مناظره‌هاي مکتوبِ اعتقادي

گفتگو، مناظره و احتجاج‌هاي امامان معصوم (عليهم‌السلام) و عالمان پيرو ايشان، تصديق عملي گفته‌هاي نغز آنان در اين باب است. گزارش اين مناظرات زيبا، جواز و بلکه رجحان گفتگو را اثبات مي‌کند و ادب گفتگو،
سه‌شنبه، 31 مرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
مناظره‌هاي مکتوبِ اعتقادي
 مناظره‌هاي مکتوبِ اعتقادي

نويسنده: عبدالهادي مسعودي

 

چکيده

گفتگو، مناظره و احتجاج‌هاي امامان معصوم (عليهم‌السلام) و عالمان پيرو ايشان، تصديق عملي گفته‌هاي نغز آنان در اين باب است. گزارش اين مناظرات زيبا، جواز و بلکه رجحان گفتگو را اثبات مي‌کند و ادب گفتگو، بايسته‌ها و نبايسته‌هاي آن را نشان مي‌دهد. ما در گفتاري ديگر به اين‌ها پرداخته‌ايم. (1) از اين‌رو در اينجا به چند کتاب اشاره مي‌نماييم که هر يک، گزارش و انتقال اين سرمايه‌هاي فکري و معنوي شيعه را به عهده گرفته‌اند و يا خود متن، احتجاج و پاسخگويي مؤلف آن است؛ ايضاح فضل‌بن شاذان، المناظرات، احتجاج طبرسي و اثري جديد به نام گفتگوي تمدّن‌ها در قرآن و حديث.
دو کتاب نخست، هم دربردارنده‌ي احتجاج‌هاي کلامي‌اند و هم گفتگوهاي فقهي و کتاب سوم، به گزارش بسياري از احتجاجات معصومان (عليهم‌السلام) به ترتيب تاريخي مي‌پردازد و کتاب چهارم، دسته‌بندي منطقي و زيبايي از آداب مناظره دارد.
گفتني است کتاب احتجاج طبرسي، با وجود تأليف کتاب‌هايي متعدد در زمينه گفتگو و مناظره، هنوز مهم‌ترين منبع کهن حديثي در اين موضوع به شمار مي‌رود. از اين رو، با تفصيلي بيشتري بدان پرداخته‌ايم. ترتيب گفتار ما، ترتيبي تاريخي براساس مؤلّفان است و گاه در معرفي کتاب، ترجمه‌ي مختصري از مؤلف نيز مي‌آوريم و سپس به انتساب و اعتبار کتاب پرداخته و پس از آن، محتواي کتاب را به اجمال گزارش مي‌کنيم.

1. الايضاح، فضل‌بن شاذان (در گذشته 260 - هـ ق)

بنا به نقل نجاشي - رجال شناس بزرگ شيعه - ابومحمّد فضل‌بن شاذان بن خليل ‌ازدي نيشابوري، از مشايخ حديث و محدثان مورد وثوق قرن سوم هجري قمري است. او در دوره‌ي أئمه‌ي متأخر شيعه مي‌زيست و از امام جواد (عليه‌السلام) و حتي به گفته‌‌اي از امام رضا (عليه‌السلام) نيز حديث نقل کرده است. وي، هم فقيه بود و هم متکلّم، و از افراد جليل‌القدر شيعه به شمار مي‌آيد، به گونه‌اي که نجاشي مي‌گويد:
هو في قدره أشهر من أن نصفه؛
منزلت او مشهورتر از آن است که توصيفش کنيم. (2)
فضل‌بن شاذان، محدّثي پرکار و نويسنده‌اي پراثر است. به گفته کنجي (3) او صد و هشتاد کتاب تأليف کرد که نجاشي حدود پنجاه اثر از آنها را در دست داشته و نام برده است. نام اين کتاب‌ها، نشان دهنده‌ي آن است که بُعد کلامي و عقايدي فضل‌بن شاذان بسيار قوي است و حتي شايد قوي‌تر از بعد فقهي او. برخي از اين کتاب‌ها - که تعدادشان نيز کم نيست - عنوان رديّه دارند (4) که نشان دهنده‌ي حضور فعّال ابن شاذان در جبهه‌ي فرهنگي عصر خويش است.
شيخ طوسي نيز گزارشي مشابه نجاشي ارائه کرده و چند کتاب ديگر نيز با عنوان رديّه نام برده که در گزارش نجاشي نيامده است؛ مانند ردّ بر يزيدبن بزيع خارجي، ردّ بر احمد بن يحيي، ردّ بر مثلّثه «سه‌گانه‌پرستان» و يا کتاب با عنوان «نقض» که نظر فقهي عبيد را در طلاق ردّ کرده است. (5)
کشّي نيز در رجال خود به شرح حال فضل‌بن شاذان پرداخته و روايت‌هاي متعارض درباره او را نقل کرده، اما در پايان رابطه‌ي ميان فضل بن شاذان و محمّدبن سنان به دست مي‌آيد. (6) کشّي ضعف و غالي بودن راويان روايت‌هاي نکوهش فضل را گوشزد مي‌کند، يعني همانان که ائمه (عليهم‌السلام) طردشان کردند و فضل‌بن شاذان نيز بر آنان رديّه نگاشت. آشکار است که از چنين کساني، انتظار مدح و ستايش نيست.
آيت‌الله خويي در مجموعه‌ي سترگ خويش، معجم رجال الحديث، به تفصيل به اين موضوع پرداخته و از اين رو، نيازي به تفصيل بيشتر نيست. (7)

انتساب کتاب ايضاح

با توجه به شهرت و اعتبار ابن‌شاذان نيز اقبال عالمان و محدثان به او، انتظار آن که کتاب ايضاح مشهور و زبانزد همگان باشد، انتظار نابجايي نيست، اما با در نهايت شگفتي، هيچ يک از دو کتاب‌شناس بزرگ شيعه، يعني نجاشي و شيخ طوسي، از اين کتاب نام نبرده‌اند (8) و با وجود آن که مجموع کتاب‌هاي نام برده شده‌ي فضل‌بن شاذان از سوي اين دو بزرگوار، به بيش از پنجاه کتاب مي‌رسد، اما حتي اشاره‌اي هم به کتاب ايضاح نشده است. آيا ايضاح از آن ابن شاذان نيست، و يا کتابي در حجم و اندازه‌ي کتاب‌هاي ديگر او نبوده که در گزارش نجاشي در طوسي (رحمةالله) نيامده و آن را در خور نام بردن نديده‌اند، و يا اين که نام ايضاح بعدها بر کتاب نهاده شده است؟
محدّث ارموي، مصحّح بزرگ معاصر، در مقدّمه‌ي عالمانه‌ي خويش بر ايضاح ابن‌شاذان، دو احتمال ديگر را مطرح ساخته‌ که با توجه به قرينه‌ها، احتمال نخست به نظر صحيح مي‌نمايد، در اينجا آن را گزارش مي‌کنيم:
از عبارتي که شيخ طوسي (رحمةالله) در فهرست ضمن ذکر کتب فضل‌بن شاذان ذکر کرده است، بر مي‌آيد که اين تسميه و نام‌گذاري، از طرف علي‌بن محمّدبن قُتَيبة، شاگرد فضل‌بن شاذان بوده است و آن عبارت اين است: (9) «کتاب جمع فيه مسائل متفرقه لأبي ثور و الشافعي و الاصفهاني و غيرهم، سمّاه تلميذه علي بن محمّدبن قُتَيبة کتاب الديباج»، يعني از جمله کتب و مصنفات فضل‌بن شاذان، کتابي است که در آن گرد مسأله‌هاي پراکنده و مطالب گوناگوني را آورده است که أبوثور و شافعي و اصفهاني و غير ايشان داشته‌اند، اين کتاب را علي‌به محمّدبن قُتَيبة - که شاگرد فضل بوده - به نام الديباج ناميده است.
محدث ارموي در ادامه‌ي سخن، احتمال خويش را تقويت کرده و افزوده است:
دو امر احتمال مذکور را تقويت نموده و به قبول نزديک‌تر مي‌کند: يک وصفي که براي کتاب مذکور ياد شده، با اين که «آن کتاب جامع مسائل متفرقه و حاوي مطلب متعدده است که أبوثور و شافعي و اصفهاني و غير ايشان داشته‌اند» و کاملاً با کتاب ايضاح منطبق است. توافقي که در تعداد حروف بين دو کلمه‌ي «الايضاح» و «الديباج» موجود است، و همچنين نوعي تشابه که تا حدي ميان آن دو کلمه در خط و کتابت به نظر مي‌رسد، احتمال تصحيف و تحريف را بين آن دو در کتابت به ذهن نزديک‌تر مي‌کند. پس استبعادي ندارد، بلکه قوياً محتمل است که کلمه‌ي «الديباج» مذکور در نسخ رجال طوسي، مصحّف و محرف کلمه «الايضاح» باشد که علي‌بن محمّدبن قُتَيّة، آن را براي کتاب استاد خود، نام اختيار نموده و مجموعه‌ي مسائل نامبرده را که استادش جمع‌آوري کرده و به تحقيق و رد و قبول آنها پرداخته است، به نام «الايضاح» ناميده است، و با توجه به اين که اختيار نام «الايضاح» براي کتاب موضوف بوصف مذکور در عبارت شيخ‌الطايفه، مناسب‌تر از نام «الديباج» مي‌باشد که معرب «ديبا» و يا «ديباي» فارسي است؛ زيرا آن مناسبت و سازشي را که کلمه «الايضاح» براي تسميه کتابي که حقايق را روشن مي‌کند، دارد، کلمه «الديباج» به طور حتم آن را ندارد، پس احتمال مذکور، با تدبّر در امور مذاکره، خالي از قوّت نيست، بلکه قابل قبول و داراي اهميت است، ليکن تاکنون ذکر اين احتمال را در جايي نديده‌ام و از کسي هم نشنيده‌ام، حتي در فهارس کتب نيز کتاب نامبرده در عبارت شيخ را، در حرف دال معرفي کرده‌اند. عالم جليل، شيخ آقا بزرگ طهراني (رحمةالله)، در الذريعة گفته است: (10) «الديباج، مجموع مسائل متفرّقة من الشافعي و أبي ثور و الإصفهاني، للفضل بن شاذان ابن الخليل النيشابوري، جمعها تلميذه علي بن محمّدبن قُتَيبة، و سمّاه بالديباج، کما ذکره الشيخ الطوسي في الفهرست.»
محدث ارموي پس از نقل احتمال و عبارت شيخ آقا بزرگ، آن را نپذيرفته و براي تبيين ريشه و زمينه‌ي اين اشتباه چنين مي‌گويد:
چون صاحب ذريعه (رحمةالله)، عبارت شيخ (رحمةالله) را با نقل به معنا در کتاب خود درج کرده، با اشتباه بزرگي مواجه شده است و آن، اين که گفته، «جمعها تلميذه»، و حال آن که عبارت شيخ «جمع فيه» است، و ضمير جمع راجع به «فضل» است، حتي اگر «جمع» را مجهول هم بخوانيم، باز دلالت بر آن نخواهد داشت که علي‌بن محمّدبن قتيبه آن را جمع کرده باشد. علاوه بر اين که اگر چنين باشد، کتاب فضل‌بن شاذان و تصنيف او نخواهد بود، تا از جمله کتب و تصانيف او به شمار آيد، بلکه از جمله تأليفات علي بن محمّد بن قتيبه خواهد بود، اگرچه ممکن است از قبيل رجال‌کشّي باشد که منتخب و مختار شيخ طوسي است، ليکن به اعتبار أصل تأليف به رجال کشّي معروف شده است، ولي اين امر قليل‌النظير است اما عديم النظير نيست. (11)
احتمال اخير محدّث ارموي را مي‌توان پي گرفت و سخن نجاشي را درباره‌ي علي بن محمّدبن قتيبة مؤيّد احتمال کم نظير محدث ارموي دانست. نجاشي در شرح حال ابن‌قتيبه چنين نوشته است:
«له کتب، منها: کتاب يشتمل علي ذکر مجالس الفضل مع اهل البلدان»؛ او کتاب‌هايي دارد که يکي از آنها کتابي دربردارنده‌ي گفتگوهاي فضل با افرادي ساکن در جاهاي گوناگون است.
گفتني است صاحب الذريعه، خود، در جايي ديگر، کتاب ايضاح را که مورد بحث ماست، از آنِ ابن شاذان مي‌داند (12) و نسخه‌هايي از آن را گزارش مي‌کند که امضاي عالمان بر آنها بوده است. محدث ارموي، نشاني برخي از کساني که از الايضاح مطلبي نقل کرده و يا در کتاب‌هاي خود بدان ارجاع داده و نيز نسخه‌هاي مورد استفاده‌ي خود را در مقدمه‌اش بر تصحيح ايضاح آورده است. (13) گفتني است محدث ارموي دليل ديگري نيز ذکر کرده است. (14)

محتواي ايضاح

ايضاح، کتابي کلامي است که موضوعات فقهي نيز با همين رنگ در آن جاي گرفته‌اند. ابن شاذان تأليف خويش را با آياتي از قرآن شروع مي‌کند که دو راه نور و ظلمت و احتجاج خداوند را بر خلق و حجّت‌هاي آشکارش بيان مي‌کند. او سپس اصل وجود اختلاف را گوشزد کرده، به تميز ميان دو سوي اختلاف مي‌پردازد و پس از آن يک به يک آراي «جهميه»، «معتزله»، «جبريه»، «حشويه و اصحاب حديث»، «مرجئه»، «خوارج»، «اهل حجاز و عراق» را نقل مي‌کند و در همان‌جا به ردّ آنها مي‌پردازد. او با تسلّط بر علم حديث و کلام، جواب‌هايي نغز و کوتاه مي‌دهد و گاه مستند حديثي آنان را به گونه‌اي ديگر معنا مي‌کند که هم درست مي‌نمايد و هم معناي اشتباه آنان را در هم مي‌کوبد. گاه نيز با استناد به آيات قرآني که مورد اتفاق همه‌ي مسلمانان است پاسخ مي‌دهد.
ابن شاذان در المناظرات مکتوب در ايضاح، خود يک سوي مناظره است. در واقع او خود مناظره و احتجاج را شکل مي‌بخشد، نه آن که مناظره و احتجاج امامان (عليهم‌السلام) را گزارش دهد. اگرچه او از احاديث متعددي سود جسته و از برهان و دليل‌هاي منقول در کلام امامان (عليهم‌السلام) بهره گرفته، اما اين متفاوت با کاري است که طبرسي در احتجاج کرده و عين متن گفتگو و مناظره را گزارش نموده است که در ادامه‌ي مقاله به آن مي‌پردازيم.
ابن شاذان هنر ديگري نيز دارد. او به جاي دفاع محض و حرکت واکنشي، يک گام به پيش مي‌نهد و به باورهاي نادرست کژانديشان، ظاهرگرايان، حشويه و ... مي‌تازد. وي حرکتي سنگين و همه جانبه را با استناد به قرآن و حديث و تاريخ مي‌آغازد و در يک گفتگوي کتبي و علمي، کار را به پايان مي‌برد. کار او در زمينه‌ي احاديث فقهي و فتاوي فقيهان غيرشيعي نيز بيشتر بدين گونه است. نخستين کسي که به اين نکته پي برده، آيت‌الله فقيد سيدمهدي روحاني (رحمةالله) است که در نامه‌اش به محدّث ارموي، مصحّح کتاب، چنين مي‌نويسد:
پس از عرض سلام و تقديم مراتب ارادت، کتاب إيضاح را که به حواشي کثير‌الافاضه آن جناب مزين و آراسته بود، بيشترش را مکرراً مطالعه کردم، انصافاً کتاب ذي‌قيمتي است؛ چه آن که أصحابنا الإمامية - رضوان‌الله عليهم - در مقابله با اهل سنت، بيشتر در اطراف مسأله امامت بحث کرده و باز بيشتر حالت دفاعي داشتند و در مقابل تهمت‌ها، چنانکه تاکنون نيز مرسوم آنان است، نوبت بررسي عقايد و آراء آنها را نداشتند، و لکن اين مرد دانشمند اين راه را نرفته و چنانکه ملاحظه فرموده‌ايد، در مطاوي کلمات، مختصري به حديث غدير و حديث ثقلين اشارتي کرده و رد شده است، و اين هدف را تعقيب کرده که روش اهل‌سنّت را در آن قسمت از عقايد و آراء که نصّ قرآن مجيد و سنّت ثابته بر آن ناطق نيست، بيان کند، و نيز اختلافات ايشان را در احکام عملي روشن مي‌سازد، و راستي که خوب از عهده بر آمده است، جزاءالله عن الإسلام و أهله خير الجزاء و حشره مع مواليه البررة الأتقياء. خصوصاً با حواشي جنابعالي که مدارک أحاديث را به دست داده‌ايد، خواننده بيشتر به هدف مؤلّف خواهد رسيد. (15)
نکته‌ي پاياني اين که، مباحث طرح شده از سوي ابن‌شاذان، به مباحث و مناظره‌هاي درون ديني نظر دارد و نه مباحث ديگر اديان، از اين رو، کتابي مناسب براي برخي از مباحث امروز در تعارضات فکري با وهابيت و گرايش افراطي اهل سنّت است. يک نگاه اجمالي به فهرست کتاب، اين نکته را روشن مي‌کند. ما فقط چند عنوان اصلي آن را گزارش مي‌کنيم؛ «النظر في اختلاف الامّه»، در آغاز کتاب، احتجاجات جرت بين الشيعه و المرجئه که اين خود به موضوعات فرعي‌تر تقسيم شده و حدود صد صفحه از کتاب را به خود اختصاص داده است. (16) مبحث «ذکر ما ذهب من القرآن» به روايات جعلي اهل ‌سنّت در باب حذف برخي آيه‌ها يا جمع قرآن اشاره مي‌کند و آنها را پاسخ داده است (17). اين باب طولاني، به بسياري از مسائل ديگر نيز اشاره مي‌کند و دامنه‌ي آن به مسائل فقهي اختلافي مانند تقسيم ارث (18) نيز مي‌کشد. فصل پاياني کتاب نيز با مسئله «رجعت» آغاز مي‌شود (19) و با بحث از متعه‌ي حجّ و نساء ادامه مي‌يابد، بي‌آن که اين مبحث به پايان رسد. (20) در پايان نيز، درباره‌ي امام علي (عليه‌السلام) و صحيفه‌ي آل‌محمّد (صلي ‌الله عليه و آله‌ و سلم) و رويارويي حضرتش با معاويه و مسائلي از اين نوع مطالبي آمده است. (21) در چاپ و تصحيح محدث ارموي، تعليقات متعدد و مفصّلي آمده که بر فوايد کتاب افزوده است. اين تعليقات که به گفته‌ي مصنف، در حدّ ضرورت آمده، غير از حواشي و پانوشت‌هاي مفصل و توضيحي مصحّح ارجمند کتاب در درون کتاب است. تعليقه‌ها، به شکل ملحق به پايان کتاب افزوده شده و حدود هفتاد صفحه از کتاب را در برگرفته است. (22)

2. المناظرات بين فقهاء السنّه و الشيعه

اين کتاب که با نام مؤتمر علماء بغداد في الامامه و الخلافه و با تحقيق سيد مرتضي رضوي در سال 1377 هجري شمسي در تهران نشر يافته بود، با نام ديگر و تحقيق صالح الورداني در سال 1429 هجري قمري در بيروت منتشر شد. در هر دو چاپ، مؤلّف کتاب مقاتل بن عطيه (م 505) ناميده شده است، اما حقيقت آن است که مقاتل، فقط کاتب اولين مناظره گزارش شده در کتاب است که چون دو سوم حجم اصلي کتاب را به خود اختصاص داده، بدان ناميده شده است. مناظره دوم نيز گزارش گفتگوي شيخ حسين‌بن عبدالصمد جبعي عاملي، پدر شيخ بهايي در حلب به سال 951 هجري قمري است. گزارشگر و کاتب بحث، نيز شيخ حسين‌بن عبدالصمد است. اين مناظره در منزل عالمي سني بوده است.
مناظره سوم نيز، گفتگوي شيخ مفيد با شيخي از طائفه‌ي اسماعيليه، درباره‌ي ازدواج موقت است.
ما، مناظره نخست را به تفصيل و دو مناظره ديگر را به اختصار گزارش مي‌کنيم. به اميد آن که مراجعه‌ي ژرف دوستداران به اصل آنها، ما را از اين ذخيره‌هاي فکري شيعه بيشتر برخوردار سازد. گفتني است ما سند ديگري براي اثبات وقوع اين مناظره‌ها و استوارسازي و نسبت و استناد کتاب در دسترس نداريم و فقط استدلال‌هاي نهفته در آنها بهار مي‌آيد.

محتواي مناظره نخست

آن گونه که محقق کتاب تصريح مي‌کند، اين مناظره در دوران سلجوقيان به وقوع پيوسته و به احتمال فراوان، مکان آن مدرسه نظاميه‌ي بغداد بوده است. سال وفات مؤلّف کتاب (505 هـ. ق) و نيز تاريخ وفات تشکيل دهنده‌ي مجلس، يعني ملکشاه سلجوقي (485 هجري قمري)، نشان مي‌دهد که در دوره وقوع اين مناظره، دولت سلجوقي بنيان‌هاي حکومت خود را تازه استوار کرده و در نتيجه، هنوز رگه‌هايي از آزادانديشي آل‌بويه باقي مانده و مجالس مناظره و گفتگوي رسمي برقرار بوده است. (23) شخصيت دو طرف اصلي مناظره ناشناخته است. اما نوع مسائل طرح شده نشان از آن دارد که هر دو متکلم هستند و تخصّص اصلي آنها، علم کلام و حديث است. اين مجلس مناظره در حضور ملکشاه پسر آلب‌ارسلان (24)، سلطان مقتدر سلجوقي و وزير ايراني و دانشمندش، خواجه نظام‌الملک برگزار شده است. مؤلّف کتاب، يعني مقاتل بن عطيّه نيز، منشي و کاتب جلسه بوده است. مقاتل بن عطيّه، داماد خواجه نظام‌الملک و همچنين جزو اديبان و نويسندگان دربار بوده است. فقهي مناظره‌گر شيعي، حسين بن علي علوي است و مناظره‌گر مقابل، شيخ عباسي ناميده شده است. گفتني است اين دو تن، سرکرده‌ي مناظره‌ي گران متعدد مجلس هستند؛ زيرا خواجه نظام‌الملک به فرمان ملکشاه ده تن از عالمان شيعه و ده تن از عالمان اهل سنّت را گردآورده بود، تا سلطان از مجراي بحث آنان به حقيقت پي ببرد. انگيزه‌ي اين حقيقت‌جويي، از آن‌جا آغاز مي‌شود که روزي همين فقيه بزرگ شيعه، يعني حسين بن علي علوي بر ملکشاه وارد مي‌شود و چون باز مي‌گردد تا خارج شود، يکي از حاضران او را مسخره مي‌کند و چون ملکشاه، علّت را مي‌پرسد، مي‌گويد: او از کافران مغضوب خداوند است. ملکشاه با شگفتي مي‌پرسد: مگر او مسلمان نيست؟! و چون پاسخ مي‌شنود که او شيعي است، بر شگفتي‌اش افزوده مي‌شود و مي‌گويد: مگر شيعه، فرقه‌اي مسلمان نيست؟ آن مرد مسخره کننده پاسخ مي‌دهد: اينان خلافت ابوبکر و عمر و عثمان را قبول ندارند و ملکشاه که هنوز تعجبش تمام نشده است، مي‌پرسد: مگر مسلماني هست که به خلافت اين سه تن معترف نباشد؟ سپس مي‌گويد: اگر شيعيان خلافت اين سه نفر را نمي‌پذيرند، چرا مسلمان ناميده شده‌اند؟ آن مرد مي‌گويد: من هم به اين دليل آنان را کافر خواندم.
ملکشاه به فکر فرو مي‌رود و نظام الملک وزير را فرا مي‌خواند و طي مشورت و بحثي و گفتگويي نه چندان کوتاه، او را وادار مي‌کند که مجلس مناظره‌ي سنگيني ميان شيعه و اهل‌ سنّت برقرار سازد و خود بدون آن که به نفع يک طرف به ميدان بيايد، اداره‌ي بحث و گفتگو را به عهده بگيرد.
اين مجلس سنگين، سه روز به طول مي‌انجامد و از اين‌رو، مباحث کتاب را به تناسب با اين سه روز، به سه قسمت تقسيم کرده‌اند، اگرچه در مفاد مناظره، قرينه‌اي براي اتمام و آغاز بحث هر روز وجود ندارد. زمان اين مناظره نيز کاملاً مشخص نيست و تنها مي‌دانيم که در ماه شعبان بوده است.
شروط اين مناظره جالب توجه است. شرط نخست آن بوده که بحث از بامداد تا شامگاه به درازا کشد و جز وقت نماز و خوراک و استراحت، تعطيل نشود. اين شرط نشان از جديّت مناظره و قصد حقيقت‌جويي دارد. شرط دوم که بسيار مهم است و اکنون نيز سخت بدان نياز داريم، استناد همه‌ي مباحث طرح شده به منابع موثق و کتاب‌هاي معتبر است و نه مسموعات و شايعات، شرط سوم که موجب شده اين رساله‌ي کوچک، اما پر ارزش به يادگار بماند و به دست ما برسد، آن بوده که همه سخنان دو طرف نوشته شود. اين شرط که در روزگار کنوني جاي خود را به ضبط صدا و تصوير داده است، در مواقعي مي‌تواند به کمک هر يک از طرفين بيايد و در روشن شدن حقيقت و مواضع آنها سهمي داشته باشد. از سخنان آغازين خواجه نظام‌الملک در نخستين روز مجلس نيز، شرط‌هايي استفاده مي‌گردد؛ او پس از افتتاح با نام خدا و درود بر پيامبر و آل و اصحابش مي‌گويد:
مجادله و مناظره بايد پاکيزه باشد و براي پي‌جويي حقيقت، و اين که هيچ ‌کس، ياران پيامبر (صلي ‌الله عليه و آله‌ و سلم) را دشنام ندهد و يا به بدي ياد نکند. (25)

مباحث روز اول

عالم بزرگ سنّي، بحث خود را از همين نکته‌ي اخير آغاز مي‌کند که من نمي‌توانم با کسي سخن بگويم که صحابه پيامبر خدا را تکفير مي‌کنند و عالم شيعي مي‌گويد: آيا ما علي (عليه‌السلام) و عباس و سلمان و ابن‌عباس و مقداد و ابوذر را تکفير مي‌کنيم و بحث ادامه مي‌يابد و از جمله عالم شيعي مي‌گويد: شما چرا معاويه را که بهترين صحابه پيامبر (صلي ‌الله عليه و آله‌ و سلم)، علي (عليه‌السلام) را سبّ مي‌کرد، تکفير نمي‌کنيد؟ و چون بحث در اين مرحله به سود علوي خاتمه مي‌پذيرد، به بحث نظر شيعه درباره‌ي جمع قرآن مي‌پردازند (26) و نيز بطلان و صحت خلافت سه تن و اثبات ولايت اميرالمؤمنين علي (عليه‌السلام) (27) و دوباره به مسئله‌ي قرآن و تهمت کهنه‌ي تحريف قرآن بازمي‌گردند. (28) پس از آن، درباره‌ي صفات الهي و مسئله‌ي قديمي جسم داشتن و نداشتن خداوند پرداخته و درباره‌ي دلالت ظاهري برخي آيات در اين باره گفتگو مي‌کنند. (29) گزارش منشي و کاتب جلسه نشان مي‌دهد که جدال در اين عرصه بالا مي‌گيرد و به بحث از محکم و متشابه و مجاز و حقيقت مي‌کشد که با مسائل امروزين کلام جديد، يعني زبان دين و فهم متون مقدس، ارتباطي وثيق دارد. يکي از استدلال‌هاي جالب توجه علوي، تمسّک به آيه «وَمَن كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً» (30) است که با اشاره به همنشين عالم سنّي در مجلس مي‌گويد: اگر به ظاهر آيه بسنده کنيم و به مقصود اصلي آن نپردازيم، بايد اين شيخ نابيناي در کنار تو نشسته، به دوزخ رود و شيخ‌ اهل ‌سنّت از سر ناچاري مي‌پذيرد که منظور از اعمي، گمراه است و در اينجا نيز، گفته‌ي علوي را مي‌پذيرد. (31) مسئله جبر و اختيار و نيز برخي احاديث مجهول و بسته شده به پيامبر و انتساب شکّ به ايشان در نبوت خويش و برخي کردارهاي ناپسند نسبت داده شده از سوي راويان اهل ‌سنت به پيامبر عظيم‌الشأن اسلام، پايان بخش مباحث مربوط به روز اول مناظره در کتاب است. در پايان اين مبحث، سيد جمال‌الدين نيز به کمک علوي مي‌آيد و مناظره ميان خود و يک مسيحي را در ارتباط با نسبت‌هاي سوء راويان اهل سنّت به پيامبر (صلي ‌الله عليه و آله‌ و سلم) نقل مي‌کند و به گونه‌اي ديگر، عالم اهل سنّت را شرمسار مي‌نمايد. (32)

مباحث روز دوم

گفته شد که تقسيم مباحث به سه قسمت، پشتوانه‌اي تاريخي ندارد و فقط به دليل سه روز طول کشيدن مناظره، به سه بخش تقسيم شده است. در کتاب فعلي، مباحث روز دوم با اين مسئله آغاز مي‌شود که عالم عباسي اهل‌ سنت، انکار شيعه نسبت به خلفاي سه‌گانه را نامقبول مي‌خواند و عالم شيعي پاسخ مي‌دهد و بحث در اين موضوع به درازا مي‌کشد (33). ملکشاه از موضع‌گيري لجوجانه عالم عباسي خشمگين مي‌شود و او را ابله و معاند مي‌خواند و از اين رو، سکوتي سنگين مجلس را فرامي‌گيرد؛ شاه خشمگين، وزير ساکت، عباسي سر به زير و علوي ناظر به نتيجه‌ي کار. (34)
سپس بحث به شوراي خلافت و انتخاب زيرکانه عثمان از سوي عمر مي‌کشد (35) و نيز حديث «عشرة مبشّره» که به دروغ به پيامبر منسوب گشته است. نکته جالب توجه در اين مبحث، درنگ عالم عباسي و وزير در تصديق گفته علوي است و سپس تهديد او به آوردن کتب و منابع از کتابخانه نظاميه بغداد، يعني محل مناظره و مؤثر افتادن اين تهديد و سپس پذيرش عالم عباسي و وزير. (36)
آنگاه پس از تبادل مباحثي اندک، علوي موضع هجومي مي‌گيرد و چنين مي‌گويد: «از اشتباهات شما اين است که امام علي (عليه‌السلام) را رها کنيد و از سخن پيشينيان خود تبعيت نموديد. » و به ادله عقلي و عقلايي امامت مي‌پردازد و آن را به کرسي مي‌نشاند. (37) او سپس مسئله‌ي متعه را مطرح مي‌کند و در اين موضوع با ملکشاه نيز مناظره مي‌کند و با تکيه بر نياز جنسي زنان بيوه و مردان امکان ازدواج نيافته و مقايسه آن با فحشا و همجنس‌بازي و استمناء، سخن خود را مستدل مي‌سازد. (38) مجلس روز دوم با همين مباحث پايان مي‌گيرد.

مجلس روز سوم

روز سوم با طرح فضايل خليفه دوم و بحث از فتوحات او آغاز مي‌شود علوي چگونگي فتوحات را نادرست مي‌خواند و افزون بر آن، آنها را فرع و شاخه فتوحات اوليه امام علي (عليه‌السلام) در غزوه‌هاي صدر اسلام مي‌داند. (39) مباحث به خليفه‌ي اول نيز مي‌کشد (40) و نيز ايمان ابوطالب (41)، هجوم به خانه فاطمه زهرا (عليهاالسلام)، فدک (42) و همچنين بحث از دوازده جانشين حضرت و مورد تطبيق آن. (43) جالب توجه آن است که در همين جا مسئله‌ي امام عصر (عجل‌الله‌تعالي‌فرجه‌الشريف) هم مطرح مي‌شود و شبهه طول عمر حضرت با استناد به آيه‌هاي قرآني درباره عمر نوح پاسخ داده مي‌شود. مسائل فقهي مانند صلاة تراويح، الغاي متعه حج، الفاظ اذان نيز به بحث نهاده شده و از حصر مذاهب اهل سنّت در چهار مذهب سخن مي‌گويند. (44) آنگاه به مباحث کلامي باز مي‌گردند و سخن از شناخت امام زمان پيش مي‌آيد، عالم عباسي حديث مستفيض «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه؛ هر کس امام زمانش را نشناسد و در همان حال بميرد، به مرگ جاهلي مرده است» (45) را نمي‌پذيرد و به دروغ، منکر صدور آن از پيامبر مي‌شود، در اين جا نيز ملکشاه صحّت حديث را جويا مي‌شود و چون وزير آن را صادر شده مي‌خواند، ملکشاه خشمگينانه، عالم عباسي را دروغگو مي‌خواند و گفته بعدي او را در امام زمان خواندن ملکشاه، تملّقي بيش نمي‌داند و چون عالم علوي، حضرت مهدي منتظر (عجل‌الله‌تعالي فرجه الشريف) را شجاعانه امام زمان خويش مي‌خواند، ملکشاه، پايان مناظره را اعلام مي‌کند و به شيعه تمايل مي‌يابد.
مؤلف کتاب، همين امر را موجب مرگ پنهاني ملکشاه در 38 سالگي مي‌داند، امّا گزاش تاريخي ديگري در دست نداريم که اين قضايا را تأييد کند. مؤلّف همچنين خواجه نظام‌الملک، پدر همسرش را قرباني اين جريان مي‌داند و قصيده‌ي بلندي نيز در رثاء او مي‌سرايد و رساله‌ي خود را در گزارش اين مناظره به پايان مي‌برد.

محتواي مناظره دوم

اين مناظره نيز رنگ و روي کلامي و اعتقادي دارد. مناظره از امامت و ويژگي‌هاي امام صادق (عليه‌السلام) آغاز مي‌شود و با بحث از عصمت و طهارت امامان (عليهم‌السلام) ادامه مي‌يابد (46). از حديث ثقلين و علم اهل‌بيت (عليهم‌السلام) نيز بحث مي‌شود و سپس به مسئله‌ي سبّ صحابه مي‌رسد و شيخ حسين‌بن عبدالصمد جبعي، رواياتي را ارائه مي‌دهد که لازمه آنها، تفريق ميان صحابه پيامبر است. با ارائه‌ي احاديث مذکور در کتب اهل سنت، بحث به درازا مي‌کشد (47).
مؤلف پس از اين مناظره، روزي ديگر به خانه او مي‌رود و چون کتاب صحيح بخاري را نزد وي مي‌بيند، به بحث از حديث جانشيني دوازده امام مي‌پردازد و او را به پيروي حق و ترک هوا و تقليد فرا مي‌خواند.

محتواي مناظره‌ي سوّم

اين مناظره‌ي کوتاه، بيشتر درباره‌ي آيه‌هاي دلالت کننده بر ازدواج موقت و احتمال نسخ و عدم نسخ و نيز دلالت و مفاد آنها است. همچنين استدلال به ارث بردن و نبردن همسر موقت براي آن‌که مدلول آيه و مصداق زوجه شود، بررسي مي‌گردد، و به سيره‌ي پيامبر و امام علي (عليه‌السلام) نيز اشاره مي‌شود و استبعادهاي غيرفقهي در مسئله به بحث گذاشته و ردّ مي‌گردد. در مناظره مجلس، نام قاضي ابومحمدبن معروف نيز به چشم مي‌آيد که به شيخ مفيد اعتراض مي‌کند و استدلال شيخ مفيد به آيه را نمي‌پذيرد. (48)
دنباله‌ي گزارش، به ذکر حضور شيخ مفيد در مجلس مناظره‌ي شريف ابوالحسن احمدبن قاسم محمّدي و ابوالقاسم دراکي مي‌پردازد که در آنجا نيز شيخ مفيد به کمک ابوالحسن احمد محمّدي مي‌آيد و مسئله متعه را مستند به قرآن مي‌سازد. (49) بقيه‌ي کتاب به مناقشه ادعا شده‌ي ابن تيميه و علّامه حلي مي‌پردازد که کاملاً ساختگي است. محقق کتاب به درستي آن را ساخته‌ي يکي از طرفداران ابن‌تيميه مي‌خواند؛ چه، علّامه حلّي کسي نيست که چنين سخناني را به راحتي بپذيرد و چنين استدلال‌هاي ضعيفي را ارائه دهد. محقق کتاب دليل‌هاي ديگري نيز براي اين موضوع آورده است.

3. الاحتجاج، طبرسي

در قرن پنجم هجري، سلجوقيان متعصّب، بر مرکز سياسي و علمي آن روز جهان اسلام - بغداد - تسلط يافتند و با شکست دادن حکومت آزادانديش آل‌بويه، به بحث‌ها، مناظره‌ها و گفتگوهاي ديني و مجالس رسمي و نيمه رسمي آن پايان دادند و جدال‌هاي کلامي فروکش کرد و گروه عمده‌اي از عالمان شيعه، با نگاه به آتش‌سوزي محلّه کرخ بغداد و هجرت مظلومانه و اجباري شيخ طوسي از بغداد به شهر کوچک و حاشيه‌اي نجف، خود را از درگيري‌هاي مستقيم و مناظرات رو در رو کنار کشيدند و به تدريس و تأليف و تحقيق روي آوردند. در اين ميان، أبومنصور احمدبن علي بن ابيطالب طبرسي، در پايان قرن پنجم و دهه‌هاي آغازين قرن ششم، از معدود کساني است که در کنار اين جريان، با گردآوري بسياري از مناظرات ائمه (عليهم‌السلام) و برخي عالمان شيعه‌ي پيش از خود، به زدودن موانع فکري گفتگو و مناظره همت گماشت و افزون بر آن، دست مايه‌اي گرانبها براي غني‌سازي بحث‌هاي کلامي و جدال‌هاي مذهبي به دست داد. ما در اينجا ابتدا به معرفي کوتاه مؤلّف و سپس تأليف او، الاحتجاج، مي‌پردازيم.

شناسنامه‌ي طبرسي

نام طبرسي، احمد و پدرش هم نام امام علي‌بن ابيطالب (عليه‌السلام) بوده است. کنيه‌ي او، أبومنصور و به نام زادگاهش، مشهور شده است. او از استادان و مشايخ روايي ابن ‌شهر آشوب (متوفي 588) است و بنا به قواعد علم طبقات رجال و نيز مسنّ بودن و معمّر بودن ابن شهر آشوب که حدود صدسال زيست، بايد طبرسي را از بزرگان اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم هجري قمري دانست؛ زيرا به طور معمول استاد حدود سي تا سي و پنج سال جلوتر از شاگرد خويش است، اما نمي‌توان ابن شهر آشوب را در سال‌هاي 550 تا 560 که در سن بالاي 60 سال به سر مي‌برد، در رديف شاگردان محضر درس برشمرد و از اين رو، بايد حداقل دو، سه دهه بيشتر برويم و به سال‌هاي 520 و 530 برسيم.
شيخ آقابزرگ تهراني نيز در کتاب طبقات اعلام‌الشيعه، طبرسي را از عالمان قرن ششم مي‌شمرد و به شاگردي ابن‌شهر آشوب نزد او اشاره مي‌کند. (50)

شخصيت مؤلف

طبرسي فقيه، مورّخ، متکلّم و محدّث بوده است. اين را تأليفات او نشان مي‌دهد. ابن‌شهر آشوب که خود نيز شخصيتي جامع دارد، به گاه نام بردن از تأليفات استادش نخست نام کتاب فقهي او الکافي را مي‌برد و آن را نيکو مي‌شمرد و سپس به کتاب موردنظر ما احتجاج اشاره مي‌کند. او همچنين از کتاب الصلاة نام مي‌برد که نشان دهنده‌ي فقاهت طبرسي است. ابن شهر آشوب همچنين کتاب‌هاي تاريخ الائمه (عليهم‌السلام) و فضائل الزهراء و مفاخره الطالبيّه را برشمرده که نشان دهنده‌ي فعاليت‌هاي طبرسي در عرصه‌ي تاريخ و سيره است و کتاب مورد بحث ما، يعني احتجاج نشان دهنده‌ي هر دو بعد شخصيتي وي، يعني کلام و حديث است.
شيخ حرّ عاملي، محدّث بزرگ شيعه و مؤلّف وسايل‌الشيعه نيز، او را ستوده و افزون بر اين، وي را محدّثي ثقة، فاضل و عالم برشمرده است.
ديگر عالمان شيعي نيز مانند ابن طاووس، علّامه مجلسي و خوانساري - مؤلّف روضات‌الجنّات - هم از او ياد کرده و خود و کتابش را ستوده‌اند.

اعتبار و استناد کتاب احتجاج

کتاب احتجاج بدون ترديد به طبرسي منسوب است، اما چون ما حداقل پنج مؤلّف مشهور به طبرسي داريم، بايد انتساب کتاب را به أبومنصور احمد طبرسي اثبات کنيم. بسياري از محققان و کتاب‌شناسان مشهور و جديد با قاطعيت و بدون احتمال ديگري، کتاب را از آن أبومنصور طبرسي دانسته‌اند. از اين جمله‌اند ابن شهر آشوب، شيخ حرّعاملي، علّامه مجلسي، فقيه بحراني، محدّث نوري، صاحب مستدرک الوسايل، خوانساري، صاحب روضات الجنّات و شيخ آقابزرگ تهراني، صاحب الذريعه و اقوال همه اين بزرگان در مقدّمه‌ي تصحيح جديد احتجاج که زيرنظر آيت‌الله سبحاني به انجام رسيده، يکجا آمده است.
اما برخي به ابن أبي جمهور أحسايي، مؤلّف کتاب عوالي اللئالي (متوفي 909) و محدّث امين استرآبادي (متوفي 1035)، چنين نسبت داده‌اند که اينان کتاب احتجاج را از آن أبوعلي فضل بن حسن بن‌فضل طبرسي، مؤلّف تفسير بزرگ مجمع‌البيان (548 - 471) دانسته‌اند. اما علّامه مجلسي در مقدّمه بحارالأنوار اين قول را نادرست دانسته و گفته است:
و ينسب هذا الکتاب الاحتجاج إلي أبي علي ‌الطبرسي و هو خطا، بل هو تأليف أبي منصور أحمدبن علي‌بن أبي طالب، کما صرّح به السيّد ابن‌طاوس في کتاب کشف المحجّة و ابن‌شهر آشوب في معالم ‌العلماء؛
اين کتاب - احتجاج - به أبوعلي طبرسي منسوب شده است و اين سخني نادرست است، بلکه آن تأليف أبومنصور أحمدبن علي بن أبي‌طالب است، همان‌گونه که ابن طاووس در کتاب کشف المحجّه و ابن‌شهر آشوب در کتاب معالم العلماء بدان تصريح کرده‌اند.
آيت‌الله سبحاني در مقدمه‌ي تحقيق و تصحيح جديد احتجاج، ضمن تأييد آنچه مجلسي گفته، دليلي ديگر بر دليل‌هاي علّامه مجلسي افزوده است و چنين مي‌گويد:
أضف إلي ذلک أنّ ما ذکره من السند لروايات الإمام العسکري - علي ما عرفت (51) - يدلّ علي أنّه ليس من تأليف صاحب التفسير، إذ لم يعرف له مثل هذا السند؛
بر آن بيفزاي که سند روايت‌هاي منقول از امام حسن عسکري (عليه‌السلام) در کتاب احتجاج، بر اين دلالت مي‌کند که اين کتاب از تأليفات أبوعلي طبرسي، صاحب تفسير مجمع‌البيان نيست؛ زيرا او چنين سند و طريقي ندارد.
گفتني است معاصرت نسبي اين دو طبرسي، مي‌تواند زمينه‌ي چنين پنداري را فراهم کرده باشد، به ويژه آن که هر دو، استاد ابن شهر آشوب بوده‌اند، اما با توجه به شاگردي ابن شهر آشوب نزد هر دوي آنان و اطلاع وسيع او از عالمان معاصر خويش و کتاب‌هاي آنان و همچنين تأييد ابن ‌طاووس و برخي عالمان ديگر، بايد سخن ابن‌شهر آشوب را در انتساب کتاب به ابومنصور طبرسي پذيرفت.
اعتبار کتاب احتجاج از جهت ديگري نيز بايد مورد بررسي قرار گيرد و آن، بررسي اسناد احاديث آمده در کتاب است. مي‌دانيم که طبرسي در قرن پنجم و ششم به سر مي‌برده و اين، به معناي فاصله‌اي حدود سه قرن تا آخرين حلقه‌ي عصر حضور ائمه است و بنا به قوانين علم رجال، چنين فاصله‌اي تنها يا بايد از طريق حدود ده واسطه‌ي انساني پوشانده شود و يا مؤلّف، منبع مکتوب و سند مشهوري را پشتيبان احاديث منقول خود کند، اما طبرسي به ادله‌اي که خواهيم آورد، هيچ يک از اين دو طريق را ارائه نمي‌دهد و از اين رو، احاديث کتاب خود را مرسل و رها مي‌سازد. اگرچه برخي عبارت‌هاي طبرسي نشان‌دهنده آن است که به برخي از روايات کتاب سند صحيح و موثق دارد، اما در همان جا هم به ذکر طبقات بالاي سند و يا آخر آن اکتفا مي‌کند. او تنها به توصيف کلي سند مي‌پردازد و مثلاً در ذکر ماجراهاي وفات پيامبر (صلي ‌الله عليه و آله‌ و سلم) و در توصيف طريق شيباني مي‌گويد:
بإسناده الصحيح عن رجال ثقة؛ (52)
با سند صحيح خود از مرداني که موثق و قابل اعتمادند.
از سوي ديگر، مأخذ مکتوب طبرسي چندان دلچسب نيستند. او از کتاب سليم بن‌قيس هلالي و نيز تفسير منسوب به امام حسن عسکري (عليه‌السلام) نقل مي‌کند که هيچ يک مقبوليت کامل ندارند. درباره‌ي کتاب سليم، بهترين نظر را مي‌توان از آنِ شيخ مفيد دانست که اصل آن را درست ولي کوچک‌تر از آنچه به دست آمده است، مي‌داند. (53) درباره تفسير منسوب به امام حسن عسکري (عليه‌السلام) هم نظريه‌هاي متعددي ابراز شده که حاصل آنها، تفصيل و تبعيض ميان احاديث آن است که برخي به جهت عدم موافقت و ناهمخواني‌ها با ديگر آموزه‌هاي شيعه، مردود و غيرقابل قبول است. (54)
براين اساس و در نظر نخست، احاديث کتاب احتجاج نامعتبر مي‌نمايد و ارائه‌اي اين چنين از حصول اطمينان عقلايي بدان جلو مي‌گيرد و صحيح خواندن احاديث از سوي خود مؤلّف، تأثير چنداني بر اين موضوع ندارد. اما از سوي ديگر، طبرسي دليل حذف اسانيد احاديث را وجود اجماع، موافقت احاديث با خرد انساني و اشتهار آنها در کتب سيره‌نويسي و ديگر کتاب‌ها، آن هم در هر دو حوزه‌ي شيعي و سنّي مي‌داند و اين مي‌تواند ما را به صحّت مضموني و نه صدوري محتواي کتاب نزديک کند.
اين، از آن روست که مسائل اعتقادي و برهاني، از دسته مسائل غيرتعبدي هستند و نيازي به اعتبار و جعل ندارند، و کافي است که مطلب ادعا شده با برهان و دليل درآميزد و مخاطب را قانع سازد. اما اين مطلب را چه کسي گفته و چگونه و از چه طريقي به ما رسيده است، اهميت زيادي ندارد.
به عبارت ديگر، در اين عرصه، ما نمي‌خواهيم چيزي را مبناي عمل قرار دهيم و وجود اعتباري و احتمالي آن را به جاي وجود حقيقي فرض کنيم و براساس آن نتيجه بگيريم، ما نمي‌خواهيم تعيين وظيفه‌ي عملي کنيم تا نيازمند اسناد آن به معصوم و کسي که قدرت اعتبار و تعيين دارد، باشيم، ما تنها مي‌خواهيم آموزه‌ي استدلالي مطرح شده در حديث را فرا گرفته و سپس آن را با خرد خود سنجيده و سپس در اثبات و نفي گزاره‌ها، از آن کمک گيريم، در حقيقت، معصوم - گوينده‌ي حديث، خود را در اينجا از مقام يک امام و پيشواي مطلق به همان سطح شنونده و مخاطب تنزّل داده و استدلال و دليل را در نقش يک آموزگار به ما مي‌آموزد و خواهان اقناع عقلي ما و نه تعبّدي است. از اين رو، مطلب ابراز شده بايد مقبول عقل ما شود، خواه از طريق مطمئن و معروف و مشهوري به ما رسيده باشد و يا به طريق ديگر. به واقع، جايگاه پيامبر و امامان (عليهم‌السلام) در موضع مناظره و استدلال، جايگاه يک راهنماي متکي به عقل و منطق انساني مي‌شود و تنها مضمون سخن آنان مورد ارزيابي قرار مي‌گيرد و نه چگونگي وصول آن.
با ذکر اين نکته، روشن مي‌شود که برخورد ما با کتاب‌هايي مانند احتجاج و نيز احاديث اعتقادي و يا در دايره‌اي گسترده‌تر، همه‌ي مسائل غيرتعبّدي، نبايد به شيوه معمول برخورد با احاديث فقهي باشد. در کتاب‌ها دربردارنده‌ي احاديث اعتقادي، ما به دنبال صحّت مضمون و محتواي آن هستيم و اين تنها با گردآوري همان قرينه‌هايي به دست مي‌آيد که طبرسي به برخي از آنها اشاره کرده است: موافقت با عقل، و وجود اجماع بر آن. به عقيده‌ي اين جانب مي‌توان اجماع را در اينجا سيره‌ي عقلايي و مسلّمات و مقبولات به کار رفته در استدلال‌هاي آدميان دانست و نه اجماع فقهي و حديثي. افزون بر اين، چون بسياري از مباحث طرح شده در کتاب احتجاج در رويارويي با غير شيعيان است، حديث مقبول آنان در دايره‌ي مسلّمات قرار مي‌گيرد و به اقتضاي فنّ و جدل در منطق، قابل استفاده مي‌گردد. طبرسي با عبارت «ولاشتهاره في‌السير و الکتب بين المخالف و المؤالف»، و به دليل مشهور بودنش در کتب سيره و ميان مخالف و موافق، همين نکته را گوشزد مي‌کند. خوشبختانه تصحيح جديد کتاب، راه تأييد اين موضوع را گشوده است و با تخريج متن از مآخذ اصلي و مشهور و به ويژه منابع اهل سنّت، ما را در اثبات شهرت روايت، ياري مي‌دهد. (55) از اين منظر، احتجاج، يک کتاب علمي محسوب مي‌شود که دليل‌ها، مطالب و آموزه‌هاي آن از مجالس مناظره معصومان و عالمان استخراج و در دسترس خرده‌هاي سليم و روح‌هاي منصف نهاده شده است.

انگيزه تأليف

بدون ترديد، تنها يک انگيزه‌ي نيرومند است که مطالعه‌ي ده‌ها کتاب را بر نويسنده‌اي همچون طبرسي هموار و آسان مي‌سازد تا از دل ده‌ها کتاب حديثي، اندک اندک و تکّه تکّه، احاديثي را که به گزارش مناظرات معصومين (عليهم‌السلام) پرداخته‌اند، برگزيند و سپس کنار هم بچيند تا مهم‌ترين کتاب گفتگوي کلامي براساس متون ديني به ويژه حديث را سامان ببخشد. خوشبختانه مؤلّف بصير کتاب، به روشني انگيزه‌ي خود را در مقدمه‌ي تأليفش آورده و گفته است:
ثمّ إنّ الذي دعاني إلي تأليف هذا الکتاب عدول جماعة من الأصحاب عن طريق الحجاج جدّاً، و عن سبيل الجدال و إن کان حقّاً، و قولهم: «إن النبيِّ (صلي ‌الله عليه و آله‌ و سلم) لم يجادلوا قطّ و لا استعملوه و لا للشيعة فيه إجازة، بل نهوهم عنه و عابوه»، فرأيت عمل کتاب يحتوي علي ذکر جُمل من محاوراتهم في الفروع و الاُصول مع أهل الخلاف و ذوي الفضول، قد جادلوا فيها بالحقّ من الکلام و بلغوا غايه کلّ مرام، و أنّهم (عليهم‌السلام) إنّما نهوا عن ذلک الضعفاء و المساکين من أهل القصور عن بيان‌الدين، دون المبرزّين في الاحتجاج الغالبين لأهل للجاج، فإنّهم کانوا مأمورين من قبلهم بمقاومة الخصوم و مداومة الکلوم، فَعَلَت بذلک منازلهم و ارتفعت درجاتهم و انتشرت فضائلهم؛
آنچه مرا به نگارش اين کتاب برانگيخت، کناره‌گيري جدّي گروهي از همکيشان از طريقه‌ي احتجاج و مناظره، حتي گفتگوي حق مدارانه بود و اين‌که مي‌گفتند: «پيامبر و امامان (عليهم‌السلام) هيچ‌گاه مناظره نکردند و خود آن را به کار نبردند و به پيروانشان هم اجازه ندادند، بلکه آنان از کاربرد آن منع کردند و عيب دانستند.»
پس نيک ديدم که کتابي بنگارم که برخي از گفتگوهاي آنان را در فروع و اصول دين با مخالفان و فاضلان ياد کند. آنان در اين گفتگوها، حق‌مدارانه مناظره کرده و به نهايت مقصود خويش رسيده و تنها ضعيفان و ناتوانان را که از بيان دين قاصرند، از مناظره بازداشته‌اند، نه آنان که در استدلال و مناظره بارز و بر اهل لجاجت غالب و چيره‌اند که اينان، به مقاومت در برابر خصم و مداومت بر گفتگو با آنان، مأمور بودند و منزلتشان هم بدين کار بالا رفت، درجات آنان اوج گرفت و فضيلت‌هايشان رواج يافت.

محتواي کتاب

اگرچه تا اينجا، گوشه‌هايي از کار طبرسي روشن شد، اما او خود در مقدمه‌ي کتاب، محتواي کتاب را به اجمال چنين بيان مي‌دارد:
و أنا أبتديء في صدر هذا الکتاب بفصلٍ ينطوي علي ذکر آيات من القرآن الّتي أمرالله تعالي فيها بعض الأنبياء بمحاجّة ذوي العدوان، و يشتمل أيضا علي عدّة أخبار في فضل الذابّين عن دين‌الله القويم و صراطه المستقيم، بالحجج القاهرة و البراهين الباهرة.
ثمّ نشرع في ذکر طُرف من مجادلات النبيّ (صلي ‌الله عليه و آله‌ و سلم)، و ربّما يأتي في أثناء کلامهم کلام جماعة من الشيعة حيث تقتضي الحال ذکره؛
و من در نخستين فصل کتاب، آياتي را از قرآن مي‌آورم که فرمان خداي متعالي به برخي از پيامبرانش را در احتجاج با دشمنان نشان مي‌دهد. اين فصل، مشتمل بر احاديثي نيز هست که به ذکر فضيلت مدافعان از دين استوار خدا و راه راست او به وسيله‌ي حجّت‌هاي چيره و دليل‌هاي روشن، پرداخته است.
سپس به ذکر گوشه‌اي از مناظره‌هاي پيامبر اکرم (صلي ‌الله عليه و آله‌ و سلم) و امامان (عليهم‌السلام) پرداخته‌ايم، و در اين ميان سخنان برخي شيعيان، به مناسبت و مقتضاي حال مي‌آيد. (56)
تورّق کتاب، اين ترتيب کلي را تأييد مي‌کند. طبرسي دو آيه‌ي قرآني مربوط به جدال أحسن (57) و چند آيه مربوط به احتجاج ابراهيم را با قومش مي‌آورد (58) و سپس احاديث فضيلت مناظره‌گران در آغاز مي‌آورد. طبرسي يک حديث را در فضل پيامبران مناظره‌گر و سپس نوزده حديث را در فضيلت عالماني اين چنين مي‌آورد. در فصل دوم با آوردن حديث امام صادق (عليه‌السلام)، به بررسي دو گونه جدال حقّ و ناحقّ و به اصطلاح قرآني جدال أحسن و غيرأحسن مي‌پردازد. امام صادق (عليه‌السلام) در اين حديث جالب توجه، موارد قرآني مجادله و مناظره را ارائه مي‌کند و به اين طريق، نهي از مناظره را که به پيامبر (صلي ‌الله عليه و آله‌ و سلم) منسوب است، مقيّد مي‌داند و موارد جدال أحسن را بر مي‌شمرد و اين ادّعا را توضيح داده و اثبات مي‌کند. سپس به جدال غير أحسن مي‌پردازد و آن را اين گونه تعريف مي‌کند:
أن تجحد حقّاً لا يمکنک أن تفرّق بينه و بين باطل من تجادله، و إنّما تدفعه عن باطله بأن تجحد الحقّ، فهذا هو المحرّم، لأنّک مثله، جحد هو حقّاً و جحدت أنت حقّاً آخر؛ حقي (59) را انکار مي‌کني و نمي‌تواني ميان آن و باطل مناظره کننده‌ات جدايي افکني، و تنها با انکار حق از باطلش جلو گرفته‌اي و اين حرام است، چون تو مانند او شده‌اي، او حقّي را انکار مي‌کند و تو نيز حقّي ديگر را منکري.
طبرسي در اين فصل، مناظره‌ي سنگين و تفصيلي پيامبر (صلي ‌الله عليه و آله‌ و سلم) را با پيروان پنج دين آورده است (60) و نيز مناظره‌ي حضرتش را با مشرکان مکّه، (61) و گفتگوي پيامبر به هنگام درخواست معجزه از سوي مشرکان (62). اين سير گزارش‌ها، با نقل احتجاج و گفتگوي پيامبر با يهوديان مدينه (63) ادامه مي‌يابد. و نيز ذکر آياتي که درباره‌ي يهوديان نازل شده و برخي از آنها پيش يا پس از مناظره‌هاي پيامبر بوده است. طبرسي، معجزات پيامبر را در پاسخ به درخواست يهوديان گزارش مي‌دهد (64) و سپس اندک‌اندک به مناظره‌هاي درون ديني مي‌پردازد و احتجاج پيامبر را در افضل‌بودن علي (عليه‌السلام) (65) و سپس حديث منزلت (66)، فضيلت علي بر فرشتگان، حديث واقعه‌ي عقبه و حذيفه را مي‌آورد. (67)
طبرسي پس از اين، به اصلي‌ترين مسئله در امامت علي‌بن ابيطالب (عليه‌السلام)، يعني احتجاج پيامبر در غدير خم مي‌پردازد و گزارش کامل آن را نقل مي‌کند و جالب توجه آن که اين خبر را با سند کامل و متصل از شيخ خود، أبوجعفر مهدي‌بن أبي حرب حسيني مرعشي تا علقمه بن محمّد، از امام باقر (عليه‌السلام) نقل مي‌کند، (68) کاري که در بقيه‌ي کتاب کمتر بدان مي‌پردازد و اين نشانه‌ي اهميت حديث غدير نزد طبرسي است. او حتي مراحل و منازل راه و مسير پيامبر از مکّه تا مدينه را گزارش و خطبه‌ي غديريه‌ي پيامبر (صلي ‌الله عليه و آله‌ و سلم) را با همه تفصيل آن نقل نموده است. (69)
طبرسي به اثبات امامت ديگر ائمه (عليهم‌السلام) نيز نظر دارد و رواياتي دالّ بر آن را در دسترس خواننده مي‌نهد. اين روايات، اگرچه گزارش مناظره و جدال کلامي نيستند، اما مواد خام و مستندات مناظره‌هاي کلامي را فراهم مي‌آورند و از اين نظر مي‌توانند در اين کتاب جاي گيرند. از جمله اين احاديث، حديث لوح فاطمه (عليهاالسلام) است که در گفتگوي ميان جابربن عبدالله انصاري و امام باقر (عليه‌السلام) بررسي شده است. (70)
طبرسي در صفحات فراواني، به شرح واقع اتفاق افتاده پس از پيامبر (صلي ‌الله عليه و آله‌ و سلم) مي‌پردازد و کيفيت بيعت و خطبه‌ي حضرت زهرا (عليهاالسلام) و گفتگويش با انصار و مناظره و مناشده‌ي امام علي (عليه‌السلام) با ابوبکر و نامه حضرتش به او و نيز خطبه‌ي سلمان را گزارش مي‌کند.
طبرسي، (71) همچنين احتجاج مناشده‌اي امام علي (عليه‌السلام) را با اعضاي شوراي نصب شده از سوي عمر براي تعيين خليفه را به طور کامل نقل مي‌کند، (72) و نيز احتجاج حضرتش بر گروه فراواني از مهاجرين و انصار، مانند عبدالله بن عمر، طلحه، زبير، زيدبن ثابت و انس‌بن مالک. (73) پس از اين مباحث و اندک نکات منقول از کتاب سليم‌بن قيس، طبرسي به مناظرات زمان خلافت اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) با زبير، طلحه، ناکثين، حسن‌بصري پس از ورود حضرت به بصره معاويه، خوارج و مارقين مي‌پردازد.
اين ترتيب، حاکي از اتخاذ يک سير تاريخي براي مباحث از سوي طبرسي است. اگرچه نمي‌توان همه‌ي آنچه را طبرسي آورده است، با سال‌شمار وقايع صدر اسلام مطابقت داد، اما سير کلي بحث با تاريخ صدر اسلام و ماجراهاي زندگي امام علي (عليه‌السلام) متناسب است. خطبه‌ي شقشقيه و گفتگوي امّ سلمه و عايشه و احتجاج علي (عليه‌السلام) با اشعث بن قيس در همين ظرف جاي مي‌گيرد.
پس از اين، سيماي کتاب به سوي کار موضوعي تغيير مي‌يابد و شاهد احتجاجات اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) در توحيد هستيم، چه به شکل خطبه‌هاي توحيدي نهج‌البلاغه (74) و چه به شکل متعارف مناظره با مسيحيان و يهوديان (75) و يا فرقه‌هاي درون ديني و منکران قضا و قدر. (76)
طبرسي، همچنين سؤالات ابن‌کوّاء را از حضرت علي (عليه‌السلام) به نقل از اصبغ‌بن نباته آورده است. (77) او احتجاج حضرت را با پزشک يوناني (78) را که از علم نجوم و کهانت و سحر سخن گفته و بلافاصله پس از آن، گفتگوي أميرالمؤمنين با خرد مالکي فارسي زبان و دانا به نجوم را گزارش مي‌‌‌دهد. (79)
طبرسي احتجاج امام علي (عليه‌السلام) را با برخي از يارانش که به پندار خود، خروج امام را در ساعتي ناميمون مي‌‌ديده و احتمال شکست امام را از خوارج پيش‌گويي کرده بود، نقل کرده است. (80)
طبرسي همچنين در بخش پاياني احتجاجات امام علي (عليه‌السلام)، به احتجاج مفصّل و عميق حضرتش با زنديقي مي‌پردازد که مدّعي تناقض در قرآن است و يک يک آيه‌هايي را که به پندار باطلش با هم متناقضند، مطرح مي‌کند و امام علي (عليه‌السلام) همه را پاسخ مي‌دهد. اين احتجاج، صفحات فراواني را در بر گرفته (81) و از جنبه تفسير و فهم قرآني بسيار ارزشمند است.
در پايان جلد نخست، طبرسي، بخشي از موعظه‌هاي حضرت و احتجاجات متفرقه‌ي ايشان را نقل مي‌کند.
در جلد دوّم، طبرسي زحمات گرانقدري را بر خود هموار کرده و تمام تلاش خود را به کار برده است تا مناظرات متعددي از هر امام همام داشته باشد. در اين ميان، مناظرات حسنين (عليهم‌السلام)، حجم زيادي دارند (82)، امّا فصل مربوط به امام صادق (عليه‌السلام) بيشتر مي‌نمايد، (83) زيرا بخش‌هايي از اين مناظره‌ها به مجادله‌هاي اصحاب امام صادق (عليه‌السلام) اختصاص دارد، مانند احتجاج هشام‌بن حکم با مردي از سرزمين شام و عمروبن عبيد، (84) و نيز گفتگوي مؤمن طاق با زيدبن علي بن‌الحسين، (85)، ابن ابي‌خدرة (86) و أبوحنيفه (87)، شايد بتوان تعداد احاديث غيرمناظره‌اي منقول از امام صادق (عليه‌السلام) را نسبت به احاديث مشابه منقول از امام حسن (عليه‌السلام) و امام حسين (عليه‌السلام) نيز بيشتر دانست، مانند احاديث مربوط به صحيفه‌ي فاطمه (عليهاالسلام) و مصحف او و کتاب جفر و جامعه (88).
نکته‌ي جالب توجه در اين احتجاج‌ها، موضعگيري أئمه (عليهم‌السلام) نسبت به مسائل مطرح اجتماع معاصر خويش است که خود، اثبات کننده‌ي جاري حضور ايشان در متن زندگي و جامعه است.
حسنين (عليهم‌السلام)، بيشتر مناظرات درون ديني خود را با عثمانيان و امويان برگزار کرده‌اند، مانند عمروبن عثمان بن عفّان، عمروعاص، وليدبن عقبة‌بن أبي معيط، عتبة بن ابي سفيان و در رأس حکومت آنان، معاويه و در رأس هرم فکري برخي از آنان، مغيرة بن شعبه.
طبرسي، (89) از مناظرات برون ديني اين دو سرور جوانان بهشت، گزارشي به دست نداده است، اما در گزارشي مناظره‌هاي امام صادق (عليه‌السلام)، همه گونه مناظره به چشم مي‌آيد. مناظره‌ي برون ديني با زنديقان، مانند ابن أبي العوجاء، أبوشاکر ديصاني (90)، مانويان، زردشتيان مجوس و اصحاب تناسخ؛ (91) و نيز مناظره‌ي درون ديني با فقيهان بزرگ اهل سنت، مانند ابن‌أبي (92) ليلي، ابن جريج (93) و أبوحنيفه (94).
احتجاجات امام صادق (عليه‌السلام) از نظر موضوعي نيز گسترده است، درباره‌ي توحيد و صفات خدا، نجوم و پيشگويي و فقه و تفسير قرآن.
احتجاجات امام کاظم (عليه‌السلام) نيز بدين گونه است، طبرسي افزون بر گزارش احتجاجات گوناگون حضرتش سخنان امام را در صفات خالق و خلقت او (95)، تفسير برخي آيه‌ها (96)، احتجاج او با أبوحنيفه (97) و شاگرد مشهورش أبويوسف (98) و نيز گفتگوي او را با طاغوت عصرش، هارون (99) آورده است.
فصل مربوط به احتجاجات امام رضا (عليه‌السلام) در کتاب طبرسي، واقعاً غني و سرشار از دست‌مايه‌هاي کلامي است. مي‌دانيم که عصر امام هشتم، عصر کلام و فلسفه و ورود ميراث ايراني، يوناني و هندي به تمدن و فرهنگ اسلامي است و نير دوران شيعه نمايي مأمون عباسي و گفتگوي ميان او و عالمان اهل سنّت.
از سوي ديگر، ورود امام رضا (عليه‌السلام) به ايران و حضور ايشان در مرکز اصلي اين مباحث، حضرتش را از يک سو به بحث‌هاي کلامي و عقايدي کشاند و از سوي ديگر، به بحث‌هاي فقهي و اصولي.
احتجاجات امام رضا (عليه‌السلام) از بقيه‌ي ائمه (عليهم‌السلام)، بيشتر گزارش شده است (100) و شامل احتجاجات برون ديني (101) هم مي‌شوند. امام رضا (عليه‌السلام) احتجاج‌ها و پرسش و پاسخ‌هايي کتبي هم داشته که طبرسي برخي از آنها را گزارش کرده (102) است. او همچنين از تفسير برخي آيات به وسيله‌ي امام رضا (عليه‌السلام) که دستاويز مجسّمه و تشبيه‌گرايان درباره‌ي خدا بوده، خبر داده است. (103) در اين بخش، بايد از سخن امام رضا (عليه‌السلام) در مبارزه بر ضد غاليان به شيعه چسبيده هم ياد کرد که در آن، شديدترين هجوم‌ها را بر عليه آنان دارد و انگيزه‌هاي نفساني غاليان را در اين تندروي مقدس‌گونه افشا مي‌کند. (104)
احتجاجات ائمه‌ي متأخر، به تفصيل أئمه پيشين گزارش نشده است و شکل بسياري از آنها، پرسش و پاسخ شفاهي و کتبي است و گاه تفسير آيه‌اي از آيات قرآني. (105)
طبرسي در فصل مربوط به امام عصر (عجل‌الله‌تعالي فرجه‌الشريف)، توقيعات و نامه‌هاي شرف صدور يافته از ناحيه‌ي حضرتش را گزارش مي‌کند که اين‌ها نيز دايره‌اي به وسعت فقه (106)، مسائل کلامي (107)، رد بر غاليان (108)، تخطئه‌ي مدعيان دروغين وکالت و نيابت حضرتش (109) و تأييد و پشتيباني برخي عالمان بزرگ ديني، مانند شيخ مفيد (رحمةالله) دارد.
طبرسي در پايان کتابش، چند احتجاج نيز از عالمان شيعي مانند شيخ مفيد و شاگرد بزرگش سيدمرتضي (رحمةالله) هم آورده و بدينسان، بر فوايد کتاب بزرگش افزوده است.

4. کتاب‌هاي جديد

خوشبختانه پس از انقلاب اسلامي ايران و ورود فعال‌تر شيعه به عرصه‌هاي فکري و بين‌المللي، کتاب‌هاي متعددي درباره‌ي گفتگو و يا گزارش گفتگوهاي صورت گرفته منتشر شد. کتاب مواقف الشيعه از آيت‌الله احمدي ميانجي در سه جلد، از سوي جامعه‌ي مدرسين حوزه علميه قم در سال 1416 هـ. ق به طبع رسيد و نيز کتاب مناظرات في العقايد و الاحکام نوشته عبدالله حسن در دو جلد، که به وسيله‌ي انتشارات دليل ما در سال 1421 هـ. ق چاپ شد. همچنين بايد از کتاب الانتصار ياد کرد که به شيوه‌اي نو، مباحث طرح شده چند ساله‌ي اخير بر روي شبکه اينترنت را در نه جلد گردآوري و سامان‌دهي کرده و به نام‌ العاملي و از سوي انتشارات دارالسيرة، در بيرون نشر يافته است. هر سه کتاب، بيشتر بر مباحث شيعه با ديگر فرقه‌هاي مسلمان متمرکز هستند و کمتر به مباحث برون‌ديني پرداخته‌اند. افزون بر اين سه، کتاب ديگري داريم که به مباحث و مناظره‌هاي برون ديني نيز نظر داشته است و آن، کتاب گفتگوي تمدن‌ها در قرآن و حديث است. اين کتاب، حاصل يک کار گروهي به اشراف حجةالاسلام و المسلمين محمّدي ري‌شهري است که متون ديني اعم از قرآن و حديث را درباره‌ي گفتگو، آداب کلي آن، چگونگي بهره‌گيري از متون ديني در مناظره، آفت‌ها و آسيب‌شناسي گفتگو و گونه‌هاي متعدد آن، سامان داده و به خوبي از عهده اين کار بر آمده است. کتاب در بخش دوم خود، نمونه‌هاي متنوع و متعددي از گفتگوهاي پيامبران و ديگر رهبران ديني را به عنوان ارائه‌ي نمونه‌ي عيني و عمل به آنچه پيشتر گفته، آورده و بدينسان، بر توصيه‌هاي اهل‌بيت (عليهم‌السلام) در اين عرصه، مهر تأييد زده است. گفتني است، کتاب تنها يک جمع‌آوري نيست، بلکه به مدخل‌ها، تحليل‌ها و بيان‌هاي متعددي آراسته شده که بهره‌گيري از احاديث را افزون ساخته و ايجاد ارتباط آنها را با مسائل و نيازهاي روز، به عهده گرفته است. اصل عربي اين کتاب با نام الحوار بين الحضارات در سال 2000 ميلادي که از سوي سازمان ملل متحد، سال گفتگوي تمدن ها نام گرفت، برابر با 1378 هجري شمسي از سوي دارالحديث، منتشر شد و سپس يک سال بعد، ترجمه‌ي فارسي آن از سوي همان مؤسسه در اختيار علاقمندان قرار گرفت.
اميد که حضور همه انديشمندان ديني در عرصه گفتگو و جدال أحسن، ذخيره‌هاي نهفته روحي و فکري را بيرون کشد و نهال نورسته‌ي آزادانديشي را در جهان اسلام بارور سازد.

پي‌نوشت‌ها:

1. ر. ک: مقاله‌ي «مناظره از منظر دين» که در جلد دوم همين مجموعه، در زمره‌ي مقالات اخلاقي آمده است.
2. فهرست نجاشي، ص 307، رقم 840.
3. به نقل از: فهرست نجاشي، ص 307.
4. مانند «الردّ علي اهل التعطيل»، «الردّ علي الثنويه»، «الردّ علي الغاليه المحمديّه».
5. فهرست شيخ طوسي، ص 197، رقم 563.
6. رجال‌کشي، رقم 980.
7. معجم رجال الحديث، ج 13، ص 289، رقم 9355.
8. حتي علّامه مجلسي (رحمةالله)، با امکان دسترسي به کتاب‌هايي بسيار و با توجه به دستياران کتاب‌شناسي مانند ملاعبدالله افندي، صاحب رياض‌العلماء و نيز شيخ حرّعاملي، مؤلّف وسايل‌الشيعه، هيچ يک، گزارشي از اين کتاب به دست نداده‌اند.
9. فهرست طوسي، ص 198.
10. الذريعة، ج 8، ص 288.
11. الايضاح، ص 11 - 13. محدث ارموي در ص 53 مقدمه، احتمال ديگر را نيز مطرح ساخته و آن، اين است که ايضاح، مجموعه‌ي مرتب و ساخته شده از چند ساله‌ي مستقل بوده که عالمان رجال تنها اين رساله‌ها را نام برده و اينک ما آنها را به عنوان فصل‌هاي کتاب ايضاح مي‌شناسيم. قدما، رساله‌هايي چند صفحه‌اي را نيز کتاب و تصنيف مي‌ناميده‌اند.
12. الذريعه، ج 2، ص 490.
13. ايضاح، مقدمه، ص 33 و ص 40 - 43.
14. دليل ديگر، تشابه محتواي کتاب و استدلال‌هاي آن با استدلال‌هاي طرح شده در احاديث مروي از امام رضا (عليه السلام) است که وجه آن بر اين جانب روشن نشد و به هر حال، نيازمند کار ميداني و مقايسه‌ي محتواي کتاب با روايات متناظر از امام رضا (عليه السلام) است. ر. ک: مقدمه‌ي ايضاح، ص 58 و ص 59.
15. ايضاح، مقدمه‌ي تصحيح، ص 71.
16. همان، ص 123 - 209.
17. همان، ص 211 - 378.
18. همان، ص 312 - 345.
19. همان، ص 381.
20. همان، ص 447.
21. همان، ص 449 - 501.
22. همان، ص 505 - 569.
23. سلجوقيان به رهبري طغرل بيک در سال 447 توانستند با شکست دادن کامل آل‌بويه، بر بغداد، مرکز خلافت عباسيان، مسلط شوند. بنگريد: البدايه و النهايه، ج 12، ص 83.
24. ابوالفتح محمّدبن داوود بن ميکاييل بن سلجوق، مشهور به ملکشاه و جلال‌الدوله، از شاهان بزرگ و معتدل سلجوقي است. او در سال 485، در بغداد درگذشت.
25. المناظرات، ص 17.
26. همان، ص 19 و 20.
27. همان، ص 20 - 23.
28. همان، ص 23 و 24.
29. همان، ص 24 - 27.
30. سوره‌ي اسراء، آيه‌ي 72.
31. همان، ص 26.
32. همان، ص 28 - 31.
33. همان، ص 32 - 37.
34. همان، ص 35.
35. همان، ص 36 و 37، 41، 43، 48، 51، 52، 54، 55 - 58، 59 و 60، 62.
36. همان.
37. همان.
38. همان.
39. همان.
40. همان.
41. همان.
42. همان.
43. همان.
44. همان.
45. کمال‌الدين، ص 409، ح 9.
46. المناظرات، ص 70 - 74.
47. همان، ص 77 - 90.
48. همان، ص 98.
49. همان، ص 99 و 100.
50. طبقات أعلام الشيعة، رقم 12.
51. طبرسي سند منقولات خود از تفسير منسوب به امام حسن عسکري (عليه‌السلام) را آورده است.
52. احتجاج، طبرسي، ج 1، ص 89.
53. تصحيح الاعتقاد، شيخ مفيد، ص 149.
54. مسلم داوري، اصول علم الرجال، ص 283.
55. تصحيح آقايان، بهادري و هادي به، با اشراف آيت‌الله سبحاني، انتشارات اسوه، 1413 هجري قمري، قم.
56. احتجاج، ج 1، ص 3 و 4، مقدّمه‌ي مؤلّف.
57. سوره‌ي نحل، آيه‌ي 25، و سوره‌ي عنکبوت، آيه‌ي 46.
58. سوره‌ي انعام، آيه‌ي 75 - 82.
59. احتجاج، ج 1، ص 26.
60. احتجاج، ص 27 - 44.
61. همان، ص 47 - 68، 68، 73، 81-88، 68-98، 108، 117، 117 - 132، 133، 138 - 165.
62. همان.
63. همان.
64. همان.
65. همان.
66. همان.
67. همان.
68. همان.
69. همان.
70. همان، ص 162 - 166.
71. همان، ص 171 - 320.
72. همان، ص 320 - 336.
73. همان، ص 339 - نام‌هاي مهاجران و انصار به تفصيل آمده است.
74. همان، ص 473 - 483.
75. همان، ص 484 ، 494 و 497 - 540.
76. همان، ص 489.
77. همان، ص 540 - 545.
78. همان، ص 547 - 557.
79. همان، ص 558.
80. همان، ص 560.
81. همان، ص 561 - 609.
82. الاحتجاج، از آغاز جلد دوم تا ص 100.
83. همان، ص 195 - 322.
84. همان، ص 280 - 285.
85. همان، ص 304.
86. همان، ص 308 - 313.
87. همان، ص 314.
88. همان، ص 295 - 297.
89. بنگريد: الاحتجاج، ج 2، ص 20 - 51.
90. همان، ص 200 - 209.
91. همان، ص 232 - 237، 253، 255، 266، 326، 330، 331، 346، 335 و 343، 351 - 462.
92. همان.
93. همان.
94. همان.
95. همان.
96.همان.
97. همان.
98. همان.
99. همان.
100. همان.
101. بنگريد، احتجاجات با اهل کتاب صابئيان، زردشتيان و مجوسيان، ج 2، ص 401 - 420.
102. الاحتجاج، ج 2، ص 380 - 393 و 396.
103. همان، ص 386 و 388.
104. همان، ص 451.
105. همان، ص 499، تفسير امام هادي (عليه‌السلام) از آيه‌ي «مانفدت کلمات الله».
106. همان، ص557 و 563.
107. همان، ص 538 و 553.
108. همان، ص 545، 551.
109. همان، ص 552 - 554.

منبع مقاله:
مسعودي، عبدالهادي؛ (1391)، در پرتو حديث، قم: سازمان چاپ و نشر دارالحديث، چاپ دوم.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط