واژهي «اُمّي» در رابطه با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) چه معنايي دارد؟
در بررسي واژگان قرآني، شايد واژهي «اُمّي» بيشتر از همه، بحثبرانگيزتر بوده است، به ويژه هنگامي که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بدان توصيف شده باشد. اين واژه، بنابر آنچه در قرآن آمده است، در آيات زير، بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تطبيق ميکند:1- الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلاَلَ الَّتِي کَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (1)
2- يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْکُمْ جَمِيعاً الَّذِي لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ کَلِمَاتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (2)
همچنين اين واژه، در آيات قرآني زير، بر «اُمييّن»، اطلاق شده است:
1- هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَکِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (3)
2- فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْکَ الْبَلاَغُ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ (4)
3- وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لاَ يُؤَدِّهِ إِلَيْکَ إِلاَّ مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَائِماً ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (5)
4- وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لاَ يَعْلَمُونَ الْکِتَابَ إِلاَّ أَمَانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ (6)
از مورد نخست که «اُمّي» صفت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ميباشد، بررسي را آغاز ميکنيم. تفسيري که بيشتر از سوي مفسّران قرآن و همچنين لغويان دربارهي امّي بودن پيامبر (صل الله عليه و آله و سلم) برگرفته ميشود، تفسيري است که ابنمنظور هم آن را بيان کرده و بدين مضمون است: «محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) به «اُمّي» توصيف شده است چون امّت عرب نه خواندن ميدانست و نه نوشتن؛ خداوند هم او را با اين که خواندن و نوشتن نميدانست، به رسالت مبعوث نمود و اين ويژگي، يکي از معجزههاي اوست؛ چه قرآن را پيوسته و همانگونه که نازل شده بود، بدون تغيير و دگرگوني در واژگانش، براي امّتش تلاوت ميکرد؛ در حالي که خطيبان عرب، وقتي خطبيهاي را براي بار دوم ادا ميکردند، با کم و زياد کردن آن، به تعديلش ميپرداختند. حکمت الهي بر آن تعلق گرفته تا کتابش را براي پيامبرش آنگونه که نازل کرده، حفظ نمايد و او را از ميان رسولانش بدين معجزه برگزيند؛ از همينرو فرموده است: وَ مَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَ لاَ تَخُطُّهُ بِيَمِينِکَ إِذاً لاَرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ (7)، اين باطلانديشان [مُبطلون در آيه] که ايمان نميآورند، تأکيد خواهند ورزيد که محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) اين داستانها را در حالي که در کتابها نوشته شده، يافته و آنها را حفظ نموده است».(8)
از آنچه گذشت، چنين نتيجه ميگيريم:
1- وصف «امّي» به معناي کسي است که نه مينويسد و نه ميخواند.
2- اين کلمه، مشتق از «اُمّت» است و منظور از امّت، «امّت عرب» است که به طور کلّي، «امّي» بودند. ابنمنظور در لسانالعرب، اين نگرش را با اين گفته تأکيد ميکند که »به عربها «اُمّي» گفته ميشود چون نگارش در ميان آنها- کم و بيش و يا به هيچوجه- وجود نداشته است». وي در ادامه، حديثي را از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شاهد ميآورد که فرموده است: «اِنَّما بُعِثتُ لِاُمَّهِ اُمِيَّة» (9).
3- معناي ديگري که ابنمنظور براي کلمهي «امّي» و «امّيون» ميآورد، معنايي است که بيشتر بر «اُمّم» تطبيق ميکند و در چهار آيهي پيشين، وجود داشت. وي در اينباره به گفتهي لغتشناسِ بزرگ بصره، ابواسحاق زجّاج (در گذشته به سال 311 هـ .ق) استشهاد ميکند که گفته است: «اُمّي کسي است که به همانسان که مادرش او را زاييده، ميباشد»؛ يعني همانگونه است که مادرش او را به دنيا آورده و نوشتن را فرانگرفته بوده است، چون نوشتن، صفتي اکتسابي است. (10) مطابقِ اين نگرش، وصف «اُمّي» از «اُمّ» گرفته شده است.
بنابر آنچه گذشت، دو ساخت اشتقاقي براي وصف «اُمّي» در مقابل داريم:
الف) «اُمّي» که اصل آن «اُمّت» است.
ب) «اُمّي» که اصل آن «اُمّ» است.
توجيه اين دو ساخت، از حيث دستوري، بياشکال است؛ امّا مسأله از حيثِ معنايي اختلاف زيادي پيدا ميکند. اين اختلاف، ناشي از آن است که اصل اشتقاقيِ نخست را به کار گرفته باشيم يا اصلِ اشتقاقيِ دوم را؛ چه اگر «امّي» از اصل اشتقاقي دوم گرفته شده باشد به معناي «ناخوانا و نانويسا» است، در حالي که نسبت به اصل اشتقاقي نخست به هيچ وجه، چنين بار معنايي را نخواهد داشت. از اينرو، آنهايي که واژهي «امّي» اطلاق شده بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را منسوب به «امّت» ميدانند- و در اينجا منظور، امّتِ عربي است- در وضعيّت دشواري قرار خواهند گرفت، چون خطاست که قاطعانه بگوييم، نگارش در ميان عربها- کم و بيش و يا به هيچ وجه- وجود نداشته است. علاوه بر اين، امّتهاي بسيار ديگري نيز با کمبود يا نبود نگارش در ميان خود به سر ميبردهاند؛ از اينرو، چرا صفت «امّي» را تنها به امت عرب بايد اختصاص داد؟
به ويژه ميتوان، گفتهي اينان را با استناد به آياتي- که بدانها استدلال کردهايم که واژهي «امّي» و «امّيون» دلالت بر «امتها» دارد- تکذيب کرد چه مسأله کمبود يا نبود نگارش، مربوط به امّتهاي زيادي است که با دو امّت تورات (يهود) و امت انجيل (مسيحيان) و به طورکلي اهل کتاب، متفاوت يا برابر بودهاند. (11)
آراي خاورشناسان
اکنون به بررسي آراي خاورشناسان اروپايي پيرامون معناي «امّي» و «امّيون» ميپردازيم.الف) آلويس اشپرنگر(12)
از نخستين کساني که اين مسأله را در کتابي سه جلدي با عنوان زندگي و تعاليم محمد (13) مورد بررسي قرار داده، آلويس اشپرنگر است. وي در جلد اول کتاب خود (ص301) ميگويد: «مردم جزيرةالعرب قبل از ظهور محمد، به اهل کتاب و بتپرستها تقسيم ميشدند. اهل کتاب را يهوديان، مسيحيان و صابئان تشکيل ميدادند که داراي کتاب مقدس بودند و بديشان وحي آسماني رسيده بود، در حالي که بتپرستها، به هيچوجه، داراي وحي آسماني نبودند». او در جلد دوم (ص224) ميگويد: «امّي» به معناي واژهي «جِنتايلس» (14) است که معادل بتپرست ميباشد. اشپرنگر در جلد سوم (صفحات 401 و 402) بر اين ادّعاست که «امّي» شخصي است که ميتواند بخواند ولي نميتواند بنويسد. «طرفداران اين ديدگاه به برداشتي نادرست از دو آيهي زير تکيه کردهاند که در آن آمده: وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لاَ يَعْلَمُونَ الْکِتَابَ إِلاَّ أَمَانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ (78) فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَکْسِبُونَ(79)؛ (15) ابواسحاق [زجاج] ميگويد: واژهي «اَمانيّ» که چند بار در قرآن آمده است [نک: بقره 111/2، نساء 123/4، حديد 14/57 و نيز: حج 52/22] به معناي «خوانندگان» [قُرّاء] ميباشد». (16) طبق اين شرح، تفسير آيهي مورد استشهاد اشپرنگر چنين خواهد بود: «ميان آنها کساني بودند که «امّيون» ناميده ميشدند؛ يعني نوشتن نميدانستند ولي ميتوانستند بخوانند».فرّاء (در گذشته به سال 207 هـ .ق) طبق آنچه بَغَوي [در گذشته به سال 516 هـ .ق] ذکر کرده تفسيري را ارائه ميدهد که به تفسير من، بسيار نزديک است، چه وي کلمهي «امانّي» را مترادف با «سخنان دروغين و ساختگي» شرح و تفسير مينمايد؛ در حالي که ابوعُبَيده [مَعمربن مثنّي، درگذشته به سال 209 هـ .ق]، در نگرش بسيار دور، «امانّي» را به «ازبَر گفتن مطلبي بدون مراجعه به کتاب» تفسير نموده است.(17) فرّاء در جاي ديگر، «امّيون» را عربهايي ميداند که داراي کتاب نبودهاند.
اکنون با بيان نکات زير، به ادعاهاي اشپرنگر ميپردازيم:
1- وي در ادّعاي نخستِ خود به هيچ نشانهي مطمئني که سخن وي را ثابت نمايد، استناد نميکند، چه اگر حتي يک متن که تاريخش به قبل از اسلام بازگردد، يافت ميشد که بر تفکيک بين اهل کتاب و اميّين (در نظر او بتپرستها) تأکيد کرده بود، مشکلي به وجود نميآمد؛ با اين حال اشپرنگر، خود را در دوري باطل افکنده است.
2- اين که «امّي» به معناي بتپرست (جِنتايلس) باشد، تنها ادعايي است که در نزد خاورشناساني چون «ونسينک» (18)، «هُرُويتس»،(19) «بلاشر»(20) و «رودي پارت»(21) مطرح است.
3- اشپرنگر در جلد سوم از کتاب خود- چنان که گذشت- به آراي کساني ميپردازد که «امّي» را به معناي کسي تفسير کردهاند که نوشتن نميداند امّا ميتواند به خوبي، بخواند. امّا بايد گفت که اين رأي، به پيشواي شيعه، جعفر صادق (عليه السلام) بر ميگردد. (22)
ب) ونسينک
ونسينک در مقالهاي هفده صفحهاي که در مجلهي «موضوعات شرقي» (23) منتشر شده است، تأکيد ميکند که لفظ «امّي» بر غير اهل کتاب اطلاق ميشود. اين مطلب، همان نتيجهاي است که اشپرنگر، پنجاه سال قبل از او، به آن رسيده بود؛ يعني «امّي» مشتق از کلمهي «امّت» بوده و منظور از امّت هم، امّت عرب است. با اين حال، ونسينک اضافه ميکند که کلمهي «امّي» مشتق از «امّت» به معناي گروه بتپرست و «نژادپرست» (24) است که کلمهي عبريِ «گوي» (25) معادل آن است. وي بار ديگر، اين نگرش را در کتاب خود با نام عقيدهي اسلامي؛ رشد و تحولِ تاريخي آن (26) بررسي کرده است، با اين تفاوت که نسبت به خاورشناسان پيش از خود، مقايسهاي بين لفظ عربيِ «امّت» و واژهي عبري «گوي» انجام داده است.واژهي ميگوئيم در تورات کلمهي «گوي» در تورات در عبارت «تَدعال، پادشاه گوييم» (27) آمده است. تدعال، يکي از چهار پادشاهي است که با پادشاه [شهر عَموره]، بِرشاع، (28) در وادي اُردن جنگيده است. همچنين، ممکن است «تدعال» همان پادشاه مشهور «هيتي»، (29) «تودهالياس» (30) باشد. معناي کلمهي «گوييم» مشکوک است، به طوري که محتمل است بر ملتهايي که امپراتوريِ هيتيتي را تشکيل دادهاند، (31) اطلاق شود و نيز بر منطقهي زاب بالا. (32)
وقتي سفر يوشع را مورد بررسي قرار ميدهيم، درمييابيم که يکي از پادشاهان کنعاني که يوشع آنها را شکست داد، نامش «گوييم» پادشاهِ جَلجال (33)، بوده است؛ (34) با اين نام، در ترجمهي آَخايي [يوناني] در عبارت «پادشاهِ عجيبِ جلجال» هم آمده است. (35) با اين حال، کلمهي «گوييم»، به طورکلّي، در زبان عبري به معناي «امّتها»ست. شايد هم ترجمهي واژهي اکدي «عومان» باشد.(36)
بنابراين، آشکار است که لفظ «گوييم»، نزد يهوديان، در حدّي که آن را در شبهجزيرهي عربستان پيش از اسلام، مشهور گرداند، رواج نداشته و مشخص نبوده است؛ لذا کمترين چيزي که دربارهي رأي ونسينک ميتوان گفت، آن است که اين رأي، اگر به طورکلي خطا نباشد، دقيق هم نيست.
ج) هُرُويتس
خاروشناسي چون هرويتس، در پيِ مترادفِ ديگرِ کلمهي «امّي» در زبان عبري برآمد. وي اين مسأله را در دو کتاب زير بررسي نموده است.- نامهاي يهودي و مشتقّات آن در قرآن. (37)
- پژوهشهاي قرآني. (38)
هرويتس که عالمي غرضورز، جانبدار و بَد نيّت نسبت به اسلام است، ادعا ميکند که کلمهي «امّي» به معناي بتپرست است و با عبارت عبري «امّةها عولام» [ummot ha olam] به معناي ملتهاي جهان در مقابلِ ملّت اسراييل، مترادف ميباشد.
رد و ابطال اين ادّعاي ناردست، آسان است چون بنا به گفتهي هرويتس، به اين نتيجه ميرسيم که کلمهي «امّي» داراي معنايي تحقيرآميز است چه مفهوم «ملتهاي جهان» از نظر يهوديها، در بردارندهي اين معناست که اين ملّتها در مقايسه با ملت يهود، نادان، کافر و گمراه هستند؛ بنابراين، چگونه امکان دارد محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) خود را به اين صفت توصيف کند و چنين معنايي را قصد کرده باشد؟ به ويژه در برابر يهودياني که با او به مجادله ميپرداختند!، بنابراين غيرممکن است محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) خود را به «امّي» به معناي «گوي» يا «جنتايلس» توصيف نموده باشد، از همينروست که خاورشناسي چون «فرانتس بوهل»، در کتاب خود با نام زندگي محمد چنين ميگويد: «شگفت است که محمد از يهوديان لفظي را به عاريت گرفته که در زبان آنها معناي تحقيرآميزي را داراست».
د) فرانتس بوهل(39)
وي پس از آنچه در بالا گذشت، اضافه ميکند که لفظ «امّي» مشتق از کلمهي «امّت» است که برابر نهاد آن در زبان يوناني، کلمهي «لايکوس» (40) ميباشد. لايکوس يا لاييک به معناي کسي است که نسبت به امور دين درايت ندارد. وي ميافزايد: «کلمهي «امّي» بنا به تأکيد برخي از دانشمندان مسلمان، بدان معناست که محمد نه ميخواند و نه مينوشت ولي بايد گفت که وي به عنوان يک بازرگان مکّي، بدون شک، خواندن و نوشتن را خوب ميدانست؛ امّا در مقابل، چيزي از کتابهاي مقدسِ يهوديان و مسيحيان نميدانست. اين مطلب، واقعيتي است که قرآن، چند بار آشکار کرده است. از سوي ديگر، اگر محمد ميتوانست کتاب تورات را بخواند در نقل عبارات يا داستانهاي تورات هرگز دچار اشتباه نميشد!بوهل به اين نتيجه ميرسد که محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) خواندن و نوشتن را به خوبي ميدانست امّا کتاب مقدس را نخوانده بود و تنها از طريق دانشمنداني که آن را درس ميدادند، آگاه شده بود. (41) فرض کنيم که اين سخن درست باشد، امّا چگونه ميتوان نگرش ديگر بوهل را تفسير کرد که با تأکيد ميگويد، کلمهي «امّي» از کلمهي «امّت» به معناي «ملّت» مشتق شده است و به معناي شخص لاييک يا سکولار به معناي امروزي آن است. لاييک يا سکولار برعکس «کيلريکوس» (42) به معناي کسي است که در امور ديني، تخصّص ندارد. کمترين چيزي که ميتوان در اين جا بيان کرد، آن است که معقول نيست پيامبري که آمده تا بنيادهاي دين جديدي را بنَِهد، خود را به چنين وصفي، توصيف نمايد. چگونه ممکن است محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) خود را در برابر يهوديان و مسيحيان همچون شخصي ناآگاه در حوزهي دين، توصيف کند! اين جاست که به اين نتيجه ميرسيم که رأي «بوهل» نيز همچون همگنانش «ونسينک» و «هُرُويتس» بيپايه و اساس است.
هـ) نالّينو
وي، يکي ديگر از خاورشناساني است که پيرامون اين موضوع، مقالهاي کوتاه را به رشتهي تحرير کشيده که پس از مرگش در جلد دومِ مجموعهي کامل آثار او [آثار و نوشتههاي چاپ شده و چاپ نشده (43) در سال 1940 ميلادي، در رم] به چاپ رسيد، با عنوانِ «معاني واژگاني قرآني». (44)وي در اين مقاله بر اين باور است که «امّي» مشتق از «امّت عربي» است. اين مطلب همان نظري است که در لسانالعرب ابنمنظور، دانستيم. امّا نالّينو، برعکس ابنمنظور بيان نکرده است که عربها، به طورکلي، خواندن و نوشتن را به خوبي نميدانستند، بلکه اين خاورشناس به واژه «امّي»، رنگ نژادي و قومگرايانه بخشيده است.
تا آنجا که به بحث ما مربوط است، نظر نالّينو، قابل قبول نيست چون بر فرضيهي نادرستي استوار است، مبني بر اين که محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) فقط خود را فرستاده و برانگيخته به سوي امّت عرب ميدانست، همانگونه که موسي (عليه السلام) به سوي ملّت اسراييل و مسيح (عليه السلام) براي امّت فلسطيني مبعوث شدند؛ مطلبي که کسي نيست آن را انکار کند. گويا بر مبناي اين نگرش، نوعي تقسيم کار ميان پيامبران در مناطق تحت نفوذشان انجام گرفته است! اما به راستي، خطاي اين فرضيه، روشن است و ردّ آن از دو جهت آسان به نظر ميآيد:
1- يادآور ميشويم، محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) در سال 628 ميلادي، نامههايي به چهار پادشاه بزرگ روزگارش، يعني امپراتور بيزانس، هرقل دوم؛ پادشاه ايران، خسرو پرويز؛ پادشاه مصر، مقوقس؛ و پادشاه حبشه، نجاشي، نوشت. (45) اين امر، ثابت ميکند که محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) رسالتش را جهاني ميدانست و اگر فقط، خود را فرستاده به سوي امّت عرب ميدانست، هرگز به فرستادنِ نامههايي به آن چهار پادشاه و فرا خواندنِ آنها به اسلام، نميانديشيد.
2- قرآن، آشکارا تأکيد ميکند که محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) براي تمام بشر فرستاده شده است، چنان که در کنار قرآن آمده است: وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (46)
همين مفهوم را در دو آيهي ديگر هم مييابيم:
الف) وَ أَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ کَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً (47).
ب) قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْکُمْ جَمِيعاً (48).
بنابراين، شکي نيست که محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) بدون توجه به نژاد، مليّت، مرز، زبان و رنگ، خود را پيامبر همهي بشريّت ميدانست. بنابراين، جهاني بودن رسالت پيامبر، حقيقتي است استوار که هيچ شکي در آن راه نمييابد مگر براي نادانان.
تفسير ما
ما هم به نوبهي خود و با توجه به آنچه گذشت، تفسيري را براي صفت «امّي» که بر پيامبر اطلاق ميشد، پيشنهاد ميکنيم. بر اين باوريم که کلمهي «امّي»، مشتق از کلمهي «اُمَم» (جمع امّت) است و به معناي جهاني، شايسته يا فرستاده براي همهي امتها، ميباشد؛ پس پيامبر «امّي» پيامبري است که به سوي همهي امّتها مبعوث شده است. اگر تعبير درستي باشد، ميتوان گفت: «النَّبِي العالَمي»؛ يعني پيامبر جهاني.اما جمع «امّي» يعني «امّيون» که چهار بار در قرآن (بقره/78، آل عمران/20و72 و جمعه/2) آمده است؛ تفسير آن، ملتهاي مختلف است. از اين رهگذر، تفسير چهار آيهي زير را چنين پيشنهاد ميکنيم:
1- بقره(2)، آيهي 78: «امّتهايي که نوشتن را تنها به شکل جزئي يا نادرست ميدانند».
2- آل عمران (3)، آيهي 20: «بگو به اهل کتاب و ديگر امّتها...».
3- آل عمران (3)، آيهي 75: «آنها گفتهاند که ما بر ديگر امّتها قدرتي نداريم».
4- جمعه (62)، آيهي 2: «او خدايي است که براي امّتها رسولي از خودشان فرستاد.»؛ يعني انساني که نه به گفتهي مسيحيان، خداي مجسّم شده است و نه به قول يهوديان، انساني خارقالعاده. بايد افزود که سستي و عبث بودنِ تفسيري که کلمهي «امّيون» را مترادف «جنتايلس» (از نظر اشپرنگر، ونسينک، بلاشر، بارت و ...) ميداند، آشکار و روشن است؛ به ويژه وقتي آيهي 78 از سورهي بقره را به چشم عنايت بنگريم که در آن آمده است: وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لاَ يَعْلَمُونَ الْکِتَابَ إِلاَّ أَمَانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ؛ (49) چه، براساس چنين تفسيري از سوي خاورشناسان ياد شده، معناي اين آيه حشو و بيفايده خواهد بود چون کلمهي «جنتايلس» به معناي کساني است که با کتابهاي آسماني آشنايي ندارند، در نتيجه سرزنش کردن آنها درست نيست چون به مثابهي سرزنش کردن يک مسيحي است که از کتابهاي بودايي اطلاعي ندارد.
باري! صفت «امّي» که بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اطلاق ميشود به معناي [پيامبر] جهانيي است که به سوي همهي امتها مبعوث شده است؛ و کلمهي «امّيّون» هم به معناي تمام امّتهاست.
از جمله امور شايان توجه، بررسي تاريخي اين صفت، «امّي» و کيفيّت کاربرد آن از سوي شاعران و خطيبان در خلال پنج قرن نخست هجري است تا دريابيم از چه زماني اين لفظ معناي «کسي که خواندن و نوشتن را به خوبي نميداند» به خود گرفته است.
پينوشتها:
1- اعراف (7)، آيهي 157: «[پرهيزکاران و مؤمنان کسانياند که] از اين فرستاده، پيامبر درس نخوانده- که [نام] او را نزد خود، در تورات و انجيل نوشته مييابند- پيروي ميکنند؛ [همان پيامبري که] آنان را به کار پسنديده فرمان ميدهد و از کار ناپسند باز ميدارد، و براي آنان چيزهاي پاکيزه را حلال و چيزهاي ناپاک را برايشان حرام ميگرداند، و از [دوش] آنان قيد و بندهايي را که بر ايشان بوده است برميدارد. پس کساني که به او ايمان آوردند و بزرگش داشتند و يارياش کردند و نوري را که با او نازل شده است، پيروي کردند، آنان همان رستگارانند».
2- همان، آيهي 158: «بگو: »اي مردم! من پيامبر خدا به سوي همهي شما هستم، همان [خدايي] که فرمانروايي آسمانها و زمين از آنِ اوست. هيچ معبودي جز او نيست؛ که زنده ميکند و ميميراند، پس به خدا و فرستادهي او- که پيامبري درس نخوانده است که به خدا و کلمات او ايمان دارد- بگرويد و او را پيروي کنيد، اميد که هدايت شويد».
3- جمعه (62)، آيهي 2: «اوست آن کس که در ميان «اُميّون» فرستادهاي از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بديشان بياموزد، و [آنان] قطعاً پيش از آن در گمراهي آشکاري بودند».
4- آل عمران (3)، آيهي 20؛ «پس اگر با تو به محاجّه برخاستند، بگو: من خود را تسليم خدا نمودهام و هر که مرا پيروي کرده [نيز خود را تسليم خدا نموده است]. و به کساني که اهل کتابند و به مشرکان بگو: آيا اسلام آوردهايد؟ پس اگر اسلام آوردند، قطعاً هدايت يافتهاند و اگر روي برتافتند، فقط رساندن پيام برعهدهي توست و خداوند به [امور] بندگان بيناست».
5- همان، آيهي 75: «و از اهل کتاب کسي است که اگر او را بر مال فراواني امين شمري، آن را به تو برگرداند و از آنان کسي است که اگر او را بر ديناري امين شمري، آن را به تو نميپردازد مگر آن که دايماً بر [سر] وي به پا ايستي؛ اين بدان سبب است که آنان [به پندار خود] گفتند: «در مورد کساني که کتاب آسماني ندارند، بر زيان ما راهي نيست». و بر خدا دروغ ميبندند با اين که خودشان [هم] ميدانند».
6- بقره (2)، آيهي 78: «و [بعضي] از آنان «اُمّيوني» هستند که کتابِ [خدا] را جز خيالاتي خام نميدانند و فقط گمان ميبرند».
7- عنکبوت (29)، آيهي 48: «و تو هيچ کتابي را پيش از اين نميخواندي و با دست [راست] خود [کتابي] نمينوشتي، وگرنه باطلانديشان قطعاً به شک ميافتادند».
8- [نک: محمدبن منظور، لسانالعرب، ج12، ص34، زير مادهام. (و)].
9- [براي امّتي اُمّي برانگيخته گشتم. به گمان چنين گفتهاي با چنين واژگان، در کتابها ياد نشده است؛ اما هم معناي اين عبارت را ميتوان ديد در باب نزول قرآن بر هفت حرف، نک: صحيح ترمذي، ج3، ص15، بازگفتهي 2346؛ و نيز: مسند احمدبن حنبل، ج5، ص132].
10- [نک: محمدبن منظور، لسانالعرب، ج12، ص34].
11- [شايد گفتهي دکتر بدوي، به دور از گرايشي نژادپرستانه باشد- هرچند نميبرازند که امّي از امّت که به معناي امت تازي است، گرفته شده باشد- با اين همه، ميتوان کساني را جست که اين پرسمان را با ديدي نژادپرستانه و تازيگرايانه بر رسيدهاند، همچون استاد احمد موسي سالم. ايشان ناخوانايي و نانويسايي تازيان را تهمتي ناروا ميدانند که شعوبيان و خاورشناسان، آن را گسترانيدهاند. ايشان بر اين باورند که تازيان نه تنها ميتوانستند بخوانند و بنگارند که حتي در زمانهاي بسيار دور، پيش از اسلام، با نگارش آشنا بودهاند. ايشان «امّي» را به معناي ناخوانا و نانويسا نميدانند، بلکه تازيان را از آن روي «امّي» ميشمارند که کتابي ديني- پيش از نُبي- نداشتهاند. استاد، تازيان را ميراثداران فرزندان اسماعيل ميدانند که خاندان خانهي خدايند و خداوند در کنار اين خانهي سپند، مژدهشان داده که پيامبري را از ميانشان برانگيزد با کتابي ورجاوند که رهنماي زندگيشان است، از اينروي نسل به نسل، چشم به راه چنين پيامبري داشتهاند- هرچند، گاه آن را به ياد فراموشي ميسپردند- تيداکان و ترسايان نيز نواي دلافروز اين مژده را شنيده بودند و به آرزو و آرزو، خواهانِ آن بودند که آن پيامبر از آنِ ايشان باشد؛ ليک ميدانستند که اين مژده، تنها براي تازيان، شدني- خواهد شد.
بر پايهي آنچه گذشت، از ديد استاد احمد موسي سالم، «امّيين»، امتياَند استوار بر دين راستين ابراهيم که هماره، آمدن محمد را- که درود خداي بر او باد- چشم به راه بودهاند. ايشان ميافزايند، چگونه تازيان ناخوانا و نانويسا باشند در حالي که راهيافتهتر و خردورزتر از روميان و ايرانياني بودند که پيرامونشان به سر ميبردند و جز پندارها و اوهامي را براي خويش نمينگاشتند. چگونه تازيان بيسواد باشند، در حالي که الفباي ابجدي و نگارش، آفريدهي اينان است. تازيان، باورمندان و گرويدگان راستين به خداي يکتاي ابراهيم و اسماعيل بودند نه به خدايان دروغين و بشري که زاييدهي فرهنگ يونانند و در ميان تازيان، رخنه کردهاند؛ همچون «هُبَل» که همان «آپولو»ي يوناني است و «ذوالشري» که همان «دوسارس» [Dioscures] است از نمايشنامههاي پندارآميز و آسماني يونانيان. تازيان، به هيچ روي، بت نپرستيدهاند، آن سان که ايرانيان، خداوند را در چهرهي «اهوره مزدا» تنديسه کردهاند و يا برهمنانِ هند و بوداييان و يوناييان رفتار کردهاند؛ آنچه اينان کردهاند، مگر شرک و انبازگيريِ خداوند نيست. در زندگيِ تازيان، از زمان آدم، تفسيرِ زندگي، آفرينش و انسان، بر پايهي «الله» که آفرينندهي آسمانها و زمين است استوار بوده و سخنان ناروايي که دربارهي تازيان گفته شده، مگر تهمتهايي دروغين و ناشي از غوغاهاي تبليغاتي نيست. (نک: احمد موسي سالم، قصص القرآن في مواجهه ادبالرواية و المَسرح، ص119 به بعد).
12- Aloys Sprenger (1813-1893)
13- Das Leben Und Die Lehre Des Mohamed
14- Gentilis، اين واژه در لاتين، به معناي ملتهاي غيريهودي است.
15- بقره (2)، آيههاي 78و 79؛ «و [بعضي] از آنان «امّيوني» هستند که کتاب [خدا] را جز خيالات خامي نميدانند و فقط گمان ميبرند (78) پس واي بر کساني که کتاب [تحريف شدهاي] با دستهاي خود مينويسند، سپس ميگويند: «اين از جانب خداست»، تا بدان بهاي ناچيزي به دست آرند؛ پس واي بر ايشان از آنچه دستهايشان نوشته، و واي بر ايشان از آنچه [در اين راه] به دست ميآورند. (79)»
16- [نک: ابواسحاق ابراهيم بن السَّري (زجّاج)، معاني القرآن و اعرابُه، تحقيق عبدالجليل عبده شلبي، ج1، ص159].
17- [نک: ابومحمدبن حسين بن مسعود بَغَوي، معالِمُ التنزيل (معروف به تفسير بغوي)، ويرايش و پژوهش خالد عبدالرحمان عک، مروانسوار، ج1، ص88].
18- Arent Jan Wensinck (1882-1939)
19- Horovitz
20- Regis Blachere (1900-1973)
21- Rudi Paret
22- C.F.: Edward William, An Arabic-English Lexicon
[نک: محمدباقر مجلسي؛ بحارالانوار، ج16، ص132].
23- Acta Orientalia
24- Ethnicos
25- Goi
[عبريها براي بيگانگان و کساني که يهودي نبودند، واژهي «گوي» را به کار ميبردند. گوي مفرد است و جمع آن «گوييم» است که واژهي لاتينيِ "Gentile" برابر نهاد آن ميتواند بود. نيز ايشان بر بيگانگان واژهي «آخريم» (Ahrim) و «نُخريم» (Nochrim) را اطلاق ميکردند تا بدينسان از ديگران بازشناسانده شوند چه بر اين باور بودند که امّتي سپند (Kadosh Goy) هستند که از همهي جهانيان برترند. نک: جوادعلي، تاريخ العرب في الاسلام، ص174].
26- The Islamic Cread, its genesis and historical development
27- سفر پيدايش، باب 14، بند 1؛ [«در آن زمان امرافل پادشاه بابل، اريوک پادشاه الاسار، کَدُر لاعُمَر پادشاه عيلام و تدعال پادشاه گوييم [و در برخي قوييم] با پادشاهان زير وارد جنگ شدند: بارغ پادشاه سدوم، بِرشاع پادشاه عموره، شنعاب پادشاه ادمه، شم ثيبر پادشاه صبوئيم و پادشاه بالع».].
28- Penrapolis
29- Hitti
30- [تودهالياس Tudhaliyas بر نامي است پادشاهي که پس از دورهي سلطنت قديم هيتيايي (1420-1680 پ.م.) به پادشاه دورهي امپراتوري، اطلاق ميشده است.(اليور گرني، هيتيها، ترجمهي رقيه بهزادي، ص24). در فهرست پادشاهان هيتيايي، از چهار تودهالياس ياد ميشود (همان، صفحات 211و 212)؛ ليک، در اين ميان از تودهاليس پنجمي نيز ياد شده که در زمان او، امپراتوري توانمند هيتي، در حدود 1200 سال پيش از زايش مسيح، از ميان رفته است. اگرچه پس از اين تاريخ، هيتيها، به پراکندگي، دولتهايي را تشکيل ميدادند، ليک در پايان، با چيرگي آشور، اين دولتها نيز رو به نابودي گذرادند. (نک: احمد بهمنش، تاريخ ملل قديم آسياي غربي، صفحات 200و201)].
31- [يوشع پس از شکست دادن پادشاهانِ سرزمينهاي باخترينِ رود اردن، آن سرزمينها را ميان دودمانهاي بنياسراييل بخش کرد. يکي از ساکنان اين سرزمينها، هيتيها بودند. در ميان سرزمينهاي بخش شده، از جايي نام ميرود با نام گوييم يا قوييم، در جَلجال. (نک: سفر يوشع، باب12، آيههاي 7 تا24)].
32- [ياقوت در زير واژهي «زاب» از چهار جاي نام ميبرد. وي در آغاز ميگويد که زاب، يکي از پادشاهان ايراني نژاد در روزگار کهن بوده است که رودهاي زاب را در عراق، کَنده است (نک: برگزيدهي مشترک ياقوت حموي، ترجمهي محمد پروين گنابادي، زير واژه). اين پادشاه ايرانيتبار، «زَو» پورتهماسپ و نوهي منوچهر است. «زو» يا «زاب» در بنياد، واژهاي است پهلوي در ريخت «اوزَو» (Uzav). در واژهي زاب به معناي ياري کننده است (نک: رحيم عفيفي، اساطير و فرهنگ ايران در نوشتههاي پهلوي، ص547 و نيز: جهانگير اوشيدري. دانشنامه مَزدَيَسنا، زير واژهي «زو»)؛ ليک ميتوان بود که «زاب»، آميغي باشد از دو واژهي «زه» و «آب» که «زه» از ريشهي «Za» به معناي «زايش» باشد؛ از اينرو، زاب به معناي «رود زاينده» خواهد بود (نک: بهرام فرهوشي، ايرانويج، ص108). با اين همه، زَو، دو رود پرآوازه به نامهاي زاب کوچک و بزرگ را کند. همو در عراق، رودي ديگر کند و زابش ناميد و سه منطقهي آباد را پديد ساخت که «زَوابي»ش ميخوانند (مروج الذهب، ترجمهي پاينده، 227/1). ابنخرداد به «زوابي» را بخش استان «بِه ذيوماسفان» ياد ميکند که در بردارندهي سه ناحيهي «زاب بالا»، «زاب مياني» و «زاب پايين» است. (المسالک و الممالک، ترجمهي حسين قرهچانلو، ص7)؛ با اين حال، آيا نميتوان چنين انگارهاي را پيش فرستاد که «ذيوماسفان» ريخت ديگر شده «زَوتوماسپان (= زَوتهماسپ) است؟ دربارهي سرچشمه و ريزشگاهِ اين دو رود نک: ابن رُسته، الاعلاق النفيسه، ترجمهي حسين قرهچانلو، صفحات 101و 102؛ ابن خردادبه، همان، ص151].
33- [جَلجال، بر پايهي آنچه در تورات آمده، نام چهار جاي است؛ که يکي از آنها، سامانِ پادشاه گوييم است. با اين حال، چنين مينمايد که گوييم، نام جايي باشد تا نام کسي. نک: جيمز هاکس، قاموس کتاب مقدس، زير واژهي «جلجال»].
34- نک: سفر يوشع، باب12، آيهي 23.
35- Encyclopedic Dictionary of the Bible, S. V.: Goyyim
36- Encyclopedic Jubai ca, S. V.: Goiim
[بسنجيد با «Umâh» در عبري «Umâ» در آرامي؛ «Umtâ» در سرياني. نک: محمدجواد مشکور، فرهنگ تطبيقي عربي با زبانهاي سامي و ايراني، زير واژهي «اُمّة»].
37- Jewisch Proper Names and Derivatives in the Koran
38- Untersuchung Koranische
39- Frants Buhl
40- Laikos
41- [اشاره به آيهي چهارم از سورهي فرقان، ميتواند بود که در آن، کفرپيشگانِ مکّه، سخنان محمد را دروغهايي ساختگي مياَنگاشتند که مردماني ديگر او را در اينباره، ياري دادهاند. و مفسّران، اين ياريرسانان را کساني ياد ميکنند که از «اهل کتاب» يا گروهي از جهودان بودهاند. طبرسي در ردّ چنين سخناني بدين گفته بسنده ميکند که پيروزي قرآن در برابر باناوران کفرپيشهي تازي و ناتوانيِ آنها در آوردنِ مانندي براي آن، خود دليلي است استوار بر راستيِ قرآن. [نک: مجمع البيان 161/4، و نيز: محمود راميار، تاريخ قرآن، ص120].
42- Kilerico
43- Raccolto Si Scritti editi-ediuedit
44- Significaro del Vocabolo Coranico
45- [براي اين نامهها نک: علي احمدي ميانجي، مکاتيب الرسول، دارالحديث، ج اول، قم: 1419هـ .ق، ج2، صفحات 316، 390، 417و430].
46- سبأ (34)، آيهي 28: «و ما تو را جز [به سِمَت] بشارتگر و هشدار دهنده براي تمام مردم نفرستاديم ولي بيشتر مردم نميدانند».
47- نساء (4)، بخشي از آيهي 79: «... و تو را به پيامبري، براي مردم فرستاديم و گواه بودنِ خدا بس است».
48- اعراف (7)، بخشي از آيهي 158: «... بگو: اي مردم! من پيامبر خدا به سوي همهي شما هستم....».
49- و [بعضي] از آنان امّيّونند که کتاب [خدا] را جز خيالاتي خام نميدانند و فقط گمان ميبرند.
بدوي؛ عبدالرحمن، (1392)، دفاع از قرآن در برابر آراي خاورشناسان، برگردان: حسين سيّدي، مشهد: انتشارات به نشر، چاپ پنجم