کاربردهاي روح در قرآن
1. جان و نفس انسان
خداوند متعال درباره خلقت انسان ميفرمايد: «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ» (4) و «ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُوحِهِ» (5) مقصود از روحِ دميده شده، روح و جان انسان است که در عين تعلق به بدن، از استقلال خاصي برخوردار است، به گونهاي که به هنگام مفارقت از بدن، هستي آن استمرار دارد، چنانکه تعبير «توفّي» در برخي آيات همانند «قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ» (6) بيانگر اين معناست؛ زيرا «توفي» تحويل گرفتن به تمام و کمال است؛ پس چيزي از بين نرفته است، بلکه به هنگام مرگ علاقه و پيوند روح از بدن قطع ميشود و تمامي حقيقت انسان يعني روح به واسطه ملائکه گرفته ميشود. (7) نسبت دادن روح به خداوند (مِن رُّوحي) به جهت شرافت و کرامت آن است (8) و نفخ و دميدن کنايه از القاي اثر يا امر غير محسوس در يک شيء (9) است و مقصود از آن در آيه ايجاد روح انساني ميباشد. (10)2. مخلوقي مافوق فرشتگان
خداوند متعال در سوره قدر ميفرمايد: «تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِن كُلِّ أَمْرٍ». (11) در اينکه منظور از کلمه «روح» در اين آيه چيست، بين مفسران اختلاف است؛ برخي آن را به جبرئيل تفسير کردهاند (12) و برخي همانند کعب و مقاتل آن را به معناي طائفهاي خاص از ملائکه دانستهاند. (13) در برخي روايات به قرينه مقابله کلمهي روح با ملائکه، روح به مخلوقي بزرگتر از فرشتگان تفسير شده است. هنگامي که راوي از امام صادق (عليهالسلام) پرسيد آيا روح همان جبرئيل است، امام در پاسخ فرمود: «جبرئيل مِن الملائکةِ و الرُّوحُ اعظمُ مِنَ الملائکَهِ اَلَيس اِنّ الله عزّوجلّ يَقُول: تنزّل الملائکه و الرّوح»: جبرئيل از ملائکه، و روح بزرگتر از ملائکه است. مگر خداوند نفرموده ملائکه و روح نازل ميشوند. (14) نظير همين آيه است اين کلام الهي که ميفرمايد: «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِكَةُ صَفّاً» (15) و آيه «تَعْرُجُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ». (16)3. جبرئيل
در يکي از آيات قرآن واسطه نزول وحي بر پيامبر خاتم (صلي الله عليه و آله و سلم)، روحالامين معرفي شده است: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ». (17) مقصود از روحالامين جبرئيل است؛ زيرا در آيهاي ديگر خداوند به صراحت جبرئيل را واسطه نزول وحي معرفي کرده ميفرمايد: «قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ»: (18) بگو کسي که دشمن جبرئيل است، [در واقع دشمن خداست؛ چون] او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل کرده است. در برخي آيات نيز از جبريل با تعبير روحالقدس ياد شده است: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَهُدىً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ». (19) دليل بر اينکه مقصود از روحالقدس در اين آيه جبرئيل است، اين است که واسطه در نزول قرآن، روحالقدس ذکر شده و مسلم است که نزول قرآن به واسطهي ملک مقرب الهي جبرئيل بوده است، چنانکه در آيه پيشين به صراحت نام جبرئيل آمده است. از سوي ديگر ميتوان همين آيه را قرينه بر اين دانست که مقصود از روحالقدس در آياتي که ميآيد، جبرئيل است: «إِذْ قَالَ اللّهُ يَاعِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَعَلَى وَالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ». (20)در آيات مربوط به قصه مريم (عليهاالسلام) نيز از جبرئيل تعبير به روح شده است: «فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً * قَالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّاً * قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاَماً زَكِيّاً»: (21) پس [مريم] ميان خود و آنان حجابي افکند. در اين هنگام ما روح خود را به سوي او فرستاديم و او در شکل انساني بيعيب و نقص بر مريم ظاهر شد. او گفت: من از شر تو به خداي رحمان پناه ميبرم اگر پرهيزکاري. گفت: من فرستاده پروردگار توام تا پسر پاکيزهاي به تو ببخشم. اين در حالي است که خداوند در سوره تکوير و حاقه جبرئيل را «رسول» ناميده است؛ (22) بر اين اساس، مجموع اين آيات ميتواند مؤيد اين باشد که مقصود از «رُوحَنَا» و «رَسُولُ رَبِّکِ» قصه مريم، همان جبرئيل است.
4. ايمان موهبتي
خداوند متعال دربارهي مؤمناني که با دشمنان خدا دوستي نميکنند، اگرچه اين دشمنان پدران يا برادران يا خويشاوندانشان باشند، ميفرمايد: «أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ». (23) در اينکه مقصود از روح در اين آيه چيست، مفسران احتمالات مختلفي همانند نور و حياتبخشي ايمان، (24) لطف و توفيق الهي، (25) نور برهان و حجت، (26) قرآن و جبرئيل (27) را ذکر کردهاند. اطلاق روح بر هر يک از اين امور از اين جهت است که اينها سبب زنده شدن دلها ميشوند، چنان که روح موجب حيات بدن است.در برخي از روايات روح در اين آيه به ايمان تفسير شده است. ابيحمزه از امام باقر (عليهالسلام) نقل ميکند: «و سألته عن قول الله عزّوجلّ "و ايّدهم برُوح مِنه". قال هو الايمان». (28) جميل نيز از امام صادق (عليهالسلام) همين تفسير را نقل کرده است. (29) مرحوم مجلسي در توضيح روايت مينويسد: چون کلمه ايمان در جمله «کتب في قلوبهم الايمان» ذکر شده، ميتوان گفت مقصود امام از تفسير روح به ايمان، ايمان موهبتي يا ازدياد ايمان يا عامل قوت يافتن آن بوده است. (30) اين در حالي است که از ظاهر روايت ديگر استفاده ميشود که مقصود از روح، فرشته است: «عن ابيعبدالله (عليهالسلام) قال ما من مؤمنٍ اِلا و لقلب اذنان في جوفه اُذُنٌ ينفُثُ فيها الْوَسواسُ الخَناس و اُذُنْ ينفُثُ فيها المَلَکَ فيُويِّد اللهُ المؤمنَ بِالمَلک فَذالک قُوله و اَيَّدهُم بِرُوحٍ منه»: (31) هيچ مؤمني نيست، مگر آنکه در قلب او دو گوش است. در يکي وسوسهگر خناس ميدمد و در ديگري فرشته. پس خداوند مؤمن را با فرشته تأييد ميکند و همين است کلام الهي که فرمود: «وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ».
علامه طباطبايي معتقد است معناي اين حديث اين نيست که روح به معناي فرشته است، بلکه مقصود اين است که فرشته همراه با روح است و با آن کار ميکند، چنان که قرآن فرموده است: «يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ»: خداوند فرشتگان را در مصاحبت روح نازل ميکند. (32) بر اين اساس ميتوان بين دو دسته از روايات جمع کرد، بدين طريق که مقصود از روح همان ايمان است که به وسيله فرشته تأييد ميشود و تأييد آن به وسيله فرشته ميتواند همان ازدياد ايمان و قوت آن باشد که توفقيات الهي را به دنبال دارد. بر همين اساس مؤلف الميزان مينويسد: «ان هذه الروح من مراتب الروح الانساني ينالها المؤمن عندما يستکمل الايمان فليست مفارقةً له»: اين روح از مراتب روح انساني است که مؤمن به هنگام کمال يافتنِ ايمان به آن دست مييابد و از او جدا نميشود. (33) در صورتي که مرجع ضمير را در عبارت «بروح منه» ايمان بدانيم، ميتواند مؤيد اين احتمال باشد؛ زيرا در اين صورت معنايش اين است که ما او را به روح که از جنس ايمان است، تأييد کرديم. گفتني است اين ايمان همان موهبت الهي است که پس از تلاش مؤمن در راه اطاعت خداوند و انجام دستورهاي وي به او عنايت ميشود.
5. قرآن
خداوند متعال خطاب به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ميفرمايد: «وَكَذلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الْإِيمَانُ وَلكِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا». (34) کلمهي «كَذلِكَ» اشاره به آيه پيشين است که فرموده است: «شايسته هيچ انساني نيست که خدا با او سخن گويد، مگر از راه وحي يا از پشت حجاب يا رسولي ميفرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحي ميکند». در نتيجه معناي اين آيه چنين است: مِثل وحي الهي به انبياي پيشين به تو نيز وحي کرديم. مقصود از روح به قرينه جملهي «أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ» قرآن است؛ علاوه بر اينکه خداوند فرموده است: تو پيش از اين نميدانستي کتاب و قرآن چيست. از اين عبارت معلوم ميشود که مقصود از روح، کتاب آسماني قرآن کريم است، چنانکه تشبيه «كَذلِكَ» نيز دلالت ميکند آنچه براي پيامبر خاتم تحقق يافته از سنخ معارفي است که به پيامبران پيشين وحي شده است و تعبير روح به قرآن کريم از اين جهت است که معارف آن موجب حيات و زنده شدن دلها و دين است، چنان که خداوند متعال در آيهاي ديگر فرموده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ»: (35) اي کساني که ايمان آوردهايد، استجابت کنيد براي خدا و پيامبر هنگامي که شما را دعوت به چيزي ميکنند که شما را زنده ميکند.ممکن است بر اين تفسير دو اشکال مطرح شود: الف) اگر منظور از روح قرآن باشد، خداي متعال بايد به «الکتاب» اکتفا ميفرمود و نياز به ذکر کلمه ايمان نبود؛ چون گفتن قرآن شامل ايمان هم ميشد. پاسخ به اين اشکال اين است که ايمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به معارف و شرايعي که در قرآن است، از لوازم غيرقابل انفکاک و از آثار حسنه آن است؛ لذا مناسب بود ايمان را هم با قرآن ذکر ميکند. در واقع معناي آيه اين است که ما کتابي را بر تو نازل کرديم که تو آن را نميدانستي و از ايمان و آثار حسنهاي که در دلت از آن کتاب مييابي، اطلاعي نداشتي. (36) ب) هر چند اطلاق روح بر قرآن به جهت حياتبخشي آن درست است؛ کلمه «من امرنا» دلالت ميکند که روح از امر خداست و مخلوقي است که همراه فرشتگان نازل ميشود نه قرآن. پاسخ اين اشکال نيز اين است که اگر بخواهيم روح را بر اين معنا حمل کنيم، لازمهاش اين است که «اوحينا» به معناي «ارسلنا» باشد؛ چون روح به معناي ملائکه، وحي نيست، بلکه موجودي است که خدا آن را ميفرستد (37) و اين هم خلاف ظاهر است؛ در حالي است که اگر روح به معناي قرآن باشد، متناسب با ظهور «اوحينا» است.
6. عيسي (عليهالسلام)
خداوند متعال عيسي مسيح (عليهالسلام) را با صفت روح معرفي ميکند و ميفرمايد: «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ»: (38) اي اهل کتاب در دين خود غلو نکنيد و درباره خدا غير از حق نگوييد. مسيح عيسي بن مريم فقط فرستاده خدا و کلمهي اوست که او را به مريم القا کرد و روحي از طرف او بود. مفسران جهات ذيل را براي نامگذاري عيسي به روح ذکر کردهاند:1. وي صاحب روحي است که بدون پدر و بدون سبب عادي به وجود آمده است. (39)
2. وي از دميده شدن جبرئيل در گريبان مريم (عليهاالسلام) به وجود آمده و چون به امر ويژه الهي بوده يا به جهت عظمت و شرافتش آن را به خود نسبت داده است.
3. چون مردم به وسيله او حيات معنوي و ديني مييابند، چنان که روح و جان موجب حيات بدن است.
4. روح به معناي رحمت است و چون عيسي مايه رحمت است، روح نام گرفته است. گفتني است برخي مقصود از «روح منه» را جبرئيل دانستهاند، بدينسان که آن را عطف بر ضمير فاعلي «القاها» کردهاند؛ يعني خداوند و جبرئيل که روحي از جانب خداست، عيسي را به مريم القا کردند. (40)
پينوشتها:
1. محمدحسن مصطفوي؛ التحقيق؛ ج 4، ص 223.
2. خليل بن احمد فراهيدي؛ ترتيب کتاب العين؛ ص 2، ص 725.
3. ابن سينا؛ رساله نبض؛ به نقل از: لغتنامه دهخدا؛ ج 8، ص 1230.
4. حجر: 29.
5. سجده: 9.
6. همان، 11.
7. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 12، ص 154 و ج 16، ص 251.
8. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5 و 6، ص 516.
9. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 12، ص 154.
10. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 3، ص 577.
11. قدر: 4.
12. محمد بن حسن طبرسي؛ التبيان؛ ج 10، ص 368. محمد فخر رازي؛ التفسير الکبير؛ ج 32 ص 34.
13. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9 و 10، ص 790.
14. ابن جمعه عروسي حويزي؛ تفسير نورالثقلين؛ ج 5، ص 638، ح 104.
15. نبأ: 38.
16. معارج: 4.
17. شعراء: 193-195.
18. بقره: 97.
19. نحل: 102.
20. مائده: 110.
21. مريم: 17-19.
22. تکوير: 19. حاقه: 40.
23. مجادله: 22.
24. ابراهيم زجاج؛ معاني القرآن و اعرابه؛ ج 5، ص 142.
25. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 4، ص 497.
26. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 9، ص 557. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 14، جزء 28. ص 35.
27. ر.ک: محمد آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 14، ص 230.
28. ر.ک: فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9 و 10، ص 383.
29. همان، ح 5.
30. محمدباقر مجلسي؛ مرآت العقول؛ ج 7، ص 72.
31. محمد بن يعقوب کليني؛ الاصول من الکافي؛ ج 2، ص 267، ح 3.
32. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 19، ص 198.
33. همان، ص 199.
34. شورا: 52.
35. انفال: 24.
36. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 18، ص 75-76.
37. همان.
38. نساء: 171.
39. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 593.
40. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3 و 4، ص 223.
منبعمقاله: کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.