قاعده «بسيط الحقيقه» در «الهيات» صـــدرا و «منادشناسى» لايب نيـتس

قرن هفدهم، قرن پيدايش معناى بساطت و مفاهيم متلازم آن يعنى عدم تناهى و كلّيت در تفكر فلسفى است. اين مفهوم در فلسفه هاى صدرايى و دكارتى منشأ تحولات بسيار در مباحث علمى و فلسفى گرديد. بساطت و لوازم آن يعنى كلّيت و عدم تناهى در يك عصر (قرن هفدهم) وارد تفكر شده است. ملاصدرا متوفاى 1642 ميلادى است، «لايب نيتس» چهار سال پس از فوت ملاصدرا (1646) و اسپينوزا ده سال قبل از فوت ملاصدرا (1632) متولد شده اند و دكارت دقيقاً معاصر ملاصدراست يعنى تاريخ
يکشنبه، 6 ارديبهشت 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قاعده «بسيط الحقيقه» در «الهيات» صـــدرا و «منادشناسى» لايب نيـتس
قاعده «بسيط الحقيقه» در «الهيات» صـــدرا و «منادشناسى» لايب نيـتس
قاعده «بسيط الحقيقه» در «الهيات» صـــدرا و «منادشناسى» لايب نيـتس

نويسنده: منوچهر صانعى دره بيدى

قرن هفدهم، قرن پيدايش معناى بساطت و مفاهيم متلازم آن يعنى عدم تناهى و كلّيت در تفكر فلسفى است. اين مفهوم در فلسفه هاى صدرايى و دكارتى منشأ تحولات بسيار در مباحث علمى و فلسفى گرديد. بساطت و لوازم آن يعنى كلّيت و عدم تناهى در يك عصر (قرن هفدهم) وارد تفكر شده است. ملاصدرا متوفاى 1642 ميلادى است، «لايب نيتس» چهار سال پس از فوت ملاصدرا (1646) و اسپينوزا ده سال قبل از فوت ملاصدرا (1632) متولد شده اند و دكارت دقيقاً معاصر ملاصدراست يعنى تاريخ فوت او هشت سال پس از فوت ملاصدرا (1650) است. ملاصدرا و فيلسوفان دكارتى هر دو با تأمل نظرى به اين مفاهيم دست يافته اند. افسوس كه نتايج فلسفى اين كشف در دو حوزه فلسفى اسلامى و غربى دو مسير كاملا متمايز پيمود و در غرب به كشف قوانين علمى طبيعت انجاميد و اينجا بيشتر افكار صوفيانه را تقويت كرد. البته روايت دكارتى اين مفهوم ازپشتوانه اى چون هندسه كپلرى برخودار بود كه ملاصدرا از آن اطلاع نداشت.

الف - بساطت و تركيب

تركيب بدلالت التزامى دال بر بساطت و مركب دالّ بر بسيط است.
[1] زيرا آنچه مركب است مركب از اجزاء است; پس مركب واجد اجزاء است. اجزاء مركب يا خود مركب اند يا بسيط. اگر بسيط باشند فهو المطلوب و اگر مركب باشند مركب از اجزائند و همين حكم در مورد آنها جارى است. اما جهان مجموعه اى از پديده هاى مركب است. پس بدليل وجود مركبات، فرض بسايط اجتناب ناپذير است. بعبارت ديگر، بهمين دليل كه پديده هاى مركب وجود دارند وجود بسايط، الزامى است.
مفاهيم بساطت و تركيب متناظر با دو مفهوم ديگر است كه پس از تأسيس هندسه كپلرى و در عصر تدوين فيزيك گاليله اى تقريباً در تمام نوشته هاى نويسندگان قرن هفدهم بچشم مى خورد. هابز در كتاب «درباره جسم»(1655) مى نويسد: تعقل و تفكر بمعناى محاسبه است و محاسبه عبارتست از تجزيه (تحليل) و تركيب (تأليف) ياجمع و تفريق باصطلاح رياضى[2]. اينكه تعقل و تفكر چيزى جز محاسبه نيست در همين زمان در انگلستان توسط «هابز»، در ايتاليا توسط «گاليله» و در فرانسه توسط «دكارت» اعلام شد.
دكارت در رساله «قواعد هدايت ذهن» به تشريح و تحليل دو قاعده مهم از قواعد منطق خود پرداخته است و اين دو قاعده همان تجزيه و تركيب باصطلاح هابز است. در نظر دكارت، شناخت علمى چيزى نيست جز اينكه شىء مركب را به اجزاء آن تجزيه كنيم (قاعده تحليل) و يا از اجزاء بسيط مفهوم مركبى بسازيم (قاعده تركيب). وقتى گاليله اعلام كرد كه زبان طبيعت را به الفباى رياضى نوشته است در نهايت، بهمين هدف مى رسد. اين انديشه رياضى كردن علم يا تبديل اساس كيفيت هاى طبيعى به روابط كمّى و مقادير معين - كه در عصر جديد با هندسه كپلرى آغاز شده بود - در نهايت، به كشف و تعريف مفهوم بينهايت كوچك در فلسفه لايب نيتس و تأسيس حساب انتگرال انجاميد.

ب - بساطت و وحدت

بساطت بمعنى فقدان اجزاء است. پس شىء بسيط فاقد اجزاء است. اما آنچه فاقد اجزاء باشد كثرت در آن راه ندارد. فقدان اجزاء بمعنى فقدان كثرت است. پس بسيط ضرورةً واحد است و بسيط واحد، حقيقتِ فاقد كثرت است. پس بسيط واحد، بسيط الحقيقه است. اجزاء شىء در مقام «حدود» آن است و آنچه فاقد اجزاء باشد فاقد حدود است. از اينجا لازم مى آيد كه بسيط الحقيقة بعنوان آنچه در آن حدى نيست شامل كل هستى باشد. پس بسيط الحقيقه كل اشياء است. از اينجا به تلازم بساطت و كليّت مى رسيم. ذيلا استدلال ملاصدرا در اين مورد را خواهيم آورد. سريان واحد در كل مانند سريان عدد يك در سلسله اعداد طبيعى است.

ج - بساطت و كلّيت

فقدان حد در ذات بسيط دالّ بر كلّيت و جامعيّت آن است. پس بسيط الحقيقه بايد شامل كل سعه هستى باشد. فقدان حدود و اجزاء حاكى از عدم تناهى است. لذا كلّيت شىء بمعنى عدم تناهى آن است. بسيط حقيقى بعنوان كل، نامتناهى و شامل كل هستى است. صفت عدم تناهى از لوازم كليت در مقام اطلاق است. آنچه مطلقاً نامتناهى است واجد هيچ سلبى نيست يعنى فاقد هيچ بخشى از هستى نيست. پس حاوى كل وجود است. «فقط از شيئى كه در نوع خود نامتناهى است مى توان صفات نامتناهى را سلب كرد اما ذاتى كه مطلقاً نامتناهى است در ذات خود حاوى هر چيزى است كه مبيّن ذات است و نفى و سلبى را در آن راه نيست»[3] و نيز «متناهى بودن شىء بمعنى نفى چيزى از آن است و نامتناهى بودن آن بمعناى مطلق بودن آن، پس جوهر (و حقيقت هستى) بايد نامتناهى باشد.».[4]بسيط حقيقى، كل اشياء، واحد مطلق و نامتناهى همه تعبيراتى است مترادف و متلازم يكديگر و در واقع به يك معنا. آنچه تاكنون گفته ايم مضمون و مفاد مشترك بيان ملاصدرا و لايب نيتس در مورد بسيط الحقيقه است. اكنون به تشريح نظر خاص هر كدام از اين دو فيلسوف در اين مورد با تكيه بر نوشته هاى خود آنها مى پردازيم.

د - نظر ملاصدرا

ملاصدرا مدعى است كه در جهان جز ارسطو كسى را نيافته است كه به درك اين قاعده موفق شده باشد[5] و اتفاقاً ارسطو، بنابر آثارى كه امروز از او در دست ماست، به چنين قاعده اى معتقد نيست و مفاد اين قاعده با اصول تفكر فلسفى او سازگار نيست. زيرا ارسطو بنابر معيارها و ضوابطى كه ملاصدرا بكار برده است، معتقد به اصالت ماهيت است و در فلسفه او، وحدت امرى اعتبارى است. ارسطو مفاهيم وجود، وحدت و خير را اعتبارى دانسته است و بنياد تفكر او با اصول فلسفى ملاصدرا سازگار نيست. ارسطو مى گويد: وجود جنس اشياء نيست و در هر مقوله اى بمعناى همان مقوله است.[6]
تفكر ارسطو باصطلاح امروز تفكر «پولوراليستى» يعنى كثرت نگر يا مبتنى بر اصالت كثرت يعنى اصالت ماهيت است. آقاى دكتر ابراهيمى دينانى در كتاب «قواعد» خود متذكر شده اند كه بر خلاف نظر ملاصدرا كه مدعى است از قدما كسى به اين قاعده واقف نبوده است، بسيارى از عرفا و محققين به مضمون اين قاعده باور داشته اند اگر چه تصريحاً بدان اشاره اى نكرده اند. ملاصدرا مى گويد: اين قاعده از غوامض حكمت الهى است كه فهم آن دشوار است مگر براى كسى كه خداوند از جانب خود به او علم و حكمت عطا كرده باشد.[7] بيان قاعده از زبان ملاصدرا چنين است: واجب الوجود، تمام اشياء و كل موجودات است; مبنى بر اينكه هر بسيط الحقيقه اى كل اشياء وجوديه است.
استدلال ملاصدرا در اثبات قاعده به اين عنوان كه واجب الوجود كل اشياء است، چنين است:
هر بسيط الحقيقه اى كل اشياء است.
واجب الوجود بسيط الحقيقه است.
پس واجب الوجود كل اشياء است.
سپس در اثبات كبرى مى گويد: هويت بسيط اگر شامل كل اشياء نباشد متشكل از وجود شيئى و عدم شىء ديگرى است. مثلا اگر كل وجود را «الف» و اجزاء آنرا «ب» و «ج» بناميم، «الف» بعنوان حقيقت بسيط بايد شامل «ب» و «ج» هر دو باشد; و اگر يكى از اين اجزاء از آن سلب شود، «الف» شامل ايجاب يك جزء و سلب جزء ديگر خواهد بود و در اينصورت مركب است كه خلاف فرض است. پس بايد بسيط باشد.[8]
اما اثبات صغرى از بند «ج» (اين مقاله) بدست مى آيد زيرا بنابر آنچه در بند «ج» گفتيم بسيط الحقيقه شامل كل سعه وجودى است پس بايد بمعناى واجب الوجود باشد. در واقع، وجود مطلق يا آنچه مطلقاً نامتناهى است در هيچ بخش از هستى غايب نيست يعنى شامل كل سعه وجود است و هم عين واجب الوجود است و هم عين بسيط الحقيقة. پس «واجب الوجود» و «بسيط الحقيقة» دو تعبير براى يك معناست. ملاصدرا تصريح مى كند كه بسيط الحقيقه معادل وجود مطلق است در مقابل وجود مقيد.[9]
اصل استدلال ملاصدرا در اثبات اين قاعده اين بود كه بيان كرديم اما شيوه بيان او در آثار مختلف او متفاوت است و در «شواهد الربوبيه» استدلال او از روشنى و دقت بيشترى برخوردار است. در كتاب «مشاعر» از مشعر سوم يا ششم اين استدلال را تكرار كرده است. در مشرق اول از كتاب «عرشيه» تحت عنوان «قاعده عرشيه» همين استدلال را آورده است. در ذيل اين قاعده مى گويد:
«... پس معلوم شد كه هرچيزى كه يك امر وجودى از آن سلب شود مطلقاً بسيط الحقيقة نيست. پس، عكس نقيض آن به اينصورت صحيح است كه امر وجودى از هيچ بسيط الحقيقه اى سلب نمى شود و آنچه امر وجودى از آن سلب شده باشد بسيط الحقيقه نيست بلكه مركب است از دو جهت سلب و ايجاب.[10]»
مرحوم استاد محمود شهابى در توضيح اين قاعده مى گويد: «كامل مطلق نمى تواند جز بنحو بسيط باشد زيرا كه تركيب مناط افتقار است. به اين دليل گفته اند كل ممكن زوج تركيبى از وجود و ماهيّت است. لذا كامل مطلق بمعنى بسيط حقيقى است.[11]» بنابر توضيح استاد شهابى بساطت شرط ضرورت است و واجب الوجود ضرورتاً بسيط الحقيقه است. بعبارت ديگر، نسبتى كه بين امكان و تركيب برقرار است بين ضرورت و بساطت نيز برقرار است. لذا كامل مطلق بمعنى بسيط حقيقى است. بعبارت ديگر كمال مطلق، بساطت و عدم تناهى به يك معناست و كامل مطلق هم بسيط حقيقى است و هم نامتناهى.
ملاصدرا در كتاب «شواهد الربوبيه»، از لحاظ دقت در اثبات قاعده بذكر نكاتى پرداخته است كه توجه به آنها براى تفهيم مطالب لازم است:
ملاصدرا مى گويد: هر بسيط حقيقى شامل كل وجود است. اگر شامل كل نباشد به اين معناست كه شامل ايجاب يك جزء و سلب جزء ديگر است و در اينصورت مركب است زيرا (دقت نظر ملاصدرا در اينجاست) سلب يك جزء بمعنى ايجاب يك جزء نيست چه اگر چنين بود بايد تصور ايجاب يك جزء بمعنى تصور سلب جزء ديگر باشد; مثلا در قضيه «انسان اسب نيست» انسان بودن و اسب نبودن به يك معنا نيست زيرا اگر به يك معنا بود قضيه «زيد انسان است» به اين معنا بود كه: «زيد اسب نيست»، در حاليكه انسان بودن زيد بمعنى اسب نبودن او نيست. پس سلب يك جزء از كل بمعنى تركيب آن از دو جهت ايجاب و سلب است. لذا بسيط الحقيقة اگر شامل جزئى از وجود نباشد اين بمعناى قبول تركيب در آن است و اين خلاف فرض بساطت است.[12]

هـ - نظر لايب نيتس

لايب نيتس مى گويد: تركيب دال بر بساطت است و اگر جوهر مركبى وجود داشته باشد بايد جواهر بسيطى وجود داشته باشد.[13] لايب نيتس بساطت را معادل عدم جسمانيت بحساب آورده است زيرا جسم بحكم تركيب مركب از اجزاء است و آنچه مركب نباشد فاقد اجزاء است پس بايد داراى وجود غير جسمانى باشد. علاوه بر اين، ذات اوليه هستى بايد شأن جوهرى داشته باشد زيرا آثار وجودى ناشى از فعاليت و كوشايى است و فعاليت خاصيت جوهر است و شرط فعاليت جوهر يعنى نامنفعل بودن آن، عدم جسمانيت است زيرا جسم مبدأ است.
لايب نيتس جامعيت «مناد»ها را از بساطت آنها استنتاج مى كند. تمام صفات «مناد»ها (كل جهان) از بساطت آنها بدست مى آيد; منادها بحكم بساطت بدون منفذاند يا بقول لايب نيتس در و پنجره ندارند. لذا ارتباط آنها با يكديگر بنحو انعكاس درونى است يعنى هر منادى امكانات وجودى يا صفات و حالات خود و منادهاى ديگر را از درون خود بر مى آورد. از اينجا لازم مى آيد كه هر منادى حاوى كل جهان باشد. اين ارتباطِ انعكاس مستلزم شعور و ادراك است. پس منادها بايد داراى شعور و ادراك باشند. از اينجا لازم مى آيد كه داراى حيات يعنى موجوداتى زنده باشند. پس فعاليت و پويايى و حيات كه از مبادى اوليه هستى است در منادها جمع است.
لايب نيتس براى اثبات كمال و تماميت «مناد»- بعنوان بسيط الحقيقه- به استدلال ديگرى متوسل مى شود كه از اسپينوزا اقتباس كرده و جاى آن در فلسفه ملاصدرا خالى است; رابطه موضوع با محمولات خود يا جوهر با صفات خود يك رابطه ضرورى است. اين ضرورت حاكى از اين است كه مناد بعنوان بسيط الحقيقه چيزى است كه سلب در ذات آن نيست و بنابراين بايد حاوى كل جهان باشد. كل فاقد اجزاء، حتى يك جزء و بهمان نسبت، يا جوهر فاقد صفات و اعراض يا موضوع فاقد محمولات، يك لفظ توخالى و حتى يك معناى متناقضى است.
از اينجا لايب نيتس به نتيجه اى مى رسد كه از سنخ مفاهيم مربوط به اصالت ماهيت است و مغاير با ديدگاه اصالت وجودى ملاصدراست: «اين مطلب ]يعنى قاعده كل شامل اجزاء يا بسيط الحقيقه كل الاشياء[ در مورد وجود ناب هم صادق است. زيرا فيلسوفانى كه مى گويند مى توانند از وجود ناب تصورى داشته باشند بايد به اين سؤال جواب دهند كه از وجود ناب خالى از هر محمولى چه تصورى در ذهن دارند؟ واضح است كه هر جوابى بدهند صفتى يا قيدى براى وجود ناب است.»[14]
اين تفاوت ديدگاه بين لايب نيتس و ملاصدرا ـ به اين مضمون كه وجود بحت بسيط يا بتعبير لايب نيتس وجود فاقد محمولات و صفات محال است ـ زمينه اى در فلسفه او فراهم كرد كه براى كثرات و نهايتاً آنچه بتعبير ملاصدرا اصالت ماهيت ناميده مى شود، راه باز مى شود; توضيح اينكه «بسيط الحقيقه» يا «مناد» در نظر لايب نيتس نوعاً واحد اما مصداقاً متكثر و تعداداً نامتناهى است. از طرف ديگر هر منادى در مقام ذات خود نامتناهى است. پس، جهان مركب بينهايت جواهر نامتناهى است. چنين ادعايى چگونه ممكن است؟ چگونه تعداد بينهايت جوهر كه هر كدام بينهايت است مى توانند در جهان، وجود بالفعل داشته باشند؟ جواب اين سؤال را لايب نيتس از مبانى فلسفه اسپينوزا گرفته است: اسپينوزا در كتاب «اخلاق» بين نامتناهى در نوع و نامتناهى مطلق فرق نهاده است و صفات جوهر را نامتناهى در نوع ناميده است و با استفاده از اين قاعده اعلام كرده است كه جوهر واحد داراى بينهايت صفت «بينهايت» است. وجود بينهايت صفت «بينهايت» در فلسفه اسپينوزا امكان بينهايت جوهر در فلسفه لايب نيتس را فراهم كرد. لايب نيتس براى قبولاندن اين مطلب به اصلى بنام اصل «وحدت نامتمايزان» متوسل شده است كه بنابر آن، در جهان دو جوهر از هر جهت يكسان وجود ندارد. پس اين تعداد جواهر از لحاظ امكانات وجودى و مراتب قوه و فعل در درجات و مراتب مختلف قرار دارند و فعليت آنها از قوه محض كه در تعبيرات لايب نيتس بينهايت كوچك است تا كمال محض كه ذات پروردگار است، همه را شامل مى شود. به اين ترتيب، راه براى قبول بينهايت جوهر بينهايت باز مى شود. اما اصل رابطه انعكاس در منادها تمام آنها را در يك مناد بنام «مناد منادها» يا «مناد خالق» جمع مى كند و اين مناد به نام مناد منادها يا بسيط الحقيقه شامل كل جهان است.
اصل «وحدت نا متمايزان» پشتوانه ديدگاه كثرت نگر لايب نيتس يا بتعبير ملاصدرا اصالت ماهيت در فلسفه لايب نيتس و بتعبير امروزى «پلوراليسم» (Pluralism) است; از يك طرف هر منادى آيينه تمام نماى كل هستى است. پس هر منادى بعنوان يك جزء داراى حد اعلاى غناى وجودى است و از طرف ديگر هر منادى در جهان هستى داراى جايگاه خاص و مرتبه وجودى خويش است. به اين ترتيب، كمال هستى طبق يك نظام منطقى در ميان تعداد منادها توزيع شده است. از اينجا تا وحدت بحت بسيط صدرايى فرسنگ ها فاصله است. در فلسفه لايب نيتس حد هر منادى، يعنى مرتبه وجودى آن و بتعبير ملاصدرا، ماهيت آن، منشأ غناى وجود آن است; و معناى اين عبارت لايب نيتس كه گفت: «وجود ناب فاقد صفت و محمول محال است همين است. از نظر لايب نيتس غناى وجود به خلوص آن نيست بلكه به مخالطت است. مخالطت هستى مترادف محدوديت آن است; به اين معنى كه بايد داراى حد و مرزى باشد حاكى از آميختگى به تعينات. همين معناى لايب نيتس وجود بود كه در فلسفه هگل به اينصورت در آمد كه: وجود هرچه محدودتر باشد غنى تر است و وجود ناب برابر عدم است. اگر غناى هستى به محدوديت آن است نه به خلوص آن، اين سخن بمعناى به كرسى نشاندن اصالت ماهيت است.

و - نتيجه گيرى

بنابر آنچه تاكنون گفته ايم وجود بسيط، وجود مطلق و وجود نامتناهى به يك معناست، و اين، مطلبى است مشترك بين ملاصدرا، اسپينوزا، لايب نيتس و هگل. از بسيط الحقيقه ملاصدرا تا وجود مطلق اسپينوزا- كه در فلسفه لايب نيتس با هم ادغام شدند- يك خط فكرى واحد در جريان است. در نظر اسپينوزا، چنانكه گويى از زبان ملاصدرا سخن مى گويد، جوهر ضرورتاً نامتناهى است.[15] و چون متناهى بودن شىء بمعنى سلب چيزى از آن است، نامتناهى بودن شىء بمعنى قبول وجود مطلق براى آن است.[16] از اينجا به نتيجه اى مى رسيم كه تعبير صدرايى آن «وحدت وجود» و تعبير اسپينوزايى آن «همه خدايى» است. اين دو تعبير، داراى معنا و مضمون و مفاد واحد است و مضمون مشترك آنها اين است كه نمى توان گفت خدا در جهان است بلكه جهان در خداست و اين تعبيرى است كه اسپينوزا به آن تصريح كرده است. اسپينوزا در قضيه 15 بخش اول «اخلاق» مى گويد: «هر چيزى كه هست در خداست و در قضيه 18 هم مى گويد: «خداعلت داخلى اشياء است نه علت خارجى آنها». بنابراين نظريه- كه عبارات مشابه آن در مصنفات ملاصدرا فراوان بچشم مى خورد- نسبت خالق به مخلوقات، نسبت كل به اجزاء است (مضمون قاعده بسيط الحقيقه); به اين معنا كه كثرات ممكنات،قطعات ذات واجب اند، چنانكه ملاصدرا در رساله «مسائل القدسيه» مى گويد:
المعلول قطعة من العلة و در «اسفار» مى گويد: و من جملة المضاهات الواقعه بين الوحدة و الوجود، افادة الواحد بتكراره العدد مثالا لايجاب الحقِ الخلقَ بظهوره فى صور الاشياء.[17]
بنابراين تعبير، اشياء متكثر چيزى نيستند جز ظهورات علة واحد، چنانكه امداد چيزى جز حضور واحد در آنها نيستند.

پي نوشت :

[1] -منادشناسى، لايب نيتس، بند دوم.
[2] - F. Copleston: A history of philosophy, V. V,P.IO.
[3] - اسپينوزا، اخلاق، ترجمه فارسى، ص 8.
[4] - همان، ص 17.
[5]-دكترابراهيمى دينانى،قواعدكلى فلسفى درفلسفه اسلامى،جلد1،ص96.
[6] - رساله دلتا، فصل 7.
[7] - اسفار، جلد 6، ص 110.
[8] - همانجا.
[9] - همان، ص 116.
[10] -عرشيه،تصحيح غلامحسين آهنى،انتشارات مهدوى،اصفهان،ص 5.
[11] -النظرة الدقيقه فى قاعدة بسيط الحقيقه، چاپ انجمن فلسفه،ص57.
[12] - شواهد الربوبيه، ص 47.
[13] - منادشناسى، بند 2.
[14] - رسالات جديد، ص 226.
[15] - اخلاق بخش اول، قضيه 8.
[16] - تبصره 1 همان قضيه.
[17] - اسفار، فصل اول مرحله پنجم از سفر اول، جلد 2، ص 87.

منبع: www.mullasadra.org




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.