نويسنده: حسن انوري (1)
اخوانالصفا يا به وجه کاملتر اخوانالصفا و خلانالوفا گروهي دانشمند اسلامي بودهاند در قرن سوم يا قرن چهارم هجري قمري که تعدادي رساله (حدود 51 يا 52 رساله) در موضوعاتي گوناگونِ علميِ مطرح در قرون مذکور، نوشته و انتشار دادهاند بيآنکه نامشان را روي رسائل بگذارند. از اينرو رسائل مجهولالمؤلفاند امّا در تمدن اسلامي پديدهاي يگانه به شمار رفته و از شهرتي نسبي برخوردار بودهاند. همچنان که نام نويسندگان رسائل نامعلوم است تاريخ دقيق نگارش آنها نيز در نزد پژوهندگان مورد اختلاف است. اهل تحقيق تاريخهايي از جمله 260 تا 297، 350 تا 375 و 350 تا 370 ه. ق. را حدس زدهاند. گزيدهاي از رسائل اخوانالصفا به نام مجملالحکمه به فارسي ترجمه شده است که به وسيلهي شادروان محمدتقي دانشپژوه و استاد ايرجافشار چاپ شده است. در ميان اين ترجمه، رسالهي حيوان که مناظرهاي است ميان انسان و حيوان ترجمه نشده است. از اين رو آن را مترجمي ديگر به نام محمدبن محمودبن محمد زنگي بخاري در اوايل قرن هشتم به نام بستانالعقول فيترجمانالمنقول ترجمه کرده است که اين مقاله خلاصهاي از آن را مطرح ميسازد. رسالهي حيوان ظاهراً دبار نيز به فارسي ترجمه شده بوده است. استاد ايرج افشار نوشته است: يکي [از ترجمهها] آن است که به نام نطق صامت در سال 1323 قمري چاپ سنگي شده و رسالهاي است کوتاه و موجز، آميخته به ادبيات فارسي که نام مؤلفش [= مترجمش] مشخص نيست و ممکن است نوشتهي علياصغر پيشخدمت باشد که نامش به عنوان طابع و ناشر در خاتمهي طبع آمده است... ديگر ترجمهاي است از عبدالله مستوفي به نام محاکمهي انسان و حيوان که در سال 1324 شمسي در زمان حيات او منتشر شده است [مقدمهي بستانالعقول، ص 24].
رسالهي حيوان آگاهيهاي جانورشناسي اخوانالصفا و انتقاداتي را که بر زندگي و تمدن بشري و نظام اجتماعي داشتهاند از زبان حيوانات و نيز از زبان جنيان مطرح ميسازد و سرانجام عقيدهي نويسندگان را در موضوع برتري انسان نسبت به حيوانات ديگر و دلايل و تفسير آيهي «وَ لَقَد کَرَّمنا بَنيآدَم» را بيان ميکند و مناظره يا محاکمهاي است ميان انسان و حيوان که داور و ادارهکنندهي مناظره در اين ميان پادشاه و حکماي جنياناند. گفتار آدميان در جاي جاي رساله نسبتاً به اختصار آمده در حالي که گفتار حيوانات که متضمن انتقاد و ايراد از آدميان است نسبتاً به تفصيل بيان شده است.
بستانالعقول فيترجمانالمنقول ترجمهاي آزاد است. مترجم ميگويد وقتي رسائل اخوانالصفا را مطالعه ميکرده چون به رسالهي حيوان رسيده آن را بر نهجکليله و دمنه يافته و صواب آن ديده که آن را به پارسي برگرداند. فصل اوّل کتاب در بيان حال آدم صفي و فرزندان او در دنياست. ميگويد چون آدم از بهشت به دنيا رانده شد و او را فرزندان زياد شدند، در اوّل حال از بسياري جانوران به ويژه سباع در امان نبودند. از اينرو در سر کوهها و بالاي تلها مسکن ميساختند تا آنگاه که اندک اندک ده و شهر ساختند و حيواناتي چون اسب و استر و درازگوش و گاو و گوسفند و شتر را در تصرف آوردند و مدتي مديد به اين حال گذشت تا پس از ظهور اسلام، پادشاهي جنيان به کسي رسيد که نام او بيراست حکيم بود. پادشاهي که نسبت به رعاياي خود رئوف و شفيق بود و دارالملک او در جزيرهاي بود صاعور نام در ميان بحر اخضر به نزديک خط استوا. در وقتي از اوقات تلاطم امواج دريا و شدت بادهاي مخالف، کشتيي را از آنِ آدميان به ساحل اين جزيره انداخت. در آن کشتي هفتاد و دو تن بودند از دانشمندان و فصيحان و خطيبان و صاحبان حرف و صنايع. چون بدان جزيره آمدند و خرمي و سرسبزي جزيره را ديدند، در آن سکونت اختيار کردند و به صيد و شکار پرداختند و بعضي از حيوانات را براي کشت و زرع به خدمت گرفتند.
چون حيوانات آن حال را مشاهده کردند و بر احوال آدميان وقوف يافتند که خود را اشرف مخلوقات ميشمارند و خود را محق ميدانند که بعضي از حيوانات را بکشند و بخورند و يا بعضي چون درازگوش و اسب و گاو و شتر را به خدمت بگيرند و انواع ستم در حق آنان روا دارند، به درگاه بيراست حکيم که پادشاه جنيان بود دادخواهي کردند و گفتند جمعي از فرزندان آدم آمدهاند و گروهي از ما را به قتل آوردهاند و گروهي را اسير کردهاند و «بيحجت و برهان» رقم بندگي بر ما نهاده، ما را مملوک و خود را مالک شمردهاند. پادشاه نظر عدل بر کار ما اندازد و ما را از دست اين قوم ستمکار باز رهاند. پادشاه جنيان چون ماجراي آنان را شنيد و قصّهي بيدادگري فرزندان آدم نسبت به جانوران بر روي معلوم شد، رسولي به نزديک آدميان فرستاد و آنان را به درگاه فراخواند. چون آدميان به درگاه آمدند سلام کردند، پادشاه آنان را به نشستن دعوت کرد و بر ترجمان فرمود تا سؤال کند که موجب عزيمت آدميان به اين جزيره چه بوده است. يکي از ابناي آدم برخاست و گفت آوازهي دادگري شهريار باعث آمد تا ما اين خطه را به عنوان مسکن و مأوا برگزينيم و اکنون که بندگان ما يعني حيوانات عاصي شدهاند. پادشاه حکم کند و حق را به مستحق رساند. پادشاه گفت چه دليلي دارد که شما مالک حيوانات هستيد؟ خطيبي از ميان آدميان بلند شد و پس از ستايش خداوند و درود بر پيغمبر، گفت خداوند در قرآن ميفرمايد:
«وَالأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ» [چهارپايان را برايتان بيافريد. شما را از آنها حرارت و ديگر سودهاست و از آنها ميخوريد]. اين آيه دليل واضح است که ما آدميان مالک حيوانات هستيم و آنها مملوک ما هستند. همچنين خداوند ميفرمايد: «اسب و استر و درازگوش آفريديم تا بر آنها برنشينند و به هنگام نقل و حرکت، آنها را مرکوب خود سازيد.» و اين نيز دليل ديگر است بر مالکيت ما و مملوکيت آنها. پادشاه جنيان چون دلايل را شنيد روي به حيوانات آورد و گفت: دعوي و دليل آدميان را شنيديد، حال چه ميگوييد. استر که يکي از سرکردگان حيوانات بود برخاست و پس از آنکه خطبهاي غرّا در ستايش خداوند ايراد کرد، گفت: مراد از اين آيات که اين انسي خواندند نه اين معني است که او تقرير کرد، بلکه مراد انعام و احسان خداوند در حق آدميان است نه بيان مملوکيت ما، اگر اين آيات دليل اثبات بندگي ما باشد لازم ميآيد که ماه و آفتاب و باد و سحاب و ملائکهي آسمان به طريق اوّلي بنده و مملوک ايشان باشند. چه خداوند ميفرمايد: وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ و السحاب و الرياح، و همچنين ميفرمايد: وَسَخَّرَ لَكُمُ ما في السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ. بر همه روشن است که هيچ يک از اينها بندهي ايشان نيستند و خريد و فروش شدني نيستند و اما پادشاه بداند که پيش از آفرينش آدميان، ما حيوانات و پدران مادران ما پيوسته در مرغزارها ميچريدهايم و بيافسار و لگام، آزادانه در کوه و دشت سر ميکردهايم. اين آدميان بودند که چون آفريده شدند دست تصرف و تعرض به سوي ما انواع حيوانات دراز کردند. برخي از ما را اسير گرفتند و به کارهاي شاق وا داشتند و برخي را به قتل رسانيدند و پوست از تن باز کردند و بر آتش نهادند و برخي را پس از کُشتن با ساطور به دو نيم کردند و پيوند از پيوند جدا کردند و برخي را در قفسهاي تنگ جاي دادند و هنوز هم اين فجايع را ادامه ميدهند با اين همه، از ما راضي نيستند و دعوي سلطنت ميکنند و ما را مملوک و خود را مالک ميدانند و براين دعوي نه حجتي شرعي دارند و نه برهاني عقلي، اي پادشاه به فرياد ما برس. پادشاه چون سخن استر را شنيد فرمان داد تا قبايل مختلف جنيان را فرا بخوانند تا از آنان نظرخواهي کند. چون همه جمع آمدند و خاک بارگاه را بوسه دادند. پادشاه بر تخت نشست رو به سرکردگان آدميان کرد و گفت چه ميگوييد در ستم و بيدادي که حيوانات از شما حکايت ميکنند و چه عذري از اين جور و تعدي که دربارهي آنان روا ميداريد داريد؟ يکي از پيشوايان آدميان، سخنان پيشين را تکرار کرد و گفت که جميع حيوانات، بندگان و چاکران مايند و ما مخدوم و سرور و مالک ايشانيم و ما را ميرسد که در ايشان تصرف کنيم به هرگونه تصرف که خواهيم و برايشان تحکيم کنيم به هر نوع که رأي ما اقتضا ميکند و اطاعت ايشان از ما اطاعتداشت حق است و عصيان ايشان در حق ما معصيتي است در حقِ حق.
پادشاه گفت اين سخن بدون دليل مقبول نيست، دليل تو در اين ادعا کدام است؟ پيشواي آدميان گفت: زيبايي صورت، استواري هيکل، راستي قامت، تيزي حواس، دقّت تمييز، هوشمندي ذهن و برتري عقل که مخصوص آدميان است، همه دليل و برهان برتري ما بر حيوانات است و اين که ما مالکيم و آنان مملوک. پادشاه روي به پيشواي حيوانات کرد و گفت چه پاسخ گوييد در برابر دلايل آدميان؟ پيشواي حيوانات گفت: خداوند، آدميان را بدان هيئت و ما را به اين صورت نه
از جهت آن آفريد تا آن هيئت و اين صورت دلالت کنند بر مالکي ايشان و مملوکي ما، بلکه خداوند به علم و حکمت بدانست که ايشان را آن هيئت و ما را اين صورت اصلح است. اما بيان آنکه ايشان را آن صورت اصلح است آن است که چون خداوند، آدم و اولاد او را بيافريد همه عريان و سروپاي برهنه بودند و روزي آنها از ميوهي درختان بود و برگ درختان را پوشش خود ميداشتند و درختان که منبع خوراک و پوشش آنان بود همگي در ارتفاع بود، از اين رو لازم ميآمد که قامت آنان راست باشد تا بتوانند از درخت، خوراک و پوشاک به دست آورند و چون خداوند حيوانات را بيافريد روزي ايشان را بر گياهان روي زمين حواله کرد، از اينرو حکمت بالغهاش اقتضا کرد که آنان را سرپيش افکنده و خميده قامت بيافريند. پادشاه از پيشواي حيوانات پرسيد معني اين آيت «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» را چگونه توضيح ميدهي؟ پيشواي حيوانات از پاسخ طفره رفت و پادشاه از حکيم جني پرسش را مکرّر کرد و او گفت: خداوند آدم را در وقتي آفريد که کواکب همه در شرفهاي خويش بودند و بروج هم قائم و زمان در غايت اعتدال و مواد در نهايت آمادگي بود. از اينرو وجود او در بهترين و لطيفترين شکل و در کاملترين هيئت از آب و گل به در آمد. پادشاه طرف آدميان را گرفت و گفت براي آدميان همين فضيلت تمام است و اين مقدار افتخار بسنده. سرکردهي آدميان که چنين ديد، روي به پيشواي حيوانات کرد و گفت: اعتدال قامت را با شما چه نسبت و راستي ساختار و تناسب چهره را با شما چه کار؟ اگر شتر است بزرگ شکمي است درازگردن، کوچک گوش و کوتاهدم و اگر در فيل مينگريم بزرگ جثهاي است با دو دندان دراز و چشمهاي کوچک و گوشهاي فراخ. سرکردهي آدميان هم چنين برخي حيوانات ديگر را برشمرد و هر يکي را به عيبي يا نقصي منسوب کرد و آخر بيشتر حيوانات را نامتناسب اعضا خواند. چون سخن بدينجا رسيد، پيشواي حيوانات فرياد برآورد و گفت: اي بشر دوپا! زنهار به هوش باش و پاي گفتار و کردار از دايرهي ادب بيرون منه و زمام خرد را به دست ديو هوي مسپار که در هر آفرينشي صدهزار گوهر حکمت پنهان است و به علاوه از اين نکته غافلي که عيب کردن در آفريده، عيب کردن در آفريننده است و طعنه زدن در مخلوق طعنه کردن است در خالق. تو هنوز بر اين راز آگاه نشدهاي که هر نقشي را که باري تعالي بر لوح وجود نگاشته است حامل سِرّي است از اسرار حکمت و آنگاه به خصوصيّت شتر و فيل و ديگر حيوانات پرداخت و درازي و کوتاهي هر عضوي را علتي آورد و سرانجام به تمسک آدميان به حُسن صورت پرداخت و گفت: به حسن صورت تمسک کردي و بدان افتخار جستي و خلقت انساني را که به تشريف «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» مشرف است، دليل مالکيت ساختي و اين ممنوع است زيرا که حسن صورت به جهت آن است تا ذکور آن جنس را به اناث و اناث را به ذکور ترغيب کند تا باعث و داعي توالد و تناسل گردد، در حالي که حال حيوانات به خلاف اين است. يعني نران ايشان را به زيبايي مادگان رغبت نباشد و مادگان ايشان را به محاسن نران توجه نيست. چنانکه در ميان آدميان، سياهان ايشان را به حسن و جمال سفيدپوستان توجه نباشد و سفيدپوستان را به خوبي و زيبايي سياهان رغبت نيفتد، همچنان که لوطي را به جمال دلرباي زنان التفات نشود و روسپيباره را حسن غلمان و امردان نميفريبد و چون حال بدين نسق است افتخار و مباهات شما بر حسن صورت بيفايده است. دليل ديگر که آوردي تيزي حواس، دقّت تمييز، هوشمندي ذهن و برتري عقل را دليل رجحان آدميان بر حيوانات شمردي. بايد بداني که در اين معني حيوانات نيز شريکاند، بل که تيزي حواس در حيوانات غالبتر است. بسياري از حيوانات را ميبينيم که در دقّت نظر و هوشمندي از آدميان پيشترند يکي از آن جمله، شتر است با وجود چهار دست و پاي دراز و گردني طويل که در هوا برافراشته، در شبهاي تاريک راههاي پرپيچ و خم را چنان مي برد که آدميان با چراغ و مشعل تشخيص نميدهند. يا از هوشياري اسب بگويم که به حدي است که از راههاي دور، صداهاي ضعيف را ميشنود و اگر خطري در پيش باشد و در آن حال سوارش خوابيده باشد با شيهه و سم بر زمين کوبيدن، او را بيدار و آگاه ميکند. پيشواي حيوانات آنگاه از محاسن ديگر جانوران سخن به ميان آورد و آخر سر گفت: اي انسان! چون دلايل حسي بر آنچه گفتيم شاهد است و برهان و حجت عيان، شما را نرسد که بر ما افتخار کنيد و هوشياري و کياست را دليل مالکيت بر حيوانات بدانيد.
مجادله که به اينجا رسيد پادشاه جنيان روي به سرکردهي آدميان آورد و گفت:
اي حکيم چون پاسخ دلايل و دعاوي که فرمودي شنيدي، اگر دليلي غير از اين داري بگوي! سرکردهي آدميان گفت: آري ما را به جز اين سخنان، دلايل ديگر هست و يکي ديگر از آن دلايل آن است که ما ايشان را خريد و فروش ميکنيم، آيا خريد و فروش دليل بر مالکيت نيست و ديگر آنکه لطف ما پيوسته شامل حال آنهاست. به آنان غذا و آب ميدهيم و از گرما و سرما محفوظشان ميداريم و در حال بيماري به مداوايشان ميپردازيم. پيشواي حيوانات پاسخ داد اينکه ميگويي ما حيوانات را خريد و فروش ميکنيم مگر غير از اين است که آدميان نيز يکديگر را خريد و فروش ميکنند. چه مردم روم را با اهالي فارس و مردم سند را با اهالي هند و اهالي حبشه را با اهل نوبه و همچنين اعراب را با اکراد همين رفتار است. وقتي جنگ ميکنند و قومي بر قوم ديگر غلبه مييابند مغلوبان را به بردگي ميگيرند و به معرض فروش ميگذارند. آنچه در اين ميان حاکم است غالبيت و مغلوبيت است نه مالکيت و مملوکيت و امّا آنچه گفتي از غذا و آب دادن و از سرما و گرما نگه داشتن، لابد خودتان خوب ميدانيد که اين امور از سرلطف بر حيوانات نيست براي منفعت و راحت خودتان است، چنان که اگر نقصاني به احوال ما برسد کمتر از وجود ما بهرهمند ميشويد پس بهرهمندي از وجود ماست که ايجاب ميکند که هواي ما را داشته باشيد.
پس از مجادلهاي که ميان پيشواي حيوانات و سرکردهي آدميان رفت. برخي از حيوانات از آن جمله خر، گاو، گوسفند، شتر، فيل، اسب، استر، خوک و خرگوش هر کدام ستمهايي را که از آدميان ميبينند بيان کردند و پادشاه جنيان را به دادخواهي فرا خواندند و گفتند: اي مَلِک رحيم و اي پادشاه کريم ما را از دست اين ظالمان رها ساز و راه خلاص بر ما بيچارگان گشاده گردان. چون پادشاه جنيان اين شکايات را شنيد و اين احوال را ديد روي به خواص مجلس خويش کرد و گفت چه ميگوييد در اين باب؟ گفتند بلي هر چه ميگويند راست است که حيوانات شب و روز از دست بنيآدم در عذاباند نه تنها آدميان حيوانات را معذب ميدارند، ما جنيان نيز از دست آدميان گريخته و در ميان واديها و سواحل درياها مسکن ساختهايم و از آدميان به کلي دور گزيدهايم، با اين همه از بدگماني و بدبيني و دشنام آدميان در امان نيستيم. ما را متهم مي کنند که زنان و کودکانشان را وسوسه ميکنيم و از شرّ ما به تعويذ و حرز تمسک ميکنند در حالي که از جنيان هرگز چشمزخمي بر آدميان نرسيده و هرگز هيچ جني آدمياي را نکشته است.
پس از آن، پادشاه جنيان با وزير خود مشورت کرد که چه بايد کرد و چگونه ميتوان به داد حيوانات رسيد. وزير گفت: صواب آن است که از جنيان قضات و فقها و اصحاب راي را دعوت کنيم و با آنان در اين باب مشورت نماييم. پس پادشاه به احضار قضات، فقها و اصحاب راي فرمان داد. گروههايي از دانايان جنيان حاضر شدند و هر کدام پيشنهادي دادند و دربارهي ماهيت آدميان و خصوصيات آنان سخناني حکيمانه ايراد کردند. از سوي ديگر حيوانات نيز دور هم جمع شدند و دربارهي شکايت خود به مشورت پرداختند و به پيشنهاد يکي از آنان به ساير حيوانات که از مجالس مناظره غايب بودند رسول فرستادند و از آنان خواستند که نمايندگاني به مجلس مناظره بفرستند. از جمله به پادشاه سباع که «شير» باشد رسول فرستادند. چون شيرسخن رسول بشنيد فرمان داد تا همگي درندگان چون پلنگان و يوزان و گرگان و روبهان و گربِگان وحشي و کفتاران و بوزنگان و راسوها و هر جانوري که چنگال و دندان نيش دارد و گوشت ميخورد به درگاه حاضر شوند. آنگاه شير موضوع را مطرح کرد و پرسيد کيست از شما که حاضر است به مجلس پادشاه جنيان رود و در مناظرهي حيوانات با آدميان شرکت کند. يکان يکان از درندگان پيشنهاد رفتن دادند و ويژگي خود را بر زبان آوردند. مثلاً پلنگ گفت اگر کار به قوت و جلادت و قهر و غلبه راست ميآيد من به خدمت ايستادهام. شير گفت اين مهم بدين اوصاف که تو گفتي کفايت نميشود. يوز گفت اگر خدمت به کمين کردن و دور جَستن و سخت گرفتن ميسَّر ميشود من آمادهام. شير اين پيشنهاد را نيز رد کرد. روباه و راسو و بوزنه و سگ و موش و کفتار نيز با بيان ويژگي خود اعلام آمادگي کردند اما شير هيچ کدام را نپذيرفت و سرانجام پس از مشورت با پلنگ، کليله برادر دمنه را به رسولي برگزيد. کليله گفت: فرمان را ميپذيرم اما ميانديشم که چگونه و به چه طريق گرد اين شغل برآيم که مرا آنجا دشمنان بسيارند. شير گفت اين دشمنان چه کساناند؟ کليله گفت: سگان، شير گفت: ايشان يعني سگان را چه افتاده است که با آدميان آميزش کردهاند؟ در اينجا بحثي درگرفت دربارهي علت مؤانست سگان با آدميان و به اين نتيجه رسيدند که جميع اخلاق که در سگان است در آدميان نيز يافته ميشود و علت آميزش سگان با آدميان در هممانندي اخلاقي آنان است.
از سوي ديگر رسول بهايم به سيمرغ که پادشاه مرغان است نيز رسيد او نيز چون شير، مرغان را به درگاه فراخواند و از طاووس که وزير او بود پرسيد کدام يک از فصحا و بلغاي طيور استحقاق رسالت دارد؟ طاووس نام هر يک از پرندگان به تفصيل بر زبان راند تا سرانجام سيمرغ هزاردستان را به عنوان رسول به درگاه شاه جنيان اعزام داشت. رسول بهايم به پادشاه حشرات نيز رسيد و او نيز حشرات را گرد کرد و زنبور را به رسولي برگزيد. همچنين رسول بهايم به عنقا که پادشاه پرندگان شکاري است رسيد و او کرکس را که وزير بود پيش خواند و از او پرسيد چه کسي را به رسالت انتخاب کنيم؟ کرکس، بوم را نام برد. اما بوم امتناع کرد و گفت مرا بدانجا مجال رفتن نيست به جهت آنکه آدميان مرا دشمن ميدارند و ديدار مرا به فال نيک نميشمرند و بيموجبي مرا دشنام ميدهند و اشاره به باز کرد. باز نيز بهانه آورد و سرانجام طوطي انتخاب شد. رسول بهايم به اصناف ديگر حيوانات به ويژه به حيوانات دريايي نيز رسيد و آنان نيز رسولي اعزام داشتند.
چون نمايندگان انواع حيوانات به درگاه پادشاه جنيان رسيدند. او بر تخت نشست و بر اطراف نظر انداخت و از تنوع جانوران و اشکال شگفت آنان در تعجب بماند و ساعتي در تفکر گذراند. پس از آن، روي به يکي از فلاسفهي جنيان کرد و مراتب شگفتي خود را بر زبان آورد. نويسندهي رساله در اينجا عقيدهي افلاطون را داير به اينکه عالم مُثُلي وجود دارد و صورتهايي که مشاهده ميشود سايههاي آن مثل هستند بر زبان فيلسوف جنيان ميگذارد. چنان که فيلسوف به پادشاه پاسخ ميدهد: آري به چشم سر اين صورتها را ميبينم و به چشم بصيرت، صانع عليالاطلاق را مشاهده ميکنم. آنچه تو ميبيني از اين صورتها و هيکلها و صفات در عالم اجسام، همه مثال صورتهاي روحانياند که آنها همه نوراني و شفافاند و اين صورتهاي جسماني به نسبت آنها تيره و ظلماني هستند. پس از سخنان فيلسوف جنيان، يکي ديگر از حکماي جن سخن گفت آنگاه نوبت به آدميان رسيد. نخستين کسي که از آدميان سخن آغاز کرد، مردي از سرزمين عراق بود که در محاسن خطهي عراق (که ظاهراً ايران را هم در بر ميگيرد) داد سخن داد. از کثرت انهار و اشجار و بسياري ميوه و آباداني شهرها و انتشار علوم و فنون و اينکه خداوند نوح و ادريس و ابراهيم خليل را از ميان ما مردم عراق بعث کرد و پادشاهان بزرگ چون فريدون و منوچهر و دارا و اردشير بابکان و بهرام و انوشروان و بزرجمهر بختگان و پادشاهاني از ساسانيان و سامانيان در ميان ما به ظهور رسيد. چون مرد عراقي خطبهي خود را به پايان برد. پادشاه روي به حکماي جنيان کرد و گفت چه ميگوييد در سخنان اين مرد؟ همه گفتند راست گفت آنچه گفت. اما يکي از حکماي جن که شخص بيملاحظهاي بود ايراد گرفت و گفت اي مرد عراقي نگفتي که طوفان نوح نيز که سبب خرابي عالم گشت از ميان بيرون آمد و نگفتي نمرود جبار از ميان ما به درآمد و نگفتي که ابراهيم خليل را ما در آتش افکنديم و نگفتي که بخت نصر جبار نيز از مردم ما بود و ايرادهاي ديگر گرفت. پادشاه جنيان گفت چيزي که در مذمت و نکوهش حال او باشد چگونه ذکر کند؟ فيلسوف جنيان پاسخ داد: طريق انصاف آن است که اينهارا نيز ذکر ميکرد. پس از آن مردي هندي خطبه آغاز کرد و در محاسن بلاد هند داد سخن داد. در اينجا نيز فيلسوف جنيان پاسخ داد و از مفاسد و مضراتي که در ميان مردم هست سخن به ميان آورد. به ديگران نيز نوبت رسيد مردان نصراني و يهودي و عربي و يوناني و خراساني خطبه خواندند و در فضايل و محاسن بلاد خود وقم خود سخن گفتند. روز به آخر رسيد. روز ديگر مجلس مناظره دوباره داير گشت و در اينجا نمايندگان حيوانات از سباع و پرندگان شکاري و غيره رشتهي سخن به دست گرفتند. کليله از شير و صفت او و اينکه پادشاه چه اوصافي بايد داشته باشد و طوطي از عنقا و نمايندگان ديگر نيز از سرور و پادشاه خود سخن گفتند. نمايندگان آدميان مجدداً دلايل سابق و جديد خود را تجديد کردند و بر مالکيت خود بر حيوانات پاي افشردند و نمايندگان حيوانات در رد آنها سخناني گفتند و ذمائم اخلاق آدميان را به سختي نقد کردند و از آن جمله کليله نمايندهي سباع خطاب به آدميان گفت آنچه شما از مضرت و آلام و تباهي و قتل و کشتاربر يکديگر جايز ميشماريد از آنچه دربارهي حيوانات گفتيد قبيحتر است. شما در جنگها يکديگر را با شمشير و کارد و تير و زوبين و نيزه و گرز ميزنيد و ميدريد و همنوعان و برادران خود را با خاکخواري ميآميزيد و شکنجه و دست و پاي بريدن و زندان کردن و مکر و حيله ورزيدن که در حق يکديگر به جاي ميآوريد و انواع قبايح و شرور ديگر که از شما سر مي زند جميع سباع از آن به دورند و ذرهاي از آن اعمال در حق خويش و حيوانات ديگر روا نميدارند. يکي ديگر از نمايندگان پرندگان در انتقاد از فلاسفه و متکلمان و تعداد شرايع که در ميان آدميان هست سخن به ميان آورد و گفت شما آدميان به فلاسفه و دانشمندان خود افتخار ميکنيد در حالي که آنان با آراي پريشان خود شما را گمراه ساختهاند. يکي ميگويد عالم قديم است ديگري ميگويد حادث است. بعضي ميگويند علت يکي است، ديگري ميگويد علت دو است و بعضي سه و حتي بعضي بينهايت گفتهاند. بعضي معاد را مقرند بعضي منکرند. بعضي به رسولان و پيامبران اقرار دارند، بعضي انکار ميکنند. برخي در شک و حيرت ماندهاند. بعضي برطبق عقل و برهان ميروند. بعضي برعکس، اقاويل را به تقليد قبول ميکنند در حالي که ما پرندگان همه بر يک طريقيم و پروردگار را تقديس و تسبيح ميکنيم. آنچه از عابدان و زاهدان گفتيد و آنان را از جملهي اخيار شمرديد، بايد بدانيد که اکثر آنان قومياند که اگر چه به ظاهر به زهد و ورع مشغولاند و خود را به پوشيدن جامهي پشمين و مرقع آراستهاند و خود را به کثرت رکوع و سجود و اندک خوردن و بسيار بيدار بودن مشهور کردهاند، اما باطنهاي ايشان مملو از بغض و کينهي کساني است که نه بر طريق ايشاناند. تا به جايي به حق اعتراض ميکنند که ابليس و شياطين و کفار و فراعنه و اشرار را چرا آفريده و چرا به آنان روزي ميدهد. باطنهاي آنان پيوسته از اين وساوس و خيالات فاسد موج ميزند و آنچه از فقها گفتيد بايد بدانيد که اکثر آنان تحصيل علم ميکنند تا رياست دنياي بيابند و به جاه و منصب برسند. گاهي ميبيني که حلالي را به تأويلات حرام ميشمارند و گاهي آنچه را خدا و رسول حرام کردهاند، حلال ميدارند. منتهاي همت آنان بر طبل دنيا و يافتن مناصب و مقامات است. مفاخرت نمودن شما به چنين کساني عين ناداني است. نمايندگان طيور همچنين ديگر طبقات اجتماعي آدميان را به باد انتقاد گرفتند و سخنان تند بر زبان آوردند و سخن فراوان گفته شد و اطلاعات جانورشناسي، جغرافيايي، ملل و نحل به انحاي مختلف از زبان جانوران و گاهي از زبان آدميان و جنيان ايراد گرديد و جريان چنين پيش رفت که خواننده را به گمان مياندازد که آدمي در اين محاکمه محکوم خواهد شد ولي برعکس در آخرين صفحات کتاب پس از آنکه خطيبي از آدميان از مردم حجاز سخنان کوتاهي گفت، سرکردگان حيوانات همه به يک بار سر تسليم فروآوردند و بر کرامت انساني صحه نهادند و گفتند اين زمان آفتاب برهان از پس پردهي ابر شک و ترديد بيرون آمد و حقيقت دعوي شما آدميان به کلي بر ما آشکار گشت.
منابع :
-افشار، ايرج، مقدمهي مجمل الحکمه، تهران 1374؛
- شرف، شرفالدين خراساني، دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 7، ص 242 – 269، ذيل اخوانالصفا؛
- محمد زنگي بخاري، بستانالعقول به تصحيح ايرج افشار و محمدتقي دانشپژوه، تهران 1374.
پينوشتها:
1. عضو پيوستهي فرهنگستان زبان و ادب فارسي
منبع مقاله :زير نظر غلامعلي حدادعادل؛ (1390)، جشننامهي دکتر سليم نيساري، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسي، چاپ اوّل.