کسي که تعداد گنجشک هاي جهان را مي داند

ساعت دو و بيست دقيقه نيمه شب بود که تو را در خواب ديدم، خودت بودي؛ خودت که در بيداري نمي يابمت. کلي با تو حرف داشتم. لب باز کردم که بگويم؛ خنديدي! معلوم بود هر چه مي خواهم بگويم، تو مي داني؛ ولي با از...
يکشنبه، 3 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کسي که تعداد گنجشک هاي جهان را مي داند
کسي که تعداد گنجشک هاي جهان را مي داند
کسي که تعداد گنجشک هاي جهان را مي داند

نويسنده: سيد سعيد هاشمي

ساعت دو و بيست دقيقه نيمه شب بود که تو را در خواب ديدم، خودت بودي؛ خودت که در بيداري نمي يابمت. کلي با تو حرف داشتم. لب باز کردم که بگويم؛ خنديدي! معلوم بود هر چه مي خواهم بگويم، تو مي داني؛ ولي با از گفتي: بگو.
(در کدام يک از سرزمين هاي آسمان، ساکني که لهجه ات لهجه ي باران بود؟)
گفتم: شعرهايم نيمه تمام است.
گفتي: مرا بخوان! حرف هايت روان مي شوند؛ شاعرانه هايت فوران مي کنند؛ زندگي ات شعر مي شود؛ شعرهاي نيمه تمامت به پايان مي رسند و شعرهاي تازه ات گل مي کنند.
(از حرف هايت شعر نرگس مي باريد. ديوان هايت را کدام ناشر به چاپ سپرده است؟)
گفتم: گلدانم ترک بداشته است.
گفتي: کمتر آن عروس باغ ها را زنداني سلول انفرادي گلدان کن! پنجره را باز کن و گلدانت را بگذار لب پنجره. بگذار همه ي چشم ها گلدانت را تنفس کنند و عابران، کوچه را زيباتر راه بروند.
(از حرف هايت گل مي باريد، کدام باغبان، بر حرف هايت راه رفته است؟)
گفتم: زبانم لکنت دارد.
گفتي: بخند! بخند تا لکنت زبانت خوب شود. خنده زبان را باز مي کند.
(چه قدر خوب، روحم را مقابل افتاد بر بند آويختي).
ساعت دو و بيست دقيقه ي نيمه شب بود که به خوابم آمدي و هنگام اذان، پا از خوابم بيرون گذاشتي و مرا با تنهايي ام رها کردي.
منبع: نشريه ي حديث زندگي 20




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط