امام مهدی(علیه السلام) وسنتهاي الهي
نويسنده: ابراهيم شفيعي سروستاني
اشاره
در شماره قبل پس از بررسي معناي لغوي سنّت، اصل تغييرناپذيري سنتهاي الهي و... به بررسي برخي از سنتهاي الهي حاکم بر جوامع انساني پرداختيم وگفتيم که براساس سنت تغيير ناپذير الهي، ظلم و بيدادگري عامل نابودي تمدنهاست. اينک ادامه بحث را با بررسي ديگر سنتهاي الهي حاکم بر جوامع پي ميگيريم.
وقت و اجل شرط نابودي تمدنها
1ـ2ـ4. آيه 58 سوره کهف
در اين آيه، که پيش از اين نيز بدان اشاره شد، به صراحت بيان شده که سنت خدا بر اين نيست که به مجرد عصيان، نافرماني و ستمگري قومي آنها را گرفتار عذاب و هلاکت کند، بلکه خداوند براساس غفران و رحمت بي انتهاي خويش براي هر قومي موعد، اجل و يا سررسيدي تغييرناپذير قرار داده است و تا زماني که اين اجل سرنيايد، آن قوم هلاک نميشوند:
وَرَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا کَسَبُواْ لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَّهُم مَّوْعِدٌ لَّن يَجِدُواْ مِن دُونِهِ مَوْئِلاً.
و پروردگار تو آمرزنده [و] صاحب رحمت است. اگر به [جرم] آنچه مرتکب شدهاند، آنها را مؤاخذه ميکرد، قطعا در عذاب آنان تعجيل مينمود [ولي چنين نميکند] بلکه براي آنها سررسيدي است که هرگز از برابر آن راه گريزي نمييابند.
2ـ2ـ4. آيه 34، سوره اعراف
در اين آيه نيز بر اين موضوع تأکيد شده که هر امتي جدا از بقـا و فنــاي تک تک افراد آن، بقا و فناي خاص خود را دارد و زماني که اجل امتي فرارسد هيچ چيز نميتواند از آن جلوگيري کند:
وَلِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يَسْتَقْدِمُونَ.
و براي هر امتي اجلي است؛ پس چون اجلشان فرارسد، نه [ميتوانند] ساعتي آن را پس اندازند و نه پيش.
3ـ2ـ4. آيه 48 و 49 سوره يونس
در آيات سخن از پرسشي است که از سوي مشرکان خطاب به رسول گرامي اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح شده است. آن پرسش اين است که: «خداوند چه زماني بين ما و بين تو قضاوت ميکند و ما را هلاک و ايمان آورندگان به تو را نجات ميدهد» به بيان ديگر مشرکان با کلامي که جنبه تعجيز و استهزا داشت ميخواستند به پيامبر بگويند که: «پروردگار تو هيچ کاري نميتواند بکند، و اين تهديدهاي تو، بيهودهاي بيش نيست، وگرنه چرا عجله نميکني و آن را عملي نميسازي؟» خداوند نيز در پاسخ اين استهزاي مشرکان به پيامبر خود خطاب ميکند که: «به آنها بگو من مالک نفع و ضرر خود نيستم، نه ميتوانم ضرري از خود رفع کنم و نه منفعتي را به سوي خود جلب نمايم. اما اينکه چرا عذاب خدا نازل نميشود به اين دليل است که هر امتي اجل معيني دارد که به هيچ وجه نميتواند از آن تخطي کند. آن اجل خواه ناخواه فرا ميرسد بي آنکه ساعتي از زمان مقرر خود، پيش يا پس افتد»: (2).
وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صدِقِينَ - قُل لاَّأَمْلِکُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَلاَ نَفْعًا إِلاَّ مَا شَآءَ اللَّهُ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَآءَ أَجَلُهُمْ فَلاَيَسْتَأخِرُونَ سَاعَةً وَلاَيَسْتَقْدِمُونَ.
ميگويند: «اگر راست ميگوييد، اين وعده چه وقت است؟» بگو: «براي خود زيان و سودي در اختيار ندارم، مگر آنچه را که خدا بخواهد. هر امتي را زماني [محدود] است. آنگاه که زمانشان به سررسد، پس نه ساعتي [از آن] تأخير کند و نه پيشي گيرند.»
در تفسير الميزان در ذيل اين آيه چنين آمده است:
... هر امتي حياتي اجتماعي وراي حيات فردي که مخصوص تک تک افراد است دارد، و حيات اجتماعي هر امتي از بقا و عمر آن مقداري را دارد که خداي سبحان برايش مقدر کردهاست. و همچنين از سعادت و شقاوت و تکليف و رشد و ضد رشد و ثواب و عقاب سهمي را دارد، که خداي تعالي برايش معين فرموده است و اين حقيقت از چيزهايي است که تدبير الهي عنايتي به آن دارد. (3).
4ـ2ـ4. آيه 61 سوره نحل
اين آيه نيز چون آيه پيشين بر اين حقيقت تأکيد ميکند که کيفر الهي تنها در زمان معين آن فرا ميرسد:
وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُـلْمِهِم مَّا تَرَکَ عَلَيْهَا مِن دَآبَّةٍ وَلکِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمًّي فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمْ لاَيَسْتَأخِرُونَ سَاعَةً وَلاَيَسْتَقْدِمُونَ.
و اگر خداوند مردم را به [سزاي] ستمشان مؤاخذه ميکرد، جنبندهاي بر روي زمين باقي نميگذاشت، ليکن [کيفر] آنان را تا وقتي معين باز پس مياندازد، و چون اجلشان فرا رسد، ساعتي آن را پس و پيش نميتوانند افکنند.
هر امتي جدا از بقا و فناي تک تک افراد آن، بقا و فناي خاص خود را دارد و زماني که اجل امتي فرارسد هيچ چيز نميتواند از آن جلوگيري کند
5ـ2ـ4. در آيه 45 سوره فاطر همين تعبير تکرار شده است.
6ـ2ـ4. در سوره نوح نيز موضوع اجل اقوام و امتها به بهترين شکلي بيان شده است. در آغاز اين سوره هدف از فرستادن نوح را انذار قومش پيش از فرارسيدن عذاب دردناک و به بيان ديگر سرآمدن اجل و وقت مقرر دانسته، ميفرمايد:
إِنّآ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَي قَوْمِهِ أَنْ أَنذِرْ قَوْمَکَ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ.
ما نوح را به سوي قومش فرستاديم که: «قومت را، پيش از آنکه عذابي دردناک به آنان رسد، هشدار ده.»
آنگاه به نقل سخنان نوح خطاب به قومش پرداخته، ميفرمايد:
قَالَ يقَوْمِ إِنِّي لَکُمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ - أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَاتَّقُوهُ وَأَطِيعُونِ - يَغْفِرْ لَکُم مِّن ذُنُوبِکُمْ وَيُؤَخِّرْکُمْ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمًّي إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذَا جَآءَ لاَيُؤَخَّرُ لَوْ کُنتُمْ تَعْلَمُونَ.
[نوح] گفت: اي قوم من، من شما را هشدار دهندهاي آشکارم، که خدا را بپرستيد و از او پروا داريد و مرا فرمان بريد. [تا] برخي از گناهانتان را بر شما ببخشايد و [اجل] شما را تا وقتي معين به تأخير اندازد. اگر بدانيد، چون وقت مقرر خدابرسد، تأخير بر نخواهد داشت.
7ـ2ـ4. آيه 11 سوره رعد
در اين آيه بر اين نکته تأکيد شده است که هرگاه اراده خداوند به نابودي قومي تعلق گيرد ديگر هيچ قدرتي نميتواند مانع تحقق اين اراده شود. به عبارت ديگر با فرارسيدن اجل مقرر هر قوم و پايان يافتن مهلت آنها، هيچيک از تواناييها، امکانات و تجهيزات آنها نميتواند اندکي اين اجل مقرر را به تأخير بيندازد:
... وَ اِذا اَرادَ اللّهُ بِقَومٍ سوُءً فَلا مَرَدّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ.
... و چون خدا براي قومي آسيبي بخواهد، هيچ برگشتي براي آن نيست و غير از او حمايتگري براي آنان نخواهد بود.
نتيجهگيري:
همه اقوام و تمدنهاي ستمپيشه، هر چند قدرتمند و داراي توان نظامي و اقتصادي قابل توجه، براساس سنت الهي، اجل و سرآمد معين و مشخصي دارند و بالاخره روزي طعم نابودي و فنا را ميچشند. در چنين روزي هيچکس و هيچچيز نميتواند مانع سقوط و فروپاشي آنها شود. حتي اگر آنها همه توان نظامي و اقتصادي خود را به کار گيرند حتي لحظهاي نيز نميتوانند اجل معيّن خود را به تأخير اندازند.
براين اساس ميتوان گفت که چون در زمان ظهور امام مهدي(علیه السلام) اجل و مهلت تمدنهاي ستمپيشه به سر آمده و عمر آنها پايان يافته است، هرگونه مقاومتي از سوي اين تمدنها بيفايده است و هيچ عاملي نميتواند موجب بقا و استمرار حيات آنها شود و به همين دليل آن امام ميتواند در ظرف مدت نسبتا کوتاهي همه نظامها و حکومتهاي خودکامه، ستمگر و کفر پيشه را از روي زمين براندازد و حکومت عادلانه خود را برقرار سازد.
تغيير نعمتها به دليل تغيير رفتار و روحيات امتها
استاد شهيد مرتضي مطهري در اين زمينه مينويسد:
قرآن کريم نکته فوقالعاده آموزندهاي در مورد سنتهاي تاريخ يادآوري ميکند و آن اينکه مردم ميتوانند با استفاده از سنن جاريه الهيه در تاريخ، سرنوشت خويش را نيک يا بد گردانند... يعني سنتهاي حاکم بر سرنوشتها در حقيقت يک سلسله عکسالعملها و واکنشها در برابر عملها و کنشهاست. عملهاي معين اجتماعي عکسالعملها و واکنشها در برابر عملها و همه اقوام و تمدنهاي ستمپيشه، هر چند قدرتمند و داراي توان نظامي و اقتصادي قابل توجه، براساس سنت الهي، اجل و سرآمد معين و مشخصيدارندوبالاخرهروزي طعم نابودي و فنا را ميچشند. در چنين روزي هيچکس و هيچ چيز نميتواند مانع سقوط و فروپاشي آنها شود
کنشهاست. عملهاي معين اجتماعي عکس العملهاي معيني به دنبال خود دارد. از اين رو در عين آنکه تاريخ با يک سلسله نواميس قطعي و لايتخلّف اداره ميشود، نقش انسان و آزادي و اختيار او به هيچ وجه محو نميگردد. (4).
در اينجا به برخي از آياتي که اين موضوع از آنها استفاده ميشود اشاره ميکنيم:
1ـ3ـ4. آيات 52 و 53 سوره انفال
در اين آيات پس از بيان اين موضوع که چگونه خاندان فرعون و کساني که پيش از آنها بودند، پس از کفر ورزيدن، به کيفر گناهان خود گرفتار آمدند، اين گرفتار آمدن را ناشي از يک قاعده کلي در نظام آفرينش دانسته، ميگويد: خداوند نعمتي را که بر قومي ارزاني داشته تغيير نميدهد، مگر آنکه آنها آنچه را در دل دارند تغيير دهند:
کَدَأْبِ ءَالِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ کَفَرُواْ بِـءَايتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ - ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَکُ مُغَيِّرًا نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَي قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.
[رفتارشان] مانند رفتار خاندان فرعون و کساني است که پيش از آنان بودند: به آيات خدا کفر ورزيدند؛ پس خدا به [سزاي] گناهانشان گرفتارشان کرد. آري، خدا نيرومند سخت کيفر است. اين [کيفر] بدان سبب است که خداوند نعمتي را که بر قومي ارزاني داشت تغيير نميدهد، مگر آنکه آنان آنچه را در دل دارند تغيير دهند، و خداي شنواي داناست.
علامه طباطبايي در ذيل اين آيه ميفرمايد:
عقابي که خداوند معاقبين را با آن عذاب ميکند هميشه به دنبال نعمت الهياي است که خداوند قبل از آن عقاب ارزاني داشته، به اين طريق که نعمت را برداشته عذاب را به جايش ميگذارد و هيچ نعمتي از نعمتهاي الهي به نقمت و عذاب مبدل نميشود مگر بعد از تبديل محلش که همان نفوس انساني است. پس نعمتي که خداوند آن را برقومي ارزاني داشته وقتي به آن قوم افاضه ميشود که در نفوسشان استعداد آن را پيدا کنند و وقتي از ايشان سلب گشته و مبدل به نقمت و عذاب ميشود که استعداد درونيشان را از دست داده و نفوسشان مستعد عقاب شده باشد. و اين خود يک قاعده کلي است در تبدل نعمت به نقمت و عقاب... (5).
2ـ3ـ4. آيه 11 سوره رعد
در اين آيه نيز به صراحت سرنوشت اقوام را ناشي از تغيير حال آن دانسته، ميفرمايد:
... إِنَّ اللَّهَ لاَيُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ....
... در حقيقت خدا حال قومي را تغيير نميدهد، تا آنان حال خود را تغيير دهند.
علامه طباطبايي در ذيل اين آيه ميفرمايد:
از قضاياي حتمي و سنت جاريه الهي يکي اين است که همواره ميان احسان و تقوي و شکر خدا، و ميان توارد نعمتها و تضاعف برکات ظاهري و باطني و نزول و ريزش آن از ناحيه خدا ملازمه بوده و هر قومي که احسان و تقوي و شکر داشتهاند خداوند نعمت را برايشان باقي داشته، و تا مردم وضع خود را تغيير ندادهاند روز بروز بيشتر کرده است... واما اينکه اگر فساد در قومي شايع شود و يا از بعضي از ايشان سر بزند نقمت و عذاب هم برايشان نازل ميشود. آيه شريفه از تلازم ميان آنها ساکت است، نهايت چيزي که از آيه استفاده ميشود اين است که: خداوند وقتي روش خود را تغيير ميدهد و عذاب ميفرستد که مردم رفتار خود را عوض کرده باشند، البته اين مطلب امکان دارد نه اينکه به فعليت در آوردنش واجب باشد؛ زيرا اين از آيه استفاده نميشود. (6).
نتيجهگيري:
از آيات متعددي از قرآن استفاده ميشود که اقبال و ادبار خداوند به هر قومي تابعي از روحيات، اعمال و رفتار آنهاست و بقا و زوال نعمتهاي الهي براي هر ملتي وابسته به عملکرد آن ملت است
به عبارت ديگر سرنوشت هر قومي در گرو عملکرد آنهاست، و هر قوم ميتواند با رفتار و اعمال مناسب و يا نامناسب خود سرنوشت خود را نيک و يا بد گرداند. بر اين اساس ميتوانيم بگوييم که در ظهور امام مهدي(علیه السلام) نيز خواست و تمناي دروني انسانها نقش دارد و قطعا اگر مردم از صميم دل خواهان درک نعمت بزرگ الهي؛ يعني وجود امام معصوم(علیه السلام) در جامعه شوند و با رفتار و عملکرد خود نيز اين موضوع را نشان دهند، خداوند نيز اين نعمت را بر آنها ارزاني خواهد داشت.
امامت، وراثت و خلافت مؤمنان صالح
1ـ4ـ4. آيه 105 سوره انبيا
در اين آيه با تعبير «کتبنا» که اشاره به يک امر ثابت، مقرّر و مفروض دارد، بيان ميکند که در کتابهاي آسماني وراثت بندگان صالح خدا پيش بيني شده است:
وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الاْءَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصّـلِحُونَ.
و در حقيقت، در زبور پس از تورات نوشتيم که زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.
در تفسير الميزان در باره اين آيه چنين آمده است:
«وراثت» و «ارث» به طوري که راغب گفته به معناي انتقال مالي است به تو بدون اينکه معاملهاي کرده باشي. و مراد از وراثت زمين اين است که سلطنتِ برمنافع، از ديگران به صالحان منتقل شود و برکات زندگي در زمين مختص
ايشان شود، و اين برکات يا دنيايي است که برميگردد به تمتع صالحان از حيات دنيوي که در اين صورت خلاصه مفاد آيه اين ميشود که به زودي زمين از لوث شرک و گناه پاک گشته جامعه بشري صالح که خداي را بندگي کنند و به وي شرک نورزند در آن زندگي کنند؛ همچنانکه آيه «وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنکُمْ وَعَمِلُواْ الصّـلِحتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الاْءَرْضِ.... يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِکُونَ بِي شَيْءًا» (7) از آن خبر ميدهد. و يا اين برکات اخروي است که عبارت است از مقامات قربي که در دنيا براي خود کسب کردند، چون اين مقام هم، از برکات حيات زميني است هر چند که خود از نعيم آخرت است؛ همچنانکه آيه: «وَقَالُواْ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الاْءَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَآءُ» (8) که حکايت کلام اهل بهشت است و آيه: «أُوْلئـِکَ هُمُ الْوَرِثُونَ الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ» (9) بدان اشاره ميکند. از همين جا معلوم ميشود که آيه مورد بحث خاص به يکي از دو وراثتهاي دنيايي و آخرتي نيست بلکه هر دو را شامل ميشود. (10).
2ـ4ـ4. آيه 55، سوره نور
در اين آيه خداوند به کساني که ايمان آورده و عمل صالح انجام ميدهند وعده ميدهد که سرانجام در زمين به خلافت ميرسند و از بيم و هراس رهايي مييابند:
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنکُمْ وَعَمِلُواْ الصَّلِحَتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الاْءَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَُيمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لاَيُشْرِکُونَ بِي شَيْـءًا وَمَن کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ فَأُوْلئِکَ هُمُ الْفسِقُونَ.
خدا به کساني از شما که ايمان آورده و کارهاي شايسته کردهاند، وعده داده است که حتما آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار دهد. همان گونه که کساني را که پيش از آنان بودند جانشين [خود] قرار داد، و آن ديني را که برايشان پسنديده است به سودشان مستقر کند، و بيمشان را به
براساس يک قانون و سنت الهي، بندگان مؤمن و صالح خداوند که جز در مقاطع محدودي از تاريخ کره خاک، همواره به استضعاف کشانده شده و خوار شمرده ميشدند؛ در نهايت زمين را به ارث ميبرند
ايمني مبدل گرداند، [تا] مرا عبادت کنند و چيزي را به من شريک نگردانند، و هر کس از آن به کفر گرايد، آنانند که نافرمانند.
علامه طباطبايي در تفسير اين آيه، پس از اشاره به اختلاف نظر فراواني که در ميان مفسران در زمينه مراد از اين آيه وجود دارد، و همچنين بيان ديدگاه خود در اين زمينه، ميفرمايد:
آنچه از همه مطالب برآمد اين شد که خداي سبحان به کساني که ايمان آورده و عمل صالح انجام ميدهند، وعده ميدهد که به زودي جامعهاي برايشان تکوين ميکند که جامعه به تمام معنا صالح باشد، و از لکه ننگ کفر و نفاق و فسق پاک باشد، زمين را ارث برد و در عقايد افراد آن و اعمالشان جز دين حق، چيزي حاکم نباشد، ايمن زندگي کنند، ترسي از دشمن داخلي يا خارجي نداشته باشند، از کيد نيرنگ بازان، و ظلم ستمگران و زورگويي زورگويان آزاد باشند. و اين مجتمع طيب و طاهر با صفاتي که از فضيلت و قداست دارد هرگز تا کنون در دنيا منعقد نشده و دنيا از روزي که پيامبر(ص)مبعوث به رسالت گشته تا کنون، چنين جامعهاي به خود نديده، ناگزير اگر مصداقي پيدا کند، در روزگار مهدي (علیه السلام) خواهد بود؛ چون اخبار متواتري که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه اهلبيت (علیهم السلام) در خصوصيات آن جناب وارد شده از انعقاد چنين جامعهاي خبر ميدهد. (11).
نتيجهگيري:
سنت الهي به دست چه کسي محقق خواهد شد؟
پی نوشتها:
(1). ر. ک: مطهري، مرتضي، قيام و انقلاب مهدي(ع)، ص 17.
(2). ر. ک: طباطبايي، سيد محمد حسين، ترجمه تفسير الميزان، ترجمهسيدمحمدباقر موسوي همداني ج 10، ص104ـ105.
(3). همان، ص 105.
(4). مطهري، مرتضي، همان، ص 19.
(5). طباطبائي، سيد محمد حسين، همان، ج 10، ص 132.
(6). همان، ج 13، ص 426 ـ 427.
(7). سوره نور (24)، آيه 55.
(8). سوره زمر )39(، آيه 74.
(9). سوره مؤمنون )23(، آيه 11.
(10). طباطبائي، سيد محمد حسين، همان، ج 14، ص 465 ـ 466.
(11). همان، ج 15، ص 215.
/خ