نويسنده: سيما داد
سبکي در ادبيات داستاني و شاخهاي از رئاليسم است. خاستگاه رئاليسم جادوئي کشورهاي امريکاي لاتين و کشورهاي جهان سوم بوده است. اين سبک از دههي 1920 در داستان نويسي باب شد. در رئاليسم جادوئي نويسندهي روايتِ واقعيتهاي تاريخي و اجتماعي سرزمين خود را با افسانهها و باورهاي قومي آن درهم آميزد و آنها را بر حسب اين باورها و افسانهها تبيين و حتي تفسير ميکند. نويسنده جهان سوم با اين شگرد در واقع خودآگاهي بيدار شده مردم خود را نسبت به فرهنگ قومي و بومي خويش در آثارش منعکس ميکند.
پيدايش رئاليسم جادوئي را در ادبيات داستاني به چند عامِل نسبت دادهاند:
عامل اول: حاکميت جوّ خفقان و اختناق ديکتاتوري و حکومتهاي استعماري در مستعمرهها که مانع از تجربه آزادانه در حوزه رئاليسم توسط اين اقوام و مليتها ميشده است. در نتيجه روايت واقعيتهاي تاريخي از خلال افسانهها و باورهائي که دهان به دهان ميگردد امکان بيان پيدا ميکند و در اين راه چنان با اين مواد در هم ميآميزد که جلوهاي دوگانه مييابد: لايهي حوادث و رويدادهاي واقعي بر بستر سيالي از افسانهها و باورها شناور است و نويسنده دائماً خواننده را بين واقعيت و افسانه نگاه ميدارد. براي نمونه در قطعهي زير از کتاب صد سال تنهائي / گابريل گارسيا مارکز:
سرهنگ «آئورليانو بوئنديا» به او رسيدي داد، فنجان قهوه اش را با چند تکه بيسکويت سرکشيد و به چادري که براي استراحت او علم کرده بودند، رفت. پيراهنش را درآورد و کنار تخت سفري نشست. ساعت سه و ربع بود. اسلحه اش را با تنها گلولهي موجود آن برداشت و آن را درست در وسط دايرهاي که دکتر مشخص کرده بود، خالي کرد. همزمان با شليک آن، در ماکوندو، اورسولا در آشپزخانه متوجه شد که شير روي آتش، جوش نمي آيد، با تعجب در آن را برداشت. ظرف شير مملو از کِرم بود. متحير گفت: «آئورليانو را کشتند».
طبق عادت هميشگي اش در تنهايي، به حياط نگاه کرد و «خوزه آرکاديو بوئنديا» را ديد که پيرتر از هنگامي که مرده بود، خيس از قطرات باران، زير درخت چنار نشسته است. اورسولا به او گفت: «از پشت به او شليک کردند، بدون اينکه چشمهايش را ببندد.»
غروب هنگام، در ميان قطرات اشک، چشمش به دواير روشن و نارنجي رنگ که در فضا سرگردان بودند، افتاد، فکر کرد نشانهي مرگ است. هنوز زير درخت، در ميان آغوش شوهرش مشغول اشک ريختن بود که سرهنگ بوئنديا را پيچيده درون پتويي که از شدت خونريزي قرمز رنگ شده بود، به خانه آوردند.
عامل دوم: مطالعات مردمشناسان غربي در باب فرهنگ و افسانههاي قومي سرخپوستان امريکاي لاتين سبب بيداري و خودآگاهي اين اقوام نسبت به فرهنگ خود و کشف دوباره آن گرديد.
عامل سوم: ميل شديد مردمان اين سرزمينها به روايت حوادث تاريخي که به سبب استعمار بر آنها گذشته است در تلاقي با غناي بِکر افسانه پردازي و ناممکن بودن بيان آزادانه واقعيت دست بدست هم دادهاند و به خلق اين نوع خاص از رئاليسم منجر شده است.
اين سبک اگر چه با نام گابريل گارسيامارکز، نويسنده کلمبيائي و با رمان صدسال تنهائي او شهرت يافته است، در بين کشورهاي مختلف امريکاي لاتين و کشورهاي جهان سوم رايج است. بورخس، نويسنده آرژانتيني از ديگر نويسندگان رئاليسم جادوئي است. در بين نويسندگان هند خانم چيترا بِنِرجي کتاب بانوي عطاري (The Mistress of Spices) را به اين سبک نوشته است.
منبع مقاله :
داد، سيما (1378)، فرهنگ اصطلاحات ادبي، تهران: مرواريد، چاپ چهارم.