روايتي از شهادت حضرت فاطمه (س)
نويسنده : سهند صادقي بهمني
گونههاي شكوهمند تاريخي كه در متن خويش، حاوي مضامين متعالي ماندگار بودهاند در غالب موارد قهرماني داشتهاند كه اگرچه از سويي ارائهگر نمودي مثالي از صعود روح انساني بودهاند اما اين نيز بسيار پراهميت است كه از سوي ديگر با تاريخ و زمينههاي بروز خويش نسبتي مييافتهاند كه خواهناخواه آنان را گذشته از اينكه از تجربهگونههاي ديگر متمايز ميسازد، به امري غيرقابل گرتهبرداري مبدل ميسازد. به سخن ديگر اين قهرمانان به نحو مطلق تحقق ندارند، بل مشروطاند.
در سوي ديگر شخصيتهايي تحقق يافتهاند كه اينگونه نيستند؛ ايشان تنها با بخشي از تاريخ مرتبط نيستند؛ با كل تاريخ نسبت برقرار ميسازند و از اينرو قابليت ارائه گونهاي از زندگي مثالي را براي تمام عصرها دارند، هرچند درباره خصوصيات اين نوع از الگوبرداري همواره به خاطر متحول شدن شتابان عوامل تغييردهنده زندگي اجتماعي اختلافاتي وجود داشته است. برخي اسوههاي ديني اينگونهاند.
گمان صائب بر آن است كه آنجا كه پيامبر ميگويد: «فاطمه خير نساء اهل الجنه، فاطمه بهترين زنان اهل بهشت است»، (صحيح امام محمدبن اسماعيل بخاري ج2، كتاب مناقب، باب مناقب فاطمه بنت محمد) از اين چنين اسوهاي سخن به ميان آورده است.
عصاره تاريخ بشري منظور او بوده است، چرا كه جمع بهترينان كه در بهشت به اجتماع گرد يكديگر آمدهاند، خود بهتريني دارند كه به سخن پيامبر، فاطمهس است. از اينرو فاطمه با كل تاريخ نسبتي مييابد كه در كلام نبوي، نه از سوي خود بل از سوي قادر عليم و به نحو قيدي (جن/27) بازتاب يافته است.
بنابراين بازخواني اسوه فاطمه- البته با تجريد خصوصياتي كه در فرآيند عمل به حكم عوامل اجتماعي از اهميت چنداني برخوردار نيستند- موضوعيت تام مييابد. در اين متن نبوي و البته در يك سطح معنايي ديگر اين نيز قابل ذكر است كه مراد نبي از پيشوند «بهترين زنان» بيشك، تفكيك قائل شدن در امر سعادت و كمال و جنسيتي نمودن آن نبوده است.
اين بيشتر اشارت دارد به استعدادها، روحيات و تواناييها و نيازهاي يكسره متفاوتي كه زنان را از مردان متمايز ميسازد. قرآن در اين باره ميگويد: «هركس- از مرد يا زن- كارشايسته كند و مومن باشد، قطعا او را با زندگي پاكيزهاي، حيات (حقيقي) بخشيم و مسلما به آن بهتر از آنچه انجام ميدادند پاداش خواهيم داد.»(نحل/97).
با اين تمهيد و به مناسبت سيزدهم جماديالاول كه در روايتي سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) به شمار رفته است، به فراديدن برخي از اسوه – رفتارهاي همه زماني زهراي اطهر مينشينيم كه از خويش به يادگار نهاده است.
زمان وضع حمل رسيده بود و خديجه به كمك زنان قريش محتاج بود. دنبال زني از بستگان قديم فرستاد كه پاسخي نيامد. برخي گفته بودند: «مگر نگفته بوديم با اين جوان يتيم ازدواج نكن؟»به هر روي خديجه تنها ماند. درد بر او فائق آمد. ناگهان احساس كرد سرنوشتش به سرنوشت بزرگترين زنان خداپرست گره خورده است؛ سرنوشت هاجر، آسيه و مريم. پس از اندكي فرزندش را كه دختري زيباروي بود در كنارش ديد.
و جز او حتي مادرش را در جايگاه پدر نميديد: «پدر با جبرئيل همنشيني ميكند و با او سخن ميگويد و جبرئيل حرفهاي خدا را بر او ميخواند. پدر با ملكوت آشناتر از مكه است كه در آن بزرگ شده است. او آسمانها را بهتر از زمين ميشناسد كه بر آن راه ميرود... پدر روحي بهشتي دارد. او آمده تا دوزخيان را نجات دهد. پدر برگزيده خداست.» سال دهم، فاطمه تنها 5 سال داشت كه خداوند مادر از او گرفت. محمد بعدها درباره او گفته بود: «هيچكس براي اسلام چون خديجه نبود، آنگاه كه كسي با ما نبود، آنچه داشت براي خدايش نهاد.» فاطمه از مادر استواري و استقامت در راهي را كه بدان ايمان دارد را آموخت.
نكته اين كه مرگ مادر در فاطمه كه آرام و استوار قدم جاي پاي مادر ميگذاشت. در آنچه براي پدر بود تأثير ننهاد. فاطمه فاطمه بود، پايان محاصره شعب، اما حادثهاي ديگر هم براي پيامبر در بر داشت. پرواز ابوطالب كه حامي محمدص بود. سال سيزدهم بعثت بود. محمد براي هميشه از مكه رفت. به جايي كه تا پيش از آن يثرب نام داشت و اينك مدينهالنبي. پيامبر در شبي از خانه خارج شد كه قصد قتل او را كرده بودند. عليع بر جاي پيامبر خفته بود تا قريش گمان نكند كه ديگر پيامبري در مكه نيست.
پيامبر 3 روز را در غار ثور سپري كرد و جز علي، ابوبكر، عامر غلام ابوبكر و هند بن ابي هاله فرزند خديجه كسي از جاي ايشان مطلع نبود. روز سوم پيامبر كه داشت به سوي يثرب ميرفت به علي گفت: «اي علي! من امين مردمم و امانت مردم در خانه من است، فردا در مكه اعلام كن هركس امانتي دارد بيايد و بگيرد و پس از آن خود را براي هجرت آماده كن. فاطمه مادرت را به همراه فاطمه دخترم و فاطمه دختر عبدالمطلب، به همراه خويش به يثرب بياور و نيز اگر كسي از بنيهاشم خواست تا مهاجرت كند، او را كمك كن.» فاطمه اينك 8 ساله بود. او در خانهاي ميزيست كه جز مادر و پدرش، علي را نيز با خود داشت و او اگرچه برادرش نبود ولي ميديد كه پدر، چون پسرش او را دوست دارد.
فاطمه كه خود را وقف پدر كرده است و مادر پدرش نام گرفته، با شرايط جديدي در خانه روبهرو گشته است. عايشه به خانه پدر آمده. عروس نوجواني كه خود همسن و سال با فاطمه است، او خود را جانشين خديجه ميبيند. فاطمه اينك 9 ساله يا 10 ساله است. او خواستگاران فراوان داشت.
ولي پيامبر با خواستگاران او به گونهاي برخورد ميكرد كه گويي ميخواستي كسي در اين باره با او سخن نگويد. وقتي يكي از اصحاب كه اتفاقاً در هجرت هم همراه پيامبر بود از فاطمه خواستگاري كرده بود با اين جواب پيامبر(ص) مواجه شده بود: «درباره ازدواج فاطمه منتظر دستور خداوندم» ديگران نيز همين را از پيامبر شنيده بودند. برخي از صحابه اما تصميم گرفتند تا علي را به پيامبر معرفي كنند. او را در حال آبكشي براي درختان خرماي نخلستانهاي مدينه يافتند.
«چه شده؟ چرا به اينجا آمدهايد؟» برقي از چشمان علي جهيد، دست از كار كشيد و به خانه برگشت و لباس عوض كرد و نزد پيامبر آمد. پيامبر چون صداي وي شنيد گفت: «كسي پشت در است كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند.» فاطمه راضي بود. تنها دغدغهاي كه او داشت يك چيز بود. توانايي و تحمل جدايي از پدر.
مهر زهرا(ص) زره علي بود، علي زره را به چهارصد و هشتاد درهم فروخت. ميگويند عثمان بنعفان آن را خريد و دوباره به علي(ع) داد. و پيامبر مقداري از آن را در اختيار سلمان، ابوبكر و بلال گذارد تا با آن وسايل زندگي تهيه كنند. وسائلي كه پيامبر وقتي آن را ديده بود، گفته بود: «خداوندا! اين پيوند را براي كساني كه اكثر ظروفشان سفالين است، مبارك گردان!»
سال بعد حسن به دنيا آمد و سال ديگر حسين، سال پنجم نيز زينب به دنيا آمد. اسوههاي ديگري كه همگي در دامان فاطمه تربيت شدند. از جمله همين را بزرگترين دستاورد فاطمه به شمارآوردهاند كه كسي در تاريخ موفق نشده چنين نسلي را در دامان خود پرورش دهد. سالها ميآمد و سپري ميشد. سال هشتم، فاطمه بازگشت به مكه را نيز ديد و تصميم پيامبر را كه قصد كرده بود تا با انصار بماند و ديگر به مكه بازنگردد براي زندگي.
فاطمه پس از رحلت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) : «و محمد نيست مگر بشري كه بر او وحي ميشود، و اگر بميرد و يا كشته شود، آيا مجدداً به سوي گذشته خود برخواهيد گشت.» «دخترم! جبرئيل هر سال يك بار قرآن را بر من ميخواند، ولي امسال آن را دوبار بر من خواند.» «معناي آن ميپندارم آخرين سال زندگي من است.» فاطمه اندوهناك شد. اشك در چشمان او حلقه زد. پيامبر ادامه داد: «و تو دخترم نخستين كس از خاندان مني كه به من ملحق ميشوي!»
خنده بر لبان فاطمه شكفت. محمد تنها پدري است كه مژده اين چنين خبري را به دختر خود ميدهد. بيستوهشتم صفر سال يازدهم هجري، فاطمه ميگفت: «انقطع عنا الوحي» ديگر بار وحي از آسمان نخواهد آمد چه مصيبتي بالاتر از اين. اما هنوز جنازه در ميان بود كه گروهي از ياران پيامبر براي مشخص كردن خليفه راهي سايباني شدند كه از آن قبيله بنيساعد بود. خليفه انتخاب شد. نتيجه با آنچه قبلاً در بركههاي خم رقم خورده بود، شباهتي نداشت. فاطمه اما آراموقرار نداشت.
زوجش را به گرفتن حقش ميخواند و پاسخ ميشنيد، آيا صداي موذن را ميشنوي كه ميگويد، «اشهد ان محمداً رسولالله» ميخواهي ديگر اين اذان نباشد؟!
در همراهي با دولت جديد، فاطمه رنج بسيار برد و تاوان فراوان پرداخت. تاوان شبانه به اشتري بييراق سوار شدن و در پي حق رهسپار شدن. تاوان دفاع از آنچه ميديد كه به ناحق گرفته شده و در جاي ديگر به ناحق به كار رفته است. آن خطبه كه در مسجد پيامبر ميخواند. براي آن نبود تا ادباء و شاعران پس از آن به آن استناد كنند كه در فصاحت و بلاغت يك زن كه چون پيامبر سخن ميگفته و راه ميرفته. براي آن نبود تا مشتي درخت خرما را كه در نخلستان فدك جمع بودند و براي فاطمه ارزشي نداشتند، مطالبه كند. براي آن بود كه حق را گمشده ميديد. و اين او را ناراحت و غضبناك كرد. خليفه جايي گفته بود: «اي كاش آنچه داشتم ميدادم و ناراحتي فاطمه، نميديدم.»
چرا كه به يادداشت پيامبر گفته بود: «فاطمه پاره تن من است هر كه او را بيازارد....» و فاطمه آزرده بود. چند بار به شفاعت علي آمده بودند او حتي راضي به ملاقات نبود، در بستر روي گردانيده بود، پاسخي نگفته بود.
«بسماللهالرحمن الرحيم، اين است آنچه فاطمه دختر رسول خدا بدان وصيت ميكند. وصيت ميكند در حال شهادت به يگانگي خداوند يكتا و رسالت بنده او محمد و گواهي به اينكه بهشت است، دوزخ حق است و قيامت بيترديد برپا خواهد شد و خداوند كساني را كه در گورهايند زنده خواهد كرد. اي علي!منم فاطمه دختر رسول خدا(ص) كه خداوند مرا به همسري تو در آورد تا در دنيا و آخرت براي تو باشم. تو در انجام كارهاي من سزاوارتر از ديگراني. مرا شبانه حنوط كن، غسل ده، كفن كن و بر من نماز بخوان و شبانه مرا دفن كن و كسي را خبر نكن تو را به خدا ميسپارم. به فرزندانم تا روز قيامت سلام ميرسانم.»
معلوم نيست فاطمه دقيقاً در چه ساعتي از شب به شهادت جاويد نايل آمده است اما پنهان، نقاب در خاك كشيدن او بيشك رازي با خود دارد رازي كه امت محمد(ص) اكنون نيز تاوان آن را ميپردازد، رازي آشكار.
منبع: روزنامه همشهری
/س
در سوي ديگر شخصيتهايي تحقق يافتهاند كه اينگونه نيستند؛ ايشان تنها با بخشي از تاريخ مرتبط نيستند؛ با كل تاريخ نسبت برقرار ميسازند و از اينرو قابليت ارائه گونهاي از زندگي مثالي را براي تمام عصرها دارند، هرچند درباره خصوصيات اين نوع از الگوبرداري همواره به خاطر متحول شدن شتابان عوامل تغييردهنده زندگي اجتماعي اختلافاتي وجود داشته است. برخي اسوههاي ديني اينگونهاند.
گمان صائب بر آن است كه آنجا كه پيامبر ميگويد: «فاطمه خير نساء اهل الجنه، فاطمه بهترين زنان اهل بهشت است»، (صحيح امام محمدبن اسماعيل بخاري ج2، كتاب مناقب، باب مناقب فاطمه بنت محمد) از اين چنين اسوهاي سخن به ميان آورده است.
عصاره تاريخ بشري منظور او بوده است، چرا كه جمع بهترينان كه در بهشت به اجتماع گرد يكديگر آمدهاند، خود بهتريني دارند كه به سخن پيامبر، فاطمهس است. از اينرو فاطمه با كل تاريخ نسبتي مييابد كه در كلام نبوي، نه از سوي خود بل از سوي قادر عليم و به نحو قيدي (جن/27) بازتاب يافته است.
بنابراين بازخواني اسوه فاطمه- البته با تجريد خصوصياتي كه در فرآيند عمل به حكم عوامل اجتماعي از اهميت چنداني برخوردار نيستند- موضوعيت تام مييابد. در اين متن نبوي و البته در يك سطح معنايي ديگر اين نيز قابل ذكر است كه مراد نبي از پيشوند «بهترين زنان» بيشك، تفكيك قائل شدن در امر سعادت و كمال و جنسيتي نمودن آن نبوده است.
اين بيشتر اشارت دارد به استعدادها، روحيات و تواناييها و نيازهاي يكسره متفاوتي كه زنان را از مردان متمايز ميسازد. قرآن در اين باره ميگويد: «هركس- از مرد يا زن- كارشايسته كند و مومن باشد، قطعا او را با زندگي پاكيزهاي، حيات (حقيقي) بخشيم و مسلما به آن بهتر از آنچه انجام ميدادند پاداش خواهيم داد.»(نحل/97).
با اين تمهيد و به مناسبت سيزدهم جماديالاول كه در روايتي سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) به شمار رفته است، به فراديدن برخي از اسوه – رفتارهاي همه زماني زهراي اطهر مينشينيم كه از خويش به يادگار نهاده است.
ولادت فاطمه (سلام الله علیها)
زمان وضع حمل رسيده بود و خديجه به كمك زنان قريش محتاج بود. دنبال زني از بستگان قديم فرستاد كه پاسخي نيامد. برخي گفته بودند: «مگر نگفته بوديم با اين جوان يتيم ازدواج نكن؟»به هر روي خديجه تنها ماند. درد بر او فائق آمد. ناگهان احساس كرد سرنوشتش به سرنوشت بزرگترين زنان خداپرست گره خورده است؛ سرنوشت هاجر، آسيه و مريم. پس از اندكي فرزندش را كه دختري زيباروي بود در كنارش ديد.
فاطمه (سلام الله علیها) و مكه
و جز او حتي مادرش را در جايگاه پدر نميديد: «پدر با جبرئيل همنشيني ميكند و با او سخن ميگويد و جبرئيل حرفهاي خدا را بر او ميخواند. پدر با ملكوت آشناتر از مكه است كه در آن بزرگ شده است. او آسمانها را بهتر از زمين ميشناسد كه بر آن راه ميرود... پدر روحي بهشتي دارد. او آمده تا دوزخيان را نجات دهد. پدر برگزيده خداست.» سال دهم، فاطمه تنها 5 سال داشت كه خداوند مادر از او گرفت. محمد بعدها درباره او گفته بود: «هيچكس براي اسلام چون خديجه نبود، آنگاه كه كسي با ما نبود، آنچه داشت براي خدايش نهاد.» فاطمه از مادر استواري و استقامت در راهي را كه بدان ايمان دارد را آموخت.
نكته اين كه مرگ مادر در فاطمه كه آرام و استوار قدم جاي پاي مادر ميگذاشت. در آنچه براي پدر بود تأثير ننهاد. فاطمه فاطمه بود، پايان محاصره شعب، اما حادثهاي ديگر هم براي پيامبر در بر داشت. پرواز ابوطالب كه حامي محمدص بود. سال سيزدهم بعثت بود. محمد براي هميشه از مكه رفت. به جايي كه تا پيش از آن يثرب نام داشت و اينك مدينهالنبي. پيامبر در شبي از خانه خارج شد كه قصد قتل او را كرده بودند. عليع بر جاي پيامبر خفته بود تا قريش گمان نكند كه ديگر پيامبري در مكه نيست.
پيامبر 3 روز را در غار ثور سپري كرد و جز علي، ابوبكر، عامر غلام ابوبكر و هند بن ابي هاله فرزند خديجه كسي از جاي ايشان مطلع نبود. روز سوم پيامبر كه داشت به سوي يثرب ميرفت به علي گفت: «اي علي! من امين مردمم و امانت مردم در خانه من است، فردا در مكه اعلام كن هركس امانتي دارد بيايد و بگيرد و پس از آن خود را براي هجرت آماده كن. فاطمه مادرت را به همراه فاطمه دخترم و فاطمه دختر عبدالمطلب، به همراه خويش به يثرب بياور و نيز اگر كسي از بنيهاشم خواست تا مهاجرت كند، او را كمك كن.» فاطمه اينك 8 ساله بود. او در خانهاي ميزيست كه جز مادر و پدرش، علي را نيز با خود داشت و او اگرچه برادرش نبود ولي ميديد كه پدر، چون پسرش او را دوست دارد.
ازدواج فاطمه (سلام الله علیها) و علي (علیه السلام)
فاطمه كه خود را وقف پدر كرده است و مادر پدرش نام گرفته، با شرايط جديدي در خانه روبهرو گشته است. عايشه به خانه پدر آمده. عروس نوجواني كه خود همسن و سال با فاطمه است، او خود را جانشين خديجه ميبيند. فاطمه اينك 9 ساله يا 10 ساله است. او خواستگاران فراوان داشت.
ولي پيامبر با خواستگاران او به گونهاي برخورد ميكرد كه گويي ميخواستي كسي در اين باره با او سخن نگويد. وقتي يكي از اصحاب كه اتفاقاً در هجرت هم همراه پيامبر بود از فاطمه خواستگاري كرده بود با اين جواب پيامبر(ص) مواجه شده بود: «درباره ازدواج فاطمه منتظر دستور خداوندم» ديگران نيز همين را از پيامبر شنيده بودند. برخي از صحابه اما تصميم گرفتند تا علي را به پيامبر معرفي كنند. او را در حال آبكشي براي درختان خرماي نخلستانهاي مدينه يافتند.
«چه شده؟ چرا به اينجا آمدهايد؟» برقي از چشمان علي جهيد، دست از كار كشيد و به خانه برگشت و لباس عوض كرد و نزد پيامبر آمد. پيامبر چون صداي وي شنيد گفت: «كسي پشت در است كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند.» فاطمه راضي بود. تنها دغدغهاي كه او داشت يك چيز بود. توانايي و تحمل جدايي از پدر.
مهر زهرا(ص) زره علي بود، علي زره را به چهارصد و هشتاد درهم فروخت. ميگويند عثمان بنعفان آن را خريد و دوباره به علي(ع) داد. و پيامبر مقداري از آن را در اختيار سلمان، ابوبكر و بلال گذارد تا با آن وسايل زندگي تهيه كنند. وسائلي كه پيامبر وقتي آن را ديده بود، گفته بود: «خداوندا! اين پيوند را براي كساني كه اكثر ظروفشان سفالين است، مبارك گردان!»
سال بعد حسن به دنيا آمد و سال ديگر حسين، سال پنجم نيز زينب به دنيا آمد. اسوههاي ديگري كه همگي در دامان فاطمه تربيت شدند. از جمله همين را بزرگترين دستاورد فاطمه به شمارآوردهاند كه كسي در تاريخ موفق نشده چنين نسلي را در دامان خود پرورش دهد. سالها ميآمد و سپري ميشد. سال هشتم، فاطمه بازگشت به مكه را نيز ديد و تصميم پيامبر را كه قصد كرده بود تا با انصار بماند و ديگر به مكه بازنگردد براي زندگي.
فاطمه پس از رحلت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) : «و محمد نيست مگر بشري كه بر او وحي ميشود، و اگر بميرد و يا كشته شود، آيا مجدداً به سوي گذشته خود برخواهيد گشت.» «دخترم! جبرئيل هر سال يك بار قرآن را بر من ميخواند، ولي امسال آن را دوبار بر من خواند.» «معناي آن ميپندارم آخرين سال زندگي من است.» فاطمه اندوهناك شد. اشك در چشمان او حلقه زد. پيامبر ادامه داد: «و تو دخترم نخستين كس از خاندان مني كه به من ملحق ميشوي!»
خنده بر لبان فاطمه شكفت. محمد تنها پدري است كه مژده اين چنين خبري را به دختر خود ميدهد. بيستوهشتم صفر سال يازدهم هجري، فاطمه ميگفت: «انقطع عنا الوحي» ديگر بار وحي از آسمان نخواهد آمد چه مصيبتي بالاتر از اين. اما هنوز جنازه در ميان بود كه گروهي از ياران پيامبر براي مشخص كردن خليفه راهي سايباني شدند كه از آن قبيله بنيساعد بود. خليفه انتخاب شد. نتيجه با آنچه قبلاً در بركههاي خم رقم خورده بود، شباهتي نداشت. فاطمه اما آراموقرار نداشت.
زوجش را به گرفتن حقش ميخواند و پاسخ ميشنيد، آيا صداي موذن را ميشنوي كه ميگويد، «اشهد ان محمداً رسولالله» ميخواهي ديگر اين اذان نباشد؟!
در همراهي با دولت جديد، فاطمه رنج بسيار برد و تاوان فراوان پرداخت. تاوان شبانه به اشتري بييراق سوار شدن و در پي حق رهسپار شدن. تاوان دفاع از آنچه ميديد كه به ناحق گرفته شده و در جاي ديگر به ناحق به كار رفته است. آن خطبه كه در مسجد پيامبر ميخواند. براي آن نبود تا ادباء و شاعران پس از آن به آن استناد كنند كه در فصاحت و بلاغت يك زن كه چون پيامبر سخن ميگفته و راه ميرفته. براي آن نبود تا مشتي درخت خرما را كه در نخلستان فدك جمع بودند و براي فاطمه ارزشي نداشتند، مطالبه كند. براي آن بود كه حق را گمشده ميديد. و اين او را ناراحت و غضبناك كرد. خليفه جايي گفته بود: «اي كاش آنچه داشتم ميدادم و ناراحتي فاطمه، نميديدم.»
چرا كه به يادداشت پيامبر گفته بود: «فاطمه پاره تن من است هر كه او را بيازارد....» و فاطمه آزرده بود. چند بار به شفاعت علي آمده بودند او حتي راضي به ملاقات نبود، در بستر روي گردانيده بود، پاسخي نگفته بود.
«بسماللهالرحمن الرحيم، اين است آنچه فاطمه دختر رسول خدا بدان وصيت ميكند. وصيت ميكند در حال شهادت به يگانگي خداوند يكتا و رسالت بنده او محمد و گواهي به اينكه بهشت است، دوزخ حق است و قيامت بيترديد برپا خواهد شد و خداوند كساني را كه در گورهايند زنده خواهد كرد. اي علي!منم فاطمه دختر رسول خدا(ص) كه خداوند مرا به همسري تو در آورد تا در دنيا و آخرت براي تو باشم. تو در انجام كارهاي من سزاوارتر از ديگراني. مرا شبانه حنوط كن، غسل ده، كفن كن و بر من نماز بخوان و شبانه مرا دفن كن و كسي را خبر نكن تو را به خدا ميسپارم. به فرزندانم تا روز قيامت سلام ميرسانم.»
معلوم نيست فاطمه دقيقاً در چه ساعتي از شب به شهادت جاويد نايل آمده است اما پنهان، نقاب در خاك كشيدن او بيشك رازي با خود دارد رازي كه امت محمد(ص) اكنون نيز تاوان آن را ميپردازد، رازي آشكار.
منبع: روزنامه همشهری
/س