آل بويه، عباسيان و تشيع

سالها قبل از ورود آل بويه به بغداد، خلفاي عباسي، عملا قدرت دنيوي خود را به اميرالامراها منتقل كرده بودند. برادران بويه كه گرايش­هاي شيعي داشتند، پس از فتوح خويش در ايران، متوجه بغداد شدند. معزالدوله پس از ورود به بغداد، در صدد برآمد تا خلافت را از عباسيان به خاندان علي(ع) منتقل نمايد، ولي با صلاحديد وزيرش، از اين كار منصرف شد و به تغيير خليفه عباسي اكتفا كرد. انتخاب فردي مطيع به مقام خلافت و خلع آنان در موقع لازم، امتيازي بود كه آل بويه در اين خصوص به دست
يکشنبه، 16 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آل بويه، عباسيان و تشيع
آل بويه، عباسيان و تشيع
آل بويه، عباسيان و تشيع

نويسنده: دكتر پروين تركمني*




سالها قبل از ورود آل بويه به بغداد، خلفاي عباسي، عملا قدرت دنيوي خود را به اميرالامراها منتقل كرده بودند. برادران بويه كه گرايش­هاي شيعي داشتند، پس از فتوح خويش در ايران، متوجه بغداد شدند. معزالدوله پس از ورود به بغداد، در صدد برآمد تا خلافت را از عباسيان به خاندان علي(ع) منتقل نمايد، ولي با صلاحديد وزيرش، از اين كار منصرف شد و به تغيير خليفه عباسي اكتفا كرد. انتخاب فردي مطيع به مقام خلافت و خلع آنان در موقع لازم، امتيازي بود كه آل بويه در اين خصوص به دست آوردند؛ بدين ترتيب، نه تنها اقتدار دنيوي، بلكه اقتدار معنوي خلفاي عباسي به تدريج رو به كاستي گذاشت.
اما در دراز مدت، غيبت اميران بويي از بغداد و اختلاف ميان آنها در شاخه­هاي عراق و فارس، زمينة بازيابي قدرت خلفا را فراهم آورد. آنان به تدريج قدرت معنوي خود را افزايش دادند و سپس براي دست‌يابي به قدرت دنيوي، از قدرت نظامي نو پاي طغرل سلجوقي، براي شكستن ديلميان سود جستند. ليكن خلفاي عباسي ديگر هيچگاه به جايگاه قدرتمند اوّليه خود بازنگشتند.
واژه هاي كليدي: عباسيان، آل بويه، بغداد، مُعزالدّوله، عَضْدالدّوله. سلجوقيان، تشيع.

مقدمه

ديلميان كه از ديرباز به علت شجاعت و آگاهي از مهارتهاي جنگي، در شاخه نظامي ايران سرآمد بودند، در قرن سوم و چهارم هجري بر مسند قدرت حكومتي ايران و اسلام تكيه زدند. كارآمدي در بخش نظامي، آنان را در تسلط بر قلمرو وسيعي از جهان اسلام ياري كرد. به قدرت رسيدن آل‌بويه كه اعتقادات شيعي داشتند، تحولي بزرگ در وضع ديلميان و شيعيان ايران ايجاد كرد. تسلط آنان بر بغداد و خلفاي عباسي ، در جامعه بغداد و سرزمين هاي اسلامي نيز تحولاتي در پي داشت.
حكومت آل‌بويه، نقطه عطفي سياسي در تاريخ ايران و بغداد بود؛ آنان اولين حكومت ايراني بودند كه توانستند به آمال بسياري از اميران ايراني، از جمله يعقوب ليث صفاري و مردآويج زياري، دست يابند و بر خلافت عباسي مسلط گردند.
جايگاه و موفقيت خلفاي عباسي در دوره قدرت يابي آل‌بويه و در طول حكومت آنان، موضوع مورد بحث مقاله حاضر است.

موقعيت سياسي خلفاي عباسي در دوره آل بويه

با گذشت بيش از سه قرن از سقوط حكومت ساسانيان در ايران، خلافت اموي و سپس عباسي، با تسلط بر امور سياسي، قدرت خود را بر ايرانيان تحميل مي كردند و تسنن، مذهب غالب دستگاه خلافت و بالطبع مورد پذيرش حاكمان و كارگزاران دستگاه خلافت در قلمرو حكومت اسلامي، از جمله ايران بود.
حكومت آل بويه نقطه عطف سياسي در روابط ايران و بغداد و آغازي بر ورود خلفاي عباسي به دوره ضعف سياسي و از دست دادن اقتدار معنوي و دنيوي است. تسلط آل بويه بر بغداد ، ضعف خلفاي عباسي را كه از چندين دهه پيش آغاز شده بود، آشكار ساخت.« از آن پس خلفا را جز لوا و منشور فرستادن و خلعت دادن و پاسخ پادشاهان اطراف، كاري نماند».[1]
آل بويه، اختيارات معنوي و دنيوي را از خلفاي عباسي سلب كردند، به طوري كه پس از زوال آل بويه نيز خلفا هيچ گاه به جايگاه قدرتمند اولية خود بازنگشتند. بيروني ، رويداد تسلط آل بويه بر بغداد را تغييري بنيادي در امر خلافت ميداند و مي نويسد: «سلطنت در آخر ايام متقي و آغاز ايام مستكفي از آل عباس به آل بويه انتقال يافت».[2] ابن خلدون نيز معتقد است: «به راستي كه اساس خلافت به كلي روي به ويراني نهاده بود».[3]
آنچه موجب جسارت ديلميان در پيشروي به سوي بغداد و تسلط بر خلافت عباسي شد، پايبندي آنان به فرهنگ ايراني و گرايش به مذهب تشيع بود. موقعيت جغرافيايي سرزمين ديلم ، موجب شده بود تا كمتر دست خوش تهاجم بيگانگان و تغيير و تحول سياسي و فرهنگي قرار گيرد. اين وضعيت، آنجا را به پناهگاهي امن براي علويان تحت تعقيب و ناراضيان خلافت عباسي تبديل كرد كه در دراز مدت سبب گرايش ديلميان به مذهب تشيع و تضاد آنان با حكام خلافت عباسي گرديد.
با تسلط آل بويه بر بغداد ، موقعيت خلفاي عباسي كاملا متزلزل شد. عملكردها ، انديشه هاي متفاوت و ميزان قدرت اميران بويهي ، جايگاه خلفاي عباسي را در طول حكومت آل بويه تعيين مي كرد. در مرحله اول ، با ورود معزالدوله به بغداد، اقتدار معنوي و دنيوي خلفاي عباسي كاملا محدود گرديد. اين امر با روي كار آمدن عزالدوله كه دربارة مذهب تشيع متعصب تر مي نمود، تشديد گرديد. در مرحله دوم ، عضدالدوله سعي داشت در روابط خويش با خليفه، موضع معتدل تري در پيش گيرد، ضمن آن كه انديشة دست يابي به مقام معنوي خلافت و جمع آن با قدرت دنيوي اميران و پادشاهان ايراني را در سر مي پروراند. در مرحله سوم، جانشينان عضدالدوله ، خود دچار ضعف شدند و مشكلات داخلي حكومت آل بويه، آنان را از بغداد و خلفاي عباسي غافل نمود و خلفا با توسل به قدرتهاي موازي و رقيب آل بويه، در صدد برآمدند تا اقتدار معنوي و دنيوي پيشين را بازستانند.

تسلط آل بويه شيعي مذهب بر خلفاي عباسي

عباسيان به سبب بهره گيري از ايرانيان و دوستداران آل محمد (صلی الله علیه واله) در رسيدن به قدرت، ناچار بودند در رفتار با مردمان ايران و شيعيان ملايمت نشان دهند. ادامه اين وضع به حضور بيشتر ايرانيان و شيعيان در دربار خلافت انجاميد. تأثير مربيان و وزيران شيعي تا آنجا بود كه خلفا در مواقع اضطرار سياسي ، به داشتن گرايشهاي شيعي تظاهر مي كردند. علي رغم آن كه خلافت غالباً سني مذهب در حدود سه قرن بدون رقيبي نيرومند در اوج قدرت سياسي قرار داشت، شيعيان با نفوذ تدريجي در دستگاه خلافت و دستيابي به مشاغل كليدي؛ مانند وزارت، بر قدرت سياسي مسلط گرديدند. ادامه اين وضع خلفا را ضعيف تر و مخالفانشان را قوت مي بخشيد. در دورة راضي بالله (329 - 322هـ ) قدرت دنيوي خليفه، عملاً به اميرالامراها – كه اغلب از ايرانيان و شيعيان بودند- منتقل شد؛ خراسان و ماوراءالنهر در دست سامانيان، طبرستان و گرگان در دست علويان و فارس و بلاد مركزي در دست آل بويه و آل زيار قرار داشت. آنان هر چند به ظاهر مطيع خليفه بودند ، در واقع ، به طور مستقل حكومت مي‌كردند. كرمر معتقد است: «خلفا به اميرالامراها متكي بودند و به دستور آنها منصوب و معزول مي شدند».[4]
ضعف خلفا در دوره هاي بعد آشكارتر شد ، قدرت آنان راه سراشيبي در پيش گرفت كه به تسلط بيشتر سپاهيان بر خليفه انجاميد. مستكفي ( 334 - 333هـ)، كه هم زمان با حكومت آل بويه بر مسند خلافت تكيه زده بود ، هم چون خلفاي ديگر دچار ضعف بود ، از اينرو ، بغداد براي ورود افراد تازه نفس ، حتي با گرايش هاي شيعي آمادگي داشت.
هم زمان ، قدرت سه برادر بويي (علي، حسن و احمد) در ايران ، در حال شكل گيري بود. آنان پس از تسلط بر فارس و قسمتي از جبال ، به تحريك برخي از حكام مخالف خليفه ، به فكر تسلط بر بغداد افتادند. با توجه به وضع بغداد و ضعف خلفا ، خواسته آنان به زودي جامه عمل پوشيد.
با تسلط احمد بن بويه ، معزالدوله ، بر بغداد ( 334هـ) ، مستكفي ، براي رهايي از تسلط گستاخانه تركان ، حضور احمد بن بويه را در بغداد غنيمت شمرد. او گفته بود: «من پنهان شدم تا تركان بر من تكيه نكنند و قدرتشان فرو ريزد و احمد بن بويه بي رنج پيروز گردد».[5] با اين همه ، عمر خلافت مستكفي نمي‌توانست دوام يابد. معزالدوله نگران اقدامات او و اطرافيانش براي بازيابي قدرت بود. وي مي بايست خلافت يا خليفه را تغيير دهد. ابتدا درصدد برآمد تا خاندان خلافت را تغيير دهد و آن را به آل علي(علیه السلام) منتقل كند. همداني مي‌نويسد: «مي‌خواست با اباالحسن محمد‌بن‌يحيي زيدي علوي بيعت كند»،[6] ولي به صلاحديد وزيرش ، صيمري ، از اين كار منصرف شد و خليفه‌اي مطيع از عباسيان را به فردي از خاندان علي(ع) ترجيح داد. صيمري معتقد بود كه اگر خليفه ، علوي باشد، معزالدوله ناچار خواهد بود از او اطاعت كند و چه بسا فقط به منزله فرمانده لشكر ايفاي نقش نمايد. صيمري گفته بود: « هرگز چنين مكن و كسي را كه قوم تو فرمانبردار او باشند به خلافت منشان چه بسا به فرمان او تو را از ميان بردارند».[7] خطر ديگري كه تغيير خاندان خلافت به دنبال داشت، شورش عباسيان بود كه در نقاط مختلف قلمرو حكومت در اكثريت به سر مي‌بردند و در نظر آنان ، مشروعيت حكومتها با فرمان خليفه تأمين مي گرديد‌ و خطر سوم از جانب خلفاي فاطمي مصر بود كه با از ميان رفتن خاندان عباسي، در صدد گسترش قلمرو خود بر مي آمدند و چون خود را وابسته به آل علي(ع) مي‌دانستند ، مدعي تسلط بر بغداد و آل‌بويه نيز مي‌شدند.
پس معزالدوله براي رسيدن به مقاصد آل‌بويه ، تغيير خليفه را كه عملي‌تر و منطقي‌تر مي‌نمود ، بر تغيير خلافت از عباسيان به خاندان ديگر ترجيح داد. به زودي بهانه‌هاي لازم براي انجام اين امر نيز فراهم گرديد. به احمد ‌بن‌ بويه خبر رسيد كه مستكفي با حمدانيان عليه او توطئه مي‌كند «اخبار و اسرار وي را به آنها نوشته، بعلاوه چيزها كه از پيش از او به دل داشت».[8] دستگيري رهبر شيعيان محله باب الطاق و اقدامات خليفه در برقراري ارتباط با سرداران بويي ، از جمله اسپهدوست[9] و روزبهان بن خورشيد ، [10] موجب نگراني معزالدوله شد. ترتيب مهماني از سوي پيشكار خليفه و دعوت از سپاهيان ترك و ديلم نيز مزيد بر علت گرديد. براي همين ، معزالدوله تصميم گرفت كار را يك سره كند. وي ، در مجلس خليفه حضور يافت و همراهانش با برنامه‌اي حساب شده ، خليفه را از تخت به زير كشيدند و پس از انتقال او به كاخش ، زنداني كردند. منشي و پيش كار خليفه نيز بازداشت شدند. بويهيان با ابوالقاسم ‌بن‌فضل ، ملقب به المطيع لله ، بيعت كردند(334هـ). وي، از رقيبان ديرين مستكفي در امر خلافت بود.
معزالدوله با اينكه خليفه جديد را سوگند داده بود تا « عليه او كاري نكند و دشمني نورزد»[11] ، نسبت به او بد گمان بود ، به همين علت ، وقتي براي جنگ از بغداد خارج مي‌شد ، خليفه را نيز همراه خود مي‌برد و «مطيع مثل اسير نزد او بود»[12]. معزالدوله براي مطيع ، مقرري تعيين كرد و اين نهايت قدرت آل بويه و تسلط كامل آنان بر خليفه عباسي را نشان مي‌دهد. مسعودي كه در اين دوره مي‌زيست ، مي‌نويسد: «هم اكنون احمد ‌بن‌بويه ديلمي ملقب به معزالدوله و دبيرانش بر كار مطيع تسلط دارند و امور دربار خلافت را سرپرستي مي‌كنند و به وقت حاضر كه سال 345هـ است چنانكه به ما خبر مي‌رسد؛ زيرا مدتهاست از عراق دوريم و به مصر و شام اقامت داريم ، بيشتر رسوم خلافت و وزارت از ميان رفته است».[13] معزالدوله براي تحكيم بيشتر موقعيت حكومت آل‌بويه ، از اقتدار خود نسبت به خليفه سود مي‌جست و در اعطاي القاب و فرمان­هاي حكومتي خليفه ، اعمال نفوذ مي‌كرد. رفتار سازش كارانه خليفه براي برآوردن خواسته‌هاي معزالدوله ، ترازوي قدرت را در جانب آل‌بويه سنگين‌تر مي‌نمود. در اين زمان، تقريبا تمامي حقوق معنوي و دنيوي خليفه از حيطه قدرت او خارج شده بود. براي خليفه مقرري محدودي تعيين شد كه با گذشت زمان، حتي به بهانه هايي تقليل يافت.[14] اختيارات خليفه در انتصاب صاحب منصبان، حتي آنان كه به امور معنوي اشتغال داشتند ، از جمله كساني كه منصب نقيب ، امير الحاج و قاضي القضات داشتند، در زمان عضدالدوله سلب گرديد.
پس از مرگ معزالدوله و جانشيني پسرش ، عزالدوله ، رابطه او و خليفه شكل جديدي به خود گرفت. عزالدوله، از طرفي در تظاهر به مذهب تشيع تعصب و اصرار نشان ميداد و از طرف ديگر، در امر سياست، توانايي و تدبير معزالدوله را نداشت. جنگهاي متعدد او با همسايگان خارجي، حكومت را با مشكلات مالي و سركشي عوامل نظامي رو به رو ساخت، در سال 360هـ براي رفع مشكل روميان ـ كه پيشرفت­هايي از جانب موصل داشتند ـ از خليفه تقاضاي كمك مادي كرد و جنگ با كفار را از وظايف او دانست، در حالي كه از زمان ورود معزالدوله به بغداد ، خليفه قدرت معنوي خود را از دست داده و از نظر مادي نيز متكي به آل‌بويه بود. خليفه در پاسخ گفت: « غزا هنگامي بر من واجب است كه فرمانروايي به دست من باشد. دارايي و سپاه در اختيار من بود. اكنون كه من جز به اندازه بخور و نمير ندارم، همه آنها در دست شما و فرمانروايان ديگر كشور است، نه غزا نه حج نه هيچ يك از وظايف پيشوا بر من واجب نيست. من براي شما تنها اين نام را دارم كه خطيبان شما بر منبرها مي‌آورند تا مردم را براي شما آرام كنند. هر گاه مي‌خواهيد از اين نيز كناره گيرم ، كنار خواهم رفت و همه كارها را به شما مي‌سپارم».[15] سخنان خليفه موقعيت او را در حكومت آل بويه نشان مي دهد. خليفه خود را فاقد قدرت معنوي و دنيوي مي دانست. به هر حال عزالدوله با تهديد بسيار موفق شد مبلغي از خليفه بگيرد، ولي جهادي صورت نگرفت.
ضعف خليفه و عزالدوله ، اختلاف ميان سپاهيان را كه تركيبي از تركان و ديلميان بودند ، شدت بخشيد. اين اختلاف، بيش­ از آن­كه جنبه قومي و نژادي داشته باشد ، اختلافي مذهبي ميان تركان سني و ديلميان شيعه بود. تسلط فرمانده ترك، سبكتكين ، بر اوضاع بغداد بدانجا رسيد كه خليفه (المطيع لله) را خلع و فرزند او ، الطايع بالله را به خلافت نشاند.
حكومت عزالدوله دو بار مورد تعرض عضدالدوله (پسر ركن الدوله و پسر عموي عزالدوله) قرار گرفت. در بار اول، مهم­ترين اقدام عضدالدوله پس از تسلط بر عزالدوله ، بازگرداندن خليفه به بغداد بود. خليفه حدود بيست روز[16] مي شد كه از بغداد خارج شده بود «در مساجد خطبه خوانده نمي شد».[17] عضدالدوله مي‌خواست با حمايت خليفه، تسلطش را بر بغداد تثبيت كند و از حمايت اهل تسنن بغداد نيز برخوردار شود. لشكركشي دوم عضدالدوله به شكست كامل عزالدوله انجاميد.

عضدالدوله و پيوند خلافت و پادشاهي

وقتي عضدالدوله پيروزمندانه وارد بغداد شد ، مورد استقبال خليفه عباسي قرار گرفت ( 367هـ). او طي مراسمي وارد دربار خليفه شد. عضدالدوله سعي كرد تا با تلفيق آداب دوره ساساني و اسلامي نزد خليفه بار يابد، ضمن آنكه تواضع او به خليفه، براي اطرافيانش ايجاد سؤال ننمايد، ولي وقتي عضدالدوله مجبور به بوسيدن زمين در مقابل خليفه شد ، زيار بن شهر آكويه ، يكي از همراهانش، با تعجب گفت:« اين خداست؟ عضدالدوله شنيد و به عبدالعزيز ‌بن ‌يوسف گفت: به او بفهمان كه خليفه خداست در زمين».[18]
خليفه اختيارات حكومتي خود را به عضدالدوله تفويض كرد. عضدالدوله حتي اختيار خليفه در انتخاب قاضي القضات بغداد را به خود منتقل كرد. [19] براي خليفه فقط اداره امور خصوصي خودش باقي ماند. خليفه دو پرچم كه نشانه فرمانروايي شرق و غرب قلمرو حكومتي خليفه بود به او عطا كرد. «علاوه بر درفش سفيدي كه مرسوم بود و به اميران لشكر مي دادند، درفش زربفت ويژه وليعهدان نيز داده شد».[20] از امتيازات ديگري كه عضدالدوله كسب كرد، ذكر نام و دعا براي او در خطبه بعد از نام خليفه بود كه در خاندان بويه سابقه نداشت. [21] لقب تاج المله نيز به القاب عضدالدوله افزوده شد و او اولين فرد از آل‌بويه بود كه از خليفه دو لقب دريافت كرد. [22] الطايع بالله دستور داد هنگام نماز پنج گانه، بر در خانه­اش نقاره بكوبند. ابن‌اثير گفته است: «قبل از آن چنان رسمي جاري نبود».[23]
پيروزي عضدالدوله بر عزالدوله به سود اهل تسنن و خليفه عباسي بود. عضدالدوله سياست مصالحه در پيش گرفت. او سعي داشت بر قدرت معنوي خلفا نيز دست يابد و آن را به خاندان بويه منتقل نمايد. از اينرو، دخترش را در سال 369هـ به ازدواج طايع بالله، خليفه عباسي، در آورد تا فرزند مشترك آن دو نقش خليفه ـ پادشاه را برعهده گيرد و مقبول تمامي مسلمانان، اعم از شيعه و سني گردد.
ابن مسكويه، هدف عضدالدوله از وصلت دخترش با خليفه را اين گونه بيان مي‌كند: «داراي پسري شود كه وليعهد باشد و خلافت به آل‌بويه برسد، پادشاهي و خلافت در دولت ديلمي يكي شود»،[24] اما خليفه عباسي كه به تمام خواسته‌هاي مدبرانه و سياست مدارانه عضدالدوله به ديده تشريفات درباري مي‌نگريست و شايد به علت آگاهي از هدف اصلي عضدالدوله، وصلت با دختر او را نوعي تشريفات و التفات بيش از حد به خاندان بويه تلقي كرد و دختر او را هيچگاه زن رسمي خود ندانست و مسلما فرزندي نيز از او متولد نشد.

تلاش خلفاي عباسي در بازيابي اقتدار معنوي و دنيوي

عدم همكاري الطايع بالله با خواسته عضدالدوله، سرآغازي در بازيابي اقتدار گذشته خليفه عباسي بود. الطايع بالله سرانجام در زمان بهاءالدوله ديلمي خلع و اموالش مصادره شد (381هـ). عتبي، علت آن را استقلال خواهي و زياده طلبي خليفه ذكر مي‌كند و مي‌نويسد: «به حكم آنكه اميرالمؤمنين الطايع بالله در مهمات مملكت از مشاورت او (بهاء الدوله) عدول مي‌جست و برخلاف رضا و موافقت او كارها مي‌راند و از آن سبب خللها روي مي‌نمود».[25]
بهاء الدوله با خلع الطايع بالله ، دربارة خليفه جديد به شور نشست. احمد‌ بن ‌اسحاق براي تصدي اين سمت مناسب تشخيص داده شد. او كه بعد از رسيدن به خلافت، القادر بالله لقب گرفت، در اختلاف با خواهرش بر سر ميراث پدر، به علت سعايت او نزد الطايع بالله ، متهم به خيانت دربارة خليفه شد و به همين علت به بطيحه گريخت و در آن­جا به سر ‌برد. افراد بهاءالدوله به بطيحه رفتند و او را به بغداد آوردند. گفته مي‌شود چون احمد ‌بن‌اسحاق را با خبر كردند، ادعا كرد كه شب گذشته خواب ديده كه حضرت علي(علیه السلام) او را كمك كرده و به او گفته است: «من علي بن ابوطالبم، خلافت به تو مي‌رسد و عمر دراز خواهي يافت. بايد كه به شيعه من رحمت كني».[26] توسل خلفا به روياهايي از اين نوع، از ضعف آنها و نيازشان به حمايت شيعيان حكايت دارد.
از زمان خلع الطايع بالله تا ورود القادر بالله به بغداد، كه 23 روز به طول انجاميد ، به نام هيچ خليفه‌اي خطبه خوانده نشد. [27] ديلميان زماني حاضر به بيعت با خليفه جديد شدند كه مال البيعة در يافت كردند «چون مال البيعه بستدند، به خلافت قادر رضا دادند».[28] اين وضع حاكي از ضعف موقعيت خليفه عباسي و عدم پاي بندي ديلميان به مقام خلافت بود. القادربالله براي دستيابي به مقام تشريفاتي خلافت، سوگند ياد كرد تا به بهاءالدوله وفادار باشد. [29] او در سال 383هـ براي استحكام خلافتش با دختر بهاءالدوله ازدواج كرد.
القادر بالله مردي با هوش و تدبير بود. براي همين، او را ابن دمنه مي خواندند. او از غيبت طولاني بهاءالدوله از بغداد كه براي دستيابي به حكومت فارس صورت گرفته‌بود، سود جست و به تدريج اقداماتي براي احياء و تثبيت مقام معنوي خلافت انجام داد. القادربالله، ابتدا پسرش، ابوالفضل محمد، را با لقب غالب بالله به وليعهدي انتخاب كرد و حجاج خراسان و بزرگان عراق را بر اين انتخاب گواه گرفت. اين رسم مدتها بود كه به سبب ضعف خلفا رعايت نمي‌شد و امراي بويه، جانشين خليفه را تعيين مي‌كردند.
بهاءالدوله كه سعي داشت امور بغداد را در كنترل داشته باشد، در سال 394هـ احمد موسوي[30] را بار ديگر به مقام نقابت علويان، قاضي القضاتي و امير حجاج منصوب كرد و ديوان مظالم را نيز بر عهده او گذاشت. فرمان بهاءالدوله از شيراز به بغداد رسيد. خليفه، بجز مقام قاضي القضاتي، بقيه مناصب را تأييد كرد. [31] اين مخالفت نشانة احياء قدرت معنوي خليفه عباسي و شروع ضعف اميران آل‌بويه بوده است.
القادربالله ، علاوه بر اقدام براي احياي اقتدار خليفه ، در صدد تضعيف و حذف شيعيان نيز برآمد. او از برگزاري مجالس مناظره معتزله و شيعه ممانعت و مخالفان را سركوب مي‌كرد. القادر بالله براي حذف رقيب مذهبي اش، در سال 402هـ تكفير نامه‌اي عليه فاطميان مصر صادر كرد و علماي سني و شيعه آن را امضاء كردند. [32] ابن اثير مي‌نويسد: انكار فقهاي شيعه در خصوص عدم انتساب فاطميان مصر به علويان« از روي ترس و تقيه و عدم آگاهي به علم انساب بود».[33]
سياست القادر بالله، سياستي گام به گام براي بازگشت به قدرت معنوي و دنيوي خلفاي عباسي بود. او كه مي‌خواست موقعيت سياسي آل‌بويه شيعه مذهب را متزلزل نمايد تا بار ديگر قدرت دنيوي با قدرت معنوي خليفه جمع گردد، ابتدا از فاطميان شروع كرد تا هم رقيبش را از ميان بردارد، هم با شيعيان امامي مسلط بر خلافت و بغداد، به طور مستقيم مخالفتي آغاز نكرده باشد و هم موقعيت خود و شيعيان را بسنجد و دشمنان و مخالفان احتمالي را نيز با اتهام الحاد، وابستگي به فاطميان و داشتن داعيه خلافت،[34] از سر راه بردارد.
تسلط آل‌بويه بر خلفاي عباسي و تضعيف آنان، بار سنگيني بود كه از چندين سال پيش بر اهل تسنن تحميل شده بود و آنان به دنبال دست يابي به موقعيتي براي بازگشت به قدرت بودند. قدرت آل‌بويه هم زمان با بغداد، در ايران نيز رو به ضعف گذاشت و نبود يك حكومت واحد، آنان را با نابودي رو به رو كرد. حكومت آنان، ابتدا در داخل ايران رو به ضعف گذاشت و سپس در بغداد از ريشه كنده شد. محمود غزنوي در سال 420هـ بر ري ـ مركز شاخه جبال آل‌بويه ـ مسلط گرديد و به پيروزي خود بر آل‌بويه رنگ مذهبي بخشيد و آن را جنگ با الحاد و پيروزي بر ملحدان قلمداد كرد. او در نامه‌اي كه به خليفه ، القادر بالله ، نوشت، مجدالدوله و اطرافيانش را باطني خواند، [35] در حالي كه خليفه از اعتقادات شيعي آل‌بويه كه ارتباط نزديكي با او داشتند و مدتها بر دستگاه خلافت مسلط بودند، اطلاع كامل داشته است. به گفته بيهقي ، خليفه خود مشوق محمود غزنوي در حمله به ري بوده است.[36] به هر حال اقدام محمود غزنوي ، خليفه عباسي و عباسيان را خشنود ساخت و جرأت و جسارت آنان را افزايش داد.
پس از مرگ القادر بالله، پسرش ابوجعفرعبدالله ، ملقب به القائم بامرالله، جانشين او شد. خلافت القائم، پس از بيعت جلال الدوله ديلمي با او، رسميت يافت. القائم بامرالله نيز سياست پدر را در بازيابي قدرت خليفه و تضعيف آل بويه دنبال كرد و در اندام لرزان خلافت عباسي استحكامي پديد آورد، به طوري كه درخواست لقب« ملك‌الملوك» از جانب جلال الدوله ديلمي به استفتاء از فقها موكول گرديد. خليفه براي تحكيم بخشيدن به قدرت خلافت و گريز از ضعف احتمالي، سنجيده تر از گذشته عمل كرد. او در جريان اختلاف ميان جلال الدوله و اباكاليجار ديلمي، جانب هر دو را رعايت مي نمود تا در صورت غلبه هر يك از آنان بر ديگري، موقعيت تثبيت شده‌اي داشته باشد. در اين زمان به نظر مي‌رسد، خليفه به تدبير سياسي ديگري نيز متوسل شده باشد و آن برقراري ارتباط با طغرل سلجوقي بود. از نوشته ابن‌اثير چنين بر مي‌آيد كه خليفه مي‌خواسته اختلاف ميان دو امير ديلمي را به اطلاع طغرل برساند و او را به بغداد دعوت نمايد. [37]
از شروع حكومت ملك رحيم، آخرين امير آل بويه در بغداد، ضعف سياسي آل بويه آشكارتر شد. درخواست لقب از جانب او، ابتدا مورد پذيرش خليفه واقع نگرديد. به گفته ابن‌خلدون، خليفه گفته بود: «لقب ملك رحيم مانع شرعي دارد»،[38] ولي با رفت و آمد رسولان موافقت صورت گرفت و خليفه، القائم بامرالله ، دستور داد به نام ملك رحيم خطبه بخوانند. بازيابي قدرت خليفه، موضع اهل تسنن را در بغداد تقويت كرد. امير بويي ضعيف­تر از آن بود كه واكنشي نشان دهد. فقط مقاومتي از جانب سرداران شيعه و نورالدوله دبيس بن مزيد، حاكم شيعي مذهب حله، صورت گرفت. نورالدوله دبيس نام خليفه را از خطبه انداخت[39] و سپاهيان ترك به فرماندهي بساسيري[40] كه گرايشهاي شيعي داشت، در حمايت از ملك رحيم و تسلط بيشتر بر خليفه، به دارالخلافه ريختند(447هـ)، به طوري كه خليفه مي‌خواست بغداد را ترك كند، ولي حاكم موصل، ابن بدران - كه به اطاعت طغرل سلجوقي در آمده بود - سعي كرد ميان طغرل و خليفه ارتباطي برقرار سازد. وزير خليفه، رئيس‌الرؤسا[41] نيز در اين كار با او همدست شده بود. بساسيري از موضوع با خبر گرديد و دستور داد تا مقرري خليفه و رئيس‌الرؤسا و اطرافيان آنان قطع شود. او گفته بود: «رئيس‌الرؤسا سرزمين را به خرابي كشانده و طمع در غزها انداخته و با آنها مكاتبه كرده است».[42] خليفه و رئيس‌الرؤسا از بساسيري كينه به دل گرفتند و او را متهم به ارتباط با قرامطه نمودند. خليفه از ملك رحيم خواست تا بساسيري را تبعيد نمايد. او تا حدودي به حقوق معنوي و دنيوي خود دست يافته بود، در امور سياسي دخالت مي‌كرد و در تضعيف ملك رحيم اعمال نفوذ مي‌نمود. تبعيد بساسيري و نبود قدرتي براي حمايت از ملك رحيم، راه را بر طغرل سلجوقي گشود تا به دعوت خليفه، براي كوتاه كردن دست آل بويه از حكومت بغداد، اقدام نمايد.

نتيجه

تضعيف خلافت و خلفاي عباسي يكي از پي آمدهاي مهم قدرت يابي حكومت ايراني ـ شيعي آل بويه بود. تسلط آنان بر خلفاي عباسي، قدرت دنيوي و معنوي خلفا را رسما" محدود كرد. تنها امتياز خلفا اين بود كه به نامشان خطبه خوانده مي‌شد؛ امتيازي كه آل‌بويه به آنان داده بودند. خليفه عباسي، بقاي خود را مديون اغماض آل بويه از دست­يابي به خلافت و انتقال آن به خاندان آل علي(ع) بود. اختيارات حكومتي خليفه به آل‌بويه تفويض شد و حق انتخاب صاحب منصبان ديواني، قضايي و نظامي از آنان سلب گرديد. بوييان، چند بار به دلايل مختلف، خليفه عباسي را خلع كردند و فردي مطيع را بر مسند خلافت نشاندند.
آل‌بويه، ترازوي قدرت حكومت و جامعه اسلامي را به طرف تشيع سنگين­تر كرده بودند. آنان در صدد تلفيق آداب ايراني و ديانت اسلامي (از نوع شيعي) بودند. تلاش عضدالدوله در دست يافتن به خلافت عباسي از طريق وصلت دخترش با خليفه عباسي، حركتي در همين راستا محسوب مي‌شد؛ او مي‌خواست منصب جديد خليفه ـ پادشاه را با داشتن اختيارات كامل معنوي و دنيوي جامعه اسلامي ايجاد كند كه موفق نشد.
دوران آل‌بويه، دورة گسستگي از تسلط خلافت عباسي بود و تجربه‌اي مهم براي مردم ايران در رسيدن به استقلال سياسي و كنده شدن از سيطره خلافت عباسي به همراه داشت. هر چند حكومت آل‌بويه، به دست سلجوقيان ترك - كه براي مشروعيت يافتن حكومتشان، بر پايه‌هاي سست كاخ خلافت عباسي دست آويختند - برافتاد و كوشش ايرانيان شيعي مذهب براي مدتي ديگر متوقف يا كند شد، ولي قدرت خلافت عباسي هيچ­گاه، به جايگاه نخستين خود باز نگشت.

پي نوشتها

[*] استاديار پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
[1]. مجهول المؤلف، مجمل التواريخ و القصص، تصحيح ملك الشعراي بهار، به همت محمد رمضاني (تهران، چاپخانه، خاور، 1318) ص379.
[2]. ابوريحان بيروني، آثارالباقيه، ترجمه اكبر دانا سرشت، (تهران، اميركبير، 1363) ص203.
[3] . ابن خلدون، تاريخ ابن خلدون: العبر و ديوان المبتداء و الخبر ...، ترجمه عبدالمحمد آيتي، (تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1364) ج2، ص708.
[4]. جوئل. ت. كرمر، احياي فرهنگي در عهد آل بويه: انسان گرايي در عصر رنسانس اسلامي، ترجمه محمد سعيد حنايي كاشاني، (تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1375) ص72.
[5]. ابن مسكويه رازي، تجارب الامم، حققه و قدم له ابوالقاسم امامي، (طهران، دارسروش للطباعة و النشر، 1379ش / 2000م) ج6، ص118.
[6]. محمد بن عبدالملك همداني، تكمله تاريخ الطبري، به اهتمام يوسف كنعان، (بيروت، مكتبه الكاتوليكية، 1958م) ج1، ص149.
[7]. ابن خلدون، پيشين، ص653.
[8]. مسعودي، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360) ج2، ص739.
[9]. ابن مسكويه، پيشين، ص116.
[10]. حمدالله مستوفي قزويني، تاريخ گزيده، به اهتمام عبدالحسين نوايي، ص346.
[11] . ابن جوزي، المنتظم: في تواريخ الملوك و الامم، حققه و قدم له سهيل زكار، (بيروت، دارالفكر، 1415هـ / 1995م) ج8، ص247.
[12]. جلال الدين السيوطي، تاريخ الخلفا، تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد، ص398.
[13]. مسعودي، التنبيه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاينده، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1349) ص386.
[14]. ابن جوزي، پيشين، ص247.
[15]. ابن مسكويه، پيشين، ص349-350.
[16]. از روز جمعه 20جمادي الاول تا 8 رجب 364هـ .
[17]. شمس الدين ذهبي، تاريخ الاسلام، تحقيق عمر عبدالسلام تدمري، وقايع سال364، ص258.
[18]. ابوالحسن هلال بن محسن صابي، رسوم دارالخلافه، تصحيح و حواشي ميخائيل عواد، ترجمه رضا شفيعي كدكني، (تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1364) ص59.
[19]. عضدالدوله، قاضي القضات بغداد را عزل و اباسعد بشر‌بن‌حسين را كه در فارس اقامت داشت به منصب قاضي‌القضاتي بغداد منصوب كرد. جايگاه اصلي اباسعد شيراز بود و او چهار قاضي را به نيابت از خود براي قضاوت در بغداد منصوب كرد.
[20]. صابي، پيشين، ص72.
[21]. ابن مسكويه، پيشين، ص467.
[22]. صابي، پيشين، ص 72.
[23]. ابن اثير، الكامل في التاريخ، (بيروت، دارصادر. 1399هـ / 1979م) ج8، ص689.
[24]. ابن مسكويه، پيشين، ص464.
[25]. ابوالشرف ناصح بن ظفر جرفادقاني، ترجمه تاريخ عتبي، به انضمام خاتمه يميني يا حوادث ايام، به اهتمام جعفر شعار، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1345) ص298.
[26]. مير خواند، تاريخ روضه الصفا، (تهران. خيام، 1339) ج3، ص522.
[27]. ابوسعيد عبدالحي بن الضحاك بن محمود گرديزي، زين الاخبار، مقابله و تصحيح و تحشيه و تعليق عبدالحي حبيبي، (تهران، بنياد فرهنگ، 1347) ص90.
[28]. مستوفي قزويني، پيشين، ص349.
[29]. ابن اثير، پيشين، ج9، ص91.
[30]. ابواحمد موسوي، پدر شريف رضي و شريف مرتضي است.
[31]. ابن اثير، پيشين، ص182.
[32]. شريف رضي از امضاي تكفير نامه برضد خلفاي مصر امتناع كرد و براي همين، متهم به طرفداري از آنان گرديد.
[33]. ابن اثير، پيشين، ج 8­ ، ص 27.
[34]. خليفه، شريف رضي را متهم كرده بود كه مي­خواهد بر مسند خلافت تكيه زند (محمد تنكابني، قصص العلما، (تهران، علميه اسلاميه، بي­تا) ص 413).
[35]. مجهول المؤلف، مجمل التواريخ و القصص، ص 404.
[36]. بيهقي، تاريخ بيهقي، تصحيح و حواشي و تعليقات دكتر غني و دكتر فياض، (تهران، خواجو، 1362) ص79.
[37]. ابن اثير، پيشين، ج9، ص522.
[38]. ابن خلدون، پيشين، ص703.
[39]. همان.
[40]. بساسيري، ترك و غلام مردي از اهالي فساي فارس بود. او بعدها به خدمت بهاءالدوله در آمد و در نزد قائم، خليفه عباسي، چنان عزيز بود كه نامش بر منابر خوانده مي‌شد، ر.ك: مستوفي قزويني، پيشين، ص352 و هندو شاه نخجواني نيز از محبوبيت او نزد مردم بغداد ياد مي‌كند كه موجب نگراني خليفه شده بود، ر.ك: هندوشاه نخجواني، تجارب السلف، به تصحيح و اهتمام عباس اقبال (تهران، كتابخانه طهوري، 1344) ص253.
[41]. رئيس‌الرؤسا، علي‌بن‌حسين‌بن‌مسلمه، وزير خليفه، با دخالت در اختلافات مذهبي بغداد به طرفداري از اهل تسنن بر شيعيان سخت مي‌گرفت. اماكن مقدس آنان مورد هجوم و غارت قرار گرفته بود. اقدامات رئيس‌الرؤسا چنان بر شيعيان گران آمد كه نورالدين دبيس‌بن‌مزيد، حاكم شيعي مذهب واسط، در جواب به عملكرد اهل تسنن كه با حمايت وزير خليفه صورت گرفته بود، نام قائم را از خطبه انداخت، ر.ك: ابن‌اثير، پيشين، ج9، ص578.
[42]. همان، ص602.

منابع
- ابن‌اثير، عزالدين‌ابي‌الحسن‌علي‌بن‌ابي‌الكرم محمد...، الكامل في التاريخ، ج8 و9، (بيروت، دارصادر، 1399هـ / 1979م).
- ابن‌جوزي، جمال‌الدين‌ابي‌الفرج عبدالرحمان‌بن‌علي؛ المنتظم: في تواريخ الملوك و الامم، حققه و قدّم له سهيل زكار، ج8 (بيروت ـ لبنان، دارالفكر، 1415هـ..ق / 1995م).
- ابن خلدون، عبدالرحمان، تاريخ ابن خلدون: العبر و ديوان المبتدا و الخبر في ايام العرب و العجم و البربر و من عاصر هم من ذوي السلطان الاكبر؛ ترجمه عبدالمحمد آيتي، جلد2، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1364.
- ابن مسكويه الرازي، ابوعلي، تجارب الامم، الجزء السادس؛ حققه و قدم له ابوالقاسم امامي، (طهران، دار سروش للطباعه و النشر، 1379ش / 2000م).
- بيروني، ابوريحان، آثار الباقيه، ترجمه اكبر دانا سرشت، (تهران، امير كبير، 1363).
- بيهقي، ابوالفضل محمد بن حسين، تاريخ بيهقي، تصحيح و حواشي و تعليقات دكتر غني و دكتر فياض، (تهران، خواجو، 1362).
- تنكابني، محمد، قصص العلما، (تهران، علميه اسلاميه، ‌[بي تا]).
- جرفاذقاني، ابوالشرف ناصح‌بن‌ظفر، ترجمه تاريخ يميني، به انضمام خاتمه يميني يا حوادث ايام، به اهتمام جعفر شعار، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1345).
- ذهبي، شمس الدين محمد‌بن‌احمد‌بن‌عثمان، تاريخ الاسلام، تحقيق عمر عبدالسلام تدمري، (بيروت، دارالكتاب العربي، 1419هـ..ق / 1998م).
- السيوطي، جلال‌الدين عبدالرحمن‌بن‌ابي‌بكر، تاريخ الخلفاء، تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد، (قم، الشريف الرضي، 1411هـ..ق / 1370ش).
- صابي، ابوالحسن هلال‌بن‌محسن، رسوم دارالخلافه، تصحيح و حواشي ميخائيل عواد، ترجمه رضا شفيعي كدكني، (تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1364).
- كرمر، جوئل.ت، احياي فرهنگي در عهد آل بويه: انسان گرايي در عصر رنسانس اسلامي، ترجمه محمد سعيد حنايي كاشاني، (تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1375).
- گرديزي، ابوسعيد عبدالحي‌بن‌الضحاك‌بن‌محمود، زين الاخبار، مقابله و تصحيح و تحشيه و تعليق عبدالحي حبيبي، (تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1347).
- مجهول المولف، مجمل التواريخ و القصص، تصحيح ملك الشعراي بهار، به همت محمد رمضاني، (تهران، چاپخانه خاور، 1318).
- مستوفي قزويني، حمد‌الله‌ابي‌بكر‌بن‌احمد‌بن‌نصر، تاريخ گزيده، به اهتمام عبدالحسين نوايي، (تهران، امير كبير، 1364).
- مسعودي، ابوالحسن علي‌بن‌حسين، التنبيه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاينده، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1349).
- ـ ، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج2، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360).
- مير خواند، محمد‌بن‌برهان‌الدين خواوند‌شاه، تاريخ روضه الصفا، ج3، (تهران، خيام، 1339).
- همداني، محمد‌بن‌عبدالملك؛ تكمله تاريخ الطبري؛ جزء اول، به اهتمام البرت يوسف كنعان، (بيروت، مطبعه الكاتوليكية، 1958م).
- هندوشاه بن سنجر بن عبدالله صاحبي نخجواني، تجارب السلف، به تصحيح و اهتمام عباس اقبال، (تهران، كتابخانه طهوري، 1344).
- پایگاه شارح

/الف




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.