درباره ی خواجه نصیر

نوشتار حاضر متن سخنرانی دکتر غلامحسين ابراهيمی دينانی با عنوان بررسی كتاب «نصيرالدين طوسی، فيلسوف گفت‌وگو» تالیف دکتر غلامحسين ابراهيمی دينانی، استاد فلسفه دانشگاه تهران است که روز سه شنبه، 10 دی‌ سال...
جمعه، 11 ارديبهشت 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
درباره ی خواجه نصیر
درباره ی خواجه نصیر
درباره ی خواجه نصیر





نوشتار حاضر متن سخنرانی دکتر غلامحسين ابراهيمی دينانی با عنوان بررسی كتاب «نصيرالدين طوسی، فيلسوف گفت‌وگو» تالیف دکتر غلامحسين ابراهيمی دينانی، استاد فلسفه دانشگاه تهران است که روز سه شنبه، 10 دی‌ سال 1387 در شهر کتاب مرکزی ایراد گردید.
سخنران : غلامحسين ابراهيمي ديناني خبرنگار : سعید بابایی
اساس فلسفه، گفت و گو است و چنانچه گفت و گویی در میان نباشد، سخن از فلسفه در میان نخواهد بود. معمولا ً از گفت و گو به "دیالوگ" تعبیر می شود و در مقابل آن، "منولوگ" متبادر به ذهن می شود. حال آنکه اگر نیک بنگریم، متوجه خواهیم شد منولوگ نیز نوعی دیالوگ است. چه آنکه فکر کردن به نوعی گفت و گو با نفس خویش است و آغاز تفکر و گفت و گو با خویشتن خویش. قطعا آنجا که پرسش نیست، تفکر نیز وجود ندارد. تصور تفکر بدون طرح پرسش غیر قابل قبول است. چنانچه کسی چنین ادعا کند، دروغی بیش نیست. لذا تفکر در جائیست که پرسشی وجود دارد و به دنبال پرسش، پاسخ داده می شود و در این روند با گفت و گو مواجه هستیم.
تاریخ اسلام در تمام ابعاد خود تاریخی است پرماجرا. در جریان تفکر، در طول چهارده قرن که از پیدایش اسلام می گذرد، جریان های فکری فراوانی در حوزه ی اسلام به وجود آمده است که بیشتر آنها جنبه ی کلامی، فلسفی، نحوی و صرفی و... داشته اند. باید گفت به دلایلی خاص به مسائل تاریخی بسیار کم توجه کرده ایم. سخن در باب دلایل این امر در این مقال نمی گنجد. لیکن متأسفانه باید بگویم هنوز در حوزه ی فقه، حتی یک کتاب در خصوص تاریخ فقه، منظم به گونه ای که به جریان های فقهی در طول تاریخ بپردازد، تالیف نشده است. به همین شکل، در حوزه ی تاریخ کلامی و تاریخ فلسفی نیز کتابی به نگارش در نیامده است. معدود کتبی در حوزه ی تاریخ فلسفه توسط غربیان تالیف شده که متأسفانه خلل هایی به آنها وارد است و البته ترجمه ی این کتب موجود است.
نگاه تاریخی به مسائل فکری بسیار اهمیت دارد و سخن گفتن در زمینه ی تاریخ، نیازمند زمان و مجلس دیگری است. اکنون بنده ناچار به طرح مباحث به صورت کاملا مختصر هستم.
خواجه نصیر الدین یکی از شخصیتهای بزرگی است که نقش عظیمی در تاریخ اسلام عموما ً و در تاریخ ایران و تشیّع خصوصا ً داشته است. علی رغم اینکه تقریبا هفتصد الی هشتصد سال از زمان حیات این مرد بزرگ می گذرد؛ در جهان اسلام شدیدا مظلوم واقع شده است. چرا که جهان سنی با خواجه نصیر عناد خاصی دارند و علت آن جز این نیست که انقراض حکومت منحط عباسی به دست خواجه انجام شد. در واقع، امپراطوری بزرگ اسلامی به خلافت عباسیان، بدین طریق انقراض یافت و این امر برای سنّیان بسیار سنگین آمده است و لذا او را به نام دشمن دین می خوانند و می گویند او نصیر به معنای یار و یاور دین نیست، بلکه کاملا عکس نام او در مورد حقیقت کارهایش صادق است. علمای تشیّع نیز به دلایلی که دقیقا ً نمی دانم به او نپرداخته اند.
با این وجود تا کنون حدود صد شرح بر کتاب تجوید الاحتقاق وی نوشته شده است و این کتاب در طول این هفتصد سال مطرح بوده و جالب است بدانید حتی کتاب درسی بوده است. حوزه مکتب شیراز، حوزه مکتب اصفهان و نیز حوزه مکتب تهران هرگز از کتب خواجه و شرح هایی که بر این کتب نوشته شده است بی نیاز نبوده اند. با این وجود در خصوص شخصیت او چیزی نوشته نشده است. در حالیکه این مرد نه تنها یک فیلسوف بزرگ و یک متکلم سترگ بوده، بلکه در علوم ریاضیات، نجوم و هیئت نیز سر آمد بوده است و نباید او را کمتر از ابوریحان بیرونی دانست. رصدخانه مراغه به دست او ساخته شد. در سیاست نیز کارهای عظیمی انجام داد. لیکن در این سخنرانی بدانها نخواهم پرداخت. اینها همه در حالی بود که وی در یکی از بدترین دوران های طول تاریخ یعنی بعد از حمله مغول، خرابی های چنگیزخان و در رأس کار آمدن هلاکو خان زندگی می کرد.
خواجه سی سال از عمر خود را متواری و در نزد اسماعیلیه و در کوه های قهستان پنهان شده بود. البته سخن گفتن در مورد این سالها بسیار مفصل است. فرصتی به دست خواجه آمد و با هلاکو سلطان بی رحم مغول همکاری کرد. او طرفدار هلاکوخان نبود بلکه قصد داشت وی را عوض کند و بعد از مدتی وزارت اوقاف را به دست گرفت. ریاست وزارت اوقاف زمینه ای برای ساخت رصدخانه مراغه شد. هر چند ساختن این رصدخانه قصه ای است مفصل چه آنکه هلاکو تصور درستی از رصدخانه نداشت و خواجه مجبور بود او را چنین توجیه کند که می خواهد چیزی بسازد که حوادث آینده و فتوحات وی را پیش بینی کند و بدین طریق رضایت هلاکو خان را جلب نمود. پس از این با حمایت هلاکو خان، حکومت عباسیان که شدیدا ً به انحطاط کشیده شده بود را برانداخت و بغداد را فتح کرد.
هر چند سخن گفتن در باب کارهای خواجه در زمینه ی سیاست، به مانند ریاضیات و نجوم، بسیار شیرین و مفصل است، در این مجلس تنها در خصوص فلسفه سخن خواهیم گفت.
در دورانی که خواجه در آن زندگی می کرد، فلسفه در موقعیت بسیار اسفناکی به سر می برد. قبل از خواجه چند ضد فلسفه در جهان اسلام به ظهور رسیده بودند که در واقع، فلسفه را از بیخ و بن کنده بودند. در رأس آنها، محمد غزالی با کتاب "تهافت الفلاسفه" وجود داشت. یکی از تاثیرگذارترین کتابها در تاریخ اسلام، کتاب تهافت الفلاسفه غزالی است که ریشه فلسفه را برای همیشه از جهان سنّی اسلام خشک کرد. باید گفت در ایران نیز اگر خواجه نصیر الدین طوسی نبود، این امر اتفاق می افتاد. بعد از غزالی، ابوسعید شهرستانی کتاب "مسارعت الفلاسفه" را نوشت. عنوان کتاب به معنای کشتی با فلاسفه است. گو اینکه وی در میدان رزم آمده، رجز می خواند و کمر ابن سینا را به خاک می مالد. از دیگر اشخاص شهیر در این عرصه، فخر الدین رازی است. وی با ذهنی نقاد، شکاک، توانا، اما ضد فلسفه، شرحی بر کتاب ابن سینا نوشته است. لیکن به قول بزرگان، بهتر آنست که گفته شود این کتاب جرح است و نه شرح. چراکه از ابتدا تا انتها حرف ابن سینا را بی اشکال باقی نگذاشته و هرچه توانسته از وی اشکال گرفته است.
خواجه نصیرالدین در چنین شرایطی و همزمان با خرابی های مغول پا به صحنه حیات گذاشت و می خواهد از فلسفه دفاع کند. البته پیش از او، ابن رشد نیز از فلسفه دفاع کرد. لیکن باید گفت دفاع ابن رشد، تنها دفاع از شخص ارسطو بود و بس اما خواجه نصیر حقیقتا ً به دفاع از فلسفه می پردازد. در ابتدا باید گفت خواجه نصیر در بین ما به عنوان متکلم معروف است لیکن در حقیقت وی یکی از بزرگترین فلاسفه و از پیروان ابن سینا است. او کتاب خود به نام "تجرید الاعتقاد" را به ظاهر کلامی نوشته است. وی می خواهد اعتقادات زاید را از نو تحریر کند. چرا که به قولی، نام این کتاب "تحریر الاعتقاد" است. او می خواهد اعتقادات مردم را از زواید و مزخرفات بپیراید. چرا که بعضی افراد تصور می کنند هر چه بیشتر به مسائل مختلف اعتقاد داشته باشند، خوب است و دینی تر می شوند. خواجه به ما می گوید باید عقاید غیر مستدل و غیر معقول و فاقد برهان و به تعبیر دیگر، خرافات را کنار گذاشت. او چاره ای نداشت جز اینکه به زبان کلام سخن بگوید. اصولاّ یک مسلمان با مسائل کلامی سروکار دارد. به علاوه کلام و به خصوص کلام شیعی قبل از خواجه نصیر بسیار ضعیف است. چرا که مبتنی بر روایات اهل بیت بوده و مردم هرگز بدانها فکر نمی کردند و به مستند بودن کفایت می کردند و نیز به دلایل دیگر که جای بحث آن در اینجا نیست. لیکن کلام سنّی تا اندازه ای قوی تر بوده است. بزرگترین متکلمین قبل از فاضل در کلام شیعی، شیخ صدوق بود که وی علی رغم اینکه محدث خوبی بود در واقع متکلم بزرگی نیست. خواجه چنان مرتبتی به کلام داد که کلام اهل سنت تحت الشعاع قرار گرفت و مسائل فلسفی را در آن مطرح کرد. کتاب وی کلامی است، لیکن روش خواجه برهانی است. وی بر اساس جدل سخن نمی گوید. همانطوریکه می دانید متکلم بر اساس جدل و گاهی خطابه سخن می گوید. جدل بر مشهورات و مسلمات استوار است. بدین معنا که بر مبنای آنچه که مردم قبول دارند و مشهور است سخن می گویند و سپس دلیلی نیز برای آن می آورند.
خواجه سعی بر این دارد که برهانی سخن گوید و این، همان فلسفه است. وی با تالیف کتاب و با گفت و گوهایی که با فیلسوفان آغاز کرد؛ خدمات شایانی به فلسفه ایران زمین ارائه داد. در خصوص گفت و گوهای وی باید به گفت و گوی وی با فخر رازی اشاره کرد. بدین معنا که در مقابل شرحی که فخر رازی بر اشارات ابن سینا نوشته بود، شرح بر اشارات نوشت و تمام حرفهای فخرالدین رازی و اشکالات وی را نقش بر آب کرد. محترمانه صحبت کرد و به اشکالاتی که وی بر ابن سینا گرفته بود جواب داد.
همچنین با شهرستانی صحبت کرد و کتابی به نام "مسارعت المسارعت" نوشت. بدین معنا که اگر تو با فلاسفه کشتی گرفتی، من با تو کشتی می گیرم و لذا در این کتاب به اشکالات شهرستانی پاسخ داد. این کتاب حقیقتا ً جذاب و خواندنی است.
وی با اشاعره که از زمان خلفای عباسی و حتی اموی رواج یافته بود، مقابله سرسخت کرد. چرا که شریعت قوی تر از آن است که بتوان آن را ریشه کن کرد حال آنکه ذهن عامّه مردم اشعری پسند است. اشعری ها برهانی نیستند و ظاهر توحیدی دارند. اشعریت هنوز هم در جهان سنّی علی الاطلاق و در جهان شیعه در واقع بسیار زیاد بر ذهن های مردم چیره گشته است. هر چند اگر به کسی عنوان اشعری اطلاق کنیم وی را خوش نمی آید، حال آنکه در حقیقت امر، وی اشعری فکر می کند.
خواجه با اشعریت نیز مقابله کرد و چندین کتاب در این زمینه نوشت، ولی تمام این کتب بصورت گفت و گو بود. با تمام فیلسوفان زمان خود در هر شهری که بودند یا به طور مشافهه و یا به صورت مکاتبه ای صحبت کرده است. با صدرالدین قونوی در قونیه و نیز شمس الدین خسروشاهی مکاتباتی دارد که بصورت سوال و جواب است. لذا، تمام کارهای خواجه نصیر الدین طوسی بصورت گفت و گو است. چه آنهایی که با گذشتگان سخن گفته و چه کسانی که در زمان او در قید حیات بوده اند. علت اصلی انتخاب چنین عنوانی بر این کتاب همین امر است. بنده اساسا فلسفه را گفت و گو می دانم و خواجه نیز فیلسوفانه با تمام متفکران گذشته و زمان خود گفت و گو کرده است.
در ادامه باید گفت شاید این سوال در ذهن برخی نقش بندد که چرا ملاصدرا تبعید و سهروردی شهید شد و در مقابل اشاعره غالب گشتند؟ در پاسخ ذکر این نکته ضروری می نماید که این بحث بسیار مهم جامعه شناسانه به سوال دیگری بر می گردد و آن اینکه نقش اراده و علم چیست؟ اراده و علم دو امر مجزا و در عین حال در ارتباط با هم هستند. نقش اراده در زندگی نیرومندتر است یا نقش علم؟ معتزله و حکما بر آگاهی، خرد و تعقل که فلسفه مظهر آن است، تکیه دارند. اشعریت که همچنان به زندگی خود در کشورهای غیر شیعه به طور رسمی و در بین شیعیان بطور غیر رسمی ادامه خواهد داد، اراده را اصل می داند. این مسأله امری است اعتقادی. همانگونه که هر یک از ما هم اراده دارد و هم علم؛ خداوند نیز مرید و عالم است و این هر دو از صفات خداوند هستند. در آیات قرآنی بسیار می خوانیم "یفعل ما یرید" و یا "یفعل ما یشأ" و نیز می خوانیم "یعلم کل شیء". لذا خداوند علم و آگاهی به همه چیز دارد و همه چیز نتیجه اراده و خواست خداوند است. نقش اراده خداوندی بالاتر است و یا نقش علم خداوندی؟ ظاهر آیات قرآنی می گوید "یفعل ما یشأ" : آنچه بخواهد می کند.
آنچه آن خسرو کند شیرین بود.
این مصرع، محور فکری اشعریت را خلاصه می کند.
سوال اصلی اینست: آنچه خدا انجام دهد خوب است؟ و یا آنچه خوب است خدا انجام می دهد؟ جنگ معتزلی و حکما از یک سو و اشاعره از سوی دیگر در همین نقطه است. حکما و معتزله می گویند آنچه خوب است و مقتضای علم و آگاهی است خدا انجام می دهد. اشاعره می گویند آنچه او انجام می دهد خوب است. چرا که خداوند نیازمند هیچ میزانی نیست و اگر شما بگویید خدا بر میزان خرد عمل می کند، باید او را تابع یک میزان بدانید حال آنکه خداوند تابع هیچ میزانی نیست.
حقیقتا این بحث بسیار مشکل است. باید گفت این فکر که "هر چه می کند خوب است"، غالب است. معروف است که می گویند ناپلئون در یکی از جنگها قبل از آغاز حمله، اندیشمندان و خردمندان را جمع کرد و این پرسش را مطرح کرد که آیا صلاح است این جنگ را آغاز کنیم یا خیر؟ بحث در بین اندیشمندان طولانی شد و هر کس پاسخی می داد. ناپلئون که از نظرات ضد و نقیض خسته شده بود، گفت ما جنگ را آغاز می کنیم، زمانیکه پیروز شدیم شما به توجیه این امر بپردازید. بدین طریق ناپلئون اشعری شد. چرا که متوجه شد اگر بخواهد مصلحت اندیشی کند کاری است سخت و طولانی. بسیاری از افراد ابتدا سخن می گویند و سپس توجیه می کنند و برخی ابتدا می اندیشند و سپس سخن میگویند. بر اساس عقل و خرد سخن می گوییم و یا می گوییم و سپس توجیه می کنیم؟ کدامیک صحیح است؟ "اول اندیشه وانگهی گفتار"؟ و یا اول گفتار و بعد از آن اندیشه؟ آیا توجیه گر از آنچه که او، حاکم و یا خدا می کند هستیم؟
استدلال اشاعره بر پایه ی این آیه ی شریفه است: "یسأل عن یفعل و هم یسأ لون": شما از خداوند نمی توانید بپرسید. خداوند مقام مسئول نیست. شما نمی توانید از خداوند در باره چرایی مسائل بپرسید. اما مردم مسئول هستند. اراده الهی پاسخ نمی دهد. اشعری بر اساس اراده کار می کند و معتقد است نباید مصلحت اندیشی کرد. وظیفه ی ما فلان کار است که باید انجام دهیم. سخن اشعریان ظاهر دینی دارد. لیکن حقیقتا ً عقل باید تابع اراده باشد چنان که ناپلئون گفت؟ و یا اراده باید تابع عقل باشد؟ جنگ خونین حکما و معتزله از یک سو و اشاعره از سوی دیگر، بر سر پاسخ به این سوال است. این نزاع تنها بین اشاعره مسلمان و معتزلیان و حکمای مسلمان نیست. چرا که اشاعره بین تمام انسانها در همه ی ادوار تاریخ وجود دارند. امروزه افکار مردم بسیار نزدیک به افکار اشاعره است. در روانشناسی به شما می گویند چنانچه بخواهید، می شود. بخواه و اگر خواستی، می توانی. در روانشناسی به شما نمی گویند تعقل کن. بلکه می گویند برو و شما واقعا ً می روید. اما آیا با رفتن بدون تعقل، راه به جایی می برید؟ آیا خدا بر اساس علم می آفریند و تجلی می کند و یا بر اساس اراده؟ آیا اراده خدا از علم او ناشی نمی شود؟
مسأله همچنان به قوت خود باقی است. بنده تنها طرح مسأله کردم و هرگز پاسخی به این سوال کلیدی نمی دهم. خواجه نصیرالدین طوسی با اشعریت مبارزه می کند. خلفای اموی و سپس خلفای عباسی در ظرف ششصد سال از اشاعره تبعیت کردند. چرا که اگر افکار معتزله را پرورش می دادند، ملزم به پاسخگویی بودند. لذا خود را در مقابل اعمال انجام شده خویش مسئول نمی دانستند و همه چیز را به خدا نسبت می دادند و می گفتند کاری که ما انجام دادیم، خواست خداوند بود و لذا ما مسئولیتی نداریم.
اشعریت، حاکمان را از مسئولیت مبری می دانست. بنابراین خلفای اسلامی از اشاعره حمایت کردند و در واقع سر معتزله را بریدند. چرا که معتزله بر اساس عقل می پرسید و آنان را مسئول می دانست. چه آنکه کار فلسفه با پرسش آغاز می شود. حکومتهای اموی فلسفه را دوست نداشتند و اگر در دوره ای فلسفه را مورد حمایت قرار دادند جز بدین دلیل نبود که می خواستند بنا بر مصلحتی، فلسفه در خدمت اهدافشان قدم بردارد. حکام موحدین در مراکش، مغرب و در اسپانیا، در ابتدا به ابن رشد کمک کردند تا در خدمت آنان باشد. لیکن پس از مدتی، سخنانی گفت که در نهایت آنان را خوش نیامد و لذا در انتهای عمر او را تبعید کردند، کتابهایش را به آتش کشیدند و ابن رشد در آوارگی دار فانی را وداع گفت.
ابن سینا در آوارگی و ملاصدرا در تبعید وفات یافتند. و شیخ شهید، در سن بیست و هشت سالگی در حلب کشته شد. دلیل این امر چیست؟ دلیل این مسئله جز این نیست که آنان طرح پرسش می کردند و پرسش نیازمند پاسخ است.
اشعریت، نیازی به پاسخ نداشت و لذا خلفای اسلامی نه تنها مخالفتی با اشاعره نداشتند، بلکه اشاعره را تحت حمایت قرار دادند. خواجه نصیر الدین به خوبی میدانست با چه کسی باید به جنگ خلفای اسلامی که اشاعره را مورد حمایت قرار داده بودند برود. با یک انسان خام و بی مغز به نام هلاکو خان به جنگ خلفای بغداد می رود. داستانی است که برخی در سند این گفته اشکال گرفته اند اما بنده حتی در سند آن هم هیچ اشکالی نمی بینم. گفته اند زمانی که خواجه در بغداد بود، علمای اهل سنت از خواجه به حالت توهین پرسیدند تو که شیعه هستی، از خرهای شیعه هستی و یا از گاوهای شیعه؟ خواجه پاسخ داد من از گاوها هستم. پرسیدند پس شاخت کجاست؟ خواجه پاسخ داد همراهم نیاورده ام. در واقع خواجه رفت و تدبیری اندیشید. وی حقیقتا ً در آن دوران بحرانی در علم سیاست در درجه اول قرار داشت. خواجه در آن زمان چه مناسبتی با هلاکو خان داشت؟ باید گفت البته که فلسفه با سیاست در ارتباط است. او با تدبیر و درایت شاخ خود را پیدا و بالاخره با تدبیر خود به بغداد حمله کرد. حکومت منحط عباسی را منقرض نمود و استقلال کشور ایران را بازسازی کرد. مطمئنا ً اگر خواجه نصیرالدین طوسی نبود امروز ایرانی وجود نداشت و ما به زبان شیرین فارسی سخن نمی گفتیم. هر چه داریم بی شک از برکات کار خواجه است. در حوزه فلسفه نیز همانگونه که عرض کردم تا امروز پس از گذشت هفتصد الی هشتصد سال از زمان حیات وی، حدود صد و بیست شرح بر کتب او نوشته شده است. حوزه فلسفی شیراز، بر محور فکری خواجه نصیر استوار است و نیز، حوزه اصفهان که میرداماد و ملاصدرا در آن حوزه متجلی شدند بر پایه افکار خواجه نصیر است. بدون تعارف باید به شما عرض کنم من که خود مرید ملاصدرا هستم، معتقدم ملاصدرا با تمام عظمتش، حسنه ای از حسنات خواجه نصیر الدین طوسی دارد. اگر خواجه نصیر نبود، ملاصدرایی وجود نداشت و همچنین امثال میردامادی در حوزه فلسفه اسلامی نمی درخشیدند. علیرغم آثار عظیم فکری این مرد بزرگ و تحول سیاسی که بوجود آورد و کارهای عظیمی که در علوم انجام داد، این شخصیت بزرگ را نمی شناسیم. امروزه نام خواجه نصیرالدین در ناسا مطرح است. نام او در فضا است. چرا که رصدخانه مراغه را ساخته بود. کدام منجم غربی میتواند نام خواجه را نادیده بگیرد؟ وی اولین کسی است که در هشتصد سال پیش رصدخانه ساخته است. وی تمام اندیشمندان را از اطراف جمع کرد، با پول اوقافی که از هلاکو خان گرفت آن رصدخانه را ساخت و حقیقتا ً نجوم را رصد کرد.
در واقع، ما هیچ از او نمی دانیم. باید کسانی در مورد شخصیت علمی این مرد بزرگ و فرهیخته در زمینه علوم مختلف از جمله ریاضیات، نجوم و سیاست به طور مجزا دست به تحقیق و پژوهش و نگارش کتب بزنند. یک جامعه شناس می تواند از دید جامعه شناختی به شخصیت و کارهای عظیم وی بنگرد و کتب پرباری تالیف نماید. همچنین یک سیاستمدار میتواند تفکرات و دستاوردهای سیاسی او را از دید علم سیاست بررسی نماید. بنده تنها از جنبه فلسفی به او پرداختم. از هر نظر که به خواجه بنگریم، جامع علوم بوده و از هنرهای او اینست که هرگز علمی را با علم دیگر نمی آمیزد. به عنوان مثال، ملاصدرا علوم مختلف را با هم درمی آمیزد. عرفان، فلسفه، کلام و شعر را در یک ظرف می گنجاند. این امر از جهتی نقص است و از جهتی کمال. البته جای بررسی آن اینجا نیست. اما خواجه نصیرالدین طوسی در کلام یک متکلم، در فلسفه یک فیلسوف، در ریاضیات یک ریاضی دان و در شعر تنها یک شاعر است.
اگر در زمینه علم منطق، عروض و یا علم بدیع به نگارش پرداخته است، هرگز از حوزه آن علم خارج نشده است. جای آن دارد که صدها کتاب از زوایای مختلف درباره ی این مرد بزرگ تاریخ ایران، این مرد جامع علوم، با تبحّر و نبوغ ناب بنویسیم. خواجه نصیرالدین طوسی افتخار طوس است. طوس در ایران است و لذا خواجه افتخار ایران است. غزالی نیز طوسی بوده است ولی چه باید کرد که چند سال پیش در پاریس، بزرگداشت ابو حامد غزالی برگزار شده بود و در تمام پوسترها عنوان غزالی طوسی نوشته شده بود. دانشجویان عرب تحصیل کرده پاریس، کلمه "طوسی" مندرج در پوسترها را خط میزدند تا بگویند غزالی "طوسی " نبوده است. به عبارتی ایرانی نبوده است. در حالیکه در تمام کتابهای غزالی، در ادامه ی اسم خویش کلمه "طوسی" را نوشته است. باید بدانید که آن دانشجویان عرب، دشمنی با ایران داشته اند.
خواجه نصیر، اهل طوس واقع در خراسان بزرگ است. وی افتخار ملت ایران است و ما به او حقیقتا ً مفتخریم. /پایان.
منبع:سایت باشگاه اندیشه




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط