چگونه دخالت«نکنيم»!
پس «آنرا برون انداز و از اين پر شو»!(1)
مرو، چون داني، پس نمي داني، چه گونه دانش باشد؟ اين عقل بود؟ چه گونه اين را دانش وعقل شايد گفتن؟ (2).
حکايت تربيت آسيب زا و آموزش وارونه در تعليم وتربيت جامعه ما،
حکايت خطير و تکان دهنده اي است.حکايت درمانگري هاي بيماري زا، و آموزش هاي فهم زدا،همين ماجرايي است که اوليا و مربيان به نام تعليم وتربيت فرزندان به رغم نيت خيرخواهانه انجام مي دهند و خود مي دانند که آنچه را در پي اصلاح آن هستند جزتخريب محصولي ندارد.آنچه را که به دنبال تقويت آن تلاش مي کنند جز تضعيف ثمره اي ندارد.مي دانند که با «گفتن»تربيت رخ نمي دهد و با «نصيحت کردن»، رفتار تغيير نمي کند وبا اطلاع رساني، «معرفت»حاصل نمي شود و با تشويق،«شوق»ايجاد نمي شود وبا تنبيه،«تنبه»صورت نمي گيرد و با ياددادن،«يادگيري»دروني نمي شود و با فهماندن، «فهميدن»به وجود نمي آيد و با ديني کردن،«ديني شدن»صورت نمي گيرد.اما با اينکه مي دانند اين اقدامات نتيجه اي ندارد اما نمي توانند.اين چگونه دانايي و توانايي باشد و اين چگونه حکمتي باشد که مي داند اين دريا غرق کننده است، باز خود را در آن مي اندازد.مي داند اين روش حل مشکل، مشکل را پيچيده تر عميق تر، و پايدار تر مي کند، اما باز دست از روش هاي آسيب زا بر نمي دارند.(3).
مي داند که اين آتش سوزاننده است، ولي باز دست از روي آن بر نمي دارد.مي داند که اين آب همچون نفت آتش را شعله ور تر مي سازد (4).،باز به خيال واهي خود و به تصور خاموش کردن آن، اين آب آتش افروز را بر روي شعله هاي آتش زا مي ريزد.مي داند که اين نوع روش هاي تربيتي، نه تنها او را به مقصدنزديک نمي گرداند بلکه روز به روز دورتر ودورتر مي شود.مي داند که اين آموزش ها، اين ياددهي ها سمّ است، حجاب است، کشنده کنجکاوي است، محو کنند خلاقيت است، محدود کننده معرفت است، کمرنگ کننده بصيرت است، اما باز آموزش مي دهد و باز ذهن متعلم را انباري از اطلاعات، معلومات و پاسخ هاي آماده مي کند.مي داند که ارائه معلومات،مرگ تفکر است و ارائه راه حلها، مسدود کننده خلاقيت است،اما باز دلش راضي نمي شود.
مي داند که کمک کردن و ياري کردن به کودک،قدرت اتکا به خود و منبع خود کفايي را از بين مي ببرد، اما باز دست از دستگيري تضعيف کننده بر نمي دارد.مي داند که ايجاد نياز،ايجاد سؤال، ايجاد خلأ و ايجاد تشنگي براي کودک سازنده تر،مفيد تر و بارورتر است، اما باز رفع نياز مي کند، پاسخ به سؤال مي دهد، رفع خلأ مي کند و سيراب مي کند.
مي داند لاغر کردن فکربهتر از فربه ساختن آن است، تشنه کردن ذهن بهتر از سيراب کردن آن است و دخالت نکردن، مؤثرتراز دخالت کردن است.اما نمي تواند، با دل بر نمي آيد.مي داند که کامياب کردن دائمي کودک،عين ناکامي است و مي داند اين اقدام دلسوزانه جوهره مقاومت و زيبايي صبر و پايداري شکيبايي را از او مي گيرد، اما باز هم او را کامياب وکامياب تر مي کند.
مي داند که بهترين وغني ترين لحظه يادگيري رسيدن به «مجهول»و کنجکاوي نسبت به نادانسته هاست، اما هميشه و همه جا موقعيت معلوم را نشان مي دهد و معلومات آماده را هديه مي کند و دانسته ها را بسته بندي شده تحويل ذهن کودک مي دهد.مي داند که اصرار کردن،اجبار کردن و تحميل کردن، ضد تربيت است.مي دند که تبليغ بدون ترغيب ضد تبليغ است،اما همواره تبليغ مي کند.مي داند که تربيت امري دروني،و فطري است، اما باز از بيرون به واسطه هاي پيراموني و زينت بخشي ظاهري شکل مي دهد. مي داند که تربيت،قالب ريزي نيست، فرمول نيست،نسخه پيچي از پيش نوشته شده نيست، اما باز به دنبال فرمول و نسخه هاي آماده مي گردد.
مي داند که چشمي که از درون نور نمي گيرد و کور است، تاباندن نور به آن سودي ندارد؛اما باز با نورافکن هاي بيروني آن را نوراني مي کند!
مي داند که تا زمين مستعد پذيرش بذر نباشد، پاشيدن بهترين بذر نيز منجر به پوسيدگي وخشکيدگي آن مي شود، اما باز همچنان درحال پاشيدن بذر است!مي داند که چاهي که از درون خشکيده است و کاريز جوشاني ندارد سرازير کردن رودخانه اي از بيرون به درون آن پوششي براي نديدن تهي هاست (5).، اما باز براي رضايت خاطر خود دريايي از آب بيرون را به چاه تهي از آب سرازير مي کند تا پر شود.
مي داند که عقل دو گونه است، عقل طبيعي و عقل استماعي (6).، و اگر عقل طبيعي نباشد دانش بيروني ارزشي ندارد و همچون جريان برقي است که به شيء عايق وصل کنيم، اما باز بدون توجه به قابليت هاي طبيعي و گيرنده هاي دروني، همچنان به تحميل دانش و القاء اطلاعات و تزريق معلومات مشغول است.مي داند که آدمي عاشق آن چيزي است که نديده است و مشتاق آن چيزي است که از او منعش مي کنند، باز سرکوب مي کند و بدون زدودن ميل دروني تنها به دور کردن و پنهان کردن آن مشغول است.
مي داند که در وقت تهّوع،کسي چيزي نمي خورد و اگر هم بخورد حتي بهترين و لذيذ ترين و مقدس ترين طعام ها،منفورترين و منزجرترين مي شوند،اما باز به او مي خوراند.
مي داند که دادن ويتامين از بيرون و وصل کردن سرم خوراکي از بيرون مانع ساختن ويتامين از درون است، اما به طور دائم شريان سرم بيروني را به او وصل مي کند.مي داند که عادت دادن تربيت کردن نيست بلکه شرطي کردن است و رفتاري که از روي شرطي شدن باشد اصالت ارزشي ندارد،اما به صد حيله و تکنيک اين عادت را به طور مکانيکي در او شرطي مي کند.
مي داند که با نصيحت کردن، تب کودک فرو نمي نشيند و با موعظه ئ صرف،درد دندان خاموش نمي شود و با تشويق و پاداش بيروني،عفونت درون از بين نمي رود،اما باز از طريق نصيحت به فکر درمان است و با موعظه در پي حذف درد رواني است و با تشويق و تنبيه،خيال ريشه کن کردن عفونت هاي رواني را دارد.مي داند که اساس بلندي بر عمق است و بنياد رفعت در فروتني است، باز براي پيشرفت و اندازه گيري رشد، شاخه ها را متر مي کند وارتفاع بيرون را اندازه گيري مي کند، و در نتيجه تحول کيفي را قرباني پيشرفت طولي وخطي مي کند.
مي داند که بزرگترين اشتها آور، گرسنگي است و بزرگترين عامل تحريک هوش، ايجاد عطش است به قدري به او مي خوراند و مي آشاماند که کودک به حالت تهوع دچار مي شود.
مي داند که حساسيت بيش از حد نسبت به کودک مسئوليت هاي دروني و خودجوش را از او دور مي سازد و از او موجودي بي تفاوت و بي مسئوليت مي سازد،اما باز به جاي او احساس مسئوليت مي کند، به جاي او اضطراب دارد و به جاي او تصميم مي گيرد و به جاي او زندگي مي کند!
مي داند که اگر قدري نسبت به مسئوليت هاي فرزندش بي تفاوت شود زمينه اي فراهم مي شود تا فرزند او نسبت به مسئوليت هايش حساس شود، اما باز دل نمي کند و همچنان او راطفيلي وار اداره مي کند.
مي داند که «قدرت»يک پيام تربيتي به ميزان «حذف»آن پيام است تا خود آن را از «درون»بيابد و کشف کند،اما باز به طور کليشه اي و لقمه اي آن را در دهان کودک مي گذارد.
مي داند عظمت دانش هر فرد به ميزان «مجهولات»و سؤالاتي است که در ذهن خود مي پروراند، اما باز ذهن او را مملو از دانستن ها و تلمباري از معلومات مي کند.
مي داند که قدرت تربيت در ضعف آن است و هر قدر در پس زمينه ،زمينه ساز و کنار صحنه تربيت باشد،متربي فعال تر، مهياتر و هوشيارتر خواهد بود، اما باز همچنان با قدرت خود و نيروي بيروني او را به حرکت وا مي دارد.
مي داند که گوياترين ونافذترين کلام، خاموشي است، اما باز از تب حرف نمي ايستد و با هجوم کلمات وبيداد جملات، فطرت حقيقت جوي کودک را کور و منفور مي گرداند.
مي داند که آموختن، ساخته شدن نيست.يادگيري صوري ارتقاء نيست.تعليم دهي، رشد يافتگي نست. آموزش هاي حفظي،پرورش يافتن نيست، اما باز به اين هذيان ها و توهم ها دلخوش کرده است.
مي داند بهترين نعمت رشد دهنده براي کودک،محروميت ومشکلات سازنده است تا او يادبگيرد که چگونه در سختي ها و دشواري ها خود را بيابد و به مهارت هاي پيچيده دست يابد، اما باز او را در نعمت آسايش و در گهواره رفاه به طور گلخانه اي نگهداري مي کند.مي داند که بهترين گنج،«رنج»است، بالاترين «ثروت»،«قناعت»است، شيرين ترين «وصل»،«هجر»است و راحت ترين لحظه، لحظه کار است (7).اما باز دلش رضا نمي دهد و بي نيازي را در جمع آوري و ثروت را در گنج خواهي و راحتي را در بيکاري مي جويد!
مي داند که مستقيم ترين راه براي تغيير رفتار، غير مستقيم ترين آن است،اما باز از روي تحکم و اجبار سعي در پيش گرفتن روش هاي مستقيم و سطحي دارد.
مي داند ريشه «آسايش»در متن «دشواري»ها نهفته است (8).و لذت «حيات»در شدت بلاست(9).، اما باز عافيت جويي و آسودگي را هدف خود قرار داده است.
مي داند که «هدف تربيت درخود تربيت است»،اما از بيرون در پي هدف تراشي هاي کليشه اي است. مي داند که بدترين و خطرناک ترين جهل،اشباع دانش و غرق شدن در علم بدون عمل است (العلم هو الحجاب الاکبر)، اما باز دست از اين جهل «معلوم نما»بر نمي دارد.مي داند که پايدارترين تعادل ها، در ناپايدار ساختن آنهاست (10).، باز در پي آن است که ذهن کودک را به طور دائمي در حال تعادل و سکون نگه دارد!
مي داند که «فضيلت سيري»در «تحمل گرسنگي»است و «مناعت طبع»در«قناعت روح»است اما باز در پي سير کردن و اشباع کردن است.مي داند که بزرگترين و رنج آور ترين درد آدمي، بي دردي است اما باز به دنبال زندگي بي دردسر براي خود و فرزندانش مي گردد.
مي داندکه بهترين و زيبنده ترين نوع عادت، ترک عادت است اما باز کودک با به آنچه که خود مصلحت مي داند وخود مي پسندد عادت مي دهد.
مي داند که راه مستقيم، جاده اي بس پرپيچ و خم و پر از سنگلاخ و بسيار طاقت فرساست، اما باز به دنبال راهي مي رود که هيچ گونه مانع و رادعي بر سر راه نداشته باشد.
مي داندکه انسان تا کودک نشود و قلب بزرگسال تا احساس کودکي نکند به بلوغ و خلوص نمي رسد(11).،اما باز تلاش مي کند کودک را هر چه سريع تر بزرگسال و قلب او را هرچه بيشتر به بزرگسالان شبيه سازد.مي داند که براي تسريع در رسيدن به هدف بايد قدري آهسته حرکت کند و براي پختگي بيشتر بايد بيشتر متوقف شود،اما باز به شتاب خود براي پيمودن يک رشد خطي و طولي يکجانبه مي افزايد.
مي داند که بهترين و خلاق ترين لحظات باروري و اثر بخش فرد اوقاتي است که در فراغت بسر مي برد و آزاد از همه اجبارها و فشارها و محدوديت هاي آسيب زا است، اما باز سعي در پر کردن اوقات فراغت و رسمي کردن فعاليت ها و ديکته کردن سرگرمي هاي بي خاصيت دارد.
مي داند که پيش پا افتاده ترين اشياء،مفاهيم و «واقعيتها»ممکن است عميق ترين و حيرت انگيزترين «حکمتها»را در خود فرو نهفته داشته باشد اما باز نسبت به واقعيت هاي پيرامون بي تفاوت مي گردد.
مي داند که جاهل کسي است که مطالب (آموخته ها)، او را برده خود ساخته و مانع رهايي از دانسته هاي قالبي و چارچوب هاي ذهني او شود (12).، اما باز در هم اندوختن اين مطالب و افتخار کردن به آن حريصانه تلاش مي کند.
مي داند که خوشبختي دراشياء و امکانات و برخورداري ها نيست بلکه در احساس و نگاه ما به زندگي، اشياء و امکانات است، اما باز سعي در، يافتن خوشبختي از بيرون دارد.
مي داند که خوشبختي دراشياء و امکانات و برخورداري ها نيست بلکه در احساس گناه و نگاه ما به زندگي ،اشياء و امکانات است، اما باز سعي در يافتن خوشبختي از بيرون دارد.
مي داند که زبان وجود، زبان رفتار و زبان عمل، گوياتر، نافذتر، صادق تر، ماندني تر و زيباتر است اماباز ازگفتار و سخن پراکني و نصيحت دست بر نمي دارد.
مي داند که مبارزه با علايم مشکل، پوششي است براي ناديده گرفتن، تشديد و تثبيت مشکل، اما باز به جاي اينکه منابع توليد مشکل را حل کند به سراغ خروج علايم مشکل مي رود.
مي داند که کودک بايد کودکي کند و هر قدر اين دوره طولاني تر باشد پختگي، بلوغ و کمال و شکوفايي او در بزرگسالي بيشتر مي گردد، اما باز هم کودکي را کوچک مي شمارد و اتلاف وقت و بيهودگي در زندگي که بايد هر چه سريع تر طي شود.
مي داند نصايح خوب و پندهاي زيبا زماني به ثمر مي نشيند که موقعيت خوب و پذيرش دروني از جانب گيرنده پيام فراهم باشد، اما همچنان به توليد رهنمود و انتشار پيام هاي مکرر خود ادامه مي دهد.
«آخر اين چگونه دانشي باشد؟»
پس آن را برون انداز و از اين پر شو!
پي نوشتها:
1-مقالات شمس؛ شمس الدين تبريزي؛ ويرايش متن جعفر مدرس صادقي، ص 269؛ نشر مرکز، سال 1373.
2-مقالات شمس؛ شمس الدين تبريزي؛ ويرايش متن جعفر مدرس صادقي، ص 269؛ نشر مرکز، سال 1373.
3-گفت هر دارو که ايشان کرده اند
آن عمارت نيست، ويران کرده اند
بي خبر بودند از حال درون
استعيذ الله مما يفترون «مولوي».
4- از هليله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت «مولوي».
5- کاريز، درون چاه جان تو مي بايد
کز عاريه ها تو را دري نگشايد.
6-اشاره با کلام امام علي(عليه السلام):«العقل عقلان عقل مطبوع و عقل مسموع و لا ينفع المسموع اذا لم يکن المطبوع»، حکمت 331.
7-اشاره به فرمايش امام علي(عليه السلام)که:«بزرگ ترين تفريح کار است.»جالب است که بدانيم يونانيان قديم نيز هدف از کار را کسب اوقات فراغت مي دانستند و معتقد بودند بدون آن هيچ فرهنگي به وجود نمي آيد.
8-آيه قرآن کريم که:فان مع العسر يسراً؛ همانا با سختي، گشايش است.(سوره انشراح آيه 5).
9- در بلاها مي چشم لذات او
مات اويم مات اويم مات او.
10- اصل تعادل جويي متزايد در تحول رواني کودک.
11-اشاره به گفته مشهور مسيح (عليه السلام)که فرمود:«هيچ بزرگسالي، به معراج نمي رود مگر آنکه به کودکي بازگردد.».
12-اشاره به حديث،انما الجاهل من استعبدته المطالب.از علي (عليه السلام)که فرمود: نادان کسي است که مطالب و مقاصد، او را برده خود سازند و به اسارت و بندگي خويش در آورند.به نقل از کتاب حديث تربيت بزرگسال،انتشارات پيام آزادي.زمستان 74، ص 105.و نيز اين جمله از کريشنا مورتي:جهالت حقيقي آن است که دانشي از خويشتن نداشته باشيم.ادراکي از اينکه چگونه ذهنمان عمل مي کند و انگيزه ها و واکنش هايمان چيست نداشته باشيم.(ص 211).
منبع:تربيت چه چيز نيست؟
/خ