نويسنده: ازوپ
بازنويسي: اس. اي. هندفورد
برگردان: حسين ابراهيمي (الوند)
بازنويسي: اس. اي. هندفورد
برگردان: حسين ابراهيمي (الوند)
ماري خود را به کودکي روستايي رساند و او را با نيش زهرآلودش کشت. پدر کودک که از اين جسارت مار خشمگين شده بود، تبري برداشت و به قصد کشتن مار جلوي لانهي او منتظر ماند. همينکه مار سرش را از سوراخ بيرون آورد، مرد هم تبرش را فرود آورد، امّا تبر مرد خطا کرد و بهجاي سر مار، تختهسنگي را از هم شکافت. از آن روز به بعد، مرد که نگران انتقام مار بود، روزي از او خواست تا گذشته را فراموش کند و با هم آشتي کنند. امّا مار نپذيرفت و به او گفت: «نه، تا زماني که شکاف اين تختهسنگ در برابر من و گور فرزند تو در برابر توست، هيچيک از ما نميتواند گذشته را فراموش کند.»
دعوا و اختلاف شديد به سادگي حلّ و فصل نميشود.
منبع مقاله :
هندفورد، اس. اِي و ديگران؛ (1392)، افسانههاي مردم دنيا (جلدهاي 9 تا 12)، ترجمهي حسين ابراهيمي (الوند) و ديگران، تهران: نشر افق، چاپ سوم
دعوا و اختلاف شديد به سادگي حلّ و فصل نميشود.
منبع مقاله :
هندفورد، اس. اِي و ديگران؛ (1392)، افسانههاي مردم دنيا (جلدهاي 9 تا 12)، ترجمهي حسين ابراهيمي (الوند) و ديگران، تهران: نشر افق، چاپ سوم