مقدمه
انقلاب، تغيير، تحول، پيشرفت، ترقي، تكامل، دگرگوني و مفاهيمي از اين دست كه به نوعي بيانگر تغيير هستند و نيز پرسشهاي مطرح شده در اين مورد، مانند چرايي ظهور و سقوط تمدنها، دولتها، فرهنگها، احزاب، قدرتها و همچنين علل و عوامل بروز ناآراميها، شورشها، جنبشها، قيامها، جنگها، از مباحث و مفاهيم پر جاذبه در علوم انساني در خلال قرون هيجدهم، نوزدهم و بيستم ميلادي بوده است. در تمام اين مدت، دغدغهي دانشمندان اين بوده كه چگونه وضعيت «سكون و تغيير» در زندگي اجتماعي بشر را تحت نظم و قاعده درآورند، تا بتوانند آيندهي آن را پيشبيني كنند. متأسفانه دانش بشري تاكنون نتوانسته است به يك اجماع نظر نسبي در اين مورد دست پيدا كند، حتي هنوز روشن نيست كه كدام شاخه از رشتههاي علوم اجتماعي و يا انساني عهدهدار مطالعه اين پديده است. فراتر از آن، اين كه برخي از دانشمندان علوم اجتماعي معتقدند مباحث مربوط به «تغيير» اساساً قابل مطالعه و وارسي علمي نيستند. (1)استاد مطهري، به عنوان متفكري كه دغدغههاي اجتماعي داشت، به اين بحث بياعتنا نبوده است؛ او ضمن نقد و بررسي آرا و انديشههاي ديگران در باب تغيير و تحولات اجتماعي و علل و عوامل آن، به نظريهپردازي در اين زمينه پرداخته است. به ويژه تحولات جامعهي ايران، مانند نهضت مشروطه و انقلاب اسلامي سبب شده است كه تا او در برخي موارد، وارد بحث مصداقي نيز بشود.
بررسي مفاهيم
اگوست كنت نخستين انديشمندي است كه از دو نوع جامعهشناسي سخن گفته است:جامعهشناسي استاتيك يا ايستا و جامعهشناسي ديناميك يا پويا. به نظر كنت موضوع مورد مطالعه جامعهشناسي استاتيك، «نظم» و موضوع مورد مطالعه جامعهشناسي ديناميك، «تغيير» است. (2) از آن پس، دو نوع جامعهشناسي و به تبع آن دو دسته جامعهشناس در عرصه مطالعات جامعهشناختي پديدار شد.
اين پژوهش بر مبناي ديدگاه جامعهشناسي ديناميك و جامعهشناسان طرفدار «تغيير» به بحث پرداخته است، نه جامعهشناسي استاتيك، كه اساساً قائل به مطالعه «تغيير» نيست. از مشهورترين جامعهشناسان طرفدار نظريهي جامعهشناسي تغيير، ميتوان از ماركس، صاحب نظريهي مبارزهي طبقاتي؛ هربرت اسپنسر، صاحب نظريهي قانون تحول عمومي؛ دوركيم، صاحب نظريهي تقسيم كار؛ سيمل، صاحب نظريهي مطالعه در مورد تضادها؛ پاره تو، صاحب نظريهي گردش نخبگان؛ ماكس وبر، صاحب نظريهي آثار بنيادي تاريخي؛ ابن خلدون، صاحب نظريهي عصبيّت؛ سيد محمدباقر صدر، صاحب نظريهي قرآني تغيير در محتواي باطني انسان و مرتضي مطهري نام برد. (3)
در ديدگاههاي فوق، هر يك از مفاهيم «تغيير»، «تحوّل»، «انقلاب» و «رويداد» داراي مفهوم خاصي است. براي روشنتر شدن مراد اين تحقيق از مفاهيم فوق، به اختصار به قدر مشترك ديدگاههاي مذكور اشاره ميكنيم.
تحول اجتماعي داراي مفهومي غير از تغيير اجتماعي است. تغيير اجتماعي پديدهاي است قابل رؤيت و بررسي كه در مدت زمان كوتاهي اتفاق مي افتد، اما تحول اجتماعي مشتمل بر مجموعه تغييراتي است كه در يك دورهي طولاني و دست كم طي يك نسل يا چندين نسل در يك جامعه رخ ميدهد.
اولين جامعهشناسان نظير اگوست كنت و كارل ماركس مطالعات خود را متوجه تحولات اجتماعي كرده بودند، از اين رو براي تمام دورههاي زندگي بشر رهنمود ميدادند. اما جامعهشناسان متأخر، كه از مطالعات تحولات اجتماعي نتيجهي روشني به دست نياورده بودند، به مطالعهي تغييرات اجتماعي روي آوردند؛ (4) پارسونز از جملهي اين انديشمندان است. او از دو نوع تغيير بحث كرده است: تغيير تعادل و تغيير ساخت. به نظر پارسونز، تغيير و دگرگوني در تعادل، پديدهاي است عادي و دايمي كه در جهت ادامهي حيات و كاركرد نظامهاي اجتماعي صورت ميگيرد؛ اما تغيير و دگرگوني در ساخت مترادف با انقلاب است، زيرا منجر به دگرگوني بنيادها ميگردد. در اين صورت، اگر تغيير فقط در ساخت سياسي انجام پذيرد، انقلاب سياسي پديد ميآيد، و چنانچه تغيير در تمامي ساختارهاي اجتماعي اعم از فرهنگي، سياسي، اقتصادي و نظامي تحقق يابد، سبب پيدايش انقلاب اجتماعي و به تعبير ديگر «انقلاب كبير» ميشود. (5)
به نظر اين دسته از جامعهشناسان، تغيير اجتماعي داراي ويژگيهايي است كه مهمترين آنها از اين قرار است:
1. تغيير اجتماعي لزوماً پديدهاي جمعي است؛
2. تغيير اجتماعي قابل توجه و مورد مطالعه بايد تغيير ساختي باشد؛ به عبارت ديگر، موقعي ميتوانيم از تغيير اجتماعي سخن گوييم كه بتوانيم عناصر ساختي تغيير يافته را بشناسيم و مشخص كنيم؛
3. تغيير ساختي در طول زمان اتفاق ميافتد و در نتيجه بايد در يك فرآيند مورد مطالعه قرار گيرد؛
4. از علايم و نشانههاي تغيير ساختي، دوام و استمرار نسبي است. (6)
استاد مطهري در اين بحث، هم به «تحول اجتماعي» توجه داشته است و هم به «تغيير اجتماعي»، كه تبيين نظرگاه او در اين خصوص در بخشهاي بعدي خواهد آمد.
نكته شايان ذكر اين كه در اين پژوهش، تغيير اجتماعي در معناي ساختي مترادف با «انقلاب» به كار رفته است.
دانشواژهي ديگري كه در اين بحث مطرح است، «رويداد» ميباشد. تمامي وقايع و حوادث روزمره در رديف رويدادها قرار ميگيرند، اما تنها آن دسته از رويدادها مورد توجه متفكر اجتماعي است كه يا محرك تغيير اجتماعي يا همراه با آن و يا جهت دهندهي تغيير اجتماعي باشد.
مباحث اين بخش را ميتوان در قالب مدل زير بيان كرد:
نظريههاي انقلاب و تحولات اجتماعي
در مورد انقلاب و تحولات اجتماعي، دو پرسش مطرح ميشود: يكي در زمينهي ويژگي روش شناختي و معرفتشناسي مطالعات مربوط به انقلاب و تحولات اجتماعي است و ديگري در خصوص عوامل محرك تغيير و تحولات اجتماعي.در مورد پرسش اول، ديدگاههاي مختلفي براساس مباني فكري خاص، ارائه شده است، كه در اين جا به آن ميپردازيم. در اين كه بحث «تغيير و تحولات اجتماعي» در كدام يك از رشتههاي علوم انساني و اجتماعي مورد مطالعه قرار ميگيرد، تاكنون پاسخ روشني داده نشده است. از اين رو دانشمندان رشتههاي مختلف، «انقلاب» و «تغيير اجتماعي» را از جوانب گوناگون مورد بررسي قرار دادهاند. فيلسوفان سياسي نگاهي تجويزي به انقلاب داشتهاند؛ اين انديشمندان چون از منظر «خير و شر» و تأمين سعادت انساني به سياست و قدرت نگاه ميكنند، از اين رو در جايي كه تأمين خير، عدالت، آزادي و سعادت به خطر افتد، اطاعت از قدرت سياسي را جايز نميدانند و برخي از آنها نيز توصيه به انقلاب اجتماعي ميكنند؛ كساني چون جان لاك، ژرژ سورل و ژان پل سارتر (7) و از متفكران و فقهاي مسلمان، مانند آيةالله نائيني، امام خميني و مرتضي مطهري را ميتوان در اين گروه قرار داد.
ماركسيستها با نگرشي ايدئولوژيك و مثبت از انقلاب بحث ميكنند، در حالي كه ليبرالها رويكردي سلبي و منفي به انقلاب دارند؛ مناظرهي ماركوزه و پوپر نمونهاي جالب از تعارض اين دو ديدگاه است. (8) از اين رو، در ديدگاههاي متأثر از ارزشهاي ليبرالي به انقلاب همچون بيماري و تبي نگريسته شده كه بايد بلافاصله پس از وقوع به حالت اول و سلامتي برگردد، برعكس ديدگاههاي ماركسيستي كه انقلاب را پديدهاي مثبت ارزيابي ميكنند.
در رهيافت اسلامي هيچ كدام از دو پديدهي «انقلاب» و «اصلاح» اصالت ندارد، بلكه با توجه به شرايط و مقتضيات است كه تكليف جامعه اسلامي روشن ميشود، زيرا تكليف دايرمدار قدرت است: «لا يكلّف اللهُ نفساً إلا وسعها». (9)
گروه ديگري از دانشمندان از زاويهي جامعهشناسي سياسي به تغييرات ساختاري يا انقلاب نگريستهاند؛ نظريهي بسيج سياسي چارلز تيلي كه در اصل برگرفته از نظريهي تضاد سياسي رالف دراندروف است، نظريهي توسعهي نامتوازن هانتينگتون، نظريهي چرخش نخبگان پارهتو، نظريهي كاريزماي ماكس وبر، اثر مشهور برينگتون مور با عنوان ريشههاي اجتماعي ديكتاتوري و دمكراسي، و سرانجام نظريهي اسكاچپول، در اين گروه قرار ميگيرد. (10)
جمعي از انديشمندان از موضع روانشناسي اجتماعي به كاوش دربارهي انقلاب و تحولات اجتماعي پرداختهاند؛ نظريهي افزايش انتظارات جيمز ديويس و پس از وي تدگر، در چارچوب همين ديدگاه قرار ميگيرند.
ردپاي انقلاب و تحولات اجتماعي را ميتوان در شاخههايي چون فلسفه نظري تاريخ، جامعهشناسي تاريخي و الهيات نيز يافت؛ اما بحث از اين نگرشها از حوصلهي اين پژوهش خارج است.
در مورد پرسش ديگر، يعني تأملات متفكران اجتماعي درباره محرك يا محركهاي اصلي رفتارهاي اجتماعي انسان، بحث تفصيلي از حوصلهي اين تحقيق خارج است و فقط به بيان ديدگاه استاد مطهري در اين خصوص ميپردازيم.
در اين باره استاد مطهري در كتاب فلسفهي تاريخ سخن گفته است در اين جا ديدگاه استاد مطهري را به اجمال و با استفاده از تبيين خود ايشان مورد كاوش قرار ميدهيم.
مهمترين ديدگاههايي كه استاد مطهري در زمينهي عامل محرك تاريخ مورد نقد و بررسي قرار داده، از اين قرار است:
1. خون و نژاد:
طبق اين نظريه، عامل اساسي پيش برندهي رويدادها، تغييرات و تحولات اجتماعي و در يك كلمه «تاريخ»، به معناي تمامي هستي نژادها هستند؛ زيرا بعضي نژادها و خونها استعداد فرهنگآفريني و تمدنگستري دارند و برخي ندارند؛ بعضي ميتوانند علم و فلسفه و صنعت و اخلاق و ساير ملزومات تمدنسازي را توليد كنند و برخي از نژادها فقط مصرف كنندهاند. توزيع كنندگان را نيز ميتوانيم افراد داراي نژاد متوسط تلقي كنيم. بر همين اساس، ارسطو برخي از آدميان را لايق برده داشتن و برخي را مستحق برده شدن ميدانست. كنت گوبينو، دانشمند معروف فرانسوي، طرفدار مشهور اين نظريه در تاريخ معاصر جهان است. (11)مطهري در نقد نظريهي مذكور ميگويد: فرضاً معتقد شويم كه تنها يك نژاد است كه تحول و تطور تاريخ به دست او صورت ميگيرد، يا اين كه همه انسانها در تحول و تطور تاريخ دخيلند، فرقي نميكند و مشكلي حل نميشود، زيرا معلوم نيست چرا زندگي انسان يا نژادي از انسان متحول و متطور است و زندگي حيوانات اين چنين نيست. اين كه عاملْ يك نژاد باشد يا همه نژادها، راز تحرك تاريخ را نميگشايد. (12) در عين حال، مطهري به صورت يك احتمال، اصل تفاوت نژادها و استعدادها را انكار نميكند. (13)
2. شرايط اقليمي و جغرافيايي:
براساس اين نظريه، عامل سازندهي تمدن و به وجود آورندهي فرهنگ و توليدكنندهي صنعت و در يك كلام، عامل تغيير و تحولات اجتماعي و غيراجتماعي، محيط و شرايط اقليمي و جغرافيايي است؛ در مناطق معتدل، مزاجهاي معتدل و مغزهاي نيرومند و متفكر پرورش مييابند. علاوه بر اين، شرايط آب و هوايي بر روي نژادها تأثير ميگذارد و از اين طريق سبب تفاوت استعدادها ميشود؛ به عبارت ديگر، محيط در رشد عقلي و فكري و ذوقي و جسمي انسان مؤثر است، و در نهايت، عامل پيش برندهي تاريخ همان شرايط جغرافيايي است. منتسكيو از طرفداران اين نظريه محسوب ميشود. وي بر همين اساس، تنوع نظامهاي سياسي به سلطنتي، استبدادي و جمهوري را تبيين كرده است. (14)مطهري در نقد اين نظريه مينويسد: پرسش اصلي همچنان به قوت خود باقي است كه مثلاً چرا زنبور عسل يا ساير حيوانات، كه در همان مناطق مشابه انسانها زندگي ميكنند، فاقد تحرك تاريخي هستند؟ عامل اصلي كه سبب اختلاف و تفاوت در نحوهي زيست اين دو نوع جاندار شده است چيست؟ نتيجه اين كه منتسكيو نيز نتوانسته است عامل محرك را به درستي توضيح دهد. (15)
3. نظريهي الهي:
بر طبق اين نظريه، آن چه در زمين پديد ميآيد، امري آسماني است كه بنابر حكمتي بر زمين فرود آمده است. تحولات و تطورات تاريخ را ميتوان جلوهگاه مشيت حكيمانه و حكمت بالغهي الهي دانست. پس آن چه تاريخ را جلو ميبرد و دگرگون ميسازد، ارادهي خداوند است. به عبارت ديگر، تاريخ و تغيير و تحولات اجتماعي و طبيعي جلوهگاه ارادهي مقدس الهي است. بوسوئه، مورخ و اسقف مسيحي، از طرفداران اين نظريه به شمار ميرود. (16)به نظر استاد مطهري اين نظريه از نظريات ديگر بيربطتر است، زيرا مگر فقط تاريخ جلوهگاه مشيت الهي است؟ تمام هستي جلوهگاه مشيت حق تعالي است و نسبت مشيت الهي به همهي اسباب و علل جهان و تمامي موجودات عليالسويه است. بنابراين دليلي ندارد كه زندگي انسان متحول باشد و زندگي زنبورعسل ثابت و يكنواخت. پس بايد بپرسيم خداوند متعال زندگي انسان را با چه نظامي آفريده و چه رازي در آن نهاده است كه متحول و متطور ميشود و اين تحول و تطور در زندگي ساير جانداران نيست. (17)
4. نوابغ و قهرمانان:
براساس اين ديدگاه، تغيير و تحولات معلول عملكرد و خلاقيت نوابغ است.نوابغ و قهرمانان افراد استثنايي هر جامعه هستند كه قدرت خارقالعادهاي از نظر عقل، اراده، ذوق و ابتكار دارند و هرگاه در جامعهاي پديد آيند، آن جامعه را از نظر علمي، فني، اخلاقي، اقتصادي، سياسي و نظامي به جلو ميبرند و به رفاه و سعادت نزديك ميكنند. بر اين اساس، اكثريت افراد بشر، فاقد ابتكار، دنبالهرو و مصرف كنندهاند. كارلايل انگليسي از پيشگامان اين نظريه است. (18)
به نظر استاد مطهري، اين نظريه هم نميتواند چرايي تغييرات و تحولات و حركت تاريخ را نشان دهد، زيرا علاوه بر قهرمانان و نوابغ، در تمام افراد بشر، كم و بيش، استعداد خلاقيت و ابتكار وجود دارد، بنابراين همهي افراد و دست كم اكثريت افراد ميتوانند در حركت تاريخ سهيم باشند، البته سهم نوابغ و قهرمانان بيشتر است. (19)
5. اقتصاد و شيوهي توليد:
بر طبق اين نظريه، تمام شؤون اجتماعي هر قوم و ملتي، اعم از حوزههاي فرهنگي، مذهبي، سياسي و نظامي جلوهگاه شيوهي توليد و روابط توليدي آن جامعه است. تغيير و تحول در بنياد اقتصادي جامعه است كه جامعه را از بيخ و بن زير و رو ميكند و جلو ميبرد. نوابغ - كه در نظريهي قبل از آنها ياد شد- جز مظاهر نيازهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي جامعه، چيز ديگري نيستند و آن نيازها هم معلول دگرگوني ابزار توليد است. كارل ماركس و انگلس از مشهورترين طرفداران اين نظريه هستند. (20)استاد مطهري جلد دوم فلسفه تاريخ را تماماً به نقد اين نظريه اختصاص داده است. به نظر مطهري بنيادها و لوازم اين نظريه تماماً مردود هستند. از جمله مباني و لوازم اين نظريه كه استاد مطهري نقد و رد كرده است، عبارتند از: تقدم ماده بر روح، تقدم نيازهاي مادي بر نيازهاي معنوي، تقدم كار بر انديشه، تقدم جامعهشناسي انسان بر روانشناسي او و تقدم جنبهي مادي جامعه بر جنبهي معنوي آن. مطهري برعكس، معتقد به تقدم روح بر ماده، تقدم نيازهاي معنوي بر نيازهاي مادي، تقدم انديشه بر كار، تقدم روانشناسي انسان بر جامعهشناسي او و تقدم جنبهي معنوي جامعه بر جنبهي مادي آن است. (21)
6. اختراعات و تكنولوژي:
برخي از متفكران، تكنيك را عامل اصلي تحولات و تغييرات معرفي كردهاند. (22) ممفورد و ژان از انديشمندان طرفدار اين نظريه هستند.به نظر استاد مطهري شايد نتوان اين مورد را يك عامل مستقل به حساب آورد، مگر اين كه كسي بگويد در ميان دانشهاي بشري، دانشهايي سبب تحول و تحرك تاريخ شدهاند كه طبيعي بودهاند. علوم طبيعي و هم چنين رياضيات، تا حدي كه در طبيعت ميتوان آن را پياده كرد، روي دانشهاي ديگر در اين جهت تأثيري نداشتهاند. كه البته اين هم سخن درستي نيست، زيرا نيمي از تمدن و فرهنگ بشر مادي است و نيمي انساني و معنوي (23).
استاد مطهري هيچ يك از نظريات فوق را به تنهايي نميپذيرد. دربارهي نظريهي ايشان در ادامه، بحث خواهيم كرد. (24)
نظريه انقلاب و تحولات اجتماعي از ديدگاه استاد مطهري
تعريف مطهري از «انقلاب اجتماعي» همان تعريفي است كه پيش از اين براي «تغيير اجتماعي» ارائه شد. در تعريف مطهري از انقلاب اجتماعي، ويژگيهاي ذيل لحاظ شده است:1. انقلاب عبارت است از تغيير بنيادي در جامعه؛
2. بنابراين انقلاب نوعي طغيان عليه وضع موجود است؛
3. انقلاب تلاش و جهاد براي برقراري وضع مطلوب است؛
4. انقلاب از يك ايدئولوژي و مكتب ارزشي برخوردار است؛
5. ايدئولوژي متناسب با انقلاب، مكتبي است كه عنصر انكار و نفي و طرد وضع نامطلوب در متن تعليماتش قرار داشته باشد. (25)
به نظر مطهري وقتي تمام ويژگيهاي انقلاب با هم جمع شود، انقلاب اتفاق ميافتد.
از نكتههاي ديگري كه استاد مطهري در مفهوم انقلاب مدنظر قرار داده و لازم است در آن دقت شود، بحث ارادي بودن انقلابها و تكاملي بودن انقلابهاست. توضيح اين كه دربارهي انقلابهاي سياسي و اجتماعي، دو ديدگاه كلان وجود دارد: يكم، ديدگاهي كه معتقد است انقلابها به دلايل ساختاري اتفاق ميافتند و به تعبير خانم اسكاچپول انقلابها ميآيند و نه اين كه ساخته شوند. (26) اين ديدگاه از اكثريت برخوردار است. دوم، ديدگاه بعضي از دانشمندان علوم اجتماعي و از جمله استاد مطهري است كه انقلابها را ارادي ميدانند. نكتهي ديگر اين كه آقاي مطهري فقط به تغييراتي كه جنبهي تكاملي داشته باشد- و اين از ديدگاه ديني ايشان برخاسته است- انقلاب ميگويد. بنابراين به نظر ايشان تغييراتي از قبيل انقلاب 1917 روسيه، انقلاب نيست، بلكه «ارتجاع» و عقبگرد است. (27)
از نظر سطوح انقلاب نيز مطهري دقتهاي ويژهاي دارد. به نظر او «انقلاب يا فردي است يا اجتماعي، يعني يا فرد انقلاب ميكند و يا جامعه». انقلاب فردي نيز يا حيواني است يا انساني؛ چنان كه دگرگوني اجتماعي نيز يا تكاملي است كه «انقلاب» ناميده ميشود و يا در جهت سقوط است كه «ارتجاع» گويند. به نظر مطهري «توبه» نوعي انقلاب انساني و فردي است؛ توبه، انقلاب وجدان اخلاقي و انساني انسان عليه حيوانيت و درنده خويي اوست. انقلابهاي فردي اقسام متعددي دارد: گاهي خشمي است، يعني ناشي از عقدههاي دروني است؛ بعضاً جاهطلبانه است؛ گاهي فكري و فرهنگي است و گاهي وجداني و فطري و الهي. اما از آن جا كه مطهري ارادي بودن و تكامل را در تعريف انقلاب لحاظ كرده است، انقلابهاي خشمي و جاهطلبانه را انقلاب نميداند. (28)
تاكنون مفهوم و انواع تحولات و تغييرات فردي و اجتماعي (تكاملي و ارتجاعي) از نظر استاد مطهري روشن شد، حال عوامل تغيير و انقلاب يا ارتجاع از نگاه او را مورد كاوش و بازبيني قرار ميدهيم. مطهري قائل به «نظريهي فطرت» است. براساس نظريهي فطرت، به طور مختصر، انسان داراي ويژگيهايي است كه به موجب آنها زندگياش در حال تكامل و پيشرفت و تغيير و تحول دايمي است؛ مهمترين اين خصايص به قرار زير است:
1. كسب، جمع و حفظ تجارب و آموختههاي ديگران و استفاده از آنها؛
2. يادگيري از راه بيان و قلم؛
3. مجهز بودن به نيروي عقل و ابتكار؛
4. ميل ذاتي و علاقهي فطري به نوآوري.
اين استعدادها و قابليتها نيروهايي هستند كه انسان را به جلو ميرانند. در حيوانات نه استعداد نگهداري تجربهها و نه استعداد نقل و انتقال مكتسبات و نه استعداد خلق و ابتكار، كه خاصيت قوهي عاقله است و نه ميل شديد به نوآوري، هيچ كدام وجود ندارد. از اين روست كه حيوان در جا ميزند و زندگي يكنواختي دارد، در حالي كه انسان به پيش ميرود و زندگياش به طور دايمي در حركت و تغيير است. (29) فطرت كمالجوي انسان پيوسته انسان را وادار ميكند تا به آن چه رسيده است اكتفا نكند و قانع نشود و به دنبال كشف و دستيابي به افقهاي جديد و نو باشد. (30)
البته، همانگونه كه پيش از اين گفته شد، استاد مطهري در بخش تحولات اجتماعي اعتقاد به تكامل عمومي دارد، يعني به نظر ايشان هستي و تاريخ به طور كلي به سوي حق و پيشرفت حق و غلبه روزافزون حق بر باطل در حال حركت است؛ او مي نويسد:
«انديشه پيروزي نهايي نيروي حق و صلح و عدالت بر نيروي باطل و ستيز و ظلم، گسترش جهاني ايمان اسلامي استقرار كامل و همه جانبهي ارزشهاي انساني، تشكيل مدينهي فاضله و جامعه ايدهآل و بالاخره اجراي اين ايدهي عمومي و انساني به وسيلهي [. . . ] مهدي [. . . ] انديشهاي است كه كم و بيش همه فرق و مذاهب اسلامي- با تفاوتها و اختلافهايي- بدان مؤمن و معتقدند.» (31)
به نظر مطهري تضادهاي اجتماعي ريشه در تضادهاي موجود در درون انسانها دارد. او ضمن نفي نظريهي ماركس كه تضادهاي اجتماعي را ناشي از تضادهاي طبقاتي و اقتصادي ميداند، معتقد است كه نبرد حق و باطل ريشه در درون انسانها دارد. به نظر مطهري «ميان جنبههاي زميني و خاكي و جنبههاي آسماني و ماورايي انسان، يعني ميان غرايز متمايل به پايين كه هدفي جز يك امر فردي و محدود و موقت ندارد و غرايز متمايل به بالا كه ميخواهد از حدود فرديت خارج شود» تضاد وجود دارد. او در توضيح اين مطلب، اشعار زير را نقل ميكند:
ميل جان در حكمت است و در علوم *** ميل تن در باغ وراغ و در كروم
ميل جان اندر ترقي و شرف *** ميل تن در كسب اسباب و علف
ميل تن در سبزه و آب روان *** زان بود كه اصل او آمد از آن
ميل جان اندر حيات و در حي است *** زانكه جانِ لامكان اصل وي است
ميل و عشق آن طرف هم سوي جان *** زين «يحب و يحبون» را بخوان (32)
نبرد دروني انسان، خواه ناخواه، به نبرد ميان گروههاي انسانها كشيده ميشود، «يعني نبرد ميان انسان كمال يافته و آزادي معنوي به دست آورده از يك طرف و انسان منحط در جا زده و حيوان صفت از طرف ديگر». به تعبير ديگر «نبرد ميان انسانِ مترقي متعالي كه در او ارزشهاي انساني رشد يافته با انسانِ پست منحرف حيوان صفت كه ارزشهاي انسانياش مرده و چراغ فطرتش خاموش گشته است. به تعبير قرآن، نبرد ميان جندالله و حزبالله با جند الشيطان و حزب الشيطان. » (33)
مطهري با توجه به اين نبرد، آيندهي جهان را داراي ويژگيهاي زير ميداند:
1. پيروزي نهايي صلاح و تقوا و صلح و عدالت و آزادي و صداقت بر زور و استكبار و استعباد و ظلم و اختناق و فريب؛
2. حكومت جهاني واحد؛
3. عمران و آباداني تمام كرهي زمين؛
4. رسيدن بشر به خردمندي كامل و پيروي از فكر و دين، و آزادي از زندانهاي طبيعت و اجتماع و غرايز حيواني؛
5. حداكثر بهرهبرداري از مواهب طبيعي؛
6. برقراري مساوات كامل ميان انسانها در ثروت؛
7. منتفي شدن و از بين رفتن كامل مفاسد اخلاقي از قبيل ربا، شرب خمر، خيانت، دزدي، آدمكشي و خالي شدن روان انسانها از عقدهها و كينهها؛
8. از بين رفتن جنگ و برقراري صلح و صفا و محبت و تعاون؛
9. سازگاري انسان و طبيعت. (34).
بنابراين مطهري متفكري است كه به آيندهي بشر خوشبين است و آينده را از امروز بهتر ميبيند، چنان كه امروز را نيز بهتر از ديروز ميداند. مطهري ضمن اين كه جهان را در حال حركت و رو به جلو ميبيند، اين نكته را قبول دارد كه ممكن است در بخشهايي از اين كرهي خاكي انسانهايي سقوط كنند و در نتيجه برخي جوامع به انحطاط و ارتجاع گرفتار شوند. اما معتقد است كه نميشود تمام انسانها در يك زمان نسبت به قبل از آن، عقبتر رفته باشند.
در يك جمعبندي ميتوان گفت: به نظر مطهري انسان با دو بال به جلو حركت ميكند: يكي بال آگاهي و ديگري بال اراده، احساس شرف وكرامت و به عبارت ديگر، بال اخلاق و ايمان. اگر انسان اين دو بال را داشته باشد، حركتش تكاملي است و اگر نداشته باشد حركتش ارتجاعي خواهد بود. (35)
در مجموع ميتوان چهار عامل عدالت يا بيعدالتي، اتحاد يا تفرقه، فسق و فجور و فساد اخلاقي يا ايمان و تقوا و پاكدامني و اجرا يا ترك امر به معروف و نهي از منكر، را از عوامل اصلي مؤثر در اعتلا يا انحطاط، تكامل يا ارتجاع و صعود يا سقوط تمدنها و دولتها و جوامع تلقي كرد. (36)
تحولات سياسي- اجتماعي ايران از ديدگاه استاد مطهري
در آثار استاد مطهري تحليلهاي مختلفي دربارهي تحولات و تغييرات، جنبشها و قيامها، نهضتها و انقلابهاي سياسي، اجتماعي در دوران گذشته و معاصر ايران وجود دارد كه در اين جا فرصت پرداختن به همهي آنها نيست. (37) از اين رو، فقط براي نمونه، تحليل او از انقلاب اسلامي و آسيبشناسي آن را به اجمال بررسي ميكنيم.سقوط محمدرضا پهلوي و استقرار جمهوري اسلامي را با توجه به جنبهي تكاملي بودن آن و تغيير بنيادها در آن و نيز وجود مشخصههاي ارادي بودن، نفي وضع موجود و استقرار وضع مطلوب، ايدئولوژي اسلامي و رهبري ديني، ميتوان انقلاب اجتماعي ناميد.
از نظر مطهري مهمترين عواملي كه سبب وقوع انقلاب اسلامي در ايران شد، از اين قرار است:
1. استبداد خشن و وحشي و سلب آزاديهاي قانوني؛
2. نفوذ و سلطهي استعمار جديد، يعني امريكاي جهانخوار؛
3. معارضه با دين و تلاش براي دور نگهداشتن سياست از دين؛
4. كوشش براي بازگرداندن ايران به ارزشهاي پيش از اسلام و تلاش براي احياي شعارهاي مجوسي و محو شعارهاي اسلامي، از قبيل باستانگرايي و تغيير تاريخ هجري به شاهنشاهي؛
5. قلب و تحريف ميراث گرانقدر اسلامي و صادر كردن شناسنامهي جعلي براي اين فرهنگ به نام فرهنگ ايراني؛
6. تبليغ و اشاعهي ماركسيسم دولتي؛
7. كشتارهاي بيرحمانه، زندانها و شكنجهها و تبعيدهاي غيرقانوني و وحشيانه؛
8. تبعيض و ازدياد روزافزون شكاف طبقاتي عليرغم ادعاي اصلاحات؛
9. تسلط عناصر غيرمسلمان بر مسلمان در دستگاههاي دولتي؛
10. نقض آشكار قوانين و مقررات دين مبين اسلام؛
11. مبارزهي با ادبيات فارسي، كه حافظ و نگهبان روح اسلامي ايران است، به بهانهي حذف واژههاي بيگانه عربي؛
12. قطع ارتباط با كشورهاي اسلامي و برقرار كردن ارتباطات وثيق با دولتهاي غيرمسلمان از قبيل اسرائيل و امريكا (38).
عوامل فوق را ميتوان در سه گروه كلي تقسيم كرد: عواملي كه جنبهي مادي دارند؛ عللي كه ناظر بر جريحهدار شدن غرور انساني هستند و عواملي كه مربوط به جريحهدار شدن عواطف اسلامياند كه علل اخير بيشترين سهم را در پيروزي انقلاب اسلامي داشتند.
به نظر استاد مطهري، علاوه بر عوامل فوق، دو عامل ديگر در اين پديده مؤثر بودند: «يكي سرخوردگي از ليبراليسم غربي و ديگري نااميدي از سوسياليسم شرقي. اين جاست كه نقش آگاهي و بازگشت به خويش ملت مسلمان ما و احساس كرامت ذاتي و دريافت خود و فلسفهي خود از سوي اين مردم مشخص ميشود.» (39)
با توجه به اين كه هيچ تضميني وجود ندارد كه يك فرد يا جامعه، حركت تكاملي خود را بدون وقفه ادامه دهد، از اين رو مطهري هشدار ميدهد، به طوري كه پس از گذشت بيش از بيست سال از استقرار نظام جمهوري اسلامي، هنوز هم آسيبشناسي مطهري از جامعيت و دقت و عمق لازم براي توجه دستاندركاران جمهوري اسلامي برخوردار است. در اين باره مطهري به دو دسته از عوامل توجه كرده است:
1. عواملي كه شرط تداوم انقلاب محسوب ميشود؛
2. عواملي كه آفت انقلاب هستند.
گروه اول عواملي هستند كه بيتوجهي به آنها موجب به خطر افتادن انقلاب ميشود؛ مهمترين اين موارد از اين قرار است:
الف) عدالت اجتماعي؛
ب) استقلال فرهنگي؛
ج) معنويت؛
د) آزادي تفكر و عقيده؛
هـ) امر به معروف و نهي از منكر؛
و) اتحاد؛
ز) استقلال روحانيت؛
ح) حضور فعال روحانيت در جامعه، در عين حفظ قداست؛
ط) توجه به نيازهاي مردم و تأمين آنها؛
ي)آفتشناسي و آفتزدايي؛
ك) حفظ رهبري و اطاعت از رهبري و ايمان و خلوص و صراحت در رهبري (40).
از عوامل دسته دوم، يعني آفات براي انقلاب، ميتوان به موارد زير اشاره كرد:
الف) ترك صحنه از سوي نيروهاي انقلابي، كه ممكن است به صورت اختياري و يا قهري انجام پذيرد. ترك اختياري به اين صورت كه انقلاب و جنبش را تمام شده بدانند و يا اين كه احساس خستگي كنند. مطهري براي نمونه به نهضتهاي پيشين، از جمله نهضت مشروطه استناد ميكند. ترك قهري و اجباري ممكن است از طريق ترور فيزيكي افراد ذي نفوذ، ترور و شخصيت افراد ذي نفوذ و توجه به نيروهاي متخصص غيرمتعهد اتفاق بيفتد.
ب) رخنه فرصتطلبها، اعم از افراد سودجو و يا دشمنان داخلي و خارجي؛
ج) نفوذ انديشههاي بيگانه، از سوي دشمنان و يا دوستان نادان؛
د) تجددگرايي افراطي؛
هـ) ابهام در طرحهاي آينده و بيپاسخ گذاشتن سؤالات و شبهات. (41)
خاتمه
مطالعه و بررسي پديدهي تغيير و تحول و جهات تكاملي و ارتجاعي آن و نيز سرعت آن از نظر شدت و ضعف و ميزان تداوم آن و همينطور علل و عوامل آن براي هر ملت و جامعهي زندهاي ضروري است؛ هم بايد مبدأ حركت را بشناسيم و هم مقصد و پايان راه را؛ هم متحرك را بايد شناخت و هم محرك يا محركها را؛ هم مسير را بايد شناسايي كنيم و هم زماني را كه براي طي مسافت ميان مبدأ و مقصد بايد سپري كرد. استاد مطهري متفكري بود كه انسان را شناخت؛ انساني كه متحرك اين مسير است و محركها را نيز كه در درون خود او قرار دارند، به درستي شناسايي كرد و با توجه به تنوع محركها و قدرت محركها، جهتگيري آنها را نيز تشخيص داد و در نتيجه توانست دو مسير تعالي و انحطاط و تكامل و ارتجاع را شناسايي كند و به ديگران نيز بشناساند.پينوشتها:
1. در اين باره ر. ك: چالمرز جانسون، تحول انقلابي، ترجمه مجيد الياسي. در مقدمهي اين كتاب بحث مبسوطي دربارهي امكان يا امتناع مطالعهي «انقلاب» در علوم اجتماعي آمده است.
2. گي روشه، تغييرات اجتماعي، ترجمه منصور وثوقي، ص 6 و7.
3. در مورد متفكران غربي ر. ك: گي روشه، تغييرات اجتماعي؛ ريمون آرون، مراحل اساسي انديشه در جامعهشناسي، ترجمه باقر پرهام؛ ليوئيس كوزر، زندگي و انديشهي بزرگان جامعهشناسي، ترجمه محسن ثلاثي.
دربارهي ابن خلدون ر. ك: عبدالرحمان بن خلدون، مقدمه، ترجمه محمد پروين گنابادي.
دربارهي سيد محمد باقر صدر ر. ك: سيد محمدباقر صدر، سنتهاي تاريخ در قران، ترجمه سيد جمال موسوي اصفهاني.
4. گي روشه، تغييرات اجتماعي، ص20-21.
5. براي مطالعهي ديدگاه پارسونز و نيز جانسون كه نظرگاههاي مشابهي دارند بنگريد به: گي روشه، تغييرات اجتماعي، مصطفي ملكوتيان، سيري در نظريههاي انقلاب؛ چالمرز جانسون، تحول انقلابي.
6. گي روشه، تغييرات اجتماعي، ص 24-25.
7. عباس منوچهري، انقلاب و مطالعات ميان رشتهاي، مجله سخن سمت، شماره پنجم.
8. مناظرهي ماركوزه، كه از انقلاب طرفداري ميكند و پوپر، كه طرفداري از اصلاح ميكند، در كتاب انقلاب يا اصلاح آمده است. براي اطلاع بيشتر ر. ك: فرانتس اشتارك، انقلاب يا اصلاح (گفتگو با هربرت ماركوزه و كارل پوپر)، ترجمه هوشنگ وزيري.
9. بقره (2) آيهي 286.
10. در اين باره ر. ك: مصطفي ملكوتيان، سيري در نظريههاي انقلاب؛ حسين بشيريه، انقلاب و بسيج سياسي؛ برينگتون مور، ريشههاي اجتماعي ديكتاتوري و دمكراسي، ترجمه حسين بشيريه؛ استانفورد كوهن، تئوريهاي انقلاب، ترجمه عليرضا طيب؛ ساموئل هانتينگتون، سامان سياسي در جوامع دستخوش دگرگوني، ترجمهي محسن ثلاثي؛ حميرا مشيرزاده، «نگرشي اجمالي به نظريههاي انقلاب در علوم اجتماعي»، مجموعه مقالات انقلاب اسلامي و ريشههاي آن، ج1؛ عباس منوچهري، انقلاب و مطالعات ميان رشتهاي، مجله سخن سمت، شمارهي پنجم، ص37.
11. مرتضي مطهري، جامعه و تاريخ، ص241-242.
12. همان، ص245.
13. همان، فلسفه تاريخ، ج1، ص33.
14. همان، جامعه و تاريخ، ص242.
15. همان، ص245.
16. همان، ص244.
17. همان، ص245-246.
18. همان، ص242-243.
19. همان، ص251.
20. همان، ص243-244.
21. در اين باره ر. ك: مرتضي مطهري، جامعه و تاريخ، ص93-116 و فلسفه تاريخ، ج2.
22. ر. ك: گي روشه، تغييرات اجتماعي، ص54-67.
به نظر ممفورد و هانري ژان بشر از آغاز زندگي تاكنون پنج مرحله يا مجموعه تكنيكي داشته است؛ اين پنج مرحله عبارتند از: عصر سنگ ابزاري، عصر انسان ابزاري، عصر پيش تكنيكي، عصر پارينه تكنيكي و عصر نو تكنيكي.
23. فلسفه تاريخ، ج1، ص31-32.
24. براي مطالعه ساير نظريات دربارهي عوامل و علل پيش برندهي تاريخ و پديد آورندهي تحولات و تغييرات و رويدادهاي سياسي و اجتماعي ر. ك: الكساندر پيتريم سوروكين، نظريههاي جامعهشناسي و فلسفههاي نوين تاريخ، ترجمه اسدالله (امير) نوروزي (در اين كتاب نظريات دانيلفسكي، اشپنگلر، توين بي، شوبارت، برديايف، نورتروپ، كروبر و شوايتزر مورد نقد و بررسي قرار گرفته و در پايان سوروكين نظريهي خودش را به تفصيل بيان داشته است)؛ اي. اچ. كار، تاريخ چيست، ترجمهي حسن كامشاد (اين همان كتابي است كه استاد مطهري در جلد اول فلسفه تاريخ به نقد و بررسي آن پرداخته است)؛ احمد حامد مقدم، سنتهاي اجتماعي در قرآن كريم؛ مرتضي مطهري، نقدي بر ماركسيسم، محمدتقي مصباح يزدي، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن.
25. همان، پيرامون جمهوري اسلامي، ص141.
26. دربارهي ديدگاه ساختارگرايان و به ويژه خانم اسكاچپول ر. ك: مصطفي ملكوتيان، سيري در نظريههاي انقلاب، تدا اسكاچپول، دولتها و انقلابهاي اجتماعي، ترجمه سيد مجيد روئين تن؛ همچنين تدا اسكاچپول، «حكومت تحصيلدار»، مجموعه مقالات رهيافتهاي نظري بر انقلاب اسلامي، به كوشش عبدالوهاب فراتي. در اين مقاله گويا خانم اسكاچپول از نظريهي ارائه شده در كتاب خود، دربارهي انقلاب اسلامي صرفنظر كرده است و اعتراف ميكند كه انقلاب اسلامي ساخته شد، در حالي كه به نظر ميرسد همچنان جنبههاي ساختاري نظريهي خويش را حفظ كرده است.
27. همان، پيرامون جمهوري اسلامي، ص142.
28. همان، ص142-148.
29. همان، جامعه و تاريخ، ص248-249 و نيز رك: شريف لكزايي، نظريههاي دگرگوني اجتماعي از ديد استاد مطهري.
30. همان، فلسفه تاريخ، ج1، ص30.
31. همان، قيام و انقلاب مهدي، ص5.
32. همان، ص38-39.
33. همان، ص40-41.
34. همان، ص58-61 و نيز ر. ك: به اين كتابها از استاد مطهري، تكامل اجتماعي انسان؛ انسان كامل؛ حق و باطل (به ضميمهي احياي تفكر اسلامي)، انسان در قرآن.
35. در اين جا من ميخواهم به يك اصل كلي كه هم براي مردها و هم براي زنها مفيد است اشاره كنم و آن اين كه انسان با دو بال حركت ميكند: يكي بال آگاهي است؛ انسان بيخبر جاهل اصلاً از محيط خودش آگاه نيست، [. . . ] مستبدها و استعمارگرها سالهاي زياد از ناآگاهي و بيخبري مردم استفاده ميكردند [. . . ] بال ديگر چيست؟ بال اراده، بال احساس شرف و كرامت ذات و اين كه من انسان هستم، بال اخلاق. تا وقتي كه مردم جاهل بودند، برنامه فاسد كردن انسانها از نظر اخلاق چندان براي استعمار مطرح نبود، نيازي به آن نبود، ولي از روزي كه ديدند آگاهي تدريجاً دارد پيدا ميشود، [. . . ] گفتند حالا وقت اين است كه آن بال ديگر را از مردم بگيريم و آن بال اخلاق، بال پاكي و بال طهارت است. اين جا بود كه به مسئلهي اشاعهي انواع فساد اخلاقها [. . . ] پرداختند، [. . . ] به نام تمدن و پيشرفت و آزادي [. . . ]. انسان اگر عالم و آگاه هم بشود، وقتي كه خلقش، روحيهاش فاسد شد، [. . . ] همان آگاهي بيشتر به زيان جامعهاش تمام ميگردد» (همان، پيرامون جمهوري اسلامي، ص52-57.
36. همان، جامعه و تاريخ، ص235-237.
37. براي آگاهي بيشتر ر. ك: به اين كتابها از مرتضي مطهري، نهضتهاي اسلامي در صد ساله اخير؛ اسلام و مقتضيات زمان، ج 1 و 2؛ پيرامون انقلاب اسلامي، پيرامون جمهوري اسلامي.
38. همان، نهضتهاي اسلامي در صد ساله اخير، ص72-74.
39. همان، پيرامون انقلاب اسلامي، ص117-118.
40. جاويد روستايي چم كاكايي، «آفات انقلاب اسلامي از ديدگاه استاد مطهري»، مجموعه مقالات انديشه مطهر (نگرشي بر آرا و افكار استاد شهيد مرتضي مطهري)، ص5.
41. همان، نهضتهاي اسلامي در صد سالهي اخير، ص98-114.
لكزايي، نجف، (1387)، انديشه سياسي آيةالله مطهري، قم: مؤسسه بوستان كتاب، چاپ چهارم.