وفات: 1162ش/ 1197ق 1783م

انديشه سياسي آقامحمد بيدآبادي

از ويژگي‌هاي شخصيتي آقامحمد بيدآبادي، جامعيت و تسلط او در فقه، عرفان، فلسفه، حكمت است. بنابراين انديشه سياسي او نيز به طور طبيعي بايد پيوندي انداموار با اين سه حوزه داشته باشد. تلاش مقاله آن است تا انديشه
سه‌شنبه، 30 خرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
انديشه سياسي آقامحمد بيدآبادي
انديشه سياسي آقامحمد بيدآبادي

نويسنده: محمود حقيقي (1)

 

مقدمه

از ويژگي‌هاي شخصيتي آقامحمد بيدآبادي، جامعيت و تسلط او در فقه، عرفان، فلسفه، حكمت است. بنابراين انديشه سياسي او نيز به طور طبيعي بايد پيوندي انداموار با اين سه حوزه داشته باشد. تلاش مقاله آن است تا انديشه سياسي عارفي شيعي، فقيهي اخباري، و حكيمي صدرايي را بررسي كند، اما نظر به اين كه از بيدآبادي تأليفات فراواني در دست نيست و بيشتر آثاري كه از ايشان باقي مانده، در قالب نامه‌ها و دستورات اخلاقي و عرفاني هستند، اين تلاش با دشواري‌هايي همراه خواهد بود. بيدآبادي زنده كننده‌ي عرفان شيعي و حكمت متعاليه صدرالمتألهين به حساب مي‌آيد. در اين نوشتار اين دو جنبه را در شخصيت او مورد توجه قرار داده، نيم نگاهي نيز به مسلك اخباري او در فقه خواهيم انداخت.

شرح حال

1. زندگي

آقامحمد بيدآبادي، فقيه، حكيم، فيلسوف متأله، عالم، عارف و زاهد متشرع، فرزند ملارفيع گيلاني، از جمله حكما و فلاسفه مشاء و زنده كننده‌ي فلسفه و عقايد فلسفي ملاصدرا شيرازي است كه آن را به شاگرد ممتاز خود ملاعلي نوري اصفهاني آموخت و او آن را به حاج ملاهادي سبزواري انتقال داد و سبزواري آن را به بهترين وضع و اسلوب شرح و بيان كرد. چون آقا محمد در محله بيدآباد اصفهان متولد شد به بيدآبادي شهرت يافت. او مردي بسيار متواضع و مهربان بود. در فقه مجتهد مسلم بود و در فلسفه تسلط كامل داشت. در زندگي شخصي‌اش با كمال قناعت و زهد زندگي مي‌كرد. از ديگر صفات بارز وي بي اعتنايي و بي توجهي‌اش به حكام زمانه بود. مي‌گويند كريم خان زند و عليمردان خان زند همواره مايل به ديدار و نشست و برخاست با وي بودند، ولي آقامحمد بيدآبادي با قناعت زهدش به آنان هيچ اعتنايي نمي‌كرد. اهميت ويژه بيدآبادي در انتقال فلسفه غني اصفهان عصر صفوي به روزگار بعد از خودش است، زيرا با انقراض سلسله صفويه، فلسفه در حوزه‌ي اصفهان دستخوش نابودي و فراموشي شد. ولي آقامحمد بيدآبادي با تربيت شاگردان بزرگي چون ملاعلي نوري توانست علم حكمت را به نسل بعد منتقل كند. نامه‌هاي عرفاني بسيار ارزشمند و جذاب او روح انسان را مخاطب مي‌سازد تا پرده غفلت را كنار بزند و سفر به سوي حق در پيش گيرد و با كوله باري از عشق و عرفان الهي، كمر به خدمت خلق بندد. او پس از سير في الحق، به سوي خلق مي‌آيد تا با عيال الله همدرد و همسفر باشد.
در روزگار پس از صفويه، روح اخباري‌گري و تصوف مشكلاتي بودند كه بايد به آن پرداخته مي‌شد تا «نوعي گشايش» براي تفكر و تأمل، در «فضاي جديد»‌باز شود. اين مهم، به وسيله دو مجدد صورت مي‌گيرد: يكي آقا محمدباقر وحيد بهبهاني در اصول فقه و ديگر آقامحمد بيدآبادي در حكمت و فلسفه و عرفان. در همين زمان است كه حكيم بيدآبادي، برخي اصول و مباني مهم فكري و عقيدتي فراموش شده را زنده كرده و حركتي بزرگ و انقلابي عظيم در حكمت معنوي و عرفان اصيل تشيع را به راه مي‌اندازد. (2)
علامه سيدمحمدحسن زنوزي خويي صاحب رياض الجنه درباره اين احياگري در قرن 12 هجري مي‌نويسد:
«مولانا محمد رفيع بيدآبادي در احياي رسوم فن الاهي جهد نامتناهي و سعي كافي نمود، تا آيينه حقيقت نماي آن فن شريف را از كدورت دخل و تصرف نابلدان و كج‌فهمان مصفا ساخت. ايشان در احياي رسوم فن مزبور و جناب آقاي محمدباقر بهبهاني در احياي رسوم فقه اماميه كه هر دو به تقرب دخل و تصرف ناباوران ضايع شده بود، كمال جهد و كوشش نمودند. به زعم فقير، مؤسس و مروج فنّين، در رأس مائه ثاني عشر، ايشان هستند، زيرا كه آنچه لازمه فهميدن بود فهميدند و طريقه قدما را كه سال‌ها بود بالمره از دست رفته بود، به دست آوردند. » (3)
اين احياگري از سوي بيدآبادي در چند جنبه انجام گرفته است:
1. احياي حكمت متعاليه؛
2. احياي عرفان شيعي؛
3. برقراري جلسات دروس عرفاني؛
4. تجديد حيات حكمت ايماني قرآني؛
بيشترين اشتهار بيدآبادي مربوط به عرفان شيعي است كه ما عنوان عرفان «ولايي» را بر آن اطلاق مي‌كنيم. در خصوص رابطه اين نوع عرفان با سياست و انديشه‌ورزي در آن، ابتدا لازم است تا يكي از تقسيم بندي‌هاي مرسوم در مورد انديشه‌هاي سياسي در جهان اسلام را مطرح نماييم. براساس اين تقسيم بندي مشهور، انديشه‌هاي سياسي جهان اسلام در سه قالب و حوزه زير بروز و ظهور يافته‌اند:
1. حوزه سياست ديني اسلامي، كه بر پايه آيات محكم قرآن مجيد، احاديث و اخبار (روايات ائمه معصومين نزد شيعه) و استنباطات فقها و مجتهدان و علماي شرع است.
2. حوزه سياست فلسفي اسلامي، كه بر پايه تعاليم فلاسفه يونان، روم، هند و دانش‌وران ايران پيش از اسلام بوده است. اين انديشه‌ها بعداً در آثار فلاسفه بزرگ اسلامي همچون ابونصر فارابي، ابوالحسن عامري، ابن سينا، ابوحيان توحيدي، ابوعلي مسكويه، خواجه نصير طوسي، جلال الدين دواني و جز آنها تبلور يافته (در افكار اين گروه هم دين دخالت فراوان دارد) .
3. حوزه سياست مرآتي يا سلوكي، كه در حقيقت آميزه‌اي از دو سياست بالاست و سياست عملي و نظري را با هم در خود دارد. نمونه‌هايي از اين سياست را در كتاب‌هايي چون آثار ابن مقفع، جاحظ بصري، سياست نامه خواجه نظام الملك طوسي، قابوسنامه عنصر المعالي، نصيحه الملوك غزالي و جز آنها مي‌توان ديد. اين قسم را مرآتي براي آن مي‌گويند كه گويي مانند آيينه‌اي است تا سلاطين و حاكمان در آن نگرند و بر پايه مندرجات آن، رعاياي خود را اداره كنند. (4) با توجه به اين كه بيدآبادي آن‌چنان رابطه‌اي با سلاطين و حاكمان دوره خود نداشته، او را در اين حوزه از تقسيم بندي بالا قرار مي‌دهيم.

2. شرايط سياسي اجتماعي

در زماني كه به علت فتنه و هجوم افاغنه، فترت و ركود بي سابقه‌اي در فعاليت‌هاي علمي و تحقيقي و اوضاع فكري و فرهنگي دانشگاه بزرگ شيعي آن زمان، يعني اصفهان، پديد آمده و حتي باعث متواري شدن بسياري از بزرگان علما و حكما از اصفهان شده بود، حوزه علميه اصفهان كه محل تولد و رشد و دوام جريان حكمت معنوي تشيع بود، به همت والا و زحمات طاقت فرساي اعاظمي چون خواجويي و از همه مهم‌تر آقامحمد بيدآبادي از سقوط حتمي نجات يافت.
بيدآبادي در اين مركز بزرگ علوم و معارف اسلامي، تدريس رشته‌هاي گوناگوني چون فقه، حكمت، عرفان، اخلاق، تفسير و حديث را عهده‌دار گشت و فضلا و دانش پژوهان از اطراف و اكناف بلاد اسلامي به حوزه پر فيض او رو آوردند. (5) در عصر بيدآبادي، اصفهان پايتختي بزرگ، مركزي براي علم و حكمت و فرهنگ و هنر و محلي به منظور تبادل نظر و گفتگوي ميان اديان و مذاهب بود و فراز و نشيب‌هاي بسياري را طي كرده بود. در دوراني كه مصادف با اوج قدرت افشاريه و زنديه بود، مرجع بزرگ و مأواي عام و خاص، فقيه و فيلسوف نامي، آقامحمد بيدآبادي همواره از حقوق قانوني و شرعي مردم در برابر ارباب ظلم و حكام زور دفاع مي‌كرد و در هنگام لزوم، خود عملاً وارد صحنه مي‌شد. او حاكمان زورگويي مانند حاجي آقا محمد زماني را كه خلقي از ستم او به فغان آمده بودند، نصيحت مي‌كرد و بر او نهيب مي‌زد و برايش نامه‌هاي تند مي‌نوشت. (6) بيدآبادي محل مراجعه عموم مردم از زن و مرد، عالم و عامي بود. او حلال مشكلات و برطرف كننده هموم و غموم شيعيان و ركن ركين اسلام به شمار مي‌رفت. همچنين عمر شريف خود را مصروف بحث و تدريس طلاب و فضلا كرد، به طوري كه از مجلس درسش بسياري از بزرگان فقها، حكما، عرفا و فرزانگان برخاسته‌اند و هر كدام موجب تقويت و دوام ديگر حوزه‌هاي علمي شيعي در ايران و عراق شدند. (7)

3. آثار

بيدآبادي به عربي و فارسي آثاري از خود برجاي نهاده است، كه برخي از آنها عبارت‌اند از:
1. تفسير قرآن به عربي؛
2. رساله‌اي به فارسي با عنوان في علم التوحيد علي نهج التجريد، كه در منتخباتي از آثار حكماي الهي ايران (ج4، ص303) چاپ شده است.
3. رساله‌ي حُسن دل، به فارسي، تحقيق و تصحيح علي صدرايي خويي و محمدجواد نورمحمدي؛
4. «رساله در سير و سلوك» در پاسخ ميرزاي قمي به عربي كه همراه با ترجمه‌ي فارسي در مجله‌ي پيام حوزه (1372ش) به چاپ رسيده است.
5. «رساله در سير و سلوك» در پاسخ سيدحسين قزويني كه مكرراً (از جمله در مجله وحيد در تير 1352، مجله حوزه در تير 1364 و كيهان انديشه در شماره فروردين و ارديبهشت 1366) چاپ شده است.
6. «فصلي در آداب تخليه و تحليه» (چاپ شده در مجله وحيد، تير 1352 و نيز مجله حوزه، آذر و دي 1368) .
7. رساله‌اي با عنوان سير و سلوك نيز منسوب به بيدآبادي است كه همراه با شرح ميرسيد حسين مدرس‌ هاشمي، در 1377ش منتشر شده است. (8)

انديشه سياسي

سياست و شريعت

سياست بيدآبادي همان شريعت و طريقت و رسيدن به حقيقت و در جوار حق قرارگرفتن است. لذا سياست او را نبايد با سياست به معناي غربي مقايسه كرد. همچنين عرفان او را در قرآن بايد جست كه عرفانش مقيد به برهان دين و عقلاني است، زيرا «عقل» با «وحي» تعارض ندارد و عقل مستقل هم فطري است و به وحي مي‌رسد و هم «وحي» عقل را پرورش مي‌دهد و عقل، بما هو عقل، دچار خطا نمي‌شود. اگر عقل به خطا رفت، از گرفتاري به قوه‌ي غضبيه، شهويه و بهيميه است كه سياست غربي را مستفاد مي‌گردد. اما «عقل بما هو»، كه عقل وحياني ايمان و سياست الهي و اسلامي از آن مستفاد مي‌شود، و هدف اصلي آن كمال انساني و قرب وجودي به خداوند است، خطا ناپذير است.
رهيافت بيدآبادي را بايد با توجه به جنبه‌هاي فقهي، فلسفي و عرفاني او مدنظر قرار داد كه سرانجام همه آنها تقرب الهي است و همه آنها (فقه، فلسفه و عرفان) ‌به سياست در جامعه منتهي مي‌گردد. گرچه اين سه مؤلفه در سفر حق و رسيدن به قرب الهي ممزوج شده و يكي مي‌گردند، ولي ما جداگانه به شرح و تفصيل آنها مي‌پردازيم و رابطه آنها را با سياست روشن مي‌كنيم. شريعت و طريقت و حقيقت، به شرط موفقيت در سفرهاي چهارگانه، همان سياست الهي است؛ چنانكه اگر سه سفر آن با موفقيت كامل صورت گيرد و سفر چهارم كه سفر از خدا به سوي خلق است ناقص انجام شود، سياست كامل نمي‌شود و شخص نمي‌تواند هدايت و رهبري جامعه را به عهده گيرد. اينك مؤلفه‌هاي سه گانه:

فقاهت

بيدآبادي در فقه قائل به وجوب نماز جمعه در عصر غيبت امام دوازدهم (عليه السلام) ‌بود، اين نظريه با توجه به معاصر بودن او با حكومت زنديه قابل توجه است. زيرا قايلان به وجوب نماز جمعه در عصر صفوي غالباً به جانب‌داري از سلاطين صفوي مشهور بودند. لكن در عصر زنديه مسئله شكل ديگري به خود گرفته بود و بيدآبادي ارتباطي با دربار زنديه نداشت. مسئله ديگر اين كه بيدآبادي به دليل اعتقاد به وجوب عيني نماز جمعه و ارتباط ائمه جمعه وقت اصفهان با حاكمان، چاره‌اي جز اين نمي‌ديد كه خود در اطراف اصفهان نماز جمعه مستقلي داير كند. بيدآبادي براي اين منظور هر هفته به روستاي «رنان» واقع در ناحيه مارين اصفهان، مسافرت و نماز جمعه را در آن محل اقامه مي‌كرده است. همچنين، خوانساري در روضات الجنات به نقل از مُنيه المرتاد ميرزا محمد اخباري، بيدآبادي را در زمره‌ي مخالفان نظريه‌ي اجتهاد و مدافعان نظريه‌ي اخباري نام برده است. (9)
تصويري كه اخباريان از رسالت فكري ديني ترسيم مي‌كنند، چيزي بيش از انتقال متن كلام معصوم بدون حق هيچ‌گونه كشف و استنباط در پرتو قواعد كلي اصولي و تطبيق كليات بر جزئيات نيست. بي‌ترديد، داشتن چنين تصوري از وظايف عالمان، دستاوردي جز توقف مباحث نظري و انديشه‌اي نخواهد داشت. (10) اصوليان، يعني پيروان مكتب اجتهاد، احكام را از كتاب، سنت و عقل استنباط مي‌كنند و اگر مطمئن نباشند، به اصول عمليه چهارگانه‌ي اشتغال (احتياط)، برائت، استصحاب و تغيير، عمل مي‌كنند. به اعتقاد اصوليان، اخبار نمي‌تواند مصدر همه تكاليف و جوابگوي همه نيازهاي جامعه در هر عصر و زمان باشد. فقهاي بزرگي كه تحت تأثير اخباري‌گري قرار گرفتند و اعتدالي و ميانه‌رو بودند عبارت بودند از ملامحمدتقي مجلسي، ملا محسن فيض كاشاني، شيخ حرعاملي، سيد ميرزا جزايري، ملا محمدطاهر قمي، ملا خليل قزويني، ملا رضي قزويني، سيد نعمت جزايري، شيخ يوسف بحراني و سيد صدرالدين همداني. چون اينان مشربي معتدل داشتند، نمي‌توان آنها را اخباري صرف دانست. (11)
آقامحمد بيدآبادي شاگرد فقها و محدثاني چنين سليم‌النظر و مستقيم فكر و معتدل الرأي بود و در واقع از وارثان بزرگ مكتب فقهي فلسفي اصفهان به شمار مي‌رود و با وجود برخورداري از بينش عرفاني و ديد حكمي، كه دست پروردگان اين مكتب داشته‌اند، معمولاً از جمود و تعصب اخباري‌گري به دور بوده است. (12) لذا درمي‌يابيم كه بيدآبادي اخباري محض نبوده، بلكه فقيهي معتدل بوده است.
ديدگاه‌هاي فقهي او جنبه‌ي خودسازي عرفاني، فلسفي و سياسي دارد. سياست و شريعت كه در نگاه اول از هم جدا به نظر مي‌رسد، بسان دو بال پرواز پرنده عمل مي‌كنند و با گذراندن انسان از خطرات و مراحل سفر، او را به سلامت به مقام قرب الي الله مي‌رسانند. او مكتب اخلاقي و روش تربيتي ممتاز و ارزشمندي دارد كه مهم‌ترين ويژگي‌اش حركت در مسير مستقيم شريعت است. سرلوحه‌ي افكار و اعمال بيدآبادي اين آيه‌ي مباركه است: «... فرمان خدا و رسول و فرمان فرمانداران از طرف خدا و رسول را اطاعت كنيد... » (13)
بيدآبادي زندگي را در زهد و عبادت مي‌ديد و تمسك به آيه شريفه «و ما جن و انس را نيافريديم مگر براي عبادت كردن» (14) . اما تعريفي كه او از عبادت دارد آن نيست كه در گوشه منزل و يا مسجد بيارامد، و يا با لقلقه زبان ذكر خدا را گويد و از حال مردم بي خبر باشد. او معتقد است «عبادت» در دنيا، يعني با مردم زيستن، با مردم حشر و نشر داشتن و همدردي و دستگيري كردن. بيدآبادي به توجهي كه حكومت وقت به وي مي‌كرد بي اعتنا بود، و اموالي را كه به رسم هديه براي او مي‌فرستادند، نمي‌پذيرفت. وي به زهد و قناعت در معاش مي‌كوشيد، و براي امرار معاش، به زراعت و شَعربافي مي‌پرداخت. در قحطي اصفهان، براي همدردي با قحطي زدگان، شش ماه به خوردن زردك خام اكتفا كرد. (15)
بيدآبادي معتقد بود كه سالك طريق حقيقت بايد قبل از هر چيز احكام شرعي را به صورت تقليدي يا اجتهادي فراگرفته باشد و به آنها عمل كند. او در يكي از نامه‌هاي خود مي‌نويسد:
«اما به شرط آن كه اولاً شريعت مصطفوي و طريقت مرتضوي را تحصيل كرده باشد، يعني به اين طريق كه عالم شود به آنچه امر و نهي از شارع شده باشد و آن دو چيز است؛ اول: علم به آنچه تعلق به افعال و جوارح دارد. دوم: علم به آنچه به دل تعلق دارد و (آگاهي) از اوصاف جميله و اطلاق رذيله. و علم اول يا به تقليد است و يا به اجتهاد. اين را اهل تحقيق علم و شريعت مي‌نامند و علم دوم را علم به طريقت گويند. (16)

عرفان شيعي

«اي غافل تو كه خدا را معصيت مي‌كني چگونه مدعي محبت او هستي! به جانم قسم كه اين كار در ميان كارها شگفت‌آور است. اگر محبت تو راستين بود، اطاعتش مي‌كردي، زيرا عاشق هميشه مطيع معشوق است. » (17)
بيدآبادي را بايد مروج عرفان صحيح شيعي از قرن دوازدهم تا عصر حاضر دانست. او علاوه بر رواج حكمت، به تربيت شاگردان و منزه ساختن عرفان شيعي از كج انديشي‌هاي نافهمان مي‌گماشت و سهم به سزايي ايفا كرد، به طوري كه ميرزاي قمي، كه خود رساله‌اي در رد صوفيه دارد، از وي دستورالعمل اخلاقي طلب مي‌كند يا سيد حسين قزويني و سيد محمد حسن قزويني كه فقيهان مشهور عصر خود بودند از وي دستورالعمل ذكر و ورد مي‌خواهند. بعد از بيدآبادي هم طايفه عرفاي متشرع و متعبد به وجود آمد كه ثمره آن تا به امروز نيز پابرجا مانده است. (18)
بيدآبادي در زماني كه مسلك تصوف به نوعي جمود و سستي رسيده بود و در ايران، خصوصاً اصفهان مفاسد و تباهي‌هاي اخلاقي و فرهنگي زيادي به بار آورده بود، به شدت با آن به مبارزه برخاست. عرفان و تصوف واقعي در نظر بيدآبادي همان عرفان و تصوف بزرگاني چون شيخ بهايي بود. او عقيده دارد از جمله صفات اوليا و عرفا عبادت است، به صورت صيام نهار و قيام ليل، و فكر آنان كه توهم كرده‌اند بعد از وصول، از آن بي نياز مي‌گردند، بيهوده و باطل است. روي سخن بيدآبادي با آنان است كه نماز را كنار گذاشته و نياز را علم مي‌كنند. بيدآبادي به حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اشاره مي‌كند كه آن قدر به نماز مي‌ايستاد كه پاهاي مباركش متورم مي‌شد. طريقه بيدآبادي در نهايت به طريقه آخوند ملاصدرا (فوت 1050ق) منتهي مي‌گردد كه ميان مشارب حكمي و مسالك عرفاني سازش برقرار كرد و از بركت وجودش نزاع و مخالفت بين مشرب عرفاني و مسلك برهان برطرف شد. بيدآبادي به پيروي از استادش ملاصدرا پس از سفر سوم، سفر چهارم را از خدا به جانب خلق شروع كرد، و در سير ملكوت، انبان خود را پر از همدلي، همگامي و همدردي نمود و به رتق و فتق امور و تدبير مدن مشغول شد و عشق مردم را به هديه حاكم ترجيح داد و يك لقمه نان حلال از سفره رنگين دربار برتر دانست. او مي‌گويد: اسراف مكنيد، به كم قناعت نموده و شكر خدا را به جا آوريد. پس اگر شكر او را به جا آوريد براي شما فراواني خواهد بود و اگر كفران نماييد از رحمت واسعه او دور خواهيد شد. بنده خدا در مراتب سلوك و سير الي الله و تهذيب باطن بايد خود را از شوائب شهواني پاك كند و به صفات ستوده اخلاقي آراسته نمايد كه همه علماي اخلاق و اهل معرفت، نظر بر اين دارند كه بايد انسان ابتدا خود را از آلودگي‌ها پاك كند و سپس به «خصايل محمود» آراسته گردد. (19) اولين بهره اي كه از اين خصايل به دست مي‌آيد، آرامش و امنيت خانواده است و سپس انسان‌سازي و آرامش و امنيت در جامعه و كشور پديد خواهد آمد. بديهي است كه كشوري كه مردمانش انسان‌هايي متعالي باشند، حكومتي متعالي هم خواهد داشت. بيدآبادي خودشناسي را پايه «حق شناسي» مي‌داند و مي‌گويد آگاه باش نه گمراه. خود را باش نه «خودنما» كه خودشناسي، حق‌شناسي است.
بيدآبادي مي‌گويد آدمي بايد به عدل و ميانه‌روي سلوك كند، چون از پي امروز فردايي هست. انسان نبايد بنده درهم و دينار شود و عمر گرانمايه را به بطالت هدر دهد. او نبايد در خوردن به گاو و در جماع به خوك، در خدعه و تزوير به ميمون و در زندگي كردن به سگ بودن رضا دهد و با ايشان در آن صفت‌ها شريك باشد، پس‌ اي عزيز:
«بايد به جوشي و به كوشي و به خروشي، ننوشي و نپوشي تا با جواهر مجرده و ملائكه مقدسه و ارواح متعاليه در تجرد و تفرد و علم و معرفت و كمال و جمال شريك شوي. » (20)

احياي تفكر فلسفي

استادان وي در معقول و منقول، ملا عبدالله حكيم (متوفي 1162) ، ملا اسماعيل خواجويي (متوفي 1173) ، و ميرزا محمدتقي الماسي (متوفي 1159) بوده‌اند. اساساً اهميت ويژه‌ي بيدآبادي در انتقال ميراث فلسفي ملاصدرا به نسل پس از خود است، زيرا انديشه‌هاي ملاصدرا كه ارزش و اهميت والاي آن تا مدتها ناشناخته مانده بود، به سعي شاگرد مشهور بيدآبادي، ملاعلي نوري، به طور شايسته‌اي معرفي گرديد. بنابراين، بيدآبادي را مي‌توان احياكننده و مروج فلسفه‌ي ملاصدرا دانست. اقدام بزرگ حكيم بيدآبادي را در احياي تفكر فلسفي تا حدي مي‌توان با حركت عظيم و نهضت بزرگ خواجه نصير طوسي در نجات فكر و انديشه فلسفي از خطر نابودي حتمي مقايسه كرد. همچنان كه خواجه نصير حكمت مشايي و اشراق را با دفاع سرسختانه در برابر مخالفان حفظ كرد، بيدآبادي حكمت متعاليه صدرايي را احيا كرد. حكيم متأله و فيلسوف عظيم الشأن، آقامحمد بيدآبادي بزرگ‌ترين فيلسوف قرن دوازدهم هجري، شاگرد حكماي طبقه بيست و ششم بود كه رسماً به تدريس كتاب‌هاي ملاصدرا اشتغال ورزيد و افكار صدرايي به وسيله او ظهور يافت و حكمت متعاليه به فعليت كامل رسيد. دوران اساتيد مستقيم او را در تاريخ فلسفه اسلامي دوران «اساتيد واسطه» مي‌خوانند. (21)

سياست

سياست بيدآبادي در حقيقت ناشي از «مكتب هدايت» و الگوي او صراط مستقيم است. سرچشمه سياستش همچون فقه و عرفان و حكمتش از «خدا» است كه سياستي است وحياني. او در اين راه به ريسمان الهي چنگ زده است: قرآن و عترت. قبل از پرداختن به سياست بيدآبادي كه در حقيقت همان فلسفه و سياست ملاصدرا است، حق اين است كه فلسفه صدرايي را بشناسيم و درك كنيم. ملاصدرا استاد باواسطه‌ي آقا محمد بيدآبادي در مقدمه كتاب المظاهر الالهيه، تصريح كرده است كه غايت و هدف حكمت و قرآن كريم، آموختن سفر و حركت و سير به سوي آخرت و وصول به خداوند ذي الكمال به انسان است. بر همين اساس، به نظر ملاصدرا اين سفر شش مرحله دارد كه سه مرحله اول، از سه مرحله بعدي مهم‌تر است. (22)
تفكر سياسي ملاصدرا ويژگي‌هايي دارد مانند خدامحوري. در اين انديشه خداوند متعال حضوري جدي و اصلي دارد. عناصر اين تفكر عبارت‌اند از خدا، انسان و طبيعت. بنابراين همان‌گونه كه به رابطه انسان با انسان و رابطه انسان با طبيعت توجه مي‌شود، به رابطه انسان با خدا نيز توجه مي‌شود. از همين رو است كه انسان خليفه خدا بر زمين قلمداد مي‌شود. (23) حاكميت اصلي از آن خداست و به تعبير ملاصدرا «آدمي بالقوه خليفه خدا است» (24) و «حمال بار امانت است. » (25) در اين انديشه انسان مسافري است كه از سوي خدا آمده و به سوي او در حركت است. به تعبير ملاصدرا، دنيا منزلي از منازل روندگان به سوي خداوند تعالي است و نفس انسان مسافر اوست و برايش منزل‌ها و مرحله‌هايي است كه بايد طي كند. (26) ملاصدرا معتقد است انبيا و اوصيا و علما وظيفه دارند اين مسافر را هدايت و راهنمايي كنند. وي در اين باب همچون عموم دانشمندان شيعه، به قاعده‌ي لطف استناد و استدلال كرده است. چنانكه براساس قاعده‌ي عنايت باري، ارسال باران براي انتظام امور عالم ضروري است، در نظام [عالم] وجود كسي كه صلاح دنيا و آخرت را به انسان بشناساند هم ضرورت دارد. (27) و اين رهبران الهي هستند كه هدايت انسان را در زندگي دنيايي برعهده دارند. بنابراين دين و دنيا، دين و سياست، دنيا و آخرت و عالم ماده و معنا مكمل هم، بلكه لازم و ملزوم يكديگرند. (28) آقا محمد بيدآبادي از كساني است كه علم را با عمل و حكمت عملي را با حكمت نظري آميخت. (29) در مطالعه‌ي بحث «سياست» از ديدگاه بيدآبادي، بايد در نظر داشت كه در مكتب هدايت، سياست اين‌گونه تعريف مي‌شود:‌ «اجراي قانون الهي توسط انسان‌ها به رهبري انبيا و اوصيا و اوليا براي نيل به سعادت». نگاه بيدآبادي به سياست از منظر يك فقيه، فيلسوف و عارف برجسته و زاهد صورت گرفته. او شخص حاكم را عامل اساسي تغيير و تحول در جامعه مي‌داند. پس ديدگاهش اصلاحي و در درجه اول ناظر بر اصلاح شخصيت خود حاكم است.
نگاه بيدآبادي به حكومت، در حقيقت همان نگاه معصوم (عليه السلام) به حكومت است، از اين رو تمايلي به پذيرش آن ندارد، ولي زماني كه تكليف شد «هدايت به جانب الله است». در حكومت ديني تا سر حد شهادت از «حدود الهي» دفاع مي‌شود تا مظلومان از قيد ظالمان نجات يابند. سياست به عنوان علم، علم رسيدن به حكومت و حفظ آن است و به عنوان عمل، تلاش براي رسيدن به حكومت و حفاظت از آن است. انديشه او وظيفه حاكم را عدالت، اصلاح جامعه، حفظ امنيت و تدبير امور، مبارزه با فساد و تأمين زندگي روزمره مردم مي‌داند. بيدآبادي بندگي الهي را مساوي با آزادي و آزادگي دانسته است كه بندگي و عبادت اطاعت خداوند است. البته آن عبادتي كه ما در بخش فقه و عرفان از آن سخن گفتيم، نه عبادت كوركورانه و طوطي‌وار. اگر انسان به غير از اطاعت خدا (به معناي حقيقي آن) مشغول شود، در حقيقت از خدا سرپيچي كرده و چون عوايد آن به جامعه برنمي‌گردد، به جامعه هم ظلم كرده است و شايستگي كارگزاري دستگاه الهي را هم از دست داده است. او بزرگ‌ترين خدمات را در سنگر دفاع از فكر فلسفي و حراست از مباني ديني و اخلاقي و سياسي و اصالت فرهنگي انجام داده است. او مي‌گويد نخستين چيزي كه خداوند در روز قيامت درباره آن حكم مي‌كند، خون‌ريزي به ناحق است. همچنين خداوند از حق الناس نمي‌گذرد، و انجام ذره‌اي خير و ذره‌اي شر در عمل انسان بررسي مي‌شود كه نشان از اتصال دنيا به آخرت دارد. وقتي از انديشه سياسي متفكران اسلامي سخن مي‌گوييم، منظورمان اين نيست كه آن متفكر يك «نظام سياسي» كامل را مطرح كرده است، بلكه ممكن است مؤلفه‌هايي را كه مستقيم يا غيرمستقيم، پنهان يا آشكار مطرح كرده است، بازگو كنيم. در نظرگاه بيدآبادي هم قايل به آراي هماهنگ او به شكل يك كل (نظام و سيستم) نيستيم، بلكه وي خطوط اصلي ارزش‌هاي موردنظر مكتب را در زمينه مباحث سياسي مثل فرد، دولت و عدالت بيان مي‌كند و بين حقوق سياسي (بايدهاي جزئي) ‌و جهان بيني (بينش‌هاي كلي) ‌ارتباط برقرار مي‌كند. در عرصه سياسي چهار نظر از سوي مسلمانان مطرح شده است:
1. نظريه خلافت كه ماجراي سقيفه را راه انداخت؛
2. نظريه خوارج، كه به آنارشيسم و نفي حاكميت روي آورد؛
3. نظريه سلطنت، كه از سوي بني اميه و بني عباس تعقيب شد؛
4. نظريه امامت كه نظام سياسي تشيع شناخته مي‌شود و آموزه‌هاي اسلام و تفسير درست آنها، از نظريه امامت و ولايت دفاع مي‌كند. (30) بيدآبادي از نظريه چهارم دفاع كرده است.

هدف زندگي

بيدآبادي هدف زندگي را تلاش براي معاش نمي‌داند. البته اشتباهي كه در خصوص ملاصدرا براي بعضي از محققان رخ داده، در اين جا نبايد اتفاق بيفتد. بعضي از محققان اين‌گونه استنباط كرده‌اند كه ملاصدرا از معاش (سياست) ‌سخني نگفته و فقط به فكر «معاد» بوده است. در اين جا تلاش براي دنيا منظور تلاشي غيرقانوني و خلاف شرع است كه بيدآبادي آن را به تلاش غروري، شدادي و فرعوني تعريف مي‌كند و منظور از حب دنيا «خود را فروختن» است. بحث دنيا بحث پيروي بلامنازع از شهوات نفساني و اشتغال به خوي حيواني و استيفاي لذات جسماني و يا در حسرت آنها ديده گريان داشتن است. بايد دانست كه تمام متفكران اسلامي سخن حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را كه فرموده‌اند: «كسي كه معاش (زندگي مادي) ‌ندارد، زندگي معنوي نيز نخواهد داشت» (31) نصب العين خود قرار داده‌اند.
بيدآبادي در نامه‌ها و اندرزهايش به شاگردان و كساني كه از او راهنمايي خواسته‌اند، آنان را از مادي‌گرايي برحذر مي‌دارد و به معنويت و «بيداري» فرا مي‌خواند. جهل و ناداني از ديدگاه او كوري و مرگ معنوي است. (32) از توصيه‌هاي او كوشش براي مرگ ارادي است؛ هم چنان كه مرگ طبيعي پرده از ديدگاه انسان فرو مي‌گيرد، سالكي كه پيش از مرگ واقعي بميرد، مصداق زنده‌ي بيدار مي‌شود. زنده بودن به معناي حقيقي و بيداري با توجه به ژرفاي آن همان سياست است.
انديشه عارفاني همچون ملاصدرا و بيدآبادي نمي‌تواند انديشه سياسي مبتني بر اصالت محض دنيا باشد. همچنين نمي‌تواند انديشه محض اخروي باشد. بلكه عمران دنيا عمران آخرت است. «پروردگارا به ما در دنيا نيكي و در آخرت نيكي عطا كن. » (33) پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده‌اند: ‌«دنيا مزرعه آخرت است» (34) و در كنار آن فرموده‌اند: «دوستي دنيا، ريشه‌ي همه‌ي گناهان است» (35) و «پارسايي و زهد كليد هر نيكويي است» (36) . زاهد حقيقي، در دنيا رفيق موافق و دوست صادق است؛ چنانكه تحصيل معاش به قدر ضرورت در دنيا جهت آسايش خانواده عبادت است: «جستجوي حلال واجب است. » (37) بيدآبادي براي رسيدن به رفاه دنيوي، دنياگرايي، چپاول، تعدي به مال و عيال انسان‌ها را مردود مي‌شمارد و انديشه‌ي عدالت اجتماعي را مطرح مي‌كند. «عدالت اجتماعي» در انديشه آقامحمد معناي بس بلندي دارد. زيرا به زعم ايشان صفت عدالت مستلزم داشتن اعتدال همه جانبه قواي انساني به ويژه اجتماعي است كه مي‌توان آن را به اشرف فضايل و افضل كمالات تعبير كرد. از آثار و پيامدهاي آن ايجاد اعتماد و همراهي و محبت بين مردم؛ شهرت حاكمان به نيك نامي و افزايش حرمت حاكمان؛ دوام حكومت، آباداني كشور؛ رضايت مردم و الفت بين مردم و حكومت است.

«مردم‌داري»:

بيدآبادي مردم را دوست دارد و مردم‌داري را، راه تقرب به خدا و در نتيجه دوام حكومت مي‌داند. او مي‌گويد سعي كن در كشتي علم نشيني و در بحر عمل فرو روي و به غواصي فكرت گوهر كمال بيرون آوري. (38)
« با كسي براي خود بد نشويم... پرواي دنيا نداشته باشيم، همچنين سوداي عقبا هم نداشته باشيم، و با هم توجه به خدا كنيم، دست افتادگان را بگيريم، به بيوه‌زنان، مسكينان و غريبان، به شفقت و مروت نصيحت كنيم... از معلم دبستان اخلاق و رضا، علم حقيقي ياد گيريم و حكمت الهامي آموخته شويم، و از دفتر عشق الهي ورقي بزنيم.
مردم را امتحان نكنيم، دقت كنيم، هيچ دانا و درويش را امتحان نكنيم و ظاهر اهل ايمان را عنوان باطن گيريم و افعال ظاهر مسلمان را حمل بر صحت كنيم، و بدانيم آنچه بر خود نپسنديم بر ديگري نپسنديم و در خورد و خوراك چون چهارپايان به آخور ننگريم، غم روزي نخوريم كه روزي مقرر است. » (39)
بيدآبادي واقعاً همدرد مردم بود، رنج‌ها را به جان مي‌خريد تا آسايش خلق فراهم آيد، مورد احترام سلاطين و زمامداران بود، با خوش‌رويي و نشاط به انبوه مراجعه كنندگان پاسخ مي‌داد و مشكل آنان را مي‌گشود. (40) بيدآبادي معتقد است انسان تا به «مرتبه محبت» نرسد، نه اسلام دارد و نه ايمان و نه نمازش مقبول است و نه ساير عباداتش. بدان ‌اي عزيز نهايتاً ايمان و اتقان به رياضت مي‌شود [و رياضت] به قانون شريعت مقدسه و به نصوص قرآنيه و حديثيه. (41)

ولايت

بيدآبادي مي‌گويد: ولايت كليه، روح و نيرويي است كه حقيقت كليه آن متجلي در پيامبراكرم، امام علي (عليه السلام) ‌و ديگر ائمه است و امروز نيز در خاتم اولياء حضرت مهدي (ارواحنا فداه) ‌حاصل آيد و طهارت نفس، تقرب و توسل به قطب دايره اماكن امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) او را به مقامات منيع و رفيعي رساند از كرامت. (42) او مي‌گويد كسي كه به مقام اين ولايت برسد و در عالم ملكوت سير و سفر كند، بايد منور به انوار فرايض و نوافل بوده، درماندگان و گرسنگان را دستگيري كند، در قحط و غلا و فشار زندگي با محرومان معيشتي همسان برگزيند، قناعت را دستور خود قرار دهد و ساده زيست كند؛ او با ياري جستن از قلم اعلي روح و باطن مردم را به امر ولايت كبري پيوند مي‌زد.

ميانه‌روي

بيدآبادي معتقد است در علوم عقلي بايد بين طريق عقلا و حكما حد وسط را اختيار كرد، نه اين كه بر يكي از آنها تعصب ورزيد. پس بين حكمت و كلام و اشراق و عرفان ميانه‌رو باش و بين استدلال و برهان و پاكسازي نفس به وسيله عبادت و رياضت جمع كن.
او اساس دستورات عملي و مكتوبات نظري خود را بر اتخاذ طريقه اوسط و راه ميانه قرار داده است. اين عارف سالك و فقيه محدث زاهد، در كليه جنبه‌هاي عقيدتي و احكام وظايف عملي، راه اعتدال در پيش گرفته و سالكان و متشرعان حقيقي را از هرگونه افراط و تفريط، به ويژه در مباني اعتقادي، برحذر داشته است. به نظر اين عارف متحقق، صراط باريك‌تر از موي و تيزتر از شمشير عبارت از صورت اعتقاد و عدل در اخلاق و عمل است (اصالت عمل) ، يعني حد وسط اختيار كردن و از افراط و تفريط اجتناب نمودن و بر آن ثابت قدم بودن. (43) او مي‌گويد: آگاه باش، نه گمراه، خودشناس باش، نه خودنما، كه خودشناسي، حق شناسي است (44) و خودنمايي دعوي خدايي است. (45)

سعادت

بيدآبادي سعادت را رعايت حلال و حرام و نوشيدن معرفت الهي از كوزه صبر مي‌داند. او آن كس را سعادتمند مي‌داند كه دامن دولت از دست ندهد و با مجاهدت باب فتوح را براي خود باز كند و به آراستن باطن پافشاري نمايد. انسان حلالش حساب دارد و حرامش عقاب؛ بايد كه دندان طمع بركند و دست خواهش از آن بكشد و دامن از غبار آز و گرد هوا بتكاند، كيمياي همت در كوزه صبر به مس قلب بزند و آب حيات محبت و رضاي حضرت الهيه از چشمه معرفت بنوشد. (46)

عدم پذيرش حاكم جائر

بيدآبادي روان آدمي را مخاطب مي‌سازد و با هشدار و يادآوري وعد و وعيدهاي الهي سعي مي‌كند «پرده غفلت» را از پيش چشم جان‌ها كنار زند و آنها را با مقصد اصلي كه تقرب الهي و خدمت به همنوع است آشنا كند. (47) درست است كه حاكم بايد قدرتمند باشد، ولي قدرت به هيج وجه شخصي و مصلحتي نيست. بلكه در چارچوب اسلام تعريف مي‌شود و داراي خطوط قرمز است. در اسلام حاكميت هم قدرت دارد و هم اقتدار، ولي از قدرت استفاده شخصي نمي‌كند. بيدآبادي هم با توجه به تقوايي كه داشت اعتنايي به صاحبان قدرت عصر خويش نداشت و كار وي صرفاً تربيت نفوس مستعد و كسب و كار براي گذراندن معاش بوده است. ولي حاكمان وقت با اهداف و مقاصد مختلف با وي ديدار مي‌كردند و به خدمتش مي‌رسيدند. يكي از اين ديدارها كه در تاريخ ثبت شده، ملاقات علي مرادخان زند با بيدآبادي در اصفهان است. آصف در رستم الحكما چنين آورده است:
«وكيل الدوله ثاني ايران يعني علي مرادخان زند با كمال تعظيم و تواضع به ديدنش آمدند. آن ذات مقدس، آن سلطان والاجاه را در مجلس خود با فقرايي [سالكيني] كه در آنجا حاضر بودند هم‌مسلك و هم‌نشين نمود. علي مرادخان زند در آن جلسه هفت هزار تومان كه برابر 28000 خروار ديواني و هر خروار ديواني برابر صد من تبريز و هر من تبريز برابر سه كيلو غله مي‌شد به بيدآبادي تقديم نمود كه به فقرا و مستحقين تقسيم نمايد، بيدآبادي نپذيرفت و گفت:‌ «من مستحق‌شناس نمي‌باشم، مستحق‌شناس خدا مي‌باشد. اين مال را [خودت] به رعايا بده. » علي مرادخان توضيح مي‌دهد كه من با رعايا به شركت زراعت نموده‌ام و سهم همه را طبق عدل قرار داده‌ام... بيدآبادي مي‌گويد: اگر چنين است كه من به تدريج فقير و مستحق پيدا مي‌كنم و با برات (نوشته و يادداشت) نزد تو مي‌فرستم. تو به دست خود به ايشان طبق آنچه در برات نوشته‌ام پرداخت نما، زيرا كه موافق حديث صحيحه، اگر تو به دست خود يك دينار را انفاق نمايي بهتر از آن است كه من مال تو را به اذن تو هزار دينار انفاق كنم. » (48)
از اين نمونه تاريخي چند بهره مي‌توان گرفت. بهره اول اين كه بيدآبادي از سلطان پولي اخذ نكرده تا به جيره‌خواري متهم شود و عارف درباري لقبش دهند. بهره دوم اين كه طريق عمل خير را به سلطان نشان داده است. بهره سوم اين كه فقرا و بينوايان از اين طريق به نان و نوايي رسيدند و منت كسي حتي بيدآبادي به گردن آنها نيست و وظيفه حكومت است كه از فقرا دستگيري نمايد. بهره چهارم اين كه بيدآبادي وامدار حكومت نخواهد شد و مجبور نيست احياناً هر بي قانوني را تأييد كند.

«اعتراض به عملكرد حاكم اصفهان»:

يكي از حاكمان اصفهان كه بناي ظلم و ستم گذاشته بود، ماليات‌ها را افزون، و چراغ شعر و ادب و حكمت و عرفان را خاموش كرده و مال و اموال فراوان براي خود جمع كرده و باعث پريشاني عموم و خصوص شده بود، تا جايي كه دانشمندان جلاي وطن كرده و بي خانمان شده بودند. بيدآبادي پيغام‌هاي عفيف فرستاد و تهديد كرد ولي حاكم به نصايح حكيم بيدآبادي گوش نداد و در ظلم و اجحاف پافشاري نمود. در نهايت بيدآبادي براي تنبيه حاكم به اتفاق شاگردانش اصفهان را براي اظهار تظلم به قصد شيراز ترك كرد. آري بيدآبادي دل براي خدا صاف كرد و در پي رفع ظلم و ستم از خلق خدا بود.

جمع‌بندي

بيدآبادي اجراي دقيق و صحيح اصول فقهي را سياست مي‌دانست و مي‌گفت اگر فقه درست اجرا شود، شريعت درست مي‌شود و بدون شريعت انسان به هيچ جا نمي‌رسد. بيدآبادي كمر همت بست تا فقه به ويژه فقه اوسط (حكمت) و فقه اكبر (عرفان) را از كژي‌ها و لغزش‌ها و نيز تصرف و تحريف نجات دهد و از اين حيث بزرگ‌ترين خدمت را به عالم اسلام و تشيع كرد و به دنبال آن نهضتي شيعي به وجود آمد. (49) او كجروي‌هاي صوفيان را اصلاح و عرفان شيعي را كه سرچشمه آن قرآن و احاديث ائمه اطهار بود، جايگزين واردات غير اسلامي كرد و بدعت‌هاي خلاف شرع را از عرفان بيرون راند و عرفان پاك محمدي و علوي را جاري كرد. او شريعت را متصل به طريقت مي‌داند و عقيده دارد بدون عبور از شريعت محمدي (صلي الله عليه و آله و سلم) نمي‌توان به طريقت و حقيقت رسيد و اگر كسي از كار دنيا غافل باشد به سعادت آخرت نمي‌رسد. بيدآبادي موجب پويايي مكتب بزرگ فقهي فلسفي اصفهان شد. اصالت فكري و مباني ديني و فرهنگي مردم را كه در حال نابودي بود، زنده كرد و نهضتي بزرگ و انقلابي عظيم در حكمت معنوي و عرفان اصلي شيعي به راه انداخت. در يك كلام مي‌توان گفت او احياگري است كه حكمت متعاليه، عرفان عملي شيعي، تدريس رسمي عرفان نظري و حيات حكمت ايماني و قرآني را زنده كرد و در جامعه رواج داد.
«ادب» اصطلاحي اخلاقي است و در حكمت عملي مورد بحث قرار مي‌گيرد، ادب نگهداشتن، حد هر چيزي است.
«اسلام مقالي» مقابل ايمان و اعتقاد دروني است و آن مرتبه‌اي است كه احكام الهي با لفظ صورت گرفته و هنوز در قلب و روح تمكن نيافته است، مانند اسلام ابوسفيان.
«تصوف» در قاموس بيدآبادي اصل دانستن باطن است كه جدا شدن از رنگ ماسوا و متخلق شدن به اخلاق الله و تحصيل كمالات روحاني و رسيدن به مقام قرب و معرفت الهي است، نه چنان كه نادانان گمان مي‌برند لهو و لعب محض و بيهوده يا دكاني در بازار هوا به زرق و ريا چيده و طريقت مخالفت شريعت مصطفوي (صلي الله عليه و آله و سلم) و مباين طريقت مرتضوي (عليه السلام) كه «زهي پندار كه آنان در آن روز از پروردگارشان سخت محجوبند. » (50)
«دنيا» مرز بين انسان و حيوان است، اذكار پلكان قرب‌اند و نردبان صعود به لقاي معبود.
«زهد حقيقي» ‌آن زهدي است كه با رهبانيت و بريدن از مردم و روآوردن به عبادتي كه هيچ فايده‌اي براي مردم و جامعه ندارد تفاوت فراوان دارد. زهد توفيق الهي است و تضادي با كار و كوشش، جد و جهد و تأمين مخارج حلال براي زندگي ندارد. بايد دانست زهد حقيقي ضد طمع، حرص و آز است.
«عرفان» و تصوف در بينش آقامحمد بيدآبادي رهبانيت و دوري گزيدن از مردم و عدم بي مسئوليتي و عدم مشاركت عمومي نيست. عارف كسي است كه در رفع حوايج مادي و معنوي مردم بكوشد، مانند علي بن ابي طالب (عليه السلام) كه شب‌ها به نماز و نيايش و مناجات با خداي خود مشغول بود و روز بر زمين كار مي‌كرد، قناعت حفر كرد، باغداري و كشاورزي مي‌كرد يا به حل و فصل مشكلات جامعه مي‌پرداخت.
«ولايت» كه ولايت كليه الهيه حقيقه است و به واسطه آن فيوضات مقام احديت به ولايت حقيقيه محمديه اعطا شده و از ايشان كليه ولايت به علي بن ابي طالب (عليه السلام) واگذار شده كه فرمود: «من شهر دانشم و علي درب آن است... » (51) و از ايشان به امامان معصوم يكي پس از ديگري تا ولايت كليه مهدويه حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) نايبان خاص و نايبان عام آن حضرت كه (علما و فقها) مي‌باشند.

پي‌نوشت‌ها:

1. كارشناس ارشد علوم سياسي دانشگاه تهران.
2. موسي نجفي، مراتب ظهور فلسفه سياست در تمدن اسلامي، تهران: مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، چاپ اول، 1382ش، ص267.
3. سيدمحمدحسن زنوزي خويي، رياض الجنه، نسخه عكسي موجود در كتابخانه مركز دايره‌المعارف بزرگ اسلامي، ص175.
4. علي اصغر حلبي، مباني انديشه‌هاي سياسي در ايران و جهان اسلام، تهران: انتشارات زوار، 1385ش، ص41.
5. علي كرباسي زاده اصفهاني، حكيم متأله بيدآبادي، احياگر حكمت شيعي در قرن دوازدهم هجري، تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چ1، 1381ش، صص51و52.
6. همان، صص55-57.
7. همان، ص52.
8. حسن سيدعرب، «بيدآبادي»، دانشنامه جهان اسلام، تهران: بنياد دايره‌المعارف اسلامي، ج5، 1377ش.
9. همان.
10. داود فيرحي، قدرت، دانش و مشروعيت در اسلام، تهران: نشر ني، ج1، 1378ش، ص274.
11. علي كرباسي زاده اصفهاني، پيشين، صص44 و 45.
12. همان، صص45-47؛ محمدباقر خوانساري، روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، قم: اسماعيليان، 1392ق، ج2، صص114-119.
13. اطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْکُمْ. نساء (4): 59.
14. وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ. ذاريات (51): 56.
15. محمدباقر خوانساري، پيشين، ج7، ص123.
16. علي صدرايي خويي، آشناي حق (شرح احوال و افكار آقا محمد بيدآبادي) ، قم: انتشارات نهاوندي، چ1، بهار 1379، صص 79-80. نامه شماره 1. بيدآبادي به اختصار.
17. آقا محمد بيدآبادي، حسن دل در سير و سلوك الي الله، تهران: انتشارات نهاوندي، پاييز 1376، ص29.
18. علي صدرايي خويي، پيشين، صص85 و 86.
19. آقا محمد بيدآبادي، پيشين، ص88.
20. همان، ص23.
21. منوچهر صدوقي سها، تاريخ حكما و عرفاي متأخر، تهران: حكمت، چ2، 1381ش.
22. نجف لك‌زايي، «جايگاه سياست در حكمت متعاليه»، فصلنامه علوم سياسي، مؤسسه آموزش عالي باقرالعلوم (عليه السلام) ، ش6 (پاييز 1378ش) ، صص 224-225.
23. إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً، بقره (2): 30.
24. ملاصدرا، رساله سه اصل، به تصحيح و اهتمام: سيدحسين نصر، تهران: دانشگاه تهران، 1340ش، ص72.
25. همان، ص73.
26. ملاصدرا، شواهد الربوبيه، با مقدمات و تعليقات: سيدجلال الدين آشتياني، ترجمه جواد مصلح، تهران: انتشارات سروش، 1366ش، ص36.
27. ان الدنيا منزل من منازل السائرين الي الله تعالي و ان النفس الانسانيه مسافر اليه تعالي و لها منازل و مراحل؛ ملاصدرا، مبدأ و معاد، ترجمه احمد بن محمد الحسيني اردكاني، به كوشش: نوراني، تهران: مركز نشر دانشگاهي، 1362ش، ص588.
28. نجف لك‌زايي، پيشين، ص227.
29. سيد عباس قائم مقامي، «حكيم بيدآبادي»، كيهان انديشه، ش11و 12، فروردين و ارديبهشت 1366، ص48. به نقل از: روضات الجنات، ج4، ص113، چاپ سنگي.
30. غلامحسين خسروپناه، انتظارات بشر از دين، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چ1، 1382ش، صص504، 550، 511.
31. من لا معاش له لا معاد له.
32. آقا محمد بيدآبادي، پيشين، صص35-37.
33. رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً. بقره (2):‌201.
34. الدنيا مزرعه الاخره.
35. حب الدنيا رأس كل خطيئه.
36. الزهد مفتاح كل خير.
37. طلب الحلال فريضه.
38. آقا محمد بيدآبادي، پيشين، ص74.
39. همان، ‌ص75.
40. عبدالرضا ايزدپناه، «دستورالعمل اخلاقي از فقيه عارف بلندمرتبه آقا محمد بيدآبادي»، مجله حوزه، قم: دفتر تبليغات اسلامي، س10، ش4، مهر و آبان ماه 1372ش، ص124.
41. همان، ص135.
42. عبدالرضا ايزدپناه، «رساله سير و سلوك عارف واصل آقا محمد بيدآبادي»، مجله حوزه، قم، دفتر تبليغات اسلامي، ش 68 و 69، خرداد، تير، مرداد و شهريور 1374، صص65، 69، 100 و 108.
43. علي كرباسي زاده اصفهاني، پيشين، ‌ص238.
44. من عرف نفسه فقد عرف ربه.
45. آقا محمد بيدآبادي، پيشين، ص24.
46. همان، صص84-85.
47. همان، ص6.
48. علي صدرايي خوئي، پيشين، صص91-93.
49. علي كرباسي زاده اصفهاني، پيشين، صص59و 58.
50. کَلاَّ إِنَّهُمْ عَن رَّبّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ . مطففين (83): 15.
51. انا مدينه العلم و علي بابها.

منابع تحقيق:
قرآن كريم.
ايزدپناه، عبدالرضا، «رساله سير و سلوك عارف واصل آقا محمد بيدآبادي»، مجله حوزه، قم: دفتر تبليغات اسلامي، ش68 و69، خرداد، تير، مرداد و شهريور 1374.
ايزدپناه، عبدالرضا، «دستورالعمل اخلاقي از فقيه عارف بلندمرتبه آقا محمد بيدآبادي»، مجله حوزه، قم: دفتر تبليغات اسلامي، س10، ش4، مهر و آبان ماه 1372ش.
بيدآبادي، آقامحمد، حسن دل در سير و سلوك الي الله، تهران: انتشارات نهاوندي، 1376ش.
حلبي، علي اصغر، مباني انديشه‌هاي سياسي ايران و جهان اسلام، تهران: انتشارات زوار، ج2، 1385ش.
خسروپناه، غلامحسين، انتظارات بشر از دين، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1382ش.
خوانساري، محمدباقر، روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، قم: اسماعيليان، 1392ق.
زنوزي خوئي، سيد محمدحسن، رياض الجنه، نسخه عكسي موجود در كتابخانه مركز دايره‌المعارف بزرگ اسلامي.
سيدعرب، حسن، «بيدآبادي»، دانشنامه جهان اسلام، تهران: بنياد دايره‌المعارف اسلامي، ج5، 1377ش.
صدرايي خوئي، علي، آشناي حق (شرح احوال و افكار آقامحمد بيدآبادي) ، قم: انتشارات نهاوندي، بهار 1379ش.
صدوقي سها، منوچهر، تاريخ حكما و عرفاي متأخر، تهران: ‌انتشارات حكمت، چ2، 1381ش.
فيرحي، داود، قدرت، دانش و مشروعيت در اسلام، تهران: نشر ني، 1378ش.
قائم مقامي، سيدعباس، «حكيم بيدآبادي»، كيهان انديشه، ش 11 و12، فروردين و ارديبهشت 1366ش.
كرباسي زاده اصفهاني، علي، حكيم متأله بيدآبادي، احياگر حكمت شيعي در قرن دوازدهم هجري، تهران:‌پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چ1، 1381ش.
لك زائي، نجف، «جايگاه سياست در حكمت متعاليه»، فصلنامه علوم سياسي، مؤسسه آموزش عالي باقرالعلوم، ش6، پاييز 1378ش.
ملاصدرا، صدرالدين محمد، رساله سه اصل، به تصحيح و اهتمام: سيدحسين نصر، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1340ش.
ملاصدرا، صدرالدين محمد، شواهد الربوبيه، تعليقات: سيد جلال الدين آشتياني، ترجمه جواد مصلح، تهران: انتشارات سروش، 1366ش.
ملاصدرا، صدرالدين محمد، مبدأ و معاد، ترجمه احمد بن محمد الحسيني اردكاني، به كوشش: عبدالله نوراني، تهران: مركز نشر دانشگاهي، 1362ش.
نجفي، موسي، مراتب ظهور فلسفه سياست در تمدن اسلامي، تهران: مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1382ش.

منبع مقاله :
عليخاني، علي اكبر و همكاران، (1390)، انديشه سياسي متفكران مسلمان (جلد هفتم)، تهران: پژوهشكده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.