كراماتى شگرف از مسجد مقدس جمكران (3)
شش ماه در مسجد مقدس جمكران ماند تا امام زمان (ع ) را ملاقات كرد
گفت : اهل تهرانم واسمم على اكبر و كاسبم ، چون به مردم نسيه مى دادم و آنها دچار مرض وبا شدند و مردند تمام اموال من از بين رفت و من ناچار به مسجد مقدس جمكران آمده ام شايد حضرت حجه بن الحسن (ع ) نظر لطفى به من بفرمايد.
اين شخص سه ماه در مسجد مقدس جمكران ماند و گرسنگى و عبادت صبر كرد، پس از اين مدت يك روز به من گفت قدرى كارم اصلاح شده ، مى خواهم به كربلا بروم و پياده به كربلا رفت ، پس از شش ماه برگشت و گفت : برايم معلوم شد كه بايد كارم در مسجد مقدس جمكران درست شود.
بارى ، اين دفعه هم سه ماه ماند و مشغول عبادت و توسل به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام بود.
روز ششم ماه مبارك رمضان 1323 وقتى مى خواست به طرف قم و تهران برود و مى گفت حاجتم برآورده شده است من از او تقاضا كردم كه شب را به منزل ما بيايد و فرداى آن روز به تهران برود، قبول كرد.
شب كه در منزل نشسته بوديم و من با اصرار از او تقاضا مى كردم كه قضيه خود را براى من بگويد، گفت چون تو مدتهاست به من محبت كرده اى و خادم مسجد جمكرانى ، تنها براى تو از اين قضيه را نقل مى كنم .
در مدتى كه من در مسجد مقدس جمكران بودم كه با يكى از اهالى ده جمكران قرار گذاشته بودم كه هر روز يك نان براى من بياورد و من پولش را يكجا به او بدهم ، يك روز به ده جمكران رفتم كه نان بگيرم ، آن شخص به من گفت كه ديگر به تو نان نمى دهم چون حسابت زياد شده است .
مدتى من چيزى نداشتم كه بخورم ، حتى يك روز از گرسنگى مقدارى از اين علفهايى كه كنار جوى آب بيرون آمده بود خوردم ، كم كم مريض شدم ، شبى در يكى از حجرات مسجد مقدس جمكران احساس كردم كه ديگر قدرت بر حركت ندارم ، ولى نصفه هاى شب بود كه از پنجره طرف (كوه دو برادران ) ديدم نور عجيبى ساطع است و اين نور به قدرى وسيع بود كه تمام آن كوه با عظمت را روشن نموده و اين نور همچنان شدت كرد تا آنكه من ناگهان متوجه شدم كه كسى پشت در حجره ام ايستاد و آن نور از اوست .
من هر طور بود برخاستم و در را باز كردم ، ديدم سيدى با عظمت و جلالت عجيبى وارد اطاق شد و سلام كرد، من جواب دادم و ابهت او مرا گرفت كه نتوانستم چيزى بگويم ، ولى من متوجه شدم كه او حضرت بقيه الله ارواحنا فداه است .
آن حضرت به من فرمودند چون تو متوسل به حضرت فاطمه زهرا شده اى جده ام حضرت صديقه كبرا عليهاالسلام شفيعه شده اند نزد رسول اكرم (ص ) و آن حضرت به من حواله فرموده اند كه من حاجتت را بدهم و سپس فرمود هر چه زودتر حركت كن و به وطنت برگرد كه زن و بچه ات منتظرت مى باشند و به آنها سخت مى گذرد و در آنجا كارت اصلاح شده است .
گفتم : آقا خادم مسجد چشمش نابينا شده ، اگر ممكن است او را شفا بدهيد.
فرمودند: نه ، صلاح او در اين است كه او نابينا باشد، سپس به من فرمودند: بيا با هم به مسجد برويم و نماز بخوانيم .
گفتم : چشم قربانت گردم ، و با آن حضرت حركت كرديم و به طرف مسجد رفتيم ، تا آنكه به لب چاهى كه دم در مسجد است رسيديم .
(البته آن زمانها چاهى دم در مسجد كنده بودند كه مردم نامه هاى خود را در آن مى ريختند.)
شخصى از چاه بيرون آمد و حضرت به او كلماتى فرمودند كه من نفهميدم چه گفتند.
بعد شخصى از داخل مسجد بيرون آمد و ظرف آبى در دستش بود و آن را به آن حضرت داد، آقا با آن آب وضو گرفتند و بقيه آب را به من دادند و فرمودند تو هم با اين آب وضو بگير، من هم اطاعت كردم و با آن آب وضو گرفتم . سپس با آن حضرت داخل مسجد شديم .
ضمنا به حضرت بقيه الله ارواحنا فداه عرض كردم شما چه وقت ظهور مى كنيد؟ آن حضرت با تغيير به من فرمودند تو را نمى رسد كه از اين سوالها بكنى .
گفتم : آقا من مى خواهم از ياران شما باشم ، فرمودند: هستى ولى تو را نمى رسد كه از اين گونه مطالب سوال كنى .
پس از اين دو سوال ناگهان ديدم حضرت بقيه الله ارواحنا فداه در مسجد تشريف ندارند و از نظرم غائب شدند، ولى صداى آن حضرت را مى شنيدم كه مى فرمودند اهل و عيالت منتظرت مى باشند، زود برو، ضمنا او مى گفت زن من علويه است . (1)
حقير عرص مى كنم برادر و خواهر گرانقدر تو كه عاشق ديدار يگانه منجى عالم بشريت بقيه الله الاعظم امام زمان ارواحنا فداه هستى پس بايد رنج و زحمت بيشتر بكشيد كه به قول شاعر:
نابرده رنج گنج ميسر نمى شود
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
از چند بار مسجد مقدس جمكران قم آمدن خسته نشويد، از اين مرد خدا ياد بگيريم شش ماه در مسجد جمكران مى ماند با آن وضع عجيب ، آخر محضر مبارك امام زمان در مسجد مقدس جمكران مى رسد و مشكلات خود را با دست مبارك آقا حل مى كند.
شفاى مفلوج ، سفارش به دعاى فرج
چند وقت قبل ، با اتومبيل تصادف كردم و فلج شدم ، پاهايم از كار افتاد، هر شب متوسل به خدا و ائمه معصومين (ع ) مى شدم . امروز همراه خانواده ام به مسجد مقدس جمكران آمدم . از ظهر به بعد حال خوشى داشتم . متوسل به آقا شدم و از ايشان تقاضاى شفاى خود را مى كردم . نيم ساعت قبل ناگاه ديدم مسجد نور عجيب و بوى خوشى دارد، به اطراف نگاه كردم ، ديدم مولا اميرمؤ منين و امام حسين و قمر بنى هاشم و امام زمان (عليهم السلام ) در مسجد حضور دارند، با ديدن آنها دست و پاى خود را گم كردم ، نمى دانستم چه كنم كه ناگاه آقا امام زمان (ع ) به طرف من نگاه كردند و لطف ايشان شامل حال من شد.
به من فرمودند: شما خوب شديد، برويد به ديگران بگوئيد براى ظهورم دعا كنند، كه ظهور انشاء الله نزديك است . و باز فرمودند: امشب عزادارى خوب و مفصلى در اين مكان برقرار مى شود كه ما در اينجا مى باشيم .
خادم مى گويد: مرد شفا يافته يك انگشترى طلا به دفتر هدايا داد و خوشحال رفت . مسجد خلوت بود، آخر شب هيئتى از تبريز به جمكران آمد و به عزادارى و نوحه خوانى پرداختند و مجلس بسيار با حال و انقلاب و سوزناك بود، در اينجا من به ياد حرف آن برادر افتادم . (2)
عنايت فرزند
خلاصه از همه جا نااميد شده بودم ، زندگيم داشت متلاشى مى شد، روزى يكى از رفقا به من گفت : كمتر به دكتر مراجعه كن ، خدمت آقا امام زمان (ع ) برو و از حضرت خواسته ات را طلب كن .
به مسجد مقدس جمكران مشرف شدم ، و پس از خواندن نماز با قلب شكسته متوسل به آقا شدم ، و ايشان واسطه فيض شدند و خداوند فرزند پسرى به من عنايت نمود كه الحمدالله سالم و حالش خوب است و خوشحالم كه زندگيم از هم متلاشى نشد. (3)
حل مشكل ازدواج
من به ايشان عرض كردم : درست است كه آقا امام هشتم حلال مشلكلات است ، بسيار كريم و بزرگوار است ، امام عصر، عصر امام زمان (ع ) است و بنده از نوكران ايشان هستم ، اگر بنا باشد عنايتى شود از ايشان توقع دارم كه گره از كارم بگشايد.
از دوستم جدا شدم ، ولى مدتها اين فكر از من جدا نمى شد، تا اينكه يكى از شبها خوابيده بودم ، اما خواب نبودم ، گوئى كسى به من گفت : اگر حاجت دارى بلند شو به مسجد جمكران برو، بلافاصله از جا بلند شدم و بدون آنكه به كسى حرفى بزنم به مسجد مشرف شدم ، نماز خواندم ، همانجا احساس كردم كارم حل شده ، اضطرابم بر طرف شده است .
مدتى نگذشت ، همسر موردنظر را انتخاب كردم و ازدواج كرديم و اولين فرزندمان كه پسر بود روز نيمه شعبان مصادف با ولادت حضرت مهدى (عج ) بدنيا آمد. گوئى نشانه اى بود از اينكه متوجه باشيم كه اين الطاف از جانب حضرت مهدى (ع ) به ما شده است . (4)
شفاى مجروح و معلول جنگ
من متوسل شدم به آقا امام زمان (ع ) شدم و گفتم : يا امام زمان (ع ) يا مرگ مرا برسان و يا شفايم را از خداوند بخواه .
به خواب رفتم ، در خواب آقا را ديدم ، فرمود: من مسجدى به دست خود بنا كرده ام ، بيا آنجا متوسل شو. (مسجد جمكران مورد نظر آقا بوده است .)
صبح كه از خواب برخاستم ، عقيده ام برگشت . گفتم باشد، سال آينده به جمكران مى روم ، بعد به عيادت بيمارى در بيمارستان رفتم . شب ساعت 12 كه به منزل رسيدم ديدم منزل و كليه اثاثيه ام در آتش سوخته است . بسيار دل شكسته و پريشان شدم . صبح از يكى از دوستانم مبلغى قرض گرفتم و همان روز حركت كردم و به جمكران آمدم .
مدت 39 روز در مسجد جمكران بودم و خدمت آقا را كردم ، تا اينكه شب چهلم ، شب چهارشنبه 19 ماه مبارك رمضان بود، شب در حين خدمت ديدم خيلى خسته ام و خوابم مى آيد، رفتم داخل يكى از كفشداريها خوابيدم . حدود ساعت 1 نيمه شب در خواب ديدم وارد در حياط مسجد جمكران آشغال جمع مى كنم يك مرتبه آقائى جلو آمد و فرمود: آقا سيد دارى نظافت مى كنى ؟ بيا برويم داخل مسجد كمى حرف بزنيم ، با آقا داخل مسجد رفتم ، ديدم 4 نفر ديگر هم آنجا هستند، نزديك آنها نشستم و آقا فرمودند: آقا سيد مثل اينكه كسالتى دارى ؟ گفتم : بله آقا جبهه مجروح شدم ، آقا با دست مبارك بر سرم كشيد و فرمود: انشاءالله خوب مى شوى ، دستى به كمر و پايم كشيد، در عالم خواب بسيار راحت شدم ، ديدم حضرت على (ع ) با فرق خونين ، حضرت محمد (ص ) و حضرت زهرا (س ) با پهلوى شكسته و حضرت معصومه (س ) در حال گريه كردن بود. از آقا جريان را پرسيدم ، امام زمان (ع ) فرمود: حضرت معصومه (س ) شكايت دارند كه به حرم ايشان بى احترامى مى كنند. سپس امام يك دانه خرما و قدرى آب به من دادند و فرمودند: بخور كه فردا مى خواهى روزه بگيرى ، از خواب بيدار شدم ، ديدم از تركشها خبرى نيست و خيلى حالم خوب است و راحت شدم . (5)
زندگى كردن دختر مرده
اما من همسرى داشتم كه فاطمه نام داشت و در اولين زايمان نيز دخترى به دنيا آورد. فاميل من اسم (حفصه ) براى دخترم انتخاب كردند، ولى من زير بار نرفتم و اسم فرزندم را نيز فاطمه گذاشتم .
بعد از سه سال فاطمه مريض شد، دخترم را خدمت قبر رسول اكرم (ص ) بردم و از ايشان شفا خواستم ، الحمدلله شفا دادند، بعد از بازگشتن از نزد قبر حضرت رسول (ص ) دخترم خوابيد، خوابش طولانى شد، هر چه صدايش كرديم بيدار نشد، او را دكتر برديم ، دكتر گفت : بچه مرده است . به دكتر ديگر مراجعه كرديم او هم همان را گفت .
دخترم را با اشك و آه همسرم و ساير فاميل به غسالخانه جهت شستشو برديم . بعد از چند دقيقه ديدم دخترم حركت مى كند و از من آب خواست ، برايش آب آوردم ، خورد، دخترم را بغل كردم ، دخترم گفت : بابا، خواب بودم ، در عالم خواب ديدم مردى پيش من ايستاده و دو ركعت نماز خواند، بعد از نماز دست مبارك را بر سر من ماليد و گفت : بلند شو، شما زنده مى مانيد، و فعلا نمى ميريد، من يك وصيت مى كنم به بابايت بگو شيعه شويد و مذهب سنى را ترك كنيد و اين مسئله باعث شيعه شدن من شد.(6) سپس براى تشكر و قدردانى از آقا عازم ايران و مسجد مقدس جمكران شدم .
شفاى ضايعه نخاع كمر
ايشان گفتند: روزى از قهوه خانه حاجى خليل در جمكران بشسته بودم ، قبلا شنيده بودم كه شخصى به نام حسين آقا از ناحيه نخاع دچار ضايعه شده و براى معالجه حتى به خارج هم مراجعه نموده ولى همه ايشان را جواب كرده بودند و بهبودى حاصل نشده بود، آن روز او را ديدم و از او خواستم كه چند روزى با هم باشيم و به جمكران مشرف شويم .
حسين آقا گفت : فايده اى ندارد، من به بهترين دكترها مراجعه كرده ام ، جواب نشنيده ام .
اما من اصرار زياد كردم ، پذيرفت .
مدت چهل روز با هم بوديم و به مسجد مقدس جمكران مشرف مى شديم ، روز چهلم من به حسين آقا گفتم : مواظب باش ، امروز روز چهلم است ، با حسين آقا به صحرا رفتيم ، مدتى قدم زديم و به مسجد برگشتيم . داخل مسجد من به حسين آقا گفتم : خسته ام ، مى روم اطاق بغل مسجد بخوابم . حسين آقا هم گفت : من ميروم نماز بخوانم .
مدتى در اتاق خوابيدم ، ناگهان سر و صداى زيادى در مسجد پيچيد، و من از خواب بيدار شدم ، بيرون آمدم ، ديدم حسين آقا كه قبلا كمرش ناراحت بود سنگ بزرگى از لب چاه برداشت و پرتاب كرد و هيچ دردى از ناحيه كمر احساس نكرد. به او گفتم : چه شده ؟ گفت : در مسجد مشغول نماز امام زمان (ع ) بودم ، وقتى كه تمام شد، نشستم ، آقاى سيدى را پهلوى خود احساس كردم ، ايشان فرمود: حسين آقا اينجا چكار دارى ؟ گفتم : كمرم درد مى كند. ايشان دست خود را به پشت من كشيد و فرمود: دردى در پشت تو نيست .
سپس فرمود: نماز امام زمان (ع ) را خواندى ، صلوات هم فرستادى ؟
گفتم : خير.
گفت : بفرست . من پيشانى به مهر گذاشتم و شروع به صلوات فرستادن كردم ، ناگهان به فكرم رسيد كه ايشان مرا از كجا مى شناخت و ناراحتيم را مى دانست ، بلند شدم ، ديدم هيچ ناراحتى ندارم .
حل مشكل خانوادگى
همسرم كه در قم بود گفت : من متوسل به امام زمان (ع ) مى شوم و هر هفته شبهاى چهارشنبه جمكران مى روم و نماز مى خوانم و حاجتم اين است كه تو به قم بيائى و در قم ماندگار شوى ، ولى خودم فكر نمى كردم بتوانم به قم برگردم .
ولى سرانجام آن خانم دوم حقير به رحمت خدا رفت و چهلمين هفته اى كه همسرم براى نماز به مسجد مى آمد طورى شد كه حقير با خوبى و درستى از همه جا منصرف شدم و از تدريس دانشگاه و امامت جمعه موقت و خيلى مزاياى ديگر كه داشتم استعفا كردم و قصد رفتن به شهر ديگرى داشتم كه باز منصرف شدم و اكنون مدتى است كه با دلگرمى و علاقه فراوان در قم زندگى مى كنم و خودم هم طبق روال سابق كه هر هفته جمكران مى آمدم الحمدلله موفق هستم و كرامات فراوانى مى بينم ، و اميدوارم كه تا آخر عمر بتوانم با دلگرمى در قم باشم . (7)
شفاى ناراحتى كليه مادرزاد
سونوگرافى كردند و گفتند: كليه بايد قطع شود. عكس رنگى گرفتم ، او را به بيمارستان لبافى نژاد بردم ، كميسيون پزشكى تشكيل شد و همه نظر دادند كه بايد عمل شود.
ماه رمضان بود، شبى در خواب ديدم كه قرار است فرزند مريضم را به اتاق عمل ببرند، من به آقاى دكتر مى گويم كه آقاى دكتر اين بچه من خوب مى شود، دكتر در پاسخ گفت : خانم دست آقا امام زمان (ع ) است ، از خواب بيدار شدم .
وقتى دوباره به دكتر مراجعه كردم قرار شد يكبار ديگر سونوگرافى بگيرند و آزمايشات لازم انجام شده و بچه را به اتاق عمل ببرند. همان روز مطلع شدم هيئتى از نازى آباد تهران به مسجد مقدس جمكران مى آيد. گفتم : بگذار قبل از سونوگرافى و آزمايش بر اساس خوابى كه ديده ام او را به جمكران ببرم . همراه هئيت به جمكران آمدم و فردا صبح از راه به مركز سونوگرافى رفتم ، به آقا امام زمان (ع ) عرض كردم من از مسجد مقدس جمكران مى آيم ، مرا نااميد نكيند.
وقتى سونوگرافى انجام شد به من گفتند: اين بچه هيچ ناراحتى ندارد. به دكتر مراجعه كردم ، عكسهاى رنگى و سونوگرافى هاى قبل را با سونوگرافى جديد مقايسه كرده و گفت : ديگر هيچ عيب و ناراحتى در كليه بچه موجود نيست و بچه از دعاى امام زمان (ع ) شفا گرفته است . (8)
شفاى بيمار قلبى مادرزاد
يكى از اقوام ما هر چهارشنبه به قصد جمكران از تهران مردم را با هئيت و كاروان مى آوردند. آن روز پدر من هم در ماموريت و سفر بود و به بيرجند مسافرت كرده بود، اين برادر راننده مرا با هئيت به جمكران آورد. من قادر به راه رفتن نبودم . لذا مرا بغل كرد و داخل مسجد بود و نشانى محل خود را به من گفت و رفت .
من در مسجد دراز كشيدم ، قدرى دعا و تضرع و توسل به خداوند نمودم و در اثر خستگى خوابم برد، در خواب آقا امام زمان (ع ) را ديدم كه با لباس سبز و عمامه سبز و چهره نورانى نزديك من آمدند و فرمودند: بلند شويد، شفا يافتيد، و سپس به سر و سينه ام دستى كشيدند و باز فرمودند: بلند شويد.
از خواب بيدار شدم ، و ديدم حالم خوب است . من كه اصلا قادر به راه رفتن نبودم ، دويدم كه محل راننده را پيدا كنم . خودم را به بغل ايشان انداختم و او را بغل كردم . پدرم هم در بيرجند شب چهارشنبه در خواب مى بيند كه من شفا گرفته ام ، فورى به تهران آمده و بعد خود را به جمكران رساندند و با هم به تهران برگشتيم . (9)
شفاى ناراحتى اعصاب و روان
شب و روز آسايش نداشتم ، مدتى بعد از شروع سر درد حالت شوك به من دست داد و حافظه ام را از دست داده بودم . اصلا خواب نداشتم ، و از همه چيز ترس و وحشت داشتم .
در رشت به دكتر اشترى مراجعه كردم ، تشخيص داد كه روانى شده ام ، و جواب رد به من داد، چون دانشجو بودم سه ترم مرخصى گرفتم و در اين سه سال 7 مرتبه به مشهد زيارت امام رضا(ع ) شرفياب شدم ، به تمام ائمه و امامزاده ها متوسل شدم ، تا اينكه روزى كتابهاى در محضر استاد و پرواز روح آقاى ابطحى را دست يكى از دوستانم ديدم ، كتابها را گرفته و با مطالعه آنها با مسجد مقدس جمكران آشنا شدم ، دوستم نيز در اين باره با من صحبت هايى داشت .
تصميم گرفتم به جمكران بيايم . ابتدا قم به زيارت حضرت معصومه (س ) رفتم و آدرس جمكران را پرسيده و به مسجد آمدم ، بعد از توسل به حضرت به رشت برگشتيم ، مشاهده كردم حالم مقدارى طبيعى شده است ، بعد از دو سه هفته مجددا به جمكران آمدم ، مشغول دعا و نماز شدم و قدرى خوابيدم . ساعت 12 بيدار شدم ، مجددا وضو كردم و به مسجد رفتم ، خوابيدم ، در خواب سيد بلند قدى ديدم ، چند نفر همراه ايشان لخت شده و عزادارى مى كردند، درباره حضرت مهدى (عج ) شعر مى خواندند، موقعى كه سيد به من رسيد من تعظيم كرده و سلام كردم . سيد نگاهى به من كرد و سرش را تكان داد كه بعد از مدتى من از خواب بيدار شدم و در خود احساس ترس كردم .
الان بحمدالله تمام آن حالات از بين رفته و فقط كمى درد خيلى خفيف در گيجگاهم باقى مانده است . (10)
مشكل خريد خانه
بعد از اين دعا براى تجديد وضو به وضوخانه قديمى رفتم . سيدى از سادات شريف قم را كه قبلا مى شناختم ديدم ، ايشان بعد از احوالپرسى گفتند: شنيده ام مى خواهى خانه بخرى ؟ گفتم : بله ، گفت : براى من هم صد هزار تومان در نظر بگير. سپس چكى به بنده دادند، روز موعود به بانك رفتم ولى چيزى در حساب نبود، كمى نگران شدم ، خواستم از بانك خارج شوم كه جوانى رسيد و گفت : چك شما مال چه كسى است ؟ نام سيد را گفتم ، ايشان صد هزار تومان به من داد و گفت اين پول مال همين حساب است .
بدين ترتيب مشكل من در خريد خانه به لطف آقا امام زمان (عج ) برطرف شد. (11)
شفاى سرطانى
روزى در بيمارستان يكى از فاميلها به عيادتم آمد و بعد از آن كه رفت ديدم سيدى بزرگوار وارد اتاق شد. اتاق ما سه تخته بود. آقا روبروى تختم ايستادند و فرمودند: چرا خوابيده اى ؟ گفتم : بيمارم ، قبلا مريض نبوده ام ، مدت كمى است اينطورى شده ام .
آقا فرمودند: فردا بيا جمكران . صبح دكتر آمد معاينه كند و درجه بگذارد گفتم : نمى خواهم ، گفت : مسئوليت دارد، گفتم : خودم مسئول آن هستم ، اگر بميرم مسئول خودم مى باشم ، من خوب شده ام ، امام زمان (ع ) مرا شفا داده اند، دكتر خنديد و گفت : امام زمان در چاه است ، (البته او قصد بدى نداشت ، جهت شوخى اين حرف را گفت ) پرستار خواست سرم وصل كند نگذاشتم ، وقتى بچه هايم بديدنم آمدند گفتم مرا حمام ببريد تا آماده شوم به جمكران مشرف گردم . به حمام رفتم ، قربانى تهيه كردم و با اينكه مدتى بود كه ميل به غذا نداشتم و مثل اينكه يك تكه سنگ در شكم داشته باشم اشتهايم خوب شده بود و سنگ از بين رفته بود، البته در غذا خوردن هنوز كمى مشكل دارم ، كه اميدوارم امام زمان (ع ) اين را هم شفا دهد. سپس به جمكران مشرف شدم ، بين راه مرتب توى سرم مى زدم و آقا امام زمان (ع ) را صدا مى كردم ، و از الطاف او سپاسگزارى مى كردم . (12)
شفاى پيوند انگشتان
اين چند مورد از عنايات حضرت بقيه الله - ارواحنا فداه - كه در دفتر ثبت كرامتهاى مسجد مقدس جمكران ثبت شده به دستور حجج اسلام آقاى فاضلى ، لاجوردى ، فيروزى و خالصى زاده ، توسط آقاى سيد ابوالقاسم محمودى در اختيار اينجانب قرار گرفته ، كه بدين وسيه از مساعى جميله اين عزيزان صميمانه سپاسگزارى مى شود.
از همكارى سروران معظم ، مخصوصا امناء بزرگوار مسجد صاحب الزمان (ع ) و آيت الله سيد على اكبر موسوى ، كمال تشكر و قدردانى مى شود و دستخط آقايان محترم در واحد فرهنگى كتابخانه عمومى حضرت ابوالفضل (ع ) موجود است .
خانه را از امام زمان (ع ) مى گيرم
شخصى به نام حاج انگشت باف معمار، تقريبا در سال 1350 شمسى كه در تهران ساكن مى باشد در اثر عمل بساز و بفروش ملك ، وضع مالى نامبرده بسيار خراب و به ورشكستگى انجاميد. لذا نامبرده هر شب جمعه از تهران به مسجد مقدس جمكران جهت توسل به ولى عصر(ع ) امام زمان مى آمد، چون شوهر همشيره ما بود به منزل ما مى آمد، يك شب جمعه مى بيند كه بعضى از حيوانها وارد حياط مسجد مى شوند، تصميم مى گيرد كه با كمك مردم ديوارى جهت حياط مسجد مقدس جمكران بكشد، لذا با توكل به خدا و امداد از حضرت بقيه الله الاعظم پس از يكسال و اندى ديواركشى تمام شد.
شبى حاج حسن رو به من گفت : ديوار مسجد را تمام كردم ، من به او گفتم : مى خواستى از حضرت يك خانه به تو بدهد، ايشان فرمودند: توجهى نداشتم ، امشب مشرف مى شوم ، خانه را از امام زمان (ع ) مى گيرم ، انشاء الله تا اينكه خانه ام مجانى باشد، و پول محضر هم ندارم .
هفته بعد آمد منزل ما، گفت : خانه را از امام زمان (ع ) گرفتم و پول محضر آن را هم فروشنده داد، پول خانه را هم بابت سود احتمالى يك تقسيم بندى زمين مجانا واگذار نموده ، خانه مذكور در خيابان ناصريه تهران موجود است ، سه طبقه است ، بسيار خانه خوب ، داراى شش اطاق و دو مغازه و زيرزمين .
اينجانب شاهد و ناظر مراتب نامبرده مى باشم و در آن خانه متجاوز از سى مرتبه رفت و آمد داشته ام ، چون شنيدم حضرتعالى كتابى جامع و پرارزش از كرامات و معجزات مسجد مقدس جمكران كه به دستور حضرت ولى عصر امام زمان (ع ) كه بيش از يكهزار سال بنا گرديده ، در دست تاليف داريد خواستم من هم به اندازه قطره اى بهره مند شوم .
توضيح اينكه آقاى حاج محمد آقاجانى مرد خير و نيكوكارى است و كمكهاى زيادى در راه خدا و ائمه معصومين عليهم السلام به فقرا و مستمندان نموده است ، من باب نمونه مسجدى بسيار مجلل در خيابان چهارمردان ، نرسيده به گلزار شهدا على بن جعفر عليه السلام بنا نموده ، هر كسى مناره آن مسجد را ببيند به ياد مدينه منوره مى افتد.
در سال 72 بود كه معظم له از مكه تشريف آورده بودند، و حقير به ديدنشان مشرف شدم ، در خدمت سرور معظم آقاى حاج حسن آقاجانى كه صحبت از جمكران شد در همين منزل تصميم گرفتم كتابى در فضيلت مسجد مقدس جمكران تاليف نمايم ، الحمدالله از توجيهات امام زمان (ع ) خداوند اين توفيق را به حقير كرامت فرمود.
نذر به مسجد مقدس جمكران
از جمله جريان دزدهاى فرش مسجد كه بعد از مدتى فرشها پيدا شد و جريان آب انبار كه توسط آقاى حاج حسن لمسه چى تبريزى ساخته شد، (14) آقاى حاج حسن فرزند نداشت ، نذر مى كند كه اگر خداوند بچه اى به ايشان عنايت كند يك آب انبار در مسجد مقدس جمكران بسازد. از توجهات حضرت ولى عصر امام زمان (ع ) و بركات مسجد مقدس جمكران خداوند به ايشان اولاد عنايت مى كند، معظم له از تبريز مى آيند در مسجد جمكران ، جهت ساختن آب انبار، چون دو متر خاكبردارى مى كنند مى بينند آب انبار ساخته شده و شير آب هم دارد، پيدا مى شود، حالا چند سال پيش ساخته شده بود، خدا مى داند.
مسجد جمكران نيايشگاه فقهاى اسلام
مرحوم آيه الله العظمى حضرت امام خمينى ، مرحوم آيه الله العظمى شيخ الفقهاء و المجتهدين آقاى اراكى ، مرحوم آيه الله العظمى آقاى نجفى مرعشى كه چهل شب در مسجد مقدس جمكران بيتوته مى كردند. مرحوم آيه الله العظمى آقاى گلپايگانى پياده مى آمدند. مرحوم آيه الله العظمى آقاى هاشم آملى ، مرحوم آيه الله آقاى شيخ محمد تقى يزدى بافقى كه عاشق امام زمان و مسجد مقدس جمكران بودند، مرحوم آيه الله آقاى حاج ميرزا جواد آقا تبريزى كه علاقه بسيار داشتند، مرحوم آيت الله علامه طباطبائى ، مرحوم آيه الله حاج آقا مصطفى خمينى ، خيلى زياد مى آمدند و گاهى يكى دو روز در مسجد جمكران مى ماندند. مرحوم آيه الله سيد ابوالقاسم روحانى ، مرحوم آيت الله زاهدى ، آيت الله كبير، مرحوم آيت الله علامه امينى ، صاحب الغدير، حتى ايشان نامه از نجف به برادرش نوشته كه جمكران را ترك نكنيد.
زبان حال همه شيفتگان امام زمان (ع ) در مسجد مقدس جمكران
بينوايم ، نواى من مهديست
دردمندم ، دواى من ، مهديست
من غريبم در اين زمان ، ولى
مونس و آشناى من ، مهديست
گر چه از داغ هجر مى سوزم
راضيم ، چون شفاى من مهديست
گه به يادش ز خواب برخيزم
نيمه شب دعاى من ، مهديست
من نخواهم بهشت ، بى مهدى (ع )
جنت باصفاى من ، مهديست
در دم مرگ با ولايت او
آخرين حرف ناى من ، مهديست
چون قيامت ز خاك برخيزم
اندر آنجا نداى من ، مهديست
آن كه در روز محشر مى بخشد
از عنايت خطاى من ، مهديست
از توجهات امام زمان (ع ) استخوان سياه سفيد مى شود
هر چه دارم از امام زمان (ع ) و مسجد مقدس جمكران است
پي نوشت ها:
1. انوار المشعشعين ، صفحه 202.
2. محرم سال 1414، م ، غ ، خادم مسجد.
3. قدرت الله اميرى ، از تهران .
4. على معماريان ، از قم ، 7/1/1371.
5. يدالله براتى مقدم .؟؟؟ جاده سنتو.
6. وليد بن عباس سعودى ، حجاز.
7. عبدالنبى انصارى از قم .
8. تهران ، بزرگراه رسالت .
9. على زينى ، از تهران ، خيابان خاوران .
10. دانشمند سياوشى ، از رشت ، سوادكوه ، زير آب ، 20/7/73.
11. عزيز الله حيدرى ، از قم .
12. آقاى على نيكنام ، از تهران ، 24/1/72.
13. اكبر بهادرى .
14. آقاى حاج حسن لمسه چى عموى مرحوم حاج ميرزا على لمسه چى بود و فرزندان برومندش در تهران اقامت دارند.
/خ