واژه‌ی هوي، هوا در قرآن

«هوي» در هيئت باب «ضرب يضرب» به معناي سقوط از بالا به سمت پايين است و نيز به معناي بالا رفتن آمده است. جمله «هوت العقاب» يعني عقاب صيد را دنبال کرد و «مهواة» به پرتگاه ميان دو کوه و حفره گفته
دوشنبه، 1 خرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
واژه‌ی هوي، هوا در قرآن
هوي، هوا

نويسنده: عباس کوثري

 
«هوي» در هيئت باب «ضرب يضرب» به معناي سقوط از بالا به سمت پايين است و نيز به معناي بالا رفتن آمده است. جمله «هوت العقاب» يعني عقاب صيد را دنبال کرد و «مهواة» به پرتگاه ميان دو کوه و حفره گفته مي‌شود. «هوي» از باب «تَعِبَ يتعَبُ» به معناي دوست داشتن و علاقه است که سپس در علاقه مذموم به کار رفته است.
«هواء» - به مدّ - به معناي فضاي خالي بين آسمان و زمين است، همچنين به معناي خالي آمده است. (1) ابن فارس معتقد است اصل در معناي اين واژه خالي بودن و سقوط است؛ به همين دليل به فضاي خالي بين آسمان و زمين و به دل‌هايي که از معارف الهي تهي باشد، هوا گفته مي‌شود و از آن روي به جهنم «هاويه» گويند که کافر در آن سقوط مي‌کند. (2)

کاربردهاي هوي در قرآن

1. خواهش‌هاي مذموم نفس

قرآن کريم مي‌فرمايد: «وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ»، (3) «وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ»، (4) «أَفَرَأَيتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ» (5) و «وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِي الْمَأْوَى». (6)
راغب اصفهاني مي‌نويسد: هوي ميل نفس به شهوت و تمايلات مادي است و بر خود نفسِ متمايل به شهوات نيز اطلاق مي‌شود. اين اطلاق ممکن است از اين رو باشد که اصل آن «هوي» به معناي سقوط است و ميل به شهوات سبب مي‌شود انسان در دنيا در بدبختي و رنج‌هاي سخت و در آخرت در جهنم سقوط کند. (7) قرآن کريم همان‌گونه که از هواپرستي نهي کرده، از اطاعت هواپرستان نيز نهي کرده است: «وَلَا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا كَثِيرًا» (8) و «وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنَا». (9)

2. هلاکت

خداوند متعال مي‌فرمايد: «وَنَزَّلْنَا عَلَيكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى كُلُوا مِنْ طَيبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَلَا تَطْغَوْا فِيهِ فَيحِلَّ عَلَيكُمْ غَضَبِي وَمَنْ يحْلِلْ عَلَيهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَى». (10)
هوي در اصل به معناي پرت شدن از کوه است که نتيجه آن هلاکت است؛ بر اين اساس معمولاً مفسران هوي را به هلاکت تفسير کرده‌اند که ممکن است هر يک از هلاکت معنوي و ظاهري را شامل شود. برخي کلمه هوي را به سقوط در جهنم تفسير کرده‌اند. (11) مقصود از «غَضَب» نيز عقوبت است.
در روايتي نقل شده است که عمرو بن عبيد وارد مجلس امام باقر (عليه‌السلام) شد و به آن حضرت گفت: فدايت شوم، مقصود از «غضب» در اين سخن خداوند تبارک و تعالي «وَمَنْ يحْلِلْ عَلَيهِ غَضَبِي» چيست؟ فرمود: عقاب است. کسي که گمان کند خداوند از حالي به حالي ديگر مي‌شود، او را به صفت مخلوق توصيف کرده است و خداوند متعال را چيزي تحريک نمي‌کند تا در او تغيير ايجاد کند. (12)
مفسران نيز همين معنا را برگزيده‌اند (13) و معناي آيه چنين است: هر کس خشم و عقوبت من بر او وارد شود، هلاک شده است.

3. غروب

خداوند متعال مي‌فرمايد: «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى». کلمه «نجم» ظهور در ستارگان و اجرام آسماني دارد و اين قرينه مي‌شود بر اينکه مقصود از هوي، غروب است. (14) براي کلمه نجم احتمالات گوناگوني همانند قرآن، ثريا، ستاره شعري، شهاب‌سنگ‌ها ذکر شده است؛ (15) ولي اين احتمالات با ظهور کلمه نجم سازگاري ندارند؛ علاوه بر آنکه معناي ثريا و ستاره شعري بيشتر با معناي غروب سازگاري دارند.

4. خالي و تهي

قرآن کريم در توصيف حالت ستمگران در قيامت مي‌فرمايد: «مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ لَا يرْتَدُّ إِلَيهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ». (16) «هَوَاءٌ» فضاي خالي و خلئي است که در آن جسمي قرار ندارد و گاه صفت مي‌آيد و گفته مي‌شود: «قلب فلانٍ هواء»؛ يعني او ترسوست و قوت و جرئتي در دل او نيست، چنان‌که به انسان نادان گفته مي‌شود: «قلبه هواءٌ». (17)
هواء در اصل به معناي فضاي خالي بين آسمان و زمين است و دل‌هاي کافران از جهت تهي بودن به هوا تشبيه شده است. «وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ» يعني در دل‌هاي آن خيري وجود ندارد. (18) از شدت وحشت در دل‌هاي آنان هيچ‌گونه تدبير و انديشه و چاره‌جويي وجود ندارد. (19)
گفتني است هوي در هيئت باب افعال و مضارع در معاني زير به کار رفته است:

الف) سقوط از بلندي

قرآن درباره عذاب قوم لوط (عليه‌السلام) مي‌فرمايد: «وَالْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوَى * فَغَشَّاهَا مَا غَشَّى». (20) هوي يعني او را در هوا بلند کرد و بر زمين انداخت. (21) «مُؤْتَفِکَة» به معناي واژگون شدن است و به همين جهت به دروغ «افک» مي‌گويند؛ زيرا معناي اصلي را واژگون و برعکس کرده است. (22) مقصود از «مُؤتفکه» آبادي‌هاي قوم لوط است که جبرئيل آنها را بالا برد و سرنگون ساخت. (23)
هوي در هيئت فعل مضارع نيز به معناي سقوط آمده است: «وَمَنْ يشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحِيقٍ»: (24) هر کس براي خدا شريک قرار دهد، گويي از آسمان سقوط کرده و پرندگان او را مي‌ربايند و يا تندباد او را به جاي دوردستي پرتاب مي‌کند.

ب) ميل شوق‌انگيز

حضرت ابراهيم (عليه‌السلام) در دعايش به پيشگاه خداوند عرضه مي‌کند: «رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيتِي بِوَادٍ غَيرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيهِمْ». (25) کلمه «أَفْئِدَةً» که به معناي دل‌هاست و نيز دعا براي آباداني به قرينه تفريع «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً» بر «أَسْكَنْتُ» مقتضي است که «تَهْوِي» به معناي متوجه شدن دل‌ها با شوق و محبت به سوي ذرّيه‌ي ساکن در آن سرزمين باشد.
مؤلف کشاف مي‌نويسد: «تَهْوِي إِلَيهِمْ» يعني دل‌ها با شوق و محبت به سوي آنان شتاب کند و «تَهْوِي» از ماده «هوي يهوي» به معناي محبت و علاقه است؛ (26) يعني پروردگارا من بعضي از فرزندانم را در سرزمين بي‌آب و علفي در خانه‌اي که حرم توست، ساکن ساختم تا نماز را برپا دارند. تو دل‌هاي گروهي از مردم را متوجه آنان ساز.

پي‌نوشت‌ها:

1. احمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ج 1 و 2، ص 643.
2. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغة؛ ج 6، ص 15.
3. ص: 26.
4. اعراف: 176.
5. جاثيه: 23.
6. نازعات: 40-41.
7. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 849.
8. مائده: 77.
9. انعام: 150.
10. طه: 80-81.
11. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 3، ص 79. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7 و 8، ص 38.
12. محمد بن يعقوب کليني؛ الاصول من الکافي؛ ج 1، ص 110، ح 5.
13. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 7، ص 195. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 3، ص 79.
14. ر.ک: سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 19، ص 27.
15. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9 و 10، ص 260.
16. ابراهيم: 43.
17. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 563.
18. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 850.
19. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 12، ص 83.
20. نجم: 53-54.
21. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 850.
22. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9، ص 277.
23. همان. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 4، ص 429.
24. حج: 31.
25. ابراهيم: 37.
26. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 559.

منبع مقاله :
کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما