امام خمينى (ره) و غرب (2)
نويسنده: على خالقى افكند
اين قرائت امام از اسلام در نفى هر گونه سلطه جويى، بر مبانى عقلانى و شرعى زير; مبتنى بوده است:
1- به اعتقاد امام از نظر عقلى نمىتوان «براى حيات زير سلطه غير، ارزشى قائل [شد].» زيرا كه به تعبير ايشان «ارزش حيات به آزادى و استقلال است.» (53) و لذا امام بر اين نكته تاكيد دارند كه «اين مطابق هيچ منطقى نيست كه سى ميليون جمعيت هميشه تحت فشار [باشد] و هميشه اين جمعيت كار بكنند و حاصل كارشان را ديگران ببرند.» (54) ; زيرا كه «زندگانى كه در آ ن استقلال نباشد [يك ملتى] به زحمت كار بكنند براى استفاده دشمنها، اينكه زندگانى نيست.» (55)
2- علاوه بر منطق عقلايى، به اعتقاد امام، وابستگى به قدرتهاى غارتگر استعمارى و سلطه پذيرى از آنها، مخالف نص قرآن كريم نيز مىباشد. به برخى از مواردى كه در قرآن به اين امر تصريح شده از نظر امام اشاره مىكنيم:
الف - مطابق اساسىترين اصل قرآنى; يعنى اصل توحيد،«انسان، تنها در برابر ذات اقدس حق بايد تسليم باشد واز هيچ انسانى نبايد اطاعت كند، مگر اينكه اطاعت او، اطاعتخدا باشد.» (56) و لذاست كه گفته مىشود «از آداب عبوديت اين است كه جز قدرت حق، قدرتى را نپذيرند.» (57) و بدانند كه«عالم از اعلا عليين تا اسفل السافلين، جلوه حق جل و اعلى و در قبضه قدرت اوست و هيچ موجودى از روحانيون ملاء اعلا و انبياى معظم و اولياى مكرم تا اشقيا، از خود چيزى ندارند; بلكه چيزى نيست جز آنكه به جلوه او نورانى و هستشود.» (58) .
به تعبير امام، آنچه اين اصل قرآنى به ما مىآموزد، اين است كه خوفها را از غير او از دل بيرون كنيم و«عليه بندها و زنجيرهاى اسارت و در برابر ديگرانى كه به اسارت دعوت مىكنند، قيام [كنيم] و جامعه خود را آزاد سازيم تا همگى تسليم و بنده خدا باشند و از اين جهت است كه مقررات اجتماعى ما عليه قدرتهاى استبدادى و استعمارى آغاز مىشود.» (59)
ب - مطابق يكى ديگر از اصول قرآنى; يعنى «تولى و تبرى» (60) ، مسلمانان «بايد با حكومت عدل موافق... و از رژيم غير اسلامى... تبرى» كنند و از موالات با دشمنان مسلمين اجتناب كنند; چرا كه خداوند متعال به كرات «تاكيد كرده است كه ما با آنها موالات نداشته باشيم.» (61)
ج - يكى ديگر از اصول قرآنى كه امام مقابله با هر گونه سلطه استعمارى را از آن استنباط نمودهاند، «اصل امر به معروف و نهى از منكر» مىباشد. به موجب اين اصل اسلامى، مسلمانان موظف هستند در جهت اقامه معروف و جلوگيرى از منكر تلاش نمايند. و از آنجا كه به اعتقاد امام، «بزرگترين منكر غلبه اجانب بر ماست، اين منكر را بايد نهى كرد.» (62) د - امام هم چنين با استناد به اين اصل قرآنى «لاتظلمون و لا تظلمون» (63) مىگويند:
«دستور اسلام اين است كه نه ظلم بكنيد و نه زير بار ظلم برويد، انظلام (يعنى زير بار ظلم رفتن)، از ظلم كمتر نيست، انظلام، به خود ظلم كردن، به يك ملت ظلم كردن، ظلم هم از همين قماش، هر دويش در اسلام ممنوع است نه شما حق داريد به كسى ظلم كنيد نه حق داريد كه از كسى ظلم بكشيد.» (64)
امام با استناد به اين اصل قرآنى مىگويند:
«ما در طول تاريخ مظلوم بوديم... و امروز مىخواهيم كه مظلوم نباشيم و ظالم هم نباشيم. ما... به واسطه دستورى كه از اسلام به ما رسيده [است]، به هيچ فردى و هيچ كشورى تجاوز نخواهيم كرد و نبايد بكنيم; لكن از تجاوز ديگران هم بايد جلوگيرى كنيم.» (65)
ه - يكى ديگر از اصول مهم قرآنى كه نفى كننده هر گونه سلطه خارجى بر جامعه مسلمانان است، قاعده «نفى سبيل» است كه از آيه «لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا» (66) استفاده مىشود. به موجب اين آيه شريفه; «خداوند هرگز نه در گذشته و نه در آينده براى كافران نسبتبه اهل ايمان راه تسلط باز نگذاشته و باز نخواهد نمود.»
امام با استناد به اين اصل قرآنى است كه مخالفتخود را با حضور بيگانگان از جمله آمريكا در ايران و گرفتن حق كاپيتالاسيون، اعلام كرد. چرا كه به اعتقاد ايشان، مستفاد از اين آيه مباركه اين است كه «سلطه نبايد از غير بر [مسلمانان] باشد. نبايد مسلمانان تحتسلطه غير باشند» و لذا امام نيز اعلام كردند كه «ما هم مىخواهيم نباشد سلطه غير، ما اصل گفتنمان اين است كه امريكا نبايد باشد، نه امريكا تنها، شوروى هم نبايد باشد، اجنبى نبايد باشد، منطق ما اين است و فرياد ما هم همين است.» (67) زيرا كه«يك اصل از اصول مهم سياسى قرآن اين است كه مسلمين نبايد تحتسلطه كفار باشند، خداى تبارك و تعالى براى هيچ يك از كفار، سلطه بر مسلمين قرار نداده است و نبايد مسلمين اين سلطه كفار را قبول كنند.» (68)
3 - علاوه بر مبانى عقلانى و قرآنى بيان شده، امام مقابله با سلطه استعمارى غرب را از سيره عملى انبيا و ائمه (ع) نيز استنباط نموده و معتقد است: «انبيا مبعوث شدند كه ضعفا را از تحتسلطه استكبار بيرون بياورند.» (69) . از اين رو، امام در پاسخ به كسانى كه معترض بودند به اينكه چرا شما با امريكا درافتادهايد مىگويند:
«اين اشكالى است كه... بايد به خود پيغمبر بكنند كه چرا با ابوسفيانها درافتاديد تا عمويت و افراد بزرگى از اسلام كشته شوند و مىبايست تسليم مىشدى و درگوشه خانهات مىنشستى. و در اين صورت به اميرالمؤمنين هم اين اشكال وارد است كه همه مىگفتند بگذار معاويه و اشعث در حكومتشام باقى باشد... و با اين تفكر، اشكال به حضرت سيدالشهدا هم وارد است كه چرا از مدينه آرام برخاست و با يك جمعيت كم به راه افتاد و در مقابل يك حكومت جبار ايستاد. پس اگر بنا باشد همه اينها و همه انبياء در تاريخ اشتباه كرده باشند و مىبايستبا منطق اين آقايان با قلدرها بسازند، ما هم اشتباه كردهايم و به آن اعتراف مىكنيم. و اگر مساله اين نيست، بلكه مساله، مساله انسانيت و ارزشهاى انسانى، مساله جلوگيرى از اين جناياتى است كه قلدرها به بشريت و انسانيت مىكنند، مساله تباهى افراد ارزشمند است، پس ما نمىتوانستيم داخل خانه نشسته باشيم و آمريكا هم بيايد در داخل اين كشور حكمفرمايى كند و همه دستبه سينه در برابر آمريكا بايستند و چاپلوسى كنند تا اينكه نان و اسلحه به آنها بدهد و يا اين كه مهماتى را در اينجا انبار كند كه هر وقت جنگى واقع شد، براى خودش استفاده كند و براى خودش پايگاه بسازد.» (70)
با چنين قرائتى از مبانى دينى بود كه امام بازگشتبه اسلام را تنها راه نجات بخش مسلمانان، از چنگال استعمار دانسته و معتقد است مسلمانان با بازگشتبه چنين مذهبى كه در عمق جان ملتها ريشه دارد، قادر خواهند بود خود را از سلطه استعمارى غرب رها سازند و به استقلال همه جانبه دست پيدا كنند; زيرا چنانكه در قرائت ايشان از اسلام آورديم، اسلام دينى است كه «مىخواهد كه هيچ يك از افراد مملكت اسلامى وابسته به غير نباشد، تحت نفوذ غير نباشد.» (71) و منطق آن، اين است كه «سلطه نبايد از غير [بر شما مسلمانان] باشد. نبايد شما تحتسلطه غير باشيد.» (72)
و از آنجا كه به اعتقاد امام «تمام گرفتارى ما و عدم پيشرفت كشورهاى اسلامى براى همين وابستگيهاى به خارج بوده است » (73) و هر گرفتارى كه ملت ايران و ملتهاى مسلمان داشتهاند; از دخالت آنها حاصل شده است، بنابراين، بازگشتبه چنين آئينى، بهترين راه حل رهايى آنها از اين بدبختيهاست.
براى تحقق اين آرمان استقلال خواهانه اسلام با امام راهكارهايى را نيز از مبانى مذكور براى مقابله با سلطه جويىهاى غرب استنباط كرده و در پيش پاى مسلمانان نهاده و خود نير در تحقق اين راهكارها كوشش كردهاند كه به برخى از اين راهكارها اشاره مىكنيم:
از اين رو، امام تاكيد مىكنند بر اينكه اگر «ملتى بخواهد سرپاى خود بايستد، لازم است كه اول بيدار شود» (75) ، يعنى اولين قدم رهايى از سلطه و هژمونى غرب اين است كه... ما بيدار شويم بفهميم كه ما هم از جنس بشر هستيم و ممالك ديگر و رژيمهاى ديگر و نژادهاى ديگر برتر از ما نيستند.» (76)
بنابراين، امام يكى از راهكارهاى مستنبط از آموزههاى دينى را در مواجهه با سلطه جويى مستكبرين، قيام و ايستادگى در برابر ظلم و ستم آنها دانسته و معتقدند كه; ما تا زمانى بايد تامل و درنگ كنيم كه استقلال مملكت در خطر نيفتاده باشد; ولى آنجا كه استقلال مملكتبه خطر بيفتد، همگى بايد در برابر قدرتهاى سلطه جو قيام نماييم و تقيه در اينجا جايز نيست. از اين رو، ايشان كه استقلال كشور را در عصر خود در خطر مىديد، خطاب به علما و مردم مسلمان ايران اعلام نمود كه «امروز روزى نيست كه به سيره سلف صالح بتوان رفتار كرد، با سكوت و كنارهگيرى همه چيز را از ستخواهيم داد.» (78)
بنابراين امام،«دفاع از قرآن و ناموس اسلام و استقلال مملكت و مخالفتبا استعمار» را سرلوحه اهداف مبارزاتى خود و ملت ايران معرفى كرده و از ملت ايران خواستند كه «تحت پرچم توحيد براى درهم پيچيدن دفتر استعمار، فداكارى كنند و اين نفتخواران و عمال آنها را از كشور اسلامى بيرون بريزند.» (79)
در نتيجه استعمارگران توانستند با روى كار آوردن مهرههاى خود، به اهداف استعمارى خود دست پيدا كنند. يعنى به اعتقاد امام، حاكميت و سلطه استعمارى غرب در كشورهاى اسلامى از اينجا ناشى شده است كه آنها «به اجراى حكم خدا برنخاسته و تشكيل حكومت صالح و لايق ندادهاند .» (86) و در اثر «نداشتن قيم و رئيس و تشكيلات رهبرى» بوده است كه اين گرفتارى را آنها براى مسلمانان به وجود آوردهاند. در نتيجه، به نظر امام، اگر مسلمانان بخواهند از سلطه جويى استعمارگران رهايى يابند، بايستى در صدد اجراى احكام اسلامى و ايجاد دولت اسلامى بوده و بدانند كه آنها «تشكيلات حكومتى صالح مىخواهند.» (87)
علاوه بر راهكار ارائه شده; امام حتى دولت اسلامى ايجاد شده را نيز در برابر سلطه هژمونى غرب آسيبپذير مىداند و از اين رو به كسانى كه در راس دولت اسلامى قرار گرفتهاند، راهكارهايى را براى مقابله با نفوذ سياستهاى استعمارى آنان توصيه مىنمايد.
«بنابراين اگر بخواهيد بى خوف و هراس در مقابل باطل بايستيد و از حق دفاع كنيد و ابرقدرتان و سلاحهاى پيشرفته آنان و شياطين آنان در روح شما اثر نگذارد و شما را از ميدان به در نكند، خود را به ساده زيستى عادت دهيد و از تعلق قلب به مال و منال و جاه و مقام بپرهيزيد.» (90)
چرا كه «تمام وابستگيهاى، وابستگىاى است كه انسان به خودش دارد، تمام وابستگيها از خود آدم پيدا مىشود.» و منشا همه وابستگيهاى خارجى انسان همين وابستگى به نفس خود اوست. و اگر چنين وابستگى در وجود او باشد، هرگونه وابستگى خارجى هم كه بخواهند برايش تحميل كنند براى حفظ آن وابستگى نفسانى، در برابر آن خاضع خواهد بود; ولى «اگر انسان از اين وابستگى وارسته و آزاد شود، اين ديگر از كسى نمىترسد، همه قدرتهاى عالم جمع شوند اين نمىترسد، براى اينكه آخرش اين است كه من از بين مىروم، ديگر بالاتر از اين كه نيست.» (91)
د - راهكارهاى مستنبط امام از اسلام در مواجهه با رويه نو انديشى و فن آورى غرب:
در قرائتى كه امام از اسلام مىنمايند، هم چنين راهكارهايى نيز، براى مواجهه با رويه نو انديشى و دستاوردهاى پيشرفته غرب وجود دارد; زيرا در قرائتى كه ايشان از اسلام ارائه مىكند، نه تنها هيچ مخالفتى باتمدن و پيشرفت وجود ندارد، بلكه به اعتقاد وى، اسلام خود در بالاترين درجه تمدن قرار دارد و اگر كدورتهاى عارض بر چهره اسلام از آن زدوده شود دينى كاملا مترقى است و قادر است مترقىترين اصول زندگى را براى مسلمانان فراهم سازد; چنانكه در تاريخ اوليه خود چنين بوده است. به تعبير امام; «آن روزى كه در غرب هيچ خبرى نبود و ساكنانش در توحش به سر مىبردند و آمريكا سرزمين سرخ پوستان نيمه وحشى بود و مملكت پهناور ايران و روم حكومت استبداد و اشرافيت و تبعيض و تسلط قدرتمندان بود و اثرى از حكومت مردم و قانون در آنها نبود، خداوند تبارك و تعالى به وسيله رسول اكرم (ص) قوانينى فرستاد كه انسان از عظمت آنها به شگفت مىآيد. براى همه امور قانون و آداب آورده است، براى انسان پيش از آنكه نطفهاش منعقد شود تا پس از آنكه به گور مىرود، قانون وضع كرده است. همان طور كه براى وظايف عبادى قانون دارد، براى امور اجتماعى و حكومتى قانون و راه و رسم دارد. حقوق اسلام يك حقوق مترقى و متكامل و جامع است. (93)
اما به اعتقاد امام، با وجود چنين خصايص مترقيانه در اسلام، متاسفانه مسلمين نتوانستند از آن استفاده كنند و با اينكه اسلام «همه چيز براى مسلمين آورده است و در قرآن همه چيز هست;» لكن مع الاسف مسلمانان استفاده از آن نكردهاند و «آنرا مهجورش كردند و استفادهاى كه بايد از آن بكنند، نكردند.» (94) و در نتيجه در طول تاريخ، چهره واقعى اسلام و قوانين و برنامههاى مترقيانه آن به فراموشى سپرده شده و در برخى مقاطع نيز از سوى دولتهاى نااهل و در دورههاى جديد از سوى استعمارگران پرده بر چهره واقعى آن كشانده شده است. به همين جهت است كه امام معتقدند كه بايد چهره واقعى اسلام» به آن طور كه هستبه دور از ابهامها و كجرويها و انحرافهايى كه به دستبدخواهان انجام يافته، عرضه شود.» (95) كه اگر چنين شود و چهره واقعى اسلام كشف گردد، «اسلام كفيل نجات بشريت از همه عقب ماندگيها»، (96) «ضامن رفاه عموم و تامين معنويات و ماديات بشر » (97) ، «هادى نسل خير در دنيا و آخرت و حافظ استقلال و آزادى ملتها و مربى نفوس و مكمل نقيصههاى نفسانى و روحانى و راهنماى زندگى انسان خواهدبود.» (98)
با چنين قرائتى از اسلام است كه امام بازگشتبه آن را تنها راه نجات مسلمانان از عقب ماندگيها دانسته و كوشش مىكنند تا چهره واقعى آن را به مسلمانان معرفى نموده و اصول مترقى آن را بيان نمايند.
يعنى امام با اعتقاد به اين امر كه «اسلام و حكومت اسلامى، پديده الهى است كه با به كار بستن آن، سعادت فرزندان خود را در دنياو آخرت به بالاترين وجه تامين مىكند و قدرت آن را دارد كه انسانها را به كمال مطلوب خود برساند» و با اعتقاد به اينكه «اسلام و حكومت اسلامى در تمام شوؤن فردى و اجتماعى و مادى و معنوى و فرهنگى و سياسى و نظامى و اقتصادى، دخالت و نظارت دارد و از هيچ نكته ولو بسيار ناچيز كه در تربيت انسان و جامعه و پيشرفت مادى و معنوى نقش دارد، فروگذار ننموده است و موانع و مشكلات سر راه تكامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده، و به رفع آنها كوشيده است»; (99) احياء و اجراى قوانين آن در جامعه مسلمانان را تنها راه نجات مسلمانان دانسته و خود نيز در اين جهت كوشش خود را آغاز مىكنند و اولين گام را در اين مىبينند كه چهره مترقيانه اسلام را براى مسلمانان معرفى كنند و ابهامات و انحرافات پديد آمده را از چهره اسلام بزدايند. از اين روست كه در اولين اثر سياسى خود، در اين مقام برآمده و در پاسخ به كسانى كه مىگفتند: «دين اسلام با زندگى متمدن عصر حاضر سازگار نيست» مىگويند:
«اگر مقصود از زندگى، همين زندگى است كه الان داريد... من به شما قول مىدهم كه هيچ دينى و هيچ آيينى و هيچ عقلى با آن نسازد، دين براى برداشتن همين چيزهاست و تبديل كردن زندگى پست استبه زندگانى پرافتخار انسانى و اگر مقصود از زندگى، زندگانى پر افتخار با شرف انسانى است كه از ستمكاريها و خلاف وظيفهها و قانون شكنىها و فتسوزىها بركنار باشد، دين براى سازمان همان آمده و با آن مىسازد.» (100)
و از آنجا كه امام داشتن «يك مملكت عدل به تمام معنا، آزاد به معناى صحيح آن و داراى اقتصاد صحيح را تنها در سايه اسلام امكانپذير مىبينند;«اسلامى كه خدا قوانينش را وحى فرموده و بهتر مىداند كه براى اينها تا ابد چه لازم است» (101) ، براى رسيدن به چنين هدفى تلاش مىكنند طرح حكومتى بر مبناى اسلام را پى ريزى نمايند; چرا كه امام رژيم سياسى حاكم بر ايران را در جهتى مخالف آنچه اسلام در نظر دارد، تشخيص مىدادند و معتقد بودند كه سياستشاه با توجه به اينكه وابسته به قدرتهاى خارجى است، پيشرفت مردم ايران را در معرض خطر قرار مىدهد. (102) از اين رو، ايشان به مخالفت و قيام در برابر رژيم پهلوى اقدام كرده و در مقابل آن، طرح حكومت اسلامى را بر پايه تئورى ولايت فقيه جهت رسيدن به يك زندگى متمدن و پيشرفته مطرح مىسازند كه در قالب «جمهورى اسلامى» تحقق يافته است. در واقع، تجلى انديشه و آرمانهاى امام درباره بيان و اجراى اصول مترقى اسلام در زمينههاى سياسى، اقتصادى و اجتماعى را مىتوان در قانون اساسى جمهورى اسلامى كه به نوعى شكل نظام يافته انديشه و آرمانهاى اوست، جست و جو كرد.
در بعد سياسى امام شكل مترقيانهاى از حكومت اسلامى را طرح كردند كه از يك سو جمهورى است، «به معناى اينكه متكى به آراى اكثريت است»، از سوى ديگر اسلامى استيعنى «اينكه متكى به قانون اسلام است». (103) و اين انديشه ايشان در قانون اساسى نيز تجسم يافته و لذا در تفسير و تبيين آن آمده است:
«جمهورى اسلامى، نظامى است كه بر پايه ايمان به خداى يكتا و اختصاص حاكميت و تشريع به او، وحى الهى و نقش بنيادين آن در بيان قوانين، معاد، عدل خدا در خلقت و تشريع، امامت و رهبرى مستمر، كرامت و ارزش والاى انسان و آزادى توام با مسؤوليت او در برابر خدا كه از راه اجتهاد مستمر فقهاى جامع الشرايط، استفاده از علوم و فنون و تجارب پيشرفته بشرى و تلاش در پيشبرد آنها، و نفى هرگونه ستمگرى و ستم كشى و سلطه گرى و سلطه پذيرى، قسط و عدل و استقلال سياسى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنى و همبستگى ملى را تامين مىكند.» (104)
لذا همچنان كه امام بيان مىداشتند كه اسلام «يك دين مترقى است و دموكراسى به معناى واقعى است»، در قانون اساسى مورد تاييد ايشان نيز به اين اصول و مبانى دموكراتيك تاكيد شده است:
«در جمهورى اسلامى ايران، امور كشور بايد به اتكاى آراى عمومى اداره شود. از راه انتخابات، انتخاب رييس جمهور، نمايندگان مجلس شوراى اسلامى، اعضاى شوراها و نظاير اينها، يااز راه همه پرسى در مواردى كه در اصول ديگر اين قانون معين مىگردد.» (105)
بنابراين، امام با حمايت از حقوق مساوى ملت، رعايتحقوق برابر زن و مرد و آزادى عقيده و بيان و ديگر اصول دمكراسى، سازگارى آنها را با مبانى دينى بيان كرده و بعدها نيز در طرح حكومت اسلامى مورد نظر خويش، تحقق واقعى اين اصول را مورد تاكيد قرار دادند.
در بعد اقتصادى نيز تاكيد بر استقلال اقتصادى، توجه به كشاورزى و فعاليت در صنايع كوچك و در عين توجه به صنايع بزرگ، تامين معاش مردم و احترام به مالكيتشخصى، توزيع عادلانه درآمد و نظارت بر سلامت فعاليتهاى اقتصادى، اصول و قواعدى است كه امام آنها را مورد تاكيد قرار داده و آنها را از برنامههاى مترقيانه حكومت اسلامى در زمينه اقتصادى معرفى مىنمايند. (106) كه بعدا در قانون اساسى جمهورى اسلامى نيز به صورت قانون و قاعده محلى درآمدهاند.
در ابعاد اجتماعى، فرهنگى و نظامى نيز قوانين و اصول مترقى اسلام، بر مبناى انديشه و آرمانهاى امام استنباط و استخراج گرديده و در قانون اساسى و ديگر منابع دستورى گنجانده شده است. بنابر اين، امام با قرائتى جديد از دين اسلام، در تمامى زمينههاى زندگى سياسى، اجتماعى و اقتصادى... اصول مترقيانهاى را براى مسلمانان، قابل استنباط و استخراج دانسته و با تحقق جمهورى اسلامى، اين قرائت جديد را مبناى عمل ملت مسلمان ايران قرار دادند.
اما اين حرف بدان معنا نيست كه ايشان با اعتقاد به جامعيت اسلام و پاسخگويى آن به زندگى معاصر مسلمانان، درصدد طرد و نفى كامل آثار مدرن غرب در زمينه نوانديشى و نوسازى است; بلكه مراد ما اين است كه امام نه همچون اختلاط گرايان، مىخواست گفتمانى پيوندى بين اسلام و مدرنيته غرب ايجاد كند و نه به طريق پوزش طلبان، حاضر بود كه يافتههاى جديد آنها را از آن خود بداند; بلكه به اعتقاد ايشان، «ملت ايران با داشتن مكتبى مترقى چون اسلام، دليلى ندارد كه براى پيشرفت و تعالى خود از الگوهاى غربى و يا كشورهاى كمونيست تقليد كند.» (107)
و چنانكه پيداست، اين كلام ايشان بدان معنا نيست كه وى مخالف با اخذ و اقتباس آگاهانه دستاوردهاى مدرن انسان غربى بوده باشد. ايشان با آثار مدرن تمدن جديد غرب فى نفسه مخالفتى نداشته و ندارند و معتقدند كه «ما پيشرفتهاى دنياى غرب را مىپذيريم» (108) . آنچه امام در اخذ دستاوردهاى مدرن غرب همواره آن را مورد توجه قرار داده و از آن گريزان است، اين است كه مبادا اخذ اين دستاوردها به يكى از موارد زير منجر شود:
1- سلطه سياسى:
بزرگترين واهمه ايشان در اقتباس از غرب، اين است كه اين امر منجر به سلطه سياسى، نظامى، اقتصادى و... آنان بر ما بشود و لذا در اشاره به اين مطلب مىگويند: «مخالفت روحانيون با بعضى از مظاهر تمدن در گذشته صرفا به جهت ترس از نفوذ اجانب بوده است.» (109)
2- از خود بيگانگى:
يكى ديگر از دغدغههاى امام در اخذ تمدن جديد غرب، اين است كه رويكرد به غرب باعثخود باختگى مللاسلامى بشود و در نتيجه اين رويكرد، آنها خود را فراموش كرده و براى هميشه خود را وابسته و محتاج به غير بدانند; چنانكه از نظر ايشان، اين امر در باره ايرانيان چنين بوده است و لذا امام در اشاره به اين مساله مىگويند:
منبع: سایت طوبی
/الف
1- به اعتقاد امام از نظر عقلى نمىتوان «براى حيات زير سلطه غير، ارزشى قائل [شد].» زيرا كه به تعبير ايشان «ارزش حيات به آزادى و استقلال است.» (53) و لذا امام بر اين نكته تاكيد دارند كه «اين مطابق هيچ منطقى نيست كه سى ميليون جمعيت هميشه تحت فشار [باشد] و هميشه اين جمعيت كار بكنند و حاصل كارشان را ديگران ببرند.» (54) ; زيرا كه «زندگانى كه در آ ن استقلال نباشد [يك ملتى] به زحمت كار بكنند براى استفاده دشمنها، اينكه زندگانى نيست.» (55)
2- علاوه بر منطق عقلايى، به اعتقاد امام، وابستگى به قدرتهاى غارتگر استعمارى و سلطه پذيرى از آنها، مخالف نص قرآن كريم نيز مىباشد. به برخى از مواردى كه در قرآن به اين امر تصريح شده از نظر امام اشاره مىكنيم:
الف - مطابق اساسىترين اصل قرآنى; يعنى اصل توحيد،«انسان، تنها در برابر ذات اقدس حق بايد تسليم باشد واز هيچ انسانى نبايد اطاعت كند، مگر اينكه اطاعت او، اطاعتخدا باشد.» (56) و لذاست كه گفته مىشود «از آداب عبوديت اين است كه جز قدرت حق، قدرتى را نپذيرند.» (57) و بدانند كه«عالم از اعلا عليين تا اسفل السافلين، جلوه حق جل و اعلى و در قبضه قدرت اوست و هيچ موجودى از روحانيون ملاء اعلا و انبياى معظم و اولياى مكرم تا اشقيا، از خود چيزى ندارند; بلكه چيزى نيست جز آنكه به جلوه او نورانى و هستشود.» (58) .
به تعبير امام، آنچه اين اصل قرآنى به ما مىآموزد، اين است كه خوفها را از غير او از دل بيرون كنيم و«عليه بندها و زنجيرهاى اسارت و در برابر ديگرانى كه به اسارت دعوت مىكنند، قيام [كنيم] و جامعه خود را آزاد سازيم تا همگى تسليم و بنده خدا باشند و از اين جهت است كه مقررات اجتماعى ما عليه قدرتهاى استبدادى و استعمارى آغاز مىشود.» (59)
ب - مطابق يكى ديگر از اصول قرآنى; يعنى «تولى و تبرى» (60) ، مسلمانان «بايد با حكومت عدل موافق... و از رژيم غير اسلامى... تبرى» كنند و از موالات با دشمنان مسلمين اجتناب كنند; چرا كه خداوند متعال به كرات «تاكيد كرده است كه ما با آنها موالات نداشته باشيم.» (61)
ج - يكى ديگر از اصول قرآنى كه امام مقابله با هر گونه سلطه استعمارى را از آن استنباط نمودهاند، «اصل امر به معروف و نهى از منكر» مىباشد. به موجب اين اصل اسلامى، مسلمانان موظف هستند در جهت اقامه معروف و جلوگيرى از منكر تلاش نمايند. و از آنجا كه به اعتقاد امام، «بزرگترين منكر غلبه اجانب بر ماست، اين منكر را بايد نهى كرد.» (62) د - امام هم چنين با استناد به اين اصل قرآنى «لاتظلمون و لا تظلمون» (63) مىگويند:
«دستور اسلام اين است كه نه ظلم بكنيد و نه زير بار ظلم برويد، انظلام (يعنى زير بار ظلم رفتن)، از ظلم كمتر نيست، انظلام، به خود ظلم كردن، به يك ملت ظلم كردن، ظلم هم از همين قماش، هر دويش در اسلام ممنوع است نه شما حق داريد به كسى ظلم كنيد نه حق داريد كه از كسى ظلم بكشيد.» (64)
امام با استناد به اين اصل قرآنى مىگويند:
«ما در طول تاريخ مظلوم بوديم... و امروز مىخواهيم كه مظلوم نباشيم و ظالم هم نباشيم. ما... به واسطه دستورى كه از اسلام به ما رسيده [است]، به هيچ فردى و هيچ كشورى تجاوز نخواهيم كرد و نبايد بكنيم; لكن از تجاوز ديگران هم بايد جلوگيرى كنيم.» (65)
ه - يكى ديگر از اصول مهم قرآنى كه نفى كننده هر گونه سلطه خارجى بر جامعه مسلمانان است، قاعده «نفى سبيل» است كه از آيه «لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا» (66) استفاده مىشود. به موجب اين آيه شريفه; «خداوند هرگز نه در گذشته و نه در آينده براى كافران نسبتبه اهل ايمان راه تسلط باز نگذاشته و باز نخواهد نمود.»
امام با استناد به اين اصل قرآنى است كه مخالفتخود را با حضور بيگانگان از جمله آمريكا در ايران و گرفتن حق كاپيتالاسيون، اعلام كرد. چرا كه به اعتقاد ايشان، مستفاد از اين آيه مباركه اين است كه «سلطه نبايد از غير بر [مسلمانان] باشد. نبايد مسلمانان تحتسلطه غير باشند» و لذا امام نيز اعلام كردند كه «ما هم مىخواهيم نباشد سلطه غير، ما اصل گفتنمان اين است كه امريكا نبايد باشد، نه امريكا تنها، شوروى هم نبايد باشد، اجنبى نبايد باشد، منطق ما اين است و فرياد ما هم همين است.» (67) زيرا كه«يك اصل از اصول مهم سياسى قرآن اين است كه مسلمين نبايد تحتسلطه كفار باشند، خداى تبارك و تعالى براى هيچ يك از كفار، سلطه بر مسلمين قرار نداده است و نبايد مسلمين اين سلطه كفار را قبول كنند.» (68)
3 - علاوه بر مبانى عقلانى و قرآنى بيان شده، امام مقابله با سلطه استعمارى غرب را از سيره عملى انبيا و ائمه (ع) نيز استنباط نموده و معتقد است: «انبيا مبعوث شدند كه ضعفا را از تحتسلطه استكبار بيرون بياورند.» (69) . از اين رو، امام در پاسخ به كسانى كه معترض بودند به اينكه چرا شما با امريكا درافتادهايد مىگويند:
«اين اشكالى است كه... بايد به خود پيغمبر بكنند كه چرا با ابوسفيانها درافتاديد تا عمويت و افراد بزرگى از اسلام كشته شوند و مىبايست تسليم مىشدى و درگوشه خانهات مىنشستى. و در اين صورت به اميرالمؤمنين هم اين اشكال وارد است كه همه مىگفتند بگذار معاويه و اشعث در حكومتشام باقى باشد... و با اين تفكر، اشكال به حضرت سيدالشهدا هم وارد است كه چرا از مدينه آرام برخاست و با يك جمعيت كم به راه افتاد و در مقابل يك حكومت جبار ايستاد. پس اگر بنا باشد همه اينها و همه انبياء در تاريخ اشتباه كرده باشند و مىبايستبا منطق اين آقايان با قلدرها بسازند، ما هم اشتباه كردهايم و به آن اعتراف مىكنيم. و اگر مساله اين نيست، بلكه مساله، مساله انسانيت و ارزشهاى انسانى، مساله جلوگيرى از اين جناياتى است كه قلدرها به بشريت و انسانيت مىكنند، مساله تباهى افراد ارزشمند است، پس ما نمىتوانستيم داخل خانه نشسته باشيم و آمريكا هم بيايد در داخل اين كشور حكمفرمايى كند و همه دستبه سينه در برابر آمريكا بايستند و چاپلوسى كنند تا اينكه نان و اسلحه به آنها بدهد و يا اين كه مهماتى را در اينجا انبار كند كه هر وقت جنگى واقع شد، براى خودش استفاده كند و براى خودش پايگاه بسازد.» (70)
با چنين قرائتى از مبانى دينى بود كه امام بازگشتبه اسلام را تنها راه نجات بخش مسلمانان، از چنگال استعمار دانسته و معتقد است مسلمانان با بازگشتبه چنين مذهبى كه در عمق جان ملتها ريشه دارد، قادر خواهند بود خود را از سلطه استعمارى غرب رها سازند و به استقلال همه جانبه دست پيدا كنند; زيرا چنانكه در قرائت ايشان از اسلام آورديم، اسلام دينى است كه «مىخواهد كه هيچ يك از افراد مملكت اسلامى وابسته به غير نباشد، تحت نفوذ غير نباشد.» (71) و منطق آن، اين است كه «سلطه نبايد از غير [بر شما مسلمانان] باشد. نبايد شما تحتسلطه غير باشيد.» (72)
و از آنجا كه به اعتقاد امام «تمام گرفتارى ما و عدم پيشرفت كشورهاى اسلامى براى همين وابستگيهاى به خارج بوده است » (73) و هر گرفتارى كه ملت ايران و ملتهاى مسلمان داشتهاند; از دخالت آنها حاصل شده است، بنابراين، بازگشتبه چنين آئينى، بهترين راه حل رهايى آنها از اين بدبختيهاست.
براى تحقق اين آرمان استقلال خواهانه اسلام با امام راهكارهايى را نيز از مبانى مذكور براى مقابله با سلطه جويىهاى غرب استنباط كرده و در پيش پاى مسلمانان نهاده و خود نير در تحقق اين راهكارها كوشش كردهاند كه به برخى از اين راهكارها اشاره مىكنيم:
1- تلاش در جهتبيدارى و رشد سياسى:
از اين رو، امام تاكيد مىكنند بر اينكه اگر «ملتى بخواهد سرپاى خود بايستد، لازم است كه اول بيدار شود» (75) ، يعنى اولين قدم رهايى از سلطه و هژمونى غرب اين است كه... ما بيدار شويم بفهميم كه ما هم از جنس بشر هستيم و ممالك ديگر و رژيمهاى ديگر و نژادهاى ديگر برتر از ما نيستند.» (76)
2- ايستادگى در برابر سلطه استعمارى غرب:
بنابراين، امام يكى از راهكارهاى مستنبط از آموزههاى دينى را در مواجهه با سلطه جويى مستكبرين، قيام و ايستادگى در برابر ظلم و ستم آنها دانسته و معتقدند كه; ما تا زمانى بايد تامل و درنگ كنيم كه استقلال مملكت در خطر نيفتاده باشد; ولى آنجا كه استقلال مملكتبه خطر بيفتد، همگى بايد در برابر قدرتهاى سلطه جو قيام نماييم و تقيه در اينجا جايز نيست. از اين رو، ايشان كه استقلال كشور را در عصر خود در خطر مىديد، خطاب به علما و مردم مسلمان ايران اعلام نمود كه «امروز روزى نيست كه به سيره سلف صالح بتوان رفتار كرد، با سكوت و كنارهگيرى همه چيز را از ستخواهيم داد.» (78)
بنابراين امام،«دفاع از قرآن و ناموس اسلام و استقلال مملكت و مخالفتبا استعمار» را سرلوحه اهداف مبارزاتى خود و ملت ايران معرفى كرده و از ملت ايران خواستند كه «تحت پرچم توحيد براى درهم پيچيدن دفتر استعمار، فداكارى كنند و اين نفتخواران و عمال آنها را از كشور اسلامى بيرون بريزند.» (79)
3- همبستگى و اتحاد در مقابله با سلطه جويىهاى استعمارى:
4- تلاش براى ايجاد دولت اسلامى:
در نتيجه استعمارگران توانستند با روى كار آوردن مهرههاى خود، به اهداف استعمارى خود دست پيدا كنند. يعنى به اعتقاد امام، حاكميت و سلطه استعمارى غرب در كشورهاى اسلامى از اينجا ناشى شده است كه آنها «به اجراى حكم خدا برنخاسته و تشكيل حكومت صالح و لايق ندادهاند .» (86) و در اثر «نداشتن قيم و رئيس و تشكيلات رهبرى» بوده است كه اين گرفتارى را آنها براى مسلمانان به وجود آوردهاند. در نتيجه، به نظر امام، اگر مسلمانان بخواهند از سلطه جويى استعمارگران رهايى يابند، بايستى در صدد اجراى احكام اسلامى و ايجاد دولت اسلامى بوده و بدانند كه آنها «تشكيلات حكومتى صالح مىخواهند.» (87)
علاوه بر راهكار ارائه شده; امام حتى دولت اسلامى ايجاد شده را نيز در برابر سلطه هژمونى غرب آسيبپذير مىداند و از اين رو به كسانى كه در راس دولت اسلامى قرار گرفتهاند، راهكارهايى را براى مقابله با نفوذ سياستهاى استعمارى آنان توصيه مىنمايد.
5 - تلاش در جهتخود كفائى و خود اتكايى ملى:
6- ساده زيستى و پرهيز از تجملات:
«بنابراين اگر بخواهيد بى خوف و هراس در مقابل باطل بايستيد و از حق دفاع كنيد و ابرقدرتان و سلاحهاى پيشرفته آنان و شياطين آنان در روح شما اثر نگذارد و شما را از ميدان به در نكند، خود را به ساده زيستى عادت دهيد و از تعلق قلب به مال و منال و جاه و مقام بپرهيزيد.» (90)
چرا كه «تمام وابستگيهاى، وابستگىاى است كه انسان به خودش دارد، تمام وابستگيها از خود آدم پيدا مىشود.» و منشا همه وابستگيهاى خارجى انسان همين وابستگى به نفس خود اوست. و اگر چنين وابستگى در وجود او باشد، هرگونه وابستگى خارجى هم كه بخواهند برايش تحميل كنند براى حفظ آن وابستگى نفسانى، در برابر آن خاضع خواهد بود; ولى «اگر انسان از اين وابستگى وارسته و آزاد شود، اين ديگر از كسى نمىترسد، همه قدرتهاى عالم جمع شوند اين نمىترسد، براى اينكه آخرش اين است كه من از بين مىروم، ديگر بالاتر از اين كه نيست.» (91)
7- تربيت صحيح نسل جوان و نوجوان كشور:
د - راهكارهاى مستنبط امام از اسلام در مواجهه با رويه نو انديشى و فن آورى غرب:
در قرائتى كه امام از اسلام مىنمايند، هم چنين راهكارهايى نيز، براى مواجهه با رويه نو انديشى و دستاوردهاى پيشرفته غرب وجود دارد; زيرا در قرائتى كه ايشان از اسلام ارائه مىكند، نه تنها هيچ مخالفتى باتمدن و پيشرفت وجود ندارد، بلكه به اعتقاد وى، اسلام خود در بالاترين درجه تمدن قرار دارد و اگر كدورتهاى عارض بر چهره اسلام از آن زدوده شود دينى كاملا مترقى است و قادر است مترقىترين اصول زندگى را براى مسلمانان فراهم سازد; چنانكه در تاريخ اوليه خود چنين بوده است. به تعبير امام; «آن روزى كه در غرب هيچ خبرى نبود و ساكنانش در توحش به سر مىبردند و آمريكا سرزمين سرخ پوستان نيمه وحشى بود و مملكت پهناور ايران و روم حكومت استبداد و اشرافيت و تبعيض و تسلط قدرتمندان بود و اثرى از حكومت مردم و قانون در آنها نبود، خداوند تبارك و تعالى به وسيله رسول اكرم (ص) قوانينى فرستاد كه انسان از عظمت آنها به شگفت مىآيد. براى همه امور قانون و آداب آورده است، براى انسان پيش از آنكه نطفهاش منعقد شود تا پس از آنكه به گور مىرود، قانون وضع كرده است. همان طور كه براى وظايف عبادى قانون دارد، براى امور اجتماعى و حكومتى قانون و راه و رسم دارد. حقوق اسلام يك حقوق مترقى و متكامل و جامع است. (93)
اما به اعتقاد امام، با وجود چنين خصايص مترقيانه در اسلام، متاسفانه مسلمين نتوانستند از آن استفاده كنند و با اينكه اسلام «همه چيز براى مسلمين آورده است و در قرآن همه چيز هست;» لكن مع الاسف مسلمانان استفاده از آن نكردهاند و «آنرا مهجورش كردند و استفادهاى كه بايد از آن بكنند، نكردند.» (94) و در نتيجه در طول تاريخ، چهره واقعى اسلام و قوانين و برنامههاى مترقيانه آن به فراموشى سپرده شده و در برخى مقاطع نيز از سوى دولتهاى نااهل و در دورههاى جديد از سوى استعمارگران پرده بر چهره واقعى آن كشانده شده است. به همين جهت است كه امام معتقدند كه بايد چهره واقعى اسلام» به آن طور كه هستبه دور از ابهامها و كجرويها و انحرافهايى كه به دستبدخواهان انجام يافته، عرضه شود.» (95) كه اگر چنين شود و چهره واقعى اسلام كشف گردد، «اسلام كفيل نجات بشريت از همه عقب ماندگيها»، (96) «ضامن رفاه عموم و تامين معنويات و ماديات بشر » (97) ، «هادى نسل خير در دنيا و آخرت و حافظ استقلال و آزادى ملتها و مربى نفوس و مكمل نقيصههاى نفسانى و روحانى و راهنماى زندگى انسان خواهدبود.» (98)
با چنين قرائتى از اسلام است كه امام بازگشتبه آن را تنها راه نجات مسلمانان از عقب ماندگيها دانسته و كوشش مىكنند تا چهره واقعى آن را به مسلمانان معرفى نموده و اصول مترقى آن را بيان نمايند.
يعنى امام با اعتقاد به اين امر كه «اسلام و حكومت اسلامى، پديده الهى است كه با به كار بستن آن، سعادت فرزندان خود را در دنياو آخرت به بالاترين وجه تامين مىكند و قدرت آن را دارد كه انسانها را به كمال مطلوب خود برساند» و با اعتقاد به اينكه «اسلام و حكومت اسلامى در تمام شوؤن فردى و اجتماعى و مادى و معنوى و فرهنگى و سياسى و نظامى و اقتصادى، دخالت و نظارت دارد و از هيچ نكته ولو بسيار ناچيز كه در تربيت انسان و جامعه و پيشرفت مادى و معنوى نقش دارد، فروگذار ننموده است و موانع و مشكلات سر راه تكامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده، و به رفع آنها كوشيده است»; (99) احياء و اجراى قوانين آن در جامعه مسلمانان را تنها راه نجات مسلمانان دانسته و خود نيز در اين جهت كوشش خود را آغاز مىكنند و اولين گام را در اين مىبينند كه چهره مترقيانه اسلام را براى مسلمانان معرفى كنند و ابهامات و انحرافات پديد آمده را از چهره اسلام بزدايند. از اين روست كه در اولين اثر سياسى خود، در اين مقام برآمده و در پاسخ به كسانى كه مىگفتند: «دين اسلام با زندگى متمدن عصر حاضر سازگار نيست» مىگويند:
«اگر مقصود از زندگى، همين زندگى است كه الان داريد... من به شما قول مىدهم كه هيچ دينى و هيچ آيينى و هيچ عقلى با آن نسازد، دين براى برداشتن همين چيزهاست و تبديل كردن زندگى پست استبه زندگانى پرافتخار انسانى و اگر مقصود از زندگى، زندگانى پر افتخار با شرف انسانى است كه از ستمكاريها و خلاف وظيفهها و قانون شكنىها و فتسوزىها بركنار باشد، دين براى سازمان همان آمده و با آن مىسازد.» (100)
و از آنجا كه امام داشتن «يك مملكت عدل به تمام معنا، آزاد به معناى صحيح آن و داراى اقتصاد صحيح را تنها در سايه اسلام امكانپذير مىبينند;«اسلامى كه خدا قوانينش را وحى فرموده و بهتر مىداند كه براى اينها تا ابد چه لازم است» (101) ، براى رسيدن به چنين هدفى تلاش مىكنند طرح حكومتى بر مبناى اسلام را پى ريزى نمايند; چرا كه امام رژيم سياسى حاكم بر ايران را در جهتى مخالف آنچه اسلام در نظر دارد، تشخيص مىدادند و معتقد بودند كه سياستشاه با توجه به اينكه وابسته به قدرتهاى خارجى است، پيشرفت مردم ايران را در معرض خطر قرار مىدهد. (102) از اين رو، ايشان به مخالفت و قيام در برابر رژيم پهلوى اقدام كرده و در مقابل آن، طرح حكومت اسلامى را بر پايه تئورى ولايت فقيه جهت رسيدن به يك زندگى متمدن و پيشرفته مطرح مىسازند كه در قالب «جمهورى اسلامى» تحقق يافته است. در واقع، تجلى انديشه و آرمانهاى امام درباره بيان و اجراى اصول مترقى اسلام در زمينههاى سياسى، اقتصادى و اجتماعى را مىتوان در قانون اساسى جمهورى اسلامى كه به نوعى شكل نظام يافته انديشه و آرمانهاى اوست، جست و جو كرد.
در بعد سياسى امام شكل مترقيانهاى از حكومت اسلامى را طرح كردند كه از يك سو جمهورى است، «به معناى اينكه متكى به آراى اكثريت است»، از سوى ديگر اسلامى استيعنى «اينكه متكى به قانون اسلام است». (103) و اين انديشه ايشان در قانون اساسى نيز تجسم يافته و لذا در تفسير و تبيين آن آمده است:
«جمهورى اسلامى، نظامى است كه بر پايه ايمان به خداى يكتا و اختصاص حاكميت و تشريع به او، وحى الهى و نقش بنيادين آن در بيان قوانين، معاد، عدل خدا در خلقت و تشريع، امامت و رهبرى مستمر، كرامت و ارزش والاى انسان و آزادى توام با مسؤوليت او در برابر خدا كه از راه اجتهاد مستمر فقهاى جامع الشرايط، استفاده از علوم و فنون و تجارب پيشرفته بشرى و تلاش در پيشبرد آنها، و نفى هرگونه ستمگرى و ستم كشى و سلطه گرى و سلطه پذيرى، قسط و عدل و استقلال سياسى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنى و همبستگى ملى را تامين مىكند.» (104)
لذا همچنان كه امام بيان مىداشتند كه اسلام «يك دين مترقى است و دموكراسى به معناى واقعى است»، در قانون اساسى مورد تاييد ايشان نيز به اين اصول و مبانى دموكراتيك تاكيد شده است:
«در جمهورى اسلامى ايران، امور كشور بايد به اتكاى آراى عمومى اداره شود. از راه انتخابات، انتخاب رييس جمهور، نمايندگان مجلس شوراى اسلامى، اعضاى شوراها و نظاير اينها، يااز راه همه پرسى در مواردى كه در اصول ديگر اين قانون معين مىگردد.» (105)
بنابراين، امام با حمايت از حقوق مساوى ملت، رعايتحقوق برابر زن و مرد و آزادى عقيده و بيان و ديگر اصول دمكراسى، سازگارى آنها را با مبانى دينى بيان كرده و بعدها نيز در طرح حكومت اسلامى مورد نظر خويش، تحقق واقعى اين اصول را مورد تاكيد قرار دادند.
در بعد اقتصادى نيز تاكيد بر استقلال اقتصادى، توجه به كشاورزى و فعاليت در صنايع كوچك و در عين توجه به صنايع بزرگ، تامين معاش مردم و احترام به مالكيتشخصى، توزيع عادلانه درآمد و نظارت بر سلامت فعاليتهاى اقتصادى، اصول و قواعدى است كه امام آنها را مورد تاكيد قرار داده و آنها را از برنامههاى مترقيانه حكومت اسلامى در زمينه اقتصادى معرفى مىنمايند. (106) كه بعدا در قانون اساسى جمهورى اسلامى نيز به صورت قانون و قاعده محلى درآمدهاند.
در ابعاد اجتماعى، فرهنگى و نظامى نيز قوانين و اصول مترقى اسلام، بر مبناى انديشه و آرمانهاى امام استنباط و استخراج گرديده و در قانون اساسى و ديگر منابع دستورى گنجانده شده است. بنابر اين، امام با قرائتى جديد از دين اسلام، در تمامى زمينههاى زندگى سياسى، اجتماعى و اقتصادى... اصول مترقيانهاى را براى مسلمانان، قابل استنباط و استخراج دانسته و با تحقق جمهورى اسلامى، اين قرائت جديد را مبناى عمل ملت مسلمان ايران قرار دادند.
اما اين حرف بدان معنا نيست كه ايشان با اعتقاد به جامعيت اسلام و پاسخگويى آن به زندگى معاصر مسلمانان، درصدد طرد و نفى كامل آثار مدرن غرب در زمينه نوانديشى و نوسازى است; بلكه مراد ما اين است كه امام نه همچون اختلاط گرايان، مىخواست گفتمانى پيوندى بين اسلام و مدرنيته غرب ايجاد كند و نه به طريق پوزش طلبان، حاضر بود كه يافتههاى جديد آنها را از آن خود بداند; بلكه به اعتقاد ايشان، «ملت ايران با داشتن مكتبى مترقى چون اسلام، دليلى ندارد كه براى پيشرفت و تعالى خود از الگوهاى غربى و يا كشورهاى كمونيست تقليد كند.» (107)
و چنانكه پيداست، اين كلام ايشان بدان معنا نيست كه وى مخالف با اخذ و اقتباس آگاهانه دستاوردهاى مدرن انسان غربى بوده باشد. ايشان با آثار مدرن تمدن جديد غرب فى نفسه مخالفتى نداشته و ندارند و معتقدند كه «ما پيشرفتهاى دنياى غرب را مىپذيريم» (108) . آنچه امام در اخذ دستاوردهاى مدرن غرب همواره آن را مورد توجه قرار داده و از آن گريزان است، اين است كه مبادا اخذ اين دستاوردها به يكى از موارد زير منجر شود:
1- سلطه سياسى:
بزرگترين واهمه ايشان در اقتباس از غرب، اين است كه اين امر منجر به سلطه سياسى، نظامى، اقتصادى و... آنان بر ما بشود و لذا در اشاره به اين مطلب مىگويند: «مخالفت روحانيون با بعضى از مظاهر تمدن در گذشته صرفا به جهت ترس از نفوذ اجانب بوده است.» (109)
2- از خود بيگانگى:
يكى ديگر از دغدغههاى امام در اخذ تمدن جديد غرب، اين است كه رويكرد به غرب باعثخود باختگى مللاسلامى بشود و در نتيجه اين رويكرد، آنها خود را فراموش كرده و براى هميشه خود را وابسته و محتاج به غير بدانند; چنانكه از نظر ايشان، اين امر در باره ايرانيان چنين بوده است و لذا امام در اشاره به اين مساله مىگويند:
منبع: سایت طوبی
/الف