ایمان و اسلام از دیدگاه طبرسی
کشف این معانی، بسیاری از کج فهمی ها و سوء تفاهم ها را می زداید و بیشترین چالشها را که از نافهمی و بدفهمی اصطلاحات مایه می گیرد از میان می برد.
برای نمونه معنی شناسی منطقی اصطلاحاتی چون تأویل و تفسیر، بسیاری از ناسازگاری های گفتاری را می سازد و از هزینه سازی توانها و استعدادها می کاهد. این اصطلاح شناسی به قرآن پژوهان نشان می دهد آنچه تاکنون درباره آن به نزاع برخاسته اند بر یک محور مشترک و یک مفهوم واحد دور نمی زند و آنها بی جهت خویش را درگیری مسائلی این چنین ساخته اند.
این راستا برآنیم تا معنی شناسی و اصطلاح شناسی مرحوم طبرسی از اصطلاح دین، ایمان و اسلام را به بحث نشینیم، همانندی ها و تفاوتهای معنی شناسی ایشان با دیگر متکلمان و مفسران را باز گوییم.
تعریف ایمان
در برخی متون، ایمان اصطلاحی با ایمان لغوی هم معنی است، اما در متعلق با یکدیگر تفاوت دارند. ایمان لغوی به معنای تصدیق است و ایمان اصطلاحی تصدیق آورده های پیامبر(ص) است.
این ایمان در نگاه برخی فعل قلب است و به تصدیق قلبی ایمان گفته می شود. اما در نگاه گروهی دیگر، ایمان، تصدیق لسانی است و تصدیق قلبی در آن ضرورت ندارد. در برابر این دو گروه عده ای ایمان را تصدیق قلبی و اقرار زبانی می دانند و بعضی افزون بر این دو عمل به ارکان را نیز در معرفی می آورند. اشاعره و برخی دیگر از گروه ها به نظریه اول معتقدند1 کرامیه نظریه دوم را می پذیرند، برخی از بزرگان شیعه مانند نصیرالدین طوسی، علامه حلی،2 فاضل مقداد3 و ابوحنیفه از اهل سنت دیدگاه سوم را باور دارند. معتزله و خوارج نیز به ایده سوم گرایش دارند.4
در برابر این گروه که ایمان را تصدیق می دانند و میان ایمان لغوی و اصطلاحی رابطه تنگاتنگی می بینند، گروهی ایمان را معرفت می خوانند و بر این باورند که ایمان از معنای لغوی آن به معنای «معرفت» نقل پیدا کرده است.
در این میان مرحوم طبرسی مفسر برجسته شیعه از سویی به همانندی معنای لغوی و اصطلاحی ایمان معتقد است. او در معنای لغوی ایمان می نویسد:
«قال الأزهری: اتفق العلماء علی أنّ الایمان هو التصدیق. قال الله تعالی: «و ما أنت بمؤمن لنا» أی ما انت بمصدّق لنا. قال ابوزید و قالوا ما آمنت أن أجد صحابة، أی ما وثقت. فالایمان هو الثقة و التصدیق. قال الله تعالی:« الذین آمنوا بآیاتنا» أی صدّقوا و وثقوا بها.»5
همو پس از تبیین معنای لغوی ایمان در تعریف ایمان اصطلاحی می نویسد:
«اما فی الشریعة فالایمان هو التصدیق بکل ما یلزم التصدیق به من الله تعالی و أنبیائه و ملائکته و کتبه و البعث و النشور و الجنة و النار (و أما قولنا فی وصف القدیم تعالی: المؤمن، فانّه یحتمل تأویلین: احدهما ان یکون من آمنت المتعدی … و الآخر أن یکون معناه المصدق ای یصدق الموحدین علی توحیدهم ایاه….»6
این تعریف نشان می دهد مرحوم طبرسی مانند بسیاری از متکلمان ایمان را تصدیق می داند و میان مفهوم اصطلاحی و لغوی ایمان ارتباط می بیند و نقل معنای لغوی ایمان را به معنای دیگر باور ندارد.
اما از سوی دیگر برخی جملات مجمع نشان می دهد مرحوم طبرسی ایمان را معرفت می داند نه تصدیق، ایشان می نویسد:
«انّ أصل الایمان هو المعرفة بالله و برسله و بجمیع ماجاءت به رسله، و کل عارف بشیء فهو مصدّق به.»7
بر اساس این عبارت، صاحب مجمع البیان ایمان را معرفت می داند، اما نتیجه معرفت را تصدیق می نامد. بنابراین در نظرگاه مرحوم طبرسی ایمان، معرفت است و هر معرفتی لازمه اش تصدیق است. در نتیجه اگر فردی به خدا و رسول خدا معرفت دارد آن کس تصدیق کننده خدا و رسول خدا خواهد بود.
با این نتیجه گیری گویا مرحوم طبرسی در مقام پاسخ به اشکال کسانی است که تعریف ایمان به معرفت را نادرست می خوانند؛ به باور ایشان اگر ایمان را معرفت بدانیم لازمه اش آن است که کسانی که به خدا معرفت دارند اما خدا را تصدیق نمی کنند مؤمن باشند، در صورتی که به اتفاق همه مسلمانان چنین فردی مؤمن نامیده نمی شود. صاحب مجمع البیان با افزودن جمله «کلّ عارف بشیء فهو مصدق به» در حقیقت از این اشکال پاسخ می گوید و هر عارفی را مصدق می داند.
نویسنده مجمع البیان بر خلاف گروهی از متکلمان شیعی و معتزلی و… و هماهنگ با بسیاری از متکلمان دیگر، ایمان را تنها تصدیق می خواند و عمل به جوارح را ازحقیقت ایمان بیرون می داند. ایشان در نفد نظریه کسانی که عمل به جوارح را جزء ایمان می دانند و به آیه «و إذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا إلاّ ابلیس أبی و استکبر و کان من الکافرین» استدلال می کنند، می نویسد:
«واستدلّ بعضهم بهذه الآیة علی أنّ أفعال الجوارح من الایمان، فقال لولم یکن کذلک لوجب أن یکون إبلیس مؤمناً بما معه من المعرفة بالله تعالی و إن فسق بإبائه. و هذا ضعیف لأنّا إذا علمنا کفره بالاجماع علمنا أنّه لم یکن معه ایمان أصلاً، کما أنّا إذا رأینا من یسجد الصنم علمنا أنّه کافر، و إن کان نفس السجود لیس بکفر.»8
برخی به این آیه استدلال کرده اند که کفر و ایمان نه تنها مربوط به قلب است، بلکه به افعال و رفتار نیز ارتباط دارد. دلیل این عده آن است که اگر اعمال در تحقق ایمان تأثیر نداشت باید ابلیس به دلیل معرفت او به خدا مؤمن می بود، هر چند به جهت خودداری از سجده بر آدم فاسق شد. این مدعا باطل است، زیرا ما یقین به کفر ابلیس داریم و اجماع بر کفر ابلیس نشان می دهد او ایمان نداشته است. چنان که ما وقتی می بینیم فردی بت سجده می کند در می یابیم او کافر است هر چند نفس سجده کردن او کفر نیست.
همو در نقد مستند دیگر پیروان تعریف ایمان به تصدیق و عمل به جوارح، ذیل آیه «بلی من کسب سیئة و أحاطت به خطیئة فاولئک أصحاب النار هم فیها خالدون» می نویسد:
«و یدلّّ أیضاً أنّ المراد بالسیئة فی الآیة الشرک، فیبطل الاحتجاج بالآیة علی دخول العمل فی الإیمان علی ما ذکره أهل التفسیر أنّ سیئة واحدة لاتحبط جمیع الأعمال عند أکثر الخصوم، فلایمکن إذاً إجراء الآیة علی العموم، فیجب أن یحمل علی أکبر السیئات و أعظم الخطیئات و هو الشرک.»9
و همین جمله دلالت دارد بر این که منظور از سیئة شرک به خدا است، بنابراین استناد به آیه برای اثبات داخل بودن عمل در حقیقت ایمان باطل است، چنان که اهل تفسیر گفته اند که یک گناه نمی تواند همه اعمال نیک را از بین برده محو سازد، آن گونه که معتقدین به احباط می گویند. در نتیجه نمی توان عموم آیه را پذیرفت و باید سیئه بر بزرگ ترین گناهان یعنی شرک حمل شود.
افزون بر این، مرحوم طبرسی برخی از آیات قرآن را با نظریه معتزله و خوارج در تعریف ایمان ناسازگار می بیند. در نگاه ایشان عطف عمل صالح به ایمان در آیات زیر نشان از تغایر ایمان و عمل دارد:
«الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاة و ممّا رزقناهم ینفقون»
«إنّ الذین آمنوا و الذین هادوا و النصاری و الصابئین من آمن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحاً»
«إنّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات و أقاموا الصلاة و آتوا الزکاة»
در آیات یاد شده عطف عمل صالح به ایمان نشان از تغایر ایمان و عمل دارد و تغایر این دو نشان ازنادرستی تعریفی دارد که ایمان را تصدیق و عمل صالح می داند. مرحوم طبرسی در تفسیر آیه نخست می نویسد:
«ثمّ أفرده بالذکر عن سائر الطاعات البدنیة و المالیة، و عطفهما علیه، فقال: «و یقیمون الصلاة و ممّا رزقناهم ینفقون» و الشیء لایعطف علی نفسه و إنّما یعطف علی غیره.»10
سپس خداوند نماز و انفاق را ازمیان اعمال بدنی و مالی برگزیده و نماز و انفاق را بر ایمان عطف کرده است و عطف این دو واجب بر ایمان نشان می دهد که آن دو عین ایمان نیستند، زیرا معنی ندارد چیزی به خودش عطف شود.
وی در تفسیر آیه دوم می نویسد:
«و فی هذه الآیة دلالة علی أنّ الایمان هو التصدیق والاعتقاد بالقلب لأنّه تعالی قال: 'من آمن بالله' ثمّ عطف علیه بقوله 'وعمل صالحاً' و من حمل ذلک علی التأکید أو الفضل فقد ترک الظاهر.»11
این آیه دلالت برآن دارد که ایمان همان تصدیق و اعتقاد قلبی است، زیرا خداوند در این آیه عمل صالح را به من آمن بالله عطف کرده است. و کسی که عطف عمل صالح را از باب تأکید بگیرد برخلاف ظاهر آیه گفته است.
همو در تفسیر آیه سوم می نویسد:
«و قدذکرنا أنّ أمثال هذه الآیة تدلّ علی أنّ الایمان لیس من أفعال الجوارح و لامشتملاً علیها، إذ لوکان کذلک لمّا صار لعطفها علیه معنی، لأنّ الشیء لایعطف علی نفسه.»12
پیش از این گفته ایم که امثال این آیه دلالت دارد که ایمان از افعال جوارح نیست و مربوط به آن نیز نمی باشد، چه اینکه اگر از افعال جوارح بود اعمال صالحه بر ایمان عطف نمی شد ، زیرا عطف یک چیز بر خودش صحیح نیست.
در تفسیر مجمع البیان تعریف ایمان به اقرار زبانی را نادرست و اطلاق ایمان بر اقرار را مجازی می شمارد. در تفسیر آیه «و من الناس من یقول آمنّا بالله و بالیوم الآخر و ما هم بمؤمنین» می خوانیم:
«ثمّ نفی عنهم الایمان فقال «و ما هم بمؤمنین» و فی هذا تکذیبهم فیما أخبروا عن اعتقادهم من الإیمان و الإقرار بالبعث، فبین أنّ ما قالوه بلسانهم مخالف لما فی قلوبهم، و هذا یدلّ علی فساد قول من یقول: الایمان مجرد القول.»13
خداوند با جمله «وما هم بمؤمنین» ایمان ایشان را نفی می کند و همین نشان می دهد که آنها در اخبار خویش به اینکه اعتقاد به این ایمان و اقرار به بعث دارند دروغگو هستند. پس روشن شد که سخنان آنها با آنچه در قلب ایشان است سازگار نیست و همین مطلب دلالت دارد نظریه کسی که ایمان را تنها اقرار می داند نادرست است.
مستندات قرآنی تعریف طبرسی آیاتی است که در آنها ایمان به قلب نسبت داده شده است. صاحب مجمع البیان می نویسد:
«و یدلّ علیه أیضاً أنّه تعالی ذکر الایمان إضافة إلی القلب، فقال «و قلبه مطمئنّ بالایمان»، و قال «اولئک کتب فی قلوبهم الایمان» و قال النبی(ص): الایمان سرّ و أشار الی صدره و الاسلام علانیة.»14
تعریف اسلام
«والإسلام أصله السلم، معناه دخل فی السلم، و أصل السلم السلامة، لأنّها انقیاد علی السلامة. و یصلح أن یکون أصله التسلیم، لأنّه تسلیم لأمر الله، و التسلیم من السلامة، لأنّه تأدیة الشیء علی السلامة من الفساد.»15
مرحوم طبرسی مانند بسیاری از متکلمان و مفسران میان اسلام لغوی و اصطلاحی همخوانی می بیند. او در تعریف اسلام می نویسد:
«الإسلام یفید الانقیاد لکل ماجاء به النبی(ص) من العبادات الشرعیة و الاستسلام به و ترک النکیر علیه.»16
«الاسلام هو الانقیاد لأمرالله تعالی بالخضوع و الإقرار بجمیع ما أوجب الله.»17
«و الاسلام هو الاستسلام لوجوب عمل الفرض الذی أوجبه الله و ألزمه.»18
همو در تفسیر «امة مسلمة» در آیه «ربّنا واجعلنا مسلمین لک و من ذریتنا امة مسلمة لک» می نویسد:
«أی جماعة موحّدة منقادة لک.»19
در این تعاریف، تسلیم، عمل و اقرار، از اجزاء اساسی و مهم تحقق اسلام هستند و نمی توان اسلام را تنها اعتقاد دانست، اما در تفسیر مجمع البیان عبارت زیر بر خلاف این تعاریف است؛ مگر آن که این عبارت را سخن و نظریه مرحوم طبرسی نشناسیم و آن را به «قیل» که در چند سطر قبل آمده است مربوط بدانیم:
«فلم ندّع أنّ المسلم هو المتمسّک بحکم القرآن، إذ الاسلام عبارة عن الدین دون أحکام الشریعة.»20
هم مفهوم بودن ایمان و اسلام
در این میان مرحوم طبرسی مانند بسیاری ازمتکلمان، اسلام را ایمان و ایمان را اسلام می خواند و آن دو را یکی می نامد. او در تفسیر آیه «ربّنا واجعلنا مسلمین لک و من ذرّیتنا امّة مسلمة لک» می نویسد:
«الاسلام هو الانقیاد لأمرالله تعالی بالخضوع و الاقرار بجمیع ما أوجب الله، و هو و الایمان واحد عندنا و عند المعتزلة.»21
شیخ طوسی پیش از تألیف مجمع البیان نوشته است:
«الاسلام هو الانقیاد لأمرالله تعالی بالخضوع، و الاقرار بجمیع ما أوجب الله علیه، و هو والایمان واحد عندنا و عند أ کثر المرجئة و المعتزلة.»22
مستندات قرآنی مرحوم طبرسی بر ترادف ایمان و اسلام عبارتند از:
ـ «إنّ الدین عندالله الاسلام»
ـ «و من یبتغ غیرالاسلام دیناً فلن یقبل منه»
ـ «فأخرجنا من کان فیها من المؤمنین. فما وجدنا فیها غیر بیت من المسلمین»
در تفسیر آیه نخست می خوانیم:
«فالاسلام هو تأدیة الطاعات علی السلامة من الادغال. و الإسلام و الایمان بمعنی واحد عندنا و عند المعتزلة، غیر أنّ عندهم الواجبات من أفعال الجوارح من الایمان، و عندنا الایمان من أفعال القلوب الواجبة و لیس من أفعال الجوارح. و قد شرحناه فی اوّل البقرة. و الإسلام یفید الانقیاد لکلّ ما جاء به النبی(ص) من العبادات الشرعیة و الاستسلام به و ترک النکیر علیه فإذا قلنا دین المؤمن هو الایمان و هو الإسلام، فالإسلام هو الایمان، و نظیر ذلک قولنا الانسان بشر و الانسان حیوان علی الصورة الانسانیة، فالحیوان علی الصورة الإنسانیة بشر.»23
همو در تفسیر آیه سوم می نویسد:
«وصفهم الله بالایمان و الاسلام جمیعاً، لانّه ما من مؤمن إلاّ و هو مسلم، و الایمان هو التصدیق بجمیع ما أوجب الله التصدیق به، و الإسلام هو الاستسلام لوجوب عمل الفرض الّذی أوجبه الله و ألزمه.»24
هر چند مرحوم طبرسی در جای جای تفسیر گرانسنگ مجمع البیان ایمان را اسلام و اسلام را ایمان می خواند و از آن جهت در کنار جمهور قرار می گیرد، اما این ادعا به ظاهر با تعریف ایمان و اسلام در مجمع البیان ناسازگار است. در منظر طبرسی ایمان تصدیق است، و عمل به جوارح و اقرار زبانی در شکل گیری تعریف ایمان تأثیرگذار نیستند، در صورتی که اسلام مورد نظر صاحب مجمع البیان عمل به جوارح و اقرار به واجبات الهی است.
بنابراین بر اساس این دو تعریف، میان اسلام و ایمان ترادف نیست و هر یک بار معنایی ویژه دارد. این اشکال نه تنها بر مرحوم طبرسی بلکه بر بسیاری از متکلمان نیز وارد است چه اینکه آنها نیز اسلام را انقیاد و اقرار به واجبات معرفی می کنند و ایمان را تصدیق قلبی به آورده های پیامبر می دانند و ایمان و اسلام را مترادف می خوانند.
بنابراین مراد جمهور مسلمانان از ترادف ایمان و اسلام ترادف اصطلاحی نیست، بلکه مراد ترادف مصداقی در عرف متشرعه است. ایمان و اسلام از آن جهت که در نهایت به پذیرش و اذعان و اعتراف و انقیاد می انجامد، مترادف خوانده می شوند؛ به همین جهت در عرف متشرعه هر مؤمنی مسلمان و هر مسلمانی مؤمن خوانده می شود.
تفتازانی یکی از برجسته ترین متکلمان اهل سنت می نویسد:
«إنّا لانعنی اتحاد المفهوم بحسب أصل اللغة .علی أنّ التحقیق أنّ مرجع الأمرین إلی الإذعان و القبول کما مرّ، و التصدیق کما یتعلّق بالأخبار بالذات، فکذا بالأوامر و النواهی بمعنی کونها حقة و احکاماً من الله تعالی و کذا التسلیم.»25
تشبیه نویسنده مجمع البیان «و نظیر ذلک قولنا الانسان بشر و الانسان حیوان علی الصورة الانسانیة، فالحیوان علی الصورة الإنسانیة بشر»26 نشان می دهد ایشان نیز مانند بسیاری ازمتکلمان به ترادف مفهومی ایمان و اسلام نظر ندارد، بلکه ترادف نتیجه ای ایمان و اسلام را باور دارد؛ چه اینکه بی تردید در این تشبیه دو مفهوم متفاوت داریم و اتحادی میان آن دو از جهت مفهوم دیده نمی شود: «الانسان بشر» مفهومی دارد که با مفهوم «الانسان حیوان علی الصورة الانسانیة» متفاوت است، و اما از جهت مصداق خارجی هر دو تعریف بر فرد خاصی صادق است؛ انسان تعریف اول همان انسان تعریف دوم است و بالعکس.
تعریف دین
و در آیات «ماکان لیأخذ أخاه فی دین الملک»، «و یکون الدّین للّه» و «ولاتأخذکم بهما رأفة فی دین الله» دین به معنای طاعت است.
سه تعریف برای اصطلاح دین درمجمع البیان آمده است:
یک. در ضمن یکی از اقوال پنج گانه در معنای «لاإکراه فی الدین» می خوانیم:
«لأنّ ما هو دین فی الحقیقة هو من أفعال القلوب؛ إذا فعل لوجه وجوبه، فأمّا ما یکره علیه من إظهار الشهادتین فلیس بدین حقیقة.»27
در این تعریف دین امر قلبی معرفی شده است.
دو. در تفسیر آیه «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم» آمده است:
«الدین اسم لجمیع ما تعبدالله به خلقه و أمرهم بالقیام به.»28
سه. «هو الدین الذی أمر الله به من التوحید و العدل و ولایة من أوجب الله طاعته.»29
به باور مرحوم طبرسی دین اسلام تنها دین الهی است و سایر ادیان، حتی یهودیت و مسیحیت از ادیان الهی نیستند. یهودیت و مسیحیت شکلی تحریف شده از آیین موسی و عیسی هستند و نمی توانند از ادیان الهی به شمار آیند.30 او درجای جای تفسیر مجمع البیان دین الهی را دین اسلام می خواند و دین را در عرف قرآن همان دین اسلام معرفی می کند.31
از این سه تعریف، تعریف دوم نظریه مرحوم طبرسی است و دو تعریف دیگر در ضمن سایر نظریات تفسیری آمده است، هر چند ممکن است سکوت نویسنده مجمع البیان نشان از پذیرش آن دو تفسیر دیگر نیز داشته باشد.
به باور مرحوم طبرسی ایمان، اسلام و دین مترادفند.32 البته چنان که در نسبت میان ایمان و اسلام گفته شد به نظر می رسد مقصود نویسنده مجمع البیان از وحدت این سه اصطلاح، وحدت مفهومی نباشد، بلکه وحدت مصداقی مورد توجه ایشان باشد، چه اینکه از نظر مفهوم، این سه اصطلاح هر یک بار مفهومی متفاوتی دارند و نمی توان بر آنها عنوان مترادف اصطلاحی را بار کرد.
پی نوشت ها:
1. بحرانی، قواعد المرام، 170.
2. علامه حلی، کشف المراد، 426.
3. فاضل مقداد، ارشاد الطالبین، 442.
4. عبدالجبار معتزلی، شرح الاصول الخمسة، 705.
5. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، تهران، ناصر خسرو، 1ـ2/120.
6. همان.
7. همان، 1ـ2/122.
8. همان، 1ـ2/191ـ192.
9. همان، 1ـ2/295.
10. همان، 1ـ2/122.
11. همان، 1ـ2/261.
12. همان، 1ـ2/672.
13. همان، 1ـ2/133.
14. همان، 1ـ2/122.
15. همان، 1ـ2/715.
16. همان.
17. همان، 1ـ2/392.
18. همان، 9ـ10/238.
19. همان، 1ـ2/393.
20. همان، 1ـ2/768 ـ 769.
21. همان، 1ـ2/392.
22. شیخ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 1/464.
23. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 1ـ2/715.
24. همان، 9ـ10/238.
25. تفتازانی، شرح المقاصد، 5/210.
26. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 1ـ2/715.
27. همان، 1ـ2/631.
28. همان، 3ـ4/245.
29. همان، 1ـ2/104.
30. همان، 1ـ2/770.
31. همان، 9ـ10/75 ؛ 1ـ2/715 ؛ 1ـ2/399.
32. همان، 1ـ2/788.
/خ