6 تفسیر از شبیه سازی انسان
1)چگونه پديده شبيهسازي از كنترل خارج ميشود؟
كوتاهيهاي كنگره پيشين آمريكا، در ممنوع ساختن شبيهسازي انسان، توانايي ما را در كنترل استفادههاي غيراخلاقي از بيوتكنولوژي ـ حتي زماني كه اين گونه استفادهها آن مسايل وموضوعاتي را كه براي ما ارزشمند هستند، با تهديد خود مواجه ميسازد ـ مورد ترديد جدي قرار داده و از همين رو است كه كنگره جديد بايستي براي حذف اين سد قانوني، اقدام لازم را به عمل آورد.
تقريباً در آمريكا همه در مخالفت با شبيهسازي، متفقالقولند و اكثريت عظيم مردم با آن مخالفند. عمده دانشمندان و محققين نيز بر اين باورند كه بايستي شبيهسازي به عنواني عملي غيرقانوني معرفي گردد و حتي يكايك اعضاي كنگره نيز آن را محكوم نمودهاند. واقعيت آن است كه شبيهسازي علاوه بر آن كه حامل مخاطرات و آسيبهاي جدي بر بدن كودك شبيهسازي شده است، ارزش و جايگاه توليدمثل بشري را مورد تهديد واقعي خود قرار ميدهد. همچنين، شبيهسازي، امكان كنترل ژنتيكي بيسابقه و بيمانندي را بر نسل بعدي فراهم ميآورد و از همين رو است كه اين عمل، به عنوان اولين گام تحقق دنياي «به نژادي» كه در آن كودكان به اشياي دستكاري شده ومحصولات مطابق با خواست و اراده ما تبديل خواهند گشت، محسوب ميشود.اما به رغم چنين نگرانيهايي، قوانين موردنظري كه ممنوعيت شبيهسازي را به همراه داشت، از تصويب مجلس سنا بازماند كه البته مانع اصلي تحقق چنين خواستي، ابهام پيرامون دو موضوع «تحقيق در مورد سلولهاي غيرجنسي» و «تحقيقات بر روي رويانها» بود كه گرهگشايي از اين دو موضوع، ميتواند راهكار تصويب قوانيني مسوولانه براي ممنوع ساختن شبيهسازي در ايالات متحده به حساب آيد.
در ابتدا ما بايد حقايقي را براي خود روشن سازيم. تمام فرآيندهاي شبيهسازي انسان با يك عمل مشابه آغاز ميشود و آن هم توليد رويان شبيهسازي شده انسان است. توسل به اين شيوه براي توليد نوزاد انسان، مستلزم كاشت رويانهاي شبيهسازي شده در بدن زنان و رشد آن تا هنگام تولد است، اما شبيهسازيهايي كه در راستاي تحقيقهاي زيستي ـ پزشكي صورت ميپذيرد، برخلاف نمونه قبلي، مستلزم تشريح و دستكاري رويانها خارج از بدن و با هدف تسلط بر سلولهاي غيرجنسي است.
امروزه مباحثهها و مجادلههاي موجود، حول ممنوعسازي اولين شيوه و بعضاً حول هر دو شيوه مذكور دور ميزند، اما مسلم آن است كه لحاظ نمودن مسايل اخلاقي و واقعبينانه ايجاب ميكند كه حداقل اگر شبيهسازي بااهداف تحقيقاتي ادامه مييابد، شبيهسازي انسان ممنوع گردد.
نكته مهم ديگر آن است كه مباحث صورت گرفته در اين باره، نه تنها ناكافي بوده، بلكه بر حول موضوعاتي اشتباه و نامرتبط با اصل مطلب، معطوف شده است؛ به طوري كه در چنين فضايي، طرفداران شبيهسازي با اهداف تحقيقاتي، غالباً بر آن بودهاند تا با توسل به اين ادعاي واهي كه اين شيوه، اصلاً شبيهسازي نيست و رويانهاي توليدي اصلاً به معناي واقعي، رويان نيستند، در پي تحريف واقعيت و خلط موضوع برآيند.
از سوي ديگر، مخالفين اين گونه تحقيقات، صرفاً فكر و ذكر خود را به ممنوع ساختن اين شيوه، معطوف ساخته و از اين رو، از اصل مطلب بازماندهاند و نتيجه آن چيزي جز اين نيست كه اين نيروي گسترش يافته براي كنترل و دستكاري بر حيات بشري و شيوههايي كه شبيهسازي را به يك واقعيت مبدل ميسازد، خلق كودكان شبيهسازي شده را به امري رايج تبديل ميكند.
درست است كه اين گونه تحقيقات، ميتواند به ارمغان آورنده اميدي براي شناخت و درمان بيماريها باشد، اما نبايد با توسل به ادعاهايي مبني بر ارزش و يا ضرورت اين گونه تحقيقات، خود را فريب دهيم، چرا كه اصلاً در اين باره، هيچ سابقه و پيشينه قابل قبولي ـ حتي در مورد حيوانات كه عمدتاً در عرصه پزشكي به عنوان توجيهي براي بسط اين تحقيقات بر روي انسان شناخته ميشود ـ در اختيار نداريم.
امروزه گزينشهاي ژنتيكي رويانها در حال تبديل شدن به يك صنعت روبهرشد ميباشد. برخي از كارشناسان، چنين رويكردي را به مثابه شيوهاي براي خلق كودكاني كه از لحاظ ژنتيكي سالم و بينقص هستند، ميستايند، اما مسلم است كه به رغم همه ادعاهاي موجود، توسل به اين ادعا كه شبيهسازي انسان صرفاً به زوجهاي نابارور، شبيهسازيهاي تحقيقاتي فقط به مطالعه درباره بيماريها محدود خواهد شد، نگرشي خام و سادهلوحانه است.
نگاهي عميق به اين مسأله، بيانگر آن است كه توليد رويانهاي شبيهسازي شده با هر هدفي كه صورت پذيرد، جهشي بزرگ در تبديل زاد و ولد انسان به نوعي توليد صنعتي خواهد بود و در حقيقت از همين رو است كه ما نبايد در اين باره خود را اين گونه فريب دهيم؛ چراكه پذيرش رويانهاي شبيهسازي شده حتي در راستاي اهداف تحقيقاتي، حداقل در اصول به معناي پذيرش برتري روبه گسترشِ ژنتيكي نسلي بر نسل بعدي خواهد بود؛ زماني كه رويانهاي شبيهسازي شده بشري در آزمايشگاهها موجوديت يابند، در واقع سنگ بناي
انقلاب بهنژادي گذاشته ميشود.
در مجموع، اين گونه نگرانيها است كه بسياري از كشورها را از جمله آلمان، ژاپن، فرانسه، نروژ، استراليا و … برآن داشته تا هم توليد و هم تحقيق در اين حوزه را ممنوع سازند و پارلمان اروپا نيز در همين راستا است كه هر گونه شبيهسازي انسان را ممنوع ساخته است. مسلم آن است كه آمريكا نيز بايد هيمن رويكرد را اتخاذ كند و حداقل اگر آن را به صورت كامل ممنوع نميسازد، بايستي اين گونه فعاليتها و تحقيقات را براي چند سال به حالت تعليق درآورد. در چنين فرصتي است كه اين سياست، به ما امكان ميدهد تا اهميت واقعي نقض مرزهاي اخلاقي و بنياديني را كه در جريان شبيهسازي شكل ميگيرد، درك نماييم و در ك اين واقعيت است كه ما را به تدبيري ايمن براي مقابله با توليد كودكان شبيهسازي شده، پيش از آنكه به روالي عادي تبديل شود، مجهز ميسازد و در كنار آن، تداوم بحثهاي مرتبط با اين موضوع را به همراه خواهدداشت.
در صورتي كه هماكنون اقدامي در اين راستا انجام ندهيم، آنگاه شبيهسازي انسان به امري عادي تبديل خواهد شد و ديگر بايستي به ورود و حضور اين گونه انسانها در عرصه زندگي خود تن درهيم.
2)هراس از پدیده کلون
اگر بخواهيد به «كلون ها» (موجودات همانند سازى شده) فكر كنيد، احتمالاً چيزى غيرطبيعى و مرموز، شيطانى و ترسناك را در نظر خواهيد آورد. بنابراين تا اندازه اى طنزآميز است كه اولين پستاندارى كه به طور مصنوعى شبيه سازى شده گوسفندى گياهخوار و بسيار آرام و سر به راه به نام «دالى» بوده است. تا آنجايى كه ما خبر داريم «دالى» هرگز سعى نكرد به مربيان خودش حمله كرده و يا براى فرمانروايى بر دنيا توطئه چينى كند. «اسنوپى» هم به عنوان اولين سگ شبيه سازى شده تهديدى براى جامعه به حساب نمى آمد. از اخبار مربوط به تولد وى با فريادهاى شادى و شگفتى و طنز و لطيفه استقبال شد و گاردين نوشت كه «دانشمندان سگ هاى تازى را رها كرده اند.» با اين وجود «دالى» و «اسنوپى» در ريشه كن كردن تعصبات و پيش داورى ها در برابر نوع خويش، ناموفق بودند. ما كمى مثل نژادپرست ها هستيم كه مى گويند «آنها» همه شان مشكوكند، گرچه آن چند تايى كه ما مى شناسيم از نوع «خوب» هستند.
ترس و شيفتگى ما نسبت به كلون ها به شيوه اى تحكم آميز بار ديگر در فيلمى جديد با عنوان «جزيره» با هنرمندى «اوان مك گرگور» و «اسكارلت جوهانسن» كاوش شده است. در تلاشى براى غلبه بر تمايلات ضدكلونى اين بار قهرمانان، خودشان كلون هستند. با اين وجود هنوز شبيه سازى در قالب نيرويى اهريمنى به تصوير كشيده شده است. «مك گرگور» و «جوهانسن» تنها به منظور تامين قطعات يدكى انسان هايى كه شبيه سازى از روى آنها انجام شده، آفريده شده اند. آنها در مجموعه اى زندگى مى كنند كه به شدت تحت كنترل بوده و تنها معدود افراد خوش اقبال اين فرصت را پيدا مى كنند كه به «جزيره» آورده شوند. يعنى تنها مكانى بر روى زمين كه آلوده نشده است. در واقع آنهايى كه انتخاب شده اند براى اعضاى حياتى شان قطعه قطعه مى شوند.
پس چرا كلون ها براى تخيل ما هم جذاب هستند و هم انزجارآور؟ اين بدين دليل نيست كه ما هم اكنون
شاهد زيستن، نفس كشيدن و راه رفتن كلون ها در اطراف خود نيستيم. دوقلوهاى يكسان، دو برابر شده فرمول ژنتيكى يكديگر هستند. هيچ كلونى بيش از دوقلوها نمى تواند شبيه نسخه اصلى خود باشد. اما دوقلوها براى كلون هراسى ها تا اندازه اى مانند «ترور مك دانلد» هستند براى نژادپرستان: آنها براى ما چون «ما» هستند و نه چون «آنها».
البته دوقلوها به طور طبيعى آفريده شده اند، درست مثل خودمان. اين ماهيت مصنوعى كلون هاى تخيلى است كه آنها را چنين اهريمنى مى كند. از اين رو كلون ها همان وحشتى را در ما برمى انگيزند كه «مرى شلى» در «فرانكنشتاين» نهاده بود. بسيارى چنين احساس مى كنند كه مداخله در اسرار حيات و آفريدن انسانى به دست انسان كارى نامقدس و نامبارك است. ما چنين مى پنداريم كه اين عبور از خط قرمز و نشانيدن انسان به جاى خدا است و قطعاً چيز خوبى از آن درنخواهد آمد.
اما اين به خودى خود كلون هراسى ما را كاملاً توضيح نمى دهد. مردم هميشه از انجام شدن كارهايى كه خارج از توان بشر انگاشته شده بيم داشته اند. زمانى كه ترن بخار اختراع شد، بسيارى تصور مى كردند مسافرانى كه با اين قطار به سرعت در حركت هستند دچار خفگى خواهند شد. در زمانى بسيار نزديك يعنى سال ۱۹۷۸ با تولد «لوييز براون» اولين نوزادى كه در لوله آزمايش به وجود آمد، اين نگرانى پديدار شد كه پزشكان دست به عملى زده اند كه به گونه اى ترسناك نخوت آميز است.
«كاردينال گوردون گرى» از «ادينبورگ» در واقع جمع كثيرى را خطاب كرد زمانى كه گفت: «من ترديدهاى شومى درباره معناى ضمنى اين كار و نتايج آن براى آيندگان دارم.» و حالا كمتر كسى از لقاح مصنوعى اظهار ناخشنودى مى كند.پيشرفت هاى علمى همواره با اين واكنش ها روبه رو بوده اند. بيشتر ما چنين مى پنداريم كه هر انسان، وجودى يگانه با جوهرى ثابت است كه در طول زمان تغيير نمى كند. به نظر مى رسد كه شبيه سازى اين انديشه را به چالش مى طلبد.
شبيه سازى، به آشكارترين گونه اى، يگانگى ما را با طرح موضوع دوگانه شدن خود و درون به خطر مى اندازد. فيلم «پسران برزيل» را كه در سال ۱۹۷۸ ساخته شده است، در نظر بگيريد. در داستان مبتذل اين فيلم، يك دانشمند علم ژنتيك به نام «يوزف منگل»، ۹۴ پسر را از خون هيتلر شبيه سازى مى كند و مطمئن است كه هر پسر كوچك يك هيولاى شيطانى و هيتلرى جديد است. در اينجا در واقع جوهر و ذات هيتلر چندين برابر شده است.
اما ما با بررسى دوقلوهاى همسان مى دانيم كه «خود»، محصول وراثت و محيط است، دوقلوهاى همسانى كه از بدو تولد از يكديگر جدا شده اند، در برخى موارد كاملاً شبيه يكديگر هستند. اما تجارب و شيوه متفاوت پرورش آنها بدين معنى است كه هر يك هنوز فردى متمايز با باورها، خاطرات و عادات منحصر به خويش است. همچنين است در مورد دوقلوهاى همسانى كه در كنار يكديگر پرورش يافته اند.
حتى «پسران برزيل» تاثير ضربه روانى را كه هيتلر تجربه كرده مى پذيرد و داستان بر اين پايه استوار است كه پدرخوانده هاى همه اين پسران در زمان ۱۴ سالگى ايشان كشته مى شوند.
با وجود اين، حتى اگر بخش قابل توجهى از آن چيزى كه مى گويد ما كيستيم با هيچ چيزى به جز ژن ها تعيين نشود، به خودى خود مى تواند ترسناك باشد. ممكن است ما چيزى بيش از ژن هايمان به تنهايى باشيم، اما تنها همين واقعيت كه نقش ژن ها مى تواند تا اين اندازه تعيين كننده باشد، مسئله بغرنجى است. هراس از اينكه ما در كنترل كامل هويت خويش نباشيم، چيز ديگرى را هم كه براى ما ارزشمند است، زير سئوال مى برد: اراده آزاد. هيتلرهاى كوچك «پسران برزيل»، خودشان انتخاب نكرده اند كه شيطانى باشند: آنها بدين شكل ساخته شده اند. آيا اگر اين درباره شيطان صادق است، در مورد خوب ها نيز صدق مى كند؟ يك بار ديگر، گرچه اين حقيقت دارد كه تربيت و محيط تفاوت ها را مى سازند، تجربه كلون هاى طبيعى يا همان دوقلوهاى همسان، به ما نشان مى دهد كه جنبه هايى از وجود ما از بدو تولد كمابيش تعيين و تثبيت شده است. اين كار از جهاتى يك زحمت اضافى است چرا كه ما نيازى به كلون ها نداريم تا چنين چيزى را نشان دهيم.
پدرومادرها داستان هاى بسيارى را باز مى گويند كه چگونه فرزندشان ويژگى هاى شخصيتى ايشان را كه از دوران خردسالى تا بزرگسالى و در تمام زندگى با خود داشته اند، بروز مى دهد.
بزرگسالان گشاده رو و خوشبين، تقريباً هميشه كودكانى گشاده رو و خوشبين بوده اند. كودكان درون گرا
ممكن است وقتى بزرگتر شدند، اعتمادبه نفس بيشترى پيدا كنند، اما به ندرت تبديل به بزرگسالان برون گرا مى شوند.اين بدان معنى است كه محور اصلى آن چيزى كه ما هستيم، بسيار پيش از آنى كه به اندازه كافى بالغ شويم تا بتوانيم تصميم هاى آگاهانه اى براى تغيير آن بگيريم، ثابت و پايدار گشته است.
و تا آن موقع، ترجيحات، تمايلات و استعدادهاى اساسى ما به گونه اى شكل گرفته و تثبيت شده اند. انتخاب هاى به اصطلاح آزاد ما نيز در محدوده شخصيتى شكل مى گيرند كه به هيچ وجه آزادانه انتخاب نشده است.واقعيت ها و خيال پردازى ها درباره شبيه سازى تنها چيزى را به رخ ما مى كشند كه هم اكنون درست در برابر ماست: اگر ما اراده آزاد داريم، اين امر به هيچ روى مطلق نيست چرا كه ما آن چيزى را كه اساساً هستيم، انتخاب نمى كنيم. ما مجبوريم از ميان محدوديت هاى شخصيتى و سرشتى كه در ابتدا توسط ژن هايمان و فقط پس از آن به وسيله چگونگى تربيت ما تعيين شده اند، انتخاب كنيم.
اما شايد بزرگترين وسوسه اى كه كلون ها در ما برمى انگيزند، شباهت آنها با باور قديمى «همزاد» باشد. براى مثال، در «جزيره»، «مك گرگور» و «جوهانسن» با موقعيتى وسوسه انگيز و در عين حال عصبى كننده روبه رو مى شوند و آن، همان رويارويى با انسان هايى است كه از روى آنها شبيه سازى شده اند. مهم نيست كه اين سخن به واقع تا چه اندازه نادرست است، در اين رويارويى، اين احساس وجود دارد كه آنها با خودشان ملاقات كرده اند. «همزاد» مى تواند بسيار نگران كننده باشد. سال ها پيش، من در زيرزمين متروى لندن كسى را ملاقات كردم كه به نظرم كاملاً شبيه خودم بود. لحظه بسيار ناخوشايندى بود. از سويى بسيار برانگيخته شده بودم و نمى توانستم از نگريستن به كسى كه به نظرم، «من» ديگرى مى آمد، خوددارى كنم. اما از سوى ديگر، نمى خواستم خودم را جريحه دار كنم. گرچه احتمالاً هيچ چيز ترسناكى روى نداده بود، اما اين طور به نظرم مى رسيد كه وارد بعد ديگرى شده ام و براى تجربه دو بعد به طور همزمان، مى بايست نظم كيهانى درهم شكسته شده باشد. من گاه فكر مى كنم كه چه روى مى داد اگر مى توانستم از همزاد تصورى ام عكسى بگيرم و آن را در كنار عكسى از خودم قرار دهم. آيا واقعاً يكسان به نظرم مى رسيديم؟ فكر مى كنم كه در اين صورت احتمال يكسان نبودنمان، بيشتر مى بود و اين اشاره به آن چيزى است كه براى من مهمترين پرسش درباره شبيه سازى است. از يك سو، ما دوست داريم فكر كنيم كه موجوداتى يگانه بوده و ذاتى تغييرناپذير داريم.
اما از سوى ديگر، در واقع اصلاً خودمان را نمى شناسيم. تنها كافى است چند اپيزود از سريال«برادر بزرگ» را ببينيد تا دريابيد كه حقايقى درباره ما وجود دارند كه بر ديگران مسلم هستند اما از نگاه خود ما كه از درون به خود مى افكنيم، پوشيده مى مانند. اگر شما قرار بود كلون خودتان را ملاقات كنيد، اين به معناى ملاقات با خودتان نبود. اما ايده قراردادن آينه اى در برابر «خود» آنقدر ملموس است كه ما را پريشان و آشفته مى سازد. اين همان جاذبه و دافعه اى است كه من در رويارويى با همزادم تجربه كردم. كسى كه من ديدم، به شدت آشنا و در عين حال كاملاً بيگانه بود. آشنايى بدين سبب بود كه من فكر مى كردم او مانند من است و من هر روز با خودم زندگى مى كنم. اما بيگانگى و دورى از اين واقعيت نشأت مى گرفت كه من خودم را از زاويه اى مى ديدم كه قبلاً هرگز نديده بودم و اين چشم انداز اين امكان را طرح مى نمود كه من در بسيارى موارد، بسيار متفاوت از آن چيزى هستم كه خودم گمان مى كنم. بدين دليل است كه كلون ها تا اين اندازه ما را به وحشت مى اندازند.
ما درباره خود يك ايده زمخت و خام از آنچه و آنكه هستيم، داريم. به جزئيات اهميتى نمى دهيم و تصور مى كنيم كه زير و بم هاى خودمان را مى شناسيم و مى پنداريم كه آزاد و منحصر به فرد هستيم. بگذريم از اينكه به لحاظ علمى تا چه اندازه اين تصور درست است، اما ما گمان مى كنيم كه كلون ها، دو برابر شده «خود» ما هستند. از آنجايى كه آنها يگانه نيستند، كاملاً آزاد نيستند و چشم اندازى بسيار متفاوت از آنچه ما هستيم را نشان مى دهند، تمامى اين اطمينان هاى هر روزه را زير سئوال مى برند و به چالش مى كشند. و باز آنها ما را به خود مى خوانند چرا كه هيچ پرسشى اساسى تر از اين نيست كه: من كيستم؟ لحظه اى كه ما شيفتگى خود را در برابر ايده «كلون ها» از دست بدهيم، روزى است كه علاقه به خويشتن را از دست داده ايم.
3)كلون ها آن چيزي نيستند كه تصور مي رود
گاهي كلون جانوران ، به طور طبيعي به وجود مي آيد . زنبورهاي نر از طريق كلون سازي پديد مي آيند ، يعني براي توليد آن ها به لقاح اسپرم و تخمك نيازي نيست . به هر حال ، بر خلاف گياهان ، سلول هاي پيكري ( غير جنسي ) جانوران نمي توانند جاندار بالغي پديد آورد . طي چهل سال گذشته ، زيست شناسان مي خواستند بدانند آيا اين امر يك محدوديت زيستي يا يك مشكل فني است .
همه سلول هاي پيكري يك جاندار از تقسيم سلول تخم حاصل مي شوند . اين سلول ها در مراحل بعدي براي انجام كارهاي ويژه اي تخصص پيدا مي كند . در واقع از سلول هاي تمايز نيافته اي كه از سلول تخم حاصل مي شوند ، سلول هاي تمايز يافته و تخصص يافته اي مانند سلول بينايي ، سلول كبدي و سلول عصبي حاصل مي شود . زيست شناسان مي خواستند بدانند در جريان تكوين جانداران ، چگونه از سلول تخصص نيافته ، سلول هاي تخصص يافته به وجود مي آيد .
گروهي معتقد بودند كه تمايز سلول ها با محدود شدن " قدرت ژنتيكي تام " آنها همراه است . به عبارت ديگر ، در جريان تقسيم سلولي و تمايز سلول ها ، بخشي از ژن هاي آن ها به صورت گزينشي و به طور متوالي از دست مي رود . براي مثال ، سلول عصبي فقط ژن هايي را در خود نگه مي دارد كه براي انجام فعاليت هاي عصبي به آنها نياز دارد و بقيه ژن ها را از دست مي دهد .
گروه ديگري معتقد بودند كه همه سلول ها " قدرت ژنتيكي تام " دارند . به عبارت ديگر ، ژن هاي آن ها دست نخورده باقي مي ماند و تفاوت سلول هاي تخصص يافته با سلول هاي تخصص نيافته در نحوه فعاليت ژن هاست . براي مثال ، سلول عصبي همان ژن هاي سلول بينايي را دارد . اما ژن هايي در اين سلول فعال اند كه به انتقال پيام عصبي كمك مي كنند و در سلول بينايي ژن هايي فعال اند كه در دريافت نور دخالت دارند .
اگر همه سلول ها ، ژن هاي يكساني داشته باشند بايد همه آن ها به طور بالقوه توان ايجاد جاندار كاملي را داشته باشند ، همان طوركه سلول تخم اين توان را دارد . بنابراين ، اگر هسته سلول تخمك كه جايگاه ژن هاست را از آن خارج كنيم و هسته يك سلول پيكري ( سلول پوست ، سلول عصبي يا سلول پياز مو ) را درون آن بگذاريم ، بايد جندار كاملي پديد آيد .
در قرن نوزدهم و بيستم ، محققان اين نظر را در جانداران مختلف آزمودند . براي مثال ، در اواخر دهه 1890 ميلادي ، هسته سلول پيكري قورباغه را درون تخمك قورباغه ديگري گذاشتند كه پيش تر هسته و در واقع كل ماده ژنتيكي آن را برداشته بودند . از سلول حاصله ،قورباغه بالغي پديد آمد . در سال 1997 ، آزمايش مشابهي روي گوسفند انجام شد كه به تولد " دالي " مشهورترين گوسفند جهان انجاميد .
بنابر اين ، كلون سازي هرگز به عنوان روشي براي ازدياد ساده جانوران مورد توجه نبود . در اسكاتلند ( محل تولد دالي ) گوسفندان بهاي گزافي ندارند . قورباغه ، موش ها ، گوساله ها و ديگر جانوراني كه تاكنون شبيه سازي شده اند ، همه جا به وفور يافته مي شوند . در واقع كلون سازي براي پاسخ گويي به يكي از پرسش هاي بنيادين زيست شناسي ، يعني نحوه تمايز سلول ها ، مطرح شد .
تصوري كه جامعه از كلون سازي دارد ، با واقعيت فاصله دارد . اين تصور ، در فيلم هاي تخيلي ( نخستين فيلم در اين زمينه در سال 1965 به نام " كلون" عرضه شد ) و خيال پردازي هاي " الوين تافلر "( كه در سال 1970 در كتاب "شوك آينده " منتشر شد ) ريشه دارد . وي يك مفوم علمي را در يك پيش بيني فانتزي به طور نادرست و خلاف واقع جلوه مي دهد : " به زودي انسان مي تواند كپي برابر با اصل خودش را توليد كند ." متاسفانه اين برداشت نادرست از كلون سازي ، از كتاب هاي علمي _ تخيلي به گزارش هاي خبري و حتي كتاب هاي علمي راه پيدا كرد .
چون كلون ها از لقاح اسپرم و تخمك پديد نمي آيند ، ازلحاظ ژنتيكي با والدي كه اطلاعات ژنتيكي را در اختيار آن ها قرار داده است ، تفاوت ندارند . اما آن ها كپي والد خود نيستند . دو قلو هاي همسان نيز از لحاظ ژنتيكي با هم تفاوت ندارند ، اما دو انسان مجزا محسوب مي شوند و هر چند از لحاظ ظاهر و رفتار به هم شباهت دارند ، اما كاملا عين هم نيستند ؛ حتي اثر انگشت آنان با هم تفاوت دارد .
برخي به غلط تصور مي كنند ، همه خصوصيات انسان را ژن ها تعيين مي كنند . هر چند ژن ها نقش مهمي در بروز خصوصيات ظاهري و رفتاري ما دارند ، اما آن ها تنها عامل تاثيرگذار نيستند . محل زندگي ما ، غذايي كه مي خوريم ، آموزش هايي كه مي بينيم ، كتابي كه مي خوانيم ، فيلمي كه مي بينيم ، موسيقي كه گوش مي دهيم و حتي خواندن همين مقاله و نوشتن آن بر خصوصيات ما تاثير مي گذارد . از اين رو ، دو انسان در كره زمين يافت نمي شود كه كاملا عين هم باشند و توليد دو انسان كه كاملا عين هم باشند نيز ، غير ممكن است .
حدود نيم قرن است كه محققان روي دانه هاي برف تحقيق مي كنند و هنوز دو دانه برف پيدا نكرده اند كه كاملا عين هم باشند . رطوبت و دما دو عامل اساسي هستند كه بر شكل يك دانه برف تاثير مي گذارند . چون رطوبت و دما در بخش هاي مختلف يك ابر كاملا يكسان نيست و دانه برف در مسير خود از ابر تا سطح زمين با شرايط جوي متفاوتي روبه رو مي شود ، شكل دو دانه برف به طور كامل عين هم نمي شود . البته ، چون خصوصيات ذاتي مولكول هاي آب در شكل گيري يك دانه برف مؤثر است ، شكل همه دانه ها از اصول و تقارن مشابهي پيروي مي كند .
بدون شك تفكرات ، احساسات و رفتارهاي ما ساز و كار زيست شناسي دارند . اما اين به آن مفهوم نيست كه ما مي توانيم دخالت ژن ها را در اين فرايندها مجزا از بقيه عوامل در نظر بگيريم . ما حاصل عملكرد ژن ها هستيم ، ژن هايي كه تحت تاثير محيط فعاليت مي كنند و از آن تاثير مي پذيرند و اين محيط حتي تاريخي را كه بر اجداد ما گذشته است شامل مي شود .
برخي تصور مي كنند كلون سازي همانند زنده كردن مردگان توسط حضرت عيسي (ع ) است . از اين رو ، تصور مي كنند در آينده نزديك ، مرگ بي معنا مي شود و مي توان خويشاوندان مشرف به مرگ را با اين روش حيات دوباره بخشيد . اما بايد دانست كه كلون سازي با يك سلول آغاز مي شود . سپس اين سلول بايد مراحل جنيني را پشت سر بگذارد و مراحل رشد و كمال اجتماعي را بپيمايد تا به فردي تمام عيار تبديل شود . از آن جا كه بخشي از شخصيت آدمي را ژن هاي او تعيين مي كنند ، كلون حاصل تنها به والد خود شباهت ظاهري خواهد داشت و كپي برابر اصل او نخواهد بود . شباهت كلون به والد خود حتي كمتر از شباهت دوقلو هاي همسان به يكديگر خواهد بود . زيرا دوقلوها در يك رحم و به طور همزمان تكوين مي يابند ، اما كلون و والد در دو رحم و در دو زمان متفاوت رشد و نمو مي كنند .
برخي تصور مي كنند با اين روش مي توان دانشمندان ، ورزشكاران ، هنرپيشه ها و حتي جنايتكاراني مانند هيتلر را حيات دوباره بخشيد . اما اين احتمال وجود دارد كه كلون ها ( قرين هاي ژنتيكي ) اين افراد از لحاظ رفتاري كم ترين شباهت را به آنان داشته باشند .
همه ما همه روزه و هر لحظه بر سر دوراهي ها يا چند راهي هاي گوناگوني قرار مي گيريم و بر اساس آگاهي ها ، تاثيرات جامعه يا رخدادهاي تصادفي به سويي كشيده مي شويم .از اين رو ، احتمال اين كه قرين هاي ژنتيك ، فلسفه ديگري براي زندگي خود برگزينند ، بسيار زياد است . براي مثال ، ممكن است كلون انيشتين را داشته باشيم كه بازي در فيلم هاي فيزيك ، كمدي را پيشه خود سازد . آيا ما مي توانيم اين قرين را به تحقيق درزمينه فيزيك وادار كنيم ؟
تصوير نادرستي كه از كلون سازي در ذهن افراد وجود دارد ، ساخته گزارش هاي خبري است . گزارش هاي خبري اغلب بيسيار ساده شده اند و ممكن است تحت تاثير سليقه روزنامه نگاران و حتي دانشمندان ، چنان ساخته و پرداخته شوند كه به يك داستان مهيج تبديل شوند . ارزيابي هاي معقول با ابعاد گستره تر ، چه در نشريات عمومي و چه در نشريات تخصصي ، به ندرت توجه زيادي را به خود معطوف مي دارند . در نتيجه برداشت هاي ما از شواهد علمي ممكن است تحت تاثير چند يافته مهيج كه امكان دارد برخي از آن ها نادرست باشند ، دچار انحراف و كج فهمي شود .
براي مقابله با اثرات گزارش هاي علمي تحريف شده ، فقط يك پادزهر وجود دارد : افراد غير متخصص بايد درباره آزمايش ها و تفسيرهايي كه در زيست شناسي استفاده مي شود ، بيشتر بياموزند .
كلون ها نيز انسان هايي شبيه انسان هاي ديگر خواهند بود . بشر چيز جديدي خلق نكرده است . كلون سازي در طبيعت رخ مي دهد و اگر در انسان معمول نيست به اين خاطر است كه توليد مثل جنسي مزايايي دارد كه توليد مثل غير جنسي ( كلون سازي ) ندارد . البته ، برخلاف تصور نادرستي كه وجود دارد ، كلون سازي روشي معمول براي توليد انسان نخواهد شد . وقتي فن لقاح در لوله آزمايش ( IVF ) پديد آمد ، عده اي موضع گيري كردند كه اين فن بنيان خانواده را متزلزل مي كند و عده اي مي توانند با اين فن لشكري از تبهكاران بسازند . اما ديديم كه IVF به شيوه اي معمول براي توليد فرزند تبديل نشد و انسان ها از روي ناچاري به آن روي مي آورند . براي توليد لشكر تبهكاران نيز راه هاي ساده تري وجود دارد و به كلون سازي نيازي نيست . مقاله را با سخن جالبي از استاد مطهري به پايان مي بريم : " بسياري از مسايل علمي اين شانس و خوشبختي را دارند كه جز در محيط دانش و دانشمندان مطرح نمي شوند و جز دست صلاحيت دار دانشمندان آن ها را لمس نمي كند ولي بعضي از مسايل از اين خوشبختي بي نصيب اند ،به همه مجامع و محافل كشيده مي شوند ، هر دستي آن ها را لمس مي كند و البته احتياج به توضيح ندارد كه دستمالي شدن زياد يك مساله علمي از طرف هر فرد و دسته اي چهره و قيافه آن را عوض مي كند و كار طالبان و پژوهندگان را دشوار مي سازد و بلكه در قدم هاي اول آن ها را دچار ضلالت و گمراهي مي نمايد . "
4)قصه خودمان گزارشى از آينده
گروه هاى آنارشيست با كارشكنى هاى گسترده به دولت ها و دانشمندان اعتراض مى كنند. آنها مى گويند بايد با توليد انبوه ابردستگاه ها، كلونيسم از كنترل دولت ها درآيد و هر فردى يك ابردستگاه آزمايشگاهى داشته باشد تا هر وقت كه بخواهد و هر چند تا كه بخواهد خودش را توليد و بازتوليد كند. دولت ها به دليل كنترل جمعيت و مسائل امنيتى به شدت با اين نظريه مخالفند. در همه كشورهاى جهان اول ابردستگاه در انحصار دولت ها است. مجازات آنارشيست ها در صورت اثبات اتهام كارشكنى آنها محروم شدن از كلون شدن است كه به معناى اعدام است. زيرا پس از مرگشان نمونه مشابهى ندارند تا زندگى آنها را ادامه بدهد.
البته تا رسيدن به زمان مرگ بيشتر آنارشيست ها از رويه خود برمى گردند و شامل بخشودگى مى شوند.در اين جهان مرگ از نظر معنا مرده است و انسان به جاودانگى اختيارى رسيده است. بعضى ها تا پيرى خود با خيال راحت سر مى كنند و سپس با كلون خود دوباره زندگى را آغاز مى كنند، ولى بيشتر مردم حوصله رسيدن به پيرى را ندارند و در ميانسالى خود را از ميان برمى دارند تا در نمونه جديد و جوان خود تجديد حيات كنند.تعداد كمى مايل هستند از نوزادى يا كودكى دوباره زندگى را آغاز كنند و ترجيح مى دهند، زنده بمانند تا كودكى خود را خودشان بزرگ كنند و بعد كه نمونه خودشان به آب و گل رسيد و توانست به طور مستقل زندگى كند، با خيال راحت نسخه كهنه خود را نابود مى كنند.قانون بر اين مورد نظارت كامل دارد. هر آدمى آزاد است هر چند بار تا ابد خود را تكثير كند، اما در آن واحد فقط مى تواند دو نفر باشد، خودش و نمونه بازتوليد شده اش و اختيار با خودش است كه بماند يا برود و بگذارد نمونه جديد زندگى او را ادامه بدهد.ريزتراشه هايى كه همزمان با توليد نمونه در آن نصب مى شود، موجب كنترل الكترونيكى مواليد مى شود كه البته داده هاى بسيار زيادى روى ريزتراشه ها ضبط مى شوند.
اگر از يك نفر بيش از يك نمونه وجود داشته باشد، آژيرى در كامپيوتر مركزى به صدا درمى آيد و تعقيب و يافتن نمونه زيادى به سرعت برق ممكن مى شود.مرگ واقعى به معناى قديمى آن وقتى اتفاق مى افتد كه كسى از تكثير خودش منصرف شود و بخواهد احتمال بالقوه تجديد حياتش را هم نابود كنند كه در آن صورت وصيت مى كند، جسدش را بسوزانند.اخيراً ميزان انصراف از تكثير خود و درخواست سوزانده شدن پس از مرگ بسيار زياد شده كه نشانه بروز بحران افسردگى شديد در اين جوامع است.سلاح هاى پيشين منسوخ شده اند، زيرا پس از قتل كسى مى شود با فرستادن DNA مقتول به ابردستگاه يك ساعته او را بازتوليد و زنده كرد. گرچه خيلى ها به دليل عدم توانايى مالى بايد مدتى در نوبت يا برزخ بمانند. شركت هاى بيمه هزينه هاى يك بار توليد هر نمونه را تقبل مى كنند كه اين نوع بيمه اجبارى است.
اما براى احتمالات و تصادفات گوناگونى كه در زندگى روى مى دهد، انواع بيمه ها وجود دارد كه از عهده مالى همه افراد برنمى آيد. به هر صورت حتى در صورت خاكسپارى يك فرد ندار، امكان بالقوه تجديد حياتش هميشه وجود دارد.سلاح هاى آتش زايى كه فرد را در يك آن خاكستر مى كند، ولى به اشيا و مكان ها آسيبى نمى رساند، سلاح رايج است. كافى است مشخصات ريزتراشه فردى به يكى از اين سلاح ها داده شود، آن وقت از هر فاصله اى مى شود آن فرد را خاكستر كرد و سرقت داده ها از ابررايانه مركزى و يا لو رفتن مشخصات فردى مهمترين شكل جنايت است.قوانين در عين ساده شدن پيچيدگى هاى خاص خود را دارند. از نظر قانون نمونه جديدتر تا زمان ادامه زندگى نمونه والدش حق ندارد خود را تكثير كند. باقى حقوق به طور مساوى ميان نمونه قديم و جديد تقسيم مى شود.
بسيارى از اختلاف ها و جرم ها از حقوق نابرابر ميان نمونه قديم و جديد ناشى مى شود.نظريه هاى مختلفى درباره روح با يكديگر در چالش هستند. نظريه غالب اين است كه نمونه جديد تا زمان حضور منشاء خود يعنى نمونه قديم فاقد روح است و به محض معدوم شدن نمونه قديم روح آن به نمونه جديد منتقل مى شود. ولى مثل هميشه چالش بر سر استثناها و بى نظمى ها است و برخى جدل مى كنند كه اگر كسى به فرض به طور غيرقانونى در آن واحد چند نمونه از خودش را تكثير كند و بعد خود را معدوم كند، روح او در كدام يك از نمونه هاى جديد حلول خواهد كرد؟عده اى پاسخ مى دهند كه چنين چيزى ممكن نيست. زيرا دولت به شدت بر توليد نمونه ها نظارت دارد و پاسخ داده مى شود كه اولاً غيرممكن نيست و دوماً فرض آن غيرممكن نيست.جهان اولى ها بالاخره توانسته اند با موجودات سياره اى بسيار دورتر از منظومه شمسى تماس برقرار كنند. در واقع آن موجودات با زمين تماس گرفته اند. پيام آنها پس از سفرى دراز و نورى در فضا بالاخره به زمين رسيده است و جهان اولى ها توانسته اند آن پيام را در جو زمين رصد و ترجمه كنند. موجودات اين سياره پس از طى پيشرفت هايى كه براى مردم زمين قابل تصور و تخيل هم نيست، با يك توافق عمومى خودشان را تا حد ميكروارگانيسم ها كوچك كرده اند و به آغاز پيدايش حيات بر روى سياره خود بازگشته اند و فشرده تمدن خود را روى ديسكتى براى مردم زمين فرستاده اند. آنها با شيوه اى دور از تصور همه مظاهر زندگى و دستاوردهايشان را از روى سياره شان محو كرده اند و خودشان هم با خاك و سنگ و املاح و آب يكى شده اند. پس از تهيه اين گزارش مى خواهم داستانى بنويسم درباره عشق ميان يك فرد كلون شده از جهان اول و يك فرد طبيعى از جهان دوم و يا سوم. اگر فرد كلون شده ريزتراشه اش را از بدن خود درآورد، امكان توليد مثل طبيعى براى او وجود خواهد داشت، اما امكان تكثير او براى ابد از بين مى رود. فرد كلون شده از تكثير و جاودانگى خود مى گذرد و به سوى ...ولى از آنجا كه ممكن است آينده اين مسير را طى نكند، مى شود فعلاً در نوشتن اين داستان دست نگه داشت.
5)سفيد يا سياه !
علم اكنون به جايي رسيده است كه ميتواند نسخهاي دقيقاً يكسان را از يك مولكول يا ارگانيسم توليد كند، سلولي را از سلولهاي غيرجنسي انساني بگيرد، تخمكن زن را تخليه نمايد و آن سلول را به رحم ماده ـ كه فقط كار حمل و نگهداري بر عهده اوست ـ تزريق نمايد.
اين كار، يعني كشت هسته سلول غيرجنسي در يك رحم طبيعي يا مصنوعي قدمي فراتر از تلقيح مصنوعي است. زيرا تلقيح مصنوعي همانند نوع طبيعي آن اسپرم و اوول، هر كدام با 23 كروموزوم با يكديگر تركيب ميشوند تا 46 كروموزوم يك سلول انسان طبيعي ايجاد گردد. ولي در شبيهسازي تخمك هيچ نقشي در تهيه كروموزومها ندارد، زيرا سلول غيرجنسي برعكس سلولهاي جنسي همهي 46 كروموزوم را به همراه دارد.
فرق ديگر شبيهسازي با تلقيح طبيعي اين است كه در اينجا سلول دهنده ميتواند از يك زن يا مرد ديگر تهيه گردد، حتي ميتوان از خود همان زني كه شبيهسازي در رحم او صورت ميگيرد اخذ نمود.
آنها كه اين دانش را يك انقلاب ميدانند بدون شك به بيراهه نرفتهاند. هر چند در اينكه آن را يك انقلاب سفيد يا سياه ناميد هنوز حرف و حديث بسيار است.
دانشمندان، حتي همه ابناء بشر همواره به دنبال يافتن عمري جاويدان بودهاند و اين تحول يكي از ثمرات همه ساعاتي است كه بشر براي يافتن عمر دائمي در تلاش بوده است.
ما در اينجا به جاي اينكه همه گفتارمان را صرف تعريف و توصيف شبيهسازي يا يافتن تاريخچه و پيشينه براي آن كنيم، سعي داريم به صورتي موضوعي بدان پرداخته و با طرح سوالاتي، براي پاسخگويي به آنها بكوشيم.
سوالات فراواني را ميتوان مطرح نمود كه ما در اينجا اين موارد را برگزيدهايم:
1ـ آيا شبيهسازي خوب است يا بد و به عبارت ديگر مفيد است يا مضر؟ 2ـ آيا اين مسأله ممكن است يا غيرممكن؟ 3ـ قانوني است يا غيرقانوني؟ 4ـ مشروع است يا غيرمشروع؟ 5ـ چه اشكالات حقوقي در مسير آن ميتواند ايجاد شود؟ 6ـ نتايج جامعهشناختي آن چه خواهد بود؟ و در نهايت با نگاهي نو به شبيهسازي به بررسي مجدد و جداگانهاي از دنيايي كه به سمت شبيهسازي ميرود خواهيم پرداخت.
1) استنساخ يا شبيهسازي مفيد است يا مضر؟
آيا رسيدن به فناوري زيستي در خصوص شبيهسازي راهگشاي نيازهاي ما خواهد بود؟
در اينكه هر دانشي مفيد است يا مضر و صرف اينكه يك دانش ميتواند مفيد باشد يا خير حرف بسيار است. آيا اينكه علمي را به عنوان دانش مضر معرفي كرد يا نه از ساحت بحث ما فراتر است و فقط به همين مقدار بسنده ميكنيم كه گذاردن نام دانش بر هر چيز جديدي براي تطهير آن از دامن عيوب و مضرات كار لغوي است، همچنان كه مضر خواندن هر نوآوري نيز به بهانه ايجاد رفورم و اصلاح به همان اندازه لغو و بيهوده به نظر ميرسد.
بحث ماهيتي در اينكه يك علم ميتواند مضر باشد يا خير به تنهايي نميتواند چندان مفيد فايده باشد و در مورد علم شبيهسازي نيز بايستي از علم بودن آن مطلع شد، منافع و مضرات آن را شناخت و پس از سبك و سنگين كردن آنها به اين پرسش و پرسشهايي از اين دست پاسخ داد.
بايد اذعان كرد هرچند تاكنون منافع چندي را براي دانش شبيهسازي برشمردهاند، مضرات آن هنوز بر فوايد آن ميچربد. اين به سبب نو بودن شبيهسازي است.
در فايدههايي كه براي اين علم برميشمرند ميتوان به اموري همچون امكان ايجاد ژندرماني و علاج بيماريهاي صعبالعلاج در سايه به ثمر رسيدن اين دانش اشاره كرد.
علاوه بر اين به امكان بچهدار شدن جفتهاي نازا آن هم از ژن يكي از آن دو نيز اشاره شده است. فراتر از اينها در سايه اين علم ميتوان اميدوار بود كه سلولهاي آسيبديده يك شخص قابل تعويض باشند و يا امكان دارد كه با شبيهسازي بتوان اعضايي چون قلب را، به افراد محتاج پيوند زد.
اينها از جمله منافعي است كه براي دانش استنساخ فهرست كردهاند ولي به عللي كه در قسمت آخر مقاله بدان خواهيم پرداخت بشر اميد چنداني به امكان استفاده از اين امتيازات ندارد. اين مسأله فراتر از اشكالات فني است، يعني بيشتر از آنكه نگران آن باشيم كه علم شبيهسازي چه زمان به اين چنين پيشرفتهايي خواهد رسيد بايد نگران مسائل ديگري باشيم، زيرا به قول يكي از دانشمندان كه در اين عرصه به مطالعه پرداخته، اينكه فقط از نقاط مثبت دانش مزبور استفاده شود بسيار سادهلوحانه است ـ خصوصاً در دنياي حاضر ـ.
در مضرات اين علم بايستي قائل به تفكيك بود. يك سري زيانها هستند كه از سوءاستفاده از اين دانش بروز ميكنند، يعني بيشتر از آنكه نتيجه مستقيم فناوري ژنتيكي باشند نتايج غيرمستقيم آن در اثر سوءاستفاده از تواناييهايي است كه اين دانش در اختيار بشر لجامگسيختهي عصر حاضر قرار ميدهد.
شايد مهمترين يا به عبارت ديگر خطرناكترين زيان، شكلگيري بردهداري نوين باشد. تأسيس يك جامعهي شبيهسازي شده با همهي خصوصياتي كه براي اين دانش برخواهيم شمرد اين خطر را در پي خواهد داشت كه بشر با سوءاستفاده از اين فرصت نظام بردهداري جديدي به راه بياندازد. چنان كه اشاره شد ميتوان بشر جديدي ايجاد كرد كه در رحم مصنوعي خلق شده و هيچ اصل و نسبي هم ندارد و علاوه بر آن به راحتي با ژنهاي او كه عصاره حيات او به شمار ميآيند بازي كرد. مسأله بعد كه از سوءاستفاده از اين دانش نشأت ميگيرد، درهم شكستن اصل زوجيت است. چنانچه قرآن كريم نيز به اين مسأله اشاره داشته و بنابر كشفيات اخير دانش زيستشناسي هم مشخص شده است كه همه موجودات به صورت زوج خلق شدهاند. البته با ديدي دقيقتر بايد علاوه بر آسيب ديدن اصل زوجيت به اين مسأله نيز اشاره كرد كه بنياد خانواده نيز با اين مسأله در معرض آسيب قرار ميگيرد. چنانچه ميتوان استعداد جامعه كنوني عليالخصوص جامعهي غرب را در از همپاشيدگي بنياد خانواده بر اين مسأله افزود.
سوءاستفاده ديگري كه ممكن است انجام گيرد، ايجاد انسانهايي است كه ممكن است به وجود بيايند تا به عنوان انبار وسايل يدكي در اختيار صاحبان ثروت قرار گيرند. انسانهايي كه وقتي نياز شد قلب و كليه و ديگر اجزاي بدنشان از وجود آنها برداشته شده و براي رسيدن انسان به جاودانگي به آنها چوب حراج زده شود. البته موارد سوءاستفاده ممكن است هر روز بيشتر شود ولي اين بخش را با دو مورد امكان سوءاستفاده ديگر به پايان ميبريم.
الف) بعيد نيست انسان پيشرفته قرن 21 به مدد اين دانش و براي اصلاح بشر و به اصطلاح ايجاد جامعهاي با بهترين كيفيت نژادي (!)، بازاري به راه بياندازد كه در آن كلوندهندگان، نژادهاي برتر و حتي افراد مشهور همچون هنرمندان و بازيگران سينما و … باشند.
ب ) عين هم بودن يا شبيهسازي افراد بشر در دانش شبيهسازي امكان بيشتري دارد، زيرا در تلقيح طبيعي كروموزومهاي انسان ايجاد شده از دو نفر اخذ شده و اين مسأله باعث ميشود كه شخص شباهت به دو نفر داشته باشد. ولياخذ تمام كروموزومها از يك شخص، امكان شباهت والد و مولود را بيشتر ميكند ـ اگر بتوان اعتقاد به والد و مولود بودن آنها داشت ـ
همين قضيه نير امكان سوءاستفاده از اين شباهت را بالا ميبرد ولي بايد اقرار نمود كه همهي اينها بيشتر از اينكه مستقيماً از شبيهسازي ناشي شوند در اثر سوءاستفادههايي است كه بيشك از آن به عمل خواهد آمد.
مسأله بعد آسيبهاي مستقيمي است كه دانش ژنتيك جديد قادر به حل آنها نيست. يكي از اين موارد امكان بالاي جهش ژني و ايجاد اختلالات جسمي و عقلي فراوان در اين پروسه است كه هنوز شيميدانها و زيستشناسهايي كه در اين عرصه فعالند نتوانستهاند راهحلي براي آن بيابند. انستيتو روزلين ـ كه زادگاه اولين حيوان شبيهسازي شده به شمار ميرود ـ خود بر خطرات فراواني كه اين دانش براي فرزندان خود ايجاد ميكند هشدار داده است.
برخي ژنها كه در اصطلاح زيستشناسي به آنها ژنهاي بدخيم گفته ميشود، گاه نهفته و گاه آشكار ايجاد ميشوند. استفاده از روش استنساخ امكان فعال شدن اين ژنها را نيز بالا ميبرد و شبيهسازي بر اين مسأله نيز توان استيلا نيافته است. دانش سقط جنين نيز بالا ميرود، چنانچه از هر چند صد مورد باروري انجام شده تنها يك مورد به نتيجه ميرسد و اين خود ناشي از شكستن ژنهاست كه در نتيجه آن درصد كورتاژ بالا ميرود.
امكان ايجاد شخصيت بينابيني در افراد شبيهسازي شده، از دست رفتن تنوع ژنتيك كه دليل اصلي مقاومت نوع بشر در برابر بيماريهاست، خطاهاي زيادي كه در اثر استفاده از اين روش به وقوع ميپيوندند و همچنين ايجاد جامعه بيهويت و بياصل و نسب از ديگر نتايج مستقيمي است كه از اين دانش عايد بشر ميگردد. دست آخر هم اينكه بتوان بر اين مشكلات فائق آمد يا خير در تخصص رشته زيستشناسي بوده و ما را بدان ديار راهي نيست.
2) اين كار ممكن است يا غيرممكن؟
3) قانوني است يا غيرقانوني؟
چنانچه گفتيم، كشورهاي پيشرفته و صاحب فناوري موضعي منفعلانه و دافعانهاي در اين خصوص بروز دادند. آنها ترس يا حتي وحشت عجيبي از دنياي شبيهسازي شده دارند و به نظر ميرسد هرچه ميگذرد اين واهمه، شدت بيشتري ميگيرد. دولتهاي صاحب تكنولوژي بيشتري به صف مخالفان اين فناوري ميپيوندند و به نظر ميرسد براي اينكه اين قواعد، بينالمللي نيز بشود وضعيت مساعد است و لازمه آن پا پيش گذاشتن كميسيون حقوق بينالملل و تهيه پيشنويس كنوانسيون لازم و ارائه آن به سازمان ملل است تا بدين طريق، اين وحشت عمومي با دافعهاي جهاني مواجه گردد.
4) مشروع است يا غيرمشروع؟
واتيكان با صدور بيانيهاي با اين فناوري مخالفت كرد. موضع كاتوليكها هماهنگ با حركت جهاني توقف اين فناوري است. واتيكان آن را پيامد باوري وحشيانه خواند كه فاقد اصول اخلاقي و انساني است. كاتوليكها مدعي هستند كه ادامه تلاش بشر و رسيدن به يك جامعه شبيهسازي شده راه را بر نوعي بردهداري هموار ميسازد.
هرچند هنوز هيچ كشور اسلامي قابليت استفاده از دانش شبيهسازي را ندارد، ولي نهادهاي اسلامي در اين باره موضعگيري كردهاند. مجمع اسلامي الازهر، شبيهسازي انسان را حرام دانسته و مدعي شده است كه بايد جلوي آن را گرفت. اين مجمع علمي، شبيهسازي را از نظر اسلام مضر خوانده است، زيرا معتقد است كه خدا انسان را احسن مخلوقات خود معرفي كرده است و دخالت را در آن، دخالت در عاليترين صنعت خداوند برشمرده است ـ به نظر ميرسد كه علماي عامه قدرت خداوند را قابل دسترسي تصور كردهاند.
مفتي مصر نيز مدعي است شبيهسازي با بسيار ضروريات دين مغاير است، شوراي پژوهش هاي اسلامي الازهر نيز آن را حرام اعلام كرد. البته عدهاي از علماي عامه (سني) نيز بودهاند كه شبيهسازي محدود را آن هم براي يك عضو معين مطلوب شمردهاند.
دكتر رأفت عثمان رئيس دانشكده حقوق الازهر مصر اين نظر را ابراز داشته كه در ادامه به بيان و نقد آن ميپردازيم.
او براي شبيهسازي چهار حالت متصور است. حالت اول آن است كه هسته سلول غيرجنسي از شوهر همان زني اخذ شود كه شبيهسازي در رحم او به وقوع ميپيوندند. در حالت دوم اين هسته از سلول غيرجنسي يك مرد اجنبي اخذ ميشود. حالت سوم استيفاي آن از يك زن بيگانه است و حالت آخر اخذ آن از بدن همان زني است كه سلول در بدن او كاشته خواهد شد.
دكتر رأفت عثمان از بين اين چهار مورد، مورد اول را ميپذيرد ولي با سه شرط: اول آنكه آنها از راه طبيعي بچهدار نشوند. دوم، اطمينان حاصل كنند كه طفلي كه متولد خواهد شد طبيعي بوده و هيچگونه نارسايي زينتي در وجود او نخواهد بود و سوم، اطمينان حاصل نمايند كه اين طفل شبيهسازي شده در صورت حضور در جامعه هيچ خطري براي آن به حساب نخواهد آمد.
هرچند اين نظر، جديد به نظر ميرسد ولي در مورد محروميت اين طفل متولد شده با اقوام نسبي جاي حرف و حديث است و شايد حتي بتوان گفت او براي اين طايفه محرم نخواهد بود. حتي از آنجا كه در تعريف فقهي، فرزند به كسي اطلاق ميشود كه از سلول جنسي يك پدر ايجاد ميشود، در رابطه پدر و فرزند و مادر و فرزندي مشكل وجود خواهد داشت كه در اين باره بيشتر سخن خواهيم گفت.
شايد صداي بيشترين موافقتها با شبيهسازي از ناي فقهاي شيعه برخاسته باشد. سيد سعيد حكيم يكي از فقهاست. وي هرچند مخالف تلقيح مصنوعي است و آن را با حكم احتياط واجب، رد ميكند ولي مدعي است در اسلام دليلي بر حصر توليد مثل از راه طبيعي نداريم. او آنچه حرام است را سوءاستفاده از نتايج اين علم ميداند و معتقد است هر علمي كه از آن سوءاستفاده شود حرام خواهد بود ولي بر اباحه اصل آن به واسطه اين حرمت نميتوان صحه گذارد.
محمد حسين فضلالله نيز بر جواز اصل قضيه تأكيد دارد. چون معتقد است كه اين قضيه خلقت از عدم نيست. البته همه فقهاي شيعي با اين راي همراه نيستند. چنانچه در قم، آيتالله صانعي با آن به مخالفت برخاسته است و حتي براي آن تعزير نيز قائل است . هرچند ايشان نيز بر امكان استفاده از جنبههاي علمي تأكيد مينمايد. حتي به نظر ميرسد منظور ايشان از تعزير، تعزير سوءاستفادهكنندگان از اين دانش باشد.
6)خط توليد بشر
آدمي هم اكنون موقعيتي خطير را تجربه ميكند. در پيش روي ما چشمانداز قريبالوقوع شبيهسازي انسان ترسيم شده است. تحقق اين شاهكار خارقالعاده، چيزي جز خدايي كردن آدمي در مسير تعيين سرنوشت خود نيست؛ تعيين سرنوشتي كه با پيامدهاي شومي براي آينده تمدن بشر همراه خواهد شد. هم اينك محققين و دانشمندان، نخستين آزمايشهاي خود را در اين باره انجام دادهاند و جهان بيصبرانه و مشتاقانه در انتظار تحقق چنين رجعيتي است.اگرچه چنين موضوعي، بسياري را نگران ساخته، اما حاميان چنين تكنولوژياي اين سؤال را مطرح ميكنند كه چه دليلي براي عدم استفاده از آن وجود دارد؟ چرا يك زوج نابارور نتوانند از اين ميراث ژنتيكي خود عدول كنند و براي بچهدار شدن، حق انتخابي داشته باشند؟
اما از سوي ديگر، تعدادي از عالمان اخلاق، كم و بيش و به دنبال انزجار برخي از تحقق چنين چشماندازي، مخالفتهايي را نسبت به اين موضوع از خود نشان دادهاند كه البته مخالفتهايشان و نيز نگرانيها و ترديدهايشان از اين مقوله، به مسائلي همچون تضمين بيخطر بودن آزمايشها و سلامت نوزادان خلاصه شده و بعضاً نگرانيهايشان به موضوع نابودي و به كنار گذاشتن برخي رويانهاي توليدي در روند شبيهسازي مرتبط ميشود، اما متأسفانه موضوعات بس اساسيتر و جديتري مورد بيتوجهي قرار گرفته است.
بيشك شبيهسازي انسان با مسائلي اساسي و در رأس آن با مسائل مرتبط با ماهيت و ارزش آدمي پيوند خورده است. هيچ رويدادي در طول تاريخ حيات بشر، توان چنين تأثيرگذارياي را بر آينده انسان نداشته است؛ كه دلايل متعددي هم براي اين ادعا وجود دارد. نخست اينكه، تصور واقعي ما از حيات، ريشه در روابط جنسي و رابطه زيستي زن و مرد دارد. بخش مهمي از تاريخ تمدن ما از آداب و رسوم ازدواج گرفته تا مفهوم خانواده، قبيله و ملت، در رابطه تنگاتنگ با مسائل جنسي ما بوده است. همواره آدمي به تولد فرزندانش به مثابه موهبتي الهي نگريسته و همراه شدن اسپرم زن و مرد، خود نمايانگر تسليم شدن آدمي در برابر نيروهايي است كه همواره خارج از كنترل بشر بوده است. آميزش زن و مرد همانا به منزله نوعي خلقت جديد و منحصر به فرد و البته محدود بوده است.
دليل نفرت ذاتي بسياري از شبيهسازي، معلول اين واقعيت است كه چنين پديدهاي ميتواند به آغاز سفر جديدي تبديل شود كه در آن «موهبت حيات» رفته رفته به حاشيه رانده ميشود و نهايتاً هم مورد بيتوجهي قرار ميگيرد. موضوعي كه ماحصل آن، تبديل فرزندان جديد ما به كالاهايي در عرصه بازار خواهد بود؛ كالاهايي كه جز جز آنها از پيش طراحي شده، توليد ميگردند و در بازارهايي جديد عرضه ميشوند.
شبيهسازي در وهله نخست، نه يك خلقت كه همانا يك «توليد» است. استفاده از فنآوريهاي جديد زيستي اين امكان را فراهم ميآورد تا موجودي جاندار در يك خط توليد، آن گونه كه خود انتظار داريم، تحت مهندسي قرار گرفته و توليد شود. هنگامي كه از استانداردهاي مهندسي صحبت به ميان ميآيد، نخستين موضوعي كه به ذهن متبادر ميشود، همانا كنترل كيفي و نتايج قابل پيشبيني محصول توليدي است و اين دقيقاً همان وضعيتي است كه درباره شبيهسازي هم متصور است. براي نخستين بار در طول تاريخ، ميتوانيم ساختارهاي ژنتيكي فرزندان خود را به دست و به خواست خود تعيين كنيم و ماحصل آن نه يك خلقت منحصر به فرد كه توليد و به عبارت ديگر نوعي تكثير است. شبيهسازي انسان بيشك نويد دهنده آغاز تمدن به نژادي سوداگرانهاي است كه در دنياي جديد و شكوهمندي (!) كه در آن تكنولوژيهاي نوين در روند بهبود وضعيت فرزندانمان گوي سبقت را از هم ميربايند، به ما اين امكان را ميدهند تا شاهد پيدايشي ديگر در عرصه حيات باشيم. در چنين عصري است كه هر انساني ميتواند به خدايي در مسير توليد فرزندانش بر پايه ميل و اراده خود تبديل شود.
در آينده و يقيناً تا زماني كه فرزندان امروز ما به دوران بزرگسالي خود ميرسند، امكان تغييرات ژنتيكي در سلول و رويانهاي اهدايي ميسر خواهد شد و بيشك، خلق نمونههاي سفارشي از نمونه اصلي، به يك واقعيت مبدل ميشود و اين همان چيزي است كه چندي پيش يان ويلموت در توليد دومين گوسفند شبيهسازي شده خود آن را عملي ساخته است. اگرچه تولد اين گوسفند يعني «پالي» به اندازه اولين گوسفند يعني «دالي» مورد توجه قرار نگرفت، اما اين تولد حقيقتاً تولدي رعبآور و شومتر از تولد نمونههاي نخستين خود بود. بر اساس الگوي تولد پالي است كه دانشمندان ميتوانند گونههاي سفارشي بيشماري را به خواست مشتريان خود توليد كنند.
آيا كسي ميتواند در اين باره، ذرهاي شك و ترديد به خود راه دهد كه آنچه را كه ويلموت درباره پالي به كار بسته، در آينده توسط صنعت بيوتكنولوژي براي توليد فرزندان سفارشي مورد استفاده قرار خواهد گرفت؟ باز هم حاميان شبيهسازي در اين باره ابراز ميدارند كه مگر اين اشكالي دارد؟ و اصلاً اگر پدر و مادري بداند كه احتمال انتقال استعدادهاي ژنتيكياش همچون استعداد بيماري قبلي و يا سكته يا سرطان به فرزندان وجود دارد، آيا خود را متعهد به حذف چنين ژني نميبيند؟ اما سؤال اساسي در اين باره آن است كه به راستي حد و مرز توقف كجاست؟ آيا تنها به همين موارد محدود ميشود يا اينكه به حذف مسايل و مشكلات پيش پا افتاده ديگري هم خواهد انجاميد؟
اما از منظري ديگر، گسترش چنين تكنولوژياي، مبين نوع جديدي از جاودانگي و فناناپذيري خواهد بود. در چنين بستري است كه هر نسلي ميتواند به هنرمندي غايي تبديل شود و دائماً ويژگي ژنتيكي همنوعانش را مطابق ميل و سفارش ديگران روزآمد نمايد تا بالاخره به آن الگوي ايدهآلش يعني رسيدن به يك گونه ژنتيكي كامل و بيعيب برسد.
سادهلوحانه است اگر تصور كنيم كه تنها مردم كمي به استفاده از اين فرصت پيش آمده روي خواهند آورد. هم اكنون محققين بسياري در مراكز ناباروري از همجوم افرادي خبر ميدهند كه به رغم تواناييشان در زاد و ولد، خواستار استفاده از اين تكنولوژي در توليد فرزندانشان هستند.
اما آن تهديد اساسي كه در نتيجه شبيهسازي، آدمي را متوجه خود ميسازد و تا كنون هم توسط دانشمندان، علماي اخلاق، سياستمداران و شركتهاي فعال در عرضه بيوتكنولوژي ابراز نشده، آن است كه در جامعهاي كه مردم به طراحي اميال و مهندسي استانداردهاي مورد نظر خود در روند توليد فرزندانشان اقدام نمايند، چه رفتاري با كودكان غيرشبيهسازي شده و غيرسفارشي به عمل خواهد آمد؟ و اصلاً نگاه جامعه به كودكي كه با نوعي ناتواني به دنيا آمده است، چه خواهد بود؟ آيا چنين جامعهاي، چنين كودكي را برميتايد و يا اينكه به وي به مثابه موجودي كه حامل خطا در رمزهاي ژنتيكياش است و يا به بيان سادهتر، به مثابه يك محصول معيوب نمينگرد؟ بيشك نسلهاي آينده در برابر چنين كودكاني و نيز كودكاني كه تحت مهندسي قرار نگرفتهاند و از ضوابط و استانداردهاي ژنتيكي حاكم در بازار زيستي ـ صنعتي به دورند، تحمل كمتري از خود نشان ميدهد و در صورت تحقق چنين مسألهاي، آدمي آن سرمايه ارزشمند، يعني احساس همدردي و انساندوستي خود را از دست خواهد داد، چرا كه در دنيايي كه آدمي به اين نحو به دنبال به كمال رسانيدن فرزندان خود است، ديگر جايي براي بقاي چنين احساسي باقي نخواهد ماند.
منابع:
http://www.bashgah.net
http://www.jazirehdanesh.com
ماه نامه - سياحت غرب - 1383 - سال دوم، شماره 16، آبان
/خ