تحليلي از عقل

عرفا عقل را همپاى علم دانسته و به نور تشبيه كرده‏اند كه انسان را از ظلمات جهل نجات داده و يكى از عوامل تقرب به خلوت حق مى‏باشد. عرفا، دشمن هميشگى « عقل » را « دل » انگاشته‏اند و جدال مستمر و پيوسته آنان را ناگزير دانسته و مباحثه ميان آن دو را اين گونه نگاشته‏اند: دل گويد: عشق آورده‏ام.
يکشنبه، 10 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحليلي از عقل
تحليلي از عقل
تحليلي از عقل


در سفر معراج، پيامبر، جبرائيل به او فرمود: چون سفر سختى در پيش دارى، خداوند در اين سفر سه فرشته برايت گمارده كه يكى را انتخاب كنى:
فرشته عقل - فرشته ايمان - فرشته حيا
پيامبر فرشته عقل را انتخاب كرد.
جبرائيل پرسيد: چرا فرشته عقل؟
پيامبر فرمود: كسى كه عقل داشته باشد، ايمان و حيا هم دارد!
« اشو » در باب عقل مى‏گويد:
به بال‏هايى نيازمنديم،
بال‏هاى عشق و نه بال‏هاى عقل.
عقل به پايين مى‏كشدت.
قائم به قانون جاذبه است.
عشق سوى فرشتگان مى بردت.
عرفان را در تو جارى مى‏سازد
و آن‏گاه مى‏يابى آنچه را كه ارزش يافتن داشته است
روشن بينى بلنداى چكاد خرد است.
هنگامى كه كسى به تمامى عاقل مى‏شود.
به نقطه‏اى رسيده است كه؛
سكوت، آرامش، هشيارى و روز و شب از آن اوست.
چه در خواب و چه در بيدارى،
نهرى از آرامش، لذت و نيايشى كه بر او جارى است.
نهرى كه مائده دنياى « ماورا »ست!
عرفا عقل را همپاى علم دانسته و به نور تشبيه كرده‏اند كه انسان را از ظلمات جهل نجات داده و يكى از عوامل تقرب به خلوت حق مى‏باشد.
عرفا، دشمن هميشگى « عقل » را « دل » انگاشته‏اند و جدال مستمر و پيوسته آنان را ناگزير دانسته و مباحثه ميان آن دو را اين گونه نگاشته‏اند:
دل گويد: عشق آورده‏ام.
عقل گويد: عشق! عشق چيست؟
دل: مفهوم بودن است!
عقل: بودن، بودن براى چه؟ به كجا؟
دل: به آن بالا!
عقل: تا آسمانها؟
دل: خيلى بالاتر، تا خلوت خاص حضرت عشق!
عقل: چه خوب! من هم مى‏توانم بيايم؟
دل: تو، نه! ولى اگر خود را فراموش كنى، با بال‏هاى (ع) و (ش) و (ق)، آرى!
عقل: چگونه؟
دل: « ع » عبير است، نسيم دلنواز روح.
« ع » عطر دلنشين ايمان به حضرت دوست است.
« ع » عالم معناست، عينيت است، عهد است، عدم است، نيست شدن است و دوباره هستى يافتن!
عقل: اين همه معنا دارد؟!
دل: هر كدامشان دنيايى‏اند، مرحله‏ايى اند، بوى عطر و عبير را مى‏شنوى، علاقه‏مند مى‏شوى، بعد بايد دل بكنى، اگر عالم معنا را مى‏خواهى، بايد نيست شوى، فنا شوى و بعد « عند الله ».
عقل: خب، (ش) چيست؟
دل: (ش) شيرينى آشنايى است، شهد است، شهادت است، شراب است، سپس، شكر.
(ش) شمشاد است، قامت بالاى دلبر است.
(ش) شقايق است، شوق است، شوق به معشوق را مى‏خواهى، شراب عشقش را بنوش! آنگاه قول دوستى با تو مى‏بندد.
يعنى، همان « ق »، قول الهى، قسم الهى، قلم است و قلم، صنع كردگار است، همه هستى است.
« ق » قدرت رب جليل است، قاعده هستى است، قامت يار است، قول دوستى است، آنچه همه محتاج آنيم!
« ق » قسط است، عدالت است، كه عاشق به معشوق مى‏رسد.
مى‏بينى! « ع » و « ق » يكى‏اند و « ش » شرح اين دو است.
همه يكى‏اند، همه عشق‏اند! يعنى، بالاترين!
عقل: بالاتر هم هست؟
دل: آرى بالاتر هم هست، دوست داشتن!
عقل: آن ديگر چيست؟
دل: دوست داشتن با « د » آغاز مى‏گردد.
« د » دعاى سحرگاهى است، دعوت به ديدار است، دل پر درد است، ديدگانت سرريز خون مى‏شود، ديوانه بايد بشوى، ديگر از عشق گذشته‏اى!
بعد، مى‏رسى به « و » او واحد است، حضرت عشق!
واجب الوجود از اسماء اوست.
وادى درد است، اگر عاشقى!
وارث مهربانى است، اگر دل بدهى.
« و » وصف زيبايى
وصل عاشق و معشوق است.
« و » وهم سبز دوست داشتن است.
اما، « س »:
« س » يعنى، سبحان الله بگويى،
سوگند ياد كنى
و
سبوى نفس را بشكنى
آنگاه
ساغر عشق را نوش كنى
و
ساقى مجلس مستان شوى
سپس
سالك راه شوى، تا ... چكاد هستى.
« س » يعنى،
سجاده نمازت را پهن كنى
سرشار از عشق شوى و سرشك
تا
سراج راه شوى و سرمد بمانى.
آنگاه
سروش آسمانى را به سرور، در دل مى‏شنوى
سپس
سزاوار پرستيدن
اگر
سفال تنت را در راه دوست بشكنى!
آن‏گاه مى‏رسى به « ت »:
« ت » يعنى،
تبارك الله به سويت مى‏نگرد!
اگر
تباه كنى نفست را
سپس
تاراج رفتن دلت را با كجاوه عشق شاهد باشى.
اگر
تجسم عينى عاشقى شوى
تپش دلت را مى‏شنوى
كه
تمثيل عشق شدى!
سپس مى‏رسى به « د »، همان كه:
داغ درد و دريغ بذر پيشانى دل دارد،
از دورى دلبر!
اگر حضرت عشق دستى بر دلت كشيد.
درخشش نور را در دل مى‏بينى!
سپس
دف زنان و سماع كنان
به
ديار دلبر كه همان
دهكده دلدادگى است، گام مى‏گذارى!
آن‏گاه مى‏رسى به « الف » قامت دوست؛ در اين لحظه بايد
با اخلاص، احرام بپوشى!
و
اعتكاف پيش گيرى
آنگاه حضرت عشق اجابتت مى‏كند،
و اين لطيف‏ترين اجر توست!
سپس
انجيل به دست مى‏نشينى
و
افطار خود را با يك لقمه
اغماض باز مى‏كنى.
وقتى رسيدى به « ش » يعنى، نيمه راه را آمدى، آن زمان است كه،
شاهد شكر دهان
و
شاعر شكر گفتار مى‏شوى
و
شاكر به درگاهش
و
شايسته زيستن با عشق
اگر
شتابناك و شوقمند در تعالى روح بكوشى.
و
شراب بى‏خويشى را نوش كنى
و
شرح دلدادگى خود را بيان،
كه
شرط عاشقى همين است!
سپس مى‏بويى،
شميم شوقناك عشق را
و دلت، شرحه شرحه مى‏گردد،
در شوق ديدار دلبر.
در اين لحظه است كه،
شبيه حضرت عشق مى‏شوى!
دوباره مى‏رسى به « ت »، از آن رد شو كه قبلاً برايت گفته‏ام، ولى « ت » آمده است كه به تو بگويد:
با توكل
تلاش كن!
ولى
تسليم باش!
بالاخره مى‏رسى به آخركار؛ يعنى، « ن » تا دوست داشتن! كامل شود.
در اينجا اگر،
نادم باشى از لغزش‏هايت
ناجى خواهد آمد، يعنى،
نور نجات‏بخش
سپس
نكهت شبنم و پاكى را مى‏بويى!
و
نگاهبان حضرت عشق مى‏شوى و عمرى به،
نيايش يار مى‏پردازى و آنگاه
نديم عشق مى‏شوى و در آخر جوهر هستى را
نوش مى‏كنى و همه‏ى وجودت حضور سبز او مى‏گردد و لاغير!
دل لحظه‏اى سكوت كرد و روى به عقل كرد و گفت:
اينجا خلوت خاص حق است، ديگر جاى تو نيست!
ديگر تو، توان فهميدن، حتى شنيدن آن را ندارى.
بايد بروى دنبال كارت، پى همان استدلال‏هاى چوبين!
عقل با دلخورى سر به پايين انداخت و در حالى كه انگشت حيرت به دندان مى‏گزيد رفت تا در بستر زمين، يقه‏ى يك فيلسوف نهيليسم را بگيرد!
دل طربناك و ترانه‏خوان به سوى « پژواك رنگين كمان » پر گشود تا سر سفره دوست، لقمه نور نوش كند!
« هلن كلر » عقل را به دانايى تعبير كرده و بسيار زيبا مى‏سرايد:
دانايى قدرت است.
نه!
دانايى سعادت است‏
چرا كه دانايى، دانشى گسترده و ژرف‏
شناخت هدف‏هاى راستين از دروغين
و پديده‏هاى والا
از مفاهيم پست است!
« پائولو كوئليو » ثمره‏ى عقل را « خوب فكر كردن مى‏داند و از قول « كنفوسيوس » چنين مى‏گويد:
خوب فكر كردن يعنى، بدانى چگونه از ذهن و قلب،
از نظم و احساس استفاده كنى،
وقتى چيزى را بخواهيم،
زندگى ما را به طرف آن راهنمايى مى‏كند.
اما، از راه‏هايى كه انتظارش را نداريم
خيلى پيش مى‏آيد كه گيج بشويم،
چون اين راه‏ها ما را به شگفت مى‏آورند
و فكر مى‏كنيم در مسير اشتباهيم!
براى همين مى‏گويم: بگذار احساست تو را راهنمايى كند،
اما، براى ادامه‏ى اين راه، نظم داشته باش!
پس دانستيم، اندوه كه مولود رنج است، براى ساخته شدن روح آدمى و تقرب به خداوند ضرورى است. اما ما گفتيم: رنج‏هايى كه تقدير و خواست خدا باشد، نه رنج‏هايى كه به دست خودمان براى خويشتن به وجود مى‏آوريم، اما چه كنيم كه كمتر دچار اشتباهات و در نهايت در برابر اندوه و رنج‏ها، خود ساخته شويم؟ چه كنيم تا از آنهايى نباشيم كه به فرزندان فرداهايمان بگوييم:« ما را زندگى ساخت، خدا كند شما را انديشه بسازد! »
و اين مهم را بدانيم كه « جوان بودن، عذر موجهى براى اشتباه كردن نيست! » زيرا؛
گاه نخستين اشتباه،
آخرين اشتباه زندگيمان مى‏گردد!
« آنتونى رابينز » با بيانى فهيم مى‏گويد:
موفقيت نتيجه تشخيص درست است.
تشخيص درست نتيجه تجربه است.
تجربه نيز اغلب نتيجه تشخيص نادرست است.
اما چگونه مى‏توان از تشخيص نادرست پرهيز كرد؟
خداوند در سوره زمر آيه 17 پاسخ مى‏دهد:
فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوا الالباب
« آن بندگان را به رحمت من بشارت ده كه چون سخنان را بشنوند نيكوترين آن را عمل كنند. آنان هستند كه خدا آنها را به لطف خاص خود هدايت فرموده است و هم آنان به حقيقت، خردمندان عالمند! »
فقط مشورت!
شادكام، انسانى است كه در همه امور با فرزانگان به مشورت مى‏پردازد كه طبعاً در اين مسير حركت كردن حركت در بسترى است كه انسان طعم خوشبختى و نيكبختى را حتماً مى‏چشد، اما براستى فرق بين انسان خوشبخت و انسان بدبخت چيست؟
در يك كلام!
خوشبخت كسى است كه
از ديگران عبرت گيرد
و بدبخت، كسى است كه
مايه عبرت ديگران گردد!
پس مشكلات قسمت دوم را كه « مشكلات خود ايجادى » مى‏ناميم مى‏توانيم با تفكر و مشورت و انديشه توأم با عمل و در بستر :
تلاش، توكل، تسليم
و بر سه پايه: اميد، ايمان، عشق
بنا نهيم كه يقيناً شاهد مقصود را به آغوش خواهيم كشيد و معضلات خود را رفع خواهيم نمود.
ظريفى گويد: اگر « م » مشكلات را برداريم، مى‏شود !؟ ... ببينيد ! پس آن قدرها هم سخت نيست، اما يك چيز مهم را فراموش نكنيد!
در هندسه نزديكترين فاصله بين دو نقطه: خط راست است، اما در زندگى دورترين فاصله بين دو نقطه خط راست است و هميشه دو راه وجود دارد، يكى از آنها آسان و تنها پاداشش اين است كه آسان است و راه ديگر سخت اما پاداشش نيك فرجامى است! »
و طبعاً پاك‏انديشان و راست قامتان در زندگى چون بر بستر عقيده و حقيقت حركت مى‏كنند، رنج‏هاى بى‏شمارى را تحمل خواهند كرد كه در اين ميان يكى از رهيافت‏هاى نجات و آرامش ما، « دعا » است!
راستى!
راجع به دعا چه مى‏دانيد!
آخرين بارى كه دعا كرديد كى بود؟
لطفاً كمى راجع به « دعا » فكر كنيد
تا در فصل بعدى به آن بپردازيم!
چكيده مطالب:
- عقل، يگانه چراغ راه ما در اين ظلمتكده است!
- اگر مى‏خواهيد قدرت داشته باشيد، در تعالى عقل خود كوشا باشيد.
- عقل نيز مانند: شادى و غم موهبتى است خدادادى و ما همه با يك ميزان عقل به دنيا مى‏آييم، ولى در طول زندگى يا كسب تجربه از ديگران مى‏توانيم اين موهبت خدادادى را افزون كنيم!
جان كلام:
يكى از دلايل حيات و مهمترين وظيفه ما در اين جهان تلاش در كسب و افزايش عقل و دانايى است!
منبع: کتاب لطفاً گوسفند نباشيد




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط