امام مهدي عليه السلام دوازدهمين جانشين رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) – (1)
چكيده
بدينسان مسأله ياد شده ـ دست كم از حيث نظر ـ مسألهاي است اسلامي نه مذهبي.
نگارنده در اين مقاله با تكيه بر احاديثي از كتب اهل سنت اين مطلب را اثبات كرده است.
مقدمه
1. بخاري: حافظ بزرگ اهل سنت، محمد بن اسماعيل بخاري در كتاب صحيح خود از طريق صحابي رسول خدا صلي الله عليه و آله «جابر بن سمره» از آن حضرت نقل كرده است كه فرمود: «پس از من، دوازده امير خواهند بود». سپس سخني فرمود كه آن را نشنيدم. پدرم گفت: «رسول خدا فرمود: «همه آنان، از قريش هستند»([1]).
بخاري، در اثر ديگر خود التاريخ الكبير نيز حديث مورد نظر را با سند ديگري آورده است. در اين نقل آمده است: «همواره امر خلافت استوار و پابرجاست تا آنكه دوازده امير وجود داشته باشند.» ([2])
بخاري در تاريخ خود، حديث فوق را از طريق صحابي ديگر پيامبر «ابو جحيفه» نيز از آن حضرت نقل كرده است. در اين نقل آمده است: «همواره امر خلافت و امامت، ميان امتم به نحو شايستهاي ادامه دارد، تا آنكه دوران خلافت دوازده خليفه سپري شود كه همه آنان، از قريشند». ([3])
2. مسلم: مسلم بن حجاج قشيري نيشابوري نيز حديث مورد نظر را با سندهاي گوناگون هشت بار در كتاب صحيح خود آورده است. در يكي از نقلهاي مسلم، به نقل از جابر بن سمره آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «همواره دين خدا استوار و پا بر جا است، تا آنكه قيامت به پا شود يا دوازده نفر خليفه براي شما وجود داشته باشند كه همگي آنان از قريشند».[4]
3. ترمذي: وي نيز حديث جابر بن سمره را در سنن خود از دو طريق نقل كرده است. در يكي از نقلهاي ترمذي آمده است: «پس از من، دوازده امير وجود خواهند داشت كه همه آنان، از قريشاند».[5]
4. ابو داود سجستاني: وي، حديث ياد شده را از سه طريق نقل كرده است. وي از جابر بن سمره نقل ميكند كه گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه ميفرمود: «همواره دين خدا استوار و پابرجاست تا آنكه دوازده نفر خليفه براي شما وجود داشته باشند كه همگي آنان از قريشاند.([6])
5. احمد بن حنبل: وي نيز حديث ياد شده را در مسند خود با الفاظ و تعابير مختلف سي و دو بار نقل كرده است. در يكي از نقلهاي احمد آمده است: «براي اين امت دوازده نفر خليفه وجود خواهند داشت كه همه آنان از قريشند».[7] به جز افراد ياد شده، جمع بسيار ديگري از دانشمندان اهل سنت حديث فوق را با سند صحيح در آثار خود ثبت كردهاند. از آن جملهاند: حاكم نيشابوري، سيوطي، خطيب بغدادي، ابو نعيم اصفهاني، بيهقي، طبراني، ابنحجر عسقلاني، الباني.[8]
سند حديث
بررسيهاي صورت گرفته، نشان ميدهد كه رجال سند حديث، همگي از محدثان و فقهاي طراز اول عصر خويش به شمار ميروند؛ براي نمونه ترمذي در صحيح خود پس از نقل حديث ميگويد: «حديث نيكو و صحيحي است» [9] و ناصر الدين الباني مينويسد: «سند حديث، سند نيكويي است و رجال آن، مورد اعتمادند».[10]
پيشينه حديث
شايد هنوز حضرت صادق7رحلت نفرموده بود كه ليث بن سعد، محدث مصر، متوفاي 175ق اين حديث را در كتاب امالي خود ثبت كرده بود.([11])
هنوز قرن دوم به پايان نرسيده و شمار امامان طاهرين از هشت تجاوز نكرده بود كه ابوداود و طيالسي، متوفاي 204ق آن را در مسند خود و سپس نعيم بن حمّاد، متوفاي 228ق در كتاب فتن، و ديگران در آثار خود ثبت كرده بودند.
به طور اجمال، در آثار دانشمندان شيعه كه تا اواخر قرن سوم هجري به رشته تحرير در آمده است، اثري از اين حديث ديده نميشود؛ گرچه ساير احاديث امامان اثناعشر را نقل ميكردهاند؛ به همين دليل، كسي نميتواند ادعا كند شيعيان، اين حديث را در تأييد نظريه خود دربارة شمار امامان، جعل كردهاند.
نكته ديگري كه اهميت و قطعيت اين حديث را اثبات ميكند، تاكيد مكرّر رسول خدا صلي الله عليه و آله بر مسأله خلفاي اثنا عشر است؛ چنانكه آن حضرت، در مواضع متعددي اين بشارت را بيان كرده و به سمع و نظر مردم رسانده است؛ به ويژه كه رسول گرامي صلي الله عليه و آله اين موضوع را در اجتماع بزرگ صحابه در جريان حجة الوداع در عرفات و منا و مدينه به مردم ابلاغ كرده است.([12])
اصرار و پافشاري رسول خدا نشان ميدهد كه اين مسأله، نه يك سخن معمولي، بلكه يك بشارت مهم الهي است.
ويژگيهاي امامان در حديث
1. عدد آنان دوازده نفر است. «… اثنا عشر خليفة…»([13])
2. همگي آنان از قريش هستند. «… كلّهم من قريش».([14])
3. اين دوازده نفر، خلفاي كلّ امت هستند، نه بخشي از امت.
سؤال شد چند نفر خليفه بر اين امت خلافت خواهند كرد؟ پيامبر فرمود: دوازده نفر… ([15])و([16]) «همواره امر خلافت، ميان امتم به شايستگي ادامه دارد، تا دوران خلافت دوازده نفر خليفه سپري شود…»([17])
در مجموعة روايات فوق، يك تعبير مهم به چشم ميخورد و آن، واژة «امّت» است كه همه پيروان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را از صدر اسلام تا قيامت شامل ميشود، و به هيچ عنوان، نميتوان آن را به مسلمانان عصر خاصي اختصاص داد.
رواياتي كه واژه فوق در آن به كار رفته، گوياي آن است كه خلفاي دوازده گانه، خلفاي كلّ امتند؛ پس اينان ـ چنانكه دانشمندان اهل سنت پنداشتهاند ـ خلفاي امت اسلامي در قرن اول يا دوم هجري نيستند، تا آنكه دوران خلافت شان پس از گذشت زمان تعيين شده، سپري شده باشد؛ بلكه اينان ـ چنانكه نصوص روايات فوق نشان ميدهد ـ خلفاي كل امت اسلامياند و تا امت باقي است، همواره يكي از اينان، ميان امت باقي است، تا امّت، بدون پيشوا و سرپرست باقي نماند.
4. در شماري از تعابير حديث، قوام و استواري دين، دائرمدار وجود خلفاي دوازده گانه قرار داده شده است.
«لا يزال الدين قائماً حتي تقوم الساعة او يكون عليكم اثنا عشر خليفة…»[18]
به مفاد دو روايت فوق، اگر دوران خلافت خلفاي دوازده گانه سپري شود، دين، قوام و استواري خود را از دست خواهد داد. و چون دين، استوار و پا برجا است، پس دوران خلافت اينان، هنوز پايان نپذيرفته است.
مفهوم فوق، به هيچ روي با توجيهات دانشمندان اهل سنت دربارة حديث سازش ندارد.
5. در شمار ديگري از نقلهاي حديث، عزّت دين، دائر مدار وجود امامان دوازده گانه قرار داده شده است؛ يعني دين، تا زماني عزيز است كه اينان باشند، و اگر روزي فرا رسد كه كسي از آنان باقي نباشد، اسلام عزت خود را از دست خواهد داد.
«لا يزال هذا الدين عزيزاً الي اثني عشر خليفة…» و «لا يزال هذا الدين قائماً ما كان اثنا عشر خليفة كلّهم من قريش» ([19])
از آنجا كه نميتوان پذيرفت اسلام، عزّت خود را از دست داده باشد، بايد بپذيريم كه دوران خلافت خلفاي دوازده گانه هنوز پايان نيافته است.
6. در تعدادي از نقلهاي حديث آمده است: «دشمني دشمنان، به آنان زيان نميرساند».[20] و «تنها گذاشتن و خوار كردن آنان، زياني به آنها وارد نميسازد».[21]
تعابير فوق نشان ميدهد كه خلافت خلفاي دوازده گانه رسول خدا صلي الله عليه و آله لزوماً به معناي حاكميت و قدرت ظاهري نيست؛ چون اگر چنين باشد و با اين وجود، مردم آنان را تنها گذاشته يا با ايشان به دشمني بپردازند، و اين امر به شكست ظاهري آنان منتهي شود، زيان آشكاري به آنان وارد شده است.
از اينجا معلوم ميشود كه حاكميت و سلطه ظاهري، در خلافت آنان نقشي ندارد و خلافت آنان، يك منصب الهي و استحقاقي است و حاكميت و قدرت ظاهري، يكي از شؤون خلافت الهي است. اگر زمينه آن فراهم شود، خلفاي رسول خدا صلي الله عليه و آله به آن مبادرت خواهند كرد، و اگر زمينههاي آن فراهم نگرديد، زياني به منصب خلافت الهي آنان وارد نخواهد شد.
7. در شماري از تعابير حديث آمده است: «ان هذا الأمر لا ينقضي حتي يمضي فيهم اثناعشر خليفة…»؛([22]) «امر خلافت پايان نمييابد، مگر آنكه دوران خلافتِ دوازده نفر خليفه سپري شود كه همگي آنان از قريشند».
تعبير فوق نشان ميدهد كه امر خلافت، ميان امت اسلامي دائر مدار وجود خلفاي دوازده گانه رسول خدا است و تا يكي از آنان باقي است، خلافت نيز باقي است و هر گاه دوران آنان سپري شود، روزگار خلافت نيز به پايان خواهد رسيد. به جز نقل فوق از حديث جابر، دلايل ديگري نيز وجود دارد كه نشان ميدهد عُمر خلافت، پايان نيافته است، بلكه دوران خلافت خلفاي دوازده گانه رسول خدا صلي الله عليه و آلهادامه دارد. صاحبان صحاح اهل سنت از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كردهاند كه فرمود: «لا يزال هذا الأمر في قريش ما بقي من الناس اثنان»؛ ([23]) «همواره امر خلافت در ميان قريش است تا آنگاه كه دو نفر انسان در جهان باقي شند». به دلالت حديث فوق همواره در همه زمانها، خليفهاي از تبار قريش ميان امّت اسلامي وجود دارد، تا جهان به پايان رسد. حديث فوق، حديث امامان اثنا عشر را تكميل ميكند و نشان ميدهد كه هم اكنون، خليفه قرشيتباري ميان امّت اسلامي وجود دارد.
همچنين شماري از دانشمندان اهل سنت در شرح حديث جابر بن سمره كه موضوع بحث كنوني ما است، حضرت مهدي عليه السلام را مصداق حديث، و او را يكي از خلفاي دوازده گانه رسول خدا دانستهاند. از آن جملهاند: ابو داود، سيوطي و ابن كثير.([24])
افزون بر اين، شخص رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز ـ بر اساس احاديث صحيحي كه از آن حضرت در دست است ـ حضرت مهدي عليه السلام را يكي از خلفاي امت اسلامي به شمار آوردهاند. شماري از حافظان حديث، از رسول خدا نقل كردهاند كه فرمود: «يكي از خلفاي شما خليفهاي است كه اموال را ميبخشد، بدون آنكه آن را بشمارد».[25]
دانشمندان مسلمان، مصداق حديث فوق را حضرت مهدي موعود عليه السلام دانستهاند.[26]
چنانكه ميدانيم، حداقل، حكومت ظاهري حضرت مهدي عليه السلام پس از اين و در آخر الزمان خواهد بود. نتيجه، اينكه خلافت خلفاي دوازده گانه، پايان نيافته است؛ بلكه خلافت الهيِ جانشينان رسول خدا ادامه دارد.
8. در شماري از تعابير حديث، مطالبي به چشم ميخورد كه نشان ميدهد مسأله خلافت، در دوران خلفاي دوازده گانه، در مسير خير و صلاح قرار خواهد داشت. در يكي از نقلهاي حديث جابر آمده است: «همواره امر خلافت صالح و شايسته است، تا دوازده نفر امير وجود داشته باشند كه همگي آنان از قريش هستند».[27]
و در حديث ابو جحيفه آمده است: «همواره مسئله خلافت در ميان امتم به نحو شايستهاي ادامه دارد تا دوران دوازده نفر خليفه كه همگي آنان از قريش ميباشند سپري گردد». ([28])
9. در يكي از نقلهاي حديث آمده است: «دين خدا، همواره استوار و پا برجا است، تا قيامت به پا شود يا آنكه دوازده نفر خليفه بر شما خلافت كنند كه همگي آنان، از قريشند».[29]
از حديث فوق نيز به وضوح استفاده ميشود كه دوران خلافت خلفاي دوازده گانه پايان نيافته، بلكه تا قيامت استمرار دارد. اين، با نظر دانشمندان تشيع سازگار است، نه با نظر دانشمندان اهل سنت.
وقتي تاريخ خلافت اسلامي را مينگريم، سلسلهاي را كه خلافت آنان، منطبق بر حديثهاي فوق باشد، نمييابيم؛ سلسلهاي كه از دوازده نفر تشكيل شده باشند، خلفاي كلّ امت اسلامي باشند، از دودمان قريش باشند و همگي آنان افرادي صالح و شايسته باشند. اينجا است كه بايد بپذيريم مقصود از خلفاي دوازده گانه، امامان اهل بيت رسول خدايند كه همگي آنان، افرادي صالح و شايستهاند و از نسل خود رسول خدا و خلافت آنان نيز منصبي الهي است. اينان، اگر به عرصه حكومت ظاهري قدم نهند، حكومت آنان شايستهترين حكومت موجود خواهد بود. اين واقعيتي است كه جهان اسلام، يك بار، آن را در روزگار حكومت اميرمؤمنان علي عليه السلام ديده است و پس از اين، يك بار ديگر در روزگار حكومت جهاني فرزندش، حضرت مهدي موعود عليه السلام و پس از آن، خواهد ديد.
10- اين حديث باتفكر اهل سنت در بحث خلافت ناسازگار است. زيرا اهل سنت بر اين باورند كه رسول خدا پس از خود كسي را به عنوان جانشين خويش تعيين نكرده بلكه با سكوت خود تصميم گيري درباره مسأله خلافت را به اصحاب و امّت واگذار نموده است. بنابراين، انتخاب خليفه حقي از حقوق مردم است، و آنان حق دارند از ميان افراد شايسته در طي زمانهاي مختلف، به هر تعدادي كه بخواهند و از هر قوم و قبيلهاي كه تشخيص دهند، خليفه و امامي براي خود انتخاب كنند.
اين در حالي است كه حديث ياد شده با چنين فكر و انديشهاي ناسازگار است و آن را نفي ميكند; زيرا رسول خدا در اين حديث براي خلفاي امت اسلامي، اوصاف و شرايطي تعيين نموده، و امت اسلامي نيز موظف به رعايت اين شرايط ميباشند. مثل اينكه بايد تعداد خلفاي امت اسلامي دوازده نفر باشند، همه شان از قريش باشند، افرادي صالح باشند، خلفاي كل امت باشند، وجودشان مايه عزت دين و عزت خلافت باشد.
تعيين اوصاف و شرايط ياد شده براي خليفه و پيشواي امت اسلامي، از جانب رسول خدا به وضوح بيانگر آن است كه تعيين جانشين پيامبر حق خدا و پيامبر است، نه حق مردم.
چرا كه اگر اين امر از حقوق مردم بود معنا نداشت كه پيامبر حقوق آنان را ناديده گرفته و براي آن، شرايطي ذكر كند. بلكه چنانكه ـ طبق ادعا ـ اصل مسأله به امت واگذار شده بايد بيان اوصاف و شرايط آن نيز به مردم واگذار ميشد، و خود مردم شرايط و اوصاف جانشين رسول خدا صلي الله عليه و آله را تعيين ميكردند. حال آنكه چنين نشده، و پيامبر چنين حقي براي اصحاب و ديگر آحاد امت اسلامي قائل نشده، و شخصاً به تعيين شرايط لازم براي خليفه و پيشواي مسلمين، اقدام نمودهاند.
توجيهات چاره انديشانه
دانشمندان شيعه اماميه معتقدند، چنانكه نبوت پيامبر اسلام امري الهي است، تعيين جانشينان دوازده گانه آن حضرت نيز امري است الهي، و از حيطه اختيارات امت اسلامي خارج است. اينان، بر همين اساس، و با توجه به روايات فراواني كه از طريق پيامبر صلي الله عليه و آله در اختيار دارند، به اتفاق آرا مصاديق احاديث خلفاي اثناعشر را امامان دوازده گانه اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله دانستهاند.
دانشمندان شيعه ميگويند: ترديدي وجود ندارد كه بشارت رسول خدا صلي الله عليه و آلهبه آمدن دوازده خليفه پس از ايشان، يك سخن عادي نبوده، بلكه بشارت و فرمان مهم الهي است كه توسط رسول خدا صلي الله عليه و آله ابلاغ شده است؛ چرا كه پيامبر، هيچگاه از پيش خود، سخن نميگويد؛ به ويژه دربارة موضوع مهمي مانند جانشينان خود و رهبران امّت اسلامي. [30]
حال كه بشارت، الهي است و بشارت دهنده، بزرگترين پيامبر الهي است، بايد مصاديق بشارت نيز الهي و از جانب خدا بوده و تعيين آنان توسط خدا و پيامبر صورت گيرد.
معنا ندارد بشارتِ پيامبر صلي الله عليه و آله الهي باشد و بشارتدهنده، پيامبر خدا باشد؛ ولي تعيين مصاديق بشارت ـ آنهم درباره چنين مسأله مهمي ـ به عالمان دربار حاكمان اموي و عباسي واگذار شود، تا ـ آنان بر اساس سليقه و گرايشهاي فكري خود ـ كساني را مصداق اين بشارت، معرفي كنند و حاصل انتخاب آنان اين باشد كه عدهاي از عناصر شيطاني و اهريمني از دودمان بني اميه و بني عباس به عنوان جانشين رسول خدا صلي الله عليه و آله تعيين و معرفي شوند.
چگونه ميتوان پذيرفت اسلام كه براي كوچكترين مسائل جامعه اسلامي، چارهانديشي كرده و راه حلهاي مناسب ارائه داده است، اين مسأله مهم و اساسي جامعه اسلامي را ناديده گرفته و براي آن، هيچ طرح و برنامهاي ارائه نكرده باشد و اين مسأله را به مسلمانان، واگذار كرده باشد تا آنان، بر اساس ذوق و سليقه خود، در اين باره تصميم بگيرند. اگر حقيقت امر چنين باشد، اين به معناي نقص اسلام است؛ در حالي كه خداوند، در قرآن كريم به صراحت، اسلام را ديني كامل معرفي كرده است.
امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم، و اسلام را براي شما ]به عنوان[ آيين برگزيدم. [31]
پس بايد اسلام، داراي نظام سياسي روشن و مشخص باشد كه توسط رسول خدا به امت تعليم شده باشد. چنين نظامي، جز نظام امامت نميتواند باشد; يعني همان چيزي كه در احاديث خلفاي اثنا عشر آمده است.
اين بود نظر دانشمندان تشيع. در مقابل، دانشمندان اهل سنت كه نظر شيعيان را در بحث احاديث خلفاي اثنا عشر نپذيرفته و خلافت پيامبر را امري بشري ميدانند، جمعشان به تفرقه گراييده و كوشيدهاند توجيه مناسب و قابل قبولي براي حديث امامان اثنا عشر ارائه دهند. اينان، براي دستيابي به اين هدف، از دو روش استفاده كردهاند: ترتيب و گزينش.
در راه حل نخست، آنان با گرايش به دودمان اموي، پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله از كساني كه داراي حاكميت و سلطه ظاهري بودهاند به ترتيب دوازده نفر را برشمرده و آنان را مصداق خلفاي دوازده گانه رسول خدا صلي الله عليه و آلهدانستهاند. اين دسته از عالمان اهل سنت به اين مسأله كه افرادي را كه بر ميگزينند، واجد شرايط معمولي خلافت هستند يا نه، هيچ توجهي نداشتهاند؛ به همين دليل، در اين راه حل، يزيد بن معاويه و مروان و فرزندانش از خلفاي رسول خدا دانسته شدهاند؛ اما حسن بن علي عليه السلام نواده رسول خدا صلي الله عليه و آله و يا عمر بن عبد العزيز كه به عقيده دانشمندان اهل سنت، بهترين حاكم اموي است، از خلفاي رسول خدا به شمار نيامده است; زيرا عدد خلفاي دوازدهگانه، پيش از او كامل شده است.
گروهي از عالمان اهل سنت مانند جلالالدين سيوطي كه راه حل نخست را خالي از نقيصه نميديدهاند، از آن، روي گردانده و راه حل ديگري را به جاي آن برگزيدهاند. اينان، ميان حاكمان اموي و عباسي، به جستوجو پرداخته و از ميان آنان، تعدادي را كه به نظرشان از عملكرد بهتري برخوردار بودهاند انتخاب كرده و به ضميمه خلفاي راشدين، دوازده نفر را برگزيده و به گمان خود، آنان را مصداق خلفاي دوازده گانه رسول خدا صلي الله عليه و آله قرار دادهاند؛ اما غافل از اينكه اين راه حل نيز، همانند راه نخست با كاستيهايي مواجه است كه پذيرش آن را ناممكن ميسازد. ما به برخي از آن كاستيها اشاره خواهيم كرد.
نمونههايي از توجيهات ترتيبي
1. ابوبكر 2. عمر 3. عثمان 4. علي ]7[ 5. معاويه 6. يزيد 7. عبد الملك مروان 8. وليد بن عبد الملك 9. سليمان بن عبد الملك 10. يزيد بن عبد الملك 11. هشام بن عبد الملك 12. وليد بن يزيد بن عبد الملك.
ابن حجر، سپس سخن قاضي عياض را تحسين كرده و آن را بر ساير احتمالات دانشمندان اهل سنت در توجيه حديث، ترجيح داده و نظر قاضي عياض را ميپذيرد.
2. ابو حاتم: وي خلفاي دوازده گانه را چنين بر ميشمرد:
1. ابوبكر 2. عمر 3. عثمان 4. علي]7[ 5. معاويه 6. يزيد 7. معاوية بن يزيد 8. مروان بن حكم 9. عبد الملك مروان 10. وليد بن عبد الملك 11. سليمان بن عبد الملك 12. عمر بن عبد العزيز.([33])
3. ابن تيميه: خلفاي دوازده گانه عبارتند از:
1. ابوبكر 2. عمر 3. عثمان 4. علي]7[ 5. معاويه 6. يزيد 7. عبد الملك مروان 8. وليد بن عبد الملك 9. سليمان بن عبد الملك 10. يزيد بن عبد الملك 11. هشام بن عبد الملك 12. عمر بن عبد العزيز.([34])
نمونهاي از توجيهات گزينشي
وي ميافزايد: «و اما دو نفر ديگر باقي ماندهاند كه بايد منتظر آنان بمانيم. يكي از آن دو، مهدي است كه از اهل بيت پيامبر است».([35]) و نفر دوم را مسكوت گذاشته و از وي نام نميبرد. بدينسان دانشمندي با معلومات بسيار مانند سيوطي با همه تلاشهايي كه به عمل آورده، تنها توانسته است به گمان خود، نام يازده نفر از خلفاي دوازده گانه رسول خدا را ـ آنهم بر اساس حدس و گمان ـ مشخص كند، و از تعيين نفر دوازدهم عاجز مانده است.
موارد ياد شده و توجيهاتي از اين دست كه تعداد آن در آثار عالمان اهل سنت به دهها مورد بالغ ميشود، به طور معمول، تركيبي است از خلفاي راشدين و حاكمان اموي و عباسي.
نقد توجيهات اهل سنت
1. عدم انطباق توجيهات با ويژگيهاي امامان در حديث
نيز، در الفاظ حديث، عزت و استواري دين، دائر مدار وجود خلفاي دوازده گانه قرار داده شده بود. تحقق اين معنا متوقف بر آن است كه:
اولا: تا دين باقي است، بايد يكي از خلفاي دوازده گانه نيز باقي باشد، تا در پرتو وجود او، عزّت و استواري دين تأمين شود.
ثانياً: عزت و قوام دين، در پرتو مفاهيمي چون علم و اخلاق و معنويت و عدالت و… قابل تأمين است. ممكن است برخي، فتوحات ظاهري خلفا را موجب عزت دين بدانند؛ گرچه فتوحات هم اگر بر پايه موازين ديني انجام شود، ميتواند مايه عزت باشد؛ اما اين عزت، نوعي عزت ظاهري است و عزت واقعي در آن است كه حكومت، بر پايه ارزشهاي ديني اداره شود و روح اسلام، در همه اركان حكومت حاكم باشد. عزت دين، چيزي نيست كه در پرتو ظلم و ستمگري و آدم كشي و فساد و شراب خواري و تبعيض و تضييع حقوق مردم و سرقت بيت المال مسلمانان و… قابل تأمين باشد. در زندگي حاكمان اموي كه بيشتر خلفاي اهل سنت را تشكيل ميدهند، هيچ اثري از علم، اخلاق، معنويت و دين ديده نميشود و به جاي آن، ظلم و فساد، و تبعيض و قدرت طلبي، شهرت طلبي، دنيا پرستي و… در زندگي آنان موج ميزند. چنين افرادي، چگونه ميتوانند مايه عزّت دين باشند؟!
ثالثاً: اگر توجيهات دانشمندان اهل سنت را درست بدانيم، بر اساس آن، دوران خلافت خلفاي دوازده گانه حداكثر تا اواسط قرن دوم پايان يافته است؛ بنابراين بايد از آن زمان به بعد، دين، عزت و استواري خود را از دست داده، خوار و ذليل و بيثبات شده باشد. آيا دانشمندان اهل سنت حاضرند اين پيامد توجيهات خود را بپذيرند؟! آيا كسي ميتواند بپذيرد كه دين، در عصر انسان فاسدي چون يزيد كه فرزند پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله را به بدترين وجهي به شهادت رسانده و خانواده آن حضرت را به اسارت برده، و با سپاهي جلاّد به مدينه هجوم برده، اصحاب پيغمبر را به قتل رسانده و به مال و ناموس آنان تجاوز كرده و و سپاه او به خانه كعبه هجوم برده و كعبه را به آتش كشيده و ويران كرده است،([36]) و روزگار زندگي اش را با قمار بازي و شرابخواري و شهوت راني سپري ميكرده است، آيا كسي ميتواند بگويد دين، در عصر يزيد عزيز بوده، اما در عصر مسلمانان عصرهاي بعد و عصر حاضر، ذليل است؟ آيا ميتوان چنين عنصري را جانشين رسول خدا صلي الله عليه و آله دانست؟ نه؛ هرگز.
ب. در حديث آمده است: «دشمني دشمنان، به آنها زياني وارد نميكند».
اگر مقصود از خلفاي دوازده گانه، حاكمان اموي و عباسي باشند، چنانكه دانشمندان اهل سنت گفتهاند، و حاكمان اموي هم چنانكه تاريخ صحيح نشان ميدهد، از دين و ايمان و علم و اخلاق و معنويت، بهرهاي نداشتهاند، و همه هستي آنان، همان حكومت ستمگرانه ظاهري آنان بوده است. حال اگر كسي آنان را خوار كند و حكومت ظاهري را از دست آنان بگيرد، برايشان چيزي باقي نميماند و ضرر قطعي به آنان وارد شده است؛ در حالي كه حديث ميگفت: «دشمني دشمنان به آنان زيان وارد نميسازد».
اين ويژگيِ حديث نيز به وضوح نشان ميدهد كه مصداق حديث، حاكمان اموي نيستند و مقصود از خلافت نيز حكومت ظاهري نميتواند باشد؛ بلكه بايد خلافت منصبي الهي باشد، تا آنكه دشمني دشمنانِ ظاهري، نتواند به آن زياني وارد سازد.
ج. در حديث آمده بود خلافت، دائر مدار وجود خلفاي دوازده گانه است؛ يعني با پايانيافتن زندگي آنان، روزگار خلافت نيز پايان خواهد يافت؛ حال آنكه مصاديق مورد نظر اهل سنت، يعني حاكمان اموي روزگارشان در اوايل قرن دوم پايان يافت؛ اما خلافت ظاهري، نيرومندتر از گذشته توسط حاكمان عباسي ادامه يافت. اين حقيقت، نشان ميدهد كه مصاديق خلفاي اثنا عشر كساني نيستند كه دانشمندان اهل سنت بيان كردهاند.
آري؛ چنانكه ديديم، ويژگيهاي ذكر شده در حديث، به هيچ روي بر حاكمان اموي و عباسي قابل تطبيق نيست؛ به همين دليل اينان نميتوانند مصداق خلفاي دوازده گانه باشند. اين، در حالي است كه تمام ويژگيهاي ياد شده، به تمام و كمال بر امامان اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله قابل تطبيق است.
2. فقدان دليل
3. فقدان شرايط خلافت
چنانكه ديديم، بيشتر كساني كه نام آنان در شمار خلفاي دوازده گانه رسول خدا صلي الله عليه و آله آمده بود، حاكمان اموياند كه به اعتراف شيعه و سني، افرادي بيسواد، فاسق و ستمگر بودهاند كه نه از عدالت بهرهاي داشتهاند و نه از شناخت دين. اينان، فاقد شرايطي هستند كه خود دانشمندان اهل سنت براي خليفه رسول خدا ذكر كردهاند؛ بنابراين، خلافت براي آنان هرگز منعقد نشده است. چگونه ميتوان چنين افرادي را در شمار خلفاي رسول خدا صلي الله عليه و آله قرار داد؟
اين، در حالي است كه در جانب مقابل، امامان اهل بيت قرار دارند كه فضايل آنان، مورد قبول دانشمندان فريقين است و از شرايط لازم براي خلافت به تمام و كمال برخوردار بودهاند؛ بلكه شرايطي، بيش از آن را دارا ميباشند.
4. وحدت رويه
وقتي به زندگي امامان اهل بيت: و خلفاي اهل سنت مراجعه ميكنيم، امامان اهل بيت را مكمل و مؤيد يكديگر، و همه آنان را داراي رويّهاي يكسان مييابيم و راه و روش پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را در سخن و عمل آنان به وضوح مشاهده ميكنيم؛ اما وقتي به زندگي خلفاي اهل سنت، يعني حاكمان اموي و عباسي مراجعه ميكنيم، هر يك را مخالف ديگري و زندگي همه آنان را در تعارض آشكار با راه و روش رسول خدا صلي الله عليه و آله مييابيم. اين عملكرد آنان، نشان روشني است از اينكه اينان، خلفاي رسول خدا نبودهاند.
5. دو سلسله خلافت
خلفاي حق: همان خلفاي دوازده گانهاي هستند كه تاكنون دربارة آنها سخن گفته ايم. چنانكه ديديم رسول خدا صلي الله عليه و آله شمار و ويژگيهاي آنان را بيان كرده است. و خلافت آنان نيز بلافاصله پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله آغاز ميشود. «پس از من، دوازده خليفه وجود خواهند داشت».[38]
حاكمان باطل: حافظان اهل سنت از طريق شماري از بزرگان صحابه، احاديث صحيحي از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كردهاند كه بر اساس آن، آن حضرت فرموده است: «به زودي پس از من، فرمانرواياني خواهند آمد كه نماز را از وقت آن به تأخير مياندازند؛ آن را از معنويت تهي ساخته و ميميرانند».[39]
از هدايت پيامبر، هدايت نميجويند و به سنّت آن حضرت، پايبند نيستند.[40]
اينان، افراد فاسقي هستند كه شايستگي آن را ندارند كه كسي آنان را امام جماعت قرار دهد؛ لذا رسول خدا صلي الله عليه و آله به اصحاب فرمود: «اگر با آنان نماز بخوانيد، نمازتان نافله محسوب ميشود» يا فرمود: «نمازهاي واجبتان را در خانههايتان بخوانيد و نمازهاي نافله را به آنان اقتدا كنيد».[41]
وقتي سخن ميگويند، مواعظ حكيمانه بر زبان ميرانند، و در همان حال، قلبهاي آنان، بدبوتر از مُردار است. كه نشان ميدهد اينان، گرفتار صفت «نفاق» هستند.[42]
اينان افرادي بدعت گذارند.[43]
ابن عباس از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كرده است كه فرمود: «امرايي كه از مجوس بدترند».[44] و احاديث متعدد ديگر كه بيش از ده نفر از بزرگان صحابه آن را از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كردهاند.
اگر به دقت و از سر انصاف، در احاديث گذشته بنگريم، و از تاريخ صحيح نيز مدد جوييم، به ويژه در صورتي كه به واژهها و تعابيري چون: «سيكون بعدي» و «سيكون امراء من بعدي» و «امراءٌ يكونون من بعدي» و «سيكون من بعدي ائمة» و «ستكون بعدي اُمراء» و «ستدركون» و «سيلي امركم» و… كه در آغاز و لابهلاي تمام روايات اين باب به چشم ميخورد، توجه كنيم، خواهيم ديد اين تعابير، بر آينده نزديك دلالت ميكند و نشان ميدهد دستكم بخشي از مخاطبان اين احاديث، صحابه رسول خدا ميباشند؛ يعني آنان، دستكم شماري از آن امرا و حكام را درك خواهند كرد.
به راستي اينان كدام امرا و حكام بودند كه در آينده نه چندان دور پس از درگذشت رسول خدا صلي الله عليه و آله به حكومت دست يافتند و از چنين عملكرد ناصوابي برخوردار بودند؟
نووي نيز در شرح صحيح مسلم، مصداق احاديث فوق را حاكمان اموي دانسته است.([45]) حاكمان اموي كه اوصاف آنان در احاديث فوق گذشت، دقيقاً همان كساني هستند كه دانشمندان اهل سنت، آنها را جانشينان رسول خدا صلي الله عليه و آله معرفي كردهاند. به راستي آيا كساني كه رسول خدا صلي الله عليه و آله آنان را نكوهش كرده و با تعابير كوبندهاي چون ميراننده وضايعكننده نماز، دروغگو، ستمگر، سفيه، خاموشكنندة سنت، پديد آورنده بدعت، بدتر از مجوس و مخالف قرآن،([46]) از آنان ياد كردهاند، شايستگي دارند كه دانشمندان اهل سنت آنان را به عنوان خلفاي پيامبر معرفي كنند؟!
معلوم نيست چه شباهتي ميان اينان و رسول خدا صلي الله عليه و آله وجود داشته كه دانشمندان اهل سنت بر اساس آن، نام آنها را در ليست خلفاي پيامبر ذكر كرده اند؟! چرا اينان، نكوهشهاي رسول خدا را دربارة حاكمان اموي ناديده گرفته و از ياد برده اند؟
در شماري از روايات اين باب، رسول خدا صلي الله عليه و آله از حكومت حاكمان ياد شده سلب مشروعيت نموده و مردم را از ارتباط با آنان بر حذر داشته است.
«به زودي پس از من حاكماني وجود خواهند داشت، پس هر كس بر آنان وارد شود و آنان را در دروغشان تصديق نموده و بر ظلمشان ياري نمايد، از من نيست».[47]
اگر حاكميت آنان مشروع بود، پيامبر نه تنها از تصديق و ياري آنان منع نميكردند، بلكه آن را لازم هم ميشمرد؛ چنانكه پيروي از حضرت علي عليه السلام و فرزندان آن حضرت را تحت هر شرايط، لازم و ضامن سعادت جامعه اسلامي دانسته است.
6. اختصاص خلافت به قريش
عبد الله بن عمر از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل ميكند كه فرمود:
همواره امر خلافت ميان قريش است، تا آنگاه كه دو انسان در جهان باقي باشند.[48]
در حديث ديگري آمده است: «قريش، تا قيامت در خير و شر، واليان مردم هستند».[49] در حديث ديگري آمده است: «قريش، واليان امر خلافت هستند».[50]
از احاديث فوق، يك اصل اساسي استفاده ميشود و آن اينكه خلافت و جانشيني رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از آن حضرت، تا قيامت به قريش اختصاص دارد و هيچ قوم و قبيله ديگري را در آن سهمي نيست. بر اساس روايات فوق، امت اسلامي وظيفه دارند در هر عصر، از امامي پيروي كنند كه از تبار قريش باشد. گواه اين سخن آنكه خود حافظان و مفسران و فقهاي اهل سنت، از احاديث فوق چنين برداشتي داشتهاند؛ از جمله:
بخاري احاديث فوق را در باب «الامراء من قريش» آورده است و مسلم در باب «الناس تبع لقريش و الخلافة في قريش» و ترمذي در باب «ماجاء ان الخلفاء من قريش الي اَن تقوم الساعة» و بيهقي در باب «الائمة من قريش» و متقي هندي در باب «الأمراء من قريش» نقل كردهاند. چنانكه ميبينيد، هر يك از اين دانشمندان براي درج احاديث گذشته در كتاب خود بابي اختصاص داده و براي آن، عنواني برگزيدهاند كه دقيقاً معناي مورد نظر ما را تأييد ميكند و به وضوح نشان ميدهد آنها نيز از احاديث ياد شده، برداشتي همانند ما داشتهاند.
همچنين دانشمندان ياد شده احاديث فوق را با حديث خلفاي اثنا عشر، كنار هم و در يك باب ذكر كردهاند. به نظر ميرسد معناي اين اقدام، اين باشد كه از ديدگاه ايشان، همين خلفاي دوازده گانه قرشي هستند كه در هر روزگاري يك نفر از آنان در جهان وجود دارد، تا هم شرط قرشي بودن خلافت و هم سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله دربارة وجود خلفاي دوازده گانه، مصداق خارجي پيدا كند. افزون بر مباحث گذشته، شارحان حديث و فقهاي اهل سنت دربارة احاديث فوق با صراحت بيشتري به اظهار نظر پرداختهاند؛ از جمله:
1. ابن حجر عسقلاني پس از نقل احاديث فوق مينويسد:
«دانشمندان، همين معنا را پذيرفتهاند كه شرط امام، آن است كه از قريش باشد».[51]
2. قاضي عياض مينويسد:
«شرط قرشي بودن امام، عقيده تمام علما است، تا آنجا كه آن را مسألهاي اجماعي دانستهاند و تاكنون، از احدي از گذشتگان در اين باره نظر مخالفي نقل نشده است».[52]
3. كرماني شارح صحيح بخاري مينويسد: «جهان، هيچگاه از وجود خليفه قرشي خالي نيست».[53]
4. نووي مينويسد:
«اين احاديث دليل اين است كه خلافت مخصوص قريش است…» ([54])
اين احاديث و نظاير آن، دليل روشني است بر اينكه خلافت به قريش اختصاص دارد و بستن پيمان خلافت براي كسي از غير قريش جايز نيست. اين قضيه، مورد اجماع صحابه و مسلمانان عصرهاي بعد است. رسول خدا صلي الله عليه و آله بيان كرده است اين حكم، پس از اين نيز تا آخر دنيا و تا زماني كه دو نفر انسان وجود داشته باشند، ادامه خواهد يافت.
5. مبار كفوري در شرح سنن ترمذي مينويسد: «تا جهان باقي است، خلافت در ميان قريش است».[55]
وي ميافزايد: «رسول خدا، بيان داشته است كه اين حكم، تا پايان جهان تا زماني كه دو نفر انسان باقي باشند، ادامه دارد».[56]
شمار ديگري از دانشمندان اهل سنت، از جمله زبيدي در شرح احياء العلوم و ابن حزم در المحلي، نيز نظراتي همانند دانشمندان ياد شده ابراز كردهاند.([57])
چنانكه ملاحظه ميكنيد، احاديث رسول خدا صلي الله عليه و آله و در پي آن اظهارات دانشمندان اهل سنت، صراحت دارد كه خلافت پس از رسول خدا تا قيامت، به قريش اختصاص دارد و ديگران را در آن، سهمي نيست. بر اين اساس، همه پيروان پيامبر در همه زمانها و مكانها تا قيامت وظيفه دارند در هر زمان، خليفه و امامي از قريش داشته باشند؛ او را به درستي شناخته و بيعت او را برگردن داشته باشند، تا بدينوسيله به سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله عمل كرده و وظيفه ديني خويش را به انجام رسانند.
آري؛ صحت احاديث رسول خدا صلي الله عليه و آله مقتضي آن است كه هر زمان، چنين خليفهاي در جهان وجود داشته باشد. در غير اين صورت، احاديث رسول تكذيب خواهد شد و تكليف به لغو پيش خواهد آمد چرا كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از همه مسلمانان در همه زمانها خواسته است كه با خليفهاي كه از تبار قريش ميباشد بيعت كرده و خلافت او را بپذيرند؛ حال آنكه در عالم خارج، چنين خليفهاي وجود ندارد و اين، اقدام لغوي است. نيز ـ چنانكه در حديث خلفاي اثناعشر ديديم ـ تعداد خلفاي قرشي براي همه زمانها تا قيامت دوازده نفر است و آنان، امامان معصوم هستند.
اكنون جاي اين سؤال وجود دارد كه از دانشمندان اهل سنت بپرسيم در حال حاضر، خليفه و امام قرشي آنان كيست؟ قابل ذكر است، آنچه دربارة لزوم قرشي بودن خلافت گفته شد، صرفاً دربارة امامت عظمي و جانشيني پيامبر صلي الله عليه و آله است، نه دربارة ساير ردههاي مديريت نظام اسلامي.
7. ضرورت وجود امام در هر زمان
تفتازاني به نقل از رسول خدا صلي الله عليه و آله آورده است: «هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است».[58]
در حديث ديگري آمده است: «هر كس بميرد و بيعت امامي را برگردن نداشته باشد، به مرگ جاهليت مرده است».[59]
دانشمندان شيعه نيز احاديث فوق را بدون تفاوت يا با تفاوت اندكي در آثار خود آوردهاند.([60]) از احاديث فوق، به وضوح استفاده ميشود كه در هر زمان، براي آحاد جامعه اسلامي امامي وجود دارد كه شناخت او عين دين است و عدم شناخت او، عين جاهليت.
اهميت اين امام، به قدري است كه اگر كسي بميرد، بدون آنكه تحت رهبري او قرار داشته باشد، مرگش از نوع مرگ جاهلي است؛ يعني گويا اسلام را درك نكرده است. اين مسأله نيز روشن است كه مقصود از اين امامان، حاكمان ظلم و جور نيستند. چون قرآن، مؤمنان و مسلمانان را از نزديك شدن به آنان برحذر داشته است: «و به كساني كه ستم كردهاند متمايل مشويد كه آتش ]دوزخ[ به شما ميرسد…».[61]
لحن روايات فوق نشان ميدهد امام مورد نظرِ اين روايات، فردي معمولي نيست؛ بلكه يك شخصيت برجسته و عظيم ديني و معنوي است.
پيش از اين گفتيم جانشينان رسول خدا صلي الله عليه و آله و رهبران امت اسلامي در همه زمانها دوازده نفرند. اكنون ميگوييم تدبّر در روايات فوق، ترديدي باقي نميگذارد كه اين امام كه هر كس بميرد و او را نشناسد، مرگش مرگ جاهلي است، همان امامي است كه در هر عصر، جانشين رسول خدا صلي الله عليه و آله و عضوي از خلفاي دوازده گانه آن حضرت است.
احاديث ضرورت وجود امام در هر زمان، توجيهات هر دو دسته از دانشمندان اهل سنت را عميقاً با مشكل مواجه ميسازد؛ هم گروهي كه به ترتيب پس از پيامبر صلي الله عليه و آله از دوازده نفر نام برده و آنان را مصداق خلفاي دوازده گانه قرار دادهاند و هم گروهي كه عدهاي از ميان حاكمان اموي و عباسي را گزينش كرده و به ضميمه خلفاي راشدين، دوازده نفر برشمرده و آنان را مصداق خلفاي اثنا عشر دانسته بودند.
دوران خلافت خلفاي گروه اول، قبل از پايان قرن اول هجري پايان يافته و پس از آن، با مشكل فقدان امام و مرگ جاهلي روبهرو ميباشند؛ زيرا ـ چنانكه پيش از اين در بحث ويژگيهاي حديث امامان اثناعشر گفتيم ـ آنان، خلفاي كلّ امت اسلامي ميباشند.
همچنين اندكي پيش گفتيم كه امامان مورد نظر در روايات ضرورت وجود امام در هر زمان نيز افرادي ويژهاند و حاكمان ظالم و ستمگر به هيچ عنوان نميتوانند مصداق اين روايات باشند؛ بلكه ـ چنانكه اندكي قبل در بحث «دو سلسله خلافت» در احاديث رسول خدا صلي الله عليه و آله ديديم ـ اگر كسي حاكمان ظالم و فاسدي مانند حاكمان اموي را به رسميت بشناسد و با آنان بيعت كند و بميرد، به مرگ جاهليت مرده است.
پيامبر صلي الله عليه و آله در آن احاديث فرموده بود: «.. پس هر كس بر آنان وارد شود و آنان را در دروغشان تصديق كند و بر ظلمشان ياري نمايد، نه او از من است و نه من از اويم و در حوض كوثر، بر من وارد نخواهد شد…».([62])
چنانكه ميبينيد، از ديدگاه پيامبر، اين حكم كساني است كه با افرادي مانند حاكمان اموي رابطه داشته باشند و آنها را به رسميت بشناسند. كساني كه پيامبر، آنها را به رسميت نشناخته و با آنها قطع رابطه كند، مرگشان مرگ جاهلي است.
اكنون، بر اساس توجيه دسته اول از توجيهات دانشمندان اهل سنت، امت اسلامي از آغاز قرن دوم با مشكل فقدان امام و رهبر روبهرو است، و تا هم اكنون اين مشكل ادامه دارد، و پس از اين نيز ادامه خواهد داشت.
مشكل گروه دوم، اندكي زودتر از گروه اول آغاز ميشود؛ براي نمونه، سيوطي كه از گروه دوم بود، پس از معاويه، ابن زبير را خليفه مسلمانان دانسته بود و حكومت يزيد را به حساب نياورده بود. پس از ابن زبير نيز عمر بن عبد العزيز را از خلفاي دوازده گانه به شمار آورده بود و حكومت عبد الملك مروان و فرزندانش را به حساب نياورده بود. افرادي مانند سيوطي، هم در فاصله به وجود آمده ميان دو خليفه، مانند ابن زبير و عمر بن عبد العزيز با مشكل فقدان امام مواجه هستند، و هم پس از اتمام دوران حكومت خلفاي دوازده گانه شان در اوايل قرن دوم، با اين مشكل روبهرو ميشوند؛ چون آنها نيز از آن زمان تا قيامت، فاقد امام و خليفه خواهند بود. اينجا است كه مسأله ضرورت وجود امام در همه زمانها كه در احاديث فوق آمده است، هر دو دسته از توجيهات دانشمندان اهل سنت را با مشكل جدي مواجه ميسازد. آنان، هيچ راه حلّي براي عبور از اين مشكل ندارند و كليد حل مشكل، تنها در اختيار مذهب شيعه اماميه است؛ زيرا بر اساس اعتقاد اماميه، جهان، هيچگاه از وجود يكي از امامان دوازده گانه اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله خالي نيست و آخرين امام از سلسله امامان اثنا عشر يعني حضرت مهدي عليه السلام داراي عمر طولاني و خارق العاده است.
در همين باب روايات ديگري وجود دارد كه روايات گذشته را توضيح داده و نظر ما را اثبات ميكند؛ از جمله ابن عمر از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل ميكند كه خطاب به علي عليه السلام فرمود: «اي علي! هر كس بميرد، در حالي كه تو را دشمن داشته باشد، به مرگ جاهليت مرده است».[63]
ابن عباس نيز از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل ميكند كه فرمود: «اي علي! هر كس با تو دشمني ورزد، خداوند، او را به مرگ جاهلي از دنيا خواهد بُرد».[64]
نيز ابوذر از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل ميكند كه به علي عليه السلام فرمود: «يا علي! هر كس از من فاصله گيرد، از خدا فاصله گرفته و هر كس از تو فاصله گيرد، از من فاصله گرفته است».[65]
به راستي آيا احاديث فوق نشان نميدهد در احاديث گذشته، مقصود از امامي كه هر كس بميرد و او را نشناسد، همان امام علي بن ابي طالب عليه السلام است و هر كس بميرد و دشمني او را در دل داشته باشد، مرگش مرگ جاهلي است؟ همان كس كه فاصله گرفتن از او، عين فاصله گرفتن از شخص پيامبر است، و ترديدي نيست كه اگر كسي از پيامبر و خدا فاصله گيرد و در آن حال بميرد، مرگ او مرگ جاهلي خواهد بود.
اكنون جاي اين سؤال وجود دارد كه در عهد خلافت حضرت علي7، امام و پيشواي معاويه چه كسي بوده است؟ سپس، فاصله گرفتن معاويه از حضرت علي عليه السلام به معناي فاصله گرفتن از پيامبر و خدا است و كسي كه از خدا و پيامبر فاصله گيرد، چه سرنوشتي خواهد داشت؟
ديگر اينكه او تا آخر عمر بغض و دشمني علي را در دل داشت و بر همين اساس، با آن حضرت جنگيد و اندكي پيش، در حديث رسول خدا صلي الله عليه و آله ديديم هر كس دشمني علي را در دل داشته باشد و در آن حال بميرد، مرگ او مرگ جاهلي است. ساير حاكمان اموي نيز در دشمني با حضرت علي عليه السلام و اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله راه معاويه را پيمودهاند.
به راستي آيا كساني را كه با خدا و پيامبر قطع رابطه كرده و زندگي و مرگ آنان، زندگي و مرگ جاهلي است، ميتوان خليفه و جانشين رسول خدا صلي الله عليه و آله به حساب آورد؟
پي نوشت :
[1]. «يكون اثنا عشر اميراً» فقال كلمة لم اسمعها فقال ابي انه قال: «كلّهم من قريش»؛ بخاري، صحيح، كتاب احكام، باب 51؛ ابن كثير، البداية و النهاية، ج1، ص153، مكتبة المعارف؛ احمد بن حنبل، مسند، ج5، ص90، 93، 95؛ بيهقي، دلائل النبوة، ج6، ص569، دار الكتب العلميه؛ طبراني، معجم كبير، ج2، ص277، عراق.
[2]. «لا يزال الأمر قائماً حتي يكون اثنا عشر اميراً»؛ التاريخ الكبير، ج3، ص185 و ج 8، ص411 دار الفكر، بيروت.
[3]. «لا يزال أمر امّتي صالحاً حتي يمضي اثنا عشر خليفةً كلّهم من قريش». همان.
[4]. شامگاه روز جمعه اي كه «اَسلَمي» در آن روز رجم شد، از رسول خدا6 شنيدم كه ميفرمود: «لا يزال الدين قائماً حتي تقوم الساعة، او يكون عليكم اثنا عشر خليفة كلّهم من قريش». مسلم، صحيح، كتاب اماره، باب 1، ح10.
[5]. «يكون من بعدي اثنا عشر اميراً، كلهم من قريش». ترمذي، سنن، كتاب الفتن، باب 46، ح 2223؛ طبراني، معجم كبير، 2، ص214؛ احمد بن حنبل، مسند، ج5، ص99.
[6]. «لا يزال هذا الدين قائماً حتي يكون عليكم اثنا عشر خليفة… كلهم من قريش». ابو داود، سنن، كتاب المهدي، ح 1، سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 18، دار القلم، بيروت.
[7]. «يكون لهذه الامّة اثنا عشر خليفة…كلّهم من قريش». احمدبن حنبل، مسند، ج5، ص106، دار الفكر؛ متقي هندي، كنز العمال، ج12، ص33، الرساله.
[8]. حاكم نيشابوري، مستدرك، ج3، ص618 دار الكتاب، جلالالدين سيوطي، تاريخ الخلفا، ص10؛ خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج14، ص353 و ج6، ص263؛ ابونعيم اصفهاني، حلية الاولياء، ج4، ص333؛ بيهقي، دلائل النبوة، ج6، ص520 دار الكتب العلميه؛ ابوالقاسم سليمان بن احمد طبراني، معجم كبير، ج2، ص195 احياء التراث العربي؛ ابن حجر عسقلاني، فتح الباري، ج13، ص211، دار المعرفه؛ ناصرالدين الباني، سلسلة الصحيحة، ح1075، المكتب الاسلامي.
[9]. ترمذي، سنن، كتاب الفتن، باب 46.
[10]. سلسله الصحيحه، ج3، ص63، ح 1075
[11]. ابن شهر آشوب، متشابه القرآن، ج 2، ص 56، بيدار.
[12]. احمد، مسند، ج5، ص90، 93، 96، 99؛ طبراني، معجم كبير، ج2، ص196 و 197.
[13]. مسلم، صحيح، كتاب اماره، باب 1، احمد، مسند، ج5، ص90، 93، 95، 106؛ طبراني، معجم كبير، ج2، ص277.
[14]. بخاري، صحيح، كتاب احكام، باب 51؛ ابن كثير، البداية و النهاية، ج1، ص153؛ دلائل النبوة، ج6، ص561.
[15]. در حديث جابربن سمره آمده است: «يكون لهذه الاّمة اثنا عشر خليفة» و در حديث ابن مسعود آمده است: «انه سئل كم يملك هذه الامّة من خليفه؟ قال: اثنا عشر…» و در حديث ابوجحيفه آمده است: لايزال امر امتي صالحاً حتي يمضي اثناعشر خليفه…؛ احمدبن حنبل، مسند، ج5، ص106، طبراني، معجم كبير، ج2، ص198؛ متقي هندي، كنز العمال، ج12، ص33، الرساله.
[16]. «لا يزال الدين قائماً حتي تقوم الساعة او يكون عليكم اثنا عشر خليفة…». و «لا يزال هذا الدين قائماً ما كان اثنا عشر خليفة كلّهم من قريش». مسند احمد، ج2، ص55؛ مستدرك حاكم، ج4، ص501؛ نورالدين هيثمي، مجمع الزوائد، ج5، ص344، فتح الباري، ج13، ص212.
[17]. «لايزال امر امتي صالحاً حتي يمضي اثنا عشر خليفة…»؛ حاكم، مستدرك، ج3، ص618؛ نورالدين هيثمي، مجمع الزوائد، ج5، ص190؛ متقي هندي، كنز العمال، ح 33849؛ محمدبن اسماعيل بخاري، تاريخ بخاري، ج8، ص411.
[18]. مسلم، صحيح، كتاب اماره، باب1؛ ابي داود، سنن، كتاب المهدي؛ سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص18؛ بيهقي، دلائل النبوة، ج6، ص52؛ ابن حجر عسقلاني، فتحالباري، ج13، ص212؛ الباني، سلسلة الصحيحة، ح376.
[19]. مسلم، صحيح، كتاب اماره باب 1؛ مسند احمد 5، ص90، 99، 100، 106؛ كنز العمال، ج12، ص32؛ فتح الباري، ج13، ص211، معجم كبير طبراني، ج2، ص195.
[20]. «لا يضرّهم عداوة مَن عاداهم…». معجم كبير، طبراني، ج2، ص256، ح 2073؛ كنز العمال، ج12، ص33 چاپ الرساله.
[21]. «لا يضرّهم مَن خذلهم…».
[22]. معجم كبير، طبراني، ج2، ص285؛ فتح الباري، ج13، ص211.
[23]. صحيح مسلم، كتاب اماره، باب 1؛ صحيح بخاري، ج4، ص218 و ج9، ص78، دار الجيل؛ مسند احمد، ج2، ص39، 93، 128
[24]. سنن ابي داود، كتاب المهدي؛ تاريخ الخلفاء، ص 10ـ12، دار القلم؛ النهاية في الفتن، ج1، ص9.
[25]. «من خلفائكم خليفة يحثو المال حثياً لا يعدّه عدداً». صحيح مسلم، كتاب فتن، ح 68؛ مسند احمد، ج3، ص5، 37، 49، 60، 96، 317؛ درالمنثور، ج6، ص58؛ مستدرك حاكم، ج4، ص454؛ جامع الاصول، ج11، ص84، ح 7891.
[26]. الباني، صحيح الجامع الصغير، ج5، ص217.
[27]. «لا يزال هذا الأمر صالحاً حتي يكون اثنا عشر اميراً كلّهم من قريش». مسند احمد، ج5، ص97، 107 دار الفكر.
[28]. «لا يزال أمر امّتي صالحاً حتي يمضي اثنا عشر خليفة كلهم من قريش». مستدرك حاكم، ج3، ص618؛ مجمع الزوائد، ج5، ص190؛ كنزالعمال، ح 33849.
[29]. «لا يزال الدين قائماً حتي تقوم الساعة او يكون عليكم اثنا عشر خليفة… كلّهم من قريش». مسلم، صحيح، كتاب اماره، باب 1؛ ابي داود، سنن، كتاب المهدي؛ تاريخ الخلفاء، ص 18؛ بيهقي، دلائل النبوة، ج6، ص520؛ فتح الباري، ج13، ص212.
[30]. (وَ مَا يَنْطِقُ عَنْ الْهَوَي، إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْي يُوحَي)؛ و از سر هواي نفس، سخن نمي گويد. آن، جز وحيي نيست كه به او فرستاده ميشود. النجم (53): 3و4.
[31]. (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمْ الاِْسْلاَمَ ديناً)، المائدة (5): 3.
[32]. فتح الباري، ج 13، ص214، دار المعرفه.
[33]. محمد عظيم آبادي، عون المعبود في شرح سنن ابي داود، ج11، ص361.
[34]. ناصر بن عبدالله قفاري، اصول مذهب شيعه، ج2، ص674، نقل از منهاج السنة، ج4، ص206.
[35]. تاريخ الخلفاء، ص 10ـ12، دار القلم بيروت 1406 ه.
[36]. تاريخ ابي الفداء، ج1، ص192؛ مروج الذهب، ج3، ص79؛ تاريخ طبري، ج 5، ص491؛ ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج3، ص47؛ الصواعق المحرقه، ص221؛ ابن جوزي، المنتظم، ج5، ص343؛ ابن عماد حنبلي، شذرات الذهب، ج1، ص69؛ تذكرة الخواص، ص260؛ تاريخ الخلفاء، ص 230.
[37]. ماوردي، الاحكام السلطانيه، ص20؛ تفتازاني، شرح المقاصد، ج5، ص243.
[38]. سنن ترمذي، كتاب فتن، باب 46؛ مسند احمد، ج5، ص92، 99، 108؛ معجم كبير طبراني، ج2، ص214، 216، 254، 255، الباني، سلسلةالصحيحه، ح 1075.
[39]. «.. ستكون عليكم ائمة يميتون الصلاة…». صحيح مسلم، كتاب مساجد، ح 238؛ سنن بيهقي، ج3، ص177، دارالكتب العلميه؛ يعقوب بن اسحاق، مسند ابي عوانه، ج1، ص344، دار المعرفه؛ معجم كبير طبراني، ج2، ص151؛ مسند احمد، ج5، ص169، دار الفكر.
[40]. «… امراء يكونون من بعدي لا يهتدون بهديي و لايستنّون بسنتي…». منذري، الترغيب و الترهيب، ج3، ص194، احياء التراث؛ مستدرك حاكم، ج1، ص79، دار الكتاب؛ طحاوي، مشكل الآثار، ج2، ص137؛ مجمع الزوائد، ج5، ص445.
[41]. «… فصلّوا الصلاة لوقتها، و اجعلوا صلاتكم معهم نافلةً». مجمع الزوائد، ج2، ص81؛ صحيح مسلم، كتاب مساجد، ح 239؛ مسند احمد، ج 5، ص169، دار الفكر.
[42]. «… ستكون عليكم امراء من بعدي، يعظون بالحكمه علي منابر… و قلوبهم اَنتنُ من الجيف». مجمع الزوائد، ج5، ص429؛ دار الفكر با تصريح به صحت سند حديث، طبراني، معجم كبير، ج19، ص160.
[43]. «… يؤخرون الصلاة عن مواقيتها، و يحدثون البدعة…». سنن بيهقي، ج3، ص177، 183؛ مسند احمد، ج 1، ص499.
[44]. «يكون عليكم امراء هم شرٌّ من المجوس». مجمع الزوائد، ج 5، ص424 با سند صحيح.
[45]. شرح صحيح مسلم، ج 5، ص154، دار القلم بيروت 1407 ه.
[46]. تمامي تعابير فوق در روايات ياد شده آمده است.
[47]. «انه سيكون بعدي امراء فمن دخل عليهم فصدّقهم بكذبهم و اعانهم علي ظلمهم، فليس منّي و لَستُ منهُ…». سنن ترمذي، ج3، ص358، چاپ سلفيه؛ الترغيب و الترهيب، ج3، ص195؛ تاريخ بغداد، ج5، ص362.
[48]. «لا يزال هذا الأمر في قريش ما بقي من الناس اثنان». صحيح مسلم، كتاب اماره، باب1؛ صحيح بخاري، ج4، ص218 و، ج9، ص78، دار الجيل؛ فتح الباري، ج 13، ص114 و 117؛ سلسلة الصحيحه الباني، ح375؛ سنن بيهقي، ج8، ص141؛ مسند احمد، ج2، ص93، 128؛ تاريخ بغداد، ج3، ص372.
[49]. «قريش ولاة الناس في الخير و الشرّ الي يوم القيامة». مسند احمد، ج4، ص203؛ ابن حجر، تلخيص الحبير، ج4، ص42؛ الباني، سلسلة الصحيحه، ح 1155.
[50]. «قريش ولاة هذا الامر». سنن ترمذي، كتاب فتن، باب 42؛ فتح الباري، ج7، ص31؛ سلسلة الصحيحه، ح 1156.
[51]. «والي هذا ذهب اهل العلم اَنّ شرط الامام اَن يكون قرشياً». فتح الباري، ج13، ص118، دار المعرفه.
[52]. «اشتراط كون الامام قرشياً مذهب العلماء كافه، و قد عدّوها في مسائل الاجماع و لم ينقل عن احد من السلف فيها خلاف، و كذلك من بعدهم في جميع الامصار». همان، ص 219.
[53]. «لم يخلُ الزمان عن وجود خليفة من قريش». همان، ص 217 به نقل از كرماني.
[54]. هذه الاحاديث و اشباهها دليل ظاهر اَنّ الخلافة مختصة بقريش لا يجوز عقدها لاحد من غيرهم، و علي هذا انعقد الاجماع في زمن الصحابه فكذلك بعدهم… و بيّن6 ان هذا الحكم مستمرٌ الي آخر الدنيا ما بقي من الناس اثنان…». نووي، شرح صحيح مسلم، ج12، ص441ـ443.
[55]. «فالخلافة فيهم ما بقيت الدنيا». تحفة الاحوذي، ج6، ص481 دار الفكر بيروت.
[56]. همان.
[57]. اتحاف السادة المتقين، ج2، ص231 دار الفكر، المحلي 9، ص359 دار الآفاق.
[58]. «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية». تفتازاني، شرح المقاصد، ج 5، ص239، انتشارات رضي.
[59]. «من مات و ليس في عنقه بيعة، مات ميتة جاهليه». صحيح مسلم، كتاب اماره، ح 58؛ سنن بيهقي، ج 8، ص156؛ معجم كبير طبراني، ج19، ص335؛ سلسلة الصحيحه، ج 2، ص715؛ مسند احمد، ج 4، ص96.
[60]. كمال الدين، ج2، ص409، جامعه مدرسين؛ بحار، ج 32، ص331؛ محاسن برقي، ج 1، ص176؛ رجال كشي، ص 424.
[61]. «وَ لاَ تَرْكَنُوا إِلَي الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمْ النَّارُ وَ مَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ» هود (11): 113.
[62]. سنن ترمذي، ج3، ص358، سلفيه؛ منذري، الترغيب و الترهيب، ج 3، ص195؛ طبراني، معجم كبير، ج19، ، ج2، ص107؛ كنز العمال، ج5، ص793، الرساله.
ص134، طحاوي، مشكل الآثار، ج 2، ص136؛ التاج الجامع للاصول، ج3، ص53، استانبول؛ تاريخ بغداد، ج 5، ص362
[63]. «…و من مات و هو يبغضك يا علي مات ميتةً جاهلية…». مجمع الزوائد، ج9، ص162، دار الفكر، 1414 ه؛ معجم كبير طبراني، ح 13549؛ كنز العمال، ج11، ص611.
[64]. «و مَن ابغضكَ اماته الله ميتة الجاهليه…». كنز العمال، ج11، ص607.
[65]. «يا علي من فارقني فارق الله، و من فارقك يا علي فارقني». مجمع الزوائد، ج9، ص173 و 184 با سند صحيح؛ مسند بزار، رقم 2565، با سند صحيح؛ كنز العمال، ج11، ص614.
/س