ادبيّات پوچ نما/ پوچي Literature of the Absurd

اين عنوان به آن دسته آثار داستاني (داستان) و نمايشي اطلاق مي‌شود که به نحوي بر پوچي، بيهودگي، بي معنائي و بي هدفي شرايط هستي و زندگي انسان تأکيد دارند. در آثاري از اين دست، نويسنده، پوچي را توصيف
دوشنبه، 13 شهريور 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
ادبيّات پوچ نما/ پوچي Literature of the Absurd
 ادبيّات پوچ نما/ پوچي Literature of the Absurd

نويسنده: سيما داد

 

اين عنوان به آن دسته آثار داستاني (داستان) و نمايشي اطلاق مي‌شود که به نحوي بر پوچي، بيهودگي، بي معنائي و بي هدفي شرايط هستي و زندگي انسان تأکيد دارند. در آثاري از اين دست، نويسنده، پوچي را توصيف نمي‌کند بلکه آن را به گونه‌اي در بافت اثر مي‌آميزد که حاصل کار به نحوي پوچ و بي هدف مي‌نمايد و اين بينش به خواننده يا تماشاگر القاء مي‌شود.
انگيزه‌ي ظهور پوچي در ادبيّات در درجه‌ي نخست اعتراض و عصيان بر ضدّ تمامي ارزشهاي سنّتي و پذيرفته شده‌ي پيشين بود، و اين عصيان نيز به نوبه‌ي خود حاصل دگرگونيهاي عظيمي بود که از دگرگونيهاي اجتماعي، اقتصادي و فلسفي جامعه‌ي غرب نشأت مي‌گرفت. از جمله‌ي اين ارزشها، تفکري بود که به موجب آن انسان موجودي صاحب خِرَد تلّقي مي‌شود که در جهاني معقول زندگي مي‌کند؛ او جزئي از يک ساختار اجتماعي منظّم است و توانمندي آن را دارد تا حتّي هنگام شکست، به مراحلي از قهرماني و بزرگي دست يابد.
اما با ظهور فلسفه‌ي اصالت وجود يا اگزيستانسياليسم (Existentialism) اين طرز تفکّر جاي خود را به تفکّري متفاوت و حتّي مُغاير داد. اصول فکري پيروان اين مکتب فلسفي که به طور عمده در آثار نويسندگاني چون ژان پل سارتر و آلبرکامو به ادبيّات راه يافت، مُبيّن آنست که انسان موجودي تنهاست و به طرزي خفّت بار در جهاني بيگانه و تنها، رها شده است. جهان هستي، فاقد هرگونه ارزش، حقيقت يا معناي انساني است، زندگي انسان گذري است که از هيچ آغاز مي‌شود و به هيچ مي‌انجامد، و انسان موجودي غم زده و بي هدف است. آلبرکامو، همين معنا را در افسانه‌ي سيزيف چنين بيان مي‌کند:
«انسان، در جهاني که به يکباره از فريبها و اميدها تهي شده، خود را بيگانه مي‌يابد. زندگي او تبعيدي ناگزير است... اين گستگي ميان انسان و زندگي يا ميان بازيگر و صحنه‌ي بازي است که در حقيقت احساس پوچي را به وجود مي‌آورد.»
اوژن يونسکو، نمايشنامه نويس پوچ گرا نيز در مقاله‌اي راجع به کافکا اين طرز تفکر را اينگونه بازگو مي‌کند:
«انساني که از تمامي ريشه‌هاي مذهبي و معنوي و عالي بريده، از دست رفته است. کردار چنين انساني هم لزوماً بي مفهوم، بي هدف و بي ثمر است.»
اين بينش در ادبيّات ابتدا در آثار نويسندگان اکسپرسيونيست و آثار فرانتس کافکا و جيمز جويس پديد آمد و به پيدايش شاخه‌اي مستقل در ادبيّات و نمايشنامه نويسي منجر شد. اطلاق صفت پوچي به اين آثار هم به لحاظ نوع پيامي است که منتقل مي‌کنند و هم به لحاظ کيفيت به ظاهر بي هدف، بي معني و بي شکل آنها است.
شاخه‌ي مهم ادبيّات پوچي، تئاتر پوچي است.
منبع مقاله :
داد، سيما (1378)، فرهنگ اصطلاحات ادبي، تهران: مرواريد، چاپ چهارم.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط