ده پرسش پيرامون امامت،خصائص و اوصاف امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)

سؤال: آيا رژيم و«نظام امامت‏»،با پايان يافتن دوره غيبت صغرى و آغاز غيبت كبرى (سال 329 هجرى قمرى) ،پايان يافت،و پس از ظهور حضرت مهدى عليه السلام اين نظام از نو برقرار مى‏شود يا اين كه‏«نظام امامت‏»استمرار...
دوشنبه، 26 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ده پرسش پيرامون امامت،خصائص و اوصاف امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
ده پرسش پيرامون امامت،خصائص و اوصاف امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
ده پرسش پيرامون امامت،خصائص و اوصاف امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)

نويسنده:حضرت آيت الله العظمى لطف الله صافى گلپايگانى (مد ظله العالی)

1- پيرامون استمرار نظام امامت
سؤال: آيا رژيم و«نظام امامت‏»،با پايان يافتن دوره غيبت صغرى و آغاز غيبت كبرى (سال 329 هجرى قمرى) ،پايان يافت،و پس از ظهور حضرت مهدى عليه السلام اين نظام از نو برقرار مى‏شود يا اين كه‏«نظام امامت‏»استمرار دارد.
جواب: رژيم امامت،رژيمى است الهى و انقطاع ناپذير و دوره فترت ندارد و در هر زمان و هر عصر وجود دارد،از عصر حضرت رسول اعظم صلى الله عليه و آله و سلم تا حال تشكيل و برقرار بوده و هست،و تا دنيا باقى است،برقرار خواهد ماند،چنان كه امير المؤمنين عليه السلام فرمود:
«لا تخلو الارض من قائم لله بحجة،اما ظاهرا مشهورا،و اما خائفا مغمورا،لئلا تبطل حجج الله و بيناته (1)
«زمين از قائمى كه براى خدا حجت‏باشد خالى نخواهد ماند (و اين حجت) يا ظاهر و مشهور است و يا بيمناك و مستور،براى اين كه حجت‏هاى خدا و بينات او باطل نگردد و از بين نرود». بر هر كس واجب است كه‏«نظام امامت‏»را بشناسد و به آن ايمان داشته باشد،و در هر زمان و هر مكان، فقط مردم بايد از اين نظام اطاعت كنند،و هر كس،در هر كجا و هر نقطه‏اى از دنيا كه باشد و هر شغل و كارى كه داشته باشد-لشكرى باشد يا كشورى،بازرگان باشد يا پيشه‏ور،دانشمند باشد يا دانشجو-بايد مطيع اين رژيم و فرمانبر اين نظام و برنامه‏هاى آن باشد،تفاوت نمى‏كند كه اين نظام مسلط بر اوضاع باشد يا مسلط نباشد،و حكومت‏هاى غاصب در امور مداخله داشته باشند،يا نداشته باشند.
اين حكومت است و دين است و سياست است و رژيم و نظام،پس اگر يك فرد مسلمان در دورترين نقاط چين يا اروپا يا آمريكا يا هر منطقه ديگر باشد كه حكومتهاى غير شرعى قدرت سياسى و اداره امور را در دست داشته باشند،همان يك فرد بايد مطيع نظام الهى امامت‏باشد تا در نظام حكومت‏خدا باشد و بايد دستور العمل و برنامه كارش را از طريق نظام امامت تعيين كند،حتى اگر در منطقه حت‏حكومت رسمى كفار زندگى مى‏كند و كارمندمؤسسات و وزارتخانه‏ها و ادارات آنها نيز باشد باز هم بايد فرمانبر نظام امامت‏باشد و از آن نظام دستور بگيرد و تابعيت آن را داشته باشد.
دور بودن از حريم و منطقه نفوذ رسمى اين رژيم،شخص را از اطاعت و تابعيت آن،معاف نخواهد كرد.
ابوذر و سلمان و مقداد و عمار ياسر و اين گونه شخصيتها،در حال تسلط نظام غاصب،فرمانبر نظام امامت‏بودند،و امثال على بن يقطين و محمد بن اسمعيل بن بزيع نيز،اگر چه به ظاهر در دستگاه هارون و حكومت‏بنى عباس وارد بودند،اما در عين حال از نظام امامت اطاعت مى‏كردند.
هر كس بايد مشخص سازد و تعيين كند كه در زندگى و تمام شؤون و امور خود،از چه رژيم و نظامى اطاعت مى‏كند و تابع چه حكومتى است.
بايد معلوم كند كه تابعيت‏حكومت‏خدا را قبول كرده يا حكومت طاغوت را پذيرفته است،و مؤمن به خدا مى‏باشد،يا مؤمن به طاغوت.
متاسفانه بيشتر مسلمانان به اين مساله بسيار مهم توجه كافى نكرده و معنى‏«ولايت‏»را درك ننموده و از اهميت اين بعد آن،كه اطاعت‏باشد غفلت كرده‏اند و آنان كه خيلى مذهبى و متعهد هستند،به انجام يك سلسله فرائض و واجبات،و ترك محرمات،اكتفا مى‏كنند.
اما از اين كه در حال حاضر چه تابعيتى بايد داشته باشند،غفلت دارند و اگر تابعيت‏حكومتهاى غير شرعى را قبول نكرده باشند،تابعيت‏حكومت‏شرعى را هم آگاهانه نپذيرفته‏اند و به تعهدات و مسؤوليتهائى كه در برابر آن دارند،توجه ندارند و تابعيت‏حكومت‏شرعى را يك مساله و وظيفه اسلامى نشمرده‏اند.
طبق مذهب اهل سنت كه تشكيل حكومت‏شرعى،ممكن است‏به فترت و سستى برخورد نمايد و در بعضى از زمانها به عللى نظام حكومت اسلامى تعطيل شود،و ممكن است در زمانى كه حكومت‏شرعى تشكيل نشده مساله تابعيت از آن هم مطرح نباشد،و بلكه بى موضوع گردد.
اما طبق مذهب‏«شيعه‏»كه نظام امامت،رژيم دائم و مستمر است،هميشه و در تمام شرايط، ابعيت‏حكومت‏شرعى يك فريضه اساسى و عمده است.
حكومت مخصوص ذات خدا است:
ان الحكم الا لله امر الا تعبدوا الا اياه مخلصين له الدين ذلك الدين القيم (2)
و بايد فقط خدا پرستش و اطاعت‏شود و اطاعت‏براى او خالص باشد و مردم در برابر حكومت و سلطنت و رژيم او خاضع و فرمانبر باشند:
دين قيم و مستقيم،اين است:
رژيم امامت،يعنى حكومت‏خدا،و تابعيت اين رژيم،تسليم حكم خدا بودن و در منطقه حكومت‏خدا زيستن و به حكومت غير خدا عقيده نداشتن است.
تفاوت نمى‏كند در اعصارى كه ائمه عليهم السلام حضور داشتند و غاصبان حكومت،مانع از مداخله رسمى آنها در كارها بودند،يا در عصر غيبت كبرى كه امام عليه السلام غايب مى‏باشند،بايد هر مسلمانى در اين رژيم (نظام امامت) ثبت نام كند و از اينجا فرمان ببرد و شناسنامه حقيقى خود را از اين حكومت‏بگيرد. حكومت‏شرعى هميشه بر پا است و مرز و منطقه و كشور ندارد هر كجا يك فرد متشرع و يك مسلمان متعهد باشد،آنجا در قلمرو فرمان اين حكومت محسوب است.
امروز مهمترين چيزى كه بايد به شيعيان خصوصا و به مسلمانان عموما تفهيم كرد،مساله رژيمى است كه بايد از آن تبعيت داشته باشند،و نظامى كه بايد از آن اطاعت نمايند. اين موضوع اگر كاملا درك شود يگانه وسيله‏اى است كه از آن براى اصلاح امور و مبارزه با عوامل بيگانه استعمار و استعباد و استبداد،مى‏توان استفاده كرد. اين حكومت و نظام امامت‏بود كه در واقعه تحريم تنباكو،حكومت انگلستان را به زانو در آورد و رشته استبداد ناصر الدين شاه را قطع كردو استعمارگران را در بيم و هراس انداخت. و اين ملت مسلمان و شيعه ايران بود كه در اين واقعه به دنيا اعلام كرد كه تابعيت رژيمى را دارد كه رهبرى آن با آيت الله مرحوم‏«ميرزاى شيرازى‏»-اعلى الله مقامه-است‏»و تابعيت رژيم استبدادى ناصر الدين شاه را ندارد.
نظام امامت‏يكى از انقلابى‏ترين و سازنده‏ترين برنامه‏هاى اسلامى است (3) كه متاسفانه از ان بطور كامل در پيش برد مقاصد و اهداف اسلام،امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با تجاوز و استضعاف،استفاده نمى‏شود،و چنان كه بايد به عموم تبليغ نشده و ايمان به اين نظام و ابعاد آن و تعهداتى كه مؤمن به اين نظام دارد،در يك سطح همگانى و با اهميت عرضه نمى‏شود.
به نظر اينجانب تمام يا عمده نقاط ضعف و عقب ماندگى‏هاى جامعه،از عدم توجه به اين برنامه و مشخص نكردن تابعيت و ملتزم نبودن به لوازم عقيده به امامت و نشناختن آن،مايه گرفته است،و اين كه بسيارى امامت را در عصر حاضر يك امر اعتقادى خارج از عمل مى‏شمارند و آن را مربوط به دوران و عصر حضور امام مى‏دانند،و نمى‏دانند كه هم اكنون نيز نظام امامت قائم و بر پا است و فقط تبعيت ازآن،راه نجات دنيا و عقبى است.
عقيده به نظام امامت و حكومت‏شرعى،در تمام شؤون،قدرت سازندگى دارد،و شعبه‏اى از عقيده توحيد خالص است كه از آن انفكاك ندارد،و حديث‏شريف معروف: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية‏» (4)
همين استمرار و همين لزوم اطاعت دائم و در تمام اعصار و ازمنه و مناطق را تاييد مى‏نمايد و چون عقيده به نظام امامت رشته‏اى از عقيده به توحيد و حكومت‏خدا و سلطنت‏حق است،هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد،به مردن جاهليت مرده است. و چون اطاعت داشتن از نظامات ديگر،يك نوع شرك فكرى و عملى است،حضرت صادق عليه السلام در ضمن حديثى مى‏فرمايد:
«لا دين لمن دان الله بولاية امام جائر ليس من الله (5)
دينى نيست از براى كسى كه خدا را به ولايت پيشواى ستمكارى كه از جانب خدا نيست،عبادت كند». و حضرت امام باقر عليه السلام مى‏فرمايد:
«قال الله تبارك و تعالى:لاعذبن كل رعية فى الاسلام دانت‏بولاية كل امام جائر ليس من الله،و ان كانت الرعية فى اعمالها برة تقية،و لاعفون عن كل رعية فى الاسلام دانت‏بولاية كل امام عادل من الله،و ان كانت الرعية فى‏انفسها ظالمة مسيئة‏» (6)
«خداوند متعال فرموده است:البته عذاب خواهم كرد هر رعيتى را كه در اسلام متدين گردد به ولايت هر پيشواى ستمكارى كه از جانب خدا نيست،اگر چه رعيت در كارهاى خود نيكوكار و پرهيزكار باشد و البته عفو مى‏كنم از هر رعيتى كه در اسلام متدين گردد به ولايت امام عادلى كه از جانب خدا باشد، اگر چه در ذات خود ستمگر بدكردار باشد».
از امثال اين احاديث (7) اهميت امامت و رهبرى سياسى،و نقش آن در اجتماع معلوم مى‏گردد و اين كه اگر ملتى و فردى در اين اصل مسامحه كند و به نظامى كه بر اوضاع مسلط است و به شرعى بودن آن، اعتنا نداشته باشد و در اين موضوع خود را مسؤول نشمارد (اگر چه در كارهاى ديگرش مواظب دستورات شرع باشد) مستحق باز خواست و عذاب خواهد شد. و نيز از اين احاديث استفاده مى‏شود كه نظام امامت،نظام محدودى نبوده و مستمر و جاودان مى‏باشد و به عصر حضور منحصر نيست هميشه منعقد است و هيچگاه تعطيل نشده و نخواهد شد.
در عصر ما نيز حكومت‏شرعى بر اين اساس برقرار است و هيچ كس در ترك اطاعت آن و قبول نظامات ديگر معذور نيست و عقيده به وجود امام عصر عليه السلام و حيات آن حضرت معنايش اعتقاد به وجود حكومت‏شرعى و لزوم اطاعت از اوامر و پيشنهادها و دستورات فقهاى جامع الشرايط است.
باز تكرار مى‏كنيم كه:منطقه نفوذ اين حكومت مرز ندارد و تا هر كجا مسلمان و شيعه باشد،بايد نفوذ داشته باشد و هر كس ما بين خود و خدا،بايد از اين نظام تبعيت كند،اگر چه اين نظام،به حسب ظاهر استيلاء بر امور و تسلط حكومتهاى ظاهرى را نداشته باشد.
خلاصه،التفات به اين مطلب بسيار لازم است كه ما يك عقيده‏اى توحيدى داريم كه:
«له الحكم و له الامر،و هو الحاكم،و هو السلطان و هو الولى،و هو المولى،و هو...و هو...»
«حكم براى خدا است،و فرمان مختص ذات او است و حاكم او است و سلطان و ولى و مولى او است و...».
بنابراين،هيچكس و هيچ گروه بر كسى نمى‏تواند حكومت كند،ولايت و سلطنت ندارد،مگر باذن الله و به حكم خدا،و همه مردم بايد در تحت‏حكومت‏خدا و داخل در سلطان الله،و مطيع احكام الله و ساكن مملكت الله باشند.
پس حكومتهائى كه من جانب الله نيستند،طبق هر رژيم و برنامه‏اى كه باشند،باطل،و اطاعت از آنها بالذات حرام است،وفقط حكومت‏خلفاى الهى و كسانى كه از جانب آنها نيابت دارند،شرعى و واجب الاتباع است و اين منصب براى احدى غير از آنها ثابت نيست.
خداوند متعال ما را به حقايق اين امور هدايت فرمايد.
و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين.
2- چگونگى تسخير جهان با ياران معدود
سؤال: ممكن است توضيح دهيد،چگونه با جمعيت روز افزون بشر كه اكنون طبق آمارگيرى‏هاى دقيق از سه ميليارد بيشتر است،حضرت صاحب الزمان عليه السلام با سيصد و سيزده نفر دنيا را مسخر مى‏فرمايد؟
و چگونه ممكن است مثلا سه ميليارد نفر تسليم يك جمعيت اندك معدود شوند و از عادات و اخلاق و برنامه‏ها و سنن خود دست‏بردارند؟
آيا غلبه آن حضرت بطور اعجاز و خرق عادت است‏يا آن كه با ملاحظه اسباب و علل و عوامل ظاهرى نيز غلبه و پيروزى آن جناب ممكن است؟
جواب: بر حسب روايات و احاديث‏شريفه،وقتى حضرت صاحب‏الامر عليه السلام ظاهر مى‏شوند،نخست‏سيصد و سيزده نفر از خواص اصحاب آن حضرت در مكه حاضر خدمتش مى‏گردند و وقتى عده اصحاب و اجتماع كنندگان به ده هزار نفر رسيد از مكه خارج مى‏شوند (8) .
و اما غلبه آن حضرت و حكومت جهانى اسلام،ممكن است‏بطور اعجاز و خرق عادات انجام يابد و ممكن است‏با فراهم شدن اسباب و علل ظاهرى باشد و ممكن است‏به هر دو نوع واقع شود،چنان كه پيشرفت و غلبه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و قواى اسلام به هر دو نوع بود.
اما بطور اعجاز و خرق عادت،محتاج به توضيح نيست كه حصول چنين غلبه مطلق براى آن حضرت، به خواست‏خداوند،امرى است ممكن و معقول و با وعده‏هاى صريح و بشارتهاى حتمى كه در قرآن مجيد و احاديث متواتر داده شده،بدون شبهه حاصل خواهد شد و خداوند به مصداق آيه:
كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله (9)
«چه بسيارند گروه اندكى كه به اذن خداوند،بر گروه بسيارى چيرگى مى‏يابند».
آن حضرت،اصحابش و عموم بندگان شايسته خدا را بر تمام علل غالب و حاكم،و وارث و مالك ارض قرار مى‏دهد.
و از لحاظ اسباب،و علل ظاهرى هم اگر موضوع را بررسى كنيم،حصول چنين فتح و غلبه و تشكيل آن حكومت الهى ممكن و عملى‏خواهد بود،زيرا آن حضرت در موقعى ظهور مى‏كند كه اوضاع و احوال اجتماعى و اخلاقى و سياسى كاملا مساعد باشد.
در آن موقع همه ملل از مدنيت معنوى و اخلاقى محروم،و دشمنى و كينه و ظلم و تجاوز،همه را نسبت‏به يكديگر بد بين و از هم جدا ساخته و اتحاد،وحدت،همفكرى و همكارى،به كلى از ميان بشر رخت‏بر بسته و از اينكه كسى بتواند بدون مدد غيبى جامعه را رهبرى كند،همه مايوس مى‏گردند و خلاصه همه با هم در مبارزه و جنگ و ستيز و همه از وضع خود ناراضى،و از مكتبهاى مختلف كه عرضه مى‏شود نا اميد بوده و منتظر تغيير رژيم و انقلاب و عوض شدن اوضاع،و كنار رفتن زمامداران خدانشناس و برداشته شدن مرزها و الغاى تجزيه‏ها و تقسيمها مى‏باشند.
در يك چنين موقعيتى،حضرت صاحب الزمان-ارواح العالمين له الفدا-و اصحابش،با نيروى ايمان و اخلاق حسنه و با نجات بخش‏ترين برنامه‏هاى عمرانى و اقتصادى و عدالت اجتماعى،براى انقلاب و دعوت به قرآن و اسلام،قدم به ميدان مى‏گذارند و آن نهضت الهى و دعوت روحانى را شروع مى‏كنند و مردم را بسوى خدا و احكام خدا و زندگى برابرى و برادرى،عدل و امنيت،صفا و وفا،راستى و درستى و نظم صحيح،مى‏خوانند و خود و اصحابش،نمونه همه فضايل بشرى مى‏باشند و با نيروى ايمان و استقامت و پشتكار و همتى كه مخصوص مؤمنان ثابت قدم است،هدف و مقصد خود را تعقيب مى‏نمايند. معلوم است اين جمعيت‏با آن برنامه‏ها و وضع كار،در آن دنياى پر آشوب و غرق در طوفان گرفتاريها و فشارها،دلها را به خود متوجه‏نموده و فاتح و پيروز و موفق مى‏شوند و هيچ نيروئى نمى‏تواند در برابر آنها مقاومت كند.
و شاهد اين حقيقت،همان ظهور رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و پيشرفت‏سريع دين اسلام و فتوحات محير العقول مسلمين در قرن اول اسلام است،كه يكى از علل ظاهرى آن پيروزيهاى پى در پى و در هم شكسته شدن ارتش‏هاى انبوه دولت‏شاهنشاهى ايران و امپراطورى روم،فساد اوضاع اجتماعى و ادارى ايران و روم بود كه مردم اين كشورهاى پهناور را براى قبول يك دعوت صحيح و حكومتى متكى به مبانى عدالت و مساوات آماده كرده بود. مردمى كه در برابر دستگاههاى ديكتاتورى و استبداد بسيار خشن و غير انسانى سلاطين و امراى خود،از بنده هم خوارتر بودند و از حقوق انسانى محروم شده بودند،مردمى كه به هر كس و هر مقام نظر مى‏كردند،يك نقطه روشن در او نمى‏ديدند،نه فرهنگ داشتند نه اقتصاد،نه عدالت،نه امنيت و نه... و نه..
از آن همه تعظيم و نيايش و بشر پرستى و استعباد سلاطين،خسته شده بودند و علاوه بر اينها ناراحت كننده‏ترين اختلاف طبقاتى نيز در بين آنها حاكم باشد كه مملكت متشكل شده باشد از اكثريت قريب به اتفاق محروم و استضعاف شده و جمعيت معدود برخوردار و اختيار دار و مطلق العنان و بى جهت عزيز... مسلم است وقتى به گوش مردم چنين مملكتى صداى روحانى و آزادى بخش:
تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله‏و لا نشرك به شيئا،و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله (10)
برسد. و آيه: ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى (11)
«همانا خدا فرمان به عدل و احسان و به عطا و بذل به خويشان امر مى‏كند و از كارهاى زشت و منكر و ظلم نهى مى‏كند».
و اعلان: يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم (12)
«اى مردم ما همه شما را نخست از مرد و زنى آفريديم،آن گاه شعبه‏هاى بسيار و فرق مختلف گردانيديم تا يكديگر را بشناسيد،بزرگوارترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است‏».
و آيات ديگر را بشنوند،با نهايت استقبال به آن ايمان آورده و راه را براى پيشرفت آن باز مى‏كنند.
مردمى كه از ظلم و ستم و خودخواهى سلاطين و ستمكاران آن عهد،به جان آمده بودند،به طور قطع يك دعوت خدائى و يك بانگ گوش نواز توحيدى را كه بر اساس عدالت و الغاى امتيازات و مساوى‏بودن آقا و نوكر،شاه و رعيت،سياه و سفيد،در برابر قانون و عدالت است قبول مى‏كند و از اين جهت آنهائى كه اين دعوت بر خلاف منافعشان بود هر چه خواستند از آن جلوگيرى كنند يا مردم را مانع از گرويدن به آن شوند، نتوانستند، همه جا انقلاب مى‏شد و در همه جا رژيم ظالم و وضع سابق را محكوم مى‏كردند و اوضاع تغيير مى‏كرد.
اوضاع جهان براى قبول دعوت حضرت امام زمان مهدى عليه السلام كه همان دعوت به اسلام و قرآن است،مطابق اخبار،به مراتب از اوضاع عالم در زمان بعثت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم آماده‏تر خواهد شد و همان طور كه كلمه اسلام در آغاز ظهور اسلام به سرعت پيشرفت كرد و صداى توحيد بر همه صداها غالب شد،و اسلامى كه در مقدارى از تاريخش منحصر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و على و خديجه عليهما السلام بود،با فقدان وسايل در جهاد و دفع يورش مشركان، بزودى موفق گرديد، و لشكرهاى منظم مسلحى را كه در دنياى آن روز مجهزترين سلاحها را در دست داشتند درهم شكست و نابود ساخت. همين طور امام زمان عليه السلام نيز با اصحاب و ياورانش كه از ابتدا كار به تعداد مجاهدين ميدان جهاد بدر مى‏باشند مى‏توانند دنياى منقلب و نا آرام آن روز را آرام و مردم را چنان اميدوار به آينده درخشان و پر از خير و رحمت و بركت نمايند كه در سريع‏ترين فرصت همه به دين اسلام گرويده آمادگى خود را براى قبول يك سازمان الهى اسلامى محكم و پايدار،در تحت‏سرپرستى امام عصر عليه السلام نشان دهند. و ما ذلك على الله بعزيز
3-نحوه پيروزى امام زمان عليه السلام بر سلاحهاى ويرانگر
سؤال: در موقع ظهور امام زمان عليه السلام بطورى كه از ترقى كنونى بشر در صنعت و تكنيك ملاحظه مى‏شود، دنيا مجهز به سلاحهاى بسيار مهيب و خطرناك خواهد بود. آن حضرت در برابر اين سلاحهاى مخوف، چگونه مانند جدش با شمشير قيام خواهد كرد؟ و چگونه با سلاحهاى قديم، مثل شمشير و غيره با ارتش‏هاى دنياى آن روز جهاد مى‏نمايد؟ و آيا مى‏شود تصور كرد كه كسى بتواند به وسيله شمشير با بمبهاى ئيدروژنى و امثال آن، جنگ و نبرد كند؟
جواب: اولا: مقصود از خروج با شمشير، ماموريت‏به جهاد و توسل به اسلحه براى اعلاء كلمه حق است.
بنابر اين قيام با شمشير، كنايه از قيام با اسلحه و پيكار و جهاد و تعيين نوع ماموريت آن حضرت است و اين كه آن حضرت مامور به مصالحه با كفار نيست. بديهى است‏با هر اسلحه‏اى كه لازم باشد،آن حضرت و اصحابش با كفار و ستمگران جهاد مى‏نمايند و از هرگونه اسلحه‏اى كه در زمان ظهور آن حضرت متداول باشد،و به استعمال آن حاجت داشته باشند، استفاده مى‏نمايند.
ثانيا:از كجا كه در زمان ظهور آن حضرت،اين اسلحه‏هاى مهيب در اختيار بشر باقى باشد،زيرا ممكن است كه در اثر حوادث و آشوبها و انقلابات شديد و جنگهاى خانمانسوز جهانى،كه پيش از ظهور آن حضرت واقع مى‏شود دو ثلث‏بشر نابود شود،اين اسلحه‏هاى جهنمى معدوم گردد و شايد كسى باقى نماند كه بتواند از اين اسلحه‏ها استفاده كند،يا آنها را تهيه نمايد و اين احتمال هم كاملا بجا و قابل توجه است.
يكى از امورى كه در احاديث از آن خبر داده شده و اوضاع كنونى آن را ممكن الوقوع نشان مى‏دهد، جنگهاى جهانگيرى است كه در اثر آن،بيشتر نقاط زمين از سكنه خالى مى‏گردد و شهرها ويران مى‏شود،وصدها ميليون بشر را رهسپار ديار عدم مى‏سازد.
تا يك قرن پيش،وقوع چنين جنگهايى بسيار بعيد به نظر مى‏رسيد،زيرا با آن اسلحه‏هاى سابق و با نبودن وسايل ارتباط جمعى بين شهرها و كشورها،اگر جنگى واقع مى‏شد،اولا پيش از آن كه خبرش به كشورهاى همسايه و يا دورتر برسد و دامنه جنگ گسترش يابد،آن جنگ به پايان مى‏رسيد،و ثانيا در آن زمانها،تعيين غالب از مغلوب،خاتمه يافتن جنگ،تسلط يكى از دو طرف يا از بين رفتن طرفين، متوقف بر كشتارهاى عمومى و استعمال بمب و غيره نبود.
اما در عصر حاضر بطورى كه همه پيش بينى مى‏نمايند با وسائل ارتباطى كه همه عالم را به منزله يك شهر و يك محله نموده،و با اسلحه‏ها و تجهيزاتى كه در دست زمامداران بى ايمان است و هيچ وسيله‏اى براى كنترل خشم و شهوت و جاه پرستى آنها نيست،اگر جنگ شروع شود،علاوه بر آنكه غالب از مغلوب تشخيص داده نمى‏شود و طرفين از بين مى‏روند،اكثر ملل و سكنه كره زمين ممكن است در ظرف چند ساعت فانى و نابود شوند.
پس اگر در احاديث‏شريفه فرموده‏اند:ظاهر نمى‏شود مهدى عليه السلام مگر آن كه ثلث مردم كشته شوند و ثلث آنها بميرند و ثلث آنان باقى بمانند.و فرموده‏اند:اين ظهور واقع نخواهد شد،تا وقتى دو ثلث مردم از بين بروند (13) نبايد تعجب كرد،بلكه بايد آن را نشانه علوم بى‏پايان‏حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه طاهرين عليهم السلام و آگاهى آنها از آينده و اطلاعشان بر مغيبات به اذن و تعليم خدا دانست و از معجزات و كراماتشان به شمار آورد.
«فهم موضع سره و لجا امره و عيبة علمه،و موئل حكمه و كهوف كتبه،و جبال دينه‏» (14) .
«و لا يدخل الجنة الا من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النار الا من انكرهم و انكروه‏» (15)
جعلنا الله من محبيهم و خدام شيعتهم.
4- مكان حضرت مهدى عليه السلام در غيبت كبرى
سؤال: در عصر غيبت كبرى،حضرت مهدى-ارواحنا فداه-در چه مكانى اقامت دارند؟و چگونه زندگى مى‏نمايند؟خوراك،غذا،لباس و خوابگاه ايشان چگونه است و از كجا تهيه مى‏شود؟
جواب: اصولا بايد توجه داشت كه اگر در موضوع غيبت،اين گونه نقاط مكتوم بماند،ايجاد شك و شبهه‏اى نمى‏نمايد،چنان كه روشن شدن آن نيز در ثبوت و اثبات اصل غيبت مداخله‏اى ندارد،و وقتى يبت‏شخص امام عليه السلام و مخفى بودن ايشان معقول و منطقى باشد (چنان كه هست و به آن ايمان داريم) مخفى بودن اين خصوصيات به طريق اولى معقول و منطقى خواهد بود و جهل به اين گونه امور،دليل بر هيچ مطلبى نخواهد شد.
اين پرسش‏ها،با پرسش از اين كه امام هم اكنون در چه نقطه‏اى است؟يا با ما چند متر يا چند هزار كيلومتر فاصله دارد؟يا امروز چه غذائى ميل فرموده است؟ يا چند ساعت استراحت كرده و چه مقدار راه پيمائى نموده فرقى ندارد و بى‏اطلاعى ما از آن به جائى ضرر نمى‏زند، و عقيده‏اى را متزلزل نمى‏سازد، خدائى كه به حكمت‏بالغه و قوه قاهرة و مصلحت تامه خود، امام را در پرده غيبت قرار داده است،قادر است اين خصوصيات را نيز طبق مصلحت از مردم پنهان سازد.
مع ذلك براى اين كه به اين پرسش، پاسخ مختصرى داده شود،عرض مى‏كنيم بر حسب آن چه از بعضى از احاديث، و حكايات معتبر استفاده مى‏شود، امام-روحى له الفدا-در غيبت كبرى در مكان خاصى و در شهر معينى استقرار دائم ندارند كه از آن مكان و آن شهر خارج نگردند و به محل ديگر تشريف نبرند، بلكه براى انجام وظايف و تكاليفى به مسافرت و سير و حركت، انتقال از مكانى به مكان ديگر، مى‏پردازند، و در اماكن مختلف بر حسب بعضى از حكايات، زيارت شده‏اند.و از جمله شهرهائى كه مسلم به مقدم مباركشان مزين شده است، مدينه طيبه، مكه معظمه، نجف اشرف، كوفه، كربلا، كاظمين، سامرا، مشهد، قم (16) و بغداد است، و مقامات و اماكنى كه آن حضرت درآن اماكن تشريف فرما شده‏اند، متعدد است، مانند مسجد جمكران قم،مسجد كوفه، مسجد سهله، مقام حضرت صاحب الامر در وادى السلام نجف و در حله.
و بعيد نيست كه اقامتگاه اصلى ايشان، يا اماكنى كه بيشترآمد و شدشان در آنجاها است، مكه معظمه و مدينه طيبه و عتبات مقدسه باشد.
اگر پرسش شود: پس حضرت امام زمان- عجل الله تعالى فرجه-با كوه رضوى و ذى طوى چه ارتباطى دارند كه در دعاى ندبه است:
«ليت‏شعرى اين استقرت بك النوى، بل اى ارض تقلك او ثرى ابرضوى او غيرها ام ذى طوى‏» (17) .
پاسخ داده مى‏شود: راجع به اين موضوع در كتاب فروغ ولايت (در بخش دوم) توضيح داده‏ايم، در اينجا هم بطور مختصر اشاره مى‏نمائيم كه:اين دو مكان بر حسب كتب معاجم و تواريخ نيز از اماكن مقدس است و محتمل است كه حضرت بعضى از اوقات شريف خود را در اين دو مكان به عبادت و خلوت گذارنده باشند و اين جمله هيچ دلالتى بر اين كه اين دو مكان، يا يكى از آنها، اقامتگاه دائمى آن حضرت است،ندارد.
چنان كه در كتاب فروغ ولايت‏شرح داده‏ام، اين استفهامها استفهام حقيقى نيست، بلكه به انگيزه بيان سوز هجران و اظهار تاسف و تلهف از فراق و حرمان از فيض حضور و تاخير عصر ظهور گفته شده است، علاوه بر اين كه بعضى از عبارات دعاى شريف ندبه دلالت دارد بر اين كه‏ايشان در بين مردم مى‏باشند و از بين مردم خارج نمى‏باشند، مثل اين جمله: «بنفسى انت من مغيب لم يخل منا بنفسى انت من نازح لم ينزح (ما نزح) عنا» (18)
اگر كسى سؤال كند: پس اين كه در بعضى زبانها است و مخصوصا برخى از علماى اهل سنت آن را بازگو مى‏كنند و گاهى آن را بهانه حمله و جسارت به شيعه قرار مى‏دهند كه اينان حضرت صاحب الامر عليه السلام را در سرداب سامرا مخفى مى‏دانند، چه مصدرى دارد؟
جواب داده مى‏شود كه: جز جهل بعضى از اهل سنت و غرض ورزى و خيانت‏برخى ديگر كه شيعه اهل بيت عليهم السلام را متهم مى‏سازند و از دروغ پردازى و تهمت و افترا كوتاهى نمى‏كنند،هيچ گونه مصدرى ندارد، و تمام اخبار و احاديث و حكايات اين موضوع را كه امام عليه السلام در سرداب سامرا مختفى مى‏باشند، رد مى‏نمايند و در كتاب منتخب الاثر و نويد امن و امان، نيز كذب اين افتراء ثابت‏شده است، و در اخبار و احاديث‏حتى خبر رشيق، خادم معتضد عباسى اسمى از سرداب نيست (19) .
فقط در يك روايتى كه بر حسب آن،خانه آن حضرت بار ديگرمورد حمله سپاهيان دولتى قرار گرفت،از سرداب، صداى قرائت‏شنيدند اسمى از سرداب برده شده است (20) و طبق اين روايت هم امام عليه السلام در حالى كه فرمانده نظاميان با سربازانشان در سرداب را گرفته بودند حضرت از سرداب بيرون آمدند و تشريف بردند.
پس از آنكه سربازها همه رسيدند، فرمانده فرمان ورود به سرداب را داد سربازهائى كه ديده بودند آن حضرت بيرون آمدند، گفتند: مگر آن كس نبود كه بيرون رفت و بر تو عبور كرد؟ گفت: او را نديدم، چرا او را رها كرديد؟ گفتند: ما گمان مى‏كرديم تو او را مى‏بينى.
حاصل اين كه موضوع مختفى بودن آن حضرت در سرداب، يكى از دروغهاى بزرگى است كه به شيعه بسته‏اند، ولى قابل انكار نيست كه خانه حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام سالها (در دوران غيبت صغرى) مقر آن حضرت بوده است، و بعضى از خلفا هم اين مطلب را مى‏دانستند.و لذا در روايت رشيق خادم است كه معتضد،نشانى خانه و خادمى را كه بر در آن ايستاده است‏به رشيق داد.
چنان كه از بعضى حكايات و تواريخ استفاده مى‏شود، معتمد خليفه و راضى، بلكه احتمالا مقتدر نيز، از جريان امور، كم و بيش مطلع بوده‏اند، و امام عليه السلام و نواب او را مى‏شناختند، و بعد هم، از خلفاى ديگر كه در عصر غيبت كبرى بوده‏اند، ناصرخليفه كه از اعاظم و علماى خلفاى بنى عباس است، عارف به آن حضرت بوده است و درى كه هم اكنون بر صفه سرداب است و از آثار باستانى و نفايس اشياى عتيقه است، در عصر او و به امر او، ساخته است. به اين جهت كه خانه و سرداب موجود،از بيوت مقدس است و بدون شك و شبهه محل عبادت و مقر و منزلگاه سه نفر از ائمه اهل بيت عليهم السلام بوده است،از آغاز مورد نظر شيعيان و دوستان و حتى خليفه‏اى مثل‏«ناصر»بوده،و عبادت و اطاعت‏خدا را در آن اماكن شريفه مغتنم مى‏شمردند و آن را از مصاديق مسلم آيه شريفه ذيل مى‏دانستند:
في بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الآصال (21)
«در خانه‏هايى خدا رخصت داده كه آنجا (انبياء و اولياء) رفعت‏يافته و ذكر نام خدا شود و صبح و شام تسبيح و تنزيه ذات پاك او كنند».
و ما هم امروز، بر اساس همين ملاحظات، اين اماكن رفيع را احترام مى‏كنيم و عبادت در آن اماكن را فوز عظيم مى‏شماريم و آرزومند زيارت سرداب و نماز و عبادت در آنجا مى‏باشيم. اما پاسخ اين پرسش كه:لباس و غذا و خوابگاه ايشان چگونه است؟ آنچه مسلم است اين است كه در امور و كارهاى عادى، حضرت ملتزم به توجيهات و تكاليف شرعى مى‏باشند و آداب و برنامه‏هاى‏واجب و مستحب اين كارها را مو به مو رعايت مى‏نمايند و محرمات و مكروهات را ترك مى‏فرمايند. بلكه در مورد مباحات نيز، ترك و فعل ايشان، بر اساس دواعى عالى و مقدس است و براى دواعى نفسانى، كارى از آن حضرت،اگر چه فائده آن جسمانى و اشباع غرایز جسمى باشد،صادر نمى‏شود،به عبارت ديگر هر يك از اعمال و افعال،براى آن حضرت وسيله است نه هدف. و اما اين كه امور معاش و تهيه غذا و پوشاك براى امام (رحمت الله علیه) در عصر غيبت‏بطور عادى است‏يا به نحو اعجاز؟جوابش اين است كه:بطور عادى بودن اين امور،امكان دارد و مانعى ندارد،چنان كه بر حسب بعضى از حكايات در برخى از موارد نيز به نحو اعجاز جريان يافته است. در حالى كه خداوند متعال،حضرت مريم مادر حضرت عيسى-على نبينا و آله و عليه السلام-را مخصوص به عنايت‏خود قرار دهد و از عالم غيب او را روزى دهد،چنان كه قرآن مجيد صريحا مى‏فرمايد: كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا،قال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عند الله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب (22) «هر وقت زكريا به عبادتگاه مى‏آمد،روزى شگفت آورى مى‏يافت،مى‏گفت:اى مريم،اين روزى از كجا براى تو مى‏رسد.پاسخ داد:اين از جانب خداست كه همانا خدا به هر كه خواهد روزى بى‏حساب مى‏دهد».استبعادى ندارد كه وصى اوصياء و خاتم اولياء و وارث انبياء را از خزانه غيب خود رزق و روزى دهد و تمام وسايل معاش او را بهر نحوى كه مصلحت‏باشد، فراهم سازد.
ان الله على كل شى‏ء قدير
5- وظايف حضرت مهدى عليه السلام در عصر غيبت
سؤال: امام عليه السلام در غيبت كبرى چه مسؤوليت‏هائى را بر عهده دارند؟و به چه كارها و اعمالى اشتغال دارند؟و اين عمر طولانى را در چه شغل و عملى مى‏گذرانند؟و در برابر جوامع و افراد و شيعيان،چه برنامه‏اى را اجرا مى‏نمايند؟
جواب: در غيبت كبرى كارها و مشاغل و مسؤوليت‏هاى امام عليه السلام بسيار حساس و مهم است و اگر چه تصرف و بسط يد و حكومت ظاهرى بر اوضاع ندارند و رتق و فتق امور را ديگران در اختيار گرفته و نظام حكم و اداره را به خود اختصاص داده و بندگان خدا را استضعاف و استعباد مى‏كنند،مع ذلك امام عليه السلام ناظر بر اوضاع مى‏باشند و عنايت‏هایى دارند و تصرفاتى مى‏نمايند.و بالجمله شؤون امامت و رهبرى و زعامت را در حدود امكان متصدى شده و وظايف خود را به نحو احسن و اكمل انجام مى‏دهند، خلاصه، عمر طولانى ايشان در اطاعت‏خدا مى‏گذرد، هم تكاليف فردى خويش را انجام مى‏دهند و هم بر حسب حكايات متواتر، تكاليف اجتماعى را، آنچه مقتضى و مصلحت‏باشد، انجام مى‏دهند، مانند هدايت اشخاص، يارى دادن مؤمنين بر مخالفين در بحث و احتجاج،حل مسایل مشكل، نصيحت و موعظه افراد،شفاى امراض،هدايت گم شدگان و رساندن آنها به مقصد،تعليم ادعيه،كمك مالى به نيازمندان،فريادرسى گرفتاران و درماندگان و زندانيان،يارى بيچارگان،كه بيشتر اين اعمال در ضمن ظهور معجزات،از آن حضرت صادر شده است (23) .
به نظر اينجانب،يكى از امورى كه نشانه تصرف آن حضرت در قلوب و توجه نفس قدسى و اثر عنايت ايشان است،همين بقاء سازمان رهبرى و تشكيلات علمى و تبليغى شيعه،فعاليت‏حوزه‏هاى علوم دينى و تاليف كتابها،مجالس تبليغ،استمرار رشته اجتهاد و استنباط احكام و تاييداتى است كه على الدوام علماء و فقهاء از آن برخوردارند كه در واقع اگر چه رسما حكومت از فقهاء كه از جانب امام عليه السلام حكام شرعى مى‏باشند غصب شده است،مع ذلك حكومت آنها بر قلوب باقى است و مواد اطاعت اختيارى جامعه شيعه از علماء،به مراتب بيشتر از مواد اطاعت اجبارى آنها از رژيمى است كه در هر منطقه و ناحيه برقرار است و از راه ناچارى از آن اطاعت مى‏نمايند.اگر با دقت ملاحظه شود،رژيم رهبرى امام عليه السلام به واسطه علماء در سر تا سر زمين،در هر نقطه‏اى كه يك نفر شيعه باشد، مورد قبول و احترام است،و حاكم همه،شخص حاكم الهى،يعنى حضرت صاحب الزمان عليه السلام مى‏باشد.
مساله اين است كه تاسيسات رهبرى شيعه كه با يك تعبير بسيار كوتاه و غير جامع و نارسا،در زمان ما آن را روحانيت و جامعه روحانيت مى‏گويند-با تمام موانعى كه از آغاز عصر غيبت كبرى تا حال براى بقاء و عرض وجود-و اجراى بر نامه‏ها و مداخله در كارها و امر به معروف و نهى از منكر،مبارزات ايجابى و سلبى،تربيت علماء و هدايت جوامع شيعه،داشته است،در هر عصر و زمان به عنوان قوى ترين بنياد، وظائف بزرگى را انجام داده و حافظ شيعه از انقراض بوده و هست.
هيچ جمعيت و هياتى،مثل جامعه روحانيت،هدف تيرهاى خطرناك بيگانگان داخلى و خارجى نبوده و نيست.فرق مختلف و اقليت‏هایى كه بيگانگان آنها را به وجود آورده،يا فعلا به مزدورى و خيانت گرفته‏اند،با روحانيت،سخت دشمن هستند،و از زدن هيچ ضربت كشنده‏اى به اين جامعه خوددارى نمى‏كنند و حتى با تهمت و بهتان و افترا مى‏كوشند تا اذهان عوام و جوانان را نسبت‏به آنان مشوب،و ايمان مردم را به آنها ضعيف سازند.
تبشير و استعمار و الحاد و كمونيسم و مكتب‏هاى مختلف،همه با اين طبقه به شدت وارد پيكار شده‏اند،و تمام امكانات مادى و قوائى را كه دارند در اين پيكار وارد كرده‏اند،و پولهاى گزاف و مبالغ سرسام آورى كه در راه از پاى در آوردن روحانيت،و تزلزل آن صرف مى‏شودبيش از حد تصور است.
فقط گاهى آمارهائى كه از دستشان در مى‏رود و منتشر مى‏شود،به ما نشان مى‏دهد كه بيگانگان خصوصا حكومتهاى آنها،تا چه از حد از اسلام و نفوذ علماى اسلام در قلوب مردم نگران هستند و آن را ضد منافع خود و مانع در استيلاى آنان بر مسلمانان و معادن و ذخائر آنها مى‏دانند.
از يكسو زورمندان و طبقه حاكمه كه همواره مى‏خواسته‏اند به شكل يك واحد ممتاز،انسانها را استعباد نمايند و حكومت فردى داشته باشند و از ديگران حق اظهار راى و حقوق انسانى ديگر را سلب نمايند و مردم را به تعظيم و تكريم خود و اظهار كوچكى و تملقهائى كه ننگ انسانيت است وادار نمايند اين طبقه را براى اين مقاصد كثيف،خطر مى‏دانستند و براى محو آنها و بى‏ثمر ساختن تبليغات و اعتراضات آنها،فعالانه كوشش مى‏كردند و حتى اگر مى‏توانستند اشتباه كارى كنند،افرادى را مى‏ساختند و تحت عناوين و القابى در برابر جامعه روحانيت‏به اسم عالم و روحانى معرفى مى‏كردند!
اين اقويا و حكومت‏ها،از ظهور مفاهيم اسلامى و روشن شدن حقايق قرآن سخت‏بيمناكند،زيرا آنجا كه قرآن است و آنجا كه اسلام است و آنجا كه نداى برابرى و مساوات
ان اكرمكم عند الله اتقاكم (24) «همانا گرامى ترين شما در نزد خدا پرهيزكارترين شما است‏».
بلند است،و آنجا كه بانگ: و لقد بعثنا فى كل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت (25)
«و همانا ما در ميان هر امتى پيغمبرى فرستاديم تا به خلق ابلاغ كند كه خداى يكتا را بپرستيد و از بتان دورى كنيد».
شب و روز به گوشها مى‏رسد،براى حكومت فردى و اين تشريفات و تكريم‏ها و فرد پرستى‏ها و اين امتيازات و اين همه فاصله‏ها و جداییها،جایى و حسابى نيست. و اين روحانيت است كه رساندن و ابلاغ اين نداها،و پياده كردن اين برنامه‏ها را به عهده گرفته است.
از سوى ديگر مى‏بينيم روحانيت‏شيعه چون به اصطلاح امروز دولتى نيست‏يعنى نمى‏تواند در نظامات غير اسلامى (كه متاسفانه در همه نقاط دنيا مسلط هستند) خود را ادغام كند كه از آنها حقوق و بودجه بگيرد،و مجرى برنامه‏هاى خاص و معين شده باشد.
اگر چه در نظام اسلامى همه چيز تحت نظر حكومت و نظام اسلام است و رهبر اسلام بر همه امور نظارت دارد،و بايد حسن جريان تمام رشته‏ها را كنترل كند و اداره نمايد كه از جمله رشته تبليغات و ارشادات و علوم اسلامى و گسترش دادن آن در بين تمام مردم است‏بطورى كه همه و همه،در مسائل اسلامى وارد گردند،و محققان عالي قدر بتوانند به تحقيق و بررسى مشغول باشند.
اكنون كه رسما نظام اسلام بر تمام دنيا حاكم نيست،و نفوذ اسلام و برنامه‏هاى آن در نفوس باقى است،روحانيت و به عبارت ديگر:روایات احاديث اهل بيت عليهم السلام به صورت صنف خاصى شكل گرفته است،ودر حقيقت از نظر هر فرد شيعه متوجه و آگاه،روحانيت همان نقش هيات حاكمه را،كه بايد ناظر بر اوضاع و تربيت و تعليم و حسن جريان تمام امور باشد،اجرا مى‏نمايد،ولى هر وقت نظام اسلامى رسما در تمام دنيا يا در يك جامعه پياده شود،روحانيت‏به اين شكل فعلى باقى نخواهد ماند كه ما در اين مقاله در مقام تفصيل و شرح اين بحث نيستيم.
مقصود اين است كه روحانيت از جنبه بودجه و قوه و نظام مالى،نظامى كه نيروى انتظامى و قوه مجريه رسمى آن را اجرا نمايد ندارد،و اين خود مردم هستند كه با كمال اختيار و بدون اين كه تحت فشار مطالبه مامور و باز پرس و بازرس و اداره تشخيص مالياتها و ادارات وصول و جرائم باشند،وجوه شرعيه خود را تمام و كمال،بدون اينكه يك ريال كمتر بدهند،با نهايت‏خلوص نيت و با افتخار،ادا مى‏كنند.
و عجيب اين است كه تبليغاتى عليه پرداخت وجوه شرعى به علماء و مراجع در سطوح مختلف و به عناوين بسيار و بطور گسترده،ادامه دارد،مع ذلك تاثيرى نمى‏كند و توجه مردم به پرداخت اين وجوه و تقويت‏بنيه مالى دستگاه رهبرى تشيع،هر روز بيشتر مى‏شود.
آرى دشمنان مى‏دانند كه يكى از راه‏هاى مؤثر در از كار انداختن روحانيت و تعطيل حوزه‏ها و جلوگيرى از نشر معارف اسلام و تربيت علما و محققين روحانيت،استخدام كردن و دستگاهى و دولتى كردن افراد روحانى و تضعيف بنيه مالى اسلام مى‏باشد،از اين جهت‏با حملات زبانى و قلمى و عملى،و تهمت و افترا و انتشارات فريبنده،مى‏كوشند تا سازمان رهبرى اسلام و مراكز فكرى و تحقيقى و ثقل روحانيت را نيازمند سازند،و همكاريهاى مالى مردم را قطع كنند،ولى آنچه ملاحظه مى‏كنيم هر چه سعى مى‏كنند با وسائل مختلف سمعى وبصرى تبليغى كه در دست دارند،مردم را از پرداخت وجوه شرعى و سهم مبارك امام عليه السلام (كه پر بركت‏ترين و مقدس ترين وجوه است) باز دارند،رغبت مردم به پرداخت آن وجوه بيشتر مى‏شود و روز به روز وضع مالى حوزه‏هاى علميه،و كمك‏هاى مالى به مبلغين،محكمتر و زيادتر مى‏شود.
چرا؟براى اينكه خدا مى‏فرمايد: يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون (26)
«مى‏خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش سازند ولى خداوند،تمام كننده نورش مى‏باشد هر چند كفار،اكراه داشته باشند».
چرا؟براى اين كه قلوب،در تحت تصرف ولايتى امام عليه السلام قرار دارد (27) و هر چه دشمنان بخواهند با تمهيدات و نقشه‏ها قلوب را از علما و نواب امام عليه السلام منصرف سازند،نمى‏توانند.
بايد اين چراغ روشن بماند و حجتهاى امام عليه السلام در بين مردم باقى بمانند،و همان طور كه خدا زمين و خلايق را بدون حجت نخواهد گذارد،امام عليه السلام نيز مردم و شيعيان را بدون حجتى از جانب خود نخواهد گذاشت،و اين رشته نيابت و هدايت و حكومت از جانب‏امام عليه السلام همان طور كه از آغاز و از عصر غيبت كبرى تا حال منقطع نشده،تا زمان ظهور آن حضرت نيز منقطع نخواهد شد:
لئلا يكون للناس على الله حجة (28) «تا مردم بر عليه خداوند حجتى نداشته باشند».
حاصل اين كه امام عليه السلام در عصر غيبت‏بر امور نظارت دارند،و بطور مطلق از كارها كناره‏گيرى ندارند.
اگر گفته شود:حال كه چنين است،اگر چه ظهور كلى حضرت صاحب الامر-ارواحنا فداه-متوقف بر حصول شرايط و مقدمات و اذن خداوند متعال است،ولى اگر اين گونه مداخلات و توجيهات و مقابلات و تشرف دادن اشخاص به سعادت لقاء و شرفيابى به حضور آن حضرت بيشتر باشد،كه يك ظهور جزئى هميشه در بين باشد،اصلاحات مهمى انجام خواهد شد و بسيارى از مصالح تامين و مفاسد زيادى دفع مى‏گردد.
مثلا اگر آن حضرت با علماء و زعماء،به نحوى كه او را هنگام ملاقات نشناسند و بعد بشناسند،ديدارى كند و آنها را راهنمائى بنمايد،جريان امور مستقيم مى‏شود،پس چرا چنين برنامه‏اى نيست ا لبته خود آن حضرت داناتر به وظايف خود هستند و آن چه را وظيفه دارند و به مقدارى كه مصلحت‏باشد،اين كارها را انجام مى‏دهند و يقينا بهر نحو عمل فرمايند،همان عين وظيفه و مصلحت است.
پاسخ اين است كه:سخن تمام همين است كه گفته شود وظايف و تكاليف حضرت بيشتر از آن چه انجام مى‏دهند نيست،و آن حضرت،عالم به مصالح و موارد هستند،و در حدودى كه مصلحت‏باشد و به نظام غيبت و تربيت امت و آماده ساختن آنها براى ظهور كلى،خلل وارد نشود،اقدام مى‏فرمايند.
و اگر بنا باشد كه امور تحت نظر مستقيم ايشان قرار بگيرد و استناد علماء و خواص،و بلكه عوام،در اعمال و اقدامات به راهنمایيهاى شخصى و خاص ايشان باشد،يك باب ديگر باز مى‏شود،و نظام دين و نظامى كه در عصر غيبت كبرى در نظر گرفته شده است،اختلال مى‏يابد،و براى هر لقاء و ديدار و استنادى،خرق عادت و ظهور معجزه لازم مى‏گردد،و ارتباط با امام عليه السلام در غيبت كبرى از غيبت صغرى هم بيشتر مى‏شود!
بنابر اين برنامه و نظام غيبت كبرى،همين نظامى است كه اجرا مى‏شود و از پيش معين شده است،و بيش از اين سخن را در اين بحث طولانى نمى‏كنيم و به اين بيانات بلاغت نظام حضرت امير المؤمنين عليه السلام كلام را تمام مى‏كنيم:
«فلا تستعجلوا ما هو كائن مرصد،و لا تستبطئوا ما يجى‏ء به الغد،فكم من مستعجل بما ان ادركه و دانه لم يدركه.و ما اقرب اليوم من تباشير غد.يا قوم،هذا ابان ورود كل موعود و دنو من طلعة ما لا تعرفون، الا و ان من ادركها منا يسرى فيها بسراج منير،و يحذو فيها على مثال الصالحين ليحل فيها بسراج ربقا، و يعتق فيها رقا،و يصدع شعبا،و يشعب صدعا فى سترة عن الناس لا يبصر القائف اثره و لو تابع نظره.ثم ليشحذن فيها قوم‏شحذ القين النصل تجلى بالتنزيل ابصارهم،و يرمى بالتفسير فى مسامعهم،و يغبقون كاس الحكمة بعد الصبوح‏» (29)
«در پيدايش تباهى‏هايى كه واقع خواهد شد و انتظار آن مى‏رود،شتاب نكنيد،و آن را دير مپنداريد كه چه بسيار شتاب كننده‏اى در امرى كه چون آن را دريابد،آرزو مى‏كند كه اى كاش به آن نرسيده بود.و امروز،چه بسيار به علائم و آثار فردا نزديك است.
اى گروه مردم،اين زمان،موقع آمدن هر موعود،و گاه نزديك شدن ديدار فتنه‏هائى است كه از آن آگاه نيستيد.آگاه باشيد كه هر كس از ما اهل بيت (حضرت صاحب الزمان عليه السلام) كه آن فتنه‏ها را درك كند،در تاريكى آن حوادث،با چراغى نور دهنده (هدايت الهى) حركت مى‏كند و بر روش نيكان رفتار مى‏نمايد،تا آنكه در آن گرفتاريها،ريسمان گمراهي ها را بگشايد و اسير جهل و نادانى را آزاد كند و جمعيت اهل باطل را پراكنده سازد،و تفرقه اهل حق را پيوسته گرداند،در حالى كه در پرده و پنهانى از مردم است،و حتى جوينده او نيز او را نمى‏يابد،هر چند كه در پى او نظر افكند».
پس از آن گروهى (جهت‏برابرى با اهل باطل و حمايت از دين و امر به معروف و نهى از منكر و استقامت در راه حق) تيز (و نافذ و مؤثر) شوند،مانند شمشيرى كه آن را شمشير ساز تيز گرداند، بطورى كه ديده‏هاى آنان به نور قرآن جلا داده شود و تفسير قرآن در گوش ايشان القا گردد،و شبانگاه، جام حكمت‏بدانان نوشانند،بعد از اين كه،در بامداد هم آشاميده باشند.
6- زندگانى شخصى حضرت مهدى عليه السلام
سؤال: آيا حضرت صاحب الامر عليه السلام همسر دارند و صاحب عائله و فرزند مى‏باشند.
اگر دارند كجا اقامت دارند و آيا آنها شناخته شده‏اند يا بطور ناشناس زندگى مى‏كنند و كسى آنها را نمى‏شناسد؟
جواب: بايد متذكر بود كه جواب اين پرسش،در هاله قدس غيبت امام عليه السلام قرار دارد و خفاء امر امام عليه السلام كه يكى از نشانه‏ها و خصايص آن حضرت است،در پاسخ اين سؤال نيز اثر مى‏گذارد،لذا بطور تحقيق و يقين نمى‏توان به آن پاسخ داد،چون در اين زمينه احاديث و روايات اطمينان بخشى در دست نداريم،يا اين كه به نظر حقيرنرسيده است،و اگر در عصر ائمه عليهم السلام و در وقت صدور ساير روايات،اين گونه پرسش‏ها مطرح شده باشد،شايد بعضى از روات احاديث،براى اين كه در جوهر مطلب دخالت نداشته‏اند،به حفظ و ضبط احاديث آن همت نگماشته‏اند.
بعضى از رواياتى هم كه در دسترس است‏با چشم پوشى از وضع سند و متون آنها،يا از جهت اختلاف نسخه يا غرابت متن،ضعف دارند.مانند روايت‏شيخ الطائفه (شيخ طوسى قدس سره) در كتاب‏«غيبت‏»از«مفضل بن عمر»از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه اگر چه اين جمله آن:
«لا يطلع على موضعه احد من ولده و لا غيره‏» (30) «بر مكان ايشان هيچ كس،حتى فرزندى از فرزندانش اطلاع ندارد».
كه با قطع نظر از مناقشه بعضى در آن،بر وجود فرزند براى آن حضرت دلالت دارد.اما«غيبت نعمانى‏»اين جمله را چنين روايت كرده است:
«لا يطلع على موضعه احد من ولى و لا غيره‏» (31) «از مكان ايشان هيچ كس حتى دوستدارانشان نيز خبر ندارند».
با وجود اين اختلاف،استناد به نقل‏«غيبت‏شيخ‏»اطمينان بخش نيست،بلكه نقل‏«غيبت نعمانى‏»از برخى جهات،مانند علو سند و لفظ حديث،معتبرتر به نظر مى‏رسد.بعضى از روايات،مثل خبر«كمال الدين انبارى‏»و خبر«زين الدين مازندرانى‏»از جهت غرابت و ضعف ظاهرى كه در متن آنها است،قابل استناد نمى‏باشند. و بعضى ديگر،هم چون فقرات برخى از«ادعيه و زيارات‏»نيز صراحت ندارند،و قابل حمل بر عصر ظهور مى‏باشند.علاوه بر اين،با فرض قبول دلالت،معترض خصوصيات و تفصيلات نبوده،فقط بطور اجمال، اصل متزوج بودن و فرزند داشتن آن حضرت را بيان مى‏كنند.
خلاصه سخن آن كه: اگر چه همسر و فرزند داشتن آن حضرت محتمل است،اما در بررسى اخبار و احاديث‏به حديث معتبرى كه موجب اطمينان باشد،و خصوصا متضمن تفاصيل اين موضوع باشد،نرسيديم،و دنبال كردن و تعقيب اين موضوع هم لزومى ندارد.
چنان كه وضع جناب‏«خضر»كه به اتفاق شيعه و سنى در حيات است،و بنابر تفاسير،همان بنده‏اى است كه در سوركهف،سرگذشت‏حضرت‏«موسى‏»با سرگذشت ايشان آمده است،از اين جهات نيز بر ما نامعلوم است. و هم چنين وضع حضرت‏«عيسى‏»با اين كه زنده است،در اين امور عادى،از جهات متعدد نا معلوم است. بلكه وضع‏«دجال‏»بنابر قول آنان كه فعلا او را زنده مى‏دانند،و«ابن صائد»و«ابن صياد»كه مسلم در«صحيح‏»و ترمذى و ابو داوود و ابن ماجه هر يك‏در«سنن‏»خود روايت نموده‏اند (32) از اين جهات همه مجهول است،و با وجود اين،اهل سنت‏به وجود آنها و حيات فعلى آنها معترفند.
7- پيرامون ظهور جزئى حضرت مهدى عليه السلام در ايام غيبت كبرى
سؤال: چرا حضرت ولى عصر-عجل الله تعالى فرجه-براى رفع ظلم و ارشاد مردم،تا حدودى كه ممكن است، ظاهر نمى‏شوند؟مگر امكان ندارد كه تا وقت ظهور كلى كه در شرايط خاص و آماده شدن طبيعت جهان و جهانيان واقع مى‏شود،امام عليه السلام در مناسبات و فرصتهایى ظاهر شوند و راهنمایيهایى بنمايند؟و به دوستان و شيعيان و حق پرستان مددهایى بدهند،و هر زمان خطرى براى ذات شريفشان جلو آمد،يا مصلحتى اقتضا كرد،غايب شوند؟و به همين نحو،ظهورهاى جزئى،يكى بعد از ديگرى داشته باشند تا آن ظهور كلى فرا رسد؟
جواب: اين نحو ظهور و غيبت،خلاف مصلحت نبوات و خلاف مصالح‏تربيتى جامعه است،و مانند مداخله يك قوه مستمر غيبى در كادر اختيار بشر و سلب اختيار از انسان مى‏باشد،و بالاخره با هدف خلقت انسان، تكامل عادى و اختيارى و سير ارادى و تدريجى او بسوى كمالى كه:
انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا (33) «ما او را از آب نطفه مختلط خلق كرديم و داراى قواى چشم و گوش گردانيديم‏».
آن را بيان مى‏دارد،سازگار نيست،و موجب وقوف و بازماندن بشر از سير ترقى و كمال است،و مانند آن است كه همه چيز،وابسته به معجزه گردد،و جريان طبيعى و عادى كه سنت‏خدا بر آن قرار دارد، متروك شود.
ما مى‏دانيم كه شرايط و مقدمات ظهور،دفعتا و بطور ناگهانى حاصل نمى‏شود (34) ،بلكه از قرنها پيش و به تدريج فراهم مى‏گردد و دنيا بسوى آن پيش مى‏رود و از آن استقبال مى‏نمايد.بلكه ظهور،نتيجه حركت و سير جامعه انسانى و تحولات فكرى مختلف و ديدن مكتبها و كلاس‏هاى متعدد بسيارى است. چنان كه مى‏دانيم،از مقدمات و شرايط ظهور آن حضرت،اين است كه بايد سطح انديشه و طرز تفكر مردم،آمادگى براى ظهور و قبول حكومت واحد و جهانى اسلام را داشته باشد و اين ويژگى در اثر سير عادى جامعه در جهات علمى و فكرى و سياسى و اجتماعى حاصل مى‏گردد و اين نحو غيبت و ظهور (غيبت در عين ظهورهاى پراكنده) مانع از حصول اين اهداف و موجب غير عادى شدن وضع رشد و ترقى افراد و جوامع خواهد شد.به علاوه،اين ظهور و اختفا،اگر ملازم با شناختن شخص امام عليه السلام باشد،لازمه آن اين است كه هر وقت در بين حوادث،به حسب وضع عادى،اهل باطل بحسب ظاهر غالب شده و آن حضرت در خطر افتادند،او كه برنامه‏اش يك سلوك عادى و رهبرى متعارف رهبران الهى است،براى حفظ جانش (كه وديعه خدا براى ظهور كلى است) مختفى گردد و مردم را تنها بگذارد.بديهى است كه اين برنامه،عكس العمل مساعدى نخواهد داشت،و اگر با شناختن ايشان ملازم نباشد و متنكرا و بطور ناشناس باشد،اين ظهور و غيبت نيست،بلكه استمرار غيبت است،زيرا كه با مداخله داشتن در امور،بحسب امكان و مصالح، (كه البته هست،هر چند ما نحوه دخالت ايشان را ندانيم) از كجا كه آن حضرت مثلا در جنگهاى صليبى شركت نكرده باشند منتهى تحت فرمان كسى نبوده‏اند؟و يا اين كه اصحاب و خواص ايشان به فرمان ايشان شركت نجسته‏اند.
ما در حوادث بسيار،تاثير غيبى مى‏بينيم،كه اگر عنايت غيبى نبود،وضع آن حوادث طور ديگر گشته بودو فاتحه اسلام خوانده شده بود،يا صدمات جبران ناپذيرى وارد مى‏شد.اين حوادث بسيار است، حتى در عصر خود ما نيز مى‏توانيم مواردى را نشان بدهيم.
يك نفر دكتر پزشك،داستانى از يك نفر از مجروحين،در يكى از جنگهاى نواحى خراسان (كه او را از اوتاد و وابستگان به حضرت شناخته و عجايب مهمى از او ديده بود) نقل مى‏كرد،كه متاسفانه،هم از جهت اين كه حكايت طولانى بود و هم از جهت مرور زمان و اين كه در وقتى كه اين حكايت را براى مرحوم آيت الله والد-طاب ثراه-نقل مى‏نمود،من طفل بودم و كاملا آن را در ذهن نسپردم،نمى‏توانم به نحو صحيح و خالى از تحريف نقل كنم،ولى اين حكايت اين موضوع را كاملا روشن مى‏ساخت كه افرادى هستند كه در بعضى از امور و كارها و حوادث وارد مى‏شوند.
حال اسم آنها هر چه باشد،رجال الغيب يا ابدال يا اوتاد يا اصحاب خاص امام عليه السلام بالاخره معلوم است كه تحت نظر و فرمان ولى امر-عجل الله تعالى فرجه-انجام وظيفه مى‏نمايند. حاصل اين است كه:آن چنان نيست كه امام عليه السلام در عصر غيبت‏بطور كلى از امور رعيت‏خود و جريان اوضاع بر كنار و بى‏تفاوت باشند،و شايد فرمايش رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در حديث جابر،اشاره به همين نكته باشد،آنجا كه عرضه داشت:
«و هل يقع لشيعته الانتفاع به فى غيبته؟قال:اى و الذى بعثنى بالنبوة انهم ليستضيئون بنوره،و ينتفعون بولايته في غيبته كانتفاع الناس بالشمس ان سترها سحاب‏» (35) «جابر پرسيد آيا شيعه او در عصر غيبتش از او نفع مى‏برند؟
حضرت فرمود:آرى،سوگند به آن كس كه مرا به پيغمبرى بر انگيخت در دوران غيبت او،به نور او روشنى مى‏گيرند و به ولايت او بهره‏مند مى‏شوند،مانند سود برى مردم از آفتاب پشت ابر».
يكى از اقسام استضائه و انتفاع از وجود امام عليه السلام همين مداخلات و تصرفات است كه دليل بر اين است كه امام عليه السلام امر شيعيان را مهمل نگذارده و رها نفرموده است چنان كه از آن حضرت در«احتجاج طبرسى‏»روايت‏شده است،فرمودند:
«انا غير مهملين لمراعاتكم،و لا ناسين لذكركم،و لو لا ذلك،لنزل بكم اللاواء،و اصطلمكم الاعداء» (36) «ما در مراعات شما كوتاهى نمى‏كنيم و شما را فراموش نمى‏نمائيم،و اگر اين نبود،شر و بدى بر شما نازل مى‏گشت و دشمنان بر شما مستولى مى‏گرديدند».
در اينجا مناسب است‏به اين مساله هم توجه شود كه اين درك شيعه،و ايمان به اين كه حضرت در پشت پرده،پشتيبان آنهاست و آنها را در مقاصد و اهداف اسلامى به انحاء مختلف و مناسب يارى مى‏دهد، نهضت‏ها و حركات اسلامى و جنبش‏ها را مايه مى‏دهد،و انسانها را اميدوار مى‏سازد و به جهاد و كوشش بيشتر براى برقرارى نظام اسلام تشويق مى‏نمايد.
آخرين نكته: آخرين نكته‏اى كه در اينجا تذكر آن لازم است اين است كه:اين‏طرحها و پرسش‏ها در برابر يك امر واقع شده (غيبت امام عليه السلام) ،از جانب افرادى كه در تعيين برنامه آن حضرت صلاحيت دخالت ندارند،اگر از جنبه فكرى تا حدى مفيد شمرده شود،از جنبه عملى اثرى ندارد و واقعيت را عوض نمى‏سازد.
غيبت‏به اين نحو كه واقع شده،واقع شده است،مثل اين كه انسان يا مخلوقات ديگر،همه و همه،به همين نحو كه آفريده شده‏اند،آفريده شده‏اند،و گفتن اين كه:«چرا اين چنين شده،و چرا آنچنان نشده است؟ »در كار ديگرى و در دائره اختيار و سلطنت و مالكيت و آزادى ديگرى،خصوصا خداى عالم قادر مختار حكيم،دخالت‏بيهوده است،و به فرمايش حكيم طوسى: هر چيز كه هست آن چنان مى‏بايد و آن چيز كه آن چنان نمى‏بايد نيست
بنابر اين،از جنبه عملى بايد به برنامه اين امر واقع شده،توجه داشت و تكاليف و وظايفى را كه داريم انجام دهيم.آن چه واقع نشده است،نه با حيات و نه با معاش ما،و نه با دنيا و نه با آخرت ما،ارتباط ندارد.
8- بحثى پيرامون امكان شرفيابى به خدمت‏حضرت امام عصر عليه السلام در غيبت كبر ى
سؤال: چنان كه مى‏دانيم اشخاص جليل القدر و مورد وثوق و اعتماد،در حكايات بسيارى كه از حد تواتر هم گذشته است،تشرف بسيارى را به فيض حضور انور حضرت مهدى عليه السلام نقل نموده‏اند كه با سندهاى معتبر،در كتابهاى مشهور ثبت و ضبط است.
در همين عصر خودمان نيز برخى به اين سعادت عظمى نايل گرديده‏اند،با اين كه در توقيع صادر به نام جناب‏«على بن محمد سمرى‏»نايب چهارم از«نواب اربعه‏»در عصر غيبت صغرى،اعلام شده است كه. «وقعت الغيبة التامة فلا ظهور الا بعد اذن الله تعالى ذكره...و سياتى لشيعتى من يدعى المشاهدة قبل‏خروج السفيانى و الصيحة و هو كذاب مفتر...» (37) «غيبت كامل آغاز شده و هر كس پيش از«خروج سفيانى‏»و«صيحه آسمانى‏»ادعاى مشاهده نمايد، كذاب و مفترى است‏». بنابر اين چون آن حكايات به هيچ وجه قابل خدشه نيست،اين توقيع را چگونه بايد تفسير كرد؟
جواب: اين توقيع،اعلام پايان يافتن‏«غيبت صغرى‏»و شروع‏«غيبت كبرى‏»است در آن به جناب‏«على بن محمد سمرى‏»-رضوان الله عليه-امر شده است كه به احدى وصيت ننمايد كه بعد از او قائم مقام او و نايب خاص باشد.
و نيز اعلام صريح بطلان ادعاى افرادى است كه در غيبت كبرى،ادعاى نيابت و سفارت خاصه و وساطت‏بين امام عليه السلام و مردم مى‏نمايند.
بنابر اين،چنان كه بعضى بزرگان هم فرموده‏اند،ممكن است مراد از اينكه‏«مدعى مشاهده‏»كذاب و مفترى خوانده شده است،كسانى باشند كه ادعاى نيابت كنند و بخواهند با دعوى مشاهده و شرفيابى، خود را واسطه بين امام و مردم معرفى نمايند،و همين حكايات و وقوع تشرف اشخاص به خدمت آن حضرت هم،قرينه‏و دليل است‏بر اينكه در اين توقيع،نفى مطلق مشاهده و شرفيابى مراد نيست،بلكه مقصود نفى ادعائى است كه دليل بر تعيين شخص خاصى به نيابت‏باشد. و ممكن است مراد از توقيه مذكور نفى ادعاى اختيارى بودن مشاهده و ارتباط باشد،يعنى اگر كسى مشاهده و ارتباط را به اختيار خود ادعا كند،به اين صورت كه هر وقت‏بخواهد خدمت امام عليه السلام شرفياب مى‏شود.يا ارتباط پيدا مى‏كند،كذاب و مفترى است و اين ادعاء از احدى در غيبت كبرى پذيرفته نيست،يا اينكه چنين كسى كه اين سمت را به راستى داشته باشد،پيدا نخواهد شد،و اگر هم كسى آن را دارا باشد،از ديگران مكتوم مى‏دارد،و به كسى اظهار و افشا نمى‏نمايد.
علاوه بر اين،پيرامون اين توقيع،توضيحات ديگرى نيز علماى اعلام داده‏اند و در كتابهائى مثل‏«جنة الماوى‏»مرحوم محدث نورى نقل شده است.
اجمالا با اين توقيع،در آن همه حكايات و وقايع مشهور و متواتر نمى‏توان خدشه نمود،و بر حسب سند نيز،ترجيح با اين حكايات است.
اگر خواننده عزيز،خود به كتابهائى مثل نجم الثاقب رجوع نمايد،مى‏بيند كه در اين حكايات،وقايعى است كه هرگز شخص عاقل در صحت آنها نمى‏تواند شك كند.بنابر اين،هم شرفيابى اشخاص به حضور آن حضرت ثابت است و هم كذب و بطلان ادعاى كسانى كه در غيبت كبرى ادعاى سفارت و يابت‏خاصه و وساطت‏بين آن حضرت و مردم را مى‏نمايند،معلوم است.
9- چگونگى غيبت‏حضرت مهدى عليه السلام
سؤال: غيبت‏حضرت صاحب الامر عليه السلام چگونه است؟آيا جسم شريف ايشان از نظرها پنهان است؟و جسم حضرت اگر شناخته نشوند،ديده نمى‏شود؟يا اين كه جسم آن حضرت ديده مى‏شود،ولى كسى ايشان را نمى‏شناسد؟
جواب: بايد دانست كه غيبت جسم شخص يا اشياى ديگر،و مخفى ماندن فعل و عمل انسان از انظار حاضرين، در تاريخ معجزات و كرامات انبياء و اولياء و خواص مؤمنين،بى‏سابقه نيست،و مكرر اتفاق افتاده است.از جمله در تفسير آيه كريمه:
و اذا قرات القران جعلنا بينك و بين الذين لا يؤمنون بالآخرة حجابا مستورا (38)
علاوه بر آنكه ظاهر آيه دلالت دارد بر اينكه خداى متعال،رسول اعظم صلى الله عليه و آله و سلم را در هنگامى كه قرائت قرآن مى‏نمود،از كفارى كه قصد ايذاى آن حضرت را داشتند،پنهان و مستور مى‏داشت،در برخى از تفاسير است كه خداوند متعال،پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را در هنگام قرائت قرآن،از ابو سفيان،نضر بن حارث،ابو جهل،و حمالة الحطب،مستور مى‏فرمود.آنان مى‏آمدند و از نزد آن حضرت مى‏گذشتند و ايشان را نمى‏ديدند (39) . ابن هشام در«سيره‏»حكايتى از مستور ماندن وجود مقدس پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از نظر ام جميل (حمالة الحطب) روايت كرده كه در پايان آن،اين جمله را از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل نموده است: «لقد اخذ الله ببصرها عنى‏» (40)
«خداوند ديد او را از من گرفت و مرا از او پنهان نمود».
در وقت هجرت از مكه معظمه به مدينه طيبه نيز،بر حسب تواريخ معتبر،مشركين كه بر در خانه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم براى كشتن او اجتماع كرده‏بودند،آن حضرت را نديدند.بدين ترتيب كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بعد از آنكه حضرت على عليه السلام را مامور فرمود تا در بستر او بخوابد،بيرون آمد،و مشتى خاك بر گرفت و بر سر آنها پاشيد و (يس و القرآن الحكيم) را تا (فهم لا يبصرون) قرائت كرد،و از آنها گذشت و كسى آن حضرت را نديد (41) . و در تفسير الدر المنثور جلد 4،صفحه 186،حكايتى است طولانى راجع به خبرى كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام آن را از پدر بزرگوارش،و آن حضرت از امام زين العابدين و او از امير المؤمنين عليهم السلام روايت كرده است كه از شواهد اين موضوع است.
و نيز در تفسير آيه كريمه: (و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لا يبصرون)
«و در مقابل و پشت‏سر آنها مانعى قرار داديم و آنها را به وسيله آن مانع،پوشانديم،پس آنها نمى‏بينند».
در كتب تفاسير،رواياتى است كه دلالت‏بر اين موضوع دارند (42) .
در تاريخ زندگى ائمه عليهم السلام نيز بر اين موضوع،شواهد متعددى وجود دارد،مانند غايب شدن حضرت امام زين العابدين عليه السلام از نظر ماموران عبد الملك مروان،كه علاوه بر علماى شيعه، علماى اهل سنت مثل‏«ابن حجر»نيز آن را روايت كرده‏اند. پس مساله غايب شدن شخص،مساله‏اى واقع شده و سابقه‏دار مى‏باشد. و اما خفاء عنوان و ناشناخته ماندن انسان،بدون غايب شدن بدن بسيار بسيط و ساده است و در بسيارى از موارد،محتاج به اعجاز و خرق عادات نمى‏باشد،و همواره اشخاصى را مى‏بينيم كه كاملا در نظرها آشكارند،ولى آنها را نمى‏شناسيم.
پس از اين مقدمه،در جواب سؤال گفته مى‏شود: اگر چه فلسفه و صحت و فائده غيبت،به هر يك از دو نحو (غايب شدن جسم و ناشناس بودن) حاصل مى‏شود و اين جهات كه امر امام عليه السلام مخفى باشد و كسى او را نشناسد،يا نتواند متعرض ايشان گردد و سائر هدف‏ها و مقاصدى كه در غيبت آن حضرت است،در هر دو حال حاصل است،اما از جمع بين روايات و حكايات تشرف افراد به خدمت آن حضرت و استفاده تفسير بعضى از آنها از برخى ديگر، دانسته مى‏شود كه غيبت آن حضرت به هر دو شكل (ناپيدا شدن و ناشناس بودن) وقوع دارد،و بلكه گاهى در زمان واحد هر دو شكل واقع شده است،يك نفر ايشان را ديده و نشناخته است،و ديگرى در همان حال،اصلا آن حضرت را نديده است.چنان كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را در بعضى از وقايعى كه به آن اشاره شد،بعضى مى‏ديدند و بعضى نمى‏ديدند.
نهايت اين است كه در«غيبت صغرى‏»در برخى مواقع كه مكان آن حضرت معلوم بوده است،غيبت غالبا به صورت غايت‏شدن جسم و بدن آن حضرت،و بلكه در بعضى حكايات،به صورت غايب شدن مكان و منزل ايشان نيز،بوده است،و بسا كه حتى بعضى از نواب خاص-رضى الله عنهم-كه از مكان آن حضرت مطلع بوده،و مى‏دانسته‏اند كه آن حضرت كجا تشريف دارند،با وجود اين،آن حضرت را در آن مكان رؤيت نمى‏كردند.
در«غيبت كبرى‏»هم امكان دارد كه نسبت‏به اغلب و اكثر مردم،غيبت‏به همين صورت باشد و در بعضى فرصتها و مناسبات و بعضى ازمنه و امكنه،نسبت‏به بعضى از افراد،امكان رؤيت جسم حاصل باشد،چه آنكه در حال رؤيت،آن حضرت را بشناسند (كه به ندرت اتفاق مى‏افتد) يا اينكه بعد از تشرف و سعادت ديدار ملتفت اين موضوع شوند،يا اصلا توجه پيدا نكنند. اخبار و حكايات معتبر،اين تفصيلات را روشن مى‏سازد،البته بر حسب بعضى از اخبار،در«موسم‏»،مانع رؤيت جسم مرتفع مى‏شود،ولى با ديدن جسم ايشان،كسى آن حضرت را نمى‏شناسد.
مطلبى كه توجه به آن لازم است اين است كه:غيبت جسم،بدون اعجاز و خرق عادت واقع نمى‏شود،اما پنهان شدن نام و عنوان و ناشناخته بودن،به طور عادى نيز واقع مى‏شود،هر چند در بعضى مواقع، استمرار آن يا جلوگيرى از التفات اشخاص به استعلام و طلب معرفت،محتاج به خرق عادت و تصرف در نفوس است كه خداوند قادر متعال براى تحقق اراده خود و حفظ ولى امر-عجل‏الله تعالى فرجه الشريف-تمام اسباب عادى و غير عادى آن را به توسط خود آن حضرت و يا مستقيما-هر طور كه مصلحت‏باشد-فراهم مى‏سازد.
«و ما ذلك على الله بعزيز»
10- علت غيبت امام عصر عليه السلام با وجود آمادگى شرايط ظهور
سؤال: «دوايت م.نلدسن‏»خاور شناس،پيرامون غيبت‏حضرت مهدى عليه السلام بياناتى دارد و در آن به مناسبات متعدد اشاره كرده است.
از جمله مطالب او اين است كه:شيعه دورانهاى گوناگونى را پشت‏سر گذاشته،گاهى تشيع در اعتلا و قوت بوده است،مانند عصر«آل بويه‏»و«صفويه‏»و زمانى ظلم و جنگ و فتنه و فساد،در ممالك اسلامى شايع بوده است،مثل اعصار جنگهاى صليبى و دوران هجوم و يورش مغول به شهرهاى ايران،مع ذلك امام مهدى ظهور نكرده‏اند،مانند آنكه علائم ظهور آشكار شده ولى امام ظاهر نشده باشند (43) .او در اين زمينه سخنان ديگرى از اين قبيل گفته و دراذهان مردم پاره‏اى شبهه ايجاد كرده است.
جواب: اصولا بايد توجه داشت كه سخنان خاور شناسان در مسائل اسلامى،بخصوص در مواردى كه بر خلاف نظر محققان و دانشمندان مسلمان باشد،مورد اعتماد نيست،و به اعترافات و سخنان آنها،صرفا در برابر خودشان و براى ملل ديگر،و در مقام تاييد و آراء علماى اسلام مى‏توان استشهاد كرد،ولى در مقام تحقيق و كشف حقيقت،به چند جهت كه ذيلا ياد آور مى‏شويم،گفتار آنان اصل نبوده و قابل استناد نمى‏باشد:
1-بسيارى از خاور شناسان،عمال استعمار و صهيونيسم و تبشير و دستگاه پاپ هستند و از جانب وزارت‏هاى مستعمرات يا مراكز ديگر حتى‏«يونسكو»-كه تحت نفوذ كامل‏«صهيونيسم‏»قرار دارد-ماموريت دارند كه مسلمانان كتاب و رساله و مقاله بنويسند.
اين دسته از خاورشناسان،پيشقراول استعمار و غرب زندگى بوده و در جدا كردن مسلمانان از فرهنگ و آداب اسلام و تضعيف علائق اسلامى و كم كردن التزام مسلمانان از فرهنگ و آداب اسلام و تضعيف علائق اسلامى و كم كردن التزام مسلمانان به احكام و تعاليم دين نقش مؤثرى داشته،و نقشه‏هائى كه عليه مسلمانان طرح كرده و پيشنهادهائى كه بسا به صورت دلسوزى و دعوت به ترقى و تعالى مى‏دهند،از«سوء نيت‏»و خبث‏باطن آنها حكايت مى‏كند،و متاسفانه گفته‏هاى آنها در مطبوعات و جرائد و مجلات غرب زده و مقلد و مزدور مسلمانان نيز منعكس مى‏گردد.مثلا يكى از آنها مردى ست‏به نام‏«ماسينيون‏»كه مامور وزارت مستعمرات فرانسه بود.وى همان كسى است كه پيشنهاد داد تا براى تجزيه و تفرقه ملل عرب و براى متروك كردن لغت قرآن و بيگانه كردن مسلمانان از منطق قرآن و هدايتها و ارشادات آن،بايد در هر منطقه از بلاد عرب،لغتهاى محلى را رسميت داد،تا به تدريج زبان قرآن و منطق و تعليمات قرآن مهجور گردد و كسى چيزى از آن را درك نكند و همه از آن بيگانه شوند (44) .
بعضى از اين مستشرقان مانند«جولد تسيهر»در كتابهائى كه نوشته‏اند،مغرضانه مطالب را تحريف كرده‏اند و مانند«لامنس‏»سعى مى‏كنند كه در تاريخ اسلام تصرف نموده و واقعيات را انكار كنند و افرادى را كه خيانت كرده و با مسيحيت همكارى داشته‏اند تبرئه نمايند،و حكومت‏هائى مثل حكومت‏«بنى اميه‏»را شرعى و نمونه نظام اسلام معرفى كنند!
برخى ديگر فريبكارانه پيرامون اسلام كتاب نوشته و قصدشان اين بوده است كه در يك يا دو مورد حساس،حقيقتى را مسخ يا تهمتى را به اسلام وارد كنند و بطورى آن را عرضه بدارند كه حتى بسيارى از مسلمانها هم ملتفت‏سوء نيت و غرض آنها نگردند
برخى هم به منظور سابقه سازى براى اقليتهایى كه اختراع كرده يا تحت الحمايه و مزدور و جاسوس خود قرار داده‏اند،به استشراق‏مى‏پردازند و براى اين اقليت‏ها، تاريخ و نفوذ و دين جعل مى‏نمايند چنان كه در مورد وهابيها،قاديانى‏ها، بهائى‏ها، شيخى‏ها و حتى صوفيها كوتاهى نكرده و در خيانتها و جاسوسى‏هاى بزرگ، از آنها بهره برده‏اند.
2-گروه ديگرى از«خاور شناسان‏» به واسطه قلت اطلاع،و ضعف بررسى، اظهار نظرهاى غلط و جاهلانه و دور از حقيقت مى‏نمايند، و بسا كه صلاحيت علمى و حدود اطلاعاتشان، از حد مسافرت عادى به چند كشور شرقى و كارمندى يك سفارتخانه يا يك مؤسسه در يك كشور شرقى،تجاوز نكند. بديهى است كه بررسى‏ها و آراء اين افراد،عاميانه و مبتذل و بى ارزش است.ولى با اين همه،غرب زدگان شرق، چون شيفته هر راى و نظرى مى‏باشند كه صاحبش اسم فرنگى داشته باشد و به او« مستر» يا« مسيو» يا« مسيس‏» يا« مادام‏» بگويند،به گفتار و نوشته‏هاى آنان به نظر احترام نگريسته و مثل اصل مسلمى مى‏پذيرند.
3-گروه ديگرى را تعصب مسيحيت،كور و كر كرده و بر اساس تعصب،از تحريف و قلب حقايق و بستن هر گونه تهمت و افترا به مسلمانان،باك ندارند.
4-بعضى از«خاور شناسان‏»به كاوش و تجسس از آراء غير مشهور پرداخته و اسامى و نام‏هاى فرقه‏هاى از بين رفته يا وجود نيافته را زنده مى‏نمايند و اين كار را به نظر خود كشفى شمرده و مسلمانان را متهم مى‏سازند.
5-برخى ديگر در مقام ايجاد تفرقه بين مسلمانان و آنان را در برابر و مقابل يكديگر قرار دادن و به اتحاد اسلامى ضربه زدن،در بلاد اسلام گردش مى‏كنند،و از اين فرقه يا اهل اين منطقه چيزى را شنيده يا نشنيده،به فرقه ديگر و اهل منطقه ديگر مى‏رسانند و تخم عداوت و كينه و بدبينى را بين آنها مى‏پاشند.
-بعضى ديگر براى اينكه وضع موجود را متزلزل ساخته و شعائر اسلامى را تضعيف نمايند در گذشته‏ها و سوابق بسيار دور ملل و جوامع تجسس مى‏كنند،و سپس با تجديد آن گذشته‏ها،فرهنگ مرده و كهنه را به آنها عرضه مى‏دارند و مردم را عقب گرا مى‏نمايند و التزام و تعهدشان را به سنن و شعائرى كه به آن ملتزم و متعهد هستند،ضعيف مى‏سازند و سرگردان و بى‏علاقه و بى‏شخصيتشان كرده،خصائص دينى و قومى آنها را از آنان سلب مى‏نمايند.
7-معدودى مستشرقين بى غرض نيز هستند كه تا حدودى صلاحيت‏بررسى و كاوش دارند و مقصودشان كشف حقايق و تحقيق ساده است كه بر حسب درجات معلومات و تخصصى كه دارند، نوشته‏هاى آنها ارزش دارد،ولى با وجود اين،نوشته‏هاى اين افراد نيز خالى از اشتباه نيست و نياز به تحقيق و تلخيص دارد،هر چند بررسى‏هاى آنها در بعضى از رشته‏ها مفيد،و مخصوصا براى رفع تهمتهائى كه قرنها مسيحيت متعصب و خودخواه به اسلام زده است،سودمند مى‏باشد.
پس از اين مقدمه مى‏گوييم:از بررسى كتاب‏«عقيدة الشيعه‏»استفاده مى‏شود كه نويسنده،با اينكه شانزده سال در«مشهد مقدس‏»اقامت داشته است،ولى مسائل را با عينك حقيقت‏بينى مطالعه ننموده و حتى مانند يك فرد نه مسلمان و نه مسيحى دنبال تحقيق نبوده،بلكه اسلام و مجامع اسلامى و برنامه و آداب مسلمانان را،از ديدگاه يك نفر مسيحى‏مامور و گزارشگر،مطالعه مى‏كرده است.
لذا،اگر چه در بعضى موارد به ناچار اعترافاتى دارد و از خلال نوشته‏هايش حقايق بسيار روشن مى‏شود، ولى چون حقانيت اسلام را قبول نداشته و بررسى او هم براى حقيقت‏شناسى و رسيدن به دين حق نبوده است،در توجيه و تفسير مسائل و حوادث،چنان روشى را پيش گرفته است كه به‏«آشكار شدن بطلان كليسا و مسيحيت كنونى و حقانيت اسلام‏»منتهى نگردد.
اين گونه بررسى و تحقيق در عقايد و آراء و جهات افتراق فرق،كار سازمانهاى شرق شناسى تبشير و استعمار را آسان مى‏سازد و آنان را در راه گسترش نفوذ و تسلط بر كشورهاى شرقى يارى مى‏دهد. كتاب‏«عقيدة الشيعه‏»بايد مورد نقد و بررسى دقيق محققان شيعه قرار بگيرد،و پيرامون اشتباهات و غرض ورزيهائى كه در آن است،توضيحات لازم داده شود.
نويسنده در قسمتهاى مختلف اين كتاب،به گفته‏هاى خاور شناسان مغرض يا اشتباهكارى همچون: ارنولد،لامنس،نيكلسون،جولد تسيهر،براون،موير،مرغليوث،نيكلين،لسترينج،بر تن،ماكدونالد فريدلاندر،بروكلمن،ستانلى لين بول،سريرى سايكس،بردليم رمزى و هيوارث،نيز استناد كرده و به نتايج‏بررسى‏هاى آنها اعتماد نموده است.
در بين خاور شناسان نامبرده،افرادى هستند كه در قلب حقايق و تحريف مطالب و غرض ورزى و دشمنى با اسلام و مسلمين،مشهور و معروفند.
اين مطالبى كه او پيرامون غيبت امام عليه السلام در صفحه 348 و 349 كتاب مزبور نگاشته است، نمونه‏اى از اشتباهات او يا غرض ورزيها و دشمنيهاى او با شيعه و مسلمانان است.
زيرا هر كس در عقايد شيعه و اخبار و احاديث راجع به غيبت‏حضرت صاحب الامر عليه السلام و كتابهائى كه در اين موضوع نوشته شده،بررسى مختصر هم كرده باشد،مى‏فهمد كه مساله انتظار و شرايط و برنامه آن،از ديد شيعه و منطق احاديث و اخبار،از اين مناسبتها كه‏«نلدسن‏»ذكر كرده است، گسترده‏تر بوده،با اوضاع عمومى جهان ارتباط دارد و يك مساله طائفه‏اى و منطقه‏اى،و مربوط به گوشه‏اى از جهان نيست،بلكه مساله تمام زمين و تمام جهان و انقلاب جهانى مطرح است،مساله مهدويت‏با حكومت‏«آل بويه‏»و سلطنت‏«صفويه‏»با فرض اينكه برنامه كار آنها تا حدودى به نظام حكومت اسلام نزديك بوده و احكام اسلام و نظام اسلام را تا آنجایى كه حكومت و استبداد آنها در مخاطره قرار نگيرد پياده مى‏كردند ارتباط ندارد.
در مساله آمادگى براى ظهور حضرت مهدى عليه السلام بايستى غير از منطقه حكومت‏«آل بويه‏»و«صفويه‏»،وضع سائر مناطق و امكانات بسيار ديگر را نيز در نظر گرفت،تا معلوم شود كه اين ظهور،در آن زمانها انجام پذير نبوده است.علاوه بر آنكه حضور آن حضرت يك ظهورى است كه حصول تمام شرايط و زمينه‏ها و وقت آن را،فقط خدا مى‏داند.
هم چنين از نظر جنگ و فتنه و فساد و بيدادگرى و خونريزى،وضع منطقه خاصى را نمى‏توان در نظر گرفت و شرايط ظهور را مساعد شمرد،زيرا كه هميشه كم و بيش اين حوادث بوده و هست، درمنطقه‏اى حكومت‏شر و ظلم و فساد وجود دارد و در منطقه ديگر حكومت‏بالنسبه معتدل‏تر به چشم مى‏خورد.اينها مناسباتى نيست كه در آن،براى آن،ظهور كلى عدل و آرامش و نظام اصلح صورت پذير باشد.
در«جنگهاى صليبى‏»،ظلم و جور به اصطلاح عرفى،حتى در مناطق طرفين وجود نداشت،اگر چه ظلم و جور به معنى حقيقى وجود داشت-چون همه آن حكومتها بر اساس استضعاف و استبداد بودند-اما رشد جوامع به حدى نبود كه آن را درك كنند،و سنگينى و فشارى را كه آن حكومتها بر روح انسان دارد،احساس نمايند،و معدودى هم از مردمان آشنا باشد منطق حقيقى قرآن،اگر چه درك مى‏كردند،ولى در اقليت محض بودند و جنگهائى را هم كه آتشش روشن بود،عدل و حق خواهى مى‏شمردند.
در«هجوم مغول‏»نيز وضع به همين گونه بود،تاسيس حكومت جهانى اسلام و انقلاب عظيم توحيدى آن،امكان پذير نبود،و همان مردمى كه گرفتار اين حمله بودند،اين مسایل عالى را درك نمى‏كردند.
بر افرادى كه به نسبت از اخيار شمرده مى‏شدند،افكار ضعيف پرور و از بين برنده شهامت و شجاعت و طرز تفكر درون گراى صوفيانه مسلط بود،كه از عالم پهناور اسلام،حال مقاومت و دفاع از چنين يورشى را سلب كرده بود.
چنان كه داستان قتل شيخ‏«نجم الدين صوفى‏»در مسجد جامع و اهانتهایى كه از جانب مغول به قرآن مجيد و مقدسات اسلام شد،نمونه‏اى از اين وضع اسفناك و افكار منحرف و راكد مسلمانان است.غرض اين كه،زمينه براى حكومت جهانى اسلام فراهم نبود،نه افكار و انديشه‏ها و سطح بينش و بصيرت و رشد مردم آماده بود،و نه مردم،حاضر به فداكارى و همكارى در اين سطح جهانى بودند.
چنان كه گفتيم ما نمى‏توانيم اين شرايط را از هر جهت‏به دست‏بياوريم،و حصول تمام آن مقدمات را در يك عصر معين پيش بينى كنيم،كه مثلا در چند قرن و چند هزار سال فراهم مى‏شود.و اينكه بشر بايد چه كلاسها و مكتبهائى را ببيند و چه رژيمهائى را پشت‏سر بگذارد،از اين كه آنها بتوانند اصلاحات را در سطح واحد و به نفع تمام بشريت انجام دهند،مايوس گردد و خود را براى استقبال از آن عصر علم و پاكى و عصر فضيلت و عدالت آماده كند.
حضرت امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد:
«ما اطول هذا العناء و ابعد هذا الرجاء» (45)
«چه طولانى و دراز است اين رنج و چه دور است اين اميد».
اين همه اخبار كه در آنها اين جمله وارد شده است:
«يملا الله به الارض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا» (46)
«خدا پرمى‏كند به وسيله او زمين را از قسط و عدل بعد از اين كه پر شده باشد از ظلم و جور».
و مانند اين فرمايش امير المؤمنين عليه السلام كه مى‏فرمايد:
«ذاك حيث تكون ضربة السيف على المؤمن اهون‏من الدرهم من حله ذاك حيث‏يكون المعطى اعظم اجرا من المعطى ذاك حيث تسكرون من غير شراب بل من النعمة و النعيم و تخلفون من غير اضطرار و تكذبون من غير اخراج ذاك اذا عضكم البلاء كما يعض القتب غارب البعير» (47)
«اين (ظهور و فرج) هنگامى به وقوع مى‏پيوندد كه ضربت‏شمشير بر مؤمن آسانتر است از بدست آوردن يك درهم حلال.اين وقتى است كه عطا شونده،اجر و مزدش،از عطا كننده عظيم‏تر باشد.
اين هنگامى است كه مست مى‏گرديد از غير شراب،بلكه از نعمت و نعمى،و سوگند ياد مى‏كنيد نه از روى ناچارى،دروغ مى‏گویيد،نه از جهت ضرورت.اين در زمانى است كه بلاء شما را بگزد،چنان كه پالان، كوهان شتر را مى‏گزد».
اين احاديث دور نمائى از وضع آن زمان است.اما چه اسباب و شرايطى فراهم مى‏شود كه در زمين پر از ظلم و جور شود،و اين سختيها و تغييرات پيش بيايد و اين اسباب و شرايط،مقدماتش از چه زمان فراهم مى‏شود؟به نظر مى‏رسد كه مرور اعصار و تحولات و پيدايش مكتبهاى گوناگون و رژيمها و نظامات در قرنها و دورنها،اين اسباب را آماده مى‏سازند و جهان را براى اين ظهور عظيم آماده مى‏نمايند.
«نلدسن‏»بدون توجه و بررسى اين دقايق و نكات و جواب موضوع يا با توجه به اينها و بصورت مغرضانه مانند آن كه علائم و نشانيهاى‏ظهور آشكار شده باشد و امام عليه السلام ظاهر نشده باشد،در اينجا سخن گفته است و افكار افراد بى اطلاع و شيعه نشناس را گمراه كرده و تحقيق و بررسى را بد نام ساخته است. بديهى است كه مسلمانان آگاه،در مورد نوشته‏ها و كتابهاى‏«خاورشناسان‏»كه بيشتر يا مغرض،يا بى‏اطلاع هستند،به دستور:فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه،اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوا الالباب (48)
« (اى رسول ما) بشارت رحمت ده بر آن بندگانى كه چون سخن بشنوند نيكوتر آن را عمل كنند،آن كسانى كه خدا آنان را به لطف خاص خود هدايت فرموده و آنان نيز به حقيقت،خردمندان عالمند».

پى‏نوشتها:
1-نهج البلاغه،حكمت 147،و به تذكرة الحفاظ ذهبى،ج 1،ص 12،نيز مراجعه شود.
2-سوره يوسف،آيه 40.
3-ايمان و عقيده به اين نظام كمترين فائده‏اش باز دارى و كنترل هر نظام ديگر است كه بر اوضاع مسلط شده باشد،عقيده به نظام امامت،آن نظامات غير شرعى را نيز محدود مى‏كند و از ديكتاتورى و مطلق العنانى آنها جلوگيرى مى‏نمايد،و افراد را از اينكه دربست‏خود را در اختيار آنها بگذارند،مانع مى‏شود.نظام امامت در هر مرحله‏اى از نفوذ كه باشد در همان مرحله نظام بازدارى از ظلم و فساد و استضعاف است كه بيشتر از اين در اينجا مجال شرحش نيست.
4-منتخب الاثر ص 15.
5-كافى ج 1،ص 375.
6-كافى،ج 1،ص 376،ح 4.
7-مخفى نماند كه احاديث‏بسيار در موضوع ولايت اهل بيت عليهم السلام و اينكه هيچ عملى بدون ولايت نفع نمى‏دهد وارد است،كه قسمتى از آنها را در كتاب‏«امان الامة‏»نقل كرده‏ام،و همه بر اهميت نظام امامت و اينكه بايد امت آن را تعظيم نموده و از آن اطاعت داشته باشند،دلالت دارند.
8-رجوع شود به منتخب الاثر،ب 5،ف 7،ص 475 و 476.
9-سوره بقره،آيه 249.
10-سوره آل عمران آيه 64.
11-سوره نحل آيه 90.
12-سوره حجرات آيه 13.
13-رجوع شود به منتخب الاثر،ف 6،ب 5،ص 452 و 453.
14-نهج البلاغه خطبه 2.
15-نهج البلاغة خطبه 3.
16-از حكايات جالب و مورد اطمينان كه در زمان ما واقع شده،اين حكايت را كه در هنگام چاپ اين كتاب برايم نقل شد و در آن نكات و پندهائى است،جهت مزيد بصيرت خوانندگان كه به خواندن اين گونه حكايات علاقه دارند،در اينجا يادداشت را ضميمه كتاب مى‏نمايم:
چنان كه اكثر مسافرينى كه از قم به تهران و از تهران به قم مى‏آيند،و اهالى قم نيز اطلاع دارند،اخيرا در محلى كه سابقا بيابان و خارج از شهر قم بود،در كنار راه قم-تهران،سمت راست كسى كه از قم به تهران مى‏رود-جناب حاج يد الله رجبيان از اخيار قم،مسجد مجلل و با شكوهى به نام مسجد امام حسن مجتبى عليه السلام بنا كرده است كه هم اكنون دائر شده و نماز جماعت در آن منعقد مى‏گردد.
در شب چهار شنبه بيست و دوم ماه مبارك رجب 1398-مطابق هفتم تير ماه 1357-حكايت ذيل را راجع به اين مسجد شخصا از صاحب حكايت جناب آقاى احمد عسكرى كرمانشاهى كه از اخيار بوده و سالها است در تهران متوطن مى‏باشد،در منزل جناب آقاى رجبيان با حضور ايشان و برخى ديگر از محترمين،شنيدم.
آقاى عسكرى نقل كرد:حدود هفده سال پيش،روز پنج‏شنبه‏اى بود،مشغول تعقيب نماز صبح بودم.در زدند.رفتم بيرون،ديدم سه نفر جوان كه هر سه ميكانيك بودند،با ماشين آمده‏اند.گفتند:تقاضا داريم امروز روز پنج‏شنبه است،با ما همراهى نمائيد تا به مسجد جمكران مشرف شويم،دعا كنيم،حاجتى شرعى داريم.
اينجانب جلسه‏اى داشتم كه جوانها را در آن جمع مى‏كردم و نماز و قرآن مى‏آموختم.اين سه جوان از همان جوانها بودند.من از اين پيشنهاد خجالت كشيدم،سرم را پائين انداختم و گفتم:من چكاره‏ام بيايم دعا كنم.بالاخره اصرار كردند،من هم ديدم نبايد آنها را رد كنم،موافقت كردم.سوار شدم و بسوى قم حركت كرديم.
در جاده تهران (نزديك قم) ساختمانهاى فعلى نبود،فقط دست چپ يك كاروانسراى خرابه به نام‏«قهوه خانه على سياه‏»بود،چند قدم بالاتر،از همين جا كه فعلا«حاج آقا رجبيان‏»مسجدى به نام مسجد امام حسن مجتبى عليه السلام بنا كرده است،ماشين خاموش شد.
رفقا كه هر سه ميكانيك بودند،پياده شدند،سه نفرى كاپوت ماشين را بالا زدند و به آن مشغول شدند. من از يكنفر آنها به نام على آقا يك ليوان آب گرفتم براى قضاى حاجت و تطهير،رفتم كه بروم توى زمينه اى مسجد فعلى،ديدم سيدى بسيار زيبا و سفيد،ابروهايش كشيده،دندانهايش سفيد،و خالى بر صورت مباركش بود،با لباس سفيد و عباى نازك و نعلين زرد و عمامه سبز مثل عمامه خراسانيها، ايستاده و با نيزه‏اى كه به قدر هشت نه متر بلند است زمين را خط كشى مى‏نمايد.گفتم اول صبح آمده است اينجا،جلو جاده،دوست و دشمن مى‏آيند رد مى‏شوند،نيزه دستش گرفته است.
(آقاى عسكرى در حالى كه از اين سخنان خود پشيمان و عذرخواهى مى‏كرد گفت:)
گفتم:عمو!زمان تانك و توپ و اتم است،نيزه را آورده‏اى چه كنى،برو درست را بخوان.رفتم براى قضاى حاجت نشستم.
صدا زد:آقاى عسكرى آنجا ننشين،اينجا را من خط كشيده‏ام مسجد است.
من متوجه نشدم كه از كجا مرا مى‏شناسد،مانند بچه‏اى كه از بزرگتر اطاعت كند،گفتم چشم،پا شدم.
فرمود:برو پشت آن بلندى.
رفتم آنجا،پيش خود گفتم سر سؤال با او را باز كنم،بگويم آقا جان،سيد،فرزند پيغمبر،برو درست را بخوان.سه سؤال پيش خود طرح كردم.
1-اين مسجد را براى جن مى‏سازى يا ملائكه كه دو فرسخ از قم آمده‏اى بيرون زير آفتاب نقشه مى‏كشى،درس نخوانده معمار شده‏اى؟!.
2-هنوز مسجد نشده،چرا در آن قضاء حاجت نكنم؟.
3-در اين مسجد كه مى‏سازى جن نماز مى‏خواند يا ملائكه؟.
اين پرسش‏ها را پيش خود طرح كردم،آمدم جلو سلام كردم.بار اول او ابتداى به سلام كرد،نيزه را به زمين فرو برد و مرا به سينه گرفت.دست‏هايش سفيد و نرم بود.چون اين فكر را هم كرده بودم كه با او مزاح كنم و (چنان كه در تهران هر وقت‏سيد شلوغ مى‏كرد،مى‏گفتم مگر روز چهار شنبه است) عرض كنم روز چهار شنبه نيست،پنج‏شنبه است،چرا آمده‏اى ميان آفتاب.
بدون اين كه عرض كنم،تبسم كرد.
فرمود:پنج‏شنبه است،چهار شنبه نيست.و فرمود:سه سؤالى را كه دارى بگو.
ببينم!
من متوجه نشدم كه قبل از اين كه سؤال كنم،از ما فى الضمير من اطلاع داد.گفتم:سيد فرزند پيغمبر، درس را ول كرده‏اى،اول صبح آمده‏اى كنار جاده،نمى‏گویى در اين زمان تانك و توپ،نيزه بدرد نمى‏خورد،دوست و دشمن مى‏آيند رد مى‏شوند،برو درست را بخوان.
خنديد،چشمش را انداخت‏به زمين،فرمود:دارم نقشه مسجد مى‏كشم.گفتم:براى جن يا ملائكه؟فرمود: براى آدمي زاد،اينجا آبادى مى‏شود.
گفتم:بفرمائيد ببينم اينجا كه مى‏خواستم قضاى حاجت كنم،هنوز مسجد نشده است؟
فرمود:يكى از عزيزان فاطمه زهرا عليها السلام در اينجا بر زمين افتاده،و شهيد شده است،من مربع مستطيل خط كشيده‏ام،اينجا مى‏شود محراب،اينجا كه مى‏بينى قطرات خون است كه مؤمنين مى‏ايستند،اينجا كه مى‏بينى،مستراح مى‏شود،و اينجا دشمنان خدا و رسول به خاك افتاده‏اند. همين طور كه ايستاده بود برگشت و مرا هم برگرداند،فرمود:اينجا مى‏شود حسينيه،و اشك از چشمانش جارى شد،من هم بى اختيار گريه كردم.
فرمود:پشت اينجا مى‏شود كتابخانه،تو كتابهايش را مى‏دهى؟گفتم:پسر پيغمبر،به سه شرط،اول اينكه من زنده باشم.
فرمود:ان شاء الله.
شرط دوم اين است كه اينجا مسجد شود.
فرمود:بارك الله.
شرط سوم اين است كه بقدر استطاعت،و لو يك كتاب شده براى اجراى امر تو پسر پيغمبر بياورم،ولى خواهش مى‏كنم برو درست را بخوان،آقا جان اين هوا را از سرت دور كن.
دو مرتبه خنديد مرا به سينه خود گرفت.گفتم:آخر نفرموديد اينجا را كى مى‏سازد؟فرموديد الله فوق ايديهم.
گفتم:آقا جان،من اينقدر درس خوانده‏ام،يعنى دست‏خدا بالاى همه دستهاست.
فرمود:آخر كار مى‏بينى،وقتى ساخته شد به سازنده‏اش از قول من سلام برسان.
مرتبه ديگر هم مرا به سينه گرفت و فرمود:خدا خيرت بدهد.
من آمدم رسيدم سر جاده،ديدم ماشين راه افتاده.گفتم:چطور شد؟گفتند:يك چوب كبريت گذاشتيم زير اين سيم،وقتى آمدى درست‏شد.گفتند:با كى زير آفتاب حرف مى‏زدى؟گفتم:مگر سيد به اين بزرگى را با نيزه ده مترى كه دستش بود،نديديد؟من با او حرف مى‏زدم.گفتند:كدام سيد؟ خودم برگشتم ديدم سيد نيست،زمين مثل كف دست،پستى و بلندى نبود،هيچ كس نبود.
من يك تكانى خوردم.آمدم توى ماشين نشستم،ديگر با آنها حرف نزدم.به حرم مشرف شدم،نمى‏دانم چطورى نماز ظهر و عصر را خواندم.بالاخره آمديم جمكران،ناهار خورديم.نماز خواندم.گيج‏بودم،رفقا با من حرف مى‏زدند،من نمى‏توانستم جوابشان را بدهم.
در مسجد جمكران،يك پير مرد يك طرف من نشسته،و يك جوان طرف ديگر،من هم وسط ناله مى‏كردم،گريه مى‏كردم.نماز مسجد جمكران را خواندم،مى‏خواستم بعد از نماز به سجده بروم،صلوات را بخوانم،ديدم آقائى سيد كه بوى عطر مى‏داد،فرمود:آقاى عسكرى سلام عليكم.نشست پهلوى من.
تن صدايش همان تن صداى سيد صبحى بود.به من نصيحتى فرمود.رفتم به سجده،ذكر صلوات را گفتم.دلم پيش آن آقا بود.سرم به سجده،گفتم سر بلند كنم بپرسم شما اهل كجا هستيد،مرا از كجا مى‏شناسيد.وقتى سر بلند كردم،ديدم آقا نيست.
به پير مرد گفتم:اين آقا كه با من حرف مى‏زد،كجا رفت،او را نديدى؟گفت:نه.
از جوان پرسيدم،او هم گفت،نديدم.يك دفعه مثل اينكه زمين لرزه شد،تكان خوردم،فهميدم كه حضرت مهدى عليه السلام بوده است.حالم بهم خورد،رفقا مرا بردند آب به سر و رويم ريختند.گفتند: چه شده؟خلاصه،نماز را خوانديم،به سرعت‏بسوى تهران برگشتيم.
مرحوم حاج شيخ جواد خراسانى را لدى الورود در تهران ملاقات كردم و ماجرا را براى ايشان تعريف كردم و خصوصيات را از من پرسيد،گفت:خود حضرت بوده‏اند،حالا صبر كن،اگر آنجا مسجد شد، درست است.
مدتى قبل،روزى يكى از دوستان پدرش فوت كرده بود،به اتفاق رفقاى مسجدى،او را به قم آورديم به همان محل كه رسيديم،ديديم دو پايه خيلى بلند بالا رفته است پرسيدم،گفتند:اين مسجدى است‏به نام امام حسن مجتبى عليه السلام پسرهاى حاج حسين آقا سوهانى مى‏سازند،و اشتباه گفتند.
وارد قم شديم،جنازه را برديم باغ بهشت،دفن كرديم.من ناراحت‏بودم.سر از پا نمى‏شناختم به رفقا گفتم:تا شما مى‏رويد ناهار بخوريد،من الآن مى‏آيم.تاكسى سوار شدم،رفتم سوهان فروشى پسرهاى حاج حسين آقا پياده شدم.به پسر حاج حسين آقا گفتم:اينجا شما مسجد مى‏سازيد؟گفت:نه.گفتم:اين مسجد را كى مى‏سازد؟
گفت:حاج يد الله رجبيان.تا گفت‏«يد الله‏»،قلبم به تپش افتاد.گفت:آقا چه شد؟صندلى گذاشت، نشستم.خيس عرق شدم،با خود گفتم‏«يد الله فوق ايديهم‏»،فهميدم حاج يد الله است.ايشان را هم تا آن موقع نديده و نمى‏شناختم.برگشتم به تهران به مرحوم حاج شيخ جواد گفتم.
فرمود:برو سراغش،درست است.
من بعد از آنكه چهار صد جلد كتاب خريدارى كردم،رفتم قم،آدرس محل كار (پشمبافى) حاج يد الله را پيدا كردم،رفتم كارخانه،از نگهبان پرسيدم،گفت:حاجى رفت منزل.گفتم:استدعا مى‏كنم تلفن كنيد، بگوئيد يك نفر از تهران آمده،با شما كار دارد.تلفن كرد،حاجى گوشى را برداشت،من سلام عرض كردم، گفتم:از تهران آمده‏ام،چهار صد جلد كتاب وقف اين مسجد كرده‏ام،كجا بياورم؟
فرمود:شما از كجا اينكار را كرديد و چه آشنائى با ما داريد؟گفتم:حاج آقا،چهار صد جلد كتاب وقف كرده‏ام.
گفت:بايد بگوئيد مال چيست؟.
گفتم:پشت تلفن نمى‏شود،گفت:شب جمعه آينده منتظر هستم كتابها را بياوريد منزل چهار را شاه، كوچه سرگرد شكر اللهى،دست چپ،در سوم. (لازم به تذكر است كه اين آدرس مال زمان سابق بوده كه هم اكنون تغيير نام يافته است) .
رفتم تهران،كتابها را بسته‏بندى كردم.روز پنج‏شنبه با ماشين يكى از دوستان آوردم قم،منزل حاج آقا، ايشان گفت:من اين طور قبول نمى‏كنم،جريان را بگو،بالاخره جريان را گفتم و كتابها را تقديم كردم. رفتم در مسجد هم دو ركعت نماز حضرت خواندم و گريه كرد.
مسجد و حسينيه را طبق نقشه‏اى كه حضرت كشيده بودند،حاج يد الله به من نشان داد و گفت:خدا خيرت بدهد،تو به عهدت وفا كردى.
اين بود حكايت مسجد امام حسن مجتبى عليه السلام كه تقريبا بطور اختصار و خلاصه گيرى نقل شد.علاوه بر اين،حكايت جالبى نيز آقاى رجبيان نقل كردند كه آن را نيز مختصرا نقل مى‏نمائيم:
آقاى رجبيان گفتند:شب‏هاى جمعه،حسب المعمول،حساب و مزد كارگرهاى مسجد را مرتب كرده و وجوهى كه بايد پرداخت‏شود،پرداخت مى‏شد.شب جمعه‏اى،«استاد اكبر»،بناى مسجد،براى حساب و گرفتن مزد كارگرها آمده بود،گفت:امروز يك نفر آقا (سيد) تشريف آوردند در ساختمان مسجد و اين پنجاه تومان را براى مسجد دادند،من عرض كردم:بانى مسجد از كسى پول نمى‏گيرد،با تندى به من فرمود:«مى‏گويم بگير،اين را مى‏گيرد»،من پنجاه تومان را گرفتم روى آن نوشته بود:براى مسجد امام حسن مجتبى عليه السلام.
دو سه روز بعد،صبح زود زنى مراجع كرد و وضع تنگدستى و حاجت‏خودش و دو طفل يتيمش را شرح داد،من دست كردم در جيب‏هايم،پول موجود نداشتم،غفلت كردم كه از اهل منزل بگيرم،آن پنجاه تومان مسجد را به او دادم و گفتم بعد خودم خرج مى‏كنم و به آن زن آدرس دادم كه بيايد تا به او كمك كنم.
زن پول را گرفت و رفت و ديگر هم با اينكه به او آدرس داده بودم،مراجعه نكرد،ولى من متوجه شدم كه نبايد پول را داده باشم و پشيمان شدم.
تا جمعه ديگر استاد اكبرى براى حساب آمد،گفت:اين هفته من از شما تقاضائى دارم،اگر قول مى‏دهيد كه قبول كنيد،بگويم.گفتم:بگوئيد.گفت:در صورتى كه قول بدهيد قبول كنيد،مى‏گويم. گفتم:آقاى استاد اكبر اگر بتوانم از عهده‏اش برايم،گفت:مى‏توانى.گفتم:بگو.گفت:تا قول ندهى نمى‏گويم.از من اصرار كه بگو،از او اصرار كه قول بده تا من بگويم.
آخر گفتم:بگو قول مى‏دهم.وقتى قول گرفت،گفت:آن پنجاه تومان كه آقا دادند براى مسجد،بده به خودم.گفتم:آقاى استاد اكبر،داغ مرا تازه كردى. (چون بعدا از دادن پنجاه تومان به آن زن پشيمان شده بودم و تا دو سال بعد هم،هر اسكناس پنجاه تومانى به دستم مى‏رسيد،نگاه مى‏كردم شايد آن اسكناس باشد) .
گفتم:آن شب مختصر گفتى،حال خوب تعريف كن بدانم.گفت:بلى،حدود سه و نيم بعد از ظهر هوا خيلى گرم بود.در آن بحران گرما مشغول كار بودم،دو سه نفر كارگر هم داشتم،ناگاه ديدم يك آقائى از يكى از درهاى مسجد وارد شد،با قيافه‏اى نورانى،جذاب،با صلابت،كه آثار بزرگى و بزرگوارى از او نمايان است،وارد شدند دست و دل من ديگر دنبال كار نمى‏رفت،مى‏خواستم آقا را تماشا كنم.
آقا آمدند اطراف شبستان قدم زدند تشريف آوردند جلو تخته‏اى كه من بالايش كار مى‏كردم،دست كردند زير عبا پولى در آوردند،فرمود:استاد اين را بگير،بده به بانى مسجد.
من عرض كردم:آقا بانى مسجد پول از كسى نمى‏گيرد،شايد اين پول را از شما بگيرم و او نگيرد و ناراحت‏شود.آقا تقريبا تغيير كردند،فرمودند:«به تو مى‏گويم بگير.اين را مى‏گيرد».من فورا با دست‏هاى گچ آلود،پول را از آقا گرفتم،آقا تشريف بردند بيرون.
پيش خود گفتم:اين آقا در اين هواى گرم كجا بود؟يكى از كارگرها را به نام مشهدى على،صدا زدم، گفتم:برو دنبال اين آقا به بين كجا مى‏روند؟با چه كسى و با چه وسيله‏اى آمده بودند؟مشهدى على رفت.چهار دقيقه شد،پنج دقيقه شد،ده دقيقه شد،مشهدى على نيامد،خيلى حواسم پرت شده بود، مشهدى على را صدا زدم پشت ديوار ستون مسجد بود،گفتم:چرا نمى‏آئى؟
گفت:ايستاده‏ام آقا را تماشا مى‏كنم،گفتم:بيا،وقتى آمد،گفت:آقا سرشان را زير انداختند و رفتند،گفتم: با چه وسيله‏اى؟ماشين بود؟گفت:نه،آقا هيچ وسيله‏اى نداشتند،سر به زير انداختند و تشريف بردند. گفتم:تو چرا ايستاده بودى؟گفت:ايستاده بودم آقا را تماشا مى‏كردم.
آقاى رجبيان گفت:اين جريان پنجاه تومان بود،ولى باور كنيد كه اين پنجاه تومان يك اثرى روى كار مسجد گذارد خود من اميد اينكه اين مسجد به اين گونه بنا شود و خودم به تنهائى آن را به اينجا برسانم،نداشتم.از موقعى كه اين پنجاه تومان به دستم رسيد،روى كار مسجد و روى كار خود من اثر گذاشت. (پايان حكايت)
نگارنده گويد:اگر چه متن اين حكايت‏ها،بر معرفى آن حضرت،غير از اطمينان صاحب حكايت‏به اين كه سيد معظمى كه نقشه مسجد را مى‏كشيد و در مسجد جمكران با او سخن فرمود،شخص آن حضرت بوده است،دلالت ظاهر ديگر ندارد،اما چنان كه‏«محدث نورى‏»در باب نهم كتاب شريف‏«نجم ثاقب‏»شرح داده است،وقوع اين گونه مكاشفات و ديدارها،براى شيعيان آن حضرت،حد اقل از شواهد صحت مذهب و عنايات بواسطه يا بلا واسطه آن حضرت به شيعه است،و بالخصوص كه مؤيد به حكايات ديگرى است كه متن آنها دلالت‏بر معرفى آن حضرت دارد.بعضى از آن حكايت‏ها در همين عصر خود ما واقع شده است و به يارى خداوند متعال در كتاب جديدى كه مخصوص تشرفهاى معاصرين است،در اختيار شيعيان و ارادتمندان آن غوث زمان و قطب جهان-ارواحنا فداه-قرار خواهد گرفت،ان شاء الله تعالى،و ما توفيقى الا بالله.
17-كاش مى‏دانستم كه كجا دلها به ظهور تو قرار و آرام خواهد يافت،آيا در كدامين سرزمين اقامت دارى در زمين‏«رضوا»يا غير آن در ديار ذى طوا متمكن گرديده‏اى؟
18-جانم به قربانت،اى حقيقت پنهانى كه از ما دور نيستى،و اى دور از وطن كه كنار از ما نيستى.
19-منتخب الاثر،ف 4،ب 1،ص 370،ح 14.
20-منتخب الاثر،ص 373.
21-سوره نور،آيه 36.
22-سوره آل عمران،آيه 37.
23-رجوع شود به‏«دار السلام‏»عراقى،«نجم ثاقب‏»،«جنة الماوى‏»،«عبقرى الحسان‏»و بحار و غيره.
24-سوره حجرات آيه 13.
25-سوره نحل آيه 36.
26-سوره صف آيه 8.
27-بسيارى به وسيله خواب ارشاد شده‏اند كه حتى تعيين بدهى آنها در خواب شده و بعد كه رسيدگى كرده‏اند مطابق مبلغ تعيين شده بود،نه كمتر و نه زيادتر و از خوابهاى عجيب،كه دليل بر عنايات حضرت به جامعه روحانيت است و اينكه اين جامعه جند و سپاه آن حضرت مى‏باشند،خواب صادق و عجيب آقاى حاج ابو القاسم كوپائى اصفهانى است.
28-سوره نساء آيه 165.
29-نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 150.
30-غيبت‏شيخ،ص 102.
31-منتخب الاثر،ص 252.
32-به كتاب منتخب الاثر ص 274 و 275 مراجعه شود.
33-سوره دهر آيه 2.
34-اين نكته با مساله دفعى و ناگهانى بودن ظهور آن حضرت،كه بر حسب روايات،اصل مسلم ظهور آن حضرت است،منافات ندارد،زيرا غرض ما از اين شرايط و مقدمات،امورى است كه بر حسب اراده و حكمت‏بارى تعالى،قبل از ظهور،بايد تحقق يافته باشد بطورى كه آن ظهور ناگهانى،موجب آن تحول عظيم و تغيير مسير حركت جهان گردد.
35-منتخب الاثر،ف 1،ب 8،ص 101،ح 4.
36-ج 2،ص 323.
37-منتخب الاثر،ف 4،ب 3،ص 400،ح 13.
38-و هنگامى كه قرآن را قرائت مى‏نمائى ما در ميان تو و كسانى كه ايمان به آخرت نمى‏آورند،پرده پوشيده و پنهانى قرار مى‏دهيم.سوره بنى اسرائيل آيه 45.
39-مجمع البيان،روح المعانى،و الدر المنثور.
40-سيره ابن هشام،ج 1،ص 378 و 379،و روايات ديگرى از«ابن مردويه‏»،«بيهقى‏»،«ابى يعلى‏»،«ابى نعيم‏»،«ابى شيبه‏»،و«دار قطنى‏»،در الدر المنثور در تفسير آيه شريفه نقل شده است.
41-سيره ابن هشام،ج 2،ص 95 و 96.طبقات ابن سعد،ج 1،ص 228.كامل ابن اثير،ج 2،ص 103.و از كتب معاصرين:مع الانبياء فى القرآن،ص 367.
42-التبيان،الدر المنثور،نور الثقلين.مجمع البيان و تفاسير ديگر.
43-كتاب‏«عقيده الشيعه‏»،ص 348 و 349.
44-چنانكه تغيير خط و الفبا كه در تركيه عملى شد و اكنون هم استعمار آن را در نقاط ديگر زمزمه مى‏كند،به همين منظور بود كه جامعه‏«ترك‏»از اسلام و قرآن مجيد و كتابها و معارف اسلام بيگانه گردد و خيال استعمار و غرب و مسيحيت از جانب او راحت‏باشد و«سلطان محمد فاتح‏»ديگر پيدا نشود.
45-نهج البلاغه صبحى صالح،خطبه 187.
46-منتخب الاثر،ف 2،ب 1.
47-نهج البلاغه،صبحى الصالح،خطبه 187.
48-سوره زمر آيه 17 و 18.

 

 


منبع: امامت و مهدويت الف




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما