، ايستاده و نشسته و در حاليكه به پهلو خوابيدهاند، ياد مىكنند و در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند و مىگويند: پروردگارا اين جهان را بيهوده نيافريدهاى(آيات مربوط به لزوم تفكر و مطالعه در مظاهر خلقت و آيات الهى بيش از آن است كه در اينجا نقل شود).
بر اساس چنين ديدگاهى است كه قرآن، انسانها را از پيرويهاى نسنجيده و كوركورانه از گذشتگان منع مىكند.
اصل سيزدهم
آزاديهاى فردى در قلمرو مسايل اقتصادى، سياسى وغيره در اسلام مشروط به اين است كه با تعالى معنوى او منافات نداشته و نيز مصالح عمومى را خدشهدار نسازد. در حقيقت فلسفه تكليف در اسلام همين است كه مىخواهد با موظف كردن انسان، كرامت ذاتى او را حفظ نموده و مصالح عمومى را تامين كند. جلوگيرى اسلام از بتپرستى و ميگسارى و نظاير آن براى حفظ كرامت و حرمت انسانى است، و از اينجا حكمت قوانين كيفرى اسلام نيز روشن مىگردد.
قرآن كريم اجراى قانون قصاص را عامل حيات انسان دانسته و مىفرمايد:‹‹و لكم في القصاص حياة يا اولى الالباب›› (بقره/179):اى خردمندان، قصاص حافظ حيات شما است.
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «ان المعصية اذا عمل بها العبد سرا لم يضرالاعاملها، فاذا عمل بها علانية ولم يغير اضرت بالعامة»: هرگاه فردى به صورت پنهانى مرتكب گناه شود فقط به خود ضرر مىزند، ولى اگر آشكارا انجام دهد و مورد اعتراض واقع نشود به عموم ضرر مىرساند.
امام صادق عليه السلام پس از نقل حديث مىافزايد:«ذلك انه يذل بعمله دين الله و يقتدي به اهل عداوة الله»:علت اين امر آن است كه فرد متظاهر به گناه با رفتار خود حرمت احكام الهى را مىشكند و دشمنان خدا از او پيروى مىكنند. (6)
اصل چهاردهم
يكى از مظاهر آزادى فردى در اسلام اين است كه در پذيرش دين اجبارى نيست، چنانكه مىفرمايد: ‹‹لا اكراه في الدين قدتبين الرشد من الغى›› (بقره/256).زيرا دين مطلوب در اسلام، ايمان و باور قلبى است و اين چيزى نيست كه با عنف و زور در دل انسان جاى گيرد، بلكه در گرو حصول يك رشته مقدمات است كه مهمترين آنها روشن شدن حق از باطل مىباشد. هرگاه اين شناختحاصل شود، در شرايط طبيعى، انسان حق را برمىگزيند.
درست است كه «جهاد»يكى از فرايض مهم اسلامى است، ولى معناى آن اجبار ديگران به پذيرش اسلام نيست، بلكه مقصود از آن برطرف ساختن موانع ابلاغ پيام الهى به گوش جهانيان است تا «تبين رشد» تحقق پذيرد. طبيعى است چنانچه سوداگران زر و زور روى اغراض مادى و شيطانى مانع رسيدن پيام آزاديبخش دين به گوش جان انسانها گردند، فلسفه نبوت (كه همانا ارشاد و هدايتبشر است) اقتضا مىكند كه جهادگران هرگونه مانع و يا موانع را از سر راه بردارند، تا شرايط ابلاغ پيام حق به افراد بشر فراهم گردد.
از مباحث گذشته، ديدگاه اسلام در باره انسان و جهان روشن گرديد. در اين مورد اصول و نكات ديگرى نيز وجود دارد كه در جاى مناسب خواهيم آورد. اينك به بيان ديدگاههاى اسلام در زمينه اعتقادات و احكام مىپردازيم.
/س
انسان موجودى است مركب از جسم و روح، كه پس از مرگ، جسم او متلاشى مىشود ولى روح او به حيات خود ادامه مىدهد، و مرگ انسان به معناى فناى او نيست. از اين جهت تا برپايى قيامت، در عالم برزخ زندگى خواهد داشت. قرآن در بيان مراتب آفرينش انسان، آخرين مرحله آن را كه با نفخه روح در كالبد وى صورت مىپذيرد،با اين جمله ياد مىكند:‹‹ثم انشاناه خلقا آخر›› (مؤمنون/14): آنگاه او را موجودى ديگر قرار داديم.
نيز در آيات متعدد به حيات برزخى انسان اشاره مىكند و از آن جمله مىفرمايد: ‹‹و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون›› (مؤمنون/100): و پيش روى (و يا پشت آنان) برزخ (1) است تا روزى كه برانگيخته مىشوند. آياتى كه بر حيات برزخى گواهى مىدهند بيش از آنند كه در اينجا نقل گردند.
اصل دوم
هر انسانى با فطرت پاك و توحيدى آفريده مىشود، به گونهاى كه اگر به همين حالت پيش برود و عوامل خارجى او را منحرف نكنند، راه حق را خواهد پيمود. هيچ فردى از مادر خويش خطاكار، گنهكار، و يا بد سگال زاده نشده است، و پليديها و زشتيها جنبه عرضى داشته و معلول عوامل بيرونى و اختيارى است.وروحيات ناپسند موروثى نيز به گونهاى نيست كه در سايه اراده و خواست انسان تغيير ناپذير باشد. بنابراين انديشه گناه ذاتى فرزندان آدم، كه در مسيحيت كنونى مطرح است، بىپايه است.
قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: (روم/30): بدون هيچگونه انحراف به چپ و راست، به آيين الهى روى آور كه خداوند انسانها را بر اساس آن آفريده است.
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم نيز مىفرمايد:«ما من مولود الا يولد على الفطرة» (2) : هيچ مولودى نيست مگر اينكه بر فطرت پاك (توحيد و يگانه پرستى) به دنيا مىآيد.
اصل سوم
انسان موجودى است مختار و انتخابگر، يعنى در پرتو قوه عقل پس از بررسى جوانب مختلف فعل، انجام يا ترك آن را برمىگزيند. قرآن كريم مىفرمايد: ‹‹انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا›› (انسان/3): ما راه را به او نشان دادهايم، او يا سپاسگزار است و يا كفران كننده.
نيز مىفرمايد: ‹‹ وقل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر›› (كهف/29): بگو حق از جانب پروردگارتان نازل گرديده است. پس هركس مىخواهد ايمان آورد و هركس مىخواهد كفر ورزد.
اصل چهارم
انسان به حكم اينكه از فطرتى سليم برخوردار است، و داراى قوه عقل است كه مىتواند خوب را از بد تميز دهد و نيز از اختيار و انتخابگرى برخوردار است - روى اين جهات - موجودى است تربيت پذير، كه راه رشد و تعالى و بازگشتبه سوى خدا به روى او در همه زمانها گشوده است، مگر در لحظهاى (لحظه مشاهده مرگ) كه ديگر توبه او پذيرفته نيست. از اين جهت، دعوت پيامبران شامل همه افراد بشر بوده است، حتى افرادى مانند فرعون، چنانكه مىفرمايد:
‹‹فقل هل لك الى ان تزكى× و اهديك الى ربك فتخشى›› (نازعات/18-19):اى موسى به فرعون بگو آيا مىخواهى تزكيه شوى و ترا به سوى پروردگارت هدايت كنم، تا خشيتيابى.
بر اين اساس انسان نبايد هيچگاه از رحمت و مغفرت الهى مايوس گردد. چنانكه مىفرمايد:
‹‹لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا›› (زمر/53): از رحمتخدا مايوس نشويد، كه او همه گناهان را مىآمرزد.
اصل پنجم
انسان به حكم اينكه از نور خرد و موهبت اختيار برخوردار است، موجودى مسئول است: مسئول در برابر خدا، در برابر پيامبران و رهبران الهى، در برابر گوهر انسانى خويش و انسانهاى ديگر و در برابر جهان. قرآن به مسئوليت بشر در آيات بسيارى تصريح دارد.
مىفرمايد: ‹‹ اوفوا بالعهد ان العهد كان مسؤولا›› (اسراء/34): به پيمان وفادار باشيد كه از پيمان سؤال مىشود.
نيز مىفرمايد: ‹‹ ان السمع والبصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسؤولا›› (اسراء36): از گوش و چشم و دل سؤال مىشود.
باز مىفرمايد:‹‹ ايحسب الانسان ان يترك سدى›› (قيامت/36): آيا انسان گمان مىكند كه به حال خود رها شده است.
و پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است:«الا كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته». (3)
اصل ششم
هيچ انسانى بر ديگرى مزيت و برترى ندارد مگر از طريق كمالات معنوى كه از آن برخوردار است. بارزترين ملاك مزيت و برترى نيز تقوا و پرهيزگارى در همه شئون زندگى است. چنانكه مىفرمايد:
‹‹يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر وانثى وجعلناكم شعوبا و قبائللتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقاكم›› (حجرات/13):اى انسانها ما شما را از يك مرد و زن آفريديم، و شما را دستهها و قبيلههاى گوناگون قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد، همانا گراميترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شما است.
بنابر اين خصوصيات نژادى وجغرافيايى ونظاير آن از ديدگاه اسلام مايه برترى طلبى و تفاخر و تبختر نيست.
اصل هفتم
ارزشهاى اخلاقى، كه در حقيقت اصول انسانيتبوده و ريشه فطرى دارند، اصولى ثابت و جاودانه اند، و گذشت زمان و تحولات اجتماعى سبب تغيير و دگرگونى آنها نمىشود. مثلا زيبايى وفا به عهد و پيمان، يا نيكى را با نيكى پاسخ گفتن، امرى جاودانه است و تا بشر بوده و خواهد بود، اين قانون اخلاقى دگرگون نخواهد شد. همچنين استحكم به زشتى خيانت و خلف وعده. بنابراين، از ديدگاه عقل، در زندگى اجتماعى بشر يك رشته اصول وجود دارد كه با طبيعت و سرشت انسان درهم آميخته و ثابت و پايدار مىباشد.
آرى در كنار اين اصول اخلاقى يك رشته آداب و رسوم نيز يافت مىشود كه از شرايط زمانى و مكانى تاثير پذيرفته و دستخوش تغيير و دگرگونى قرار مىگيرد، كه ربطى به مبادى و اصول ثابت اخلاقى ندارد.
قرآن كريم به برخى از اصول عقلى و ثابت اخلاقى اشاره دارد، چنانكه مىفرمايد:
‹‹هلجزاء الاحسان الاالاحسان›› (الرحمن/60): آيا پاداش احسان، چيزى جز احسان است؟
‹‹ما على المحسنينمن سبيل›› (توبه/91): برنيكوكاران نكوهشى نيست.
‹‹فان الله لا يضيع اجر المحسنين›› (يوسف/90): خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمىسازد.
‹‹ان الله يامر بالعدل والاحسان و ايتاء ذي القربى و ينهى عن الفحشاء والمنكر و البغي›› (نحل/90): خدا به دادگرى و نيكوكارى و كمك به خويشاوندان فرمان مىدهد و از پليدى و زشتى و ستم نهى مىكند.
اصل هشتم
اعمال انسان، گذشته از اينكه در سراى ديگر پاداش يا كيفر دارد، در اين جهان نيز خالى از پيامدهاى خوب و بد نيست.در حقيقت پارهاى از حوادث جهان عكسالعمل فعل او مىباشد، و اين حقيقتى است كه وحى از آن پرده برداشته و علم بشر نيز تا حدى بدان پى برده است. قرآن كريم در اين باره آيات بسيارى دارد كه دو نمونه را يادآور مىشويم:
‹‹و لو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماءو الارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون›› (اعراف/96): هرگاه اهل آباديها ايمان آورند و پرهيزگار باشند، درهاى بركات آسمان و زمين را به روى آنان مىگشاييم، ولى آنان (آيات الهى را) تكذيب كردند، پس ما نيز آنها را به كيفر اعمالشان رسانديم.
حضرت نوح به امتخود يادآور مىشود كه ميان پاكى از گناه و گشوده شدن درهاى رحمت الهى و فزونى نعمتخداوند رابطهاى برقرار است. چنانكه مىفرمايد:‹‹وقلت استغفروا ربكم انه غفارا× يرسل السماء عليكم مدرارا× ويمددكم باموال وبنين ويجعل لكم انهارا›› (نوح10-12): (به قوم خود) گفتم از خدا طلب آمرزش كنيد، او آمرزنده گناهاست، در اين صورت از آسمان بر شما باران فراوان فرود مىفرستد. و با مال و فرزند شما را كمك مىكند. و براى شما باغها وچشمهسارهايى پديد مىآورد.
اصل نهم
پيشرفت و عقبگرد امتها ناشى از عللى است كه صرفنظر از برخى عوامل بيرونى، عمدتا ريشه در عقايد و اخلاق و رفتار خود آنان دارد.اين اصل با قضا و قدر الهى نيز منافات ندارد، زيرا اين قاعده خود از مظاهر تقدير كلى الهى است. يعنى مشيت كلى الهى بر اين تعلق گرفته است كه امتها از طريق عقايد و رفتار خود سرنوشتخود را رقم زنند. مثلا جامعهاى كه روابط اجتماعى خود را بر اصل عدالت و دادگرى استوار سازد، زندگى نيك و آرامى خواهد داشت، و امتى كه روابط اجتماعى خود را بر خلاف آن قرار دهد، سرنوشتى ناگوار در كمين او خواهد بود. اين اصل همان است كه در اصطلاح قرآن «سنتهاى الهى» ناميده شده است. چنانكه قرآن مجيد مىفرمايد:
‹‹فلما جاءهم نذير ما زادهم الا نفورا× استكبارا في الارض ومكر السىء ولا يحيق المكرالسيئ الا باهله فهل ينظرون الا سنة الاولين فلن تجد لسنة الله تبديلا و لن تجد لسنة الله تحويلا››. (فاطر/42-43): آنگاه كه بيم دهندهاى نزدشان آمد، جز دورى از بيمدهنده آنها را سودى نبخشيد، به علت استكبار در زمين و نيرنگهاى زشت،(بايد دانست كه) نيرنگهاى بد جز نيرنگبازان را در بر نمىگيرد. آيا آنان جز سنتى كه بر گذشتگان حاكم بود، منتظر چيز ديگرى هستند؟! در سنتخدا هيچ تحول و دگرگونى نمىيابى.
‹‹...و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين...و تلك الايام نداولها بين الناس...›› (آل عمران/139-140): شماها برتريد اگر مؤمن باشيد... و اين روزها (پيروزى و شكست) را بين مردم دستبه دست مىگردانيم.
اصل دهم
تاريخ بشر آينده روشنى دارد. درست است كه زندگى بشر غالبا با نابرابريها و نابسامانيها همراه بوده است، ولى اين وضع تا آخر ادامه نخواهد داشت، بلكه تاريخ بشر به سوى آيندهاى روشن درحركت است كه در آن عدل فراگير حاكم شده. و به تعبير قرآن كريم صالحان، حاكمان زمين خواهند بود. چنانكه مىفرمايد:
‹‹و لقدكتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون›› (انبياء/105): ما در زبور پس از «ذكر» (شايد مقصود تورات باشد) نوشتيم كه صالحان حاكمان زمين خواهند شد.
و نيز مىفرمايد: ‹‹وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض كما استخلف الذين من قبلهم›› (نور/55): خداوند به افرادى از شما كه ايمان آورده و كارهاى نيك انجام دهند وعده داده است كه آنان را در زمين خلافتبخشد، همان گونه كه پيشينيان را خلافتبخشيده است.
بنابراين در آينده تاريخ و در گردونه مبارزه مستمر حق و باطل، پيروزى نهايى از آن حق است، هرچند به طول انجامد. چنانكه مىفرمايد:
‹ل نقذف بالحق على الباطل فيدمغهفاذا هو زاهق›› (الانبياء/18): حق را بر سر باطل مىزنيم تا آن را درهم كوبد، پس ناگهان نابود گردد.
اصل يازدهم
انسان از ديدگاه قرآن كريم از كرامتى ويژه برخوردار است، تا آنجا كه مسجود فرشتگان قرار گرفته است. چنانكه مىفرمايد:
‹‹و لقدكرمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر ورزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا›› (اسراء/70): همانا بنى آدم را كرامتبخشيديم و آنان را در خشكى و دريا جاى داده و از طيبات روزى داديم و بربسيارى از آفريدههاى خود برترى بخشيديم.
با توجه به اينكه اساس زندگى انسان را حفظ كرامت وعزت نفس تشكيل مىدهد، انجام هرگونه كارى كه اين موهبت الهى را خدشهدار سازد از نظر اسلام ممنوع است. به تعبيرى روشنتر، هر نوع سلطهگرى و سلطه پذيرى ناروا، اكيدا ممنوع مىباشد. امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايد: «ولا تكن عبد غيرك وقد جعلك الله حرا» (4) : بنده ديگرى مباش، خدا ترا آزاد آفريده است.
نيز مىفرمايد: «ان الله تبارك و تعالى فوض الى المؤمن كلشيء الا اذلال نفسه»: خدا كارهاى فرد با ايمان را به دستخود او سپرده (و او را در انجام و ترك آنها آزاد گذارده) جز خوار ساختن خويش را. (5)
روشن است كه حكومتهاى مشروع الهى با اين قانون منافات ندارد، چنانكه توضيح آن در بحث آينده خواهد آمد.
اصل دوازدهم
حيات عقلانى انسان از ديدگاه اسلام جايگاه ويژهاى دارد، زيرا برترى و ملاك امتياز انسان از ساير حيوانات به قوه تفكر و نيروى خرد او است. از اين روى در آيات بسيارى از قرآن كريم، بشر به تفكر و انديشه ورزى دعوت شده است تا آنجا كه پرورش فكر و تفكر در مظاهر خلقت را از ويژگىهاى خردمندان دانسته است. چنانكه مىفرمايد:
‹‹الذين يذكرون الله قياما وقعودا وعلى جنوبهم ويتفكرونفي خلقالسمواتوالارض ربنا ما خلقت هذا باطلا›› (آل عمران/192): آنان كسانى هستند كه خدا را، ايستاده و نشسته و در حاليكه به پهلو خوابيدهاند، ياد مىكنند و در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند و مىگويند: پروردگارا اين جهان را بيهوده نيافريدهاى(آيات مربوط به لزوم تفكر و مطالعه در مظاهر خلقت و آيات الهى بيش از آن است كه در اينجا نقل شود).
بر اساس چنين ديدگاهى است كه قرآن، انسانها را از پيرويهاى نسنجيده و كوركورانه از گذشتگان منع مىكند.
اصل سيزدهم
آزاديهاى فردى در قلمرو مسايل اقتصادى، سياسى وغيره در اسلام مشروط به اين است كه با تعالى معنوى او منافات نداشته و نيز مصالح عمومى را خدشهدار نسازد. در حقيقت فلسفه تكليف در اسلام همين است كه مىخواهد با موظف كردن انسان، كرامت ذاتى او را حفظ نموده و مصالح عمومى را تامين كند. جلوگيرى اسلام از بتپرستى و ميگسارى و نظاير آن براى حفظ كرامت و حرمت انسانى است، و از اينجا حكمت قوانين كيفرى اسلام نيز روشن مىگردد.
قرآن كريم اجراى قانون قصاص را عامل حيات انسان دانسته و مىفرمايد:‹‹و لكم في القصاص حياة يا اولى الالباب›› (بقره/179):اى خردمندان، قصاص حافظ حيات شما است.
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «ان المعصية اذا عمل بها العبد سرا لم يضرالاعاملها، فاذا عمل بها علانية ولم يغير اضرت بالعامة»: هرگاه فردى به صورت پنهانى مرتكب گناه شود فقط به خود ضرر مىزند، ولى اگر آشكارا انجام دهد و مورد اعتراض واقع نشود به عموم ضرر مىرساند.
امام صادق عليه السلام پس از نقل حديث مىافزايد:«ذلك انه يذل بعمله دين الله و يقتدي به اهل عداوة الله»:علت اين امر آن است كه فرد متظاهر به گناه با رفتار خود حرمت احكام الهى را مىشكند و دشمنان خدا از او پيروى مىكنند. (6)
اصل چهاردهم
يكى از مظاهر آزادى فردى در اسلام اين است كه در پذيرش دين اجبارى نيست، چنانكه مىفرمايد: ‹‹لا اكراه في الدين قدتبين الرشد من الغى›› (بقره/256).زيرا دين مطلوب در اسلام، ايمان و باور قلبى است و اين چيزى نيست كه با عنف و زور در دل انسان جاى گيرد، بلكه در گرو حصول يك رشته مقدمات است كه مهمترين آنها روشن شدن حق از باطل مىباشد. هرگاه اين شناختحاصل شود، در شرايط طبيعى، انسان حق را برمىگزيند.
درست است كه «جهاد»يكى از فرايض مهم اسلامى است، ولى معناى آن اجبار ديگران به پذيرش اسلام نيست، بلكه مقصود از آن برطرف ساختن موانع ابلاغ پيام الهى به گوش جهانيان است تا «تبين رشد» تحقق پذيرد. طبيعى است چنانچه سوداگران زر و زور روى اغراض مادى و شيطانى مانع رسيدن پيام آزاديبخش دين به گوش جان انسانها گردند، فلسفه نبوت (كه همانا ارشاد و هدايتبشر است) اقتضا مىكند كه جهادگران هرگونه مانع و يا موانع را از سر راه بردارند، تا شرايط ابلاغ پيام حق به افراد بشر فراهم گردد.
از مباحث گذشته، ديدگاه اسلام در باره انسان و جهان روشن گرديد. در اين مورد اصول و نكات ديگرى نيز وجود دارد كه در جاى مناسب خواهيم آورد. اينك به بيان ديدگاههاى اسلام در زمينه اعتقادات و احكام مىپردازيم.
پي نوشت :
1. جهان برزخ به نوعى پيش رو و به نوع ديگر پشتسر قرار دارد، از اين جهت هر دو لفظ را به كار گرفتيم.
2. توحيدصدوق، ص 331.
3. مسند احمد:2/54; صحيح بخارى:2/284 (كتاب الجمعه، باب11، حديث2).
4.نهج البلاغه، بخش نامهها، شماره 38.
5. وسائل الشيعه:11/424، (كتاب الامر بالمعروف، باب 12، حديث4).
6. وسائل الشيعه:11/407، كتاب الامر بالمعروف، باب 4، حديث 1.
/س