معناشناسی لغوی
1. آخِر
«آخِر» بر وزن فاعل، (1) صفت (2) و مشتق از «أخر» همزه، خاء و راء به معنای خلاف تقدم است. (3) مؤنث آخِر، آخِرة و جمع آن دو «اواخر» است. (4) اهل لغت واژه «آخِر» را به نقیض متقدم، (5) پس از اول، (6) و خلاف اول (7) معنا کردهاند. حاصل تمام این کلمات مطلق تأخر است. جملهها و شواهد ذکر شده در کتابهای لغت نیز همین معنا را ثابت میکند؛ مانند: «آخِرَةُ الرَّحل»: (8) آخر جهاز (... تکیه گاه چوبی جهاز و زین) ؛ (9) «جاء فلان أخیراً»:فلانی با تأخیر آمد؛ (10)«أَخَّرتُه» (آن را آخِر و در پایان قرار دادم) ضدّ «قَدَّمتُهُ»: (11) آن را جلو انداختم؛ «أَخَرة»: اخیر؛ (12) «مؤخّر الشئ»: مؤخر و آخر هر چیز؛ (13) «مؤخِر عَین»: (14) گوشه و آخر چشم.
با توجه به معانی و شواهد یادشده، معنای اصلی مادّه «آخر»، مطلق تأخر در برابر تقدم و اول است و قید دیگری در آن لحاظ نشده است؛ البته برخی اهل آخِر را به غایب هم معنا کردهاند. (15)
2. خاتَم
«خاتَم» مانند «عالَم» اسم (16) و مشتق از «ختم» (خاء، تاء، میم (17) و به معنای آنچه بر گِل گذاشته میشود (مهر و موم) (18) و طابع و مهر پایانی (19) است. «خَتم» و «طبع» در لغت یک معنا دارند: پوشاندن یک چیز برای اطمینان از داخل نشدن شیء دیگر در آن. (20) به عقیده ابن فارس «ختم» یک معنای اصلی دارد: رسیدن به پایان یک چیز. (21)واژه «خاتِم» نیز از «ختم» اشتقاق یافته است (22) و معنای آن با «خاتَم» یکی است؛ (23) ولی چون «خاتَم» اسم ثلاثی مزید و «خاتم» اسم فاعل است، اولی بر خاتمیت بیشتر دلالت دارد؛ زیرا از ذاتی حکایت میکند که به ختم متصف است و مبالغه بیشتری در آن وجود دارد. (24) شواهدی مانند «خاتیمُ العَمَل وَ کلِّ شئ»: پایان عمل و هر چیزى (25) «خاتِمَةُ السُّورة»: پایان سوره (26) و موارد مشابه آنها (27) ثابت میکند در معنای «خاتِم» تأخر و پایان نهفته است. «خاتَم» اسم و «خِتام» مصدر است و در معنا به هم نزدیکاند؛ (28) «خِتام الوادی»: پایان و دورترین نقطه درّه. (29)
3. عاقبت
«عقب» (عین، قاف و باء) دارای دو معنای اصلی است؛ الف) تأخیر یک چیز و آمدن آن پس از دیگری؛ ب) ارتفاع، شدت و سختی. (30) برخی اهل لغت تمام کلمات در این باب را به یک اصل و ریشه برمی گردانند و آن چیزی است که در پی چیز دیگر و متأخر از آن بیاید. (31) «عَقِب» پاشنه و آخر قدم پا (32) و جمع آن «أعقاب» است. (33) «عقب» به فرزند هم گفته میشود؛ مانند: «عَقِب الرَّجُل»: فرزندان پس از او؛ (34) «رَجُلٌ لا عَقِبَ لَهُ»: مردی که نسل ندارد؛ (35) «کلُّ شَیئٍ یعقِبُ شَیئاً فَهُوَ عَقیبُهُ...»: (36) چیزی که در پی شیء دیگری میآید، پایان و عاقبت آن است؛ «عَقَبَ اللَّیلُ النَّهارَ وَ النّهارُ اللّیلَ...»: (37) هرکدام از شب و روز پس از دیگری آمد؛ «الرَّجُلانَ یتَعاقَبانِ الرَّکوبَ»: (38) دو مرد که به نوبت و پی درپی سوار (بر مرکب) میشوند؛ «... عَقَب لِلفَرسَ جَری بعد جری و فَرسٌ ذو عَقِب»: (39) اسبانی که پی در پی و دنبال یکدیگر حرکت میکنند.از موارد یادشده استفاده میشود که کاربرد این واژه آمدن چیزی در پی چیز دیگر و لازمه اش اتصال و پیوستگی بین دو شیء یا دو جزء است. از شاهد لغوی «أکلَ فُلانٌ أَکلَة أَعقَبَتهُ سُقما»: (40) فلانی لقمهای خورد که سبب بیماری وی شد» استنباط میشود که در «أَعقَبَ» (باب افعال) ممکن است سببیت هم نهفته باشد. «عاقبت» از الفاظ هم خانواده با «عَقِب» است. «عاقبة کل شی» به معنای آخر و پایان یک شیء است. (41) «عَواقب » و «عُقُب» جمع عاقبت و «عُقَّب» و «عُقُب» جمع عاقبت هستند. لیث میگوید: عاقبت و عاقِب هر چیز آخر آن است و «عُقبان» و «عُقبی» مثل «عاقبت» هستند. (42) واژه «عاقبت» را دربارهی چیزی که نتیجه چیز دیگر باشد نیز به کار میبرند؛ مانند: «لیست لفلان عاقبة: (43) فلانی فرزندی ندارد؛ زیرا فرزند اثر و ثمره وجودی پدر است. از دیگر واژههای هم خانواده با «عَقِب»، «عاقِب» است. عاقِب شخصی است که پس از شخص قبلی باشد و از نامهای پیامبر و به معنای آخرین پیامبر است. (44)
جمع بندی معانی لغوی
همان گونه که بیان شد، معنای اصلی «آخر» مطلق تأخر و این معنا اعم از معنای خاتَم و عاقبت است؛ زیرا خاتم تأخّر و پایان کامل است؛ بدین معنا که دیگر چیزی به آن اضافه نمیشود و پس از آن قرار نمیگیرد و از معانی اصلی عاقبت پایان و آخر است که در پی شیء یا جزء قبلی خود پدید میآید و بیشتر بین آن دو اتصال و گاه سببیت برقرار است. (45)معناشناسی تفسیری
1. آخر
آخر در مقابل اول است. (46) «المِلَّةُ الآخِرة» در آیه «مَا سَمِعنَا بِهَذا فِی المِلَّةِ الآخِرَةِ...» (ص:7) ، به معنای دین آخِر (مسیحیت) است؛ زیرا از نظر مشرکان در مقایسه با یهودیت دین آخِر است. در آیه (47) «... وَ بِالآخِرَةِ هُم یُوقِنُونَ» (بقره: 4) «آخرت» به این دلیل چنین نامیده شد که پس از این جهان (دنیا) و متأخر از آن است. (48)مفسران واژه «آخر» را در آیات: «...واکفروا آخره...» (آل عمران: 72) ، (49) «...لاولنا و آخرنا» (مائده: 114) (50) و «...و آخر دعویهم...» (یونس: 10) (51) تأخر در برابر اول گرفتهاند و چون معنا روشن بوده است، توضیح بیشتری بیان نکردهاند. بعضی مفسران لفظ «آخر» را در آیه «هو الأوَّلُ و الآخِرُ...» (حدید:3) باقی بودن خدا پس از فنای موجودات در برابر آغاز و اول بودن او قبل از موجودات دانستهاند. (52) لفظ «آخرة» در شش آیه (53) مقابل «أولی» (اول) قرار گرفته است. در یکی از این آیات (اسراء: 5 و 7) منظور از «أولی» و «آخرة»، وعده اول و آخر درباره بنی اسرائیل و یهود است (54) و در پنج آیه دیگر مقصود از «أولی» دنیا در برابر آخرت است. (55)
2. خاتم
مفسران و محققان در ذیل آیه «... وَلَکن رَّسُولَ اللهِ و خَاتَمَ النَّبِیینَ...» (56) مطالب زیر را درباره «خاتم» بیان کردهاند:الف) «خاتَم» به (فتح تاء) به معنای مُهر و پایان دهنده است. (57)
ب) محمد (صلی الله علیه و آله) آخرین پیامبر است. پس از او تا روز قیامت پیامبری نخواهد آمد و وجود آن حضرت مُهر و ختم نبوت است. (58)
ج) ختم نبوّت مستلزم پایان رسالت هم هست؛ پس محمد (صلی الله علیه و آله) خاتم پیامبران و رسولان الهی است. (59)
د) نبوت با محمد (صلی الله علیه و آله) پایان میپذیرد و شریعت او تا روز قیامت باقی است. (60)
هـ ) در حدیثی صحیح از پیامبر (صلی الله علیه و آله) نقل شده است مَثَل من در مقایسه با انبیا مثل شخصی است که خانهای را بنا میکند و آن را با خشتی تکمیل میسازد... ؛ جایگاه من همچون این خشت است و با من پیامبران خاتمه پیدا میکنند. (61)
و) نزول عیسی (علیه السلام) در آخرالزمان با ختم نبوت تناقضی ندارد؛ زیرا نبوت جدیدی پس از محمد (صلی الله علیه و آله) نخواهد بود. عیسی (علیه السلام) قبل از او پیامبر بود و هنگام نزول، به شریعت محمد (صلی الله علیه و آله) حکم میکند؛ به سوی قبله او نماز میخواند و همچون امّت وی است. (62)
ز) محمّد (صلی الله علیه و آله) خاتم پیامبران و رسالت و نبوت او کامل است. (63)
ح) خداوند با آمدن پیامبر (صلی الله علیه و آله) اصل نبوت را تمام کرد. (64)
«خِتام» (از واژههای هم خانواده با «خاتَم» به معنای «ما یختمُ به» (65) است که به سبب آن، شیء دیگری پایان میپذیرد. مفسران در ذیل دو آیه «رحیق مختوم * خِتَامُهُ مِشک...» (66) «خِتام» را به آخرین طعم شراب بهشتی - که بوی مشک است - معنا کردهاند. (67)
3. عاقبت (68)
مفسران و لغت شناسان درباره «عاقبت» گفتهاند: الف) عاقبت پیامد یک شیء است. (69) ب) عاقبت حالت پایانی و آخری است که در پی حالت قبلی خود پدید میآید. (70) ج) عاقبت چیزی است که سبب متقدم، آن را پدید میآورد. (71) د) عاقبت در صورت اطلاق به ثواب اختصاص دارد و در صورت اضافه شدن، گاهی به معنای عقوبت است. (72) از این عبارت استفاده میشود که عاقبت (ثواب یا عقاب) پیامد و اثر عمل خوب یا بد انسان است. هـ) اخفش میگوید: «عُقباً» در آیه «وَ خَیرٌ عُقباً» (کهف: 44) به معنای عاقبت است. (73)بر این اساس نمونههایی مانند «عاقبة المکذبین» (نحل:36) ، «عقبی الکافرین النار» (رعد: 35) ، «عاقبة المجرمین» (اعراف: 84) ، «عاقبة المفسدین» (اعراف: 86) و ... که در آنها کلمه عاقبت به معنای کیفر آمده است نشان میدهد که تکذیب حق و انبیای الهی، جرم، کفر، فساد و سبب آن کیفر و عذاب بوده است. بر اساس نمونههایی مانند «والعاقبة للمتقین» (اعراف: 127) ، «والعاقبة للتقوی» (طه:132) و امثال آن - که در آن عاقبت به معنای پاداش به کار رفته است - تقوا علت رسیدن به ثواب است. در مثل «و لله عاقبة الامور» (حج:41) - که به فرجام امور اشاره دارد - فقط اتصال فرجام با امور مد نظر است؛ بدون اینکه علیتی در کار باشد.
جمع بندی معانی تفسیری
از بیان مفسران در معنای سه واژه یادشده استفاده میشود که واژه «آخر» به معنای تأخر و در برابر اول و این معنا اعم است و قلمرو بیشتری از «خاتم» و «عاقبت» دارد؛ زیرا «خاتم» پایان بخش و «عاقبت» پیامد و لازمه آنها اتصال یا سببیت بین دو جزء یا دو چیز است.تحلیل نهایی
الف) تفاوت آخر با خاتم
با توجه به معنایی که برای «آخر» و «خاتم» در بخش لغت و تفسیر بیان کردیم، در مییابیم در «آخر» ممکن است شخص یا شیء آخر پایان بخش و نهایت اشخاص و اشیای قبل باشد؛ مانند اینکه اهل لغت «خاتم انبیا» را آخرین پیامبر ترجمه میکنند. ممکن است آخر پایان بخش نباشد و تنها پس از اول بیاید و مطلق تأخر در آن لحاظ شده باشد. اگر در قرآن گفته میشود آخر روز (74) یا جهان پس از دنیا (75) یا دین آخِر (76) ، تنها تأخر پایان روز از آغاز روز، تأخر عالم قیامت از دنیا و تأخر مسیحیت از یهودیت مدّ نظر است و در مانند «لاوّلنا و آخرنا» تأخر زمانی برای حواریون عیسی (علیه السلام) و کسانی که پس از آنان خواهند آمد، لحاظ شده است؛ (77) اما «خاتَم» آخِری است که پایان بخش هم باشد؛ از این رو پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «فاناَ مَوضِعُ اللّبنة خَتَم بی الانبیاء...»: (78) من آخرین خشت در بنا هستم (بنایی که پیامبران آغاز کردند) و پیامبران با من پایان یافتند و نبوت ختم شد.«خاتَم» (79) و «خاتِم» (80) هر دو از نامهای پیامبر است؛ لکن دلالت «خاتَم» بر خاتمیت بیشتر است (81) و این امر میتواند قرینهای باشد بر صحیح تر بودن قرائت عاصم که «خاتَم النبیین» قرائت کرده است (82) و سایر قرّاء «خاتم النبیین» قرائت کردهاند؛ (83) بنابراین واژه «آخِر» اعم و دارای قلمرو گسترده تری از کلمه «خاتَم» است و به همین دلیل اهل لغت «خاتَم النبیین (صلی الله علیه و آله) » (84) را به آخرین پیامبر ترجمه کردهاند؛ ولی «جاء فلان أخیراً» (85) را «فلانی در خاتمه و پایان آمد» معنا نکردهاند؛ بلکه معنای آن را «فلانی با تأخیر آمد» میدانند.
ب) تفاوت آخر با عاقبت
از ذکر معنای لغوی و تفسیری «آخر» و «عاقبت» تفاوت آن دو هم روشن شد؛ زیرا «آخر» به معنای مطلق تأخر است و معنای ریشه «عاقبت» و مشتقات آن پیدایش چیزی در پایان و آخِر شیء دیگر است و غالباً بین آن دو شیء پیوستگی و گاه سببیت وجود دارد. مقایسه معنای «آخر» و «عاقبت» نشان میدهد اولی اعم از دومی است و از این رو اهل لغت در ترجمه عَقِبِ پا واژه «آخر» را آوردهاند؛ ولی لفظ «عاقبت» در بعضی از موارد استعمال «آخر» کاربرد ندارد؛ مانند: فلانی با تأخیر و در آخر آمد. طبرسی (رح) درباره فرق این دو واژه مینویسد: «عاقبت» چیزی است که سبب متقدم آن را پدید میآورد؛ ولی لفظ «آخرت» چنین نیست. (86)یکی از نامها و اوصاف پیامبر (صلی الله علیه و آله) «عاقِب» است. اهل لغت آن را به آخرین پیامبر ترجمه کردهاند که ترجمه به لفظ اعم است؛ زیرا «عاقب» تنها به معنای آخر نیست؛ بلکه آخری است که با سابق پیوستگی داشته باشد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) عاقب است؛ زیرا با پیامبران سابق پیوستگی دارد. این پیوستگی یا از جهت پیوند فرزندی با پدر است؛ زیرا «عقب» و «عاقبت» در نسل و فرزند کاربرد دارد و پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) فرزند پیامبرانی مانند ابراهیم و اسماعل است؛ یا از جهت پیوستگی نبوت محمّد (صلی الله علیه و آله) با پیامبران پیشین است؛ زیرا نبوت آن حضرت کمال و پایان نبوت آنان به شمار میرود.
ج) تفاوت خاتم با عاقبت
از آنچه در بخش معنای لغوی و تفسیری خاتم ذکر شد، مشخص میشود در معنای «خاتم» اتصال و پیوستگی با شیء قبل از خود نهفته نیست؛ گرچه امکان دارد اتصال وجود داشته باشد؛ مانند ختم سوره و معنای اصلی آن مهر زدن و پایان بخشیدن به یک شیء است؛ به گونهای که شیء دیگری داخل یا اضافه نشود؛ ولی در «عاقبت» بین پایان و جزء آخر یک چیز با شیء و جزء قبلی غالباً اتصال و گاه سببیت وجود دارد و در معنای آن پایان بخشی و مهروموم کردن برای جلوگیری از اضافه شدن چیزی دیگر نیست؛ گرچه امکان دارد لفظ «عاقبت» در چنین موردی به کار میرود؛ بنابراین این دو واژه در عین تشابه معنایی و اشتراک، در بعضی موارد به جای یکدیگر به کار نمی روند؛ برای نمونه شب عقب و آخر و در پی روز است؛ ولی خاتمه و پایان بخش روز نیست؛ زیرا پایان بخش روز لحظه آخر غروب آفتاب است؛ همچنین مهر زدن در پایان یک نوشته ختم آن است؛ ولی عاقبت آن نیست؛ چون عاقبت نوشته اثری است که در شخص مخاطب پس از ملاحظه محتوای آن پدید میآید. از نامهای پیامبر (صلی الله علیه و آله) «خاتَم» و «عاقِب» است و هر واژه بار معنایی خود را دارد؛ پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) هم پایان بخش نبوت و هم از نسل و نتیجه پیامبران سابق است.پینوشتها:
1. احمدبن محمد فیومی؛ المصباح المنیر؛ ص 7.
2. اسماعیل بن حمّاد جوهری؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه؛ ج2، ص 576.
3. ابن فارس؛ معجم مقاییس اللغه؛ ج1، ص 70.
4. اسماعیل بن حمّاد جوهری؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه؛ ج2، ص 576. احمدبن محمد فیومی؛ المصباح المنیر؛ ص7.
5. خلیل بن احمد فراهیدی؛ العین؛ ج1، ص 70. ابومنصور محمدبن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ ج7، ص 556. ابن فارس؛ معجم مقاییس اللغه؛ ج1، ص 70. احمدبن محمد فیومی؛ المصباح المنیر؛ ص7.
6. اسماعیل بن حمّاد جوهری؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه؛ ج2، ص 576.
7. احمدبن محمد فیومی؛ المصباح المنیر؛ ص7.
8. خلیل بن احمد فراهیدی؛ العین؛ ج1، ص 70. ابومنصور محمدبن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ ج7، ص556. اسماعیل بن حمّاد جوهری؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه؛ ج2، ص، 576-577. ابن فارس؛ معجم مقاییس اللغه؛ ج1، ص 70. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشری؛ اساس البلاغه؛ ص3.
9. احمدبن محمدفیومی؛ المصباح المنیر؛ ص7.
10. خلیل بن احمد فراهیدی؛ العین؛ ج 1، ص 70. ابومنصور محمد بن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ ج 7، ص 556.
11. احمد بن محمد فیومی؛ المصباح المنیر؛ ص7.
12. اسماعیل بن حمّاد جوهری؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه؛ ج2، ص 577.
13. خلیل بن احمد فراهیدی؛ العین؛ ج 1، ص 70. ابومنصور محمد بن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ ج7، ص556. اسماعیل بن حمّاد جوهری؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه؛ ج2، ص576.
14. خلیل بن احمد فراهیدی؛ العین؛ ج1، ص70. ابومنصور محمدبن احمدازهری؛ تهذیب اللغه؛ ج7، ص556. ابن فارس؛ معجم مقاییس اللغه؛ ج1، ص70.
15. خلیل بن احمدفراهیدی؛ العین؛ ج1، ص 70.
16. همان، ص 462. ابومنصور محمد بن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ ج 7، ص 313.
17. ابن فارس؛ معجم مقاییس اللغه؛ ج 2، ص 245. احمد بن محمد فیومی؛ المصباح المنیر؛ ص 163.
18. خلیل بن احمد فراهیدی؛ العین؛ ج 1، ص 462، ابومنصور محمد بن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ احمد بن محمد فیومی؛ المصباح المنیر؛ ص163.
19. ابن درید؛ جمهرة اللغه؛ ج 1، ص 491. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشری؛ اساس البلاغه؛ ص103.
20. ابومنصور محمد بن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ ج 7، ص 314.
21. ابن فارس؛ معجم مقاییس اللغه؛ ج 2، ص 245.
22. احمد بن محمد فیومی؛ المصباح المنیر: ص7.
23. اسماعیل بن حمّاد جوهری؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه؛ ج5، ص 1908.
24. اقتباس از: حسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن؛ ج3، ص 22.
25. خلیل بن احمد فراهیدی؛ العین؛ ج 1، ص 462.
26. همان، ص 462. ابومنصور محمدبن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ ج 7، ص 313.
27. ابومنصور محمد بن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ صحاح العربیه؛ ج7، ص 313. اسماعیل بن حمّاد جوهری؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه؛ ج 5، ص 1908.
28. ابومنصور محمد بن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ ج7، ص 315.
29. خلیل بن احمد فراهیدی؛ العین؛ج 1، ص 462. ابومنصور محمد بن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ ج 7، ص 313.
30.ابن فارس؛ معجم مقاییس اللغه؛ ج4، ص77.
31. احمد بن محمد فیومی؛ المصباح المنیر؛ ص 420. (فیومی این مطلب را از ابن فارس نقل میکند) .
32. خلیل بن احمد فراهیدی؛ العین؛ ج 2، ص 1242. ابن درید؛ الاشتقاق؛ ص 80. ابومنصور محمدبن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ ج1، ص275. اسماعیل بن حمّاد جوهری؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه؛ ج1، ص185. ابن فارس؛ معجم المقاییس اللغه؛ ج4، ص78. احمدبن محمد فیومی؛ المصباح المنیر؛ ص419.
33. خلیل بن احمد فراهیدی؛ العین؛ ج 2، ص 1242. ابومنصور محمد بن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ ج 1، ص 275. ابن فارس؛ معجم مقاییس اللغه؛ ج4، ص 82، احمد بن محمد فیومی؛ المصباح المنیر؛ ص 419.
34. خلیل بن احمد فراهیدی؛ العین؛ ج 2، ص 1242. اسماعیل بن حمّاد جوهری؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه؛ ج 1، ص 184. احمد بن محمد فیومی؛ المصباح المنیر؛ ص 419.
35. ابن درید؛ الاشتقاق؛ ص 80.
36. خلیل بن احمد فراهیدی؛ العین؛ ج 2، ص 1242. ابن فارس؛ معجم مقاییس اللغه؛ ج 4، ص 77. احمد بن محمد فیومی؛ المصباح المنیر؛ ص 419.
37. خلیل بن احمد فراهیدی؛ العین؛ ج 2، ص 1242. ابومنصور محمدبن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ ج 1، ص277. اسماعیل بن حمّاد جوهری؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه؛ ج 1، ص 185. ابن فارس؛ معجم مقاییس اللغه؛ ج4، ص 78. احمد بن محمد فیومی؛ المصباح المنیر؛ ص 420.
38. خلیل بن احمد فراهیدی؛ العین؛ ج 2، ص 1243. ابومنصور محمد بن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ ج 1، ص 274. اسماعیل بن حمّاد جوهری؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه؛ ج 1، ص 186. ابن فارس؛ معجم مقاییس اللغه؛ ج4، ص 81. احمد بن محمد فیومی؛ المصباح المنیر؛ ص 420.
39. ابن فارس؛ معجم مقاییس اللغه؛ ج4، ص 81. احمد بن محمد فیومی؛ المصباح المنیر؛ ص 419.
40. ابومنصور محمدبن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ ج 1، ص 274. اسماعیل بن حمّاد جوهری؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه؛ ج 1، ص187.
41. خلیل بن احمد فراهیدی؛ العین؛ ج2، ص 1243. ابومنصور محمد بن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ ج1، ص276. اسماعیل بن حمّاد جوهری؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه؛ ج 1، ص 184. ابن فارس؛ معجم مقاییس اللغه؛ ج4، ص79. احمد بن محمد فیومی؛ المصباح المنیر؛ ص 419.
42. ابومنصور محمدبن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ ج 1، ص176.
43. اسماعیل بن حمّاد جوهری؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه؛ ج 1، ص 184. ابن فارس؛ معجم مقاییس اللغه؛ ج4، ص 81 احمد بن محمد فیومی؛ المصباح المنیر؛ ص 419.
44. ابومنصور محمدبن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ ج 1، ص 271. اسماعیل بن حمّاد جوهری؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه؛ ج 1، ص 184.
45. مرحوم مصطفوی درباره معنای اصلی هر کدام از این سه واژه به همین استنباط و نتیجه رسیده است؛ ولى به سببیت در معنای عاقبت و تفاوتهای واژگان مذکور اشارهای نکرده است (حسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن؛ ج 1، ص 44 و ج2، ص 21 و ج 8، ص 185) .
46. راغب اصفهانی؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص68.
47. محمدبن حسن طوسی؛ التبیان فی تفسیرالقرآن؛ ج8، ص545. محمودبن عمر زمخشری؛ الکشاف؛ ج4، ص73.
48. فضل بن حسن طبرسی؛ مجمع البیان؛ ج1-2، ص123. ابومحمد حسین بغوی؛ معالم التنزیل؛ ج1، ص20. محمدبن عمر فخرالدین رازی؛ التفسیر الکبیر (مفاتیح الغیب) ؛ ج2، ص31. ابن جوزی؛ زادالمسیر؛ ج1، ص26.
49. فضل بن حسن طبرسی؛ مجمع البیان؛ ج1-2، ص773. محمودبن عمر زمخشری؛ الکشاف؛ ج1، ص373.
50. فضل بن حسن طبرسی؛ مجمع البیان؛ ج3-4، ص409. ابومحمد حسین بغوی؛ معالم التنزیل؛ ج2، ص64.
51. محمدبن حسن طوسی؛ التبیان فی تفسیرالقرآن؛ ج5، ص343. ابن عاشور؛ التحریر و التنویر؛ ج11، ص28.
52. محمدبن حسن طوسی؛ التبیان فی تفسیرالقرآن؛ ج9، ص519. محمودبن عمر زمخشری؛ الکشاف؛ ج4، ص272.
53. اسراء: 5 و 7. قصص: 70. نجم: 25. نازعات: 25. لیل: 13. ضحی: 4.
54. فضل بن حسن طبرسی؛ مجمع البیان؛ ج5-6، ص615. محمودبن عمر زمخشری؛ الکشاف؛ ج2، ص 650.
55. نجم: 25. نازعات: 25. لیل: 13. ضحی: 4.
آیاتی که در آنها «آخِر» یا «آخرت» ذکر شده است: بقره: 4، 94 و 102. آل عمران: 77، 85 و 176. مائده: 5. انعام: 32، 92، 113 و 150. اعراف: 45، 147 و 169. هود: 16، 19، 22 و 103. یوسف: 37، 57 و 109. نحل: 22، 30، 60 و 109. اسراء: 7، 10، 19، 21، 45 و 104. مؤمنون: 33 و 74. نمل: 3، 4، 5 و 66. قصص: 77 و 83. عنکبوت: 20 و 64. روم: 16. لقمان: 4. احزاب: 29. سبأ: 1، 8 و 21. زمر: 9 و 45. فصلت: 7 و 16. نجم: 27. حدید: 20. ممتحنه: 13. قلم: 33. مدّثر: 53. قیامت: 21. أعلی: 17.
آیات دیگری آخرت را در برابر دنیا به صراحت ذکر کرده است: بقره: 114، 130، 200، 201، 217 و 220. آل عمران: 22، 45، 56، 145، 148 و 152. نساء: 74، 77 و 134. مائده: 33 و 41. اعراف: 156. انفال: 67. توبه: 38، 69 و 74. یونس: 64. یوسف: 101. رعد: 26 و 34. ابراهیم: 3 و 27. نحل: 41، 107 و 122. اسراء: 72. حج: 11 و 15. نور: 14، 19 و 23. عنکبوت: 27. روم: 7. احزاب: 57. زمر: 26. غافر: 39 و 43. فصلت: 31. شوری: 20. زخرف: 35. حشر: 3.
در قرآن واژه «آخِر» 29 بار (بیشتر درباره آخرت) و لفظ آخرت 115 بار (جز دو مورد همگی درباره آخرت) تکرار شده است؛ البته بعضی الفاظ هم خانواده با «آخِر» همانند مشتقات باب تفعل، تفعیل و استفعال یا واژه «آخَر» نیز در قرآن آمده است. در تمام این الفاظ معنای تأخر نهفته است.
56. احزاب: 40.
57. محمدحسین طباطبایی؛ المیزان فی تفسیرالقرآن؛ ج16، ص 325. وهبه زحیلی؛ التفسیرالمنیر؛ ج22، ص25.
58. محمدبن حسن طوسی؛ التبیان فی تفسیرالقرآن؛ ج8، ص346. محمودبن عمر زمخشری؛ الکشاف، ج3، ص544. فضل بن حسن طبرسی؛ مجمع البیان؛ ج7-8، ص567. ناصرالدین بیضاوی؛ انوارالتنزیل و اسرارالتأویل؛ ج3، ص385.
59. محمدحسین طباطبایی؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ ج 16، ص325.
60. فضل بن حسن طبرسی؛ مجمع البیان؛ ج 7-8، ص 567.
61. همان.
62. وهبه زحیلی؛ التفسیرالمنیر؛ ج 22، ص 26.
63. حسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن؛ ج3، ص 22.
64. راغب اصفهانی؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 275.
65. ابوالفضل شهاب الدین آلوسی؛ روح المعانی؛ ج 30، ص 133. ابن عاشور؛ التحریر و التنویر؛ ج 30، ص 183.
66. مطففین: 25 - 26.
67. فضل بن حسن طبرسی؛ مجمع البیان؛ ج 9 -10، ص 692. ابوالفضل شهاب الدین آلوسی؛ روح المعانی؛ ج 30، ص 133. وهبه زحیلی؛ التفسیرالمنیر؛ ج 30، ص 127. مشتقات «ختم» در این آیات آمده است: بقره: 7. انعام: 46. شوری: 24. جاثیه: 23. یس: 65. جایگاه بررسی آن در گروه واژگان «ختم»، طبع و غلف است.
68. در این آیات واژههای «عاقبت»، «عُقب» و «عُقبی» ذکر شده است: آل عمران: 137. انعام: 11 و 135. اعراف: 84، 103 و 128. یونس: 39 و 73. هود: 49. یوسف: 109. رعد: 22، 24، 35 و 42. نحل: 36. کهف: 44. حج: 41. نمل: 14، 51 و 69، قصص: 37، 40 و 83. روم: 9، 10 و 42. لقمان: 22. فاطر : 44. صافات: 73. غافر: 21 و 82 زخرف: 25. محمد: 10. حشر: 17. طلاق: 9. شمس: 15.
در قرآن واژه «عُقب» یک بار، «عقبی» شش بار و «عاقبت» 32 بار ذکر شده است؛ البته آیات دیگری درباره واژگان هم خانواده با «عاقبت» از قبیل مشتقات باب تفعیل، مفاعله، افعال و الفاظی همانند «عِقب»، «أعقاب»، «عِقاب» و «مُعَقبّات» آمده است و در آنها هم معنای تعقّب و پیامد نهفته است.
69. محمدحسین طباطبایی؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ ج 8، ص 224 (اعراف: 128) .
70. ابن عاشور؛ التحریر والتنویر؛ ج 21، ص 22 (روم: 10) .
71. فضل بن حسن طبرسی؛ مجمع البیان؛ ج 1 - 2، ص 841 (آل عمران: 137) .
72. راغب اصفهانی؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 575.
73. ابومنصور محمد بن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ ج 1، ص276.
74. آل عمران: 72.
75. بقره: 4.
76. ص: 4 و 7.
77. مائده: 114 (محمد بن حسن طوسی؛ البیان فی تفسیر القرآن؛ ج 9، ص 519. محمودبن عمر زمخشری؛ الکشاف؛ ج4، ص 472) . حدی: 3. فضل بن حسن طبرسی؛ مجمع البیان؛ ج 3-4، ص 409 مائده: 114. (ابومحمد حسین بغوی؛ معالم التنزیل؛ ج 2، ص 64) .
78. فضل بن حسن طبرسی؛ مجمع البیان؛ ج 7-8، ص 567.
79. ابومنصور محمد بن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ ج 7، ص 315. ابن درید؛ جمهرةاللغه؛ ج 1، ص 491. اسماعیل بن حمّاد جوهری؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه؛ ج5، ص 1908.
80. ابومنصور محمد بن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ ج7، ص316.
81. حسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن؛ ج 3، ص 22.
82. فضل بن حسن طبرسی؛ مجمع البیان؛ ج 7-8، ص 562.
83. همان.
84. ابومنصور محمدبن احمد ازهری؛ تهذیب اللغه؛ ج 7، ص 315. ابن درید؛ جمهرةاللغه؛ ج 1، ص 491. اسماعیل بن حمّاد جوهری؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه؛ ج5، ص 1908. ابن فارس؛ معجم مقاییس اللغه؛ ج 2، ص 245.
85. خلیل بن احمد فراهیدی؛ العین؛ ج1، ص70. اسماعیل بن حمّاد جوهری؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه؛ ج 2، ص 576.
86. فضل بن حسن طبرسی؛ مجمع البیان؛ ج 1-2، ص 841.
جمعی از محققان؛ (1394)، فرهنگ نامه تحلیل واژگان مشابه در قرآن جلد اوّل: اخر - احصاء، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم (پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی)، چاپ اول.