از آنجا که در اين مجال جز موضوع اخيرِ اين کتاب براي ما مهم نيست، بحث و مناقشه را پيرامون آن، متمرکز خواهيم کرد. به زودي ادعاهاي دروغين و گزافهگوييِ اشپاير و ضعف بينش او، همچون هرويتس، به طور کامل، آشکار خواهد شد.
مَثَل به دو باغ
در سورهي کهف، از آيهي 32 تا 43،(1) به دو باغ مثل زده شده است. اشپاير تأکيد ميکند که به اصل اين تمثيل، در بخشي از کتاب تلمود، مربوط به سفر لاويان، سومين سفر از عهد قديم، دست يافته است. در اين جا، ثابت خواهيم کرد که رابطهاي ميان اين متنِ قرآني و متن ميدراش مذکور [متن تفسيري کتاب مقدس] وجود ندارد. چکيدهاي از اين متن را، از ترجمهي انگليسي آن، ميآوريم: «رَبّين [خاخام] عِزريا، جودا، فرزندِ سيسمون، گفت: "مقايسهي اين با آن پادشاهي که باغي را در تملک داشت، ممکن است؛ باغي که از ميان آن، انبوهي از درختان انجير و انگور و انار و سيب ميگذرد. وي اين باغ را به شخصي اجاره داد و خود کوچ کرد. پس از مدتي، پادشاه برگشت تا باغش را ببيند و از ميوههايش شاد گردد، ولي آن را پوشيده از خار يافت....؛ تبري خواست تا همهي خار و خاشاک را از ميان ببرد، ناگهان، در اين ميان، گل سرخي را يافت و آن را بوييد و آرام گرفت. پادشاه گفت: باغ به برکت اين گل نجات خواهد يافت، همچنان که تماس جهان به برکت تورات، نجات خواهد يافت".«پس از 26 نسل، قديّس به جهانش نگريست تا ميوهها و بارهاي آن را ببيند؛ امّا تنها آب را بر روي آب يافت؛ کوه «اينوش» (2) را سراسر از آب يافت و کوه «طوفان» پر از آب بود و کوه «شتات» هم پر از آب. پس تبري خواست تا آن را از ميان بردارد، چنان که گفته شده است: پروردگار، بر کوه طوفان، جلوس کرده و به عنوان پادشاه، براي هميشه مينشيند. در اين ميان، گل سرخي را ديد... اسراييل آن را برداشت و بوييد. پس قوانين و دستورات دهگانه، به او داده شد و چون [بنياسراييل] گفتند: هرچه خداوند فرموده است، انجام خواهيم داد، (3) آرام گرفت. پس پروردگار در پاسخ گفت: باغ نجات خواهد يافت؛ و به خاطر تورات و اسراييل، جهان نجات خواهد يافت».(4)
از خلال اين متن، به طور کامل، پيداست که هيچ ارتباطي ميان آن و تمثيل قرآني- چه از حيث بيان وحتي از حيث حکمتي که مطرح ميکند- وجود ندارد. تنها وجه مشترکِ ميان اين دو متن، کلمهي «باغ» است. نابخردانه خواهد بود اگر آدمي بر اين باور باشد که محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) از متني الهام گرفته است که تأکيد دارد: «نجاتِ جهان به برکت تورات و اسراييل، محقق خواهد شد». متنِ قرآني، بر انديشهي اعتماد و تکيهي نامحدودِ شخص مؤمن به قدرتِ الهي تأکيد دارد و به تواضع و تسليم نسبت به ارادهي خداوند فراميخواند؛ در حالي که متنِ ميدراش به عظمت ملّت اسراييل فراخوانده و مدعي است که اسراييل است که ملتهاي جهان را نجات خواهد بخشيد. چه پريشانديشياي، اشپاير را به وجود شباهت ميانِ اين دو متن و بيان سرقت ادبيِ محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) از متن يهودي، واداشته است؟ تمام آنچه ميتوان گفت، آن است که اشپاير همانند هرشفلد، از بيماري رواني رنج ميبرده است. از آنجا که اشپاير، در بررسيِ تمثيلهايِ قرآني، روش بالا را پيش گرفته است، (5) ديگر، در برابر اين مسأله درنگ نخواهيم کرد و سخنانِ ياوهاي را که از او نقل کرديم، کافي است.
بوهل نيز با بررسيِ انجيل لوقا، براي بيان ارتباط ميان تمثيل قرآني ياد شده با آن، خوش اقبالتر نبوده است! اکنون ببينيم، انجيل لوقا، که بوهل به آن اشاره کرده، چه ميگويد؟: «سپس [عيسي] اين داستان را براي ايشان بيان کرد: شخص ثروتمند از مزرعهي خود محصول فراواني به دست آورد، به طوري که تمام انبارهايش پر شد، امّا هنوز مقدار زيادي غلّه باقي مانده بود. پس از تفکر بسيار، بالاخره با خود گفت: انبارهايم را خراب ميکنم و انبارهاي بزرگتري ميسازم تا جاي کافي براي محصول خود داشته باشم. آنگاه به خود خواهم گفت: اي مرد خوشبخت! تو براي چندين سال، محصول فراوان ذخيره کردهاي. حالا ديگر راحت باش و به عيش و نوش بپرداز و خوش بگذران! اما خداوند به او فرمود: "اي نادان! همين امشب جانت را خواهم گرفت. آنگاه اموالي که اندوختهاي، به چه کسي خواهد رسيد"؟ بلي، نادان است هر که در اين دنيا مال و ثروت جمع کند، امّا توشهاي براي آخرت نيندوزد!».(6)
تمثيل انجيلِ [لوقا]، کلمهي باغ را هرگز نياورده است. با اين حال، محتواي آن در آيهي پايانياش نهفته است، چه براي سودرساني و نيکي به ديگران و انجام کارهاي نيک، از بخل و انباشتن اموال، پرهيز ميدهد. پيداست که دو متنِ قرآني و انجيلِ [لوقا] به طور کامل، با هم متفاوتند؛ با اين همه، پرسش حيرتآميز همچنان باقي است: چرا هرشفلد، اشپاير، بوهل و امثال اينها، تلاش ميورزند تا شباهت و همگوني ميان قرآن و ديگر متون را بيابند؟ آيا تصوّر ميکنند با چنين ياوههايي، ميتوانند کسي را فريب دهند.
برخي ديگر از نمونههاي غرق در افترا و تهمت اشپاير را ارائه ميدهيم. او در جاي ديگر از کتاب خود، بر ريشههاي انجيليِ آيههاي وَ مَا يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَ الْبَصِيرُ وَ لاَ الظُّلُمَاتُ وَ لاَ النُّورُ وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ وَ مَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَ لاَ الْأَمْوَاتُ....،(7) تأکيد ميورزد. وي بر اين اعتقاد است که اين آيات، برگرفته از نُه آيه از عهد قديم و پنج آيه از عهد جديد است. وي کلمهاي از هر آيه از اين آيات متفاوت [کتاب مقدس] را کنار هم نهاده و با گردآوريِ آن، تأکيد کرده است که اصل و منشأ آيات قرآنيِ بالا را يافته است. کاري که اشپاير انجام داده است، همچون کار کسي است که براي يافتن معناي جملههايي که اديبي در کتابش به کار برده، به يک فرهنگ لغات مراجعه ميکند. اما آياتي که از تورات و انجيل به آنها اشاره شده است، چه ميگويند؟ برخي از اين آيات، به صورت زير است:
- سفر پيدايش، باب 8، آيهي 22: «تا زماني که جهان باقي است، کشت و زرع، سرما و گرما، زمستان و تابستان و روز و شب، همچنان برقرار خواهد بود».
- سفر خروج، باب4، آيهي11: «خداوند فرمود: «کسي که زبان به انسان داده است؟ گنگ و کر و بينا و نابينا را چه کسي آفريده است؟ آيا نه من که خداوند هستم؟»
- سفر مَزامير، باب112، آيهي4: «براي کسي که درستکار و بخشنده، مهربان و نيکوکار است، حتي در تاريکيِ شب نيز، نور طلوع ميکند».
- سفر مزامير، باب115، آيههاي 17و18: «مردگان و آناني که به عالم خاموشي ميروند، خداوند را ستايش نميکنند، اما ما زندگان، خداوند را تا ابد ستايش خواهيم کرد».
- سفر يوئيل، باب 2، آيهي31: «پيش از فرا رسيدن روز بزرگ و هولناک خداوند، آفتاب تاريک و ماه مانند خون سرخ خواهد شد».
- سفر اِشعَيا، باب5، آيهي 20: «واي بر شما که خوب را بد و بد را خوب ميدانيد؛ تاريکي را روشنايي و روشنايي را تاريکي ميخوانيد».
اشپاير، کلمات پراکندهاي از اين آيات، مانند «تاريکي، روشنايي، مردگان، زندگان و ...» را گرد آورده و بر اين باور است که به اصل و ريشهي آيههاي نوزدهم تا بيست و دوم سورهي فاطر دست يافته است. شگفتا از اين ناداني و اهانتِ دردناک نسبت به ساحت علم و دانش!
اشپاير بار ديگر، براي به دست آوردن اصل و منشأ آيهي ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِيهِ شُرَکَاءُ مُتَشَاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ (8)، پيشنهاد ميکند به ميشنا، [رسالهي] ابوث [خاخام ناثان] (پدران) مراجعه کنيم. در قطعهاي از ابوث آمده: «... و ايشان را بدينسان مخاطب سخن قرار داد: بکوچيد و به دنبال راهي راست باشيد که آدمي بايد بر آن گام نهد... پس «يوسنا» گفت: "آن راه، دوستِ خوب است" و «يوشع» گفت: "آن راه، همسايهي خوب است".... پس به ايشان گفت: "بکوچيد و در جستجوي راه گمراهي باشيد که آدمي از آن بايد دوري گزيند" پس يوسنا، در پاسخش گفت: "آن راه، همنشين بد است؛ و يوشع در جواب گفت: "آن راه، همسايهي بد است"». (9)
نميدانيم اشپاير چگونه توانسته است وجه مشترکي ميان اين دو متن قرآني و تلمودي بيابد؟ در اينجا، مفهوم تمثيل قرآني، آن است که انساني را که چندين خداي مختلف و متضاد را ميپرستد، نميتوان با کسي که تنها يک خداي قدرتمند را ميپرستد، سنجيد؛ چنان که بلاشر در ترجمهي قرآنِ خويش، اشاره کرده است. «هيچ رابطهاي ميان اين دو وجود ندارد». (10) تمثيل قرآن، بيانگر تفاوت آشکار ميان فرد مؤمن به خداي واحد و فرد مشرک است، امّا قطعهي مذکور در ميشنا، تنها به جنبهاي اخلاقي پرداخته و هيچ ارتباطي به اصول دين، ندارد. پيداست که اشپاير، تمثيلِ قرآني را نفهميده است. چنين داوريي بر تمام آنچه اشپاير در صفحات 426 تا 438 کتابِ خود آورده، منطبق است.
خاتم النبيّين:
خاتم النبيين، عبارتي است که در سورهي احزاب آمده است: مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ ...(11). اين عبارت از عباراتي است که مورد مناقشهي خاورشناسان است.هرشفلد معتقد است که عبارت «خاتم النبيين»، از سفر حجي، برگرفته شده که در آنها چنين آمده است: «اما وقتي که اين امور [امور ياد شده در آيات پيشين مانند لرزش آسمانها، زمين و...] واقع گردد، اي زَروبابل، خدمتگزار من، تو براي من، مانند نگين انگشتر [خاتم] خواهي بود، زيرا تو را برگزيدهام؛ اين است آنچه خداوند قادر متعال ميفرمايد». (12) هرشفلد ميافزايد که کلمهي «خاتم» [مُهر]، در سفر اول پادشاهان، آمده است: «ايزابل [همسر اخاب]، چند نامه به اسم اخاب پادشاه نوشت و با مهر (سلطنتي) آنها را مهر کرد» (13). نيز در سفر پيدايش، خاتم [مهر] به عنوان گرويي است براي همبستري (14)؛ همچنين در سفر اَرميا، به معناي انگشتري است که از روي علاقه به آن، همواره در دست است؛ (15) اين مفهوم، همان معنايي است که در سفر حَجّي آمده است؛ منظور از کلمهي «خاتم» آن است که خداوند به حجي گفته است: زر و بابل را به عنوان خدمتگزار، برگزيده است.
هرويتس در شرح عبارت «خاتم النبيين» در کتاب پژوهشهاي قرآني ميگويد: «خاتم، به معناي مُهري است که درستي سند يا نوشتهاي را تأکيد ميکند. از اينرو، وظيفهي محمد، تنها تأکيد درستي و حقيقت وحي پيامبران پيش از خود است، همانند يک سردفتردار در ادارهي ثبت اسناد و املاک!» (16). با اين همه، ميپرسيم که چگونه محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) بر درستي نبوّت پيامبران مختلف و درستي کتابهاي مقدس و متعارض و گاه تحريف شدهي آنها، تأکيد ميتواند کرد؟ بنابراين، نميتوان به اين گفتهي هرويتس، توجه نمود.
تنها معناي قابل پذيرش و پذيرفته در زبان عربي آن است که کلمهي «خاتم» به معناي «پايان» است؛ «خاتم» يا «خاتَم القَوم»، يعني «آخرين فرد قوم». خاتمِ هر چيز، يعني پايان آن. (17) «خاتم»، يکي از لقبهاي محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) است، بدين معنا که وي آخرين پيامبري است که براي بشريت فرستاده شده است. اين معنا، از خلال آيههاي إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ (18) يا وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ (19) پيداست. با توجه به اين آيات، منطق حکم ميکند که محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) خود را تا هر زمان که اسلام- بنا به گفتهي خداوند- دين حق است، آخرين پيامبر به حساب آوَرَد، چنان که احاديث زيادي از زبانِ پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بر اين مطلب تأکيد دارند که خود را «آخرين پيامبر» خوانده است. ساخت معناييِ مشترکِ اين احاديث چنين است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «مَثل من و پيامبران پيشين، همانند مردي است که خانهاي را به زيبايي و نيکويي ساخت، مگر آنکه جاي خشتي از آن را تهي گذارد. هنگامي که مردم از آن خانه ديدار ميکردند و آن را با ديدهي اعجاب مينگريستند، ميگفتند: کاش آن آجر هم نهاده ميشد!.... پس منم آن آجر و منم آخرين پيامبر». (20) بنابراين، براي محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) شکّي نبوده است که او آخرين پيامبر خداست و هرگز پس از او پيامبري نخواهد آمد، چون بناي پيامبري به او، کامل شد.
پينوشتها:
1- ترجمهي اين آيات به صورت زير است: «و براي آنان، آن دو مرد را مَثَل بزن که به يکي از آنها دو باغ انگور داديم و پيرامون آن دو [باغ] را با درختان خرما پوشانديم و ميان آن دو را کشتزاري قرار داديم [32]. هر يک از اين دو باغ محصول خود را [به موقع] ميداد و از [صاحبش] چيزي دريغ نميورزيد و ميان آن دو [باغ] نهري روان کرده بوديم [33] و براي او ميوهي فراوان بود. پس به رفيقش- در حالي که با او گفتوگو ميکرد- گفت: «مال من از تو بيشتر است و از حيث افراد از تو نيرومندترم». [34] و در حالي که او به خويشتن ستمکار بود، داخل باغ شد [و] گفت: «گمان نميکنم اين نعمت هرگززوال پذيرد». [35] و گمان نميکنم که رستاخير برپا شود و اگر هم به سوي پروردگارم بازگردانده شوم قطعاً بهتر از اين را در بازگشت، خواهم يافت». [36] رفيقش- در حالي که با او گفت و گو ميکرد- به او گفت: «آيا به آن کسي که تو را از خاک، سپس از نطفه آفريد، آنگاه تو را [به صورت] مردي در آورد، کافر شدي؟» [37] اما من [ميگويم:] اوست خدا، پروردگار من، و هيچ کس را با پروردگارم شريک نميسازم [38] و چون داخل باغت شدي، چرا نگفتي: ماشاء الله، نيرويي جز به [قدرت] خدا نيست. اگر مرا از حيث مال و فرزند، کمتر از خود ميبيني [39] اميد است که پروردگارم بهتر از باغ تو به من عطا فرمايد و بر آن [باغ تو] آفتي از آسمان بفرستد تا به زميني هموار و لغزنده تبديل گردد؛ [40] يا آب آن [در زمين] فروکش کند تا هرگز نتواني آن را به دست آوري [41] [تا به او رسيد آنچه بايد برسد] و [آفت آسماني] ميوههايش را فرو گرفت پس براي [از کف دادن] آنچه در آن [باغ] هزينه کرده بود، دستهايش را برهم ميزد در حالي که داربستهاي آن فرو ريخته بود. و [به حسرت] ميگفت: «اي کاش هيچ کس را شريک پروردگارم نميساختم [42] و او را در برابر خدا، گروهي نبود تا يارياش کنند و تواني نداشت که خود را ياري کند. [43]
2- Enosh
3- عهد قديم، سفر خروج، باب24، آيهي 7.
4- Midrash Rabbah Leviticus, tr. Judah. J. Slotki. London,Soncino Press, 1951, PP. 293-294
5- C. F: Speyer, Die Bibilicen Erzahlung im Qoran, PP 426-438
[داستانهاي کتاب مقدس در قرآن، صص 426-438].
6- عهد جديد، انجيل لوقا، باب12، آيههاي 16 تا22.
7- فاطر[35]، آيههاي 19تا22: «و نابينا و بينا، يکسان نيستند [19]، و نه تيرگيها و روشنايي [20] و نه سايه و گرماي آفتاب [21] و زندگان و مردگان يکسان نيستند...[22]».
8- زُمر[39]، آيهي29: «خدا مَثلي زده است: مردي است که چند خواجهي ناسازگار در [مالکيت] او شرکت دارند [و هر يک او را به کاري ميگمارند] و مردي که تنها فرمانبر يک مرد است؛ آيا اين دو در مَثَل يکسانند؟ سپاس خداي را. [نه] بلکه بيشترشان نميدانند».
9- Aboth de Rabbi nathan, 11, 13, 14
10- Blachere. trad. du Coran, P. 492, [note], Paris, 1957
11- احزاب [33]، بخشي از آيهي 40: «محمد پدر هيچ يک از مردان شما نيست، ولي فرستادهي خدا و خاتم پيامبران است...».
12- عهد قديم، سفر حَجي، باب2، آيهي 23.
13- عهد قديم، سفر اول پادشاهان، باب21، آيهي 8.
14- عهد قديم، سفر پيدايش، باب38، آيهي 18: «يهودا گفت: "چه چيزي را گرو گذارم؟" زن جواب داد: "مهر و عصبانيت را". پس يهودا آنها را به او داد و با وي همبستر شد....».
15- عهد قديم، سفر اَرميا، باب22، آيهي 24: «خداوند به يهوياکين، پسر يهوياقيم، پادشاه يهودا، چنين ميفرمايد: «تو حتي اگر انگشتر خاتم بر دست راستم بودي، تو را از انگشتم بيرون ميآوردم و به دست کساني ميدادم که به خونت تشنهاند...».
16- horovitz, Koranisch Untersuchungen, P. 53
17- محمدبن منظور افريقي: لسانالعرب، زير مادهي «ختم».
18- آل عمران [3]، بخشي از آيهي 19: «در حقيقت، دين نزد خدا، همان اسلام است...»
19- آل عمران [3]، آيهي 85: «و هر که جز اسلام، ديني [ديگر] جويد، هرگز از وي پذيرفته نشود، و وي در آخرت از زيانکاران است».
20- نک: بخاري، صحيح، احاديث بخش مناقب، باب18؛ مسلم، صحيح، احاديث فضايل، باب22؛ ابوداوود، سنن، احاديث بخش «فِتَن»؛ ترمذي، صحيح، احاديث بخش فتن، شمارهي 43؛ دارمي، سنن، مقدمه، حديث 8؛ ابن حنبل؛ مسند، ج2، صص 398-412؛ همو، ج3، صفحات 79 و248؛ همو، ج4، صفحات 81، 84، 127و 128؛ همو، ج5، ص278.
بدوي؛ عبدالرحمن، (1392)، دفاع از قرآن در برابر آراي خاورشناسان، برگردان: حسين سيّدي، مشهد: انتشارات به نشر، چاپ پنجم