مترجم: احمد رازیانی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
رود نیلسون
این مقاله در سال 1963 در یاد بود نیلس هنریک دیوید بور (1885 ـ 1926) نوشته شده و نویسنده، که خودش هم یک فیزیکدان دانمارکی است، با آوردن خاطراتی از دوران همکاری و دیدارهای بعدیاش با بور به شرح خصوصیات او در کار علمی و خصلتهایش در زندگی پرداخته است.
دفعة آخری که نیلس بور را دیدم چند هفته پیش از مرگش بود. نسخة تجدید چاپ شدهای از "خطابة یادبود را در فورد"اش را به من داد و برایم امضا کرد: "با یاد خاطرات مشترک بسیار"
میخواهم بعضی چیزهایی را که از نیلس بور به یاد دارم برایتان بگویم، خاطراتی از یک دانشمند و متفکر بزرگ که همة ما به خاطر نیم قرن پیش کسوتیاش در فیزیک مدیون اوییم، مردی خردمند و بسیار دوست داشتنی که خیلی از ما سعادت آشناییاش را داشتهایم.
اول کمی از اوضاع خانواده و دوران کودکیاش بگویم: خانهشان محیط فرهنگ و آموزش بود. پدرش در دانشگاه کپنهاگ کرسی استادی فیزیولوژی داشت. کریستیانسن استاد فیزیک، هوفدینگ استاد فلسفه، و تامسون استاد زبانشناسی از نزدیکترین دوستان پدرش بودند. این چهار همکار برجسته هر دو هفته یک بار، جمعه شبها شام با هم میخورند و بعد به گفتوگو دربارة همه جور موضوعات مینشستند. نیلس بور جوان از گوش دادن به این محاورات خیلی چیزها یاد میگرفت. او از دوستی نزدیک کریستیانسن و هوفدینگ تا هنگام مرگشان برخوردار بود.
نیلس بور در همان سالی که پلانک داشت نظریة کوانتوم را برای اولین بار مطرح میکرد به دبیرستان رفت و در سال 1282/1903 وارد دانشگاه کپنهاگ شد. در سالهای دانشگاه بور و مخصوصاً برادر کوچکترش هارالد (که بعداً ریاضیدان معروفی شد) فوتبالیستهای برجستهای بودند. بور در بیست و یک سالگی که هنوز دانشجو بود، به خاطر تحقیقات تجربی و نظریاش دربارة چینهایی که در جت مایعات ظاهر میشود، مدال طلای آکادمی سلطنتی علوم دانمارک را دریافت کرد. در سال 1911 با ارائة رسالة درخشانی دربارة نظریة الکترونی فلزات، درجة دکتری گرفت. در پاییز همان سال به کمبریج پیش جی جی تامسون رفت و در اوایل بهار 1912 در منچستر به رادرفور ملحق شد. تابستان آن سال برای ازدواج با مارگرت نورلاند سفر کوتاهی به دانمارک کرد، اما باقی اوقات را در منچستر بود تا آنکه در پاییز 1913 در دانشگاه کینهاگ کار گرفت و عهدهدار تدریس دانشجویان پیش ـ پزشکی شد. اولین مقالههای دورانساز او دربارة اتمها و مولکولها در تابستان همان سال منتشر شده بود.
یادم نمیآید که قبل از ورودم به دانشگاه کپنهاگ (در پاییز 1913) اسم بور را شنیده باشم، اما در همان ترم اول چند بار او را دیدم. یک بار وقتی بود که اچ.ام.هانسن (که بعدها چندین سال رئیس دانشگاه کپنهاگ بود) داشت از پایاننامهاش درباة اثر معکوس زیمان دفاع میکرد. خاطرم هست که بور میگفت تحلیل نظری هانس قدیمی شده است.
در فرصتی دیگر، از روی کنجکاوی در یکی از کلاسهای درس بور برای دانشجویان پیش ـ پزشکی شرکت کردم. تدریس به این دانشجویان ابداً چیزی نبود که بور را راضی کند، اما چند سال بعد که مربی آزمایشگاه آن درس شدم تازه فهمیدم که او در آن سال چه آزمایشهای خوبی طرح کرده بود.
اولین تماس مستقیم من با بور در ترم بعدی بود که او نظریة الکترونی فلزات را درس میداد. بعدها متعجب بودم که چرا به جای آنکه نظریة اتمی خودش را تدریس کند، چنین موضوعی را انتخاب کرده بود.
در پاییز 1914 بور با عنوان دانشیار فیزیک راضی به منچستر بارگشت. طی دو سال بعدی، ما دانشجویان دانشگاه کپنهاگ چیز زیادی از کارهایش نشنیدیم. مجلة فیزیک دانمارک مقالات متعددی دربارة نسبیت چاپ میکرد ولی از نظریة اتمی خبری نبود.
آن وقتها من در خانة یکی از دوستان دوران تحصیل پروفسور مارتین کنودسن ـ که به خاطر تحقیق تجربی نظریة جنبشی گازها شهرت داشت زندگی میکردم. یک بار وقتی کنودسن به آنجا آمده بود صاحب خانهام از او پرسید که نظریة بور دربارة چیست؟ و کنودسن جواب داد "نمیدانم، مقالههایش را نخواندهام."
در سال 1916 برای بور یک کرسی استادی فیزیک نظری در دانشگاه کپنهاگ برپا کردند. قبل از آن، مطالعة فیزیک نظری در کپنهاگ عمدتاً به مبانی فیزیک نظری کریستیانسن و اپتیک درود محمدود میشد. وقتی کارها به دست بور افتاد، هم در کیفیت دروس و هم در وسعت دامنة آن تحول بزرگی به وجود آمد. بور در ترم اول نظریةي الاستیسیته را تدریس میکرد و یادم است که به خصوص روش او در بررسی پیچش منشورها و همچنین استفادة آزادانهاش از آنالیزبرداری و تانسوری در من خیلی اثر گذاشته بود.
در شروع یکی از ترمها بود که من و دو نفر از دستیاران کنودسن تصمیم گرفتیم نظریة دینامیکی گازهای جینز را بخوانیم. وقتی بور از این قضیه با خبر شد از ما خواست که او هم در این جلسات شرکت کند. نتیجه این شد که در آن ترم، نظریة جنبشی هم به نحوی وارد دو تا درسی شد که بور تدریس میکرد.
با گذشت زمان، درسهای بور هرچه بیشتر به مباحث نظریة اتمی اختصاص پیدا میکرد، و کلاسهایش به آموزش هفت یا هشت دانشجوی سال بالا منحصر نمیشد بلکه اعضای بخش فیزیک و بخش شیمی هم در آنها حاضر میشدند.
در حدود سال 1918، بور دینامیک سیستمهای تناوبی مشروط را درس میداد و از روشی صحبت میکرد که بعدا به اصل تطابق معروف شد. اگرچه همان سال مقالة مشروحی دربارة این اصل در یادنامة آکادمی دانمارک چاپ شد، اما تا چندین سال بعد همه از آن خبر نداشتند. حتی امروز هم در خیلی از کتابهای جدید، سال 1923 را به عنوان تاریخ طرح اولیة ای اصل ذکر میکنند.
در پاییز 1916 بود که بور از من خواست به خانهاش بروم و پیشنهاد کرد روی یکی از مسائلی که برایش مطرح بود با او کار کنم. متأسفانه آن سال هشت هفته به علت بیماری مخملک در بیمارستان بستری شده و به ناچار قسمت اول امتحانات فوق لیسانسم را عقب انداخته بودم. به همین خاطر به او گفتم مجبورم تا گذراندن امتحانهایم صبر کنم. وقتی در بهار 1917 امتحانهایم را دادم، پس از مشورت با بور رشتة خاصی را برای مطالعه انتخاب کردم. اما گنودسن اصرار داشت بر کارهایم نظارت کند و به من شغلی پیشنهاد کرد ـ که سخت محتاجش بودم.
آن وقتها بور فقط یک اتاق کوچک داشت، در مجاورت اتاقی که امروز "اتاق یادبود اورستد است" و قبلاً کتابخانة بخش فیزیک بود. یک نفر منشی برایش کار میکرد اما هیچ دستیار دائمی نداشت و عملاً بیشتر کارهایش را در خانه انجام میداد.
وقتی به بور پنجاه سال پیش فکر میکنم، حرکات تند و تیزش پیش چشمم میآید؛ با دوچرخه، در حالی که سریعتر همه پا میزد، وارد حیاط میشد. دائماً مشغول بود و به نظر میرسید همیشه در کارهایش عجله دارد. بعدها بود که به زندگی آرام و بی سروصدا رو آورد و به پیپ کشیدن افتاد. بور همواره رفتار دوستانهای داشت و برخلاف اغلب استادهای دانمارکیِ آن روزگار، آنقدرها پرابهت و دستنیافتنی نمینمود.
بور را اغلب در کتابخانه میدیدم و او دربارة چیزی که داشت مطالعه میکرد برایم حرف میزد. یک بار خیلی هیجانزده به من گفت که حالا میفهمد چرا پایینترین حالت ارتوهلیوم نیمه پایدار است. بور همیشه درمورد دستاوردهای خودش متواضع بود، هرچند اهمیت آنها را به خوبی درک میکرد. یکی دو بار گفته بود: "فکر میکنم که کار فیزیک در بیست سال آینده سروسامان دادن به این اندیشهها باشد."