هنر زیستن و ارتباط صحیح
نويسنده:فاطمه شفیعیتبار
یکی از مشکلات بشر امروز، چگونه زیستن و ارتباط برقرار کردن با دیگران است. انسان در هر مرتبه و مقام که باشد برای تکامل و ادامه حیات، نیازمند دیگران است. نگارنده بر آن است که به بررسی مسائلی که افراد اجتماع را درگیر نموده، بپردازد و در پایان نیز چند راهحل، پیشنهاد شده است. گرچه «بسی گفتنیهای ناگفته ماند»؛۱ ولی «آب دریا را اگر نتوان کشید/ پس به قدر تشنگی باید چشید».۲
بسیاری از ما انسانها زندگی و ارتباط با دیگران را نیاموختهایم و آنچه عمل میکنیم را بهترین روش میدانیم. مدام اخم میکنیم و با خودمان درگیر هستیم، تا چه رسد به دیگران. گویی از همه طلبکاریم.
بیشتر در چهرههایمان قحطی لبخند آمده و اگر با دقّت بنگریم، خواهیم دید که اطرافیانمان چهقدر فسرده و ناامیدند و کافی است سفره دل را بگشایند تا چند اردوگاه را مهمان نمایند.
کلمات و عباراتی که از آنان شنیده میشود: «نه، نمیشود؛ آخه، نمیتوانم؛ شانس ندارم و ..». جداً که ملال آورند و خسته کننده!
اگر کمی درست فکر کنیم متوجه میشویم که درست زندگی نمیکنیم. غم، ظاهر و باطنمان را گرفته است، در صورتی که حضرت علی(ع) میفرماید: «غم مؤمن، در دل اوست و شادی او در چهرهاش»۱ (تازه نه این غمهایی که غم نیست!). آنقدر بد میاندیشیم و گمانهای برداریم که دچار بدیهای مکرّر میشویم، حال آنکه خداوند در نزد گمانهای بندگانش است۲ و به قول شاعر: «بد آید فال، چون باشی بداندیش»!
بیشتر ما وقت فراوانی صرف کردهایم تا از افرادی که به ما ظلم کردهاند کینه به دل بگیریم. گاهی سالهای دراز، کینه را در دل نگه میداریم و سنگینی اینبار را با تمام وجود، حمل میکنیم و میل نداریم کمی بار خود را سبک کنیم.
گاه با انسانهایی مواجه میشویم که فقط به دنبال گوشی میگردند برای شنیدن دردهایی که سالها در دل اندوختهاند (چه بیارزش کالایی در چه گوهرین مکانی!؟). جالب اینجاست که بعد از ساعتها سخنهای غبار گرفتهای که بیان میکنند، تمام و کمال، آنها را در صندوقچه اسرار میگذارند و درِ آن را قفل میزنند تا خدای ناکرده، چیزی از آن کم نشود تا زمانی دیگر و گوشی دیگر!
اینان گذر عمر را و هدف آفرینش را فراموش کردهاند، در غفلتْ غوطه میخورند، چنان که ناپلئون گفته است: «چه بسا اشخاصی که فقط به صدای کلنگ گورکن از خواب بیدار میشوند!».
▪ آیا میدانید بسیاری از افراد فقط دوست دارند حرفی را بزنند، بدون در نظر گرفتن رنجش دیگران؟
▪ آیا میدانید بیماریهای مختلف روحی و جسمی شما ناشی از اندیشهها و مرور رفتار نادرست دیگران در خلوت و لحظههای دردناک است که برای خود خلق میکنید؟
▪ تا کی میخواهید سلامتی خود را صرف این کولهبار مصیبتزا کنید؟
▪ چهقدر از زندگی را در خودخوری و زجر و مرگ لحظهها میگذرانید؟
▪ چهقدر از وقت خود را صرف نقشه کشیدن برای تلافی فلان برخورد اطرافیان میکنید؟ و ...
شاید شما هم با افرادی برخورد کرده باشید که وقتی از دیگری جدا میشوند، پس از خداحافظی، با صدای بلند شروع میکنند به فکر کردن: «چه آدم از خودراضی و احق و بیخودی!» و چند فحش و بد و بیراه ... . به راستی ادامه ارتباط به چه علّت و به چه قیمتی؟ عذاب و شکنجه روحی، هم با او، هم بیاو، چرا؟!
بیشتر ما نمیدانیم کجا در روابط خود با دیگران ترمز کنیم. گاهی بیپرواییم و زمانی محتاط. این خود ما هستیم که با انتخاب نادرست، رنج و کسالت و بیماری را برای خود به ارمغان میآوریم.
هیچ کس جز ما مقصر نیست. دوست داریم دیگران جای ما فکر کنند، نظر بدهند یا خود را به دست باد بسپاریم تا وقتی به بنبست میرسیم، دیگری را مقصّر بدانیم و شروع کنیم به اینکه: «من بدشانسم! چهقدر بدبختم! هر چی سنگه مال پای لنگه! خَرِ من از کُرِّگی دم نداشت! و ...».
اگر با این حرف موافق نیستید یک مثال، همهچیز را روشن میکند. تا به حال حتماً در مقابل این سؤال قرار گرفتهاید که: «غذا چی میخوری؟» و در جواب، بدون اینکه زحمت فکر کردن به خود بدهید، گفتهاید: «هر چی همه میخورند، هر چی بود و ...». این یک مثال کوچک! حالا «تو خود، حدیث مفصّل بخوان از این مجمل». از تعیین رشته تحصیلی و خرید کتاب مجلّه و ثبتنام مدرسه و دانشگاه گرفته تا بالاتر.
کاش سعی کنیم در این فرصت باقیمانده از عمر، زندگانی کنیم نه زندهمانی (منظور، کسانی که زنده ماندهاند که آه جگرسوز از نهاد برآرند و گاهی به طعنه، دست مریزادی به خدا بگویند و با همه، سر جنگ و دعوا داشته باشند و در ارتباط با دیگران، طرف را درسته ببلعند و ...).
ابوسعید ابوالخیر، عارف نامی قرن پنجم گفته است: «مرد، آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخورد و نخسبد و بخرد و بفروشد و در بازار، در میان خلق، ستد و داد کند و زن خواهد و با خلق درآمیزد و یک لحظه از خدای، غافل نباشد».
مشکل ما غفلت است. تمام ناامیدیها و خطاها و بیراهگوییها به زمین و آسمان و به قول سعدی: در پوستین خلقْ افتادنها۳، وقتی پیش میآید که از یاد خدا غافل میشویم و میخواهیم کارها را درست کنیم که البته همهچیز، خرابتر میشود.
حال، روش برخورد با مردم را از زبان حضرت علی(ع) بیاموزیم که میفرماید: «دوری تو از آن کس که خواهان توست، نشانه کمبود بهره تو در دوستی است و گرایش تو به آن کس که تو را نمیخواهد، سبب خواری توست»؛۴ «یا چو مردان بزرگوار، شکیبا، و یا چون چهارپایان، بیتفاوت باش۵»؛ «هماهنگی در اخلاق و رسوم مردم، ایمن ماندن از دشمنی و کینههای آنان است۶»؛ «خدایا! به تو پناه میبرم که ظاهر من در برابر دیدهها نیکو و درونم در آنچه از تو پنهان میدارم، زشت باشد، و بخواهم با اعمال و رفتاری که تو از آن آگاهی، توجه مردم را به خود جلب نمایم و چهره ظاهرم را زیبا نشان داده با اعمال نادرستی که درونم را زشت کرده، به سوی تو آیم، تا به بندگانت نزدیک و از خشنودی تو دور گردم۷».
چون وا نمیکنی گِرهی، خود، گره مباش
ابرو گشاده باش، چو دستت گشاده نیست.
حال که نمیتوانیم غم انسانها را (چه مادّی چه معنوی) برطرف کنیم، لااقل چهرهای خندان و بشّاش داشته باشیم و بدانیم که «لبخند، بدون اینکه دهنده را فقیر کند، گیرنده را ثروتمند میکند» و «خوشخوی، همیشه خوش معاش است».
▪ حافظ شیرازی میگوید:
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما، غیر از این گناهی نیست.
از آزار و اذیّت دیگران بپرهیزیم؛ چرا که «این جهان، کوه است و فعل ماندا» و دیگر آزاری، در حقیقت، نوعی خودآزاری هم هست. همین که انسان، اراده کند که دیگری را برنجاند، حتماً خود نیز متحمّل رنج خواهد شد و فشارهای عصبی در دراز مدّت، به وی رخ نشان خواهد داد.
آن که او را دارد، دلش جایگاه اوست: «دل مؤمن، عرش خداوند رحمان است».۹ پس هیچ کینه و بغض و حسد و ... در سینه ندارد و میگوید: «عاشقم بر همه عالم، که همه عالم از اوست»؛ چرا که همه انسانها به خاطر کرامت خدادادی۱۰ و به خاطر روح واحدی که در کالبد همه انسانها دمیده شده۱۱، قابل احترام و باارزشاند. مگر میشود که انسان، خدا را دوست داشته باشد و انسانها را - که دستپرورده قدرت او و مظهر جمال او و دوست داشته اویند - دوست نداشته باشد؟!
تا زمانی که از کسی میرنجیم و او را نبخشیدهایم، مانند سایهای پیوسته در ذهن ماست، انگار که خودش سر راهمان سبز شده باشد! کافی است او را به خاطر رفتارش ببخشیم. از همان لحظه که او را میبخشیم، همه چیز دگرگون میشود و آن سایه، حتی پیش روی ما هم ظاهر نخواهد شد و اگر ظاهر شود، با هم اصطکاکی نخواهیم داشت.
اگر بر افکار و ذهنیات خود و رفتار خود چیره نشویم مغلوب میگردیم. جان اسمیت میگوید: «آنچه مالکش نشوی، مالک تو میشود».۱۳
تا زمانی که از دوستت به خاطر جملهای که تو را ناراحت کرده است، متنفّری، نمیتوانی او را ببخشی. کافی است با خودت صادق باشی و فکر کنی آیا تا به حال، سخن ناراحت کنندهای به کسی نگفتهای؟ حتماً تو هم اشتباه کردهای. پس او هم مثل تو! راحتتر میتوانی او را ببخشی.
اگر نمیتوانی دیگری را تحمّل کنی و فکر میکنی او آدم بداخلاقی است یا ... ، سعی کن نگرش خود را تغییر دهی و به رفتار او بیندیشی و ده ویژگی خوب او را پیدا کنی. خواهی فهمید که او در کنار آن همه ویژگیهای خوبش، یک رفتار ناپسند هم دارد. پس او را هم دوست خواهی داشت.
تو بندگی چو گدایان به شرط مُزد مک
که خواجه، خود، روش بندهپروری داند.
فقط کافی است که مثل خورشید، به همه بتابی و گرمای عشق و محبّت خود را از هیچ کس و هیچ چیز، دریغ نکنی. بعد، خدا و عشق را با تمام وسعتش درخواهی یافت.
نبوغ و استعدادها شکوفا نخواهند شد مگر در سایه رنج و درد و امتحان! به تعبیر مرحوم دکتر محمود حسابی: «زندگی همین است. پر از فراز و نشیب است. تلخی و شیرینی دارد. همه چیز میگذرد. مهمْ این است که آدمْ یاد بگیرد وقتی کار یا زندگی، سخت میشود، میزان طاقت او در سختی، کمی بیشتر از مشکلی باشد که پیش آمده است»؛۱۶ «اگر روزهای سخت و دردناکی، در زندگی انسان باشد و در همان حال، با امید تلاش کند و علیرغم خستگیها و سختیها، راه خود را ادامه بدهد، خداوند، درهای سعادت و خوشبختی را به روی او میگشاید».۱۷
پس بیایید: «زخمهای خود را به حکمتْ تبدیل کنیم».۱۸ به جای اینکه شکستْ ما را ناامید کند، به فواید آن بیندیشیم که چهقدر برای ما مفید بوده، تا در آینده، موفقیّت را در آغوش بگیریم. به جای اینکه دردها و رنجها زخم کهنهای شوند، نکات مثبت آن رنجها را به خاطر بسپاریم و تجربه به دست آوریم تا دو بار از یک سوراخ، گزیده نشویم.
یاد بگیریم و تمرین کنیم که در مقابل کارها و محبتهای کوچک اطرافیان، سپاسگزار باشیم؛ زیرا کسی که از کار کوچک و ناچیز دیگری تشکر نکند، کارهای بزرگ آنها را هم قدردانی نخواهد کرد. سعدی شیرازی چه خوب گفته است:
شکر نعمت، نعمتت افزون کند
کفر، نعمت از کفت بیرون کند.
کسی که شکر مخلوقات را به جای نیاورد، شکر خدای را هم به جای نیاورده است.
خلوت کردن به ما فرصت میدهد که پی ببریم چگونه انسانی هستیم. تنهایی آگاهانه و اختیاری، آیینهای است که ما را و خوبیها و بدیهای ما را جلوه میدهد و به جای تفکّر در امور دیگران، ما را به اندیشیدن درباره خود و به عبارتی دیگر به خودشناسی - که مقدمه خداشناسی است - فرا میخواند.
۱. استاد عشق، ایرج حسابی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۸۰.
۲. اسرارالتوحید، محمدبن منوّر تهران: نشر صفیعلیشاه، ۱۳۷۶.
۳. پیامبر و دیوانه، جبران خلیل جبران، ترجمه: نجف دریابندری، تهران: کارنامه، ۱۳۷۷.
۴. دیوان حافظ، تصحیح: قاسم غنی و محمد قزوینی، تهران: نشر جمهوری، ۱۳۷۳.
۵. گلستان سعدی، به کوشش: خلیل خطیبرهبر تهران: نشر صفیعلیشاه، ۱۳۷۳.
۶. نیمه تاریک وجود، دبی فوری، مترجم: فرناز فرود تهران: نشر حمیدا.
۷. غررالحکم و دررالکلم، عبدالواحد تمیمی آمدی.
http://hadithezendegi.mihanblog
/خ
بسیاری از ما انسانها زندگی و ارتباط با دیگران را نیاموختهایم و آنچه عمل میکنیم را بهترین روش میدانیم. مدام اخم میکنیم و با خودمان درگیر هستیم، تا چه رسد به دیگران. گویی از همه طلبکاریم.
بیشتر در چهرههایمان قحطی لبخند آمده و اگر با دقّت بنگریم، خواهیم دید که اطرافیانمان چهقدر فسرده و ناامیدند و کافی است سفره دل را بگشایند تا چند اردوگاه را مهمان نمایند.
کلمات و عباراتی که از آنان شنیده میشود: «نه، نمیشود؛ آخه، نمیتوانم؛ شانس ندارم و ..». جداً که ملال آورند و خسته کننده!
اگر کمی درست فکر کنیم متوجه میشویم که درست زندگی نمیکنیم. غم، ظاهر و باطنمان را گرفته است، در صورتی که حضرت علی(ع) میفرماید: «غم مؤمن، در دل اوست و شادی او در چهرهاش»۱ (تازه نه این غمهایی که غم نیست!). آنقدر بد میاندیشیم و گمانهای برداریم که دچار بدیهای مکرّر میشویم، حال آنکه خداوند در نزد گمانهای بندگانش است۲ و به قول شاعر: «بد آید فال، چون باشی بداندیش»!
بیشتر ما وقت فراوانی صرف کردهایم تا از افرادی که به ما ظلم کردهاند کینه به دل بگیریم. گاهی سالهای دراز، کینه را در دل نگه میداریم و سنگینی اینبار را با تمام وجود، حمل میکنیم و میل نداریم کمی بار خود را سبک کنیم.
گاه با انسانهایی مواجه میشویم که فقط به دنبال گوشی میگردند برای شنیدن دردهایی که سالها در دل اندوختهاند (چه بیارزش کالایی در چه گوهرین مکانی!؟). جالب اینجاست که بعد از ساعتها سخنهای غبار گرفتهای که بیان میکنند، تمام و کمال، آنها را در صندوقچه اسرار میگذارند و درِ آن را قفل میزنند تا خدای ناکرده، چیزی از آن کم نشود تا زمانی دیگر و گوشی دیگر!
اینان گذر عمر را و هدف آفرینش را فراموش کردهاند، در غفلتْ غوطه میخورند، چنان که ناپلئون گفته است: «چه بسا اشخاصی که فقط به صدای کلنگ گورکن از خواب بیدار میشوند!».
چند سؤال
▪ آیا میدانید بسیاری از افراد فقط دوست دارند حرفی را بزنند، بدون در نظر گرفتن رنجش دیگران؟
▪ آیا میدانید بیماریهای مختلف روحی و جسمی شما ناشی از اندیشهها و مرور رفتار نادرست دیگران در خلوت و لحظههای دردناک است که برای خود خلق میکنید؟
▪ تا کی میخواهید سلامتی خود را صرف این کولهبار مصیبتزا کنید؟
▪ چهقدر از زندگی را در خودخوری و زجر و مرگ لحظهها میگذرانید؟
▪ چهقدر از وقت خود را صرف نقشه کشیدن برای تلافی فلان برخورد اطرافیان میکنید؟ و ...
شاید شما هم با افرادی برخورد کرده باشید که وقتی از دیگری جدا میشوند، پس از خداحافظی، با صدای بلند شروع میکنند به فکر کردن: «چه آدم از خودراضی و احق و بیخودی!» و چند فحش و بد و بیراه ... . به راستی ادامه ارتباط به چه علّت و به چه قیمتی؟ عذاب و شکنجه روحی، هم با او، هم بیاو، چرا؟!
بیشتر ما نمیدانیم کجا در روابط خود با دیگران ترمز کنیم. گاهی بیپرواییم و زمانی محتاط. این خود ما هستیم که با انتخاب نادرست، رنج و کسالت و بیماری را برای خود به ارمغان میآوریم.
هیچ کس جز ما مقصر نیست. دوست داریم دیگران جای ما فکر کنند، نظر بدهند یا خود را به دست باد بسپاریم تا وقتی به بنبست میرسیم، دیگری را مقصّر بدانیم و شروع کنیم به اینکه: «من بدشانسم! چهقدر بدبختم! هر چی سنگه مال پای لنگه! خَرِ من از کُرِّگی دم نداشت! و ...».
اگر با این حرف موافق نیستید یک مثال، همهچیز را روشن میکند. تا به حال حتماً در مقابل این سؤال قرار گرفتهاید که: «غذا چی میخوری؟» و در جواب، بدون اینکه زحمت فکر کردن به خود بدهید، گفتهاید: «هر چی همه میخورند، هر چی بود و ...». این یک مثال کوچک! حالا «تو خود، حدیث مفصّل بخوان از این مجمل». از تعیین رشته تحصیلی و خرید کتاب مجلّه و ثبتنام مدرسه و دانشگاه گرفته تا بالاتر.
کاش سعی کنیم در این فرصت باقیمانده از عمر، زندگانی کنیم نه زندهمانی (منظور، کسانی که زنده ماندهاند که آه جگرسوز از نهاد برآرند و گاهی به طعنه، دست مریزادی به خدا بگویند و با همه، سر جنگ و دعوا داشته باشند و در ارتباط با دیگران، طرف را درسته ببلعند و ...).
راه چاره چیست؟
ابوسعید ابوالخیر، عارف نامی قرن پنجم گفته است: «مرد، آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخورد و نخسبد و بخرد و بفروشد و در بازار، در میان خلق، ستد و داد کند و زن خواهد و با خلق درآمیزد و یک لحظه از خدای، غافل نباشد».
مشکل ما غفلت است. تمام ناامیدیها و خطاها و بیراهگوییها به زمین و آسمان و به قول سعدی: در پوستین خلقْ افتادنها۳، وقتی پیش میآید که از یاد خدا غافل میشویم و میخواهیم کارها را درست کنیم که البته همهچیز، خرابتر میشود.
حال، روش برخورد با مردم را از زبان حضرت علی(ع) بیاموزیم که میفرماید: «دوری تو از آن کس که خواهان توست، نشانه کمبود بهره تو در دوستی است و گرایش تو به آن کس که تو را نمیخواهد، سبب خواری توست»؛۴ «یا چو مردان بزرگوار، شکیبا، و یا چون چهارپایان، بیتفاوت باش۵»؛ «هماهنگی در اخلاق و رسوم مردم، ایمن ماندن از دشمنی و کینههای آنان است۶»؛ «خدایا! به تو پناه میبرم که ظاهر من در برابر دیدهها نیکو و درونم در آنچه از تو پنهان میدارم، زشت باشد، و بخواهم با اعمال و رفتاری که تو از آن آگاهی، توجه مردم را به خود جلب نمایم و چهره ظاهرم را زیبا نشان داده با اعمال نادرستی که درونم را زشت کرده، به سوی تو آیم، تا به بندگانت نزدیک و از خشنودی تو دور گردم۷».
چند پیشنهاد برای بهتر زیستن با دیگران
۱) ز هم صحبت بد، جدایی، جدایی
۲) لبخند را مهمان همیشگی چهره کنیم:
چون وا نمیکنی گِرهی، خود، گره مباش
ابرو گشاده باش، چو دستت گشاده نیست.
حال که نمیتوانیم غم انسانها را (چه مادّی چه معنوی) برطرف کنیم، لااقل چهرهای خندان و بشّاش داشته باشیم و بدانیم که «لبخند، بدون اینکه دهنده را فقیر کند، گیرنده را ثروتمند میکند» و «خوشخوی، همیشه خوش معاش است».
۳) ترک دیگر آزاری:
▪ حافظ شیرازی میگوید:
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما، غیر از این گناهی نیست.
از آزار و اذیّت دیگران بپرهیزیم؛ چرا که «این جهان، کوه است و فعل ماندا» و دیگر آزاری، در حقیقت، نوعی خودآزاری هم هست. همین که انسان، اراده کند که دیگری را برنجاند، حتماً خود نیز متحمّل رنج خواهد شد و فشارهای عصبی در دراز مدّت، به وی رخ نشان خواهد داد.
۴) عشق به خالق و مخلوق:
آن که او را دارد، دلش جایگاه اوست: «دل مؤمن، عرش خداوند رحمان است».۹ پس هیچ کینه و بغض و حسد و ... در سینه ندارد و میگوید: «عاشقم بر همه عالم، که همه عالم از اوست»؛ چرا که همه انسانها به خاطر کرامت خدادادی۱۰ و به خاطر روح واحدی که در کالبد همه انسانها دمیده شده۱۱، قابل احترام و باارزشاند. مگر میشود که انسان، خدا را دوست داشته باشد و انسانها را - که دستپرورده قدرت او و مظهر جمال او و دوست داشته اویند - دوست نداشته باشد؟!
۵) تغییر نگرش:
تا زمانی که از کسی میرنجیم و او را نبخشیدهایم، مانند سایهای پیوسته در ذهن ماست، انگار که خودش سر راهمان سبز شده باشد! کافی است او را به خاطر رفتارش ببخشیم. از همان لحظه که او را میبخشیم، همه چیز دگرگون میشود و آن سایه، حتی پیش روی ما هم ظاهر نخواهد شد و اگر ظاهر شود، با هم اصطکاکی نخواهیم داشت.
اگر بر افکار و ذهنیات خود و رفتار خود چیره نشویم مغلوب میگردیم. جان اسمیت میگوید: «آنچه مالکش نشوی، مالک تو میشود».۱۳
تا زمانی که از دوستت به خاطر جملهای که تو را ناراحت کرده است، متنفّری، نمیتوانی او را ببخشی. کافی است با خودت صادق باشی و فکر کنی آیا تا به حال، سخن ناراحت کنندهای به کسی نگفتهای؟ حتماً تو هم اشتباه کردهای. پس او هم مثل تو! راحتتر میتوانی او را ببخشی.
اگر نمیتوانی دیگری را تحمّل کنی و فکر میکنی او آدم بداخلاقی است یا ... ، سعی کن نگرش خود را تغییر دهی و به رفتار او بیندیشی و ده ویژگی خوب او را پیدا کنی. خواهی فهمید که او در کنار آن همه ویژگیهای خوبش، یک رفتار ناپسند هم دارد. پس او را هم دوست خواهی داشت.
۶) بیتوقّع، نیکی کنیم:
تو بندگی چو گدایان به شرط مُزد مک
که خواجه، خود، روش بندهپروری داند.
فقط کافی است که مثل خورشید، به همه بتابی و گرمای عشق و محبّت خود را از هیچ کس و هیچ چیز، دریغ نکنی. بعد، خدا و عشق را با تمام وسعتش درخواهی یافت.
۷) سختیها و مشکلات و شکستها را دوست بداریم:
نبوغ و استعدادها شکوفا نخواهند شد مگر در سایه رنج و درد و امتحان! به تعبیر مرحوم دکتر محمود حسابی: «زندگی همین است. پر از فراز و نشیب است. تلخی و شیرینی دارد. همه چیز میگذرد. مهمْ این است که آدمْ یاد بگیرد وقتی کار یا زندگی، سخت میشود، میزان طاقت او در سختی، کمی بیشتر از مشکلی باشد که پیش آمده است»؛۱۶ «اگر روزهای سخت و دردناکی، در زندگی انسان باشد و در همان حال، با امید تلاش کند و علیرغم خستگیها و سختیها، راه خود را ادامه بدهد، خداوند، درهای سعادت و خوشبختی را به روی او میگشاید».۱۷
پس بیایید: «زخمهای خود را به حکمتْ تبدیل کنیم».۱۸ به جای اینکه شکستْ ما را ناامید کند، به فواید آن بیندیشیم که چهقدر برای ما مفید بوده، تا در آینده، موفقیّت را در آغوش بگیریم. به جای اینکه دردها و رنجها زخم کهنهای شوند، نکات مثبت آن رنجها را به خاطر بسپاریم و تجربه به دست آوریم تا دو بار از یک سوراخ، گزیده نشویم.
۸) سپاسگزار باشیم:
یاد بگیریم و تمرین کنیم که در مقابل کارها و محبتهای کوچک اطرافیان، سپاسگزار باشیم؛ زیرا کسی که از کار کوچک و ناچیز دیگری تشکر نکند، کارهای بزرگ آنها را هم قدردانی نخواهد کرد. سعدی شیرازی چه خوب گفته است:
شکر نعمت، نعمتت افزون کند
کفر، نعمت از کفت بیرون کند.
کسی که شکر مخلوقات را به جای نیاورد، شکر خدای را هم به جای نیاورده است.
۹) خلوت و مُراقبه:
خلوت کردن به ما فرصت میدهد که پی ببریم چگونه انسانی هستیم. تنهایی آگاهانه و اختیاری، آیینهای است که ما را و خوبیها و بدیهای ما را جلوه میدهد و به جای تفکّر در امور دیگران، ما را به اندیشیدن درباره خود و به عبارتی دیگر به خودشناسی - که مقدمه خداشناسی است - فرا میخواند.
پي نوشت ها:
۱. نهجالبلاغه، صبحی صالح، حکمت ۳۳۳.
۲. نظامی.
۳. مولوی.
۴. غیبت کردن، پشتسر مردم، سخن گفتن.
۵. نهجالبلاغه، حکمت ۴۵۱.
۶. همان، حکمت ۴۱۴.
۷. همان، حکمت ۴۰۱.
۸. همان، حکمت ۲۷۶.
۹. غررالحکم، حدیث ۹۰۵.
۱۰. بحارالأنوار، ج۵۸، ص۳۹.
۱۱. سوره اسراء، آیه ۷۰.
۱۲. سوره ص، آیه ۷۰.
۱۳. نیمه تاریک وجود، ص۳۲.
۱۴. همان، ص۳۶.
۱۵. پیامبر و دیوانه، ص۴۳.
۱۶. همان جا.
۱۷. استاد عشق، ص۶.
۱۸. همان، ص۱۱.
۱۹. نیمه تاریک وجود، ص۹۸.
۲۰. استاد عشق، ص۲۹.
۱. استاد عشق، ایرج حسابی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۸۰.
۲. اسرارالتوحید، محمدبن منوّر تهران: نشر صفیعلیشاه، ۱۳۷۶.
۳. پیامبر و دیوانه، جبران خلیل جبران، ترجمه: نجف دریابندری، تهران: کارنامه، ۱۳۷۷.
۴. دیوان حافظ، تصحیح: قاسم غنی و محمد قزوینی، تهران: نشر جمهوری، ۱۳۷۳.
۵. گلستان سعدی، به کوشش: خلیل خطیبرهبر تهران: نشر صفیعلیشاه، ۱۳۷۳.
۶. نیمه تاریک وجود، دبی فوری، مترجم: فرناز فرود تهران: نشر حمیدا.
۷. غررالحکم و دررالکلم، عبدالواحد تمیمی آمدی.
http://hadithezendegi.mihanblog
/خ