ناله هاي فراق

اي خاک مقدم تو مرا توتياي چشم يک بار پاي خويش بنه در سراي چشم از بس که اشک بهر فراق تو ريختم اشکم به گريه آمده است از براي چشم تنها دعاي ديده من ديدنت بود يک بار مستجاب نما اين دعاي چشم
دوشنبه، 31 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ناله هاي فراق
ناله هاي فراق
ناله هاي فراق

نويسنده:حجت الاسلام سيد حسين هاشمي نژاد



گداي چشم

اي خاک مقدم تو مرا توتياي چشم

يک بار پاي خويش بنه در سراي چشم

از بس که اشک بهر فراق تو ريختم

اشکم به گريه آمده است از براي چشم

تنها دعاي ديده من ديدنت بود

يک بار مستجاب نما اين دعاي چشم

در هر گلي جمال رخت جلوه مي کند

زيباتر از گلي و بود اين خطاي چشم

کن جلوه اي که روي نکوي تو بنگرد

بيچاره عاشقي که شده مبتلاي چشم

گفتم به اشک غسل بده ديده مرا

تا اوفتد به چهره آن دلرباي چشم

چون هاشمي که بر سر راهت نشسته است

چشم طمع به دست تو دارد گداي چشم
*******

باد صبا

اي باد صبا، چه با صفا مي آيي

گويا ز حريم يار ما مي آيي

اي باد صبا، غبار راهت گويد

از طرف کدامين کف پا مي آيي

اي باد صبا، شميم عطرت گويد

از کوي عزيز مصطفي مي آيي

اي باد صبا، لطافتت مي گويد

از محضر لطف کبريا مي آيي

اي باد صبا، نسيم روح افزايت

گويد که ز رحمت خدا مي آيي

اي باد صبا، طراوتت مي گويد

با مژده وصل آشنا مي آيي

اي باد صبا، چو هاشمي مي گويم

هنگام سحر فرح فزا مي آيي
*******

مجنون در بدر

به ياد روي تو اي دوست هر سحر گريم

گهي ز چشم دل و گه ز چشم سر گريم

چو شمع انجمن عاشقان دلخسته

ز داغ هجر تو اي دوست از جگر گريم

تو يوسفي و چو يعقوب دلشکسته زار

در انتظار تو اي نازنين پسر گريم

چو طفل رانده شده از سراي خود همه شب

نهاده سر به روي آستان در گريم

فراق روي تو آواره کرده است مرا

به دشت و کوه چون مجنون در بدر گريم

به جاي آب که بر راه دوست مي ريزند

کنار راه تو با ديدگان تر گريم

قلم گريست به همراه هاشمي گفتا

به ياد روي تو اي دوست هر سحر گريم
*******

انتظار ديدار

تا کي براي ديدن رويت دعا کنم

تا کي ز سوز سينه تو را من صدا کنم

اي جنت و نعيم ز روي تو با صفا

باز آي تا ز وصل تو جان با صفا کنم

گر منتي نهي و قدم بر سرم نهي

بر ديده خاک پاي تو را توتيا کنم

هستي غريب عصر و زمان صاحب الزمان

اذنم بده که ديده به تو آشنا کنم

بهر ظهور نور جمال تو اي عزيز

تا کي دو دست خويش به سوي خدا کنم

گر چه بلا قرين ولا گشته از ازل

کو صبر تا تحمل درد و بلا کنم

در هر سحرگهان به اميد وصال تو

از خواب ناز چشم رمد ديده وا کنم

يک نظره گر نصيب شود ديدند مرا

جانا به رونماي تو جان را فدا کنم

چون هاشمي سحر به تمناي وصل تو

گيرم ز خواب ديده و بهرت دعا کنم
*******

در تمناي دوست

تا کي به اشک و آه تمنا کنم تو را

جانا بيادمي که تماشا کنم تو را

اميد دل به راه وصالت نشسته ام

تا يک نظر به آن قد رعنا کنم تو را

وقت سحر اميد اجابت رود که من

با سوز دل دعا به سحرها کنم تو را

گفتم چه چاره آتش سوزان عشق را

گفتا به آب ديده تسلي کنم تو را

اي مشعر و مني ز صفاي تو با صفا

من از صفا و مره تمنا کنم تو را

از درد هجر تو دل مجروح ناله کرد

گفتم به وصل يار مداوا کنم تو را

اي غايب از نظر به خدا من هم از خدا

چون هاشمي هميشه تقاضا کنم تو را
*******

وعده وصال

شبي به شوق وصالت دلم بهانه گرفت

شرار عشق تو در سينه ام زبانه گرفت

به دل وصال تو را وعده کردم اما دل

به آه و ناله ز کاشانه ات نشانه گرفت

زبان دل که بود اشک ديده خونين

چو جوي آب ز چشمان من ترانه گرفت

دل شکسته به اميد ديدن رويت

سراغ خانه تو از من عاشقانه گرفت

چو نااميد شد از من به ناله سحري

نشان کوي تو از هر ديار و خانه گرفت

به آن ستاره زيباي آسمان رخت

که مه ز تابش آن نور جاودانه گرفت

به هاشمي ز عنايت نگر به مکتب عشق

که غير عشق تو درس دگر فسانه گرفت
*******

اي حجت کردگار

اي حجت کردگار، مهدي

اي خاتم هشت و چار، مهدي

تنها نه منم اسير عشقت

عالم به غمت دچار، مهدي

تا کي ز براي ديدنت من

آواره هر ديار، مهدي

مسرورم از اينکه با نگاهت

کردي تو مرا شکار، مهدي

ياد تو بود فروغ جانم

در خلوت شام تار، مهدي

بر چوبه دار عشق باشد

نام تو مرا شعار، مهدي

بيچاره دل شکسته من

دارد ز تو انتظار، مهدي

تا از سر لطف پا گذاري

بر ديده اشکبار، مهدي

با اين دل بي قرار زارم

بگذار شبي قرار، مهدي

با بنده رو سياه عاصي

يک لحظه بيا کنار، مهدي

با ناله زار هاشمي گفت

دستي به دلم گذار، مهدي
*******

نماز عشق

شبي وصال جمال تو آرزو کرديم

به دل ز حسن و کمال تو گفت و گو کردم

چو روي پاک نبيند مگر که ديده پاک

به اشک ديده از آن ديده شست و شو کردم

به بوي طره مشکين خويش مستم کن

که من به ياد تو صدها شکوفه بو کردم

سر فراق سلامت، وصال اگر نبود

که با فراق تو عمري بود که خو کردم

تو قبله گاه مني در نماز عشق، حبيب

درين نماز، جمال تو جست و جو کردم

براي آن که نمازم قبول خاطر تو

شود به اشک زدم غوطه، پس وضو کردم

شتاب هيچ مکن هاشمي رسد روزي

که نغمه ساز کني اقتدا به او کردم
*******

لب نوش

شب هجران تو اي دوست سحر خواهد شد

روشن از ديدن تو ديده تر خواهد شد

آرزوي همه منتظران قدمت

با تماشاي جمال تو بسر خواهد شد

غم مخور اي دل مسکين که عزيز زهرا

جلوه اي مي کند و غم به سفر خواهد شد

گر چه بي دوست بود تلخ تر از زهر حيات

زندگي با لب نوشش چو شکر خواهد شد

سحري جلوه نما تا به مرادم برسم

نخل اميد من آخر به ثمر خواهد شد

جگرم سوخته از داغ غم هجرانت

خنک از کوثر وصل تو جگر خواهد شد

هاشمي در سحري گفت دلا غصه مخور

شامل لطف پدر نيز پسر خواهد شد
*******

شمس عالميان

دلم ز دوري رويت قرار و تاب ندارد

ميان ما و رخت جز گنه حجاب ندارد

به اشک ديده نوشتم هزار نامه برايت

مگر که نامه بيچارگان جواب ندارد

نسيم صبح سلامم به دلبرم برسان

بگو جواب سلامم مگر ثواب ندارد

به آسمان جمالت ستاره نازيباست

که تاب ديدن روي تو آفتاب ندارد

نشسته ديده نازت ميان صف زده مژگان

شکوه صف زده مژگان تو شهاب ندارد

تو شمس عالمياني ز روي پرده بيفکن

که آفتاب به رخسار خود نقاب ندارد

هر آن کسي که به دل عشق روي ماه تو دارد

به شام اول قبرش يقين عذاب ندارد

چو سر ز خاک بر آرد به عرصه گاه قيامت

به زير سايه لطف دگر عقاب ندارد

محاسبات الهي اگر چه سخت و دقيق است

محب يوسف زهرا غم حساب ندارد

اگر چه آتش دوزخ هزار شعله فروزد

يقين اثر به دل و سينه کباب ندارد

به ناله دل سوزان هاشمي نظري کن

اگر چه تاب نگاهت دل خراب ندارد
*******

گفت و گو

به اميدي به سوي خانه لطف تو رو کردم

حريمت را به شوق وصل مهدي جست و جو کردم

به فرزند عزيزت از زبان من بگو، مهدي

به هر جا و به هر محفل به يادت گفت و گو کردم

رضاي مهديت باشد رضاي تو، رضا جانم

پدر را با پسر بهر وصالش رو به رو کردم

اگر چه گل ندرد در کنار مهديت بويي

به ياد او کنار مرقدت صد غنچه بو کردم

اگر چه گل ندارد پيش رنگ روي او رنگي

ولي هر گل که ديدم ياد رنگ روي او کردم

الا اي ضامن آهو به مهدي عزيزت گو

من اين آلوده دامن را ز رحمت شست و شو کردم

ندارد هاشمي غير تماشايت تمنايي

بهشت وصل تو در کوي جدت آرزو کردم
*******

نسيم صبح

نسيم صبح ز کوي نگار مي آيد

که با طراوت و بوي بهار مي آيد

نسيم صبح دهد مژده وصال حبيب

که از پي سحر شام تار مي آيد

نسيم صبح به آهنگ عشق مي گويد

قرار قلب و دل بي قرار مي آيد

نسيم صبح به نوميد عشق مي گويد

اميد عاشق شب زنده دار مي آيد

نسيم صبح به شمع خموش مي گويد

چو سوختي به کنارت نگار مي آيد

نسيم صبح به قلب شکسته مي گويد

دوا و مرحم قلب فکار مي آيد

نسيم صبح به منصور عشق مي گويد

هواي وصل ز بالاي دار مي آيد

نسيم صبح به صد شور و شوق مي گويد

گل شگفته به بالين خار مي آيد

نسيم صبح به سوز و گداز مي گويد

حبيب هاشمي بي قرار مي آيد
*******

مهدي من

ز سوز عشق خود خاکسترم کن

سپس آواره بحر و برم کن

دلم بيچاره عشق تو گشته

عزيز من، تو بيچاره ترم کن

نمي بيند کسي داغ دلم را

بسوزان، شعله ور پا تا سرم کن

به شمع روي تو پروانه ام من

بيا از سوز عشقت پرپرم کن

به مرغ بسمل در خون تپيده

بزن تيري و بي بال و پرم کن

صداي سوزش دل با تو گويد

مکن خامش مرا، سوزان ترم کن

متاعي نيست جان و سر که گويم

به بازار غمت سوداگرم کن

دو چشمم را دو جيحون کن دوباره

پر از خون سينه پر آذرم کن

جنون عشق ساماني ندارد

چنان مجنون، تو بي پا و سرم کن

دل من، دلبر من، مهدي من

به وصل روي خود عاشق ترم کن

چو شمعي هاشمي سوزان و گريان

نگاهي سوي چشمان ترم کن
*******

يا صاحب الزمان

من کيستم فقير تو يا صاحب الزمان

دلداده حقير تو يا صاحب الزمان

در راه وصل روي تو از پا فتاده ام

دست مرا بگير تو يا صاحب الزمان

صيد به خون تپيده دام محبتم

افتاده ام به تير تو يا صاحب الزمان

حيف است پا به خاک گذاري از آنکه هست

عرش خدا سرير تو يا صاحب الزمان

تشبيه مي کنند جمال تو را به مه

اي ماه مستنير، تو يا صاحب الزمان

اندر کمند گيسوي پر پيچ و تاب عشق

من کيستم اسير تو يا صاحب الزمان

پشت زمان ز ياد فراقت بود کمان

ما هم شديد پير تو يا صاحب الزمان

با اشک ديده هاشمي دلشکسته گفت

من کيستم فقير تو يا صاحب الزمان
*******

بهانه دل

بيا که بي تو دل من بهانه مي گيرد

به اين نشان که ز کويت نشانه مي گيرد

به دل ز هجر جمال تو آتشي دارم

که هر نفس به هوايت زبانه مي گيرد

نشسته مرغ دلم روي بام خانه تو

گمان مبر که جز اين گوشه لانه مي گيرد

شدم گداي در خانه اي که جبرائيل

هميشه اذن ازين آستانه مي گيرد

امام عصر، ولي خدا، عزيز رسول

که دل سراغ رخش عاشقانه مي گيرد

فداي مادر مظلومه اش که در محشر

سراغ شيفتگان دانه دانه مي گيرد

تو انتقام بگير از عدوي خونخواري

که راه فاطمه با تازيانه مي گيرد

بيا و مادر پهلو شکسته ات را بين

ز کوچه با چه دلي راه خانه مي گيرد

بيا که ناله جانسوز هاشمي هر شب

به سوز و آه ز کويت نشانه مي گيرد
*******

نهانخانه دل

ديده تا بهر تماشاي رخش وا کردم

دامن از اشک دو چشمم همه دريا کردم

تا غمش را بنشانم به نهانخانه دل

ديده از بهر تماشاي رخش وا کردم

تا که بر ديده کشم خاک عبير آميزش

آستان بوسيش از شوق تمنا کردم

دل افروخته از داغ فراقش تا صبح

ديشب از ريختن اشک تسلي کردم

به اميدي که ببينم رخ ماه تو به خواب

من شب خويش به صد شوق مصفا کردم

باب احسان به روي بنده نبندد مولا

بنده ام، روي به خاک در مولا کردم

هاشمي بود و سحرگاهي و سوز آهي

که دعا بهر جگر گوشه زهرا کردم
*******

نويد وصل

به من ز يار سفر کرده ام خبر نرسيد

شب فراق دراز آمد و سحر نرسيد

ز هجر يار دلم خون و سينه ام سوزان

چه شد، که اين شب هجران دل به سر نرسيد

سر شک ديده من صبح و شام مي بارد

هنوز لحظه ديدار چشم تر نرسيد

ندايي از لب يعقوب روزگار رسيد

که کور گشتم و از يوسفم خبر نرسيد

به کودکان يتيم و به مادران غمين

نه از پدر خبري، نامه از پسر نرسيد

به تلخي غم هجر تو خو گرفتم و حيف

نويد وصل تو شيرين تر از شکر نرسيد

بگفت هاشمي بينوا به سوز و نوا

هزار ناله ما را يکي اثر نرسيد
*******

دانه خال

اشکم ز غم هجر تو آرام ندارد

چشمم ز تماشاي رخت کام ندارد

بر سوز دل سوخته ام گاه نگاهي

اي دوست دلم جز تو دلارام ندارد

مرغ دل وحشي من اي ماه دل آرا

جز دانه خال تو دگر دام ندارد

ديوانه عشق تو به پيغام بسازد

افسوس که اين دل ز تو پيغام ندارد

صد دانه فشاندند و دلم رام نگرديد

غير از سر کوي تو دلم بام ندارد

هر شب بپزم در سر، سوداي غمت را

افسوس که جز آرزوي خام ندارد

گفتار ز دل خويش سخن خاشمي زار

عبد سيه از خوان تو انعام ندارد
*******

هجر جانگداز

دردي که به دل مراست که درمان نمي شود

شوري به سر مراست که سامان نمي شود

اين هجر جانگداز که دل مبتلاي اوست

گويي تمام عمر به پايان نمي شود

شام فراق روي امام زمان ما

چون صد هزار شام غريبان نمي شود

جاني که غير دوست در آن جا گرفته است

در کوي عشق لايق قربان نمي شود

هر کس فداي او بکند زندگي خويش

شاداب گشته است و پشيمان نمي شود

هر ديده اي که در غم جانان گريسته

فردا به نزد فاطمه گريان نمي شود

گفت هاشمي به وصل تو دارم اميد و حيف

اين مشکلي مراست که آسان نمي شود
*******

دوست

نسيم صبح، سلامم ببر به محضر دوست

بگوي حال دل خسته ام تو در بر دوست

نسيم صبح، چو بر زلف او گذر کردي

بيار همره خود بوي مشک و عنبر دوست

نسيم صبح، به آهنگ عشق و ناز برو

ببوس از طرف من ز پاي تا سر دوست

نسيم صبح، دو چشمم به راه مي باشد

که اوفتد به دو چشم سياه منظر دوست

نسيم صبح، به تير نگاه او سوگند

هزار کشته فتاده به کوي و معبر دوست

نسيم صبح، نوشتم به اشک ديده بيا

پيام من برسان از وفا به کشور دوست

بگوي هاشمي خسته دل چنين خواهد

که لحظه اي بنشيند مگر برابر دوست
*******

امام منتظران

دلم ز داغ فراق نگار مي سوزد

چو شمع از غم آن گلعذار مي سوزد

دل چون لاله من ناله مي کند شب و روز

ز سوز ناله من لاله زار مي سوزد

قرار عالم هستي به بي قراري من

عنايتي، که دل بي قرار مي سوزد

اگر به جرم محبت زنند بردارم

ز سوز سينه من چوب دار مي سوزد

اگر که قطره اشکم به آتشي ريزد

ز سوز آتش آن قطره، نار مي سوزد

امام منتظران، لحظه اي بيا بنگر

که ز آتش غم تو روزگار مي سوزد

نواي ناله نالان هاشمي گويد

دلم ز آتش هجران يار مي سوزد
منبع: آثار دعا براي فرج امام زمان علیه السلام





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.