انديشههاي اصلاحي اقبال لاهوري
نويسنده : مرتضي مفيد نژاد
زماني كه فرهنگنامهها ولغتنامههاي فارسي را براي دستيابي به مفهوم كلمه اصلاح و اصلاحات مورد بازبيني قرار ميدهيم بدين پاسخ دست مييابيم كه:
اصلاح مصدري عربي و مفرد واژه اصلاحات است كه به سامان درآوردن، التيام دادن، سروسامان دادن، رفع عيب و فساد چيزي و ضد فساد معنا شده است. (1)
منظور از اصلاحات، سروسامان دادن و دور كردن معايب، تباهي واعوجاج در جهت دستيابي به درستي، استواري و تعاون و صنعت بهتر است. در واقع در اين مقوله اقداماتي صورت ميگيرد كه هدف اصلي آن تغيير و تعويض برخي از جنبههاي حيات اقتصادي، اجتماعي و سياسي بدون دگرگون كردن اساس جامعه است.
اين كلمه نقطه مقابل فساد نيز تلقي ميشود كه به معناي نابساماني ايجاد كردن است. اين دو زوج از آن جهت در كتب و فرهنگهاي مختلف در كنار يكديگر قرار ميگيرد كه يكي بايد نفي و طرد شود تا ديگري جامه تحقق بپوشد.
اصلاح از منظر اسلامي نه تنها در تعارض با انقلاب در نميآيد بلكه ارتباطي وثيق با آن دارد كه آن دو را از يكديگر غيرقابل تفكيك ميسازد. انقلابيون واقعي، مصلحان واقعي هستند. اصلاح اين است كه هر نقطه خراب، نارسا و فاسد به نقطه صحيح تبديل شود و لذا خود انقلاب بزرگترين اصلاح به شمار ميآيد.
در گفتمان سياسي اسلام نبايد اين نكته را از نظر دور داشت كه اصلاحات در چارچوب ارزشهاي ديني صورت ميپذيرد. در اجراي برنامههاي اصلاحي بايد وفاق اجتماعي افزايش يابد و از ورود به عرصههاي درگيري جناحي و تشديد آن پرهيز شود. در ضمن نبايد از اين مسئله مهم نيز غافل شد كه در پروسه اصلاحات چه در جنبههاي سياسي و اجتماعي و يا در عرصههاي فرهنگي و اقتصادي، ماهيت اصلاح بايد مشخص گردد و راه رسيدن به اصلاحات و اولويتهاي آن تعيين شود. مسئله مهم در اصلاحات اين است كه اصلاحات بايد تعريف شود و مشخص باشد تا هر كسي نتواند به ميل خود آن را معنا كند. اصلاحات بايد از يك مركز مقتدر و خويشتن دار هدايت شود تا نگذارد آن حركتي كه ميخواهد انجام گيرد به بيرويهگي و عجله دچار شود و كار با ميزان و بهطور صحيح انجام گيرد.
وجود چنين روحيهاي در يك مسلمان در جريان و بستر صحيح آن يك مولفه و اعتبار ويژهاي است كه توجه به آن بسيار حائز اهميت است. شهيد مطهري در اين باره ميگويد:
اصلاح طلبي يك روحيه اسلامي است. هر مسلماني به حكم اينكه مسلمان است خواه ناخواه اصلاحطلب و لااقل طرفدار اصلاح طلبي است زيرا اصلاحطلبي هم بهعنوان يك شان پيامبري در قرآن مطرح است و هم مصداق امر به معروف و نهي از منكر است كه از اركان تعليمات اجتماعي اسلام است. البته هر امر به معروف ونهي از منكر لزوما مصداق اصلاح اجتماعي نيست ولي هر اصلاح اجتماعي مصداق امربهمعروف و نهي از منكر هست. پس هر مسلمان آشنا به وظيفه از آن جهت كه خود را موظف به امربه معروف ونهي از منكر ميداند نسبت به اصلاح اجتماعي حساسيت خاص دارد.
ضمنا لازم است به يك نكته توجه دهيم كه در عصر ما نسبت به اصلاحات اجتماعي حساسيت مثبت و مباركي پيدا شده كه قابل تقدير است اما اين جهت احيانا به نوعي افراطگرايي كشيده ميشود كه هر خدمتي جز اصلاح اجتماعي به هيچ گرفته ميشود. هر خدمتي با معيار اصلاح سنجيده ميشود و ارزش هر شخصيتي به ميزان دخالتش در اصلاحات اجتماعي معتبر شناخته ميشود. اين طرز تفكر هم به نظر نميرسد صحيح باشد زيرا هر چند اصلاح اجتماعي جامعه خدمت است اما هر خدمتي لزوما اصلاح اجتماعي نيست. اختراع داروي سل يا سرطان خدمت است اما اصلاح نيست. پيش بردن علوم خدمت است اما اصلاح نيست. هر پزشك كه از بامداد تا شامگاه بيمار ميبيند و معالجه ميكند خدمت اجتماعي ميكند اما اصلاح اجتماعي نميكند زيرا اصلاح اجتماعي يعني دگرگون كردن جامعه در جهت مطلوب و كار پزشك اين چنين نيست. از اينرو ارزش كار خدمتگزاران بزرگ را به جرم اينكه در اصلاحات اجتماعي نقشي نداشتهاند نبايد نديده بگيريم... (2)
با در نظر گرفتن همه اين مسائل بايد تصريح كنيم كه گذشته از سيره و روش ائمه معصومين كه سراسر تعليم و ارشاد و جنبشهاي اصلاحي است در تاريخ اسلام حركتها و جنبشهاي اصلاحي فراوان ميتوان يافت كه از هيچ تاريخ ديگر كمتر نيست. در اين ميان افراد بسياري نيز وجود دارند كه بهعنوان مصلحان اجتماعي قدم در اين جريان گذاشتهاند و با هدف اصلاح برخي مسائل بر مبناي اصول و ارزشهاي ديني و ملي فعاليتهاي موثر وقابل توجهي صورت دادهاند.
جنبشهاي اصلاحي اسلامي برخي فكري و برخي اجتماعي بوده است و تعدادي از آنها نيز هر دو جنبه را در درون خود داشته است. بهطور مثال نهضت غزالي يك نهضت فكري محض بود. او فكر ميكرد علوم اسلامي و انديشههاي اسلامي آسيب ديده است بنابراين در صدد احياي علوم دين برآمد. نهضتهاي علويان يا نهضت سربداران حركتي اجتماعي عليه حكام زمان بود ونهضت اخوان الصفاء نيز هم از بعد فكري برخوردار بود و هم اجتماعي.
از حدود نيمه دوم قرن سيزدهم اسلامي ونوزدهم مسيحي به بعد يك جنبش اصلاحي در جهان اسلام آغاز شده است. اين جنبش شامل ايران، مصر، روسيه، لبنان، شمال آفريقا، تركيه، افغانستان و هندوستان ميشود. در اين كشورها كم و بيش داعيهداران اصلاح پيدا شده وانديشههاي اصلاحي عرضه كردهاند. اين جنبشها به دنبال يك ركود چند قرني صورت گرفت و تا حدي عكسالعمل هجوم استعمار سياسي واقتصادي و فرهنگي غرب بود و نوعي بيدارسازي و رنسانس (تجديد حيات) در جهان اسلام به شمار ميرود (3) از آن جمله علامه محمد اقبال لاهوري است كه در ميان مصلحان اجتماعي معاصر از چهره متمايزي برخوردار است. آنچه در ادامه ميآيد نگاهي است هرچند گذرا به انديشههاي اصلاحي وي كه انعكاس و بازتابهاي آن همچنان در برخي از كشورهاي اسلامي به خوبي قابل مشاهده است.
او دوران كودكي و نوجواني خود را در زادگاهش سيالكوت گذراند. زبانهاي فارسي و عربي را در مدارس قديمه آنجا و به روش سنتي فرا گرفت و با مقدمات علوم اسلامي و معارف قرآني آشنا شد. سپس به مدرسهاي كه مبلغان مسيحي اسكاتلندي به نام اسكاچ ميشين)scotch mission (تاسيس كرده بودند وارد وبه اصول و مبادي علوم جديد مشغول شد. پدرش شيخ نورمحمد با آنكه پيشه دو زندگي داشت اوقات خود را در مصاحبت اهل سلوك ميگذراند و با شعرو ادب و عرفان آشنا بود و خصوصا به شيخ اكبر محيالدين عربي ارادت تمام داشت و درخانه كتاب فصوص الحكم و فتوحات مكيه را مطالعه ميكرد.
آشنايي اقبال با مقدمات عرفان نظري و الفاظ و اصطلاحات خاص آن از همين روزگار آغاز شد و چون پدرش به سلسله قادريه تعلق خاطر داشت در سنين جواني به اين مجموعه پيوست.
اقبال از آغاز جواني شعر ميگفت و در مجالس شعر خواني شركت ميكرد و در بعضي از جرايد محلي اشعارش طبع و نشر ميشد. او پس از طي دوران تحصيلات متوسطه در سال 1895 به لاهور رفت و در دانشكده دولتي آن شهر به ادامه تحصيل مشغول شد. در مدت پنج سالي كه وي در اين دانشكده بود علاوه بر زبانهاي فارسي و عربي با ادبيات انگليسي و ادبيات جديد اروپايي آشنايي كامل حاصل كرد و مقدمات فلسفه غرب را فراگرفت. در دوره فوق ليسانس علاوه بر تحصيل فلسفه كه موضوع اصلي كار او بود به مطالعه اصول علم اقتصاد و حقوق نيز اشتغال داشت. استاد او در فلسفه انديشمند و شرق شناس مشهور “ سرتوماس آرنولد” بود كه در طول اين دوران نسبت به شاگرد خود دلبستگي خاص يافته بود. اقبال پس از پايان اين دوره از تحصيلات دانشگاهي در بخش زبانهاي شرقي همان دانشكده دولتي به تدريس پرداخت و عهدهدار دروسي در زبان عربي، ادبيات انگليسي، اقتصاد، تاريخ و فلسفه شد و تا 1905 در اين زمينهها به تحقيق و ترجمه و تاليف مشغول بود.
يكي از نخستين كارهايي كه او در اين ايام در دست داشتمقالهاي بود به زبان انگليسي درباره انسان كامل از ديدگاه عبدالكريم جبلي و مقاله ديگري درباره توحيد وجودي نزد همين عارف. در اين دو مقاله گرايش فكري اقبال به عرفان وحدت وجودي كه از دوران كودكي بر اثر تلقينات پدرش با آن آشنا شده بود آشكار ميگردد. اقبال از عقايد سر، سيد احمد خان پشتيباني ميكرد و استاد پيشين او سيد ميرحسين كه خود از پيروان افكار سرسيد احمد خان و نهضت عليگر بود. سالها پيش او را در اين جريان فكري قرار داده بود.
سرسيد احمد خان آشنا شدن با علوم و فنون جديد را براي جوانان مسلمان ضرورتي حياتي ميدانست و ميكوشيد كه براي اين منظور از حكومت انگلستان امتيازات بيشتري كسب كند. تاسيس دانشگاه عليگر ترغيب مسلمانان به تفكر عملي وعقلاني و آموختن روشهاي جديد زندگي اقداماتي در اين جهت بود. يكي ديگر از كساني كه در تكوين شخصيت اقبال تاثير تمام داشت مولوي نذير احمددهلوي بود كه طي اقامت 10 ساله اقبال در لاهور غالبا به آنجا ميرفت و در مجالسي كه از طرف انجمن حمايت اسلام بر پا ميشد، سخنراني مي كرد. اقبال در اين انجمن شركت فعال و موثر داشت و در هر مجلسي كه تشكيل ميشد شعري از سرودههاي خود را ميخواند. نذير احمد در همان ايام از ستايشگران شعر اقبال بود و در اغلب مجالس شعرخواني او حاضر ميشد. بسياري از انديشههاي اقبال مخصوصا نظريه خودي و تسخير فطرت كه از مباني فلسفي اوست و نيز مخالفتهاي او با برخي از جنبههاي تصوف انتقاد از تقليد غرب و اتكاي كلي به ارزش و اعتبار عقل در حقيقت بسط و گسترش افكار نذيراحمد است كه با بياني فلسفي و نگرشي ژرفتر و جامعتر اظهار ميشود.
اقبال در 1904 به توصيه استادش آرنولد براي ادامه تحصيل به لندن رفت و 3 سال در انگلستان و آلمان به تحصيل حقوق وفلسفه جديد و تحقيق در حكمت ايراني و اسلامي و تفحص در تاريخ فكر و تمدن غرب مشغول بود. وي در اين مدت با استاداني چون مك نگارت فيلسوف و هگل شناس انگليسي و ايتهد، ادوارد براون و نيكلسن ارتباط نزديك داشت و با افكار كساني چون كانت، هگل، نيچه و برگسون آشنا شد. تاثير نيچه و برگسون در فكر اقبال بسيار عميق و سازنده بود و بعدها در ساختار فكر و فلسفه او نيز در تصوراتش درباره حيات و انسان و جهان برجاي ماند. وي از دوران نوجواني با شعر و ادب اروپا انس والفت داشت و در اين دوران بيش از همه به آثار گوته و ورد زور توجه يافته بود. اقبال در 1908 به هند بازگشت و پس از دوران كوتاهي تدريس فلسفه در دانشگاه از كار موظف كناره گرفت و تا پايان عمر با درآمدي كه از وكالت دادگستري به دست ميآورد به سر ميبرد. اوقات او كلا به سرودن شعر و نوشتن مقالات و ايراد سخنرانيها ميگذشت و سعي داشت كه مسلمانان هند را به ارزشها و مواريث معنوي خود آگاه گرداند و آنان را براي كسب آزادي و استقلال و بازيافت هويت تاريخي و فرهنگي خود آماده سازد. (5) سالهاي 1914 و 1915 را شايد بتوان سالهاي تولد دوباره اقبال دانست. وي وارد كار سياست شد و افكار ژرف انديش خويش را در زمينه وحدت مسلمين و پرهيز از پيروي غرب كه سالهاي قبل با آن درگير بود طرح كرد. افكار اين مصلح كه در لباس هنر و شعر فريادي بود كه خفتگان غفلت را به بيداري فرا ميخواند. در اين دوران بود كه او واقعا تمام كوشش و تلاش خود را در عرصههاي مختلف به كار بست تا بتواند مشكلات موجود در جامعه اسلامي را به نوعي اصلاح كند.
در سال 1926 اقبال به عضويت مجلس قانونگذاري پنجاب برگزيده شد. در آن هنگام اختلافات، كشمكشها و وضعيت ناگوار زندگي مردم مسلمان و عشق به آزادي اقبال را به سوي فعاليتهاي جديتر در عرصه سياست كشانيد به نحوي كه وي در سال 1930 در حالي كه رياست “حزب مسلم ليگ” را بر عهده داشت در جلسه ساليانه اين حزب طرح تشكيل حكومت اسلامي و جدايي مسلمانان از هندوها را داد. او گفت: “انگليسيها ميكوشند كه در برنامههاي خود چنين وانمود كنندكه اتحاد مسلمين و هندوها از قبيل اتحاد مسلمين و مسيحيان است كه در كشور مصر ممالك خاورميانه با موفقيت رو به رو شده است. زيرا اختلافات مذهبي در هر دو بهطور مساوي موجود است ولي اين قياس، قياس باطل است و تفاوت هند با ديگر كشورها غيرقابل اغماض است... اسلام ارتباط دوستانه مسلمانان با اهل كتاب را جايز و مشروع ميداند و حتي ازدواج با زن كتابي را مجاز ميشمرد در حالي كه در مورد هندوها، نه هندئيسم و نه اسلام به چنين روابطي ميان هند و مسلمان رضايت نميدهد. (6)
او روي اين نظر خود اصرار ويژه ميورزيد اما ساير اعضاي حزب مسلم ليگ با رهبر خود هم راي نبودند و كماكان فكر ميكرد آشتي و مصالحه با هندوها و انگليسها به وضعيت بغرنج مسلمين هندي پايان خواهد داد. آنها اين نظر را ناديده گرفتند و سالها بعد از مرگ اقبال بود كه آرام آرام مسلمين هند پي به اهميت حرفهاي او بردند و در پي عملي ساختن انديشههايش برآمدند.
اقبال در سال 1933 به افغانستان سفر كرد و در اين كشور بر سر مزار حكيم سنايي حضور يافت. ديدار وي از افغانستان را ميتوان در پي جاذبهاي دانست كه سالها او را به دنبال خود كشيده بود. جاذبه ادبيات فارسي و كشش انديشوران بلند مرتبه ايراني كه آثارشان از مفاهيم اسلامي سرشار بود. علامه محمد اقبال لاهوري سرانجام در بهار سال 1938 پس از طي يك دوره بيماري چشم از جهان فرو بست و به ديار باقي شتافت در حالي كه دو آرزوي بزرگ او برآورده نشد: زيارت خانه كعبه و سفر به ايران.
علامه اقبال كه از او بهعنوان معمار تجديد بناي تفكر اسلامي ياد ميكنند به ايران و ادبيات فارسي كه در شمار مقدسترين ادبيات جهان است عشق ميورزيد و انديشههاي بلند و آرزوهايش را در قالب اشعاري دلنشين و تفكر برانگيز ارائه نمود.
* پي نوشت ها دردفتر روزنامه موجود است.
منبع:روزنامه رسالت
/س
اصلاح مصدري عربي و مفرد واژه اصلاحات است كه به سامان درآوردن، التيام دادن، سروسامان دادن، رفع عيب و فساد چيزي و ضد فساد معنا شده است. (1)
منظور از اصلاحات، سروسامان دادن و دور كردن معايب، تباهي واعوجاج در جهت دستيابي به درستي، استواري و تعاون و صنعت بهتر است. در واقع در اين مقوله اقداماتي صورت ميگيرد كه هدف اصلي آن تغيير و تعويض برخي از جنبههاي حيات اقتصادي، اجتماعي و سياسي بدون دگرگون كردن اساس جامعه است.
اين كلمه نقطه مقابل فساد نيز تلقي ميشود كه به معناي نابساماني ايجاد كردن است. اين دو زوج از آن جهت در كتب و فرهنگهاي مختلف در كنار يكديگر قرار ميگيرد كه يكي بايد نفي و طرد شود تا ديگري جامه تحقق بپوشد.
اصلاح از منظر اسلامي نه تنها در تعارض با انقلاب در نميآيد بلكه ارتباطي وثيق با آن دارد كه آن دو را از يكديگر غيرقابل تفكيك ميسازد. انقلابيون واقعي، مصلحان واقعي هستند. اصلاح اين است كه هر نقطه خراب، نارسا و فاسد به نقطه صحيح تبديل شود و لذا خود انقلاب بزرگترين اصلاح به شمار ميآيد.
در گفتمان سياسي اسلام نبايد اين نكته را از نظر دور داشت كه اصلاحات در چارچوب ارزشهاي ديني صورت ميپذيرد. در اجراي برنامههاي اصلاحي بايد وفاق اجتماعي افزايش يابد و از ورود به عرصههاي درگيري جناحي و تشديد آن پرهيز شود. در ضمن نبايد از اين مسئله مهم نيز غافل شد كه در پروسه اصلاحات چه در جنبههاي سياسي و اجتماعي و يا در عرصههاي فرهنگي و اقتصادي، ماهيت اصلاح بايد مشخص گردد و راه رسيدن به اصلاحات و اولويتهاي آن تعيين شود. مسئله مهم در اصلاحات اين است كه اصلاحات بايد تعريف شود و مشخص باشد تا هر كسي نتواند به ميل خود آن را معنا كند. اصلاحات بايد از يك مركز مقتدر و خويشتن دار هدايت شود تا نگذارد آن حركتي كه ميخواهد انجام گيرد به بيرويهگي و عجله دچار شود و كار با ميزان و بهطور صحيح انجام گيرد.
وجود چنين روحيهاي در يك مسلمان در جريان و بستر صحيح آن يك مولفه و اعتبار ويژهاي است كه توجه به آن بسيار حائز اهميت است. شهيد مطهري در اين باره ميگويد:
اصلاح طلبي يك روحيه اسلامي است. هر مسلماني به حكم اينكه مسلمان است خواه ناخواه اصلاحطلب و لااقل طرفدار اصلاح طلبي است زيرا اصلاحطلبي هم بهعنوان يك شان پيامبري در قرآن مطرح است و هم مصداق امر به معروف و نهي از منكر است كه از اركان تعليمات اجتماعي اسلام است. البته هر امر به معروف ونهي از منكر لزوما مصداق اصلاح اجتماعي نيست ولي هر اصلاح اجتماعي مصداق امربهمعروف و نهي از منكر هست. پس هر مسلمان آشنا به وظيفه از آن جهت كه خود را موظف به امربه معروف ونهي از منكر ميداند نسبت به اصلاح اجتماعي حساسيت خاص دارد.
ضمنا لازم است به يك نكته توجه دهيم كه در عصر ما نسبت به اصلاحات اجتماعي حساسيت مثبت و مباركي پيدا شده كه قابل تقدير است اما اين جهت احيانا به نوعي افراطگرايي كشيده ميشود كه هر خدمتي جز اصلاح اجتماعي به هيچ گرفته ميشود. هر خدمتي با معيار اصلاح سنجيده ميشود و ارزش هر شخصيتي به ميزان دخالتش در اصلاحات اجتماعي معتبر شناخته ميشود. اين طرز تفكر هم به نظر نميرسد صحيح باشد زيرا هر چند اصلاح اجتماعي جامعه خدمت است اما هر خدمتي لزوما اصلاح اجتماعي نيست. اختراع داروي سل يا سرطان خدمت است اما اصلاح نيست. پيش بردن علوم خدمت است اما اصلاح نيست. هر پزشك كه از بامداد تا شامگاه بيمار ميبيند و معالجه ميكند خدمت اجتماعي ميكند اما اصلاح اجتماعي نميكند زيرا اصلاح اجتماعي يعني دگرگون كردن جامعه در جهت مطلوب و كار پزشك اين چنين نيست. از اينرو ارزش كار خدمتگزاران بزرگ را به جرم اينكه در اصلاحات اجتماعي نقشي نداشتهاند نبايد نديده بگيريم... (2)
با در نظر گرفتن همه اين مسائل بايد تصريح كنيم كه گذشته از سيره و روش ائمه معصومين كه سراسر تعليم و ارشاد و جنبشهاي اصلاحي است در تاريخ اسلام حركتها و جنبشهاي اصلاحي فراوان ميتوان يافت كه از هيچ تاريخ ديگر كمتر نيست. در اين ميان افراد بسياري نيز وجود دارند كه بهعنوان مصلحان اجتماعي قدم در اين جريان گذاشتهاند و با هدف اصلاح برخي مسائل بر مبناي اصول و ارزشهاي ديني و ملي فعاليتهاي موثر وقابل توجهي صورت دادهاند.
جنبشهاي اصلاحي اسلامي برخي فكري و برخي اجتماعي بوده است و تعدادي از آنها نيز هر دو جنبه را در درون خود داشته است. بهطور مثال نهضت غزالي يك نهضت فكري محض بود. او فكر ميكرد علوم اسلامي و انديشههاي اسلامي آسيب ديده است بنابراين در صدد احياي علوم دين برآمد. نهضتهاي علويان يا نهضت سربداران حركتي اجتماعي عليه حكام زمان بود ونهضت اخوان الصفاء نيز هم از بعد فكري برخوردار بود و هم اجتماعي.
از حدود نيمه دوم قرن سيزدهم اسلامي ونوزدهم مسيحي به بعد يك جنبش اصلاحي در جهان اسلام آغاز شده است. اين جنبش شامل ايران، مصر، روسيه، لبنان، شمال آفريقا، تركيه، افغانستان و هندوستان ميشود. در اين كشورها كم و بيش داعيهداران اصلاح پيدا شده وانديشههاي اصلاحي عرضه كردهاند. اين جنبشها به دنبال يك ركود چند قرني صورت گرفت و تا حدي عكسالعمل هجوم استعمار سياسي واقتصادي و فرهنگي غرب بود و نوعي بيدارسازي و رنسانس (تجديد حيات) در جهان اسلام به شمار ميرود (3) از آن جمله علامه محمد اقبال لاهوري است كه در ميان مصلحان اجتماعي معاصر از چهره متمايزي برخوردار است. آنچه در ادامه ميآيد نگاهي است هرچند گذرا به انديشههاي اصلاحي وي كه انعكاس و بازتابهاي آن همچنان در برخي از كشورهاي اسلامي به خوبي قابل مشاهده است.
نگاهي به زندگي و سير تكامل انديشه اقبال
او دوران كودكي و نوجواني خود را در زادگاهش سيالكوت گذراند. زبانهاي فارسي و عربي را در مدارس قديمه آنجا و به روش سنتي فرا گرفت و با مقدمات علوم اسلامي و معارف قرآني آشنا شد. سپس به مدرسهاي كه مبلغان مسيحي اسكاتلندي به نام اسكاچ ميشين)scotch mission (تاسيس كرده بودند وارد وبه اصول و مبادي علوم جديد مشغول شد. پدرش شيخ نورمحمد با آنكه پيشه دو زندگي داشت اوقات خود را در مصاحبت اهل سلوك ميگذراند و با شعرو ادب و عرفان آشنا بود و خصوصا به شيخ اكبر محيالدين عربي ارادت تمام داشت و درخانه كتاب فصوص الحكم و فتوحات مكيه را مطالعه ميكرد.
آشنايي اقبال با مقدمات عرفان نظري و الفاظ و اصطلاحات خاص آن از همين روزگار آغاز شد و چون پدرش به سلسله قادريه تعلق خاطر داشت در سنين جواني به اين مجموعه پيوست.
اقبال از آغاز جواني شعر ميگفت و در مجالس شعر خواني شركت ميكرد و در بعضي از جرايد محلي اشعارش طبع و نشر ميشد. او پس از طي دوران تحصيلات متوسطه در سال 1895 به لاهور رفت و در دانشكده دولتي آن شهر به ادامه تحصيل مشغول شد. در مدت پنج سالي كه وي در اين دانشكده بود علاوه بر زبانهاي فارسي و عربي با ادبيات انگليسي و ادبيات جديد اروپايي آشنايي كامل حاصل كرد و مقدمات فلسفه غرب را فراگرفت. در دوره فوق ليسانس علاوه بر تحصيل فلسفه كه موضوع اصلي كار او بود به مطالعه اصول علم اقتصاد و حقوق نيز اشتغال داشت. استاد او در فلسفه انديشمند و شرق شناس مشهور “ سرتوماس آرنولد” بود كه در طول اين دوران نسبت به شاگرد خود دلبستگي خاص يافته بود. اقبال پس از پايان اين دوره از تحصيلات دانشگاهي در بخش زبانهاي شرقي همان دانشكده دولتي به تدريس پرداخت و عهدهدار دروسي در زبان عربي، ادبيات انگليسي، اقتصاد، تاريخ و فلسفه شد و تا 1905 در اين زمينهها به تحقيق و ترجمه و تاليف مشغول بود.
يكي از نخستين كارهايي كه او در اين ايام در دست داشتمقالهاي بود به زبان انگليسي درباره انسان كامل از ديدگاه عبدالكريم جبلي و مقاله ديگري درباره توحيد وجودي نزد همين عارف. در اين دو مقاله گرايش فكري اقبال به عرفان وحدت وجودي كه از دوران كودكي بر اثر تلقينات پدرش با آن آشنا شده بود آشكار ميگردد. اقبال از عقايد سر، سيد احمد خان پشتيباني ميكرد و استاد پيشين او سيد ميرحسين كه خود از پيروان افكار سرسيد احمد خان و نهضت عليگر بود. سالها پيش او را در اين جريان فكري قرار داده بود.
سرسيد احمد خان آشنا شدن با علوم و فنون جديد را براي جوانان مسلمان ضرورتي حياتي ميدانست و ميكوشيد كه براي اين منظور از حكومت انگلستان امتيازات بيشتري كسب كند. تاسيس دانشگاه عليگر ترغيب مسلمانان به تفكر عملي وعقلاني و آموختن روشهاي جديد زندگي اقداماتي در اين جهت بود. يكي ديگر از كساني كه در تكوين شخصيت اقبال تاثير تمام داشت مولوي نذير احمددهلوي بود كه طي اقامت 10 ساله اقبال در لاهور غالبا به آنجا ميرفت و در مجالسي كه از طرف انجمن حمايت اسلام بر پا ميشد، سخنراني مي كرد. اقبال در اين انجمن شركت فعال و موثر داشت و در هر مجلسي كه تشكيل ميشد شعري از سرودههاي خود را ميخواند. نذير احمد در همان ايام از ستايشگران شعر اقبال بود و در اغلب مجالس شعرخواني او حاضر ميشد. بسياري از انديشههاي اقبال مخصوصا نظريه خودي و تسخير فطرت كه از مباني فلسفي اوست و نيز مخالفتهاي او با برخي از جنبههاي تصوف انتقاد از تقليد غرب و اتكاي كلي به ارزش و اعتبار عقل در حقيقت بسط و گسترش افكار نذيراحمد است كه با بياني فلسفي و نگرشي ژرفتر و جامعتر اظهار ميشود.
اقبال در 1904 به توصيه استادش آرنولد براي ادامه تحصيل به لندن رفت و 3 سال در انگلستان و آلمان به تحصيل حقوق وفلسفه جديد و تحقيق در حكمت ايراني و اسلامي و تفحص در تاريخ فكر و تمدن غرب مشغول بود. وي در اين مدت با استاداني چون مك نگارت فيلسوف و هگل شناس انگليسي و ايتهد، ادوارد براون و نيكلسن ارتباط نزديك داشت و با افكار كساني چون كانت، هگل، نيچه و برگسون آشنا شد. تاثير نيچه و برگسون در فكر اقبال بسيار عميق و سازنده بود و بعدها در ساختار فكر و فلسفه او نيز در تصوراتش درباره حيات و انسان و جهان برجاي ماند. وي از دوران نوجواني با شعر و ادب اروپا انس والفت داشت و در اين دوران بيش از همه به آثار گوته و ورد زور توجه يافته بود. اقبال در 1908 به هند بازگشت و پس از دوران كوتاهي تدريس فلسفه در دانشگاه از كار موظف كناره گرفت و تا پايان عمر با درآمدي كه از وكالت دادگستري به دست ميآورد به سر ميبرد. اوقات او كلا به سرودن شعر و نوشتن مقالات و ايراد سخنرانيها ميگذشت و سعي داشت كه مسلمانان هند را به ارزشها و مواريث معنوي خود آگاه گرداند و آنان را براي كسب آزادي و استقلال و بازيافت هويت تاريخي و فرهنگي خود آماده سازد. (5) سالهاي 1914 و 1915 را شايد بتوان سالهاي تولد دوباره اقبال دانست. وي وارد كار سياست شد و افكار ژرف انديش خويش را در زمينه وحدت مسلمين و پرهيز از پيروي غرب كه سالهاي قبل با آن درگير بود طرح كرد. افكار اين مصلح كه در لباس هنر و شعر فريادي بود كه خفتگان غفلت را به بيداري فرا ميخواند. در اين دوران بود كه او واقعا تمام كوشش و تلاش خود را در عرصههاي مختلف به كار بست تا بتواند مشكلات موجود در جامعه اسلامي را به نوعي اصلاح كند.
در سال 1926 اقبال به عضويت مجلس قانونگذاري پنجاب برگزيده شد. در آن هنگام اختلافات، كشمكشها و وضعيت ناگوار زندگي مردم مسلمان و عشق به آزادي اقبال را به سوي فعاليتهاي جديتر در عرصه سياست كشانيد به نحوي كه وي در سال 1930 در حالي كه رياست “حزب مسلم ليگ” را بر عهده داشت در جلسه ساليانه اين حزب طرح تشكيل حكومت اسلامي و جدايي مسلمانان از هندوها را داد. او گفت: “انگليسيها ميكوشند كه در برنامههاي خود چنين وانمود كنندكه اتحاد مسلمين و هندوها از قبيل اتحاد مسلمين و مسيحيان است كه در كشور مصر ممالك خاورميانه با موفقيت رو به رو شده است. زيرا اختلافات مذهبي در هر دو بهطور مساوي موجود است ولي اين قياس، قياس باطل است و تفاوت هند با ديگر كشورها غيرقابل اغماض است... اسلام ارتباط دوستانه مسلمانان با اهل كتاب را جايز و مشروع ميداند و حتي ازدواج با زن كتابي را مجاز ميشمرد در حالي كه در مورد هندوها، نه هندئيسم و نه اسلام به چنين روابطي ميان هند و مسلمان رضايت نميدهد. (6)
او روي اين نظر خود اصرار ويژه ميورزيد اما ساير اعضاي حزب مسلم ليگ با رهبر خود هم راي نبودند و كماكان فكر ميكرد آشتي و مصالحه با هندوها و انگليسها به وضعيت بغرنج مسلمين هندي پايان خواهد داد. آنها اين نظر را ناديده گرفتند و سالها بعد از مرگ اقبال بود كه آرام آرام مسلمين هند پي به اهميت حرفهاي او بردند و در پي عملي ساختن انديشههايش برآمدند.
اقبال در سال 1933 به افغانستان سفر كرد و در اين كشور بر سر مزار حكيم سنايي حضور يافت. ديدار وي از افغانستان را ميتوان در پي جاذبهاي دانست كه سالها او را به دنبال خود كشيده بود. جاذبه ادبيات فارسي و كشش انديشوران بلند مرتبه ايراني كه آثارشان از مفاهيم اسلامي سرشار بود. علامه محمد اقبال لاهوري سرانجام در بهار سال 1938 پس از طي يك دوره بيماري چشم از جهان فرو بست و به ديار باقي شتافت در حالي كه دو آرزوي بزرگ او برآورده نشد: زيارت خانه كعبه و سفر به ايران.
علامه اقبال كه از او بهعنوان معمار تجديد بناي تفكر اسلامي ياد ميكنند به ايران و ادبيات فارسي كه در شمار مقدسترين ادبيات جهان است عشق ميورزيد و انديشههاي بلند و آرزوهايش را در قالب اشعاري دلنشين و تفكر برانگيز ارائه نمود.
* پي نوشت ها دردفتر روزنامه موجود است.
منبع:روزنامه رسالت
/س