«کاروان کربلا»
شعر زيبايي از استاد شهريار
شيعيان ديگر هواي کربلا دارد حسين
روي دل با کاروان کربلا دارد حسين
از حريم کعبه جدش به اشکي شست چشم
مروه ژشت سر نهاد، اما صفا دارد حسين
مي برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظيم
بيش از اينها، حرمت کوي منا دارد حسين...
بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمي داند عروسي يا عزا دارد حسين
رخت ديباي حرم چون گل به تاراجش برند
تا به جايي که کفن از بوريا دارد حسين
بردن اهل حرم دستور بود و سر غيب
ورنه اين بي حرمتي ها کي روا دارد حسين؟
سروران، ژروانگان شمع رخسارش، ولي
چون سحر، روشن، که سر از تن جدا دارد حسين
سر به قاچ زين نهاده راه پيماي عراق
مي نمايد خود، که عهدي با خدا دارد حسين
او وفاي عهد را با سر کند سودا، ولي
خون به دل از کوفيان بي وفا دارد حسين
دشمنانش بي امان و دوستانش بي وفا
با کدامين سر کند؟ مشکل دو تا دارد حسين
سيرت آل علي(ع) با سرنوشت کربلاست
هر زمان از ما يکي صورت نما دارد حسين
آب خود با دشمنان تشنه قسمت مي کند
عزت و آزادگي بين تا کجا دارد حسين
دشمنش هم آب مي بندد به روي اهل بيت
داوري بين با چه قوم بي حيا دارد حسين
ساز عشق است و به دل هر زخم پيکان، زخمه اي
گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسين
دست آخر کز همه بيگانه شد، ديدم هنوز
با دم خنجر نگاهي آشنا دارد حسين
شمر گويد: گوش کردم تا چه خواهد از خداي
جاي نفرين هم به لب ديدم دعا دارد حسين
اشک خونين گو بيا بنشين به چشم «شهريار»
کاندر اين گوشه عزايي بي ريا دارد حسين
/خ