تحليلي از عقل
در سفر معراج، پيامبر، جبرائيل به او فرمود: چون سفر سختى در پيش دارى، خداوند در اين سفر سه فرشته برايت گمارده كه يكى را انتخاب كنى:
فرشته عقل - فرشته ايمان - فرشته حيا
پيامبر فرشته عقل را انتخاب كرد.
جبرائيل پرسيد: چرا فرشته عقل؟
پيامبر فرمود: كسى كه عقل داشته باشد، ايمان و حيا هم دارد!
« اشو » در باب عقل مىگويد:
به بالهايى نيازمنديم،
بالهاى عشق و نه بالهاى عقل.
عقل به پايين مىكشدت.
قائم به قانون جاذبه است.
عشق سوى فرشتگان مى بردت.
عرفان را در تو جارى مىسازد
و آنگاه مىيابى آنچه را كه ارزش يافتن داشته است
روشن بينى بلنداى چكاد خرد است.
هنگامى كه كسى به تمامى عاقل مىشود.
به نقطهاى رسيده است كه؛
سكوت، آرامش، هشيارى و روز و شب از آن اوست.
چه در خواب و چه در بيدارى،
نهرى از آرامش، لذت و نيايشى كه بر او جارى است.
نهرى كه مائده دنياى « ماورا »ست!
عرفا عقل را همپاى علم دانسته و به نور تشبيه كردهاند كه انسان را از ظلمات جهل نجات داده و يكى از عوامل تقرب به خلوت حق مىباشد.
عرفا، دشمن هميشگى « عقل » را « دل » انگاشتهاند و جدال مستمر و پيوسته آنان را ناگزير دانسته و مباحثه ميان آن دو را اين گونه نگاشتهاند:
دل گويد: عشق آوردهام.
عقل گويد: عشق! عشق چيست؟
دل: مفهوم بودن است!
عقل: بودن، بودن براى چه؟ به كجا؟
دل: به آن بالا!
عقل: تا آسمانها؟
دل: خيلى بالاتر، تا خلوت خاص حضرت عشق!
عقل: چه خوب! من هم مىتوانم بيايم؟
دل: تو، نه! ولى اگر خود را فراموش كنى، با بالهاى (ع) و (ش) و (ق)، آرى!
عقل: چگونه؟
دل: « ع » عبير است، نسيم دلنواز روح.
« ع » عطر دلنشين ايمان به حضرت دوست است.
« ع » عالم معناست، عينيت است، عهد است، عدم است، نيست شدن است و دوباره هستى يافتن!
عقل: اين همه معنا دارد؟!
دل: هر كدامشان دنيايىاند، مرحلهايى اند، بوى عطر و عبير را مىشنوى، علاقهمند مىشوى، بعد بايد دل بكنى، اگر عالم معنا را مىخواهى، بايد نيست شوى، فنا شوى و بعد « عند الله ».
عقل: خب، (ش) چيست؟
دل: (ش) شيرينى آشنايى است، شهد است، شهادت است، شراب است، سپس، شكر.
(ش) شمشاد است، قامت بالاى دلبر است.
(ش) شقايق است، شوق است، شوق به معشوق را مىخواهى، شراب عشقش را بنوش! آنگاه قول دوستى با تو مىبندد.
يعنى، همان « ق »، قول الهى، قسم الهى، قلم است و قلم، صنع كردگار است، همه هستى است.
« ق » قدرت رب جليل است، قاعده هستى است، قامت يار است، قول دوستى است، آنچه همه محتاج آنيم!
« ق » قسط است، عدالت است، كه عاشق به معشوق مىرسد.
مىبينى! « ع » و « ق » يكىاند و « ش » شرح اين دو است.
همه يكىاند، همه عشقاند! يعنى، بالاترين!
عقل: بالاتر هم هست؟
دل: آرى بالاتر هم هست، دوست داشتن!
عقل: آن ديگر چيست؟
دل: دوست داشتن با « د » آغاز مىگردد.
« د » دعاى سحرگاهى است، دعوت به ديدار است، دل پر درد است، ديدگانت سرريز خون مىشود، ديوانه بايد بشوى، ديگر از عشق گذشتهاى!
بعد، مىرسى به « و » او واحد است، حضرت عشق!
واجب الوجود از اسماء اوست.
وادى درد است، اگر عاشقى!
وارث مهربانى است، اگر دل بدهى.
« و » وصف زيبايى
وصل عاشق و معشوق است.
« و » وهم سبز دوست داشتن است.
اما، « س »:
« س » يعنى، سبحان الله بگويى،
سوگند ياد كنى
و
سبوى نفس را بشكنى
آنگاه
ساغر عشق را نوش كنى
و
ساقى مجلس مستان شوى
سپس
سالك راه شوى، تا ... چكاد هستى.
« س » يعنى،
سجاده نمازت را پهن كنى
سرشار از عشق شوى و سرشك
تا
سراج راه شوى و سرمد بمانى.
آنگاه
سروش آسمانى را به سرور، در دل مىشنوى
سپس
سزاوار پرستيدن
اگر
سفال تنت را در راه دوست بشكنى!
آنگاه مىرسى به « ت »:
« ت » يعنى،
تبارك الله به سويت مىنگرد!
اگر
تباه كنى نفست را
سپس
تاراج رفتن دلت را با كجاوه عشق شاهد باشى.
اگر
تجسم عينى عاشقى شوى
تپش دلت را مىشنوى
كه
تمثيل عشق شدى!
سپس مىرسى به « د »، همان كه:
داغ درد و دريغ بذر پيشانى دل دارد،
از دورى دلبر!
اگر حضرت عشق دستى بر دلت كشيد.
درخشش نور را در دل مىبينى!
سپس
دف زنان و سماع كنان
به
ديار دلبر كه همان
دهكده دلدادگى است، گام مىگذارى!
آنگاه مىرسى به « الف » قامت دوست؛ در اين لحظه بايد
با اخلاص، احرام بپوشى!
و
اعتكاف پيش گيرى
آنگاه حضرت عشق اجابتت مىكند،
و اين لطيفترين اجر توست!
سپس
انجيل به دست مىنشينى
و
افطار خود را با يك لقمه
اغماض باز مىكنى.
وقتى رسيدى به « ش » يعنى، نيمه راه را آمدى، آن زمان است كه،
شاهد شكر دهان
و
شاعر شكر گفتار مىشوى
و
شاكر به درگاهش
و
شايسته زيستن با عشق
اگر
شتابناك و شوقمند در تعالى روح بكوشى.
و
شراب بىخويشى را نوش كنى
و
شرح دلدادگى خود را بيان،
كه
شرط عاشقى همين است!
سپس مىبويى،
شميم شوقناك عشق را
و دلت، شرحه شرحه مىگردد،
در شوق ديدار دلبر.
در اين لحظه است كه،
شبيه حضرت عشق مىشوى!
دوباره مىرسى به « ت »، از آن رد شو كه قبلاً برايت گفتهام، ولى « ت » آمده است كه به تو بگويد:
با توكل
تلاش كن!
ولى
تسليم باش!
بالاخره مىرسى به آخركار؛ يعنى، « ن » تا دوست داشتن! كامل شود.
در اينجا اگر،
نادم باشى از لغزشهايت
ناجى خواهد آمد، يعنى،
نور نجاتبخش
سپس
نكهت شبنم و پاكى را مىبويى!
و
نگاهبان حضرت عشق مىشوى و عمرى به،
نيايش يار مىپردازى و آنگاه
نديم عشق مىشوى و در آخر جوهر هستى را
نوش مىكنى و همهى وجودت حضور سبز او مىگردد و لاغير!
دل لحظهاى سكوت كرد و روى به عقل كرد و گفت:
اينجا خلوت خاص حق است، ديگر جاى تو نيست!
ديگر تو، توان فهميدن، حتى شنيدن آن را ندارى.
بايد بروى دنبال كارت، پى همان استدلالهاى چوبين!
عقل با دلخورى سر به پايين انداخت و در حالى كه انگشت حيرت به دندان مىگزيد رفت تا در بستر زمين، يقهى يك فيلسوف نهيليسم را بگيرد!
دل طربناك و ترانهخوان به سوى « پژواك رنگين كمان » پر گشود تا سر سفره دوست، لقمه نور نوش كند!
« هلن كلر » عقل را به دانايى تعبير كرده و بسيار زيبا مىسرايد:
دانايى قدرت است.
نه!
دانايى سعادت است
چرا كه دانايى، دانشى گسترده و ژرف
شناخت هدفهاى راستين از دروغين
و پديدههاى والا
از مفاهيم پست است!
« پائولو كوئليو » ثمرهى عقل را « خوب فكر كردن مىداند و از قول « كنفوسيوس » چنين مىگويد:
خوب فكر كردن يعنى، بدانى چگونه از ذهن و قلب،
از نظم و احساس استفاده كنى،
وقتى چيزى را بخواهيم،
زندگى ما را به طرف آن راهنمايى مىكند.
اما، از راههايى كه انتظارش را نداريم
خيلى پيش مىآيد كه گيج بشويم،
چون اين راهها ما را به شگفت مىآورند
و فكر مىكنيم در مسير اشتباهيم!
براى همين مىگويم: بگذار احساست تو را راهنمايى كند،
اما، براى ادامهى اين راه، نظم داشته باش!
پس دانستيم، اندوه كه مولود رنج است، براى ساخته شدن روح آدمى و تقرب به خداوند ضرورى است. اما ما گفتيم: رنجهايى كه تقدير و خواست خدا باشد، نه رنجهايى كه به دست خودمان براى خويشتن به وجود مىآوريم، اما چه كنيم كه كمتر دچار اشتباهات و در نهايت در برابر اندوه و رنجها، خود ساخته شويم؟ چه كنيم تا از آنهايى نباشيم كه به فرزندان فرداهايمان بگوييم:« ما را زندگى ساخت، خدا كند شما را انديشه بسازد! »
و اين مهم را بدانيم كه « جوان بودن، عذر موجهى براى اشتباه كردن نيست! » زيرا؛
گاه نخستين اشتباه،
آخرين اشتباه زندگيمان مىگردد!
« آنتونى رابينز » با بيانى فهيم مىگويد:
موفقيت نتيجه تشخيص درست است.
تشخيص درست نتيجه تجربه است.
تجربه نيز اغلب نتيجه تشخيص نادرست است.
اما چگونه مىتوان از تشخيص نادرست پرهيز كرد؟
خداوند در سوره زمر آيه 17 پاسخ مىدهد:
فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوا الالباب
« آن بندگان را به رحمت من بشارت ده كه چون سخنان را بشنوند نيكوترين آن را عمل كنند. آنان هستند كه خدا آنها را به لطف خاص خود هدايت فرموده است و هم آنان به حقيقت، خردمندان عالمند! »
فقط مشورت!
شادكام، انسانى است كه در همه امور با فرزانگان به مشورت مىپردازد كه طبعاً در اين مسير حركت كردن حركت در بسترى است كه انسان طعم خوشبختى و نيكبختى را حتماً مىچشد، اما براستى فرق بين انسان خوشبخت و انسان بدبخت چيست؟
در يك كلام!
خوشبخت كسى است كه
از ديگران عبرت گيرد
و بدبخت، كسى است كه
مايه عبرت ديگران گردد!
پس مشكلات قسمت دوم را كه « مشكلات خود ايجادى » مىناميم مىتوانيم با تفكر و مشورت و انديشه توأم با عمل و در بستر :
تلاش، توكل، تسليم
و بر سه پايه: اميد، ايمان، عشق
بنا نهيم كه يقيناً شاهد مقصود را به آغوش خواهيم كشيد و معضلات خود را رفع خواهيم نمود.
ظريفى گويد: اگر « م » مشكلات را برداريم، مىشود !؟ ... ببينيد ! پس آن قدرها هم سخت نيست، اما يك چيز مهم را فراموش نكنيد!
در هندسه نزديكترين فاصله بين دو نقطه: خط راست است، اما در زندگى دورترين فاصله بين دو نقطه خط راست است و هميشه دو راه وجود دارد، يكى از آنها آسان و تنها پاداشش اين است كه آسان است و راه ديگر سخت اما پاداشش نيك فرجامى است! »
و طبعاً پاكانديشان و راست قامتان در زندگى چون بر بستر عقيده و حقيقت حركت مىكنند، رنجهاى بىشمارى را تحمل خواهند كرد كه در اين ميان يكى از رهيافتهاى نجات و آرامش ما، « دعا » است!
راستى!
راجع به دعا چه مىدانيد!
آخرين بارى كه دعا كرديد كى بود؟
لطفاً كمى راجع به « دعا » فكر كنيد
تا در فصل بعدى به آن بپردازيم!
چكيده مطالب:
- عقل، يگانه چراغ راه ما در اين ظلمتكده است!
- اگر مىخواهيد قدرت داشته باشيد، در تعالى عقل خود كوشا باشيد.
- عقل نيز مانند: شادى و غم موهبتى است خدادادى و ما همه با يك ميزان عقل به دنيا مىآييم، ولى در طول زندگى يا كسب تجربه از ديگران مىتوانيم اين موهبت خدادادى را افزون كنيم!
جان كلام:
يكى از دلايل حيات و مهمترين وظيفه ما در اين جهان تلاش در كسب و افزايش عقل و دانايى است!
منبع: کتاب لطفاً گوسفند نباشيد
/س
فرشته عقل - فرشته ايمان - فرشته حيا
پيامبر فرشته عقل را انتخاب كرد.
جبرائيل پرسيد: چرا فرشته عقل؟
پيامبر فرمود: كسى كه عقل داشته باشد، ايمان و حيا هم دارد!
« اشو » در باب عقل مىگويد:
به بالهايى نيازمنديم،
بالهاى عشق و نه بالهاى عقل.
عقل به پايين مىكشدت.
قائم به قانون جاذبه است.
عشق سوى فرشتگان مى بردت.
عرفان را در تو جارى مىسازد
و آنگاه مىيابى آنچه را كه ارزش يافتن داشته است
روشن بينى بلنداى چكاد خرد است.
هنگامى كه كسى به تمامى عاقل مىشود.
به نقطهاى رسيده است كه؛
سكوت، آرامش، هشيارى و روز و شب از آن اوست.
چه در خواب و چه در بيدارى،
نهرى از آرامش، لذت و نيايشى كه بر او جارى است.
نهرى كه مائده دنياى « ماورا »ست!
عرفا عقل را همپاى علم دانسته و به نور تشبيه كردهاند كه انسان را از ظلمات جهل نجات داده و يكى از عوامل تقرب به خلوت حق مىباشد.
عرفا، دشمن هميشگى « عقل » را « دل » انگاشتهاند و جدال مستمر و پيوسته آنان را ناگزير دانسته و مباحثه ميان آن دو را اين گونه نگاشتهاند:
دل گويد: عشق آوردهام.
عقل گويد: عشق! عشق چيست؟
دل: مفهوم بودن است!
عقل: بودن، بودن براى چه؟ به كجا؟
دل: به آن بالا!
عقل: تا آسمانها؟
دل: خيلى بالاتر، تا خلوت خاص حضرت عشق!
عقل: چه خوب! من هم مىتوانم بيايم؟
دل: تو، نه! ولى اگر خود را فراموش كنى، با بالهاى (ع) و (ش) و (ق)، آرى!
عقل: چگونه؟
دل: « ع » عبير است، نسيم دلنواز روح.
« ع » عطر دلنشين ايمان به حضرت دوست است.
« ع » عالم معناست، عينيت است، عهد است، عدم است، نيست شدن است و دوباره هستى يافتن!
عقل: اين همه معنا دارد؟!
دل: هر كدامشان دنيايىاند، مرحلهايى اند، بوى عطر و عبير را مىشنوى، علاقهمند مىشوى، بعد بايد دل بكنى، اگر عالم معنا را مىخواهى، بايد نيست شوى، فنا شوى و بعد « عند الله ».
عقل: خب، (ش) چيست؟
دل: (ش) شيرينى آشنايى است، شهد است، شهادت است، شراب است، سپس، شكر.
(ش) شمشاد است، قامت بالاى دلبر است.
(ش) شقايق است، شوق است، شوق به معشوق را مىخواهى، شراب عشقش را بنوش! آنگاه قول دوستى با تو مىبندد.
يعنى، همان « ق »، قول الهى، قسم الهى، قلم است و قلم، صنع كردگار است، همه هستى است.
« ق » قدرت رب جليل است، قاعده هستى است، قامت يار است، قول دوستى است، آنچه همه محتاج آنيم!
« ق » قسط است، عدالت است، كه عاشق به معشوق مىرسد.
مىبينى! « ع » و « ق » يكىاند و « ش » شرح اين دو است.
همه يكىاند، همه عشقاند! يعنى، بالاترين!
عقل: بالاتر هم هست؟
دل: آرى بالاتر هم هست، دوست داشتن!
عقل: آن ديگر چيست؟
دل: دوست داشتن با « د » آغاز مىگردد.
« د » دعاى سحرگاهى است، دعوت به ديدار است، دل پر درد است، ديدگانت سرريز خون مىشود، ديوانه بايد بشوى، ديگر از عشق گذشتهاى!
بعد، مىرسى به « و » او واحد است، حضرت عشق!
واجب الوجود از اسماء اوست.
وادى درد است، اگر عاشقى!
وارث مهربانى است، اگر دل بدهى.
« و » وصف زيبايى
وصل عاشق و معشوق است.
« و » وهم سبز دوست داشتن است.
اما، « س »:
« س » يعنى، سبحان الله بگويى،
سوگند ياد كنى
و
سبوى نفس را بشكنى
آنگاه
ساغر عشق را نوش كنى
و
ساقى مجلس مستان شوى
سپس
سالك راه شوى، تا ... چكاد هستى.
« س » يعنى،
سجاده نمازت را پهن كنى
سرشار از عشق شوى و سرشك
تا
سراج راه شوى و سرمد بمانى.
آنگاه
سروش آسمانى را به سرور، در دل مىشنوى
سپس
سزاوار پرستيدن
اگر
سفال تنت را در راه دوست بشكنى!
آنگاه مىرسى به « ت »:
« ت » يعنى،
تبارك الله به سويت مىنگرد!
اگر
تباه كنى نفست را
سپس
تاراج رفتن دلت را با كجاوه عشق شاهد باشى.
اگر
تجسم عينى عاشقى شوى
تپش دلت را مىشنوى
كه
تمثيل عشق شدى!
سپس مىرسى به « د »، همان كه:
داغ درد و دريغ بذر پيشانى دل دارد،
از دورى دلبر!
اگر حضرت عشق دستى بر دلت كشيد.
درخشش نور را در دل مىبينى!
سپس
دف زنان و سماع كنان
به
ديار دلبر كه همان
دهكده دلدادگى است، گام مىگذارى!
آنگاه مىرسى به « الف » قامت دوست؛ در اين لحظه بايد
با اخلاص، احرام بپوشى!
و
اعتكاف پيش گيرى
آنگاه حضرت عشق اجابتت مىكند،
و اين لطيفترين اجر توست!
سپس
انجيل به دست مىنشينى
و
افطار خود را با يك لقمه
اغماض باز مىكنى.
وقتى رسيدى به « ش » يعنى، نيمه راه را آمدى، آن زمان است كه،
شاهد شكر دهان
و
شاعر شكر گفتار مىشوى
و
شاكر به درگاهش
و
شايسته زيستن با عشق
اگر
شتابناك و شوقمند در تعالى روح بكوشى.
و
شراب بىخويشى را نوش كنى
و
شرح دلدادگى خود را بيان،
كه
شرط عاشقى همين است!
سپس مىبويى،
شميم شوقناك عشق را
و دلت، شرحه شرحه مىگردد،
در شوق ديدار دلبر.
در اين لحظه است كه،
شبيه حضرت عشق مىشوى!
دوباره مىرسى به « ت »، از آن رد شو كه قبلاً برايت گفتهام، ولى « ت » آمده است كه به تو بگويد:
با توكل
تلاش كن!
ولى
تسليم باش!
بالاخره مىرسى به آخركار؛ يعنى، « ن » تا دوست داشتن! كامل شود.
در اينجا اگر،
نادم باشى از لغزشهايت
ناجى خواهد آمد، يعنى،
نور نجاتبخش
سپس
نكهت شبنم و پاكى را مىبويى!
و
نگاهبان حضرت عشق مىشوى و عمرى به،
نيايش يار مىپردازى و آنگاه
نديم عشق مىشوى و در آخر جوهر هستى را
نوش مىكنى و همهى وجودت حضور سبز او مىگردد و لاغير!
دل لحظهاى سكوت كرد و روى به عقل كرد و گفت:
اينجا خلوت خاص حق است، ديگر جاى تو نيست!
ديگر تو، توان فهميدن، حتى شنيدن آن را ندارى.
بايد بروى دنبال كارت، پى همان استدلالهاى چوبين!
عقل با دلخورى سر به پايين انداخت و در حالى كه انگشت حيرت به دندان مىگزيد رفت تا در بستر زمين، يقهى يك فيلسوف نهيليسم را بگيرد!
دل طربناك و ترانهخوان به سوى « پژواك رنگين كمان » پر گشود تا سر سفره دوست، لقمه نور نوش كند!
« هلن كلر » عقل را به دانايى تعبير كرده و بسيار زيبا مىسرايد:
دانايى قدرت است.
نه!
دانايى سعادت است
چرا كه دانايى، دانشى گسترده و ژرف
شناخت هدفهاى راستين از دروغين
و پديدههاى والا
از مفاهيم پست است!
« پائولو كوئليو » ثمرهى عقل را « خوب فكر كردن مىداند و از قول « كنفوسيوس » چنين مىگويد:
خوب فكر كردن يعنى، بدانى چگونه از ذهن و قلب،
از نظم و احساس استفاده كنى،
وقتى چيزى را بخواهيم،
زندگى ما را به طرف آن راهنمايى مىكند.
اما، از راههايى كه انتظارش را نداريم
خيلى پيش مىآيد كه گيج بشويم،
چون اين راهها ما را به شگفت مىآورند
و فكر مىكنيم در مسير اشتباهيم!
براى همين مىگويم: بگذار احساست تو را راهنمايى كند،
اما، براى ادامهى اين راه، نظم داشته باش!
پس دانستيم، اندوه كه مولود رنج است، براى ساخته شدن روح آدمى و تقرب به خداوند ضرورى است. اما ما گفتيم: رنجهايى كه تقدير و خواست خدا باشد، نه رنجهايى كه به دست خودمان براى خويشتن به وجود مىآوريم، اما چه كنيم كه كمتر دچار اشتباهات و در نهايت در برابر اندوه و رنجها، خود ساخته شويم؟ چه كنيم تا از آنهايى نباشيم كه به فرزندان فرداهايمان بگوييم:« ما را زندگى ساخت، خدا كند شما را انديشه بسازد! »
و اين مهم را بدانيم كه « جوان بودن، عذر موجهى براى اشتباه كردن نيست! » زيرا؛
گاه نخستين اشتباه،
آخرين اشتباه زندگيمان مىگردد!
« آنتونى رابينز » با بيانى فهيم مىگويد:
موفقيت نتيجه تشخيص درست است.
تشخيص درست نتيجه تجربه است.
تجربه نيز اغلب نتيجه تشخيص نادرست است.
اما چگونه مىتوان از تشخيص نادرست پرهيز كرد؟
خداوند در سوره زمر آيه 17 پاسخ مىدهد:
فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوا الالباب
« آن بندگان را به رحمت من بشارت ده كه چون سخنان را بشنوند نيكوترين آن را عمل كنند. آنان هستند كه خدا آنها را به لطف خاص خود هدايت فرموده است و هم آنان به حقيقت، خردمندان عالمند! »
فقط مشورت!
شادكام، انسانى است كه در همه امور با فرزانگان به مشورت مىپردازد كه طبعاً در اين مسير حركت كردن حركت در بسترى است كه انسان طعم خوشبختى و نيكبختى را حتماً مىچشد، اما براستى فرق بين انسان خوشبخت و انسان بدبخت چيست؟
در يك كلام!
خوشبخت كسى است كه
از ديگران عبرت گيرد
و بدبخت، كسى است كه
مايه عبرت ديگران گردد!
پس مشكلات قسمت دوم را كه « مشكلات خود ايجادى » مىناميم مىتوانيم با تفكر و مشورت و انديشه توأم با عمل و در بستر :
تلاش، توكل، تسليم
و بر سه پايه: اميد، ايمان، عشق
بنا نهيم كه يقيناً شاهد مقصود را به آغوش خواهيم كشيد و معضلات خود را رفع خواهيم نمود.
ظريفى گويد: اگر « م » مشكلات را برداريم، مىشود !؟ ... ببينيد ! پس آن قدرها هم سخت نيست، اما يك چيز مهم را فراموش نكنيد!
در هندسه نزديكترين فاصله بين دو نقطه: خط راست است، اما در زندگى دورترين فاصله بين دو نقطه خط راست است و هميشه دو راه وجود دارد، يكى از آنها آسان و تنها پاداشش اين است كه آسان است و راه ديگر سخت اما پاداشش نيك فرجامى است! »
و طبعاً پاكانديشان و راست قامتان در زندگى چون بر بستر عقيده و حقيقت حركت مىكنند، رنجهاى بىشمارى را تحمل خواهند كرد كه در اين ميان يكى از رهيافتهاى نجات و آرامش ما، « دعا » است!
راستى!
راجع به دعا چه مىدانيد!
آخرين بارى كه دعا كرديد كى بود؟
لطفاً كمى راجع به « دعا » فكر كنيد
تا در فصل بعدى به آن بپردازيم!
چكيده مطالب:
- عقل، يگانه چراغ راه ما در اين ظلمتكده است!
- اگر مىخواهيد قدرت داشته باشيد، در تعالى عقل خود كوشا باشيد.
- عقل نيز مانند: شادى و غم موهبتى است خدادادى و ما همه با يك ميزان عقل به دنيا مىآييم، ولى در طول زندگى يا كسب تجربه از ديگران مىتوانيم اين موهبت خدادادى را افزون كنيم!
جان كلام:
يكى از دلايل حيات و مهمترين وظيفه ما در اين جهان تلاش در كسب و افزايش عقل و دانايى است!
منبع: کتاب لطفاً گوسفند نباشيد
/س