دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت | رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم |
سالها پیش، وقتی «باد صبا» از شرق میوزید و بوی خوشی را در فضای لامتناهی پراکنده میساخت، «ولفگانگ فن گوته» در سرزمین سبز «آب مقدس» (شهر وایمار1) نشسته بود و به سوی مشرق عالم و به منظره پر رمز و راز طلوع خورشید شرق خیره مانده بود.
معلوم نیست بر آن پیرمرد هفتاد و چند ساله چهها گذشت که شیدای شنیدن «سخن آشنا» از زبان دلنشین «دیار آشنا»ای شد که نه هموطنش بود و نه همزبانش. اما سخن او پس 5 قرن، هنوز آشنا و تازه مینمود.
بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید | از یار آشنا، سخن آشنا شنید |
پانصد سال پیش از آنکه «گوته» نوای دلنشین حافظ را بشنود، آن مرد شوریده حال در شیراز میزیست و برای «برافشاندن گل» و «در انداختن طرحی نو» به تمامیت جهانیان همفکر خود چشم دوخته بود. حافظ نیک میدانست که نمیتواند بدون یاری همدلانه مردم بلاد دیگر «سقف فلک» را بشکافد و طرحی نو دراندازد. او دانسته بود که «لشگر غم» را، جز با مدد «همدلی» نمیتوان از بنیاد برانداخت.
اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد | من و ساقی بر او تازیم و بنیادش براندازیم |
حافظ در پی جهانی آکنده از تفاهم و همدلی بود و بارها از کجفهمیهای زمانه خود نالیده بود و روز خرم و خوبی را آرزو میکرد که از این منزل ویران ـ جهان سرشار از سوءتفاهمها و دشمنیها ـ به سوی غایت «جانانهاش» رود. آنچنان که با دلتنگی و به کنایه سروده بود.
سخندانی و خوشخوانی نمیورزند در شیراز | بیا حافظ که تا خود را به ملک دیگر اندازیم |
برای جهانی شدن ایدة «در انداختن طرحی نو» حافظ اندیشه میکرد که باید به سفر بپردازد. سفر حافظ، ناگفته پیداست که سفری است به منظومه بیمرز انسانهایی که باید دست در دست همدیگر میدادند و سقف فلک را با طرحی نو میشکافتند.
اما حافظ در دومین تجربه سفر جغرافیایی خود نیز، حتی تا نیمه راه بغداد دوام نیاورد و وقتی دومین مسافرتش به «بلاد غریب» در نیمه راه، ناتمام ماند، از «مهیمن» بزرگوار خویش خواست تا او را به رفیقانش باز گرداند.
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب | مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم |
بدین ترتیب آن شوریده حال، به شیراز بازگشت و در دیار «حبیب» گوشه عزلت اختیار نمود و از آن پس، به جای آنکه همچون «سعدی» به جهانگردی بپردازد، «جهان» را به خانه آورد. او به جای سفر به طول جغرافیای جهان، به سفر بزرگی در عرض انسانی و بشری همت گماشت.
سفری که پس از سالها و قرنها، هنوز ادامه دارد و همواره قلب و جان آدمیان شیفته را درمینوردد و با آنان همآوایی میکند.
حافظ در زمان خویش، بذری کاشت و فارغ از اینکه آن بذر، کی «بر» دهد، به آینده چشم دوخت.
تا درخت دوستی کی بر دهد | حالیا رفتیم و بذری کاشتیم |
پانصد سال از روزگار «حافظ» گذشت تا بالاخره «گوته» مانند معدودی دیگر از اندیشمندان پیش از خود، او را کشف کرد و دریافت که گنج بزرگی را پیدا کرده است. «گوته» 75 ساله بود که تنها متن ترجمه شده «دیوان حافظ» را دید و آن را با اشتیاق مطالعه کرد.
دیوان حافظ را «جوزف فون هامریور گشتال» در سال 1814 به آلمانی ترجمه کرد و موجب بزرگترین اتفاق در علم ادبیات مقایسهای گردید.
همانطور که اشاره گردید آشنایی گوته با حافظ در سال 1814؛ یعنی در 75 سالگی و از راه ترجمه خاورشناس اتریشی «فون هامریور گشتال» صورت گرفت. مطالعه همین برگردان نه چندان دقیق و کامل از غزلیات حافظ، آنچنان شور و شوقی در دل گوته سالخورده بهوجود آورد که او را بر آن داشت تا اشعاری به شیوة این شاعر سترگ و ژرفاندیش بسراید؛ شاعری که گوته، جوهر شعر شرقی را در وجود او میبیند.
اشعار موجود در «حافظنامه»؛ یعنی بخش دوم از دوازده بخش منظوم «دیوان شرقی ـ غربی» نشاندهنده آن است که گوته چهسان شیفته حافظ بود و چه اندازه برای این شاعر بزرگ ارج و اعتبار قائل میشد.
گوته در آئینه جمال حافظ تصویر خویش را بهوضوح مشاهده میکند. در عالم خیال، این احساس به گوته دست میدهد که زمانی در وجود حافظ زندگی میکرده است.از این رو همانگونه که در برگردان شعر «بیکرانه» مشاهده مینماییم، حافظ را همزاد خویش مینامد:
تو بزرگی؛ چه، تو را نقطه پایانی نیست |
بیسرآغازی نیز، قرعه فال به نام تو زدند |
شعر تو دوار است، همچنان ستاره سیارست، |
مطلع و مقطع آن یکسان است |
و آنچه در فاصله این دو همی هست عیان |
عین آنست که در اول و در پایان است |
تو همان چشمه شعری که روانست از آن |
نغمه شوق و سرور همچو موج از پس موج |
و لبانت هر دم هوس بوسه دلدار کند |
غزلی دلکش از سینه تو میتراود بیرون |
و گلویت که عطشناک، مدام جرعهای میطلبد |
و دلی داری نیک که پراکنده کند مهر وصفا |
گو جهان یکسره ویران گردد |
حافظا با تو و تنها با تو |
خواهم اکنون به رقابت خیزم، |
شادی و رنج از آن ما باد، |
این دو همزاد و شریک |
عشقورزی و بادهنوشی نیز |
فخر من باد و هستی من باد |
اینک ای شعر بهپا کن شرری! |
گشت ایام ندارد اثری، هر زمان تازهتری |
ویژگی دوم از این هم فراتر میرود. گوته نه تنها در آئینه جمال حافظ تصویر خویش را میبیند، بلکه در شعر و شاعری نیز، او را مرشد و مرادی میداند که مایل است با وی به رقابت برخیزد.
به این ترتیب میتوان حافظ را سرمشق گوته برای سرودن شعر در دوران سالخوردگی به حساب آورد.
گرچه گوته سالخورده در شعر حافظ به دیده یک سرمشق و غنابخش مینگرد، لیکن در انتخاب سبک دیوان بهگونهای معکوس عمل میکند؛ چون آنچه گوته از ماهیت سبک شعر حافظ برداشت میکند، با ذهنیت هنری او ـ این پرورش یافته مغرب زمین و مکتب کلاسیک ـ در تضاد است، آن را نوعی «بیسبکی» میانگارد.
گوته بر اساس این پندار در بخش «یادداشتها و توضیحات» مینویسد: «این شیوهای است که بیمحابا والاترین و فرومایهترین تصاویر را در هم میآمیزد و برای آنکه تأثیرات شگرفی بیافریند، ناهمگونیها را در کنار یکدیگر میچیند، ما را در یک چشم بههم زدن از این جهان خاکی به آسمانها پرواز میدهد و از آنجا به این خاکدان برمیگرداند و برعکس»
بنابراین آنچه گوته بهعنوان سرمشق برای اشعار دیوان انتخاب میکند، تصویر متضادی است از دنیای شعری خود او و درست همین امر تأثیری دگرگونکننده بر وی میگذارد و درواقع از این کلاسیست بزرگ یک رمانتیسیت بزرگ میسازد.
این خصوصیت سوم ما را به ویژگی دیگری راهبری میکند.
گوته پس از آشنایی با این تصویر متضاد، به آنچه که حافظ آموخته است، قناعت نمیورزد، بلکه احساس میکند که این چهرههای سهگانه؛ یعنی «همزاد»، «مراد» و «رقیب» او را به مبارزه میطلبند و این مبارزهجویی قدرت خلاقه او را بیدار میکند و وی را بر آن میدارد که بکوشد تا به دنیای خیالانگیز و شاعرانه حافظ گام نهد و در آن فضای ملکوتی «نغمههای شوق و سرور» بسراید.
با اندکی تأمل در سبک دیوان درمییابیم که از پشت نقاب شرقی آن، سبک آزاد شعر گوته در دوران جوانی قابل تشخیص است، سبکی که گوته در سالخوردگی بار دیگر به سراغ آن میرود و با الهام گرفتن از حافظ آن را به اوج کمال میرساند، پس حافظ نه تنها همزاد، مراد و رقیب این شاعر بزرگ آلمانی است، بلکه شعر حافظ را نیز میتوان «پیشفرم» اشعار گوته در دیوان شرقی ـ غربی بهشمار آورد.
گوته خود در این باب میسراید:
سخن را عروس نامیدهاند |
و اندیشه را داماد، |
قدر این پیوند را آن کس میشناسد |
که حافظ را بستاید |
این سروده گوته، آشکارا به این بیت حافظ اشاره دارد:
کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب |
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند |
این سبک آزاد قبل از هر چیز در به کارگیری عناصر نثر در شعر خلاصه میشود؛ یعنی در آمیزش جاندار نظم و نثر که بهواسطه آن شعر هم به زندگی نزدیکتر میشود وهم گستره درونی پیدا میکند.
این سبک ضمن آنکه خودآگاه، بیپروا، روزمره و هزلآمیز است، غنی، والا و لطیف نیز هست و نه تنها قادر است به کمال و تعالی دست یازد، بلکه حتی بهسان لهیبی سربرمیکشد، لهیبی که در کوره آن، زبان نثر به وسیلهای برای آفرینش والاترین شعرها تبدیل میشود. درواقع میتوان گفت که گوته به هنگام تصنیف دیوان در اندیشه دفاع از خویش در حوزه شعر غنایی بوده است.
برای هر ایرانی غرورآفرین و مایه مباهات است که گوته از سوی یک شاعر پارسیگوی برانگیخته میشود تا بار دیگر به سراغ این «فرم آلمانی» مورد استفادهاش در آثار دوران جوانی برود.
گوته در اشعار حافظ به شکلی مطلوب و آرمانی برای سرودن شعر در دوران سالخوردگی خویش مینگرد، شعری که در آن حکمت و شباب به زیباترین وجهی با یکدیگر پیوند خوردهاند.
در مفهوم سالخوردگی، تعمق، تفکر و تعقل نهفته است و در مفهوم شباب گرمی، حیات و شور عشق؛ تسلیم مصداق این یکی است و چیرگی مصداق دیگری، این دو در «شعر خیال انگیز» که همان شکل مطلوب و آرمانی شعر است، درهم آمیختهاند و این درست همان برداشت است که گوته از شعر همزاد ایرانی خود داشته است.
عنصر اصلی اشعار دیوان شرقی ـ غربی را دیگر نه قالب و حدود و ثغور، بلکه آنچه بیحد و مرز است تشکیل میدهد.
«هاینریش هاینه» در سال 1835 در جزء یکم اثر خود باعنوان «مکتب رمانتیک» درباره دیوان چنین اظهار نظر میکند:
«در این اثر، گوته سرمستکنندهترین شوق زندگی را به نظم کشیده است و این کار چنان ساده، موفق، لطیف و مدهوشکننده صورت گرفته است که انسان در شگفت میماند که چگونه انجام چنین کاری در زبان آلمانی امکانپذیر شده است.معجزه این کتاب غیر قابل توصیف است. دیوان گوته درودی است که مغرب زمین به مشرق زمین میفرستد. این درود بدان معناست که غرب از معنویتگرایی یخزده و بیرمق خود خسته و دلزده شده است و میخواهد در فضای سالم شرق به کالبد خویش جانی تازه ببخشد.
گوته پس از آنکه در «فاوست» ناخشنودی خود را از معنویت انتزاعی و نیاز خویش را به لذتهای واقعی و حقیقی ابراز میدارد، خود را با تمام وجود در آغوش تجربیات حسی میاندازد و به این ترتیب دیوان شرقی ـ غربی را میآفریند»
پس دیوان شرقی ـ غربی حاصل فرار یک رمانتیسیست از واقعیت حال به سرزمین رویایی گذشته نیست، بلکه حاصل فرار از فریب ظواهر بیثبات به حقیقت جاودانه پدیدههای اولیه حیات است، بدین معنی که آنچه را که باقی است، در آنچه که فانی است مشاهده و تمام اشیای موجود در جهان را بهعنوان تمثیلی از جاودانگی تفسیر کنیم.
جوهر هنری سبک دیوان هم در همین نوع برداشت و عملکرد نهفته است، به گفته گوته «آنگاه که هنر در برابر شئی بیتفاوت و خود کاملاً مطلق میشود، هنر والا شکل میگیرد».
به دیگر سخن، هنر سبک دیوان در این است که اشکال هزار چهره این جهان را به کمک قدرت تخیل بر مینمایاند و آنچه را که به ظاهر بیاهمیت به نظر میرسد، به طرز معجزهآسایی پراهمیت جلوه میدهد.
دیوان دارای سبک شاعرانه است که میتوان آن را نوعی «بافندگی ذهنی» به شمار آورد و از این رو شعری بسیط ارائه میدهد که هدف اصلی آن دستیازی به روابط معقولی است که به واسطه آنها صور این جهانی بهطور سلسلهوار به هم پیوند میخورند.
اما چرا گوته بر آن شد تا به تقلید از حافظ بپردازد؟ پاسخ به این پرسش را از زبان نیچه میشنویم: «نوابغ بر دو دستهاند، یکی آنکه اصولاً بارور میکند و خواستن این است که بارور کند و دیگری آنکه علاقهای وافر به بارور شدن و زادن دارد».
از گروه نخست پیش از هر کس نامهایی چون حافظ و شکسپیر به ذهن متبادر میشوند و از گروه دوم به حتم نام گوته در صدر قرار میگیرد. اشعاری که گوته به سبک و سیاق شعر یونان باستان سروده، بهترین گواه این ادعاست. درواقع حضور عنصر یونانی در روح و روان گوته موجب شیفتگی او نسبت به فرمهای یونانی بوده است، اما گوته به این خاطر از این قالبهای شعری کهن استفاده کرده؛ که در این کار نوعی احساس «شوق وصال» به وی دست میداده داده است.
گوته در واقع نابغهای است با ویژگیهای جنس مؤنث که در نتیجه بارور شدنهای مکرر به باشندهای غولآسا بدل شده، آنسان که گویی کل جهان هستی را یکجا فرو بلعیده است. درواقع «وابستگی متضاد و چند موضوعی از خصوصیات غزلهای حافظ است و این خود موجب میشود تا وسعت معنا و فهم، بیشتر از شعری باشد که گفته میشود».
گوته از پس ترجمههای تخمینی و تقریبی، لسانالغیب را یافته و با او رابطه برقرار کرده است. این البته حاکی از شدت نبوغ و ذوق گوته است، اما در عین حال نمونهای است از یک مسیر و مقصد درست در افق گفتوگوی تمدنها و فرهنگها و ملل.
شیدایی حاصل از مطالعه اشعار حافظ، چنان اثرگذار بود که «گوته» را مشتاق کرد که در سن 75 سالگی، به یادگیری زبان فارسی بپردازد تا بتواند حافظ را بیواسطهتر بخواند. بدین ترتیب آن پیرمرد 75 ساله، شاگرد «غمزه»های مکتب آن «مسئلهآموز صد مدرس» شد.
با آنکه حافظ در نگارش داستان پرشور شیدایی و باز گفتن حدیث عشق، از حجاب زبان نیز در گذشته بود:
یکی است ترکی و تازی در این معامله حافظ | حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی |
شاید به راستی «گوته» نیز آنگونه با حافظ زیسته و مغازله (غزلسرایی) کرده است که خود او تجربه نموده:
من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست |
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی |
سرانجام گوته با تأثیراتی که از حافظ گرفت، نام دیوان خود را که در سال 1817 انتشار داد، «الدیوان الشرقی و الغربی» گذاشت و احساس حیرتآور خود نسبت به شعر فارسی را به نمایش گذاشت.
این کتاب که فصول مختلفی با عناوین: «حافظ نامه»، «عشقنامه»، «رنجنامه»، «زلیخانامه»، «تیمورنامه» و ... دارد، به روشنی از حافظ و فرهنگ شرقی او الهام گرفته و به انعکاس تلقی گوته از نوع مسلمانی و اعتقادات اسلامی صادقانه حافظ میپردازد.
بسیاری معتقدند کتاب «گوته» آنچنان از نام و ذکر یاد حافظ مشحون است که انگار فکر میکنی گوته برای نوشتن آن، مستقیماً از حافظ یاری جسته است.
آنگونه که خود او بارها، دیوان شرقی ـ غربی را حاصل عمر خویش توصیف نموده است. در حقیقت، گوته با یافتن اکسیر عشق در اشعار حافظ، نیروی جوانی را دوباره باز یافته بود و اینک تنها از ساقی معرفت، یک چیز بیشتر نمیخواست.
قدح پر کن که من از دولت عشق |
جوانبخت جهانم، گرچه پیرم |
گوته با معرفی حافظ نه تنها ادبیات قرن هجدهم اروپا را تحت تأثیر قرار داد، بلکه زمینهساز خلق آثار بسیاری در قرن 19 و 20 شد.
شمار کمی از مفسرّان از اینکه گوته را در زمرة اعجوبههای عالم ادبیات قرار دهند امتناع میورزند؛ زیرا به نظر اینان آثار او بیش از اندازه خود، زندگینامه دارند و به هیچ روی منعکسکنندة عظمت روح صاحب اثر ـ یکی از شروطی که لونگینوس برای تعالی اثر ادبی قائل است ـ نیستند.
لکن بیشتر منتقدان به ستایش از گوته پرداختهاند. از جمله هانیریش هاینه میگوید که «طبیعت میخواست تصویر خود را تماشا کند و گوته را آفرید». ماتیو آرنولد او را «حکیمترین مرد اروپا... طبیب عصر آهن» مینامد.
و معتقد است که گوته با ذوقترین ادیبی است که تا کنون جهان شناخته است و «هرمان گریم» حرف آخر را در توصیف گوته میزند و او را «بزرگترین شاعر همة ملل و همةاعصار10» میخواند.
شاید پارهای از این ستایشها اندکی نشان از حرارت و شیفتگی مفرط داشته باشند، اما در طی بیش از یک قرن، بیشتر مردم در اینکه گوته یکی از چهار پنج چهرة برتر جهان ادب است با هم اتفاق نظر دارند.
برای مطالعه اندیشه، جهانبینی و باورهای عمومی گوته و اینکه معلوم شود چه عواملی گوته را به آشنایی با ادبیات ایران واداشت و در پی این آشنایی، «دیوان غربی و شرقی» را بهوجود آورد، بهتر است نخست این نکته روشن شود که اصولاً چگونه اروپای جدید با ادب شرق آشنا شد.
تا این زمان؛ یعنی تا سال 1814، «شرق» برای گوته گریزگاهی برای فرار از آشفتگی و هرج و مرج اروپا و ناراحتی روحی همة مردم این سرزمین، بیش نبود. گوته و بسیاری از متفکران و ادبای اروپا و بهویژه آلمان، رو به سوی مشرق زمین برده بودند تا مگر در عالم خیال، کشور و عصر خویش را ترک کنند و به سرزمینی که بوی صفا و آرامش روحانی میدهد قدم گذارند.
در این دوره، خستگی روحی و آشفتگی اجتماعی در اروپا به حد اعلای خود رسیده بود. همگان فرسوده و نگران و افسرده بودند و مثل امروز، هیچ کس از فردای خویش خبر نداشت.
تودههای اروپایی که انقلاب کبیر فرانسه و جنگهای آن، ایشان را از خواب کهن برانگیخته بود، بهطور مبهم احساس میکردند که در آستانه تحول اجتماعی بسیار بزرگی به سر میبرند، ولی این احساس برای ایشان چیزی جز آن ناراحتی و اضطراب که لازمة این قبیل دورانهای حد فاصل مراحل مختلف تمدن بشری است به همراه نداشت متفکرین طبعاً از این اضطراب روحی، بیش از تودهها سهم داشتند و همین روح خستگی و فرسودگی بود که در عالم ادب، یکی از عوامل بزرگ پیدایش رمانتیسم و قهرمانان حساس و نومید و افسرده آن گردید.
چنانکه گفته شد، تا این هنگام، مشرق زمین و ادب و فلسفة آن برای گوته و بسیاری دیگر از متفکران اروپایی به منزلة «تریاک» یا «گریزگاهی» بیش نبود. گوته که در این زمان در منتهای اشتهار خویش بود و گذشته از احراز بزرگترین مقامات سیاسی و اجتماعی، از شهرت و افتخاری فراوان در همة اروپا بهره داشت، از مشرق زمین و تجلیات هنر و فرهنگ آن چیزی جز وسیلة دوری از حقایق مادی نامطبوع دنیای غرب نمیخواست.
ولی دوران این کناره روی و سفر خیالی سطحی و آسان او به دیار شرق در سال 1814، درحالیکه گوته و اروپا یکی از آشفتهترین سالهای عمر خویش را میگذرانیدند، به پایان رسید و دوران تازهای برای گوته آغاز شد؛ زیرا این سال بود که «کوتا» کتابفروشی که ناشر آثار گوته بود، برای وی دو جلد کتاب فرستاد که اخیراً توسط «هامر» از زبان فارسی ترجمه شده و در شهر «وین» در اتریش به چاپ رسیده بود. عنوان کتاب، «دیوان» غزلیات محمد شمسالدین حافظ، شاعر ایران» بود.
گوته این کتاب تازه را با میل و اشتیاق پذیرفت و مثل سایر آثار ادب شرق، به خواندن آن پرداخت. ولی هنوز صفحهای چند از آن نخوانده بود که بیاختیار «بانگ تحسین سر داد» و خواندن کتاب را از نو آغاز کرد؛ زیرا به گفتة خودش، ناگهان دریافت که «با اثری روبهرو شده که تا آن روز نظیر آن را ندیده است11».
روز هفتم ژوئن 1814 که گوته برای نخستینبار در دفتر خاطرات خود نام حافظ، را برد، در زندگانی وی روزی بسیار بزرگ بود؛ زیرا گوته در این روز آن «جام جم» را که سالها دل از او میطلبید یافت؛ یعنی ره به دیوان حافظ برد که به قول نیچه «اعجاز واقعی هنر بشری» است و این اعجاز ادب شرق او را دیوانه خود کرد.
حافظ برای گوته دنیایی تازه، روحی تازه، شوق و حالی تازه به ارمغان آورد. او را با روح واقعی شرق، با جمال فلسفه و ذوق و حکمت ایران آشنا کرد. آن شرابی را در پیمانة شاعر آلمانی ریخت که به تعبیر زیبای نیچه: «سرمستکنندة خردمندان جهان است».
گوته خود در وصف این جاذبة شگرف، مینویسد: «ناگهان با عطر آسمانی شرق و نسیم روحپرور ابدیت که از دشتها و بیابانهای ایران میوزید آشنا شدم و مرد خارقالعادهای را شناختم که شخصیت شگرف او، مرا سراپا مجذوب خویش کرد».
گوته دیوان حافظ را خواند و از ورای ترجمة هامر که غالباً نارسا و گاه نیز غلط بود، بهتر از همة معاصران خود و بیش از بسیاری از هموطنان حافظ به عظمت روح لسانالغیب پی برد؛ زیرا روح او با حافظ بسیار نزدیک بود.
او نیز مثل حافظ جمالپرست و حقیقتدوست بود و همچون او تا روز آخر، زندگی را ستود و آنچه را که روزگار به او داده بود با نظر قبول و رضا پذیرفت. او نیز همیشه کوشید تا مثل حافظ به روح و معنی هر چیز بنگرد و هر آنچه زیبا است جمال ایزدی ببیند و ستایش کند.
هامر در مقدمة دیوان حافظ خود نوشته بود: «در دوران زندگانی حافظ، پیوسته وضع سرزمین پارس دستخوش انقلاب بود. امیران و پادشاهان پیاپی بر سر کار امدند و از سر کار رفتند و در هر آمدن و رفتن، سیل خون روان ساختند. با این همه، حافظ آرامش طبع و حسن خلق خویش را از دست نداد و همچنان نغمه بلبل و عطر گل فرشته شراب و زیبایی عشق را ستود و از تکریم جمال در هر صورت که آن را متجلی دید، فرو ننشست».
گوته در این تصویر، عیناً قیافة خود را منعکس دید؛ زیرا او نیز به قول خود: «مثل شاعر شیراز، تا روزگار کهنسالی، جوانی و زیبایی و نور و خورشید را ستود و در عطر گل و نغمة بلبل و شور عشق، جمال خدا را نگریسته بود».
در عین حال، او نیز همچون حافظ در دورانی که از هر سو سیل خون روان بود، هرگز آرامش فیلسوفانة خویش را از دست نداد و حتی پیش از آنکه با حافظ شیراز آشنا شود، این پند او را به کار بست که:
به گوشهای بنشین سرخوش و تماشا کن | ز حادثات زمانی رخ شکر دهنی |
و چنانکه در یکی از قطعات «رنجنامه» و ساقینامة دیوان خود، اعتراف میکند، راز دل از ریاکاران و خودپرستان پوشیده داشت و با جام می خلوت گزید به مصداق آنکه:
به روز واقعه، غم با شراب باید گفت | که اعتماد به کس نیست در چنین زمنی |
یک وجه شباهت دیگر بین حافظ و گوته که شاعر بزرگ آلمانی بارها از آن نام میبرد، مبارزه با ریاکاران دین است. گوته نیز مثل حافظ پیوسته از تنگنظری سالوسان روحانینما در عذاب بود و با آنان میجنگید این نکته مخصوصاً در «رنج نامه» دیوان وی به خوبی پیداست.
در تابستان 1814، گوته گوشه عزلت برگزید برای آنکه تنها با حافظ شیراز خلوت کند.
در همة این مدت، گوته سراپا غرق در دریای حکمت و سخن حافظ بود. هر غزل او را یک بار و دوبار و ده بار خواند، تا آن حد که نه تنها با روح و فکر حافظ بلکه با طرز بیان وی نیز آشنا شد و چنان با استعارات و تشبیهات او خو گرفت که بعدها در بسیاری از قطعات دیوان، سخن وی را با همان صورت اصلی تکرار کرد، بیآنکه گاه خود بدین نکته متوجه باشد.
اواخر تابستان بود که در دفتر خاطرات خود نوشت: «دارم دیوانه میشوم، اگر برای تسکین هیجان خود دست به غزلسرایی نزنم، نفوذ عجیب این شخص خارقالعاده را که ناگهان پا در زندگانی من نهاده تحمل نمیتوانم کرد»
از این زمان بود که اندکاندک به سرودن قطعات و اشعاری پرداخت که خود در آغاز، قصد جمعآوری آنها را نداشت، ولی بعد که تعدادشان رو به فزونی نهاد، فکر آفرینش یک «دیوان آلمانی» در سر شاعر پدید آمد و از آن پس، وی به گردآوری این قطعات همت گماشت.
هنگام سفر به درّة «دراین» گوته به این فکر افتاد که در عالم خیال به کشور حافظ سفر کند و دیوان خویش را ارمغان این «سفر روحانی قرار دهد.
از آن پس، وی خود را مسافر دیار شرق پنداشت و قسمت اعظم قطعات «دیوان» را با این تصویر سرود که با «کاروانهای مشک و ابریشم» سفر میکند و «از کوره راههای ناهموار» به سوی شیراز میرود و به گوش خویش میشنود که «راهنمای سفر، ترانة شورانگیز حافظ را میخواند».
خودش در این باره میگوید: «آهنگ سفر شیراز کردم تا این شهر را منزلگه ثابت خویش قرار دهم و از آنجا چون اتابکان و امیران فارس که هر چند یک بار به عزم سفرهای جنگی رو به اطراف میکردند، گاهگاه راه سفرهای کوچک در پیش گیرم و باز به شیراز خودم برگردم».
قطعات مختلف دیوان، هر یک به اقتضا و مناسب حوادثی کوچک یا بزرگ، سروده شدهاند که طبعاً همه این حوادث در خاک آلمان میگذرد، ولی گوته اغلب آنها را وقایع سفر خیالی خویش به سرزمین حافظ میشمارد تا بتواند در وصف آنها آنچنان سخن گوید که حافظ شیراز یا مسافری که از دیار غرب رو به ایران آورده است در این مورد سخن میتواند گفت.
پس از آنکه با قطعه «خفته» (یا اصحاب کهف) تعداد قطعات کتاب به پنجاه رسید، گوته در صدد برآمد که مجموع آنها را به رسم شعرای ایران، «دیوان» نام بگذارد و با این نظر بهعنوان مقدمه دیوان، قطعه «هجرت» را ساخت تا آن را مظهر «هجرت» خویش به سوی مشرق زمین قرار دهد. در این زمان بود که وی برای نخستینبار (14 سپتامبر 1814) در دفتر خاطرات خود از «دیوان آلمانی» نام برد
و نوشت:
«میخواهم این دیوان را به صورت آئینة دنیا یا جام جهاننما درآورم و در آن، شرق و غرب را در کنار هم به بینندگان نشان دهم». اندکی بعد، در همین مورد نوشت: «به ساختن جام جمی مشغولم که با آن، با وجود زاهدان ریایی، دنیای ابدیت را عیان خواهم دید و ره به آن بهشت جاودان که خاص شاعران غزلسرا است خواهم برد تا در آنجا در کنار حافظ شیراز مسکن گزینم».روز 16 مه 1815، گوته به «کوتا» ناشر آثار خود، درباره «دیوان» چنین نوشت: «این کتاب را نه فقط با مراجعه دایم به دیوان محمد شمسالدین حافظ شاعر ایرانی تنظیم کردهام، بلکه در سرودن قطعات آن، سایر آثار ادب شرق را از معلّقات و قرآن گرفته تا اشعار جامی شاعر ایرانی در نظر داشتهام.
حتی گاه به آثار شعرای ترک نیز متوجه بودهام21». ... و در نامهای دیگر در همین باره چنین گفت: «آرزو و هدف من این است که با این اثر، شرق را با غرب و گذشته را با حال و ایرانی را با آلمانی نزدیک کنم و طرز فکر و عادات و آداب مردم این دو سرزمین را با هم آشنا سازم».
اندکی بعد، در ششم اکتبر 1815، گوته در دفتر چه یادداشت خود نوشت: «دیوان را به کتابهای مختلف تقسیم کردم». در تمام طول سال 1816 وی همچنان به تکمیل این اثر مشغول بود و پس از اتمام «دیوان» در سال 1818، به تنظیم و تدوین شرحها و حواشی آن، که از خود کتاب مفصلتر است، پرداخت.
نخستین چاپ دیوان در 1819 وچاپ دوم آن در سال 1820 انتشار یافت و با موفقیتی عظیم مواجه گردید. روزنامهها و نقّادان ادب آن را «یکی از عالیترین آثار حکمت گوته» دانستند و موسیقیدانان آلمانی بسیاری از قطعات آن را در قالب موسیقی درآوردند.
در سال 1836 پس از مرگ گوته، چندین قطعة تازه در یادداشتهای خطی او یافت شد که مربوط به «دیوان» بود، ولی گوته قسمتی از آنها را بعد از نشر دیوان سروده و قسمتی دیگر را نیز که قبلاً سروده شده بود عمداً منتشر نکرده بود (مانند قطعه معروفی که در آن به «صلیب» و موضوع تثلیث در دین مسیح حمله میکند).
قطعه شیوا و دلپسندی که در آن، گوته، حافظ را کشتی بزرگ و خود را تخته پارهای ناچیز میشمارد و میگوید: «حافظ، چگونه میتوان با تو لاف همسری زد»، از همان قطعاتی است که بعد از مرگ وی به دیوان افزوده شده. برخی از این قطعات نیز بعداً از سایر آثار گوته، ضمیمه «دیوان شرقی» که بیشتر با آنها مناسبت داشته، شده است.
«دیوان غربی و شرقی» که خود گوته نام عربی «الدیوان الشرقی للمؤلف الغربی» را بر آن نهاده بود، از آغاز انتشار خود تاکنون، یکی از عالیترین آثار تغزلی زبان آلمانی شناخته شده و به عنوان یک شاهکار ادبی شهرت و اهمیت جهانی یافته است. «دیوان شرقی» تاکنون به اغلب زبانهای مهم جهان ترجمه شده و گاه به هر زبان چندین بار تجدید ترجمه و تجدید چاپ شده است.
سخن آخر
با آنکه گوته پروایی نداشت که بزرگان عرصه ادب الهامبخش او باشند، اما هیچگاه در طول زندگی مقلد محض نبوده است. آنچه به ظاهر تقلید مینماید، الگوبرداری به معنای واقعی کلمه نیست بلکه گوته نکتهای غیر خودی را برمیگزیند و آنگاه در ذهن و زبان خود بدان شکل مأنوس و مورد نظر خویش را میدهد.گوته خود نحوه فعالیت هنریاش را در این سطور خلاصه میکند:
همیشه تنها آنچه را به رشته تحریر درآوردم، |
که احساس میکردم و بدان باورمند بودم، |
به این سان، ای عزیزان! خود را پاره پاره میکردم |
و همواره باز به همان هیئتی درمیآمدم که بودم |
گوته در تاریخ 16 مه 1815 به ناشر خود «فریدریش کوتاهفون کوتندروف» مینویسد:
«هدف من از تصنیف دیوان شرقی ـ غربی این است که به شیوهای شعفانگیز غرب را به شرق، گذشته را به حال و عنصر ایرانی را به عنصر آلمانی پیوند کنم و سنتها و طرز تفکرهای دو طرف را در هم بیامیزیم».
گوته در دفتر ششم دیوان با عنوان «حکمتنامه» در چهارپارهای چنین میسراید:
چه باشکوه این شرق |
از پس دریای مدیترانه به این سوی راه گشود؛ |
تنها آن کس میداند کالدرون چهسان نغمهسرایی کرده است |
که قدر حافظ را بشناسد و به او عشق بورزد |
گوته برجستهترین ویژگی شعر حافظ را نیز در ذهنیتی میبیند که بر آن است.
«به ذهن یک شرقی در همه حال فکری خطور میکند که برای او که عادت دارد به سادگی دور از ذهنترین مفاهیم را به هم پیوند زند، این امکان را فراهم میسازد تا با ایجاد پیچشی در یک حرف یا یک هجا باز اضداد را از هم جدا کند». و البته «حافظ با اشعار چند موضوعی خویش، غزل را کامل میکند و به شعر اوج و ارتقا میبخشد».
آنچه گوته همواره در سرمشق خود، حافظ مشاهده میکند و مورد ستایش قرار میدهد، همانا زندهدلی است. شکل متعالی زندهدلی، شوخطبعی است یاهمان چیزی است که ما در مورد حافظ به «رندی» تعبیر میکنیم. ویژگی بارز دیوان نیز این است که گوته در این اشعار جاویدان، در قالب نوعی کمدی الهی، به والاترین شکل شوخطبعی دست مییازد. این شوخطبعی و بازتاب احساس آزادی باطنی انسانی اندیشهگراست که توانایی آن را دارد که عشق به دنیا و چیرگی بر آن را به هم پیوند بزند.
این شوخطبعی بر اساس ماهیتش مفهومی دوگانه است، درست مانند وسیله ابزار آن؛ یعنی خنده.
با هرهر خنده در آن واحد هم به دنیا تبسم میکنیم و هم آن را به سخره میگیریم. علاقه به دنیا و توان دل برکندن از آن، دو احساس شادیبخش هستند که ابتدا با یکدیگر به رقابت برمیخیزند تا سرانجام صلحجویانه باز با هم یکی شوند. پس ماهیت شوخطبعی در حقیقت این است که بر هر آنچه جوی است و موجب دلبستگی بیقید و شرط انسان به این خاکدان میشود، خط و بطلان بکشد یا به بیان رند شیراز سخن بگوییم.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود | ز هر چه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است |
در نهایت در باب تأثیر و جاذبه حافظ بر گوته، «شردر» محقق آلمانی میگوید: «بزرگترین نوآوری در نزد حافظ، جدا نکردن جنبههای غیر روحانی از جنبههای روحانی آن است و این عدم تفکیک، بالاترین درجه فهم از دنیا و جایگاه انسان در آن را نشان میدهد. گوته این ویژگی حافظ را تشخیص میدهد و او را برادر دوقلوی خود تلقی میکند».
اینگونه است که گوته در آئینه جمال حافظ تصویر خود را میبیند و رند شیراز را برادر دوقلوی خویش خطاب میکند و هوای آن را در سر میپروراند که با وی به رقابت برخیزد.
در خاتمه بایستی گفت که حافظ و گوته، مظهر تجلی گفتوگوی میان شرق و غرب بودهاند. سخن گفتن از این ادیبان گرانقدر را نه فقط تکریم دو هنرمند، بلکه «سخن گفتن از همدلی و همزبانی» باید توصیف کرد که در دو عصر و دو سرزمین متفاوت روی داده است.
شعر عرصه گفتوگو است و همزبانی و همسخنی این دو ادیب (نه به معنای کلمه)، بیانگر حقیقت مشترک وجود است. ما اگرچه ناهمزبانیم، اما حقیقت ما همزبانی است، همزبانی در شعر تجلی مییابد ولی در شعر متوقف نمیشود و عرصه اندیشه، رفتار و عمل اجتماعی را میپیماید.