سبک واژهاي اصلاً عربي و به معني گداختن زر و نقره است ولي اُدباي اخير سبک را به طور مجازي به معني طرز خاصي از نظم يا نثر به کار بردهاند و تقريباً آن را در برابر «استيل» اروپائيان قرار دادهاند.
واژهي فرنگي style از لغت لاتيني stilus مشتق شده است و آن نام ابزاري بوده که براي نقش کردن حروف و کلمات بر روي الواح مومي به کار ميرفته و مترادف لفظ «قلم» بوده است. کسي که از اين ابزار استفادهي بجا و شايستهاي ميکرد، «بد قلم» لقب ميگرفت. در زبان فارسي هم از لفظ «قلم» گاه به اين معني تعبير کردهاند براي مثال در عباراتي نظير «فلان کس قلم خوبي دارد» يعني خوب مينگارد.
در ادبيّات، سبک روشي است که شاعر و نويسنده براي بيان موضوع خود برمي گزيند، يعني سبک، شيوهي گفتن است. شاعر و نويسنده به واسطهي سبک، در تمام مراحل از انتخاب موضوع گرفته تا نوع کلمات، لحن و سياق تأليف عناصر گوناگون، تأثير خود را بر اثر برجا مينهد.
در ادبيّات فارسي، توجه به سبک به طور پراکنده نزد شعرا و ادبا از ديرباز سابقه داشته است و از سبک شاعر يا نويسنده با کلمات، طريقه، طرز، و شيوه سخن به ميان آمده است. براي نمونه:
خاقاني آن کساني که طريق تو ميروند *** زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست
گيرم که مارچوبه کند تن به شکل مار *** کو زهر بهر دشمن و کو مهر بهر دوست
خاقاني
و:
به قياس شيوهي من که نتيجهي نو آمد *** همه طرزهاي کهنه کهني است باستاني
نظامي
توجّه به سبک به صورت دقيقتر، در تذکرههاي دوران صفويّه، با اين مضمون که فلان شاعر از اشعار قدما تتبع ميکند.
اما کلمه سبک براي نخستين بار در مقدمهي کتاب مجمع الفصحاي هدايت در کنار واژههاي طرز، طريقه، سياق، شيوه و معادل اينها به کار رفته است.
از محققّان متأخر، دکتر سيروس شميسا در کتاب سبک شناسي شعر تقسيم بندي ديگري از سبکهاي شعر فارسي دارد که حقايق بيشتري نسبت به تقسيم بندي بهار در آن لحاظ شده است. بنا به اين تقسيم بندي سبکهاي شعر فارسي عبارتند از:
1- سبک خراساني يا ترکستاني:
از آغاز نيمه دوم قرن سوم تا پايان قرن پنجم و مقارن با حکومت سلسلههاي طاهري، صفاري، ساماني و غزنوي رايج بوده است. نقل است که محمدبن وصيف سگزي، دبير و کاتب يعقوب ليث صفاري نخستين شعر فارسي را که در قالب قصيده بوده سروده است. اين دوره خود شامل چند عصر ميباشد: عصر طاهريان و صفاريان که از جمله شعراي آن بايد محمدبن وصيف سگزي، ابوسليک گرگاني، حنظلهي بادغيسي و مسعودي مروزي را نام برد. در شعر اين دوره از لغت عربي خبري نيست يا اگر هست بسيار محدود است؛ «در» به جاي «اندر»، «شو» به معني «برو» و «همي» به جاي «مي». چسباندن «مي» به آخر فعل در جملات شرطي، و چسباندن «پ» در ابتداي فعل ماضي معمول بوده است. نوع شعر اين دوره بيشتر تعليمي است و قالب رايج، قطعه است. شعرها صنايع ادبي و زبان تصويري ندارند يعني بيشتر مبتني بر منطق نثراند. از نظر وزن، اين اشعار تطابق کاملي با قوانين عروضي (عروض) ندارند که نشان دهنده فرايند تدريجي تطابق شعر فارسي با قوانين عروضي است.خون خود را گر بريزي بر زمين *** به که آب روي ريزي در کنار
ابوسليک گرگاني
مهتري گر به کام شير در است *** شو خطر کن ز کام شير بجوي
يا بزرگي و عزّ و نعمت و جاه *** يا چو مردانت مرگ روباروي
حنظله بادغيسي
پس از او نخستين کسي که به طور جدي به موضوع سبک شناسي پرداخت ملک الشعرا بهار بود که کتاب سبک شناسي را درباره سبکهاي شعر و نثر کلاسيک فارسي به رشته تحرير درآورد. مرحوم بهار براي شعر در ادبيات کلاسيک فارسي سه دوره برشمرده است.
برخي نامگذاري اين سبکها را مکاني و برخي زماني ميدانند. بهار اين نامگذاري را معلول زمانِ پيدايش آنها ميداند و مينويسد: «اما سبک عراقي که همه در مقابل سبک خراساني متظاهر ميشود نه از اين بابت است که جنساً عراقي يا خراساني در ذوق و سليقهي ادبي تفاوت داشته است بلکه اين معني يعني طرز و شيوه، همانا مربوط به زمان است».
- عصر سامانيان: دوره رواج و تثبيت نظم و نثر فارسي است – رودکي پدر شعر فارسي متعلق به اين دوره است. در اين دوره پنجاه و هفت شاعر پديد آمدند که از جمله آنها ميتوان ابوشکور بلخي، شهيد بلخي، کسايي مروزي، دقيقي، منجيک ترمذي، و فردوسي را نام برد. ويژگيهاي شعر اين عصر: قلّتِ کلمات عربي، صرفه جويي در استفاده از «راه»، کثرت استفاده از «بسا»، «که» به معني «کسي که»، «نه» در نقش قيد نفي: «نه به بند است» (در بند نيست)»، «نگري» به جاي «بنگري» و استفادهاندک از لغات عربي به جاي لغات معمول فارسي (مثل «صعب» به جاي «سخت» يا «حرب» به جاي جنگ»). حال و هواي شعر تعليمي، و لحن آن حماسي است. قالب مثل دوره قبل است اما تا حدودي به بديع توجه ميشود. گاه از تشخيص استفاده ميشود؛ و از نظر روحيه شاد و سهل انگار است. از نظر ادبي، شعر اين دوره به لحاظ تشبيه مخصوصاً تشبيهات تفصيلي بسيار قوي است. کسايي مروزي استاد نوعي شعر تصويريِ مبتني بر تشبيهات بنام شعر لحظهها و نگاهها ميباشد. در اواخر اين دوره استفاده از استعاره نيز مخصوصاً در شعر فردوسي رواج مييابد.
ويژگيهاي سبک کهن شعر فارسي و خراساني در شعر عصر ساماني بطور کامل تجلّي مييابد.
نمونه:
آمد بهار با رنگ و بوي طيب *** با صد هزار نزهت و آرايش عجيب
چرخ بزرگوار يکي لشکري بکرد *** لشکرش ابر تيره و باد صبا نقيب
نفّاظ برق روشن و تندرش طبل زن *** ديدم هزار خيل و نديدم چنين نهيب
خورشيد را از ابر دمد روي گاه گاه *** چونان حصاريي که گذر دارد از رقيب
رودکي
به دو چيز گيرند مر مملکت را *** يکي پرنياني يکي زعفراني
يکي زرّ نام ملک برنبشته *** دگر آهن آبدادهي يماني
که را بويهي وصلت ملک خيزد *** يکي جنبشي بايدش آسماني
دقيقي
- عصر غزنويان: از شعرايي چون کسايي مروزي و فردوسي که پرورده دورهي سامانيان بودند که بگذريم، عنصري، فرخي سيستاني، و منوچهري شعراي صاحب نام اين دوران هستند. در زبان شعر اين دوره لغات عربي بيشتري استفاده ميشود، درصد لغات مهجور فارسي کمتر است، نوع غالب مدح و ستايش معشوق و طبيعت و ممدوح است؛ تصويرسازي و مضمون آفريني از «ترک» و توجّه به مسيح معمول ميباشد، معارف اسلامي در شعر طرح ميشود و معشوق همچنان زميني و پست است. از نظر ادبي تشبيه محسوس به محسوس رفته رفته به تشبيه محسوس به معقول متحول ميشود، تشبيهات کوتاهتر ميشوند، و تشبيهات شعر ساماني و شعراي عرب مورد تقليد قرار ميگيرند.
بطور کلي ويژگيهاي شعر سبک خراساني علي رغم وجود اين تنوعات، در موارد زير خلاصه ميشود:
روحيه شاد و تساهل دارد، شعري واقع گراست، تلميحات به قهرمانان و شاهان پيش از اسلام معمول است، معشوق مقام پستي دارد يعني گاه مرد است و گاه کنيز، شاعر، جنبههاي عقلاني و تعامل بر جنبههاي احساسي و اغراق چيره است، روحيه حماسي بر لحن اشعار حاکم است؛ برونگرا و آفاقي است يعني امور عيني را توصيف ميکند، موضوعات اصلي مدح ممدوح و وصف مي و معشوق و طبيعت است؛ قالب اصلي قصيده است؛ اشاره و تلميح به معارف اسلامي اندک است، ساده و روشن و بي پيرايه است، و تصويرگري بيشتر بر تشبيه آنهم تشبيه محسوس به محسوس استوار است.
سبک دوره سلجوقي:
دوره بنيامين سبک خراساني و سبک عراقي است و سبک شعر اين دوره تحت تأثير رويدادها و تحولات سياسي و اجتماعي پيش زمينهي شعر سبک عراقي ميباشد. تا پايان قرن پنجم سبک خراساني همچنان به قوت خود باقي ماند اما تأثير حقيقي تغييرات عهد سلجوقي در شعر قرن ششم آشکار ميشود. در اين قرن سه سبک شعراي رايج بود:- سبک خراساني با همان ويژگيهاي سبک خراساني در شعر معزّي نيشابوري، اديب صابر، لامعي گرگاني و برخي ديگر به حيات خود، هر چند فرتوت ادامه ميدهد.
سبک بينابين يا سبک عهد سلجوقي
که بعدها به سبک عراقي متحول شد. شعراي اين سبک هم قصيده ميگفتند هم غزل؛ به موضوعات عرفاني، و به آيات و احاديث ميپرداختند، تشبيه و استعاره به فراواني در شعر به کار ميبرند. برخي شعراي برجسته اين دوره عبارتند از سنائي، ابوالفرج روني، عمعق بخارائي، رشيدالدين وطواط، انوري و مسعود سعد سلمان.سبک آذربايجاني
که آغازگر آن ابوالعلاء گنجوي و شعراي برجستهي آن خاقاني شرواني، نظامي، مجير و فلکي بودند. از مشخصات شعر اين دوره فاضل نمايي، اشاره به علوم مختلف، تلميحات گوناگون از جمله به آداب و رسوم مسيحيت، اشاره به فولکلور و عقايد عاميانه از جمله طب و نجوم و جانورشناسي به حدي است که شعر آنان غالباً نياز به شرح و تفسير دارد، تبديل لحن حماسي به مفاخر و خودستايي، رواج هجو، ايران دوستي و توجه به عظمت ايران باستان، استفاده از انواع جناس، ايهام، تشبيه و استعاره، وجود التزام و رديفهاي طولاني، از نظر زبان وفور لغات و اصطلاحات عربي، وفور ترکيبات نو، فقدان برخي از لغات کهن سبک خراساني، و ورود لغات ترکي.سبک عراقي:
اين سبک از قرن هفتم تا اواخر قرن نهم را دربر ميگيرد و مقارن با دورهي مغولان، ايلخانان و تيموري است. شاعران و نويسندگان بزرگ اين دوره غالباً از عراق عجم (نواحي مرکزي ايران) هستند. بسياري از شعراي پرآوازه شعر کلاسيک فارسي مثل حافظ، سعدي، مولوي، خواجوي کرماني، و عراقي متعلق به اين دوران هستند. از ويژگيهاي مهم سبک عراقي که قريب سيصد سال بر شعر فارسي حاکم بود عبارتند از: رواج غزل به عنوان قالب مسلّط، توجه به بيان و بديع، تمايلات درونگرايانه و انفسي، نگرش غير واقع گرا، رواج مضامين و موضوعات عرفاني، روحيهي غم گرا، توجه به معارف اسلامي، علّو مقام معشوق، ستايش عشق، غلو و مبالغه، تفکّر غنايي، آرمان گرائي، روحيهي زبوني و اعتقاد به قضا و قدر.سبک شعر حد واسط عراقي و هندي:
در قرن دهم پديد آمد و دو جريان شعري در آن وجود داشت: جريان شعري که به صورت طبيعي شعر والاي حافظ را به سبک هندي ميکشاند و در اشعار بابافغاني تجلّي داشت و ديگري جريان شعر مکتب وقوع که در ربع قرن دهم پديد آمد و تا ربع اول قرن يازدهم دوام داشت. شعراي اين مکتب براي رهايي از ابتذال و ذهني گرايي نهادند اما با توجه به محدوديتهاي زمان و در نتيجهي بينش آنان نسبت به اينکه موضوع شعر فقط درد عشق و عاشقي خلاصه ميشود تنها تغيير عمدهاي که در جريان شعر اين دوره پديد آمد تبديل معشوق زن در غزل به معشوق مرد بود. شاعران معروف اين سبک عبارتند از: لساني شيرازي، وحشي بافقي، شرف جهان قزويني و محتشم کاشاني.نمونه:
خوش آندم کز رقيبان بامن آن بدخو سخن ميگفت *** بد من هر چه ميگفتند در خلوت به من ميگفت
فغان کز بخت من اکنون ندارد ره به کوي او *** کسي کز حال من حرفي به آن پيمان شکن ميگفت
شدم خوشدل بسي از خشم پنهانش چو در مجلس *** بي دفع گمان ديگران با من سخن ميگفت
در کنار مکتب وقوع، جريان فرعي ديگري پديد آمد که به آن مکتب واسوخت ميگفتند و دليل پديد آمدنش اعراض از سنت مستعمل بود. مُبدع اين شيوه وحشي بافقي بود. در اين شيوه ديگر عاشق ناز معشوق را نمي خرد بلکه از او روي برمي تابد و به سراغ معشوق ديگر ميرود. نمونه:
اي پسر چند به کام دگرانت بينم *** سرخوش و مست ز جام دگرانت بينم
مايهي عيش مدام دگرانت بينم *** ساقي مجلسي عام دگرانت بينم
تو چه داني که شدي يار چه بي باکي چند *** چه هوسها که ندارند هوسناکي چند
والخ...
از مختصات بارز شعر مکتب وقوع و واسوخت زبان عاميانه است. شعر وقوعي کاملاً درونگراست. ويژگيهاي عمده سبک شعر حد واسط از اينقرارند:
ورود لغات عاميانه در شعر، عدم توجه به درستي جملات و ترکيبات، عدم توجه به غلط يا درست بودن، مبتني بر بيان مطالب جزئي و حالات عاشق و معشوق در روابط عاشقانه است؛ وجود معشوق مذکر، از نظر ادبي ساده و تقريباً عاري از بديع و بيان، تسلّط غزل و رواج ترکيب بند، سادگي و رواني.
سبک هندي:
از اوايل قرن يازدهم تا اواسط قرن دوازدهم در ادبيات فارسي رواج داشت. اين دوره مقارن با حکومت سلسلهي صفوي بود. معروفترين شاعران سبک هندي کليم کاشاني، ميرزا صائب اصفهاني يا تبريزي، و عبدالقادر بيدل دهلوي بودهاند.مختصات سبک هندي: راه يابي زبان مردم کوچه و بازار به شعر، کاهش لغات ادبي قديم در شعر، ورود موضوعات و مضامين زندگي عادي و کسبه به شعر، زبان واقع گرا و جديد فارسي، وجود اصطلاحاتي چون فرنگ عشوه و فرنگ جلوه و فرنگي طلعت در شعر، معني گرايي، استفاده از هر چيزي در عالم طبيعت در شعر، حدود مينياتوري شعر که در حد يک بيت و حتي يک مصراع است؛ ورود افکار و لغات مربوط به مذاهب و آداب و رسوم هندوان، غير از تشبيه از ديگر صنايع بديعي و بياني چندان استفاده نمي شود، شعر مضامين اعجاب انگيز و ايجاد رابطههاي غريب است، توجه به تلميح، گسترش تعداد ابيات غزل؛ و بسامد بالاي تمثيل و ارسال المثل.
سبک نثر فارسي را نيز بر حَسَب زمان به شش دوره تقسيم کردهاند به اين شرح:
1. سبک دورهي ساماني (450- 300 هـ.ق):
نثر اين دوره ساده و موجز و بي صنعت و مرسل بوده، و عدّهي لغات فارسي بر عربي فزوني داشته است. مختصات عمده در نثر اين دوره را به اختصار چنين برشمردهاند: ايجاز و اختصار، وجود تکرار، خالي بودن از سجع و موازنه، کوتاه بودن جملهها و کمي لغات عربي. از نمونههاي اين سبک تاريخ بلعمي، حدود العالم، تاريخ و تفسير طبري است.2. سبک دورهي غزنوي و اوايل سلجوقي (550- 450 هـ.ق):
نثر عربي در نثر فارسي اثر کرد، جملهها طولاني شد و لغات عربي رو به فزوني گذارد. مختصات عمدهي نثر در اين دوره به اختصار چنين است: وجود اِطناب، توصيف، استشهاد و تمثيل، تقليد از نثر عربي، لغات و افعال و امثال و اصطلاحات فارسي و استفاده فراوان از لغات عربي، از نمونههاي سبک نثر در اين دوره ميتوان تاريخ بيهقي و کليله و دمنه را نام برد.3. سبک اواخر دورهي سلجوقي و خوارزميان:
موازنه و سجع و تکلّفات و صنايع بديع در نثر زياد شد. نمونهي آن مقامات حميدي و مرزبان نامه است.4. سبک دورهي مغول (1200- 600 هـ.ق):
در نثر اين دوره تکلّفات بديعي زيادتر شد، لغات عربي مشکل و اصطلاحات علمي نيز فزوني گرفت. اين دوره، دورهي اعتلا و شکوفائي نثر فنّي است.5. سبک دورهي بازگشت ادبي (1300- 1200 هـ.ق):
در اين دوره تقليد از نثر گلستان سعدي و نثر خوارزمي و تاريخ بيهقي رواج گرفت و از نمونههاي آن ميتوان منشآت / قائم مقام فراهاني و نشاط، ناسخ التواريخ / سپهر، مؤلّفات هدايت و نامهي دانشوران را نام برد.6. دورهي ساده نويسي (...- 1300 هـ.ق):
در اين دوره نثر فصيح و ساده رواج گرفت. ساده نويسي عمدتاً با رسالههاي ميرزا ملکم خان، ترجمهي حاج باباي اصفهاني، اثار احمد طالبوف و افسانهي کنت و سه تفنگدار به ترجمهي طاهر ميرزا آغاز شد.(سبک شناسي)
ادوارد براون سبکهاي نثر فارسي را سه نوع ميداند: سبک ساده (عاري) / simple unornate، سبک مرجّز يا ايقاعي (cadenced) که وزن دارد و ولي قافيه ندارد و ميتوان گفت از نظر شکل، مانند شعر سپيد است؛ و سبک مسجّع يا مقّفي که قافيه دارد ولي وزن ندارد. (ALOA: P.20)
در ادبيات غرب، بلاغيون سبک را از جهات مختلف و متنوعي بررسي و طبقه بندي کردهاند. از قدما، افلاطون سبک را کيفيّت و امتيازي تعريف ميکند که گويندهاي به لحاظ برخورداري از الگوي مناسب و شايستهي کلام از آن بهره مند است و ديگري به دليل فقدان اين الگوي مناسب از آن بي بهره است. به سخن ديگر، به دلايل ذکر شده، افلاطون و پيروان او ممکن است اثري را داراي سبک و ديگري را بدون سبک بنامند.
اما ارسطو سبک را خاصيّت ذاتي کلام ميداند. به عقيدهي ارسطو هر کلامي داراي سبکي است و سبک خصوصيّتي اکتسابي و بيروني نيست. از اينرو ناقدان ارسطوئي براي سبک طبقه بنديهائي به شرح و بر اساس موازين زير قائل ميشوند:
- برحَسَب دوران: مثل سبک متافيزيکي
- بر حَسَب شيوهي نگارش يا منظومه سرائي شاعر و نويسندهاي خاص: مثل سبک چاسري، سبک ميلتوني، و غيره...
- بر حَسَب کيفيّت انشا: سبک والا، سبک متوسط، و سبک دون.
- بر حَسَب نوع کلام: سبک علمي، سبک شاعرانه، سبک روزنامه اي، و غيره...
نور ثروپ فراي، اديب معاصر، بر اساس نظريهي قديمي طبقه بندي کيفي سبک، ابتدا دو طبقهي عمده براي سبک برمي شمارد با عنوان demotic يا سبک مردمي که در آن خصوصيات موسيقائي و زباني برگرفته از کلام عادي است و ديگري سبک Hieratic يا مصنوع که درآن کلام به واسطهي استفاده از صناعات لفظي و پيرايههاي مجازي از کلام عادي متمايز ميباشد. فراي، سپس براي هر يک از اين دو طبقه، سه قسم والا، متوسط و دون بر ميشمارد. بلاغيون غربي در ارتباط با سبک جمله نيز تقسيماتي قائل شدهاند بدين شرح: جملهي منظم (periodic sentence) و جملهي نامنظم (non periodic / loose sentence).
جمله منظم آنست که پايان جمله با تمام شدن معني همزمان باشد يعني معناي جمله وقتي کامل شود که جمله از حيث دستوري نيز پايان يابد و شنونده تا انتهاي جمله در حالت کنجکاوي باقي بماند. براي نمونه قسمتي از اين سبک نثر در زير نقل ميشود:
To write the Life of him who excelled all mankind in writing the lives of others,and who, whether we consider his extraordinary endowments, or his various works, has been equaled by few in any age, is an arduous, and may be reckoned in me a presumptuous task.
(Boswell / Life of Samuel Johnson)
اما در جملهي نامنظم کيفيّت کلام به محاوره نزديکتر است و بخشهاي جمله چنان قرار گرفتهاند که با جابه جائي يک جمله يا يک بخش لطمهاي به معناي نوشته وارد نمي شود.
براي مثال:
He will tell you the names of the principal favourites, repeat the shrewd saying of a man of quality, whisper an intrigue that is not yet blown upon by common fame; or, if the sphere of his observations is a little larger than ordinary, will perhaps enter into all the incidents, turns, and revolutions in a game of ombre. When he has gone thus far he has shown you the whole circle of his accomplishments, his parts are drained, and he is disable from any farther conversation.
(Addison Spectator 105)
سبک نثر نيز ميتواند مُنفصل (paratactic) يا متّصل (hypotactic) باشد. در سبک منفصل اجزاء يک جمله يا جملات مختلف در پي هم ميآيند بي آنکه با حرف ربط يا موصول به يکديگر وصل شده باشد. اين خاصيّت را در اصطلاح حذف روابط نيز ميتوان ناميد. براي نمونه ترجمهي قسمتي از اردوي سرخپوست / ارنست همينگوي در زير نقل ميشود:
«خورشيد از پشت تپّه بالا ميآمد. ماهي خارداري توي آب پريد، و دايرهاي در آب درست کرد. نيک دستهايش را توي آب فرو بُرد. توي سوز سرماي صبح، آب گرم بود».
در سبک متّصل يا تبعي، جملات مختلف يا بخشهاي يک جمله به وسيلهي موصول، کلمات ربط يا کلماتي مثل «براي آنکه»، «به خاطر»، «زيرا» و غيره به يکديگر وصل ميشوند. اين خاصيّت را در اصطلاح تبعيّت گويند، نمونه:
«چون ديروز در خانه نماندم، امروز بايد کارهاي عقب مانده ام را انجام دهم براي آنکه اين کارها هر چه زودتر بايد تحويل شود.» منبع مقاله :
داد، سيما (1378)، فرهنگ اصطلاحات ادبي، تهران: مرواريد، چاپ چهارم.