در تحلیل این ویژگی یعنی تمرکز بر مسئلهی نگارش، لازم است به دو متغیر مهم توجه ویژه شود؛ یکی «زبان نگارش» و دیگری «ماندگاری» آن.
1. زبان نگارش
توجه به زبان نگارش و کتابت نیز اهمیت خاصی دارد. روشن است که تا قبل از صفویه، نگارش کتابهای حدیثی و تفسیری به زبان فارسی رایج نبود. زبان نگارشها غالباً در پیش از این دوره عربی بود. با توجه به آن که ایران بخش وسیعی از سرزمینهای اسلامی را شامل میشد؛ این سوال پیش میآید که مردم چگونه از این کتب عربی استفاده میکردند؟ برای مثال اگر وقتی مردم بلخ از شیخ صدوق درخواست کردند برایشان کتابی بنویسد تا مشکلات شرعی و فقهی خود را برطرف کنند، فارسی زبان بودهاند، چرا کتاب من لایحضره الفقیه به زبان عربی نوشته شده است؟میتوان حدس زد که ایرانیان حداقل تا قبل از حملهی مغول دوزبانه بودهاند. به این معنا که بر زبان عربی مسلط بودهاند و میتوانستند آن را بفهمند و صحبت کنند. از این رو برای مراجعه به یک متن نیازی به استفاده از ترجمه نبوده است. عدم گزارشی مشکلی ناشی از عدم مهارت زبانی، گویاترین دلیل بر عادی بودن رابطهی مردم با متون عربی بوده است. البته این نکته نیز از نظر نباید دور داشته شود که انتظار همسانی نوع ارتباط همهی افراد جامعهی آن روز (اعم از عالمان و مردم عادی) با کتاب نیز معقول نیست.
در مورد سابقهی فارسی نویسی میتوان به ترجمهی تفسیر طبری اشاره کرد. تاریخ بلعمی ترجمهای است که ابوعلی محمدبن محمد بلعمی (به دستور منصوربن نوح سامانی و پس از گرفتن فتوای جواز ترجمه از علمای ماوراء النهر) از کتاب تاریخ الرسل و الملوک یا همان تاریخ طبری مشهور نوشتهی محمد جریرطبری ترتیب داده است. در قرن هشتم و نهم هجری، نیز با ترجمهی کتابهای حدیثی به فارسی مانند تاریخ قم و ترجمهی کشف الغمة مواجهیم. اما به صورت گسترده علامهی مجلسی باب فارسی نویسی را باز کرد و کتابهای حلیة المتقین، حیات القلوب، زادالمعاد، تحفة الزائد و عین الحیات را نوشت. بیش از نیمی از عناوین کتابهای علامهی مجلسی به زبان فارسی است. پدر علامه، شرح فارسی بر کتاب «من لایحضر الفقیه» (لوامع صاحب قرانیة) مینویسد. ملا خلیل قزوینی نیز بر کتاب کافی شرح فارسی نوشته است.
نخستین تفسیر به زبان فارسی به احتمال نزدیک به یقین، تفسیره (سورآبادی) نوشتهی ابوبکر، عتیق بن محمّد هروی در عصر آلب ارسلان سلجوقی (455- 465 ق) است. دومین تفسیر به زبان فارسی، تفسیر خواجه عبدالله انصاری هروی (396-481 ق) است که در سال 480 قمری نگارش یافته است. سومین تفسیر به زبان فارسی، تفسیر کشف الاسرار و عدّة الابراراست که به خامهی رشید الدین ابوالفضل میبدی در سال 520 ق نگارش یافته. تفسیرابوالفتوح رازی (قرن ششم) نیز مشروح ترین تفسیر متقدم شیعی به زبان فارسی است.
ترجمه به صورت معکوس (از فارسی به عربی) نیز سابقه داشته است. از مهمترین این نوشتهها میتوان کتاب «خدای نامه» را نام برد که در اواخر عهد ساسانی پدیدآمد و در نخستین سدههای اسلامی چندبار به عربی ترجمه شد. ترجمهی کلیله و دمنه از فارسی ساسانی به عربی در قرن هشتم میلادی توسط روزبه ابن مقفع، نمونهای دیگر است.
2. ماندگاری نگارش
به طور کلی نبود صنعت چاپ در قرون اولیه و مشکلات نسخه نویسی، این سوال را ایجاد میکند که نشر یک کتاب چگونه صورت میگرفته و به عبارت دیگر چگونه یک کتاب در فضای علمی آن دوره رسمیت مییافته و برای دورههای پسین ماندگار میشده است؟تحلیل نگارشها در قرون اولیه در یک نظام استاد و شاگردی و ساختارمند و تعریف کتاب به عنوان محصول رسمی تلاش یک محدث در اخذ حدیث، تا حدود زیادی مانع از شکل گیری چنین سوالی خواهد شد. در عین تأثیری که حمایت دستگاه سیاسی وقت میتواند بر نشر یک اثر داشته باشد، نباید از نظر دور داشت که بخشی از رسمیت بخشی به یک کتاب نیز ناشی از فقدان آثار دیگر و از بین رفتن آنهاست.
به عنوان نمونه، اگرچه جامعیت کتابهای اربعه (1) مخصوصاً کافی، شخصیت مقبول مؤلفان آنها، اتقان و دقت در تدوین، نزدیکی عصر تدوین به دوران حضور، استناد به اصول اربعمأئه، موجب تثبیت جایگاه این کتابها شد، اما بسیاری از آثار هم عرض این کتابها نیز از بین رفت. در واقع چهارگانه بودن جوامع اوّلیه موضوعیت ندارد؛ چرا که اگر سایر کتب (مانند مدینة العلم شیخ صدوق) ناپدید نمیشد، آنها نیز به این مجموعهها اضافه میشدند.
با وجود تالیفهای جامع، عملاً نیاز به مراجعهی اصول و متون پیشین از بین میرفت. ضمن آن که پس از شیخ طوسی، به ویژه پس از آتش سوزی کتابخانهی ایشان، از این اصول اثر چندانی برجای نماند. در نتیجه، مراجعه به این جوامع روایی، گویای مراجعه به خود اصول اربعمأئه تلقی شد. دقیقاً همان چیزی که صاحبان جوامع ثانویه را بر آن داشت که برای جلوگیری از آسیب احتمالی از بین رفتن منابع، اقدام به نگارش جوامعی دیگر کنند. با تدوین جوامع حدیثی و تفسیری و نگارش کتب رجال و فهرست در واقع نوعی ساختار یافتگی، حاکم بر نظام تدوین شد و نگرانی از جهت کتابت تا حدود زیادی زائل گشت. تغییر نظام نگارش پس از سدههای اولیه و با تدوین متون رسمی، عملاً زمینهی نیاز به نسخههای متون پیشین را نیز کم رنگ کرد؛ چنان که نوع سوالات دورهی پسین نیز تغییر کرد.
پینوشتها:
1. اگر تعریف جامع حدیثی را این گونه بدانیم که کتابی است شامل همهی ابواب فقهی، اخلاقی و ... باشد، برخی از این کتابها از این مجموعه جوامع بیرون میروند مثل من لایحضر، استبصار، تهذیب، وسائل الشیعة و وافی؛ چرا که این کتب، همهی این موارد را دربر نمیگیرند. این گونه نبوده که صاحبان کتب اربعه، با انگیزهی جامع نگاری اقدام به تالیف کرده باشند. پاسخ به تقاضای شخصی، یکی از انگیزههای متداول در تالیف بوده است. به هرحال تعریف جامع حدیثی نیاز به بازنگری دارد. آن چه به عنوان تأخیر تالیف جوامع روایی شیعه نسبت به اهل سنت مطرح است، نیز از این نقطه نظر قابل تأمل است و این مسئله نمیتواند نقطهی ضعفی در جریان تدوین تاریخ حدیث شیعه به شمار رود؛ چرا که عنوان صحاح سته و یا کتب اربعه، عناوینی است که بعدها به این کتب داده شده است و اهمیتی که این کتابها پیدا کردهاند، به سبب شرایط ایجاد شدهی بعدی است. (مانند قرائات سبعه) به ویژه آن که کتب اربعه، برخلاف جوامع حدیثی اهل سنت صرفاً به انگیزهی جامع نویسی نوشته نشده است.
منبع مقاله :احمدی، محمد حسن؛ (1393)، روش شناسی تاریخ در علوم قرآن و حدیث، قم: دانشگاه قم، چاپ اول.