دين در عصر ظهور
از موضوعات مهمى كه هميشه بشر در ارتباط با آن بوده و منشأ بسيارى از تحولات قرار گرفته موضوع دين و ابعاد آن است. اين موضوع از ابعاد گوناگونى قابل بررسى است. آن چه در اين مختصر به دنبال آن هستيم بررسى دين و چگونگى آن در عصر ظهور حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشريف است.
يكى از پرسش هايى كه هميشه در پيش روى متفكران است اين است كه آيا درزمان ظهور حضرت احكام و قوانين جديدى از سوى آن وجود شريف بيان خواهد شد؟ آيا در حكومت جهانى حضرت، دين با ساز وبرگى جديد و اصولى متناسب با آن زمان و قوانينى جديد جلوه مى كند، آيا مى توان گفت اكنون احكامى به حسب واقع وجود دارد كه مورد نظر خداوند تبارك و تعالى است و براى رشد و سعادت فرد و جامعه به آن ها نياز است و لكن تا زمان ظهور به جهت وجود موانعى به مرحله فعليت نرسيده است، اما با ظهور آن حضرت چنين احكامى از مرحله انشاء خارج شده و لباس فعليت مى پوشد يا اين كه چنين چيزى مطرح نيست بلكه آن چه كه در زمان ظهور واقع مى شود تنها تحولى عظيم در مرحله اجراى احكام مقدس اسلام و احيانا توسعه اى در برخى از احكام محدود است؟
پاسخ به اين پرسش مهم نه تنها آگاهى انسان را نسبت به حقيقت دين در زمان ظهور روشن مى سازد بلكه نتايج مهم و چشم گيرى نسبت به برخورد عالمان و متفكران با دين در زمان قبل از ظهور دارد. در اينجا به برخى از آن ها اشاره مى شود.
***
الف: از مجموع مطالبى كه دراين بحث به ميان خواهد آمد روشن مى شود كه در زمان ظهور حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشريف) آن چه محور حكومت آن حضرت است دين است اين مطلب ما را به اين نتيجه روشن رهنمون مى سازد كه دين نه تنها لاحيت براى حكومت دارد بلكه تنها حكومتى كه مى تواند جامعه بشرى را از هر گونه ظلم و بى عدالتى و فساد و تباهى و ياس و نااميدى نجات دهد حكومت دينى است.
هرگز نبايد تصور كرد كه در زمان ظهور حكومت به دست يك نيروى خارج از دين اجرا خواهد شد بلكه دين با همه احكام و قوانين تضمين كننده سعادت بشريت در ختم عالم خواهد بود.
البته نمى توان منكر اين مطلب گرديد كه با حضور مستقيم معصوم عليه السلام ضمانت اجرايى دين افزايش خواهد يافت و چه بسا تفاوت بسيارى با غير آن دارد. اما اين بدان معنا نيست كه معصوم عليه السلام به دين و قوانين آن قابليت اجرا را اعطا مى كند.
نتيجه واضح و روشن اين مطلب آن است كه كسانى كه در عصر حاضر منكر عنصرى به نام حكومت براى دين هستند و دين را محدود به امور شخصى و فردى مى دانند يا بايد حكومت جهانى حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف را منكر شوند و يا اينكه معتقد شوند كه در آن زمان غير از دين امر ديگرى در حكومت دخالت خواهد داشت.
طبيعى است كه روشنفكر متدين به هيچ كدام يك از اين ها نمى تواند ملتزم شود به عبارت ديگر اگر دين صلاحيت براى حكومت نداشته باشد در هيچ زمانى حتى در زمان ظهور نيز صلاحيت حكومت ندارد و اگر دين با قابليت ذاتى خود و ويژگى هاى خاص خود بتواند حكومت كند در هر زمانى حتى در غير عصر ظهور نيز -هر چند به صورت محدود- مى تواند حكومت كند.
ب: ظهور حضرت حجت ارواحنا فداه كشف از ظهور يك واقعيت و يك حق واحد دارد. آن چه مقصود اصلى خداوند تبارك و تعالى براى بشريت بوده و هست حتما يكى است و نمى توان ملتزم به كثرت حق و تكثر واقع شد.
«ان الدين عندالله الاسلام»(۱)
به عبارت ديگر كسانى كه معتقد به تكثر گرايى در دين هستند نمى توانند حكومت آخرالزمان را از نظر اعتقادى بپذيرند؛ چرا كه آن حكومت بر يك پايه و اساس استوار خواهد بود و آن اسلام واقعى و حقيقى است و بقيه اديان و مذاهب در آن حكومت صحيح نقش نخواهند داشت.
با تتبع ناقصى كه صورت گرفت متاسفانه تاكنون محققان به اين موضوع نپرداخته اند و اين موضوع از عناوينى است كه به صورت عميق و دقيق ابعاد آن روشن نگشته و واضح است كه در اين نوشتار نيز نمى توانيم به صورت جامع به آن بپردازيم اما خواهيم كوشيد تا برخى از نكات و نقاط مبهم آن را اجمالا روشن كنيم. براى پاسخ به پرسش هايى كه در آغاز اين نوشتار آمد مطالبى را بايد يادآور شويم.
يكم: با مرور زمان و تكامل علم و پيشرفت صنعت و فن آورى نياز بشر به دين كم نمى شود، بلكه اين نياز به موازات تكامل علم و دانش هر روز افزون تر مى گردد. اين چنين نيست كه بپنداريم عقل بشرى به تنهايى بتواند همه احتياجات بشر حتى نيازهاى مادى او را برطرف كند. براى اثبات اين مطلب مى توان دلايل متعددى را اقامه كرد يكى از آن ها همين رشد عقلى بشر است. وقتى انسان داراى رشد عقلانى شد ناخواسته توجه او به يك امور جديدى معطوف مى گردد كه براى حل آن امور هيچ راهى جز دين و پاسخگويى دينى نيست. هر مقدار دامنه فكر و تعقل توسعه پيدا كند دامنه شبهات و پرسش ها بيشتر مى گردد و در اين ها نه خود عقل قادر به پاسخگويى است و نه علم توان برخورد با آن را دارد.
بررسى تاريخى ما را به اين امر رهنمون مى سازد كه در قديم پرسش هاى كلامى به مراتب از شبهات امروزه كم تر وضعيف تر بوده است. هر چه بشر پيشرفت مى كند سوالات كلامى و اعتقادى او بيش تر مى شود. از امورى كه در توسعه علوم دخالت دارد خصوصا در علوم انسانى توسعه تفكر و انديشه و تعقل انسان است. بنابراين يك ملازمه عادى و روشن بين رشد عقلانى و به وجود آمدن ابهامات و اشكالات وسيع و اساسى وجود دارد.
به عبارت ديگر هر مقدار كه تعقل بشرى بسيط باشد احتياجات و نيازهاى او هم بسيط خواهد بود و هر مقدار تعقل و تفكر بشرى توسعه و دامنه پيدا كند احتياجات او نيز بيش تر خواهد شد. و از طرفى روشن است كه خود عقل در رفع و حل اين احتياجات به تنهايى قادر نيست و آن چه كه مى تواند مشكلات و احتياجات را برطرف سازد بايد نيرويى مافوق عقل و وسيع تر از آن باشد. آن نيرو جز دين نمى تواند باشد. بررسى اجمالى تاريخ اديان نشان مى دهد كه در هر زمانى دين متناسب با رشد و آگاهى مردم آن زمان وجود داشته است و از طرفى درهيچ دوره متاخرى دين به صورت ضعيف تر و يا ناقص تر از دوره قبلى نبوده است. تكامل بشرى در هر دوره تاريخ همراه با تكامل اديان بوده است به طورى كه به اعتقاد ما آخرين دين و كامل ترين دين يعنى اسلام براى مرحله اى از تاريخ بشرى آمده كه رشد بشر به مرحله عالى خود رسيده است.
از آن جا كه دين ترسيم كننده سير تكاملى بشر است و هدف و غايت را در همه ادوار به بشر نشان داده است و در هر زمانى بشر داراى افكار متناسب با آن دوره را به هدف اصلى رهنمون ساخته است و نيز دين تنظيم كننده جميع رفتار فردى و اجتماعى و حكومتى است روشن مى شود كه بشر بدون دين هرگز نمى تواند برنامه اى را حتى در زندگى فردى بدون كمك دين سامان دهد. فرد و جامعه نمى توانند با نيروى عقلى كه از درك بسيارى از حقايق عاجز است و توانايى درك بسيارى از ملاكات را ندارد برنامه اى را براى خود ترسيم و ارتباطات خويش را بر اساس آن تنظيم كند.
همان دليلى كه اصل احتياج بشر به دين را اثبات مى كند مى تواند اين مطلب را نيز روشن كند كه با افزونى احتياجات بشر و با رشد تكاملى او نياز او به دين بيش تر مى گردد.
دوم: دين و مفاهيم اساسى آن متاسفانه از سوى برخى از روشنفكران دستخوش تعابير انسانى گرديده است. كسانى كه مفاهيم عالى در ادبيات دين مانند خاتميت را به معناى سرآمدن دوران كودكى بشر قرار داده اند و بشر را قافله سالار خود در همه ابعاد هدايت و سعادت مى دانند نمى توانند از حضور دين در هيچ عصرى بعد از بعثت سخن به ميان آورند بنابراين مقصود ما از مفهوم دين، آن گوهر اصلى و قدسى است كه از يك منبع غيبى در اختيار بشر قرار داده و در هر زمانى بايد حافظى امين و معصوم داشته باشد و بدون هر گونه زنگ و زنگار باشد.
سوم: در جاى خود ثابت و روشن است كه عقل قدرت و احاطه بر ملاكات جميع افعال و امور را ندارد و تشخيص او در حد بسيار محدودى است. اين امر با توجه به اين نكته روشن تر مى گردد كه اساسا شناخت هيچ حقيقت و واقعيتى به آن نحو كه شايد و بايد است براى عقل ميسور نيست تا جايى كه منطقيان نسبت به فصل اشيا- كه حقيقت هر نوعى را تشكيل مى دهد- فصل مشهورى را ذكر كرده اند كه از آثار و لوازم فصل حقيقى است و لذا در برخى از موارد به جاى يك فصل دو فصل براى يك نوع ذكر كرده اند، در حالى كه اشياء بيش از يك فصل حقيقى ندارند. از اين رهگذر، ما به خوبى مى توانيم بگوييم عقل، تنها قدرت درك برخى از خواص و آثار افعال و اشياء را دارد، آن هم به صورت محدود و ضعيف از اين رو بشر نمى تواند تنها به عقل خودتكيه كند بلكه او بايد به سمت چيزى برود كه تمام ملاك ها را درك كند و مطابق آن ها انسان ها را هدايت كند.
چهارم: براى دين دو مرحله وجود دارد: يكى مرحله بيان و تبليغ و ديگرى مرحله اجرا است ما معتقديم كه اكمال و اتمام دين از نظر بيان و تبليغ با بعثت مقدس پيامبر صلى الله عليه و آله شكل گرفت و مرحله اجراى كامل با ظهور حضرت حجت -عجل الله تعالى فرجه الشريف- انجام خواهد گرفت. به عبارت ديگر از يك طرف مى دانيم كه اگر دين كامل اجراى كاملى را در پيش نداشته باشد، چه بسا بيان برخى از قوانين و احكام آنكه در هيچ زمانى به مرحله اجرا نرسد لغو باشد. بنابراين لازم است براى دين كامل، مرحله اجراى كامل نيز باشد در زمان بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله شرايط براى اجراى كامل آن هم به نحو جهانى و براى جميع بشريت مهيا نبوده است و از طرف ديگر آگاهيم كه پس بايد زمانى برسد كه دين در سطح جهانى اجرا شود و اين جز با ظهور حضرت حجت - عجل الله تعالى فرجه الشريف - ميسر نمى شود.
در پرتو اين مطالب به راحتى مى توان مقصود از رواياتى كه مى گويد: ان الله يبعث لهذه الامه فى راس كل مئه سنه من يجدد لها دينها(۲) را دريافت.
معناى اين مطلب آن است كه بشر در اثر نياز به دين و ارتباط وثيق و محكمى كه با آن دارد ممكن است ديندارى او به زياده و نقصانى آميخته شود و چون بشر صاحب دين نيست و آشنايى كامل با دين ندارد لازم است مجددى قيام كند و دين را از افكار بشرى غير صحيح غبارروبى كند.
پس از بيان اين مطالب اكنون لازم است به بررسى رواياتى كه در مورد چگونگى دين در زمان ظهور وارد شده بپردازيم و از تعبيراتى كه در آن ها به كار رفته است نما و چهره اى از دين را در آن زمان ترسيم كنيم. روايات از نظر تعبير متعدد است. برخى از روايت ها مى گويد:
۱- دعوت مردم به امر جديد
«ان قائمنا اذا قام دعا الناس الى امر جديد كما دعا رسول الله صلى الله عليه و آله و ان الاسلام بدا غريبا و سيعود غريبا كما بدا فطوبى للغرباء»؛(۳)
«هنگامى كه قائم ما قيام كند مردم را به امر جديدى دعوت مى كند همان گونه كه پيامبر مردم را به اصل دين اسلام دعوت كرد. و اسلام شروع آن با غربت و در آخر نيز گرفتار غربت خواهد شد و خوشا به حال غريبان!»
آن چه از اين روايت استفاده مى شود آن است كه حضرت مردم را به يك امر جديدى فرا مى خواند. بايد ديد مراد از اين امر جديد چيست آيا با قيام حضرت، قوانين و مقررات و در يك كلمه دينى جديد آورده خواهد شد يا اين كه دينى جديد در كار نيست بلكه احياى همان قوانين پيامبر صلى الله عليه و آله و همان دستورهايى است كه در قرآن و سنت رسول آمده از اين بيان كه اسلام در آخر نيز گرفتار غربت مى شود به خوبى مى توان استفاده كرد كه همان قوانين گذشته كه دچار فراموشى يا تحريف شده است با قيام آن حضرت، احيا خواهد شد. به طورى كه دعوت آن حضرت به احكام و قوانين صحيح دينى، در نظر مردم، جديد و تازه جلوه مى كند؛ يعنى خود احكام جديد نيست بلكه در نظر مردم جديد خواهد بود.
۲- اسلام جديد و انهدام آن چه كه قبل از آن بوده است؛
«يهدم ما قبله كما صنع رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم و يستانف الاسلام جديدا»(۴):
«گذشته را ويران مى سازد همانطورى كه پيامبر چنين نمود و اسلام را از نو آغاز مى كند.»
در اين دسته از روايات دو نكته وجود دارد: يكى آنكه با قيام آن حضرت آن چه كه قبل از او بوده است منهدم مى شود؛ يعنى بدعت ها و تحريف هايى كه واقع شده است به طور كلى از بين خواهد رفت.
ديگر آنكه اسلام به صورت جديد ظهور خواهد كرد. بايد ديد كلمه جديدا آيا وصف اسلام است يا اين كه وصف استيناف است (۵) ظاهر اين تعبير آن نيست كه يك اسلام جديد با مقرراتى جديد كه تاكنون در قرآن و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله ذكر نشده است آورده مى شود بلكه شروع اسلام به صورت مجدد خواهد بود. به تعبير ديگر، اسلام تولدى ديگر خواهد يافت و از نو به ميدان عمل خواهد آمد و قوانين روشن و بسيار محكم و استوار آنكه به بوته فراموشى سپرده شده و يا گرفتار تحريف ها و تحليل هاى غلط گرديده بود و يا موانعى در اجراى كامل آن ها بوده است، با ظهور آن حضرت به ميدان عمل خواهد آمد و همه آن ها اجرا خواهد گشت.
۳- تكامل عقول بشرى
«اذا قام قائمنا وضع الله يده على رووس العباد فجمع بها عقولهم و كملت به احلامهم»(۶)
«وقتى كه قائم ما قيام كند خدا دستش را بر سر بندگان مى گذارد تا عقل هايشان را جامع (و در بردارنده همه چيز) گرداند و افكار (و آرزوها) شان جامه كمال پوشد.»
با قيام قائم آل محمد صلى الله عليه و آله عقول بشرى به عنايت خاص خداوند كامل گرديده و اين امر، زمينه پذيرش دين و عمل به قوانين آن را فراهم مى سازد. همان طورى كه ذكر كرديم به نظر ما هر چه علم و عقل بشرى تكامل پيدا كند، نياز بشر به دين از يك طرف و نيز پذيرش و تسليم او نسبت به قوانين و احكام دين از طرف ديگر بيش تر مى شود و ميان اين دو امر، ملازمه روشنى وجود دارد. هر چه جامعه از حيث علم و عقل در سطح بالاترى قرار گيرد، حضور قوانين سازنده و بسيار متعالى در آن امكان بيشترى خواهد داشت و هر چه جامعه از جهت دانايى و ادراك در مرحله پايينى باشد روشن است كه نمى توان همه قوانين حيات بخش دين را به آن عرضه كرد. همين مطلب يكى از اسباب مهم تدريجى بودن بعثت انبياء سلف است از اين تعبير استفاده مى كنيم كه ظهور آن حضرت زمينه ساز عنايت خاص و بزرگ خداوند به همه افراد بشر است و جامعه بشرى از نظر رشد عقلى و درك حقايق به درجه بالايى خواهد رسيد كه سنخيت با حكومت جهانى و عدالت گستر آن حضرت در همه ابعاد پيدا مى كند. يعنى همين جهت كه بشريت صلاحيت و ظرفيت درك معارف والاى دينى را داشته باشد از عنايات خاص خداوند است.
۴-عموميت و گستردگى دين در زمان آن حضرت
«و لا تبقى فى الارض بقعه عبد فيها غير الله عزوجل الا عبد الله فيها و يكون الدين لله و لو كره المشركون» (۷)
«قطعه زمينى در زمين كه غير خداى والا و شكوهمند در آن پرستش شده نيست مگر اينكه خدا در آن پرستش شود و دين براى خدا باشد هر چند براى مشركان ناخوشايند باشد.»
از امور بسيار مهم و قابل توجه آن است كه با ظهور آن حضرت دين اسلام همه عالم را فرا خواهد گرفت و بر طبق برخى از روايات با ظهور حضرت قائم عليه السلام مكانى باقى نمى ماند مگر آنكه در آن مكان شهادت به توحيد و به رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله داده خواهد شد.
در رابطه با اين تعبير بايد نكاتى مورد توجه قرار گيرد.
نكته يكم: آيا درزمان ظهور حضرت، اسلام براى همه مردم اجبارى خواهد شد وهيچ انسانى نمى تواند داراى مذهب ديگرى باشد يا اينكه در آن زمان از نظر گزينش دين و اختيار مذهب همه مردم آزاد هستند و هر كسى مى تواند به ميل و اختيار خود مذهبى را اختيار كند. دراين رابطه روايات مختلفى وجود دارد كه لازم است در محل خود به طور گسترده از نظر سند و دلالت به آن ها پرداخته شود، لكن به صورت اجمال از برخى روايات استفاده مى شود كه كسى كه در زمان آن حضرت اسلام نياورد مجازات خواهد شد و در برخى ديگر از روايات آمده است: «لم يبق اهل دين حتى يظهروا الاسلام و يعترفوا بالايمان.»؛(۸)
«اهل هيچ دين و مذهبى بر مسلك و عقيده خود باقى نخواهند ماند مگر اينكه اعتراف به ايمان كند و اسلام خود را اظهار سازند.»
در همين زمينه روايتى از حضرت اميرالمومنين عليه السلام در ذيل آيه شريف
«هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لوكره المشركون»(۹)
وارد شده است كه حضرت از مردم سوال فرمودند: اظهر ذلك بعد كلا والذى نفسى بيده! حتى لا يبقى قريه الا و نودى فيها بشهاده ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله بكره و عشيا (۱۰)
حضرت خطاب به مردم فرمود: آيا دراين زمان خداوند دين را براى همه مردم و جهانيان اظهار فرموده است و خود ايشان پاسخ فرمود: «هرگز؛ قسم به آنكه جان من در دست او است (تحقق عينى اين آيه شريفه در زمان قيام قائم ما است) تا هيچ قريه اى باقى نماند مگر آنكه شهادت بر توحيد و نبوت صبح و شب در آن سر داده شود.»
از اصل آيه شريفه استفاده مى شود كه مساله خاتميت پيامبر صلى الله عليه و آله با خاتميت وصايت گره خورده است، يعنى با امامت ائمه معصوم عليهم السلام و درنهايت با ظهور آخرين وصى، خاتميت پيامبر صلى الله عليه و آله به بروز نهايى خواهد رسيد. ازاين رو بطلان اين نظر كه از سوى برخى از روشنفكران ابراز مى شود كه خاتميت پيامبر به اين معنا است كه بعد از وى بشر با عقل خود مى تواند راه خود را طى كند و ديگر نيازى به غير ندارد روشن مى شود. از اين آيه شريف به خوبى استفاده مى شود كه خاتميت پيامبر به خاتميت وصى نياز دارد و اگر خاتم الاولياء نباشد، دين به معناى كامل و نهايى خود نمى تواند بر همه مردم و عقول عرضه شود. از اين رو در برخى از روايات از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيده است كه حضرت فرموده اند: «مهدى اين امت از ما است و خداوند در آخرالزمان دين را به دست او بر پا مى دارد همان طورى كه من در اول الزمان دين را بر پا داشتم.» (۱۱)
با قطع نظر از اين نكته از آيه شريف به ضميمه رواياتى كه در ذيل آن وارد شده است، استفاده مى شود كه دين اسلام با ظهور آن حضرت جهانى خواهد شد. از طرف ديگر، طبق برخى از روايات پيروان مذاهب مختلف مانند يهوديت و مسيحيت در زمان حكومت آن حضرت جزيه پرداخت مى كنند. (۱۲)
بنابراين بايد ديد جمع ميان اين دو دسته از روايات چگونه است؟
در اين زمينه راه هاى متعددى براى جمع مى توانيم بيان كنيم:
راه يكم: بگوييم دسته يكم دلالت بر غلبه دين اسلام بر ساير اديان دارد. به اين معنا كه درآن زمان دين غالب مردم روى زمين دين اسلام خواهد بود و در همه نقاط و مناطق و اماكن شهادت بر توحيد و رسالت حضرت ختمى مرتبت خواهد بود، اما اين منافات ندارد كه دربرخى از نقاط عده محدودى به همان دين خود باقى بمانند و جزيه پرداخت كنند.
راه دوم: دسته يكم از روايات را بر اين معنى حمل كنيم كه در زمان ظهور آن حضرت هيچ كسى كه عنوان شرك را داشته باشد نخواهد بود. اما پيروان مذاهب ديگر اگر بر مذهب واقعى خود بخواهند مى توانند باقى بمانند. البته مى توان گفت همان گونه كه در زمان ظهور حضرت، قرآن بر طبق آن چه كه واقعا بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل گرديده به مرحله بروز و عمل مى رسد در آن زمان نيز كتب آسمانى ديگر به صورت غير محرف خواهد بود و تورات واقعى و انجيل واقعى عرضه خواهد شد. در برخى از روايات - آمده است (دركتاب عقدالدرر باب سوم ص ۴۰ و ۴۱) كه حضرت مهدى را از آن رو مهدى مى گويند كه مردم را براى استخراج كتاب نورانى به كوه هاى شام هدايت مى كند و با تورات واقعى بر يهود احتجاج مى كند و جماعتى و يا كثيرى از آنان اسلام مى آورند.
بازگشت حضرت عيسى عليه السلام نيز مى تواند دليلى بر اين ادعا باشد.
راه سوم: ممكن است رواياتى كه مى گويد: اگر كسى اسلام نياورد گردن زده مى شود بر اين معنا حمل شود كه كسانى كه به حقانيت اسلام علم پيدا كنند اما از روى عناد و لجاجت نپذيرند دچار چنين عقوبتى شوند، بنابر اين منافات ندارد كه عده اى از يهود و نصارا كه عناد و لجاجت ندارند، بر مسلك خود باقى بمانند.
اين ها سه طريق براى جمع ميان اين دو دسته روايات است كه بر فرض صحت سند هر دو مى توان به يكى از اين ها ملتزم شد و لو اينكه در نهايت نمى توان اذعان به عرفى بودن همه اين طرق كرد.
نكته دوم: قبلا گفتيم حضرت يك دين جديدى كه از نظر ماهيت و واقعيت با دين فعلى مختلف باشد نخواهد آورد و همين دين كه ما را به مساله ظهور و آماده شدن براى ظهور ترغيب مى كند، در آن زمان هم اساس اعتقادى مردم و دين آنان است، اما ممكن است برخى از احكامى كه تاكنون بيان نشده در آن زمان بيان شود. از برخى از تعابير؛ مانند: «ان الله سكت عن اشياء لم يسكت عنها نسيانا»(۱۳) شايد بتوان همين معنا را استفاده كرد. البته اين احتمال وجود دارد كه مدلول اين روايت سكوت دائمى و هميشگى باشد؛ يعنى خداوند ممكن است در هيچ زمانى آن ها را بيان نفرمايد.
از تتبع در مجموع روايات استفاده مى كنيم كه در زمان ظهور حضرت اولا نحوه اجراى برخى از احكام تغيير خواهد كرد. در برخى از روايات وارد شده است كه هر كسى كه گنجى دارد از سوى آن حضرت گنج او حرام مى شود. امام صادق عليه السلام فرموده است: «بر شيعيان ما انفاق به معروف و به مقدارى كه مناسب است مشروع شده است اما هنگامى كه قائم آل محمد صلى الله عليه و آله ظهور فرمايد هر گنجى را بر صاحب آن حرام مى كند تا اينكه صاحب آن گنج را بياورد و حضرت به وسيله آن بر دشمنان خودش پيروز گردد.»(۱۴)
نكته حايز اهميت آن است كه در دنباله روايت حضرت فرموده اند اين مطلب معناى اين آيه شريفه است كه خداوند فرموده: «الذين يكنزون الذهب والفضه و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم؛»(۱۵)
«كسانى كه طلا و نقره را گنجينه قرار مى دهند و آن را در راه خدا خرج نمى كنند پس آنان را به عذاب دردناك مژده بخش.»
بايد توجه داشت بر طبق چنين احاديثى مى توان گفت اساسا بطون و تاويل اصلى برخى از آيات شريف در زمان ظهور حضرت روشن مى شود و نمى توان گفت در زمان قبل از ظهور كسانى كه گنج دارند مشمول اين آيه شريفه هستند، يعنى نمى توان گفت كسانى كه در اين زمان زكات و انفاق خود را به طور صحيح انجام مى دهند و داراى گنج نيز هستند اين گنج بر آنان حرام است. بنابراين تا زمان ظهور، انفاق به معروف لازم است و در زمان ظهور به نحو ديگرى خواهد بود.
نمونه ديگر اينكه در زمان ظهور مانع الزكاه بر او حد جارى مى گردد؛ (۱۶) يعنى اين عقوبت اختصاص به آن زمان دارد و در زمان غيبت وجود ندارد. ثانيا برخى از احكام در آن زمان منسوخ مى شوند. مثلا تقيه كه در زمان ائمه معصوم عليهم السلام بوده است و در زمان غيبت نيز دوام دارد بر طبق برخى از روايات در زمان ظهور حضرت مشروعيت خود را از دست مى دهد و نه امام عليه السلام به تقيه عمل خواهند كرد و نه مردم. (۱۷)
ظاهر روايات اطلاق دارد؛ يعنى هيچ كدام از اقسام تقيه از قبيل مداراتى خوفى و كتمانى در آن زمان مشروعيت ندارد. علت اين امر آن است كه در آن زمان احكام به صورت واقعى ظهور خواهد داشت و لازم است احكام واقعى اجرا گردد و از طرفى مشروعيت تقيه جهت حفط عقايد صحيح و پيروان آن است.
از مجموع تعابيرى كه در روايات در مورد كيفيت دين درعصر ظهور وارد شده استفاده مى كنيم كه درآن زمان دين با همه ابعاد به مرحله اجرا در خواهد آمد و سعادت بشرى در پرتو آن تحقق خواهد يافت و هيچ گونه محدوديتى در بيان و اجراى احكام وجود ندارد و هر آن چه به عنوان مانع تصور شود از بين خواهد رفت.
پى نوشت ها:
۱) سوره آل عمران آيه ۱۹.
۲) سنن ابى داود ج ۲ ص۳۱۲.
۳) بحارالانوار ج ۵۲ ص؛ ۳۶۶ الغيبه نعمانى ۱۷۲.
۴) الغيبه نعمانى ص ۲۳۱ باب ۱۳ ح؛ ۱۳ بحارالانوار ج ۵۲ ص ۳۵۲.
۵) يعنى «جديدا» صفت براى مفعول مطلق محذوف است؛ يعنى: يستانف الاسلام استينافا جديدا.
۶) كافى ج ۱ ص؛ ۲۵ بحار ج ۵۲ ص ۳۲۸ و با كمى اختلاف كمال الدين ج ۲ص.
۷) كمال الدين: ؛۳۷۹ بحارالانوار ج ۵۱ ص ۱۴۶.
۸) ارشاد مفيد ص ۷۰۵ باب ۴۰ فصل ۵ ح ۷.
۹) سوره توبه آيه ۳۳.
۱۰) بحارالانوار ج ۵۳ ص؛ ۴۶ تاويل الآيات ص ۶۶۳.
۱۱) بحارالانوار ج ۳۶ ص ۳۴۲ و ۳۴۴ و ۳۲۵ از كفايه الاثر ص ۶۲.
۱۲) بحارالانوار ج ۵۱ ص؛ ۶۰ ج ۵۲ ص ۳۷۵.
۱۳) من لايحضره الفقيه ج ۴ ص۷۵.
۱۴) تفسير عياشى ج ۲ ص؛ ۸۷ بحارالانوار ج ۷۳ ص ۱۴۳.
۱۵) سوره توبه آيه ۳۴.
۱۶) كافى ج ۳.
۱۷) بحار ج ۵۲ ص؛ ۳۴۵ ج ۵۳ ص ۴۶.
منبع: روزنامه جوان الف