دل نوشته های انتظار (2)

شیطان با تمام لشکر بر انگیخته تا شیعیان و پیروان ترا از دم تیغ گناه و انحراف و بی دینی بگذراند. پیروان شیطان هم در این شبیخون همراه و هم نوا با او در پی آن هستند تا این گروه اندک را از صحنه روزگار محو کنند. اینک ما بی یارو و بی پناه
شنبه، 22 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دل نوشته های انتظار (2)
دل نوشته های انتظار(قسمت دوم)
 
 
تهیه کننده: م. عاقبت بخیر
منبع: راسخون

 
 
 
 

یا صاحب زمان!

شیطان با تمام لشکر بر انگیخته تا شیعیان و پیروان ترا از دم تیغ گناه و انحراف و بی دینی بگذراند. پیروان شیطان هم در این شبیخون همراه و هم نوا با او در پی آن هستند تا این گروه اندک را از صحنه روزگار محو کنند. اینک ما بی یارو و بی پناه از چنگ دشمن بی رحم گریخته ایم و پناه به تو آمده ایم و دخیل تو گشته ایم. ما بی پناه هان و بی یاوران در پناه خویش گیر. ای جوانمرد عرب! پدران پاک تو کافران و دشمنان را اگر به پناه آنان می آمدند اگر دخیل آنان می شدند پناه می دادند حمایتشان می کردند. یا صاحب الزمان! می داینم که اگر ما کافر و دشمن هم بودیم ولی به پناه تو می آمدیم بی تردید پناهمان میدادی. اما مهدی جان! ما تو را دوست داریم در انتظار ظهور تو شب و روز نداریم و در این حال دوستی و انتظار به پناه تو آمده ایم.
****

تنها ترین تنها

تقدیم به کسانی که قلب کوچکشان همیشه دریایی ست. حالم بد نیست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم. آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند. خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!! خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند. دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست. سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه بیداد آمد داد شد. عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام. عشق اگر اینست مرتد می شوم خوب اگر اینست من بد می شوم. بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم! دیگر مسلمانی بس است. در میان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم. بعد ازاین بابی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم. نیستم از مردم خنجر بدست بت پرستم، بت پرستم، بت پرست. بت پرستم،بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه ی بازار ماست. درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است باور می کنم. من که با دریا تلاطم کرده ام راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟.قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن!. من نمی گویم که خاموشم مکن من نمی گویم فراموشم مکن. من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غم خوار باش. من نمی گویم،دگر گفتن بس است گفتن اما هیچ نشنفتن بس است. روزگارت باد شیرین! شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش. آه! در شهر شما یاری نبود قصه هایم را خریداری نبود!!!. وای! رسم شهرتان بیداد بود شهرتان از خون ما آباد بود. از درو دیوارتان خون می چکد خون من،فرهاد،مجنون می چکد. خسته ام از قصه های شوم تان خسته از همدردی مسموم تان. این همه خنجر دل کس خون نشد این همه لیلی،کسی مجنون نشد. آسمان خالی شد از فریادتان بیستون در حسرت فرهادتان. کوه کندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام. عشق از من دورو پایم لنگ بود قیمتش بسیار و دستم تنگ بود.
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود. هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!. هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه! هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!. هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت. چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست. گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم. حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت: " ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم".
****
هنوز هم بوی آشنایش را که در فضا عطراگین می‌شود وقت غروب استشمام می‌کنم و آن وقت مست می‌شوم در یادش! و رویای دیدارش را برای خود تکرار می‌کنم... رویای زیبایی که مرا تا دوردست‌های جاده‌های سبز انتظار می‌برد. رویایی که به من شجاعت زندگی می‌دهد. رویایی که به من می‌آموزد از سختی‌ها نهراسم... و آن وقت دست‌های قنوت کرده خود را چون دو کفتر عاشق به سمت آسمان به پرواز در می‌آورم،شاید از آن دور دست‌ها کبوتران خوش خبر بازگردند... و برای این دل بی‌تاب خبرها آورند. و من در پی شناخت او هستم، شناختی که در ناشناختی بزرگ زندگی‌ام ناشناخته مانده است. نمی‌دانم آیا این چشمان باران خورده،سعادت دیدار را خواهند یافت ؟!
****
اگر تمام عالم را جستجو کنی دوستی هم چون امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
نمی یابی که: هر چند به یادش نباشی، تو را از یاد نبرد. هر چند او را رها کنی ، تو را رها نکند. هر چند بر او جفا کنی، از عطا دریغ نکند. هر چند در حقش دعا نکنی، به درگاه خداوند برایت دعا کند. هر چند موجبات رنجش را فراهم کنی، رنجوری تو را برنتابد. اگر از احوال او بی خبر باشی، از احوال تو بی خبر نامند. اگر هزاران مرتبه قلبش را شکسته باشی، باز عذرت را بپذیرد. اگر از ارتباط با وی خودداری کنی، خود به تو پیغام دهد. اگر تو حریمش را پاس نداشتی، او تو را حمایت و محافظت کند. اگر تو او را در سختی ها تنها گذاشتی، او در تنگناها و شداید،رهایی بخش تو باشد....... واین ها همه در حالی است که هیچ نیازی به تو ندارد و به عکس تو سراپا نیاز و احتیاج به اویی!
****
معبودا !!!
دلتنگم ...دلتنگ لحظه ی دیدار / لتنگ نفس نفس زدن از شوق دیدار / دلتنگ نجوا کردن راز دل با تو ای همنفس تنهایی/ دلتنگ صدا زدن نامت آن هنگام که پاسخی دریابد این دل بی تاب/ دلتنگ آن لحظه که جان فدا کردن برایت سهلِ سهل است ای امید بی کسی ها/ دلم تنگ است از این دنیای ویران/ دلم را شوق پرواز است هر شب/
دلم ویران ویران است هر شب/ دلم می خواهد از هر سوی دنیا / زنم فریاد / زنم فریاد شاید.../ زنم فریاد شاید کاین دل آشفته آرام گردد / برای لحظه ای حتی.../ برای لحظه ای/ به امید ظهور
****
الهی منجی انسان کی آید؟ شراب هستی انسان کی آید ؟که تنها من نیم آدم سراید
قرار و صبر و آرامم کی آید؟ شراب و ساقی جامم کی آید؟ صمیمانه حقیقت را بگویم . امید غربت شامم کی آید؟
روزها از پی هم می گذرند، سالها می گذرند و قلب ها در آتش هجرانت می سوزند. کبوترها دیگر نوای نغمه خوانی ندارند، دلها دیگرهوس غزل گفتن نمی کنند. دیگر دلها قصیده سرایی نمی کنند. اینک تمام شعرها به یک مصرع ختم می شوند " یا اباصالح بیا" دیگر چشمها اشک نمی بارد! حال دیگر دیده ها خون می بارند." چشمها در طلب لعل یمانی خون شد". آیا صدای ندبه خوانان که ازعمق جان، فریادت می زنند، آیا تپش قلبها که هرآن ملتمسانه چشم به آسمانها دوخته اند و شعله های آه جانسوزشان، یاس ها را به گریه واداشته، به دیار سبز حضورت نمی رسد؟ آه از هجران ." مردم ، دراین فراق و درآن پرده راه نیست یا هست و پرده دار نشانم نمی دهد." ای مهدی فاطمه، ای عزیز دل زهرا، تا کی باید پشت درهای سبز رنگ انتظار بنشینیم ، تا کی باید چشم هایمان یتیم ندیدنت باشند. هیچ چیز سخت تر از انتظار نیست. اما اگر بدانی که در پس این پرده های انتظار، بهاری نشسته و منتظر تمام شدن زمستان دلهاست، تا سبد سبد شکوفه به دلها هدیه دهد، آن موقع است که انتظار آسان می شود. آن گاه است که برای رسیدن یک جمعه ی سبز ، دستها پلی می شوند تا آسمان ، تا قاصد دلهای عاشق را به آن جا بفرستند و بگویند: پروردگارا؛ باران رحمتت را بر این کویر ببار و اکسیر عشق را بر وجود خاکیمان بریز، ما را از باده عشق مهدی(عج) مست گردان تا پذیرای حضورش باشیم و عاشقانه فریاد بزنیم "یا اباصالح بیا" .
****

ای امید بی پناهان

موعودا! دیرهنگامى است که چشمان انتظار به راهت دوخته و جان و دل به شراره‏هاى اشتیاقت، سوخته‏ایم .
باغ آرزوها به ‏شوق بهار روى ‏تو خزان ها را مى‏شمارد و چکامه‏هاى خونین شقایق را مى‏نگارد؛ نرگس ها داغ هجر تو بر سینه دارند؛ عروسان چمن جز به مژده جمال دلارایت ‏سر ز حجله عیش برنیارند؛ اى دستت ‏دست کردگار!
معراج ‏نشینى بگذار از پرده غیبت ‏به درآى و رخسار محمدى بنمای؛ که خیل منتظران در فرودست وعیدهاى دنیایى، چشم بر بلنداى وعده دیدار تو دارند. اى گوشوار عرش الهى! آرمان انتظار را به کوله ‏بار صبر و یقین، بر دوش مى‏کشیم و به ترنم آواى ظهور سرخوشیم؛ هر صبح و مساء، یاد طلوع تو را در سینه مى‏پرورانیم و پرتو چهره تو را در دیده نقش مى‏زنیم. اى امید بى ‏پناهان، بیا ... بیا . از ثرى تا به ثریا، دل هاى بى‏ قراران ، شیداى یک نگاهت . از سوى ‏تا ماسوى جان هاى بى‏ پناهان، نثار قدم هایت . بیا و روزه ‏داران غیبت را به افطار فرج بنشان و قضاى عهد انتظار را دستى برافشان.
****

آقا جان عاشقانت صبورند ...

منتظرم! منتظر دلى از جنس نور، کسى از قوم خورشید! کسى از نژاد نفس‏هاى گرم! مردم نیز منتظرند! و غرق در لحظه‏هاى انتظار، نیازشان را از لابه‏لاى نفس‏هاى حیران خود بازگو مى‏کنند. شقایق‏ها منتظرند! منتظر کسى که به فرهنگ شبنم ایمان بیاورد. کسى که آیینه‏هاى مکدر زمانه را در هم بشکند و اشک‏هاى ارغوانى‏ را از کوچه‏هاى پریشانى نجات دهد. کوچه‏ها چشم به راهند! کوچه‏ها نیز چشم به راهند! چشم به راه قدم‏هایى هستند که زخم‏هاى بى ‏رحم گمراهى را از چشمان مردم پاک کند. کوچه‏ها منتظر چشمان باران ‏زایى هستند که با قدم‏هایش جان مردم را به شبنم اشک‏ها بشوید. جاده‏ها منتظر رهگذرى هستند که براى همیشه خواهد ماند. منتظر قدم‏هایى که تن مرده کوچه‏ها را زنده مى‏کند. لاله‏ها منتظرند! در این عرصه انفجار بلا، مردم یاد لاله‏ها را بین کوچه‏هاى این شهر خاموش گم کرده‏اند و حتى امواج دریاى عاشق سر بر ساحل نگاه‏هایى تیره مى‏گذارند و سرود عطش را سر مى‏دهند. لاله‏ها منتظرند؛ منتظر کسى که همزاد موج‏هاى خورشیدى است. کسى از جنس ابر، پریزاد باران. عاشقان منتظرند! عاشقان بى‏تابند، بى ‏قرارند تا هم آواز شیدایى صبح فردا باشند. اى دریا تبار، بر گونه‏هاى امت ‏ببار. عاشقانت صبورند، منتظر خواهند ماند.
****
آقا جان سالها ازآن موقع که توفیق زیارتتان نصیبم شد می گذرد , دلم برایتان تنگ شده است و بعضی وقتها آرزوی دیدنتان را می کنم . اما به خود می گویم دیدن صورت مبارک حضرت بادل پر از رذیله چه فایده دارد . دیدن و نشناختن چه فایده دارد .باید خودت را درست کنی که اگر حضرت زیارتش را نصیبت کرد بتوانی باایشان حرف بزنی و احساست را بیان کنی و از خودت خجالت نکشی و شرمنده نباشی . پدرجان : ولی بااین حالی که پاک نیستم , گناهکار هستم اما دل به شما دارم , دوستتان دارم , قربانتان شوم , آقا جان صدایتان می زنم فرمودند: خدای تعالی شما رابرای ما پناهگاه قرار داده من هم به شما پناهنده ام با اینکه فرزند بدی برای شما بوده ام – آقا جان – آن طوری که شما خواستید نبودم اما پشیمانم و دراین شب وروز نیمه شعبان است و روز ولادت شما , از شما تقاضا دارم مرا ببخشید و دوباره مورد لطف و عنایت خاصه خود قرا ردهید . دستم را بگیرید و قلبم را شفا دهید .
****
اگر آقا امام زمان رو یه روز جمعه دیدید چی دوست دارید بهش بگید؟؟؟
قصه عشق من را باید با غروب گفت تا بفهمد غربت تنهایی مرا و با ابرهای بهاری هم گریه شد تا عطش انتظارم را به دریای محبت برساند و با نواى مرغان گرفتار و در بند ناله کرد تا به گوش فریادرس بیچارگان برسد
****
ای سبز تر از بهار برگرد بیا ای معنی انتظار برگرد بیا این کوچه بدون تو پر از دلتنگی است آرامش بیشمار برگرد بیا
****
تو ای صفای ضمیرم چرا نمی آیی؟چقدر ناله زنم من چرا نمی آیی؟ اگر حجاب ظهورت وجود تار من است\به حق زینب خدا کند که بمیرم،چرا نمی آیی؟
****
خیال امدنت دیشب به سرم میزد -- نیامدی ببینی که دلم چه پر میزد -- تمام شب به خیال تو رفت و میدیدم -که پس پرده اشکم سپیده سر میزد
****
سلام آقا جان
سلام ، می دونم تو هم مثل ما دلت گرفته آقا ، می دونم تو هم روزها رو می شماری ، میدونم تو هم منتظر رسیدن جمعه ها هستی ، می دونم فردا نامه ی اعمال هفته ی گذشته ی ما به خدمتت عرضه میشه ، می دونم ، ولی ، یه خواهشی دارم آقا ، وقتی نامه ی اعمال ما رو خوندی یه وقت برامون گریه نکنی ها! ، یه وقت برای ما غصه نخوری ، یه وقت خم به اون ابروهای زیبات نیاری ، ما که رو سیاه بودیم بزار باشیم ، تو خودت رو ناراحت نکن ، ولی ، فقط یه خواهش دارم از خدمتت اونهم ، اینه که: ما رو هم یه نیمه ی شب / تو نماز شب دعا کن / فقط همین آقا ، همین.
****

ندبه عشق

مرضیه خسروى
اى عزیزترین، اى سفر کرده که صد قافله دل همره تو است، غم هجرانت را تا کى باید تحمل کنیم . اى زیباترین گل، گل‏ها هنوز به انتظار قدمت نشسته‏اند . نرگس‏ها خیال باز شدن ندارند شاید هم دل باز شدن ندارند . یاس‏هاى خوشبو هنوز هم کبودند و شقایق‏ها تا آمدنت داغدار مى‏مانند . دلم مى‏خواست‏سرم را بر زانوى وصال بگذارم و سیل سیل اشک‏هاى هجران را بربالین عشقت‏بریزم . دلم مى‏خواست هنگام ندبه عشق سرم را بر زانوى مهرت بگذارم . دلم مى‏خواست درد و غم سیلى را با تو بگویم . به خدا قسم، غم غربتت‏سنگین است . دیگر شانه‏هایمان تاب تحمل این غم را ندارند . مى‏خواهم باتو بخوانم «ضاقت الارض و منعت السماء .»
****

یار دل شکسته دلسوختگان!

مهنام ماندگارى
مهدى جان، وقتى که به یادت مى‏افتم، آفتاب‏ها در نگاهم کوچک مى‏شوند; کوچک‏تر از ذره‏اى که به چشم آید . وقتى که از یاد تو دور مى‏شوم، انگار گلدان‏ها سکوت مى‏کنند . آن جا است که شکوفه‏هاى لبخندم بر زمین مى‏ریزد و جوانه‏هاى اشک در صحراى دل پا مى‏گیرند; شب ناگهان فرا مى‏رسد و قلمم را به رنگ خود در مى‏آورد و فقط از اندوه سیاهى که در جانم رخنه کرده است مى‏توانم بنویسم; بنویسم که دوستت دارم .
****

انتظار . . . . عاشقانت صبورند

فاطمه جعفرى
منتظرم! منتظر دلى از زورق‏هاى شبنم، کسى از قوم خورشید! کسى از نژاد نفس‏هاى گرم! مردم نیز منتظرند! و غرق در لحظه‏هاى انتظار نیازشان را از لابه‏لاى نفس‏هاى حیران خود بازگو مى‏کنند . شقایق‏ها منتظرند! منتظر کسى که به فرهنگ شبنم ایمان بیاورد . کسى که آیینه‏هاى مکدر زمانه را در هم بشکند و اشک‏هاى ارغوانى‏ها را از کوچه‏هاى پریشانى نجات دهد . کوچه‏ها چشم براهند! کوچه‏ها نیز چشم به راهند! چشم به راه قدم‏هایى که زخم‏هاى بى‏رحم گمراهى را از چشمان مردم پاک کند . کوچه‏ها منتظر چشمان باران‏زایى هستند که با قدم‏هایش جان مردم را به شبنم اشک‏ها بشوید . جاده‏ها منتظر رهگذرى هستند که براى همیشه خواهد ماند . منتظر قدم‏هایى که تن مرده کوچه‏ها را زنده مى‏کند . لاله‏ها منتظرند! در این عرصه انفجار بلا، مردم یاد لاله‏ها را بین کوچه‏هاى این شهر خاموش گم کرده‏اند و حتى امواج دریاى عاشق سر بر ساحل نگاه‏هایى تیره مى‏گذارند و سرود عطش را سر مى‏دهند . لاله‏ها منتظرند منتظر کسى که هم زاد موج‏هاى خورشیدى است . کسى از جنس ابر، پریزاد باران . عاشقان منتظرند! عاشقان بى‏تابند، بى‏قرارند تا هم آواز شیدایى صبح فردا باشند . اى دریا تبار، بر گونه‏هاى لمت‏ببار: عاشقانت صبورند، منتظر خواهند ماند .
****
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن / گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن / گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم / گفتم که دیدار تو باشد آرزویم / گفتا که در کوی عمل کن جستجویم
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن / گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن / گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن
گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن / گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن / گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن
گفتم ز حق دارم تمنای سکینه / گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه / گفتم رخت را از من واله مگردان
گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان / گفتم به جان مادرت من را دعا کن / گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن
گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم / گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم / گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن
گفتا به آب دیده دل را شستشو کن / گفتم دلم از بند غم آزاد گردان / گفتا که دل با یاد حق آباد گردان
گفتم که شام تا دلها را سحر کن / گفتا دعا همواره با اشک بصر کن / گفتم که از هجران رویت بی قرارم
گفتا که روز وصل را در انتظارم
****
گفتم: که روی ماهت از من چرا نهان است؟ گفتا: تو خود حجابی ور نه رخم عیان است!
گفتم: که از که پرسم جانا نشان کویت؟ گفتا: نشان چه پرسی آن کوی بی‌نشان است!
گفتم: مرا غم تو خوشتر ز شادمانی است گفتا: که در ره ما غم نیز شادمان است
گفتم: که سوخت جانم از آتش نهانم گفت: آن که سوخت او را، کی ناله و فغان است!
گفتم: فراق تا کی؟ گفتا: که تا تو هستی گفتم: نفس همین است، گفتا: سخن همان است
گفتم: که حاجتی هست، گفتا: بخواه از ما گفتم: غمم بیفزا، گفتا: که رایگان است
****

گیسوان حسرت

یوسف مصری نمی آید به کنعان دلم / بازسر را می گذارد غم به دامان دلم / بی حضورچتر دستانت ببین یعقوب وار
مانده ام امشب دوباره زیر باران دلم / خوب می دانی زلیخای جنون با من چه کرد / پاره شد در ماتم عصمت گریبان دلم / نوح من ! خاصیت عشق است امواج بلند / کشتی ات را بشکن و بنشین به طوفان دلم / کی بهارت می وزد بر گیسوان حسرتم / کی نگاهت می شود ای خوب مهمان دلم ؟ / تا بگویی با من از عریانی اندوه خویش / تا بگویم با تو از اسرار پنهان دلم / بوی پیراهن مرا کافی است تا روشن شود / چشم تاریک و شب خاموش کنعان دلم
فاطمه تفقدی
****

باد نمیگذارد

باد نمیگذارد صدای تو را بشنوم / باد نمیگذارد نوای آرامش بخش تو را بشنوم/ نمی گذارد صدای غمبارم به گوش تو برسد / و هم چنان که تو را از اعماق وجود صدا میزنم / باز هم باد سیلی بر فریادم می زند و آن را به خودم بر می گرداند / باد خشمگین است و من آزرده دل و منتظر/ منتظر صدای تو که باد همراه قاصدکی برایم به ارمغان آورد / اما گویی باد صدای دردناک مرا به تو نمیرساند / اما اگر باد صدای مرا به تو رساند خوب گوش کن / با تو دارم این حرفها را / نازنینم، ای تمام امیدم،ای کسی که بهترین یاوری برای من، ای مولای من، من خسته ام، به اندازه تمام وجودم خسته ام، به اندازه آسمانها بغض دارم/به اندازه دریاها در دلم آه دارم/که میخواهم از اعماق وجودم بکشم
و اندازه کهکشانها منتظرم/منتظر تو/منتظر تو/ای یگانه منجی عالم
****
آنها که از دور نظاره می کنند، می گویند: تو چه کم داری؟!…هیچ…و من، باران اشکهایم را در ابر چشمهایم پنهان می کنم و با لبخند پوچی به نشانه تائید سر تکان می دهم. اما خودم می دانم که هر گاه درون خویش را می کاوم، همیشه به یک غم بزرگ می رسم و آن ، غم نبودن توست. من در کنار همه تو را کم دارم ای سپیدی بی انتهای محبت! من سالهاست که با تنهایی مانوس هستم و در سایه این تنهایی از نیرنگ مردم زمانه ام دورم، که من از چهره پرفریب آنها بیزارم. من در دنیای خویش الماسهای محبت، صداقت و یکرنگی را که هرگز در جهان سیاه واقعیت ها ندیدم، مانند گنجینه ای بهمراه دارم. می دانم که تو به اندازه تنهایی من مهربانی و من به وسعت فاصله ای که بین ماست تنهایم و این پیچک انتظار است که بیرحمانه اقاقی وجودم را در برگرفته و یک لحظه هم رهایم نمی کند. و افسوس که چه عاشقانه در تنهایی خویش صبوری می کنم. من هر صبح به امید رسیدن پیکی از روشنایی آغوشم را بروی تمامی غمهایم می گشایم و سکوت سرد فراق را در غربت نگاهم می شکنم. من از نسل اطلسیها بودم. از دیار پاک عاشقانه های معصوم که در دستان ویرانگر تنهایی با زهر غربت مسموم شدم. و اینک در کویر سوزان انتظار، من از عطش باران عشق سیرابم. عطشی خشک و بی انتها که به لبان ترک خورده کویر دل معنا می دهد. در هر غروب چشمان انتظارم را از پس پنجره بی قراری بسوی افقهای تنهایی می گشایم و با کبوتر خیالم به سرزمین خالی از حصار تنهایی سفر می کنم. آیا هرگز آهنگ سکوت مرا شنیده ای؟من در سکوتم تو را صدا میکنم…دوست دارم در تلاطم سپید وجودت، نوازش بودن را احساس کنم و دستان محبت را لمس نمایم. و آنگاه از این بستر آلوده غمناک برخیزم و با دستان صداقت و محبت تو، اشک چشمان بی قرارم را بزدایم. آری! ای سپیدی بی انتهای محبت! ای سپید خالص معصوم! نمی دانی برای دیدارت چه عاشقانه صبوری میکنم…
****
گرچه پنهان ز نظر چهره زیبای تو نیست
چه کنم دیده من لایق دیدار تو نیست
خیلی ها که تقوای الهی را پیشه کردن و دلشون ظرف جلب رضایت و محبت الهی هست از فیض دیدارشون محروم نیستن . اما به هر حال خودم را می گم باید دل از چیزایی که دنباله روش بودن بی فایدست بکنم و شیش دنگ حواسم پیش امام زمانم باشه.
راه نظر بر همگان بسته ام
تا تو نظر بر دل زارم کنی
می دونم برا عاشقی نباید دنبال دلیل عقلی باشم و برای به زبون آوردن نامت نباید منتظر فرصت مناسب باشم چون همه زمان ها و مکان ها برای بردن نام تو مناسب هست . چون می دونم امام زمان یعنی : « پیشوای زمان و مکان و همه لحظات زندگی بشر » . برای یک غریق در نفس که تو امواج پر تلاطم این دریا گرفتار شده زمانی مناسب هست فریاد بزنه و طلب نجات کنه که خودش را در معرض خطر می بینه البته هرچند غریق نجات ما شیعه ها همه زمان به یادمون هست. حالا زمان غیبت کبری هست و همان زمان گرفتاری آدما توی امواج خروشان فساد و ظلم و جنگ و فقر و صد تا بلای دیگه که هر روز هزاران نفر رو تو کام نابودی خودش فرو می بره و هیچ کسی نمی تونه این بشر را نجات بده مگر اون ذخیره الهی که هیچ کس واقعا با تمام وجودش صداش نمی کنه . کی رو دیدید وقتی داره غرق می شه و دست و پا می زنه به جای صدا زدن ناجی خودش به دشمنش پناه ببره و از اون طلب کمک کنه ؟؟؟؟؟؟درسته این کار ها کار شیطونه . که ما ها رو وسوسه می کنه و ما را از صدا زدن و کمک خواستن از مهدی موعود (ع) باز می داره . می گه : « هنوز وقتش نیست . آخه هنوز که جهان آماده ظهورش نیست و … خیلی چیزای دیگه » . در صورتیکه هر لحظه باید صداش بزنیم بگیم : « یا بقیه الله ! یا عزیز الزهراء!…. »تو هر مکان و هر زمان و تو هر مناسبتی اسم مقدسش رو زینت بخش زندگیمون کنیم .بعضی وقتا اگه بشینیم و به حال زار خودمون گریه کنیم راه دوری نرفتیم .
آخه گریه دردامون را فریاد می زنه .
آخه گریه عقده دلمون را باز می کنه .
گریه فریاد اعتراضمون هست . بعضی وقتا هم گریه وسیله می شه .آره وسیله می شه برای رسیدن به خواسته هامون
به خدا باید گریه کنیم . آخه چقدر محرومیت ؟؟؟۱۴ قرن شوخی نیست . آدم از صاحب و مولاش دور باشه .
خدایا توفیق گریه کردن به هممون بده . گریه برای محرومیت از امام عصرمون . این گریه می خواد ما را از خواب غفلت بیدار کنه . بهمون بگه راهت رو تا الان اشتباه رفتی . بسه . کافیه . به خدا آقامون خودش هم منتظره . دستش را به سمتمون دراز کرده . ای خدا چرا نمی بینیم. بمیرم برای غربتت امام زمان . چرا دوری تو تقدیر ما شد ؟؟؟عجب دردی گریبانگیر ما شد! کی می گه گریه نکنیم ؟؟؟؟ وقتی امام صادق (ع) چنان اشک می ریختند که اصحابشون وحشت زده می شدند که چه مصیبتی به آن حضرت وارد شده که اینطوری اشک می ریزند ؟؟؟ آیا فرزندشون از دار دنیا رفته ؟؟؟یا بلا و حادثه ای براشون پیش اومده ؟؟؟اون چه مصیبتی هست که ایشون براشون پیش اومده و اینطور داغدار هستن ؟؟؟اون حضرت می فرمودند : « این ناله و اشک در فراق آقا و سروری هست که غیبتش خواب را از من ربوده و مصیبت های دائمی را بر من وارد نموده » حالا تو جاییکه امام معصومی مثل امام صادق (ع) اینطور در فراق ولی عصر (عج الله تعالی فرجه الشریف) اشک می ریزند و ناله می کنند و ایشون را آقا و سرور خود خطاب می کنند دیگه وظیفه ما مشخص هست . به خدا اگه ما بخواهیم ظهور نزدیک می شه . حتما نباید دست روی دست گذاشت تا ظلم و ستم و دوری از خدا به نهایتش برسه تا خدا فرج را در آخرین زمان ممکن انجام بده . اگر هممون از خدا بخواهیم ظهور حضرت نزدیک می شه . اینجوری که ما پیش می ریم و تو خواب غفلت فرو رفتیم دست دشمنای دین را برای هرچی که می خوان بگن و تبلیغ سو ء کنن باز می گذاریم و امام زمانومون را تنها. ما باید تمام سعی و تلاشمون را بکنیم تا حضرت را به تمام دنیا معرفی کنیم .فقط کافیه به ندای مهدی فاطمه (س) توجه کنیم . ۲۴ ساعته ندای « هل من ناصر ینصرنی » را می گه ولی ما غافلیم . باید از خودمون شروع کنیم دیگه نباید محروم باشیم و دل مرده باشیم . اگه بیماریم باید پی دوا درمون باشیم. طبیب دردمندان آگهی از درد پنهانم طبیبان را بگو جز تو طبیبی را نمی خواهم ، به خدا امام زمانمون مظلومه . غریبه . تو غربت و تنهایی هست . آخه چرا باید اینقدر ما با کارامون بین خودمون و عزیز زهرا (س) فاصله ایجاد کنیم .به خدا دل آقا از دست گناهایی که بعضی از ما شیعه ها انجام می دیم خونه و اون موقعی که نامه اعمالمون را داره نظاره می کنه اشک می ریزه . خیلی جاهاستکه نیاز به یک سرپرست داریم . درست مثل یه بچه یتیم که پدر از دست داده . دین هم سرپرست و مجری می خواد .نباید هرکس هر طور دلش خواست و هوای نفسش اقتضا کرد از اون به نفع خودش استفاده کنه .
اللهم هذا دینک اصبح باکیا لفقد ولیک فصل علی محمد و آل محمد و عجل فرج ولیک رحمه لدینک اللهم و هذا کتابک اصبح باکیا لفقد ولیک فصل علی محمد و آل محمد و عجل فرج ولیک رحمه لکتابک اللهم و هذه اعین المومنین اصبحت باکیه لفقد ولیک فصل علی محمد و آل محمدو عجل فرج ولیک رحمه للمومنین اللهم صل علی محمد و آل محمد
دین و قرآن و چشم های مومنین در فراق ولی تو ای خدا گریان هست . خدایا! در ظهور آن وجود نازنین تعجیل کن تا به دین و کتابت و مومنین رحم کرده باشی . خلاصه اینکه باید از خواب غفلت بیرون بیایم و به پناه بی پناهان حضرت بقیه الله (روحی لمقدمه فداه) متوسل بشیم . همه باید اراده کنیم .آخه تا چند سال دیگه گل نرگس مهدی فاطمه (س) چشم منتظر باشه تا ما از سفر گناه برگردیم .و دیگه نگیم غائب است . باید به این تنهایی پایان بدیم .باید دنباله روی درسی باشیم که شهدا به ما دادن . اینکه زندگی چیزی نیست مگر فدا کردن جان و مال برای وجود امام زمان (ع) . شهدا این درس قشنگ رو با خون خودشون برای ما سرمشق کردن و نوشتن. چرا سرمشق هامون را نمونه قرار نمی دیم و انجام نمی دیم .نگفتن هنر مرد اینه که اگه شهادت هم نصیبش نشد با فدا کردن خواسته های دل و آبرو فدایی امام زمانش باشه . دیگه زمانش رسیده که فراق عزیز زهرا (س)به سر بیاد . دیگه دوست ندارم این نوشته رو بخونم که تو کتاب نوشته بود :(( امام زمان خطاب به حاج محمد علی فشندی در جمکران فرموده بود : « شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمی خواهند اگر بخواهند دعا می کنند و فرج ما می رسد » . خدایا ! نیمه شعبان امسال را دیگه به آبروی حضرت زهرا (س) سال ظهورش قرار بده و ما را جزء یاران و خادمینش قرار بده .
غم عشقت بیابون پرورم کرد
شرر زد بر دل و خاکسترم کرد
به ما گفتی صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
با همه این حرفا آقا جون بقیه الله !
آخه انتظار بسه دیگه . چرا نمی یای؟؟؟؟
فاطمه گودرزی
****
گذراندن لحظات بدون تو برایم سخت نیست. در آه و ناله کردن برای آمدنت هم نابلدم. فکر کردم، فکر کردم، فکر کردم که چرا این گونه ام و حسرت خوردم ، حسرت خوردم، حسرت خوردم که چرا ندبه خوان هر جمعه تو نیستم.
خواندمت ، تو را میان کتاب ها جستجو کردم. مویت، شکلت، سنت، خالت، سیرتت، صورتت، جمالت، کمالت و …
دریافتم اگر از نور تکه ای جدا کنند تو آنی، پس نوری! دریافتم هرچه خوبی هست و نیست تو آنی،پس خوبی!
دریافتم….دریافتم…بزرگت کردم، انقدر بزرگ که برای دیدنت باید به هزاران طرف می دویدم. آنقدر بزرگ که در دستانم جای نمی گرفتی تا در آغوشت بگیرم. آنقدر بزرگ که شرم داشتم سرم را بر زانوانت گذارم و از غم دلم گویم. آنقدر بزرگ که در تصورم نگنجیدی و انکارت کردم. آری من تو را هر روز انکار می کنم. تو را انکار می کنم هر روز صبح وقتی جواب سلامت را نمی دهم در حالی که تو مرا با اسم کوچکم می خوانی. آه! من تو را انکار می کنم و می جویمت. گفته بودی تا وقتی ضمیر متکلم وحده نوشته هایم به مفرد مذکر غائب تغییر نکند من تو را انکار خواهم کرد. اما فقط وقتی اشکان یتیمی بر گونه اش، دستان پینه بسته بیوه زنی در کارگاه کوچکش، حسرت خوردن پیرزنی در آرزوی جوانیش و دستان چاک خورده مردی در مزرعه اش را می بینم به خودم می گویم شاید دیگر بیایی و ما تو را بیابیم.
عطیه میثمی
****
انا المهدى؛ من موعود زمانم، صاحب عصر، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.من مهدى، قائمه گیتى، خرد هستى و ادامه خدایم. شکیب شما در سراشیب عمر. میوه باغ آفرینش، فراخى آسمانها و نجابت زمین. من گریه‏هاى شما را مى‏شناسم. با انتظار شما هر شام دیدار مى‏کنم. نغمه‏گر ندبه‏هاى شما در میان کاج هاى غیبتم. اشک هاى شما آینده من است. دلتنگی هاى من، گشایش بخت ‏شماست. من موى گره در گرهم را نذر پریشان شمایان کرده‏ام
انا المهدى؛ من موعود زمانم، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا. با من از همه آنچه در دل دارید بگویید.
از گرانى بار انتظار؛از تیرگى شبهاى غیبت؛از هیمنه جور؛از هیبت گناه، از فریب سراب، از دروغ خنده‏ها و از دورى اقبال. من با ندبه‏هاى شما مى‏بالم. من تنگى دل شما را مى‏شناسم. من برق چشم شما را مى‏ بینم . گرمى دست‏هاى شما، چراغ خیمه صحرایى من است. انا المهدى؛ من موعود زمانم، صاحب عصر، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا. از دورى و دیرى با من بگویید. جز من کسى حرف شما را باور نمى‏کند. جز من کیست که بداند روزگار شما چگونه روزگارى است؟جز من کیست که بداند زخم شما، شکوفه کدام غم است؟گریه شما، جارى چه اندوهى است؟
و خنده شما تا کجا شکوهمند است؟مرا باور کنید. من تنهایى شما هستم. اسب آرزوهاى شما، تنها در چمن ظهور من چابک است. پرنده امید شما را من پرواز مى‏دهم. و آشناترین رهگذر شهر شما منم. اناالمهدى؛ من موعود زمانم، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا. مرا بخوانید و بخواهید. مرا تا صبح ظهور، انتظار کشید. مرا که چون پدران روستایى، با دستمالى از مهربانى به سوى شما مى‏آیم. با یک سبد انار؛ یک طبق سیب؛ و یک سینه سخن. من شما را از گریه‏هاى شما مى‏شناسم و شما مرا از اجابت‏هایم. امسال، باران گرسنه خاک است. ابرها دیگر نمى‏بارند. خورشید به ناز نشسته است. بهار خرمى نمى‏کند. آیا از یاد برده‏اند که شما جمعه‏ شناسان هفته انتظارید؟ نمى‏دانند شما شب ها مرا به خواب مى‏بینید؟و روزها زمین را با آهن اندوه مى‏شکافید؟ امسال زمین رکاب نمى‏دهد، و گریه انتظار، شما را امان. من مى‏آیم، که هر سال، بهار آمدنى است. من مى‏آیم که سفره شما بى ‏نان نباشد. و هفته شما، بى ‏جمعه. اناالمهدى؛ من موعود زمانم. صاحب عصر، قائمه گیتى، خرد هستى، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا. اناالمهدى
****

عرضه‏ اعمال به محضر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

نویسنده مرتضی جعفر پور
امام خمینی(ره) در مورد عرضه اعمال به حضرت حجت می‌فرماید: در روایات آمده است پرونده اعمال ما در هر عصری به امام زمان آن عصر ارائه می‌شود. که به تبع اعمال ما در این عصر به محضر امام زمان (عج) عرضه می‌شود و حضرت از اعمال ما با خبر می‌شوند. امام خمینی در این زمینه فرمایشاتی داشته‌اند که در اینجا ذکر می‌کنیم.
تمام ذرات کارهای ما تحت نظر خدای تبارک و تعالی است و نامه‏ اعمال ما به حسب روایات به امام وقت عرضه می‏شود. امام زمان علیه السلام مراقب ما هستند. (1) توجه داشته باشید که در کارهایتان جوری نباشد که وقتی بر امام زمان علیه السلام عرضه شد، خدای نخواسته، آزرده بشوند و پیش ملایکة الله یک قدری سرافکنده بشوند که، اینها شیعه‏های من هستند . اینها دوستان من هستند و بر خلاف مقاصد خدا عمل کردند. رییس یک قوم اگر قومش خلاف بکند، آن رییس منفعل می‏شود. (2) طوری باشد که نامه‏ها وقتی عرضه می‏شود، ایشان را متاثر نکند. (3)
قبل از این ‏که این نامه‏ اعمال ما به پیشگاه خدا و قبل از آن به پیشگاه امام زمان علیه السلام برسد، خودمان باید نظر کنیم به این نامه‏ اعمال‏مان. (4) تمام ذرات کارهای ما تحت نظر خدای تبارک و تعالی است و نامه‏ اعمال ما به حسب روایات به امام وقت عرضه می‏شود. امام زمان علیه السلام مراقب ما هستند. وقتی نامه‏های ما را بردند پیش امام زمان علیه السلام (در روایات است که هر هفته می‏برند، هفته‏ای دو دفعه.) وقتی که می‏برند، اعمال ما جوری باشد که نمایش از این بدهد که ما تابعیم. ما آن طور نیست که خودسر بخواهیم یک کاری را انجام بدهیم. (5)
من خوف دارم که کاری بکنیم که امام زمان علیه السلام پیش خدا شرمنده بشود. اینها شیعه‏ تو هستند این کار را می‏کنند! نکند یک وقت ‏خدای نخواسته، یک کاری از ماها صادر بشود که وقتی نوشته برود، نوشته‏های ملایکة ‏اللهی که مراقب ما هستند، رقیب هستند، هر انسانی، رقیب دارد و مراقبت می‏شود. ذره‏هایی که بر قلب‏های شما می‏گذرد، رقیب دارد. چشم ما رقیب دارد. گوش ما رقیب دارد. زبان ما رقیب دارد. قلب ما رقیب دارد. کسانی که مراقبت می‏کنند اینها را، نکند که خدای نخواسته از من و شما و سایر دوستان امام زمان علیه السلام یک وقت، چیزی صادر بشود که موجب افسردگی امام زمان علیه السلام باشد. مراقبت کنید از خودتان، پاسداری کنید از خودتان. (6)

پى‏نوشتها

1- صحیفه‏ نور ، ج 18، صص 17- 18 .
2- همان، ج 12، ص 128 .
3- همان، ج 12، ص 224 .
4- همان، ج 1، ص 33 .
5- همان، ج 8، ص 149 .
6- همان، ج 7، ص 267 .

منابع:
www.mouood.org
www. harimeyas.ir
www.emammahdi.info
www.hawzah.net
www.iranoptometry.com





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط