رفتارگرايي (1)

در سال 1949 م. کتابي با نام مفهوم ذهن منتشر شد که راه حلي براي مسئله‌ي ذهن و بدن ارائه مي‌داد. اين کتاب را گيلبرت رايل
پنجشنبه، 22 تير 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
رفتارگرايي (1)
 رفتارگرايي (1)

نويسندگان: احمدرضا همتي مقدم
علي صبوحي
 

1. مقدمه

در سال 1949 م. کتابي با نام مفهوم ذهن منتشر شد که راه حلي براي مسئله‌ي ذهن و بدن ارائه مي‌داد. اين کتاب را گيلبرت رايل (1) – فيلسوف مشهور آکسفوردي – نوشته بود. راه حل او با نام «رفتارگرايي منطقي» (2) يا «رفتار‌گرايي فلسفي يا تحليلي» (3) شناخته مي‌شود.
البته در اوايل قرن بيستم، رفتارگرايي در قالب مکتبي با نام «رفتارگرايي روش‌شناختي» (4) ظهور کرد. رفتارگرايي روش‌شناختي را واتسن مطرح کرد. هدف او مخالفت با روان‌شناسي به عنوان علمي مستقل بود که کساني چون ويليام جيمز آن را تبليغ مي‌کردند. «رفتارگرايي روش‌شناختي» در واقع، نظريه‌اي درباره‌ي چگونگي سخن گفتن از ذهن نيست، بلکه شيوه‌اي براي پژوهش در روان‌شناسي است؛ به عبارت ديگر، اين مکتب پيشنهاد يا برنامه‌اي پژوهشي براي چگونگي انجام دادن بررسي‌هاي روان‌شناختي است. اين رويکرد به روان‌شناسي، بازتابي از اين واقعيت است که علم روان‌شناسي علم رفتار انسان و حيوان است و در واقع، روان‌شناسي زيرشاخه‌اي از علوم طبيعي است و هدف آن دستيابي به داده‌هاي مشاهده پذير درباره‌ي رفتار انسان‌هاست.
از نظر طرفداران اين مکتب، رفتار انسان مجموعه‌اي از پاسخ‌ها به تحريکات خارجي است. «فرايندهاي دروني» يعني آنچه درون اندام واره صورت مي‌گيرد (چه به صورت رويدادهاي ذهني در نظر گرفته شوند و چه به صورت رويدادهاي مغزي) براي تعميم نظم‌هاي مشاهده شده نامربوط اند. آنها علاقه مندند فقط به «همبستگي»(5) ميان ورودي تحريکي به اندام واره و خروجي رفتار او بپردازند. آنها ادعا مي‌کنند که شناخت تحريکات خارجي و رفتار خروجي افراد براي تبيين رفتار مردم کافي است؛ بنابراين طرفداران مکتب «رفتارگرايي روش‌شناختي» انکار نمي‌کنند که چيزي درون اندام واره وجود دارد، بلکه مي‌گويند آن چيز در تعميم نظم‌هايي که مشاهده مي‌کنيم، نقشي ندارد. تنها چيزي که مهم است ورودي و خروجي است (ورودي تحريکي به اندام واره و خروجي رفتار او).

2. رفتار‌گرايي منطقي

رفتار‌گرايي منطقي آموزه‌اي درباره‌ي معاني واژگان ذهني است؛ واژگاني که در گفتار روزمره‌ي خود از آنها استفاده مي‌کنيم. همان گونه که بيان شد «رفتار گرايان روش‌شناختي» منکر وجود فرايندهاي دروني نيستند، بلکه آنها را براي تعميم نظم‌هاي مشاهده شده نامربوط مي‌دانند، اما رفتار گرايان منطقي منکر وجود فرايندهاي دروني هستند و واژگان ذهني را به رفتار «تحويل»(6) مي‌برند. رفتارگرايان معتقدند گزاره‌هاي توصيف کننده‌ي حالات ذهني مي‌توانند (بدون از دست دادن معنا) به گزاره‌هايي ترجمه شوند که بيانگر رفتار بالفعل يا بالقوه اند. در واقع، ايده‌ي آنها اين است که هر گزاره‌اي که در بردارنده‌ي واژگان ذهني است، مي‌تواند به صورت گزاره‌اي بيان شود که حاوي واژگان غيرذهني (توصيف‌هاي رفتاري) است و اين توصيف‌هاي رفتاري ماهيت واقعي ذهن را نشان مي‌دهند. البته تحليل گزاره‌هاي بيانگر حالات ذهني به گزاره‌هاي بيانگر توصيف‌هاي رفتاري در صورتي موفق است که تحليل مورد نظر، دوري(7) نباشد (يعني از خود واژگان ذهني در آن استفاده نشود)؛ مثلاً اگر براي تحليل اين گزاره که «الف» علت «ب» است» از اين گزاره استفاده کنيم که «ب» به دليل «الف» رخ مي‌دهد»، يک تحليل دوري ارائه داده ايم. در ادامه، موفقيت رفتار گرايان را در اين زمينه بررسي مي‌کنيم.
در واقع، رفتارگرايي فلسفي (منطقي) واکنشي به ديدگاه دکارتي است. بر مبناي ديدگاه دکارتي، ذهن و پديده‌هاي ذهني کاملاً خصوصي و شخص محور هستند. گيلبرت رايل معتقد بود که اين ديدگاه متعارف درباره‌ي ذهن کاملاً مغشوش است. بر مبناي ديدگاه متعارف، حالات ذهني علل دروني رفتار هستند؛ مثلا وقتي کسي سؤال مي‌کند چرا «علي فنجان قهوه را نوشيد»، پاسخ ديدگاه متعارف اين است که علّي «ميل» داشته و «مي‌خواسته)» قهوه بنوشد و «باور» داشته که فنجان مقابل او پر از قهوه است. بر اين اساس، ميل و باور علي، علت رفتار او (يعني خوردن قهوه) است. بر طبق ديدگاه متعارف، ما رفتار (يعني خوردن) علي را مي‌بينيم، اما باور و ميل او را نمي‌بينيم که موجب رفتار او شده‌اند. باورها و اميال درون ما هستند. آنها مستقيماً مشاهده پذير نيستند، بلکه اثر آنها (يعني رفتار) مشاهده پذير است. رايل معتقد بود اين ديدگاه متعارف درباره‌ي ذهن با مفهوم دکارتي از ذهن سازگار است. بر مبناي تصوير دکارتي از ذهن، روح حامل ويژگي‌هاي ذهني است؛ بنابراين مي‌توان ديدگاه رايل را در تصوير اسطوره‌ي «روح در ماشين» به شکل زير صورت بندي کرد:
1) ديدگاه متعارف: حالات ذهني علل دروني رفتار هستند.
2) دو گانه انگاري: هر انساني ترکيبي از دو بخش جوهري - يعني نفس و بدن - است. نفس حامل ويژگي‌هاي ذهني است و اين ويژگي‌ها براي هر فردي منطقاً خصوصي است.(8)
1 و 2 با يکديگر آن چيزي هستند که رايل افسانه‌ي(9) «روح در ماشين» مي‌نامد. رايل معتقد بود اگر حالات ذهني دروني باشند، حالات ذهني ديگران براي ما مخفي خواهند بود. هريک از ما مي‌توانيم رفتار ديگران را مشاهده کنيم، اما نمي‌توانيم باورها و اميال آنها را مشاهده کنيم. بدين دليل، ما قادر نخواهيم بود درباره‌ي آنچه ديگران فکر مي‌کنند يا مي‌خواهند، چيزي بدانيم. در بهترين حالت، تنها وقايعي که ما قادريم درباره‌ي آنها چيزي بدانيم، فقط از طريق منظر اول شخص خواهد بود. من فقط با بررسي ذهن خودم مي‌توانم درباره‌ي آنچه فکر مي‌کنم، مي‌خواهم و احساس مي‌کنم چيزي بدانم. رايل معتقد بود در انتساب روح به افراد، يک «اشتباه مقوله اي»(10) رخ داده است. او مي‌نويسد:
«[مفهوم دکارتي از ذهن] کاملاً کاذب است؛ يعني اصل آن کاذب است، نه جزئيات آن. [اين مفهوم] صرفاً جمعي از خطاهاي خاص نيست، بلکه يک خطاي بزرگ و از يک نوع خاص است. اين مفهوم، رويدادهاي مربوط به حيات ذهني را به گونه‌اي نشان مي‌دهد که گويي متعلق به يک نوع يا مقوله‌ي (يا طيفي از انواع يا مقوله‌هاي) منطقي هستند، درحالي که متعلق به نوع ديگري هستند». (11)
فرض کنيد توريستي مي‌خواهد از دانشگاه آکسفورد ديدن کند. او کالج‌هاي متعددي را در جاهاي مختلف مي‌بيند، اما در پايان مي‌گويد: «متشکرم، اما من هنوز خود دانشگاه را نديده‌ام». اشتباه او اينجاست که او دانشگاه را ساختماني منفرد در نظر مي‌گيرد، درحالي که تمام اين کالج‌ها در مناطق مختلف، دانشگاه آکسفورد را تشکيل مي‌دهند. دانشگاه آکسفورد مستقل از اين کالج‌ها و آزمايشگاه‌ها وجود ندارد. کليت اين کالج‌ها و آزمايشگاه‌ها، آکسفورد را تشکيل مي‌دهند. از نظر رايل، اينکه علاوه بر رفتارهاي انسان چيز ديگري نيز وجود دارد که ذهن ناميده مي‌شود، يک «اشتباه مقوله‌اي» است. چيزي غيرمادي که حامل ويژگي‌هاي ذهني باشد، از نظر رايل وجود ندارد.
بنابراين از نظر رايل هرگونه سخني درباره‌ي پديده‌هاي ذهني فقط هنگامي معنا دارد که به صورت گزاره‌اي رفتاري که رفتار شخص را توصيف مي‌کند، بيان شود.(12) شايد مهم‌ترين استدلالي که براي ادعاي رفتارگرايان بتوان يافت، استدلال عليه «زبان خصوصي»(13) است که ويتگنشتاين ارائه کرده است. البته اين نکته مهم است که آموزه‌ي (1) در توصيف رايل از افسانه‌ي «روح در ماشين» به لحاظ منطقي آموزه‌ي (2) يعني دوگانه انگاري را نتيجه نمي‌دهد، اما رايل معتقد بود پذيرش آموزه‌ي (1) پذيرش آموزه‌ي (2) را نيز به همراه خواهد داشت، اما نظريه‌هاي ديگري در باب مسئله‌ي ذهن و بدن وجود دارد که گرچه دوگانه انگاري را رد مي‌کنند، آموزه‌ي (1) را مي‌پذيرند.
در هر حال، مهم‌ترين استدلال به نفع «رفتار‌گرايي منطقي» استدلالي است که از استدلال ويتگنشتاين در رد زبان خصوصي نشأت مي‌گيرد. استدلال براي «رفتار‌گرايي منطقي» بر مبناي استدلال ويتگنشتاين را مي‌توان به شکل زير صورت بندي کرد.
P1: مفهوم دکارتي از ذهن اين نتيجه را به همراه دارد که زباني که هريک از ما براي توصيف حالات ذهني خودش استفاده مي‌کند، «زباني خصوصي» است که هيچ کس ديگري آن را نمي‌فهمد.
2 P: بر مبناي استدلال ويتگنشتاين، زبان خصوصي وجود ندارد.
2C: بنابراين مفهوم دکارتي از ذهن، کاذب است.
P3: تنها روش جايگزين براي مفهوم دکارتي از ذهن، رفتار‌گرايي است.
2 C: بنابراين رفتار‌گرايي شرح صحيحي از معناي واژگان ذهني فراهم مي‌کند.
استدلال بالا به لحاظ منطقي، معتبر است. حال به بررسي مقدمات استدلال مي‌پردازيم.(14)

3. استدلال زبان خصوصي

سؤالي که در استدلال زبان خصوصي مطرح است، اين است که واژگان متعارف زبان ما معناي خود را از کجا مي‌گيرند؟ مثلاً وقتي من درد دارم، واژه‌ي «درد» را براي آن تجربه‌ي حسي به کار مي‌برم. در آينده نيز براي همان نوع تجربه، همين واژه را به کار مي‌برم. اين تصوير شهودي از معنا بر تصوير دکارتي از ذهن مبتني است. بر مبناي اين تصوير، واژه‌ي «درد» به معناي درد است، چون «درد» احساس خصوصي درد را نشان مي‌دهد؛ به عبارت ديگر، چنين واژگاني (يعني واژگان مربوط به تجربه‌هاي ذهني) متعلقاتي(15) منطقاً خصوصي را افاده مي‌کنند و به آنها اشاره دارند. اين متعلَّقات، به لحاظ منطقي خصوصي هستند، چون هر کسي تنها مي‌تواند درد خود را بفهمد و از آن آگاه باشد. تصوير دکارتي از معناي واژگان ذهني را مي‌توان به صورت زير بيان کرد:
تصوير دکارتي: واژگاني که براي تجربه‌هاي ذهني (مانند درد) به کار مي‌روند، معناي خود را با مشخص کردن و نشان دادن متعلقات منطقاً خصوصي به دست مي‌آورند.
اين تصوير شهودي از معناي واژگان ذهني مسئله‌اي معرفت‌شناختي را به وجود مي‌آورد؛ اينکه چگونه مي‌دانيم که حالت‌هاي ذهني ما يکسان هستند، وقتي که از واژگان يکساني در مواقع مختلف براي آن حالت‌ها استفاده مي‌کنيم؛ يعني اگر از واژگان يکساني براي حالت‌هاي ذهني خود استفاده مي‌کنيم، از کجا مي‌دانيم که آنها همان حالت‌هاي ذهني قبلي هستند؛ بنابراين مسئله اين نيست که ما نمي‌توانيم زبان خصوصي داشته باشيم؛ زباني که تارزان از طريق آن مي‌فهمد، بلکه مسئله‌اي معرفت‌شناختي وجود دارد مبني بر اينکه استفاده از واژگان يکسان براي حالات ذهني تضمين نمي‌کند که حالات ذهني نيز يکسان هستند.
وقتي از زبان خصوصي سخن گفته مي‌شود، منظور اين نيست که ضرورتاً تنها يک شخص بتواند آن را بفهمد. اگر درد من با درد فرد «الف» به طور کافي مشابه باشد، من و «الف» خواهيم توانست با يکديگر درباره‌ي درد خود سخن بگوييم. منظور از زبان خصوصي زباني است که ضرورتاً هيچ دو فردي نمي‌توانند دلايل کافي داشته باشند تا باور کنند که در زبان يکساني مشترک هستند. ويتگنشتاين در بندهاي 243 تا 315 کتاب پژوهش‌هاي فلسفي استدلال زبان خصوصي را مطرح کرده است. مشخصه‌ي استدلال ويتگنشتاين را مي‌توان در بند 258 يافت. او مي‌نويسد:
مورد زير را تصور کنيم. مي‌خواهم روزنوشتي از تکرار يک احساس معين نگهداري کنم. بدين منظور، علامت S را براي آن تعيين مي‌کنم و هر روزي که اين احساس را دارم، اين علامت را در تقويم مي‌نويسم. پيش از همه، يادآور مي‌شوم که نمي‌توان تعريفي براي اين علامت تدوين کرد، اما باز هم مي‌توانم نوعي تعريف اشاره‌اي از آن بدهم. چطور؟ آيا مي‌توانم به اين احساس اشاره کنم؟ به مفهوم معمولي آن نه، اما من سخن مي‌گويم يا علامت را مي‌نويسم و در همين حال، توجه خود را بر آن احساس متمرکز مي‌کنم و بدين ترتيب، گويي به آن به طور دروني اشاره مي‌کنم، اما همه‌ي اين تشريفات به چه درد مي‌خورد؟ چون به نظر مي‌رسد همه‌ي اينها فقط تشريفات باشد. به يقين تعريف به کار تثبيت معناي يک نشانه مي‌آيد. خب، اين دقيقاً به وسيله‌ي تمرکز توجه من انجام مي‌گيرد، چون من بدين طريق پيوند بين نشانه و احساس را در خود حک مي‌کنم، اما «آن را در خود حک مي‌کنم» فقط مي‌تواند بدين معنا باشد که اين فرايند باعث مي‌شود اين پيوند را در آينده به طور صحيحي به ياد آورم، اما در مورد کنوني معياري براي صحت آن ندارم. آدمي مي‌خواهد بگويد: هر آنچه قرار است به نظرم درست بيايد، درست است و اين فقط يعني اينجا نمي‌توانيم درباره‌ي صحت سخن بگوييم.» (16) در ادامه، استدلال ويتگنشتاين را به دقت بررسي مي‌کنيم.

1. 3. توضيح غيرصوري (غير منطقي) استدلال زبان خصوصي

فرض کنيد فرد الف واژه‌اي را براي ارجاع به احساسي ذهني که اکنون دارد ابداع مي‌کند. حال فرض کنيد فرد الف قصد مي‌کند تا از آن واژه براي احساس‌هاي ديگري که از همان نوع هستند، استفاده کند.
در چنين شرايطي نه فرد الف و نه هيچ کس ديگري قادر نخواهد بود تا به طور قطعي تعيين کند که آيا فرد الف از اين واژه به طور صحيح استفاده مي‌کند يا نه؟ بنابراين بدون اين توانايي، اين ادعاي فرد الف که واژه را به طور صحيح استفاده مي‌کند، محتوايي ندارد و در نتيجه، تمايزي ميان کاربرد صحيح و ناصحيح وجود نخواهد داشت، در حالي که معنا نيازمند تمايز ميان کاربرد صحيح و ناصحيح است. به اين ترتيب، معناي يک واژه‌ي ذهني، يک متعلق منطقاً خصوصي نيست که واژه براي آن به کار مي‌رود.
در واقع، ويتگنشتاين بيان مي‌کند که ادعاي دکارت مبني بر شخصي بودن حالات ذهني مستلزم وجود زبان خصوصي است. از طرفي، زبان خصوصي با اصل «پيروي از قواعد»(17) که براي معنادار بودن لازم است، در تناقض است.
در نتيجه، واژه‌هاي بيانگر حالات ذهني معناي خود را با ارجاع به هويات ذهني(18) به دست نمي‌آورند، بلکه با معياري عمومي و مشاهده پذير که همان رفتار شخصي است، معناي اين واژه‌ها تعيين مي‌شود. در واقع، وقتي کسي مي‌گويد «دندان درد دارم» هيچ گزاره‌اي را بيان نکرده و جمله‌ي او فاقد محتواست. اظهار او خود بخشي از رفتاري است که معناي آن جمله را مي‌سازد. جمله‌ي «من درد دارم» صورت خلاصه شده و کوتاه شده‌ي چنين جملاتي است: «من داد مي‌زنم»، «من به دکتر مي‌روم»، «من چهره‌ي خود را در هم مي‌کشم» و نظاير آن. در هيچ کدام از اين جملات به واقعيتي ذهني به نام درد اشاره نمي‌شود، بلکه به پديده‌هاي رفتاري ذکر شده اشاره مي‌شود.

3. 2. توصيف صبوري استدلال زبان خصوصي

«استدلال زبان خصوصي» را مي‌توان به شکل زير صورت بندي کرد:
1 P: معناي يک واژه به واسطه‌ي قاعده‌اي تعيين مي‌شود که بر کاربرد آن واژه حاکم است.
2P: يک قاعده بايد به گونه‌اي باشد که تفاوتي ميان پيروي صحيح يا ناصحيح از آن وجود داشته باشد.
P3: اگر واژه‌اي براي يک متعلق منطقاً خصوصي (مانند يک احساس ذهني) استفاده مي‌شود، تفاوتي ميان پيروي از قاعده‌اي که براساس آن، واژه به طور صحيح يا ناصحيح استفاده مي‌شود، وجود ندارد.
4P: اگر واژه‌اي براي ناميدن يک متعلق منطقاً خصوصي به کار مي‌رود، از يک قاعده‌ي واقعي و راستين پيروي نمي‌کند.
C: بنابراين اگر واژه‌اي براي ناميدن يک متعلق منطقاً خصوصي قصد شود، فاقد معنا خواهد بود.
به نظر مي‌رسد مقدمه‌ي سوم استدلال (Ps) محل مناقشه است. دولـم (19) زير دلايلي براي مقدمه‌ي سوم هستند:
لم الف): اگر واژه‌اي براي ناميدن يک شيء منطقاً خصوصي در نظر گرفته شود، تفاوتي ميان کاربرد صحيح و ناصحيح آن واژه وجود نخواهد داشت و فقط «ظاهراً» به طور صحيح به کار خواهد رفت.
لم ب): اگر تفاوتي ميان استفاده از يک واژه به طور صحيح و ناصحيح وجود نداشته باشد و فقط ظاهراً آن واژه به طور صحيح به کار رود، تفاوتي ميان پيروي از قاعده‌ي متناظر با آن واژه به طور صحيح و پيروي نکردن از آن قاعده به طور صحيح وجود ندارد.
«لم الف» و «لم ب» با يکديگر مقدمه‌ي «P3» را نتيجه مي‌دهند؛ يعني اگر يک واژه براي ناميدن يک شي = منطقاً خصوصي در نظر گرفته شود، تفاوتي ميان پيروي از قاعده‌ي متناظر با آن واژه به طور صحيح و پيروي نکردن از آن قاعده به طور صحيح وجود نخواهد داشت.
اما به نظر مي‌رسد «لم الف» محل مناقشه باشد. دلايلي که براي «لم الف» ارائه شده، دو «لم» زير هستند:
لم الف): اگر واژه‌اي براي ناميدن يک شيء منطقاً خصوصي در نظر گرفته شود، ممکن نيست معياري وجود داشته باشد که براساس آن، مشخص شود که واژه به طور صحيح به کار مي‌رود يا فقط ظاهراً به طور صحيح استفاده مي‌شود.
لم الف2): اگر ممکن نيست معياري وجود داشته باشد که براساس آن، مشخص شود که فردي يک قاعده را (براي کاربرد واژه) به طور صحيح استفاده مي‌کند يا فقط ظاهراً آن را به طور صحيح به کار مي‌برد، تفاوتي ميان کاربرد واژه به طور صحيح يا ناصحيح وجود نخواهد داشت.
دو «لم الف 1» و «لم الف2» باهم «لم الف» را نتيجه مي‌دهند؛ يعني اگر يک واژه براي ناميدن يک شيء منطقاً خصوصي در نظر گرفته شود، تفاوتي ميان کاربرد آن واژه به طور صحيح يا ناصحيح وجود نخواهد داشت.

3. 3. تفسير قوي و ضعيف از استدلال زبان خصوصي

بر مبناي استدلال بالا مي‌توان دو تفسير براي استدلال زبان خصوصي ارائه داد: (20)
تفسير قوي: هيچ واژه‌ي معناداري به هيچ شي ء منطقاً خصوصي‌اي اشاره ندارد.
بر مبناي اين تفسير، واژه «درد» حس درد را مشخص نمي‌کند؛ به عبارت ديگر، وقتي من مي‌گويم درد دارم، چيزي را گزارش نمي‌کنم، بلکه فقط نوعي از رفتار گفتاري(21) را ابراز مي‌کنم. بر مبناي اين تفسير، حالت ذهني دروني‌اي به عنوان درد وجود ندارد و واژه‌ي «درد» به چيزي دروني ارجاع نمي‌شود. در واقع، چون مفهومي وجود ندارد، مدلول آن نيز وجود ندارد. تفسير قوي از استدلال زبان خصوصي، وجود ذهن را انکار مي‌کند، اما تفسير ضعيف تري نيز از اين استدلال ارائه شده که مي‌توان به شکل زير صورت بندي کرد:
تفسير ضعيف: معناي هيچ واژه‌اي با ارجاع به يک شيء منطقاً خصوصي (از هر نوعي) به دست نمي‌آيد.
اين تفسير ضعيف از استدلال زبان خصوصي راه را براي معياري عمومي و مشاهده پذير براي معناداري واژگان ذهني باز مي‌گذارد. بر مبناي اين تفسير، معناي واژگان ذهني با معياري عمومي و مشاهده پذير که همان رفتار شخص است، تعيين مي‌شود.
به نظر مي‌رسد تفسير ضعيف از استدلال زبان خصوصي پايدار نباشد و در نهايت، به تفسير قوي منجر شود. فرض کنيد آموزه‌ي «ضعيف» از استدلال زبان خصوصي درست است. وقتي من مي‌گويم «درد دارم»، معياري عمومي وجود دارد (که همان رفتار است) که براساس آن، کاربرد صحيح يا ناصحيح واژه‌ي «درد» را مي‌توان تعيين کرد. براساس نظر ويتگنشتاين، معيار عمومي هم شرط لازم و هم شرط کافي براي تعيين صحت هر گزارش احساسي است، (22) اما ممکن است فردي معيار عمومي درد را برآورده سازد، بدون آنکه واقعاً درد داشته باشد (تمارض) و همچنين ممکن است فردي درد داشته باشد، بدون آن که معيار عمومي درد را برآورده کند (مانند سربازان در جنگ). وجود چنين امکان‌هايي نشان مي‌دهد که رابطه بين دردمند بودن و معيار عمومي ضعيف است؛ بنابراين معيار عمومي نمي‌تواند مقوم (23) درد دانسته شود. در نتيجه، برآورده ساختن معيار عمومي (يعني رفتار) يک راهنماي خطا پذير براي احساسات خصوصي است. به نظر مي‌رسد ويتگنشتاين ادعاي زير را مد نظر دارد که اگر معنايي وجود دارد، معيارهايي که تعيين کننده‌ي کاربرد صحيح يک عبارت اند، به طور بالفعل تعيين کننده‌ي صحت يا عدم صحبت کاربرد آن واژه هستند.(24)
بنابراين رابطه‌ي معيار عمومي و کاربرد صحيح يک واژه، رابطه‌اي معرفت‌شناختي نيست، بلکه يک رابطه‌ي «تقوم» است، اما وجود امکان‌هايي چون تمارضي، در مورد اين رابطه، ترديد به وجود مي‌آورد. در کل، به نظر مي‌رسد ويتگنشتاين در پژوهش‌هاي فلسفي بين آموزه‌ي ضعيف و قوي بازي مي‌کند.(25)
استدلال زبان خصوصي درباره‌ي هوياتي است که ما به آنها دسترسي نداريم؛ يعني حالات ذهني، اما به نظر مي‌رسد رويدادهاي گذشته نيز همان خصوصيت حالات ذهني را دارند، چون ما به آنها نيز دسترسي نداريم؛ بنابراين مي‌توان استدلال مشابهي را براي رويدادهاي گذشته به کار برد و اين موجب جدا شدن زبان و واقعيت در کليت زبان ما مي‌شود، چون رويدادهايي در گذشته گزارش شده‌اند (مانند انداختن گوي از برج پيزا توسط گاليله) که رخ نداده‌اند؛ بنابراين به نظر مي‌رسد رابطه ميان اين رويدادها و معيار عمومي رابطه‌ي تقوم نباشد.(26)

4. 3. رابطه ميان رفتارگرايي و استدلال زبان خصوصي

ويتگنشتاين بيان مي‌کند که «يک فرايند دروني نيازمند معيار بيروني است»؛ (27) بنابراين به نظر مي‌رسد از نظر ويتگنشتاين، واژگان ذهني وقتي معنادار هستند که معياري رفتاري بر کاربرد آنها حاکم باشد. براي اينکه بدانيم فردي يک واژه‌ي ذهني را به طور صحيح به کار مي‌برد يا نه، رفتار مي‌تواند معيار مناسبي براي سنجش باشد. همانگونه که گفته شد، به نظر ميرسد رابطه ميان معيار عمومي و کاربرد صحيح يک واژه رابطه‌ي «تقوم» باشد. البته برخي از شارحان ويتگنشتاين اين رابطه را لزوماً رابطه‌اي با استلزام منطقي (28) نمي‌دانند. پيتر هکر در اين رابطه مي‌نويسد:
معيارهاي دردمند بودن به لحاظ منطقي نتيجه نمي‌دهد که فرد درد دارد. معيارها شواهد منطقاً خوبي هستند که در شرايط و وضعيت‌هاي خاص ابطال پذيرند، اما اگر ابطال نشوند، يقين بخش هستند.(29)
به نظر مي‌رسد اين شارحان معتقدند معيار عمومي هم «مقوم» کاربرد صحيح يک واژه است؛ يعني برآورده ساختن معيار دردمند بودن منطقاً نتيجه مي‌دهد که فرد درد دارد و هم اينکه معيار هميشه اين استلزام منطقي را ندارد و در برخي شرايط چنين نتيجه‌اي نمي‌دهد.
از سوي ديگر، گلن استراوسن ادعا مي‌کند ديدگاه ويتگنشتاين در نهايت به «رفتار‌گرايي منطقي» مي‌انجامد. او مي‌نويسد:
وقتي کسي بپذيرد که ارجاع به رخدادهاي عموماً مشاهده پذير اساساً در هر شرح رضايت بخشي از معناي واژه‌ي درد دخالت دارد، سخت است ببينيم چگونه او مي‌تواند خودش را از وارد شدن به اين ديدگاه بازدارد که ارجاع به رخدادهاي عموماً مشاهده پذير همه‌ي آن چيزي است که در هر شرح رضايت بخشي از معناي واژه‌ي درد دخالت دارد.(30)
استراوسن معتقد است اگر رفتار نقشي محوري در معناي واژگان ذهني بازي مي‌کند، ما بايد پذيراي «ضد واقع گرايي» درباره‌ي معناي واژگان ذهني باشيم. از نظر استراوسن «ضد واقع گرايي» در واقع، پذيرش اين است که معناي يک جمله از طريق «شروط اظهار»(31) آن معين مي‌شود. اين ادعا را مي‌توان به شکل زير صورت بندي کرد:
ضد واقع‌گرايي درباره‌ي معنا: معناي جمله «الف» شروط اظهار آن در شرايط «ب» است اگر و تنها اگر، اگر شرايط «ب» برآورده شود، کاربرد جمله «الف» در آن شرايط، اظهار درستي از آن جمله باشد.
از نظر ويتگنشتاين، شروط اظهاري که بر کاربرد جملات حاوي واژگان ذهني حاکم است، رفتار است و اين يعني تحويل حالات ذهني به رفتار؛ به عبارت ديگر، رفتار مقوم حالات ذهني است. استراوسون نشان مي‌دهد يک استدلال سه مرحله‌اي براي تحويل حالات ذهني به رفتار در استدلال ويتگنشتاين وجود دارد. در استدلال ويتگنشتاين، ابتدا دنبال اين هستيم که «چگونه مي‌توان گفت فرد «الف» در حالت ذهني «ب» قرار دارد». اين سؤال، سؤالي معرفت‌شناختي است. از اين سؤال به سؤالي معناشناختي مي‌رسيم؛ يعني «اظهار اينکه فرد «الف» در حالت ذهني «ب» قرار دارد، چه معنايي دارد» و از اين سؤال به سؤالي در سطح وجودشناختي(32) مي‌رسيم؛ يعني «ماهيت حالت ذهني «ب» که «الف» احساس مي‌کند، چيست»؛ به عبارت ديگر، معرفت‌شناسي، معناشناشي را تعيين مي‌کند و معناشناسي نيز ماهيت حالت ذهني را تعيين مي‌کند؛ (33) بنابراين به نظر مي‌رسد استدلال زبان خصوصي ويتگنشتاين در نهايت به رفتار‌گرايي منطقي مي‌انجامد و البته اين نزاع هنوز ميان شارحان ويتگنشتاين مطرح است.

5. 3. ايراداتي به استدلال زبان خصوصي

1) به نظر مي‌رسد «لم الف2» يک ادعاي «تحقيق پذيري»(34) باشد، چون طبق «لم الف» صحت عيني(35) مد نظر است؛ به عبارت ديگر، وقتي مي‌گوييم «علي دردمند است» چگونه مي‌توان معناي آن را تعيين کرد؟ بر طبق «لم الف2» معناي اين جمله شروط تحقيق پذيري آن است و تنها روشي که مي‌توان ارزش صدق آن را تعيين کرد، رفتار علي است. رفتار علي ارزش صدق جمله‌ي «علي دردمند است» را نتيجه مي‌دهد. معيار تحقيق پذيري براي معنا که همان معيار معناداري پوزيتيويست‌هاي منطقي است، با مشکلات بسياري روبه روست و امروزه اين ملاک معناداري به اين شکل خام طرفداري ندارد.
2) برخي معتقدند به جاي استفاده از «لم الف 1» مي‌توان به حافظه و خاطره(36) متوسل شد؛ به عبارت ديگر، ما مي‌توانيم از حافظه و خاطره‌ي خود براي افتراق ميان کاربرد صحيح و ناصحيح واژه استفاده کنيم، اما استفاده از حافظه با مشکلات متعددي روبه روست. اول اينکه حافظه همواره خطا پذير است. وقتي که از حافظه براي مشخص کردن يک «احساس» استفاده مي‌کنيم، امکان اشتباه هميشه وجود دارد، اما مي‌توان به اين اعتراض پاسخ داد.
ايراد يادشده (يعني خطاپذيري حافظه) در صورتي قانع کننده است که تصوير دکارتي از ذهن را بپذيريم، چون براساس تصوير مطلق دکارتي از ذهن، احساسات خطاناپذيرند. اگر تصويري خطاپذير از ذهن را بپذيريم، اين ايراد وارد نيست.
البته اگر معيار حافظه را بپذيريم، به نظر مي‌رسد امکان آزمون بعدي حافظه وجود ندارد. همچنين به نظر مي‌رسد استفاده از حافظه منجر به «دور» مي‌شود؛ مانند اينکه براي صحت مطالب روزنامه مجبور باشيم به خود روزنامه متوسل شويم؛ بنابراين براي صحت حافظه بايد به خود حافظه متوسل شد. البته در اين حالت، با يک «دور» معرفت‌شناختي روبه روييم که تاحدي پذيرفتني است.
استدلال زبان خصوصي که يکي از مقدمات استدلال رفتارگرايان براي «رفتارگرايي منطقي» است، در بهترين حالت محل مناقشه است و صحت استدلال آنها را مخدوش مي‌کند. حال به بررسي مقدمه‌ي ديگر استدلال رفتارگرايان - يعني مقدمه P3 – مي‌پردازيم که بر مبناي آن، بهترين جايگزين براي تصوير دکارتي از ذهن، رفتارگرايي است.»
ادامه دارد...

پي‌نوشت‌:

1. Ryle, G., The concept of Mind, London: Mutchinson, 1949.
2. logical behaviorism.
3. philosophical or analytical behaviorism.
4. methodological behaviorism.
5. correlation.
6. reduction.
7. circular.
8. Sober, E., Core Questions in Philosophy, 1995, pp. 269-275.
9. myth.
10. categorical mistake.
11.Ryle, The Concept of Mind, p. 17.
12. ibid., p. 57.
13. private language.
14. Carruthers, P., Introducing Persons. Theories and Arguments, The philosophy of Mind, 1994.
15. objects.
16. Wittgenstein, L., Philosophical Investigations, trans. G.E.M. Anscomb, 1968[1953].
ترجمه‌ي فارسي کتاب: ويتگنشتاين، پژوهش‌هاي فلسفي، 1387.
17. rule following.
18. mental entities.
19. Lemma.
20. Strawson, P., “Review of Philosophical Investigation." Mind 63, 1954, pp. 70-99.
21. verbal.
22. Philosophical Investigations, sections, 256-258.
23. Constitution.
24. Philosophical Investigations, sections, 256-258
25. براي بررسي تفسير قوي و ضعيف استدلال ر.ک:
Soames, S., Philosophical Analysis in the Twentieth Century, Vol 2. Prinstion University press, 2003, pp. 44-51.
26. Soames, Philosophical Analysis in the Twentieth Century, 2003, p. 54.
27. Philosophical Investigations, section 580.
28. entailment.
29. Hacker, Wittgenstein, p.38 quoted by Maslin, K. T., An Introduction to the philosophy of Mind, Polity press, 2007, p. 233.
30. Strawson, G., Mental Reality, 1994, pp. 223-224.
31. assertibility conditions.
32. ontological.
33. Maslin, An Introduction to the philosophy of Mind, pp. 234-235.
34. verificationistic.
35. objective.
36. memory.

منبع مقاله :
گروه نويسندگان، (1393) نظريه‌هاي دوگانه‌انگاري و رفتارگرايي در فلسفه ذهن، جمعي از مترجمان، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ اول.
 


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما