نانِ جو

یک حاجی بود که مال بسیاری داشت، اما فقط نان جو می‌خورد و به خانواده‌اش هم غیر از نان جو چیز دیگری نمی‌داد. مال خودش از گلوش پایین نمی‌رفت، به زن و بچه‌اش هم روا نداشت. آن‌ها چیزی نمی‌گفتند، اما
سه‌شنبه، 23 خرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
نانِ جو
نانِ جو

نویسنده: محمدرضا شمس

 
یک حاجی بود که مال بسیاری داشت، اما فقط نان جو می‌خورد و به خانواده‌اش هم غیر از نان جو چیز دیگری نمی‌داد. مال خودش از گلوش پایین نمی‌رفت، به زن و بچه‌اش هم روا نداشت. آن‌ها چیزی نمی‌گفتند، اما چوپان‌های او از اینکه همیشه غذای‌شان نان جو بود، اوقات‌شان تلخ بود.
روزی حاجی یک کیسه نان جو برداشت که پیش چوپان‌ها برود. بین راه، دو تا مارمولک، یکی سبز و یکی قرمز با هم دعوا می‌کردند. حاجی از خر پیاده شد. مارمولک‌ها ترسیدند و هر کدام به طرفی رفتند.
حاجی خواست سوار خرش شود، مردی او را صدا کرد و گفت: «پادشاه پریان تو رو خواسته و چون خدمت بزرگی به او کردی، می‌خواند به تو پاداش بده، ولی تو هیچ چیز قبول نکن، فقط بگو ثروتم رو نصیب خودم کن.»
حاجی قبول کرد و به قصری رفت که شاه پریان برتخت نشسته بود. پرسید: «قبله‌ی عالم چه فرمایشی با من دارند؟»
شاه پریان گفت: «تو امروز جان پسرم را نجات دادی. مارمولک سبز پسر من بود. حالا هرچه می‌خوای بگو.»
حاجی گفت: «قبله‌ی عالم، می‌خوام ثروتم رو نصیب خودم کنید.»
شاه پریان گفت: «ثروت تو پیش یکی از پریان است. باید او را راضی کنم.»
بعد قاصدی فرستاد، پری را حاضر کردند و به او گفت: «ثروت این مرد پیش توست. من ثروت مرد دیگری را که دو برابر مال و ثروت دارد، پیش تو می‌گذارم و ثروت این مرد را نصیب خودش می‌کنم.»
پری قبول کرد. حاجی هم اجازه گرفت و به طرف چوپان‌ها رفت. چوپان‌ها مثل همیشه نان جو می‌خوردند. فوری نان جو را از جلوی آن‌ها برداشت و کنار گذاشت، بعد به یکی از چوپان‌ها گفت گوسفندی کباب کند تا همه بخورند. چوپان‌ها خیال کردند حاجی دیوانه شده است و از جاشان تکان نخوردند. حاجی خودش بلند شد و یک گوسفند بزرگ و چاق کباب کرد و به چوپان‌ها داد.
بعد گوسفند دیگری کشت و برای اهل خانه‌اش برد. اهل خانه تعجب کردند و از حاجی راز این کارها را پرسیدند. حاجی گفت: «تا حالا ثروتم مال خودم نبود. ولی حالا تا روزی که دارم می‌خورم.»
منبع مقاله :
شمس، محمدرضا؛ (1394)، افسانه‌های این‌ورآب، تهران: نشر افق، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.